در اين آيات ، چهار كلمه به چشم مى خورد كه بايد به تفاوت
موجود ميان آنها اشاره كنيم تا تفاوت ميان آياتى كه ظاهرا تكرار شده اند آشكار شود:
كلمه اول ((اثم )) است كه در آيات
107، 111 و 112 و كلمه هاى دوم و سوم
السوء و ظلم النفس هستند كه در
آيه 111 ذكر شده اند. كلمه چهارم ((خطيئة ))
است كه در آيه 112 ذكر شده است . تمامى اين كلمات يك معناى مشترك دارند كه عبارت
است از: معصيت . اما اختلاف آنها از اين قرار است : ((سوء))
چيزى است كه با انجام دادن آن به ديگرى بدى مى شود. ((ظلم
النفس )) ضرر زدن به خود، از طريق ترك واجبات و ارتكاب
محرمات است . ((خطيئة )) خطايى است كه
شخص بدون داشتن عذر آن را مرتكب شود؛ همانند جاهل مقصر كه در اداى تكليف به سبب جهل
خودش دچار خطا مى شود، با اين كه مى توانست آن را بياموزد، حكم جاهل مقصر همانند
متعمد است ؛ زيرا وى در جستجو و يادگيرى كوتاهى كرده است :
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛(286)
اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد. ((اثم ))
ارتكاب گناه است با علم به آن و تصميم به انجام آن . اثم عام است و سوء و ظلم نفس
را نيز در بر مى گيرد.
بنابراين ، معناى
من يعمل سوءا
اءو يظلم ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما اين است كه اگر كسى با دشنام
دادن ، يا كتك زدن و يا عواملى ديگر به ديگرى ستم كند و يا تنها به خود ستم كند؛
چنان كه قسم دروغ بخورد آن گاه توبه كند، خدا توبه او را مى پذيرد و گويى ابدا
گناهى را مرتكب نشده است .
معناى و من يكسب
اثما فانما يكسبه على نفسه آن است كه اگر كسى عمدا گناهى را مرتكب شود، به
خود ستم كرده است ، خواه اين ستم به خود او منحصر شود و يا به ديگرى نيز برسد. و
معناى و من يكسب خطيئة اءو اثما ثم يرم به بريئا فقد
احتمل بهتانا و اثما مبينا آن است كه اگر كسى ، ديگرى را به گناهى نسبت دهد
كه در وى نباشد، به سان كسى مجازات خواهد شد كه عمدا به كسى دروغ ببندد و تفاوت نمى
كند كه خود اين شخص آن گناه را مرتكب شده و از روى قصد به ديگرى نسبت داده باشد، و
اين همان چيزى است كه لفظ ((اثم ))
بدان دلالت دارد. و يا اين كه او خود، مرتكب هيچ گناهى نشده باشد؛ لكن اين گناه را
به كسى نسبت مى دهد كه هنوز درباره او ثابت نشده است و اين همان ، معنايى است كه
لفظ ((خطيئة )) بدان دلالت دارد. هدف
آيه اين است كه انسان نبايد گناهى را به كسى نسبت دهد كه هنوز يقين ندارد و چون
آفتاب برايش روشن نيست .
ولولا فضل الله
عليك و رحمته لهمت طائفة منهم اءن يضلوك و ما يضلون الا اءنفسهم و ما يضرونك من شى
ء. مراد از ((طائفة )) كسانى
هستند كه از آن دزد دفاع كردند و ضمير ((منهم
)) به قوم و ياران او بر مى گردد. ((اءن يضلوك
))؛ يعنى مى خواستند با سخنان دروغ و ظاهر آراسته تو را فريب
دهند و لكن آنان تنها خود را فريب مى دهند؛ زيرا نتيجه تلاش در گمراهى ديگران ،
گمراهى خود گمراه كننده است . ((مضل ))،
يعنى كسى كه خود، گمراه است و افزون بر آن ديگرى را گمراه مى كند. خلاصه معناى آيه
آن است كه گروهى از ياران و قوم دزد، توطئه كردند كه تو را از حق منصرف كنند و
كوشيدند كه تو را وادارند تا از رفيق آنان طرفدارى كنى و تو هم نزديك بود فريب آنان
را بخورى ؛ لكن خدا تو را از توطئه آنها محفوظ داشت و از اين توطئه آگاهت ساخت و
مكر آنان را به خودشان برگردانيد.
اين آيه ، رد آشكارى است بر آن عده از مفسران كه ادعا مى كنند، پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) از خيانتكاران دفاع كرد؛ زيرا سخن خداى تعالى :
ولولا فضل الله
عليك و رحمته و نيز اين سخن او:
و ما يضرونك من شى ء بى هيچ
تاءويل و ترديدى ، و آشكارا دلالت دارند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) از آن دزد دفاع نكرد و نيز او را از دزدى و خيانت برى نساخت و كسى كه اين كار را
كرد، ديگرى بود.
و اءنزل الله
عليك الكتاب والحكمة و علمك مالم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما. مراد
از ((كتاب ))، قرآن و مراد از
((حكمت ))، نبوت است . اگر بر محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب است كه خدا را سپاس گويد؛ زيرا او را خاتم
پيامبران و سركرده فرستادگان قرار داد و چيزى را كه نمى دانست به وى آموخت ، بر
اعراب نيز واجب است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را سپاس گويند؛ زيرا به
واسطه او بود كه پس از آن جهالت بزرگ ، ((چيزى ، شدند قابل
ذكر و نيز بايد خدا را سپاس گويند كه بهترين خلقش را، بى هيچ استثنايى ، از ميان
آنان قرار داد، نه از ديگران .
نجوا با نيكى كردن و آشتى دادن ديگران
لاَّ
خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ
مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتَغَاء
مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (114)وَمَن يُشَاقِقِ
الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ
الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا
(115)
در بسيارى از نجواهايشان فايده اى نيست ، مگر در سخن آنان كه به صدقه دادن يا نيكى
كردن و يا آشتى جويى فرمان مى دهند و آن كس را كه براى خشنودى خداى چنين كند پس به
زودى مزد بزرگى خواهيم داد. (114) هر كه پس از آشكار شدن راه هدايت با پيامبر
مخالفت ورزد و از شويه اى جز شيوه مومنان پيروى كند، بدان سوى كه پسند اوست
بگردانيمش و به جهنمش افكنيم و جهنم سرانجام بدى است . (115)
واژگان :
نجوا و مناجات : به معناى راز ميان دو نفر است و به معناى نجوا كنندگان نيز مى آيد؛
چنان كه در سخن خداى تعالى آمده است : ((و اذ هم نجوى
)).
معروف : به چيزى گفته مى شود كه شريعت آنرا قبول داشته باشد و عقل آن را زشت نداند.
ابتغى الشى ء و بغاه : به معناى جستجوى كردن چيزى است .
مشاقة : دشمنى .
الصلاء: ماندن در آتش .
اعراب :
((من امر بصدقة )) به حذف مضاف و در
تقدير الا نجوى
من اءمر بصدقة مى باشد. محل اين نجواى محذوف نصب است بنابراين كه مستثناى
متصل مى باشد و ((من )) مجرور به
اضافه آن است . ((ابتغاء)) مفعول
لاجله براى ((يفعل )) و
((مصيرا)) تميز است .
تفسير :
لا خير فى كثير
من نجواهم الا من اءمر بصدقة اءو معروف اءو اصلاح بين الناس . پس از آن كه
خدا در آيات سابق درباره كسانى سخن گفت كه شبانه با يكديگر سخنانى را مى گويند كه
مورد رضايت او نيست و از خيانتكاران دفاع مى كنند، اكنون در اين آيه مى گويد:
لاخير فى كثير من نجواهم . به قرينه
سياق ، ضمير ((نجواهم )) به همان گروه
پيشين بر مى گردد؛ لكن از لحاظ معنا عام است و تمام نجواهاى مردم را در بر مى گيرد،
زيرا عاملى كه موجب عدم خير در نجوا مى شود عام است و به يك فرد و يا يك گروه خاص
منحصر نمى شود. صدقه ، يعنى بخشش مال به فقيران و مستمندان . اصلاح ميان مردم ،
بسيارى از رنج هاى آنان را از بين مى برد و جلو بسيارى از مشكلات آنها را مى گيرد.
معروف ، چيزى است كه عقل و شرع آن را بپذيرند و نيكو بدانند و منكر، ضد آن است .
معروف ، علم و تمامى اعمال نيكو و از آن جمله صدقه و اصلاح بين مردم را شامل مى
شود. اين كه خدا از ميان همه اعمال نيك ، تنها صدقه و اصلاح بين مردم را ذكر نموده
، براى اهميت آنهاست . رازى گفته است : ((تمامى كارهاى نيك
در اين آيه ذكر شده است )). جامع تر از آيه مزبور، اين آيه
است : ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا
الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
سوال : مردم درباره تجارت ، صنعت ، كشاورزى و ديگر امور زندگى با يكديگر به نجوا (و
تبادل نظر) مى پردازند؛ آيا اين گونه نجوا نيز از مصاديق همان نجوايى است كه خدا
فرموده ، خيرى در آن نيست ؟
پاسخ : اين نجوا و اسرار را با يكديگر مطرح كردن ، در صورتى كه حدود شرعى آن رعايت
شود، خير محض است . حتى فاش كردن برخى از نجواها و رازها، عقلا و شرعا و عرفا واجب
است و اينها عبارتند از: رازهايى كه كمال زندگى به فاش كردن آنها بستگى دارد و آيه
ناظر به اين نوع نجوا نيست . مقصود آيه ، تنها كسانى است كه درباره رازهاى مردم سخن
مى گويند؛ چنان كه افراد هرزه ، كارشان همين است . آنان وقت فراغت خود را با سخنانى
بيهوده و بر شمردن عيب هاى ديگران پر مى كنند. واژه ((كثير))
در آيه بدان جهت آمده است كه نجوا درباره اسرار و كارهاى مردم ابدا خير ندارد؛ مگر
اين كه به نحوى از انحا به سود آنان باشد. اما آيه درباره نجوا كردن امور زندگى
سخنى نگفته است ؛ بدين معنا كه نه آن را نفى كرده است و نه اثبات .
و من يفعل ذلك
ابتغاء مرضاة الله فسوف نؤ تيه اءجرا عظيما. امر به معروف ، بدون ترديد خير
است ، ولكن اگر كسى براى خدا، نه براى به دست آوردن مقام و مال ، به معروف عمل كند،
بهتر است از كسى كه امر به معروف مى كند و آن را تحليل و توجيه و نيكى ها و فايده
هاى آن را بيان مى نمايد، ولى بدان عمل نمى كند و حتى دليل بر برترى چنين شخصى قوى
تر و رساتر است ؛ چرا كه خدا مى فرمايد:
انا لانضيع اءجر
من اءحسن عملا؛(287)
ما پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم . و نمى فرمايد: ((من
اءحسن قولا)). امر به معروف و دعوت به سوى آن وسيله ، و عمل
بدان ، هدف اصلى است . كسى كه به معروف امر كند و خود نيز به آن عمل نمايد، از
كسانى خواهد بود كه خداوند آنان را با اين سخن خود مورد عنايت قرار داده است :
و من اءحسن قولا
ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين ؛(288)
چه كسى را سخن نيكوتر از سخن آن كه به سوى خدا دعوت مى كند و كارهاى شايسته مى كند
و مى گويد البته كه من از مسلمانانم . بنابراين ، سخن معروف ، نيكوست و هرگاه با
عمل همراه شود بر نيكويى آن افزوده مى شود. به علاوه ، هر چند آثار اسلام از قبيل
ارث ، ازدواج و... بر ظاهر سخن مترتب مى شود؛ لكن آنچه واقعا نشان دهنده ايمان درست
است ، همانا عمل صالح است . از اين رو، امام على (عليه السلام ) فرمود:
((از طريق ايمان به كارهاى شايسته و از طريق كارهاى شايسته
به ايمان مى توان دست يافت .))
و من يشاقق
الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولى و نصله جهنم
و ساءت مصيرا. شقاق به معناى دشمنى است . هر كس خدا را معصيت كند، دشمن رسول
خدا خواهد بود. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((دوست محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند خويشاوند او
نباشد و دشمن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه خدا را معصيت كند، هر
چند خويشاوند او باشد.)) لكن در اين جا، مراد از دشمن پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه حق برايش روشن و قلبا به آن متقاعد
شده و حجت به طور كافى و وافى بر او تمام شده باشد؛ اما با وجود اين ، به سبب تعصب
و دشمنى آن را انكار كند؛ نظير كسى كه مى داند اسلام ، حق و از دين قومش هدايت
كننده تر است ؛ اما در عين حال ، براى حفظ منافع و جاه و مقام خود، همچنان بر دين
پدرانش پاى مى فشارد و تعصب مى ورزد.
مفسران گفته اند: اين آيه درباره بشير بن ابيرق نازل شد كه در ابدا اسلام آورد و آن
گاه مرتد شد و به مشركان پيوست . مفسران معمولا درباره اسباب نزول آيات مسامحه مى
كنند و براى سبب نزول ، هر حادثه اى را كه مناسب و همزمان با نزول آيه باشد بيان مى
نمايند. اين آيه بر ارتداد ((بشير)) و
نيز بر هر كسى كه پس از آشكار شدن حق به دشمنى با آن بر خيزد منطبق مى شود:
من بعد ما تبين
له الهدى .
معناى ((نوله ما تولى )) آن است كه
خدا هر انسان را به چيزى كه از آن يارى خواسته و بدان اعتماد كرده است وا مى گذارد؛
به عنوان مثال : اگر كسى به مال يا به مقام ، يا به سلامت وى يا به قبيله تكيه كند
و عزت را در آنها بداند، خدا نيز او را به همان چيز وا مى گذارد.
در حديث قدسى آمده است : ((سوگند به عزت و جلال خودم ! اميد
هر كس را كه به مردم اميد ببندد، نااميد مى كنم )).
اين آيه فوايدى دارد كه برخى از آنها از اين قرارند:
1. جمله ((نوله ما تولى )) دلالت دارد
كه انسان (در افعال خود) مختار است ، نه مجبور؛
2. جمله من بعد
ما تبين له الهدى دليل بر آن است كه اگر كسى تحقيق و تفحص كرده و راه هدايت
را نيافت ، كاملا همانند كسى كه دعوت به و نرسيده و معذور است . البته ، مشروط به
اين كه در جستجوى حق باشد و هرگاه حق برايش آشكار شود، بدان عمل كند؛
3. از آيه چنين بر مى آيد كه انسان به حكم واقعى خدا مكلف نيست ، بلكه بدانچه از
دليل مى فهمد مكلف است و آنچه از وى خواسته شده ، آن است كه درباره حكم خدا به
اندازه اى تحقيق كند كه از وجود دلايل و قراين مايوس شود.
اگر پس از اين تحقيق به واقعيت دست يافت ، دو پاداش دارد و اگر به آن نرسيد، چنان
كه در حديث آمده است ، يك پاداش خواهد داشت ؛
4. از جمله فوايد آيه ، آن چيزى است كه در تفسير رازى آمده است : از شافعى پرسيدند:
در قرآن چه آيه اى بر حجيت اجماع دلالت دارد؟ او سيصد بار قرآن را قرائت كرد و آيه
و يتبع غير سبيل المومنين را پيدا كرد؛ بدين ترتيب
كه اين آيه بر حرمت پيروى از راه غير مومنان دلالت دارد. بنابراين ، پيروى از راه
مومنان واجب است و راه آنان ، همان اجماع بر چيزى است .
اين كلام اگر دلالت بر چيزى داشته باشد، تنها بدين موضوع دلالت دارد كه در قرآن
دليلى بر حجيت اجماع وجود ندارد؛ زيرا مراد از ((غير سبيل
المومنين )) راه مشركان و منافقانى است كه پس از آشكار شدن
هدايت با خدا و پيامبرش به دشمنى برخاستند و اين قضيه ربطى به اجماع ندارد. به
علاوه شيخ محمد عبده گفته است : ((اجماعى كه مورد نظر آنان
است ، اجماع و اتفاق نظر مجتهدان امت اسلامى پس از وفات پيامبر است ، در حالى كه
آيه در عصر خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، نه پس از آن .))
خود را قربانى حلوا مى كند
صاحب تفسير المنار براى كسى كه هواى نفس را بر هدايت ترجيح مى دهد مثالى
آورده است كه ما آن را به منظور بهره گيرى و رفع خستگى خواننده نقل مى كنيم . وى
گفته است : ((كسى كه از هواى نفس پيروى مى كند، به جهت ضعف
نفسى كه دارد، هواى دست يافتن به سود نقد بر او غلبه مى كند؛ چنان كه نقل شده است :
حجاج سفره اى براى عموم مردم پهن كرد. مردم بر سر اين سفره غذا گرد آمدند و به
خوردن مشغول شدند. حجاج به آنان نگاه مى كرد و در اين ميان نگاهش به يك عرب بيابانى
افتاد كه با ولع تمام مى خورد. هنگامى كه حلوا را بر سفره آوردند، اين مرد اعرابى ،
غذا را رها كرد و به سوى حلوا حمله برد. حجاج به جلاد خود دستور داد كه اعلام كند:
هر كس اين حلوا را بخورد گردنش زده خواهد شد. مرد اعرابى نگاهى به جلاد كرد و نگاهى
به حلوا تا از تلخى مرگ و لذت حلوا يكى را برگزيند. ناگهان چشمش به حجاج افتاد و
گفت : به تو وصيت مى كنم كه پس از من با فرزندانم رفتار نيكو داشته باشى . اين سخن
را گفت و به سوى حلوا هجوم برد و به سان كسى كه با زندگانى وداع مى كند از آن خورد.
حجاج هم كه اين حالت را ديد، او را به حال خودش رها كرد)).
عدم آمرزش مشركان
إِنَّ
اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء
وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا (116)إِن يَدْعُونَ مِن
دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَانًا مَّرِيدًا
(117)لَّعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا
(118)وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ
آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن
يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا
مُّبِينًا (119)يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ
غُرُورًا (120)أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا
(121)وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ
تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا
وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً (122)
خدا كسى را كه براى او شريكى قرار دهد نمى آمرزد و جز آن هر گناهى را براى هر كه
خواهد، مى آمرزد. و هر كس كه براى خدا شريكى قرار دهد سخت به گمراهى افتاده است .
(116) نمى خوانند سواى الله مگر جماداتى را و نمى خوانند سواى الله مگر شيطانى سركش
را. (117) و البته گمراهشان مى كنم و آرزوهاى باطل در دلشان مى افكنم و به آنان
فرمان مى دهم تا گوش هاى چهارپايان را بشكافند و به آنان فرمان مى دهم تا خلقت خدا
دگرگون سازند و هر كس كه به جاى خدا شيطان را به دوستى برگزيند زيانى آشكارا كرده
است . (119) به آنها وعده مى دهد و به آرزويشان مى افكند و شيطان آنان را جز به
فريب وعده نمى دهد. (120) آنها مكانشان در جهنم است و در آن جا راه گريزى نخواهند
يافت . (121) و كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى نيكو كرده اند به بهشت هايى
در مى آوريم كه در آن نهرها روان است و در آن جا جاويدانند. وعده بر حق خداوند است
، و چه كسى از او راستگوتر است . (122)
واژگان :
دعاء: به معناى طلب است ؛ لكن ((يدعون ))
در اين جا به معناى ((يعبدون )) مى
باشد؛ زيرا كسى كه چيزى را بپرستد، در هنگام نياز او را مى خواند.
معناى ((اناث ، روشن است و در اين جا مراد از آن ، (بت هاى
سه گانه ) لات ، عزى و منات است ؛ زيرا نام هاى آنها مونث است . برخى گفته اند:
مراد از اناث ، جمادات است ؛ چرا كه عرب هر چيزى را كه ضعيف باشد به انوثت وصف مى
كند.
مريد: به فتح ميم به معناى مبالغه در تمرد و عصيان است .
لعن : طرد و اهانت كردن .
نصيب مفروض : حصه و سهم واجب .
امانى : جمع امنية .
بتك : قطع .
محيص : محل فرار و ميم آن زايد مى باشد؛ زيرا مصدر حاص يحيص است . گفته مى شود:
وقع فى حيص بيص
و فى حاص باص ؛ يعنى در كارهاى گرفتار آمده كه رهايى از آن دشوار است .
بيضاوى گفته است : محيص اسم مكان است و همين نظريه بهتر است . بنابراين ، ميم آن
جزء كلمه مى باشد.
قيل و قال : داراى يك معناست و هر دو، مصدر ((قال
)) مى باشند.
اعراب :
((ان يدعون )) ((ان
)) نافيه و ((الا))
از ادات حصر است . ((اناثا)) مفعول
براى ((يدعون )) است و
((شيطانا)) نيز همانند آن مى باشد. جمله
((لعنه الله )) در محل نصب و صفت براى
شيطان است . لام در ((لاءتخذن )) و ما
بعد آن ، جواب است براى قسم محذوف . هر كدام از فعل هاى سه گانه
لاءضلنهم و
لاءمنينهم و لآمرنهم بر معمولى عمل كرده كه حذف شده است و در تقدير:
لاءضلنهم عن الهدى و اءمنينهم الباطل و آمرنهم بالضلال
مى باشد.
مفعول دوم ((يعدهم )) محذوف و تقدير
((يعدهم النصر)) است .
((عنها)) متعلق به محذوف و حال از ((محيص
)) است ؛ يعنى ((كائنا عنها محيصا))
بوده است . اگر لفظ ((عنها)) متاخر از
((محيص )) مى بود، بايد متعلق به صفت
محذوف محيص بود و جايز نبود كه متعلق به ((يجدون
)) باشد؛ زيرا اين كلمه با ((عن
)) متعدى نمى شود. ((الذين آمنوا))
مبتدا و ((سندخلهم )) خبر آن است .
((خالدين )) حال است از
((الذين آمنوا)) و ((ابدا))
منصوب است بنابر ظرفيت و بر استغراق آينده دلالت دارد. ((وعدالله
))، مفعول مطلق است براى ((سندخلهم
))؛ زيرا متضمن معناى وعد مى باشد. ((حقا))
حال است براى ((وعد الله )) و نيز
جايز است كه منصوب باشد بنابر مفعول مطلق بودن و به معناى ((حق
ذلك حقا)).
((من اءصدق )) ((من
)) براى استفهام و متضمن معناى نفى است ؛ يعنى كسى راستگوتر
از خدا نيست . محل آن مرفوع است بنا بر ابتدائيت و ((اصدق
)) خبر آن است ، ((قيلا))
تميز مى باشد؛ همانند اين سخن كه مى گويى : ((هو اءكرم منك
فعلا)) (كه ((فعلا))
تميز است .)
تفسير :
ان الله لا يغفر
اءن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا.
اين آيه و تفسير آن ، در آيه 48 از همين سوره بيان شد و ميان اين دو متن ، جز در
تتمه اختلافى نيست ؛ چرا كه در آن جا گفته بود:
و من يشرك بالله
فقد افترى اثما عظيما و در اين جا گفته است :
و من يشرك بالله
فقد ضل ضلالا بعيدا معناى هر دو تتمه نيز يكى است .
بار ديگر تكرار در قرآن
درباره تكرار در قرآن ، پيش تر در هنگام تفسير آيه 48 از سوره بقره ، جلد
اول سخن گفتيم . اكنون در ادامه آن ، سخن صاحب تفسير المنار را در تفسير اين آيه ،
نقل مى كنيم :
((قرآن نه يك كتاب حقوقى است و نه يك كتاب هنرى تا مسئله را
يك بار بيان كند و كسى كه مى خواهد بدان عمل كند، به آن رجوع نمايد، بلكه قرآن كتاب
هدايت است و هدايت در صورتى تحقق مى يابد كه مفاهيم مورد نظر، در هر موقعيت و سياق
مناسب كه دلها را آماده پذيرش آنها سازد ايراد شود و اين كار، در وقتى عملى مى شود
كه مقصودهاى اساسى تكرار گردد و اساسا دعوت همگانى جز از طريق تكرار امكان پذير
نيست . از اين رو، مى بينيم كه رهبران مذاهب دينى و سياسى كه به سنت هاى جامعه و
خصوصيات و اخلاق بشرى آشنايى دارند، مقاصد خود را در سخنرانى ها و مقاله هاى خود كه
در كتابها و روزنامه هايشان منتشر مى كنند، تكرار مى نمايند)).
ان يدعون من
دونه الا اناثا. اعراب پيش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) معتقد
بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند: اءفاءصفاكم ربكم بالبنين واتخذ من
الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما؛(289)
آيا پروردگارتان براى شما پسران برگزيد و خود فرشتگان را به دخترى اختيار كرد؟ حقا
سخنى است بزرگ كه بر زبان مى آوريد. اين عقيده سبب شد كه آنان مجسمه هايى بسازند و
نام هاى مونث بر آنها بگذارند؛ نظير لات ، عزى و منات . اين بت ها سمبل فرشتگانى
بودند كه عرب ها خيال مى كردند آنان دختران خدا مى باشند. آنان در ابتدا با اين بت
ها به سوى خدا تقرب مى جستند، لكن با گذشت چند نسل ، همين بت ها به صورت خدايانى
درآمدند كه مى آفريدند و روزى مى دادند... همچنين زيارت قبرهاى اوليا در نزد عرب
هاى صحرا نشين و قشر عوام از حالت تعظيم شعاير و تقديس صاحب قبر بيرون آمد و به اين
عقيده تبديل شد كه براى اين قبرها قدرت برترى است كه منفعت ها را جلب و ضررها را
دفع مى كنند.
و ان يدعون الا
شيطانا مريدا. يعنى پرستش بت ها توسط مشركان ، در واقع پرستش خود شيطان است
؛ زيرا اوست كه آنها را به پرستش بت ها دستور مى دهد و آنها نيز از او فرمان مى
برند و هر كس كه از ديگرى پيروى كند و راه او را در پيش گيرد، بنده فرمان بردار او
به شمار مى رود.
لعنه الله و قال
لاءتخذن من عبادك نصيبا مفروضا. نصيب مفروض ، ينى حصه واجب . معناى آيه اين
است كه شيطان به خداى عزوجل گفت : من در كسانى كه آنها را براى پرستش خود آفريدى و
درباره آنها گفتى :
و ما خلقت الجن
والانس الا ليعبدون ؛(290)
من جن و انس را نيافريدم مگر اين كه مرا پرستش كنند، سهمى دارم و اين سهم براى من
فرض واجب است و آن اين كه برخى از آنها از من اطاعت و با تو مخالفت مى كنند.
سوال : ظاهر آيه نشان دهنده آن است كه شيطان شخصى حقيقى است و او با كمال قدرت و
اعتماد، خدا را مورد خطاب قرار مى دهد. آيا ظاهر آيه درست است و يا نياز به تاويل
دارد؟
پاسخ : صاحب تفسير المنار از استادش محمد عبده نقل كرده است كه در هر انسانى
استعداد نيكى و بدى و پيروى از حق و باطل وجود دارد. خدا به همين استعداد اشاره
كرده است : ((و هديناه النجدين ؛(291)
او را به دو راه هدايت كرديم )). مراد از نصيب مفروضى كه
شيطان در انسان دارد، همان استعداد او براى بدى است كه يكى از دو راه مى باشد.
بنابراين ، لفظ شيطان ، كنايه از همين استعداد است .
ما در اوايل جلد اول درباره اين كه مراد از شيطان چيست ؟ سخن گفتيم . بعيد نيست ،
اين سخن كه بر زبان شيطان آمده است : لاءتخذن من عبادك نصيبا مفروضا تصويرى
باشد از واقعيت حال گناهكارانى كه در آن جانب استعداد بدى بر جانب استعداد نيكى
غلبه كرده است و خطاب حقيقى با خدا نباشد.
سياست شيطان و علم جديد
گوينده اى مى گفت : انديشه شيطان در زمانى بر خردهاى مردم تسلط داشت كه علم
صرفا سخنانى بود كه در جلسات درس ايراد مى شد و سطرهايى بود كه صفحات كتابها را پر
مى كرد و از اين مرحله فراتر نرفته و جز اندكى ، به مرحله عمل نمى رسيد. اما امروز،
انديشه شيطان با انواع توجيه و تفسيرهاى خود به صورت خرافه و افسانه در آمده است ؛
چرا كه علم ، معيارى براى هر حقيقت ، پايه اى براى هر گامى كه انسان بخواهد بردارد،
نيرويى در هر ميدان و معجزه اى گشته است كه آهن را به حركت در مى آورد تا هزاران
متر زمين را بشكافد و نهرهاى از طلا (نفت ) در آن جارى سازد، به سوى ماه و مريخ
پرواز كند و مردم زمين را از آن جا مخاطب قرار دهد و آنچه را مشاهد كرده براى آنها
نقل كند.
پاسخ : گمان نمى كنم كسى مقام علم و فوايد آن را انكار كند و اين كه علم ، نيرو و
ثروتى است كه مردم به سان روزه دارى كه به آب احتياج دارد، بدان نياز دارند؛ لكن
همه مى دانند كه در علم همانند انسان هم استعداد خير وجود دارد و هم استعداد شر.
هنگامى كه علم به سوى خير رو مى آورد، غذا براى گرسنگان و لباس براى برهنگان توليد
مى كند و بيماران را معالجه مى نمايد. و زمانى كه به سوى شر روى مى آورد، مى كشد و
ويران مى كند. شر، محور اصلى سياست شيطان مورد نظر ماست . امروز، علم ابزارى است در
دست سياست كه با آن ، هجوم مى برد، خراب مى سازد و سلطه گرى و بهره كشى مى نمايد.
با پيشرفت و تحول علم ، نصيب شيطان و يا شر، هر چه تعبير مى كنيد، دو چندان شده است
؛ چرا كه طرفداران شر در گذشته ، تنها به عضلات نيرومند خود مجهز بودند؛ اما امروز
و پس از آن كه علم به اوج پيشرفت رسيده ، حزب شيطان به بمب هاى هسته اى و موشك هاى
هدايت شونده و چيزهاى ديگر يكه ژرفاى زمين را به لرزه مى آورد، مسلح شده اند.