تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۵ -


در جايى اين مطلب را خواندم كه آمريكا طرحى دارد براى خريدن دانشمندان در هر جايى كه باشند و يا خواهند بود. يكى از دلايلهاى دوره گرد آمريكا در ديدارى كه از انگلستان داشته ، توانسته است با هفتصد دانشمند قرار داد مهاجرت به آمريكا منعقد كند. بسيارى از اين انديشه ها را سياستمداران آمريكايى در ساختن تجهيزات و ابزار جنگى استخدام مى كنند تا با جهانيان بجنگند و بر سرنوشت آنان مسلط گردند. اين سياستمداران همان شيطانى هستند كه دشمن خدا و انسان است .
بسيارى از مدارس جديدى كه اين جا و آن جا پراكنده اند، نصيب شيطان مى باشند و اثرى از دين و اخلاق كريم در آن ها به چشم نمى خورد. بدين ترتيب ، انديشه هاى بزرگ و كوچك در اين دوره به دعوت شر و يا شيطان پاسخ مثبت دادند؛ شيطانى كه اعلان كرد: لاءتخذن من عبادك نصيبا مفروضا؛ گروهى معين از بندگانت را به فرمان خويش مى گيرم .
ولاءضلنهم و لاءمنينهم . گمراه شدن انسان به دست شيطان ، بدين ترتيب است كه حق را به صورت باطل و خير را به صورت شر براى او جلوه مى دهد و يا اين كه او را به اين توهم وا مى دارد كه نه حق و خيرى وجود دارد، نه بهشت و آتشى . و دنيا، چنان كه نيچه مى گويد، از آن كسى است كه بدان دست مى يابد. در حديث است : ((ابليس زينت دهنده و (فريبنده ) آفريده شده و چيزى از گمراهى در او ديده نمى شود)). اما شيطان آرزوهاى باطل را بدين گونه در دل انسان ايجاد مى كند كه او خيال مى كند به آرزوهايش ‍ مى رسد؛ از قبيل طولانى بودن عمر او، رستگارى در روز قيامت و ديگر آرزوهاى دروغين و سعادت هاى موهوم .
و لا مرنهم فليبتكم آذان الاءنعام ولامرنهم فليغيرن خلق الله . ((بتك ، به معناى قطع است . گفته مى شود: ((بتكه ))؛ يعنى آن را قطع كرد. ((تبتيك )) به معناى مبالغه در قطع است . انعام عبارت است از: شتر، گاو و گوسفند. اعراب در دوران جاهليت گوش هاى برخى از چهارپايان را مى بريدند و آنها را وقف بت ها قرار مى دادند و بر خودشان حرام مى كردند. تفصيل اين موضوع در هنگام تفسير آيه 103 از سوره مائده : ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة ولا حام ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب خواهد آمد. ان شاء الله .
همان گونه كه شيطان در عصر جاهليت ، به حزبش دستور مى داد كه گوش هاى چهارپايان را قطع كنند و آفرينش خدا را تغيير دهند، امروز نيز به حزب خود دستور مى دهد تا بم بهاى ناپالم را بر سر زنان و كودكان و بمب هاى هسته اى را بر روى شهرهايى چون هيروشيما و ناكازاكى فرو بريزند تا خلق خدا را نابود سازند و اين ، نتيجه سلطه سياستمداران بر انديشه هاى نابغه و قدرت علم است .
و من يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا. كسى كه از شيطان اطاعت كند، به طور آشكار زيان كرده است ؛ زيرا قربانى هوس ها و شهوت ها و اسير اوهام و خرافات شده است . يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا. شيطان جز فريب به آنان وعده نمى دهد؛ زيرا راه هلاكت را به صورت راه نجات به آنان مى نماياند و آنها را به سوى هلاكت سوق مى دهد؛ مثلا زناكار و شرابخوار خيال مى كنند كه لذت مى برند، در حالى كه هم از لحاظ دنيوى و هم از لحاظ اخروى بزرگ ترين ضرر را مى بينند.
و لا يجدون عنها محيصا. محيص به معناى گريزگاه است . معناى آيه اين است كه مشركان و تباهكاران كه حزب شيطان اند از عذاب خدا رهايى نمى يابند. خداوند پس از هشدار و تهديد، وعده مى دهد؛ چرا كه سنت او معمولا بدين گونه است كه تهديد را با تشويق همراه مى سازد. از اين رو، فرموده است : والذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها اءبدا وعد الله حقا و من اءصدق من الله قيلا در اين آيه سه تاكيد وجود دارد:
اول ، هميشگى بودن كه لفظ ((ابدا)) به آن دلالت دارد؛
دوم ، وعده خدا حق است ؛
سوم ، كسى راستگوتر از خدا نيست .
هدف از اين تكرار آن است كه توجه دهد وعده هاى شيطان دروغ و آرزوهاى او توخالى و دستورهاى او باطل است . سخن راست و حق ، همانا سخن خدا و اطاعت او خير و سعادت است .
سوال : وعده به بهشت در بيشتر آيات با خلود و جاودانه بودن همراه هست . اما وعده به جهنم در بيشتر آيات با جاودانه بودن توام نيست . رمز آن چيست ؟
پاسخ : خلود عبارت است از: اقامت طولانى كه گاه هميشگى است و گاه هميشگى نيست . كسى كه وارد بهشت شود، از آن بيرون نمى رود. بنابراين مناسب است ، در آياتى كه به بهشت وعده داده مى شود قيد ابديت ذكر شود. اما كسى كه وارد جهنم مى شود، گاهى عذابش قطع و از آن خارج مى شود. از اين رو، عذاب جهنم ، جز در حالات خاصى نظير شرك و قتل عمد، با قيد ابديت همراه نشده است .

كيفر بدكاران

لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا (123)وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا (124)
نه بر وفق مراد شما و نه بر وفق مراد اهل كتاب ، كه هر كس كه مرتكب كار بدى شود جزايش را ببيند و جز خدا براى خويش دوست و ياورى نيابد. (123) و هر كس كه كارى شايسته كند، چه زن و چه مرد، اگر مومن باشد به بهشت مى رود و به قدر آن گودى كه بر پشت هسته خرماست به كسى ستم نمى شود. (124)

واژگان :

نقير: گوديى است در پشت هسته خرما، كه در كم بودن يك چيز بدان مثل زده مى شود.

اعراب :

اسم ((ليس )) محذوف است ؛ زيرا كلام بر آن دلالت مى كند و تقدير ((ليس الاءمر باءمانيكم )) مى باشد. ((من )) در ((من يعمل )) اسم شرط و محل آن مرفوع است بنابر ابتدائيت و جمله ((يجز به )) خبر آن است . ((لا يجد)) مجزوم و عطف است بر ((يجز به )). ((من يعمل سوء يجز به )) محلى از اعراب ندارد؛ زيرا جمله مستاءنفه است . در ((و من يعمل من الصالحات )) مفعول ((يعمل )) كه ((شيئا)) بوده حذف شده است و ((من الصالحات )) متعلق به محذوف و صفت براى ((شى ء)) مى باشد. ((من ذكر اءو اءنثى )) متعلق به محذوف و حال است از ضمير در ((يعمل )). ((هو مومن )) مبتدا و خبر و جمله ، حال دوم است . ((اولئك ، مبتدا و ((يدخلون الجنة )) خبر آن است و جمله ، جواب ((من يعمل )) مى باشد.

تفسير :

اين دو آيه مشتملند بر يك اصل بديهى ، كه هيچ كس در آن مناقشه ندارد و آن قدر ارزشمند است كه دستخوش دگرگونى زمان ها و حالت ها نمى شود و تنها به زنان و يا مردان اختصاص ندارد و آن اصل اين است : ((هر اسنانى جزاى عملش را مى بيند. اگر عملش ‍ خير باشد خير مى بيند و اگر شر باشد شر.))
اين مفهوم با شيوه هاى گوناگون در كتاب خدا تكرار شده است و از آن جمله ، در همين دو آيه : ((من يعمل سوء يجز به ...))، ((و من يعمل من الصالحات من ذكر اءو اءنثى و هو مومن فاولئك بدخلون الجنة .)) و در آيه 51 از سوره ابراهيم : ليجزى الله كل نفس ما كسبت ؛ تا خدا هر كس را برابر عملش كيفر دهد. و نيز در آيه 31 از سوره نجم : ليجزى الذين اءساؤ وا بما عملوا و يجزى الذين اءحسنوا بالحسنى ؛ تا بدكاران را در برابر اعمالشان كيفر دهد و نيكوكاران را به كردار نيكشان پاداش . و آيات زياد ديگر.
اينك پس از اين اجمال به تفصيل مطلب فوق مى پردازيم :
ليس باءمانيكم و لا اءمانى اءهل الكتاب . كافران به كسى كه آنها را به سوى ايمان دعوت مى كرد، مى گفتند: چه ما را نصيحت كنى و يا از نصيحت كنندگان نباشى ، براى ما يكسان است . اين ، جز آفرينش پيشينيان نيست و ما عذاب نخواهيم شد. يهود و نصارا مى گفتند: لن يدخل الجنة الا من كان هودا اءو نصارى ؛ جز يهود و نصارا كسى وارد بهشت نخواهد شد. برخى از مسلمانان مى گفتند: آتش براى غير مسلمانان آفريده شده است . بدين ترتيب گروهى به دين خود خرسند بودند.
از اين رو، خداوند، عقايد آنان را مردود دانست و چنين گفت : من يعمل سوءا يجز به ؛ هر كس كار بدى كند جزايش را مى بيند. حال ، هر كه باشد؛ چرا كه خدا با هيچ كس نسبت به رابطه اى ندارد و تنها عمل شايسته و اخلاص را مد نظر دارد. براى اثبات اين مطلب كافى است كه خدا مى گويد: ان اءكرمكم عند الله اءتقيكم ؛ گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست .
در حديث آمده است : كه خدا در روز قيامت مى گويد: امروز نسب شما را پايين مى آورم و نسب خود را بالا مى برم كجا هستند پرهيزكاران ؟
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((ما بندگان كسى هستيم كه ما را آفريد و برگزيد. به خدا سوگند! كه ما نه بر خدا حجتى داريم و نه از او برائت . ما مى ميريم و در پيشگاه او مورد بازپرسى قرار مى گيريم . كسى كه غاليان را دوست بدارد، ما را دشمن داشته و كسى كه آنان را دشمن بدارد، ما را دوست داشته است غاليان كافر و مفوضه (292) مشركند)).

تفاوت مرد و زن

و من يعمل من الصالحات من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة . مادام كه زن و مرد در تكليف و مسئوليت برابر باشند، بايد در پاداش نيز برابر باشند. آنچه در تفاوت ميان مرد و زن در دنيا گفته شده است ، به هيچ عنوان باعث تفاوت ميان آنها در روز قيامت نخواهد شد. بنابراين ، اگر مقايسه ميان مرد و زن در برخى از موارد درست باشد، به هيچ وجه از لحاظ جزاى كارهاى نيك و كارهاى بد درست نخواهد بود. قبلا در هنگام تفسير آيه 228 از سوره بقره ، تحت عنوان ((تفاوت مرد و زن )) در شريعت اسلامى ، در جلد اول ، درباره زن سخن گفته شد.
اين جمله از سخن خدا: ((و هو مومن )) شرط است براى داخل شدن در بهشت ؛ چنان كه آيه فاءولئك يدخلون الجنة آشكارا بر اين موضوع دلالت دارد؛ اما اين جمله ، شرط ساير پاداش هاى عمل شايسته نيست ؛ مثلا اگر كافر به خاطر نيكى كار نيكى انجام دهد، نه به خاطر شهرت و تجارت ، خدا او را پاداش خواهد داد؛ چرا كه خدا عادل است و پاداش كسى را كه عمل نيكو انجام مى دهد ضايع نمى كند. چگونه ضايع كند، در حالى كه او خود، فرموده است : هل جزاء الاحسان الا الاحسان ؛ آيا پاداش نيكى ، جز نيكى است . البته ، لازم نيست كه پاداش شخص نيكوكار، بهشت باشد بلكه گاه اين پاداش در دنيا به وى داده مى شود، يا در آخرت از عذابش كم مى گردد و يا اين كه او را نه در جهنم مى برند و نه در بهشت . ما در اين باره در هنگام تفسير آيه 176 از سوره آل عمران ، تحت عنوان ((كافر و عمل نيك )) و نيز در هنگام تفسير آيه 34 از سوره نساء به تفصيل سخن گفتيم .

دين چه كسى بهتر است

وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً (125)وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا (126)
دين چه كسى بهتر از دين كسى است كه به اخلاص روى به جانب خدا كرد و نيكوكار بود و از دين حنيف ابراهيم پيروى كرد؟ و خدا ابراهيم را به دوستى خود برگزيد. (125) از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است و خدا بر هر چيزى احاطه دارد. (126)

واژگان :

حنيف : به دور از گمراهى .
خليل : از خله به ضم خاء مشتق شده و به معناى دوستى است .

اعراب :

((دينا)) تميز و ((ممن اءسلم )) متعلق به ((اءحسن )) و ((لله )) متعلق به ((اءسلم )) است ((و هو محسن )) مبتدا و خبر و جمله ، حال است از ضمير ((اءسلم )). ((حنيفا)) حال است از ((ملة ابراهيم )). فعيل از جمله اوزانى است كه در مذكر و مونث يكسان باشد؛ نظير ان رحمة الله قريب من المحسنين .

تفسير :

و من اءحسن دينا ممن اءسلم وجهه لله و هو محسن . ((اءسلم )) يعنى تسليم شد و اطاعت كرد. مراد از وجه ، ذات و نفس ‍ است و مراد از محسن كسى است كه كارهاى نيك انجام دهد و كارهاى بد را ترك كند. معناى آيه اين مى شود: انسان كامل كسى است كه تنها به خدا اميد ببندد و از هر چيز ديگرى قطع اميد كند و از سنت هايى كه او در زندگى براى آفريده هاى خود وضع كرده است ، پيروى نمايد و تنها از اين طريق ، بنده مى تواند به آفريدگارش نزديك شود؛ اما كسى كه به طمع ثروت و مقام در برابر صاحبان دنيا كرنش مى كند، حتى اگر شب ها نماز بخواند و روزها روزه بگيرد نمى تواند به خدا نزديك شود.
و اتبع ملة ابراهيم حنيفا؛ يعنى به ابراهيم (عليه السلام ) اقتدا كرده است ؛ ابراهيمى كه از تمام ما سوى الله اعراض كرد و به قومش گفت : اءتحاجونى فى الله و قد هدانى و لا اخاف ما تشركون به ؛(293) آيا درباره الله با من ستيزه مى كنيد و حال آن كه او مرا هدايت كرده است ؟ من از آنچه شريك او مى انگاريد نمى ترسم .
سوال : چرا خدا گفت : ((وابتع ملة ابراهيم )) و نگفت ((ملة محمد))؟ (ملت ، يعنى آيين .)
پاسخ : اولا، آيين ابراهيم و آيين محمد يك چيز است : ان اءولى الناس بابراهيم للذين ابتعوه و هذا النبى والذين آمنوا و الله ولى المومنين ؛(294) نزديك ترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مومنان هستند و خدا ياور مومنان است .
ثانيا، نبوت ابراهيم از نظر همه اديان مورد قبول است ، نه تنها از نظر مسلمانان . بنابراين ، استدلال به نبوت او عليه پيروان اديان ديگر، قوى تر و رساتر است ...؛ چنانچه اين تعبير صحيح باشد.
واتخذ الله ابراهيم خليلا. خداوند به ابراهيم (عليه السلام ) مقامى داد كه تقريبا بالاتر از نبوت و رسالت بود. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((خداوند پيش از آن كه ابراهيم را نبى خود قرار دهد، بنده خود قرار داد و بيش از آن كه او را رسول خود قرار دهد، نبى خود قرار داد و پيش از آن كه خليل خود قرار دهد، رسول خود قرار داد.))
ولله ما فى السموات و ما فى الاءرض . چرا كه او مالك همه چيز و مسلط بر هر چيزى است و نيز بر تمام اشيا احاطه دارد.
سوال : رمز اين كه مفهوم فوق در كتاب خدا زياد تكرار شده ، چيست ؟
پاسخ : رمز تكرار آن است كه انسان توجه پيدا كند و همواره به خاطر داشته باشد كه تنها خداوند است كه مالك جهان هستى و فرمانش در آن نافذ است و نيز اين جهان پيوسته با علم ، قدرت و حكمت خدا پيوند دارد. هرگاه نفس انسان اين حقيقت را درك كند با پيروى كردن از راه و دستورات آفريننده خود، در جهت خشنودى او عمل مى كند. وانگهى ، برخى از مناسبت ها، تكرار را ايجاب مى كند كه مفسران گاهى اين مناسبت را درك مى كنند و گاهى بر آنها پوشيده مى ماند. مناسبتى كه در اين جا موجب تكرار شده ، اين است كه بعضى تصور مى كنند همان گونه كه ما براى خود دوستانى انتخاب مى كنيم ، خدا نيز ابراهيم را دوست خود انتخاب كرده است ؛ اما خداوند اين تصور را دفع نموده است ؛ بدين ترتيب كه خدا آفريننده و مالك تمام اشياست و ابراهيم بنده اى است تحت فرمان مالك ؛ لكن بنده اى برگزيده ، نه به سان ساير بندگان .

استفتاء از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد زنان

وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا (127)
از تو درباره زنان فتوا مى خواهند، بگو: خدا درباره آنان به آنچه در اين كتاب بر شما خوانده مى شود فتوا داده است . اين فتوا در باب آنها و زنان پدر مرده اى است كه حق مقررشان را نمى پردازيد و مى خواهيد ايشان را به نكاح خود در آوريد و نيز در باب كودكان ناتوان است . و بايد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار كنيد، و هر كار نيكى كه انجام مى دهيد خدا به آن آگاه است . (127)

واژگان :

استفتاء: به معناى خواستن فتواست .
افتاء: اظهار مشكل . فتوا و فتيا داراى يك معنا مى باشند.
قيام : معانى مختلفى دارد و مراد از ((اءن تقوموا)) در اين جا، توجه و اهتمام است .

اعراب :

((الله يفتيكم )) مبتدا و خبر است و جمله مقول قول . ((ما)) در ((مايتلى عليكم )) مبتدا و خبر آن محذوف است و تقدير المتلو فى الكتاب اءيضا يفتيكم فى شاءن النساء مى باشد. جمله عطف است بر جمله مقول قول . مراد از ((متلو فى الكتاب )) آياتى است كه در آغاز سوره آمده اند؛ نظير آيه و ان خفتم اءن لا تقسطوا فى اليتامى . ((فى يتامى النساء)) متعلق است به ((يتلى )). اضافه شدن ((يتامى )) به ((نساء)) از قبيل اضافه شى ء است به جنس خود؛ همانند ((ساعة ذهب ، كه به معناى ((ساعة من ذهب )) است . ((المستضعفين )) عطف است بر ((يتامى النساء)). ((اءن تقوموا)) در محل جر و به معناى ((فى اءن تقوموا)) است .

تفسير :

خدا در آغاز سوره نساء گوشه اى از احكام زن و يتيم را بيان كرد و آن گاه احكام اهل كتاب ، منافقان و نيز احكام جنگ را متذكر شد. اكنون بار ديگر به احكام زن و يتيم بازگشته و برخى ديگر از احكام آنها را بيان مى كند تا آنچه را در آغاز سوره درباره خانواده يادآور شده است ، تكميل كند. روش قرآن به همين ترتيب است كه از حكمى به حكمى ديگر منتقل مى شود. آن گاه بار ديگر به اول باز مى گردد تا بيشتر در دلها اثر كند و نيز هدفهاى ديگرى كه حكمت و مدارا كردن به بندگان آنرا اقتضا مى كند. و يستفتونك فى النساء؛ يعنى آنان از تو مى خواهند: اى رسول خدا! كه احكام زنان را در مورد ارث ، ازدواج و امثال آن بيان كنى قل الله يفتيكم فيهن ؛ بگو: خدا درباره آنها فتوا مى دهد. اين آيه دلالت دارد كه تشريع احكام تنها از آن خداوند است و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز تبليغ اين احكام نقشى ديگر ندارد و نيز اين موضوع ثابت شده است كه تا زمانى كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى نازل نمى شد، به سوال ديگران پاسخ نمى داد. و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء. يعنى خدا درباره زنان فتوا مى دهد و نيز قرآن در مورد آنها فتوا مى دهد.
سوال : فتواى قرآن ، همان فتواى خداست . بنابراين ، عطف يكى از آنها بر ديگرى عطف شى ء بر خود است ؟
پاسخ : مراد از فتوا دادن قرآن در اين جا، همان چيزى است كه در اول سوره بيان شد و آن عبارت بود از اين سخن خدا: و ان خفتم اءن لا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء و نيز اين سخن خدا: و آتوا النساء صدقاتهن ؛ و مراد از فتواى خدا آن چيزى است كه در اين جا به عنوان تكميل كننده مطالب گذشته بيان كرده است . روشن است كه اگر دو چيز در يكى از جهات از قبيل زمان و يا مكان ، با يكديگر اختلاف داشته باشند، عطف آنها بر ديگرى جايز است .
اللاتى لا تؤ تونهن ما كتب لهن ؛ يعنى خدا و قرآن حكم زنانى را بيان مى كند كه شما از دادن آنچه برايشان فرض شده ، نظير ارث ، مهر و... به آنها خود دارى مى كنيد؛ چه ، اعراب دوران جاهليت به زن ستم مى كردند و با او همچون كالا و حيوان برخورد مى نمودند. و ترغبون اءن تنكحوهن . در اين دوران ، مرد دختر يتيمى را به خود ضميمه مى كرد؛ اگر آن دختر زيبا بود او را به عقد خود در مى آورد و مالش را هم مى خورد و اگر زشت بود از ازدواج او با ديگران جلوگيرى مى كرد تا اين كه او مى مرد و آن گاه مالش را تصرف مى كرد و چه بسا براى اين كه مال اين دختر را تصرف كند، اسباب مرگ او را فراهم مى كرد. والمستضعفين من الوالدان ، همچنين خداوند درباره كودكانى كه شما ميراث آنها را نمى دهيد فتوا مى دهد. اين ، در حالى بود كه عربها تنها به كودكانى ميراث مى دادند كه توان حمل اسلحه را داشتند. خدا آنان را از اين كار منع كرد و سهم مرد را به اندازه دو زن قرار داد. اين حكم ، تاكيدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشت . و اءن تقوموا لليتامى بالقسط؛ يعنى خدا فتوا مى دهد كه هم با خود يتيمان و هم با اموالشان به عدالت رفتار كنيد و حق هر كدام را بپردازيد، مرد باشد يا زن ، كوچك باشد و يا بزرگ . و ما تفعلوا من خير فان الله كان به عليما؛ هر كار نيكى كه نسبت به زنان و يتيمان انجام مى دهيد، خدا به آن آگاه است ، و به شما پاداش خواهد داد.
خلاصه معناى آيه آن است كه مسلمانان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست كردند كه احكام زنان را برايشان بيان كند. از اين رو، خدا به پيامبرش گفت : به آنان بگو: خدا قبلا گوشه اى از اين احكام را براى شما بيان كرد و اكنون گوشه ديگر را بيان مى كند. مهم آن است كه شما به عدالت رفتار كنيد و به اين احكام عمل نماييد. آن گاه خداوند در آيه زير حكم زنى را بيان مى كند كه مى ترسد شوهرش از او كناره گيرد و بيزار شود.

بى مهرى شوهر

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (128)وَلَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا (129)وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعًا حَكِيمًا (130)
اگر زنى دريافت كه شوهرش با او بى مهر و از او بيزار شده است ، باكى نيست كه هر دو در ميان خود طرح آشتى افكنند كه آشتى بهتر است و بخل و فرومايگى بر نفوس مردم غلبه دارد و اگر نيكى و پرهيزگارى كنيد خدا به هر چه مى كنيد آگاه است . (128) هر چند بكوشيد هرگز نتوانيد كه در ميان زنان به عدالت رفتار كنيد؛ لكن يكباره به سوى يكى ميل نكنيد تا ديگرى را سرگشته كرده باشيد. اگر از در آشتى در آييد و پرهيزگارى كنيد خدا آمرزنده و بى نياز سازد كه خدا گشايش دهنده و حكيم است . (130)

واژگان :

نشوز: به معناى خوددارى كردن . نشوز يكى از زن و شوهر؛ يعنى خوددارى كردن يكى از آنها از اداى حقوق زوجيت .
شح : حرص زياد. فرق ميان شح و بخل اين است كه بخل تنها به مال است ؛ اما شح هم در مال و هم در غير آن به كار مى رود؛ چنان كه گفته مى شود: ((هو شحيح بمودتك ؛ او حريص است به ادامه دوستى )) و گفته نمى شود: ((هو بخيل بمودتك ،، اين مطلب در مجمع البيان آمده است .

اعراب :

((امراءة )) در ((و ان امراءة )) فاعل است براى فعل محذوف ، كه فعل مذكور بر آن دلالت دارد و تقدير و ان خافت امراءة خافت مى باشد. ((من بعلها)) متعلق است به ((خافت )) و يا محذوف كه حال است از ((نشوزا)). ((جناح )) اسم لاى نفى جنس است . مصدرى كه از ((اءن يصلحا)) ريخته مى شود مجرور است به ((فى )). و اءحضرت الاءنفس ‍ الشح ، ((احضرت )) با همزه باب افعال به دو مفعول متعدى شده است . ((الاءنفس )) نايب فاعل و جانشين مفعول اول و ((الشح )) مفعول دوم است . ((كل الميل )) قائم مقام مفعول مطلق و به معناى لا تميلوا ميلا كل الميل است . برخى گفته اند: ((كل )) بذاته مفعول مطلق است ؛ زيرا حكم مضاف اليه وى بر آن بار مى شود. از اين رو، اگر مضاف اليه ((كل )) مفعول مطلق باشد مفعول مطلق و اگر ظرف باشد ظرف است . ((فتذروها)) مضارع مجزوم و عطف است بر ((فلا تميلوا)). ((كاف )) در ((كالمعلقة )) به معناى مثل و در محل نصب است بنا بر حاليت و صاحب حال ، ((هاء)) در ((فتذروها)) مى باشد.

تفسير :

و ان امراءة خافت من بعلها نشوزا اءو اعراضا. گاهى نشوز از طرف زوجه است ؛ بدين ترتيب كه از همخوابى با شوهر خوددارى مى كند و يا بدون اجازه او از خانه بيرون مى رود و در اين باره در تفسير آيه 34 از همين سوره سخن گفته شد. گاهى نشوز از سوى شوهر است ؛ بدين ترتيب كه وى زوجهاش را اذيت مى كند، يا نفقه به او نمى دهد و يا اگر بيش از يك زن داشته باشد، سهم او را (از لحاظ پهلو خوابى و...) رعايت نمى كند. اين آيه درباره بيم زوجه از نشوز زوج و يا بى مهرى زوج به او سخن گفته است . مقصود از ((اعراض )) اين است كه شوهر از پهلو خوابى با زن و رفتن در بستر او خوددارى كند؛ به گونه اى كه اين عمل وى نشان دهنده بى مهرى او به همسرش باشد. اما اگر اين برخورد شوهر به سبب اشتغال و مشكلات باشد، در اين صورت بايد زن ، شوهرش را معذور بدارد و اين مشكل را تحمل نمايد. البته ، مادام كه شوهر به او محبت داشته باشد.
فلا جناح عليهما اءن يصلحا بينهما صلحا. هرگاه زن بيم آن داشته باشد كه بى ميلى شوهرش به او به طلاق بينجامد و يا اين كه شوهرش او را در حالتى رها كند كه نه شوهردار گفته شود و نه طلاق داده شده ، در اين حالت ، براى هيچ كدام اشكالى ندارد كه هر دو، مستقيما و يا به واسطه يكى از اشخاص نيكوكار با يكديگر توافق و مصالحه كنند؛ بدين ترتيب كه زن از برخى حقوق مادى و يا اخلاقى چشم پوشد تا در پناه شوهرش باقى بماند و با او زندگى آرام داشته باشد.
(والصلح خير؛) صلح بهتر از جدايى و طلاق است ؛ زيرا در حديث آمده است : ((منفورترين حلال در نزد خدا طلاق است )). بايد اشاره كرد كه آنچه را زن مى بخشد براى اين كه شوهرش به او محبت نشان دهد و يا او را طلاق دهد، تنها در صورتى حلال است كه بخشش او از طيب خاطر باشد. خداوند مى فرمايد: فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريثا؛(295) اگر پاره اى از آن را به رضايت به شما بخشيدند، بگيريد كه خوش و گوارايتان خواهد بود.