فانفروا ثبات
اءو انفروا جميعا. ((انفروا))
فرمان رفتن به سوى ميدان نبرد است . ((ثبات
)) يعنى گروه ها و لشكرهايى از سربازان جنگ آزموده . ((جميعا))،
يعنى هم ارتش و هم ملت ، در صورت اقتضاى شرايط، آماده نبرد گردند. مراد آن است كه
مسلمانان براى رويارويى با دشمن آماده باشند و تمامى امكانات و نيروها متمركز گردند
و از هر وسيله اى براى دفاع ، حتى بسيج تمامى افراد امت ، كوچك و بزرگ ، و زن و
مرد، بايد استفاده كرد تا جلو تجاوز دشمن گرفته شود. علامه حلى در كتاب تذكره گفته
است : ((حتى اگر به كمك زنان نياز باشد واجب است كه از آنان
كمك گرفته شود)).
جنگ ديروز و جنگ امروز
در گذشته ، جنگ با مردان و بسيج سربازان و گردان ها انجام مى شده است ؛ اما
امروز علم به صورت نيرويى اصلى در عرصه هاى نبرد رخ نموده و شمشير و نيزه و ديگر
وسايل جنگى را به موشك هاى هدايت شونده ، بمب افكن ها، زيردريايى هاى هسته اى ،
تانكهاى خشكى - آبى ، هواپيمابرها، گازهاى سمى ، ابزار جاسوسى در هوا و خشكى و دريا
و انواع وسايل پيشرفته ديگر،(243)
كه جز خدا و متخصصان دانش تخريب و ويرانگرى از آنها اطلاع ندارند، تبديل كرده است .
سوداگران جنگ ، براى تخريب و ويرانگرى ، تنها به علم و نبوغ فكرى دانشمندان (در
اكتشافات ابزار جديد جنگى ) بسنده نكرده اند، بلكه موسسه هايى براى تربيت متخصص در
عمليات تخريب ، طرح ريزى توطئه ها و كودتاها، برانگيختن فتنه ها و كينه ها، گسترش
هرج و مرج و جنايت ها، نقشه كشى براى گسترش رعب و وحشت و جنگ روانى و از بين بردن
ارزش هاى اخلاقى و ديگر ارزش ها و اعتقاد به افسانه ها و خرافات ايجاد كرده اند، تا
به هر وسيله ممكن ، زمينه تسلط قوى بر ضعيف و اطاعت بى چون و چراى عقب مانده از
پيشرفته را فراهم سازند.
اينها سلاح هايى هستند كه دشمن دين و انسانيت با آنها با ما مى جنگد.
بنابراين ، با كدامين وسيله ، تجاوز و شرارت او را از خود دور كنيم ؟ آيا با فحش و
دشنام ، يا با گريه و زارى و يا با دشمنى ها و اختلاف هاى داخلى كه در وضعيت فعلى ،
وظيفه ما اين است كه بدانيم چه كسى دشمن ماست ؟ و چه توانى دارد؟ تا از او و روش ها
و نيرنگ هايش بر حذر باشيم و در هيچ چيزى به وى اطمينان نكنيم . نيز از اشتباهات
خوى درس بگيريم و از خيانتكاران رهايى يابيم و چون دستى واحد براى نيرومند ساختن
خود در زمينه هاى مختلف بكوشيم . بدين ترتيب مى توانيم رو در روى دشمن بايستيم و
دست كم از وضعيتى كه هم اكنون داريم ، بيرون آييم .
ملت بى سلاح ويتنام ، على رغم آن همه نيرويى كه آمريكاييان گرد آورده بودند و
ميلياردها دلار هزينه كردند، سر آنان را به سنگ كوبيد. پيش از ويتنام ، كوبا از زير
سلطه آمريكا آزاد شد، در حالى كه آمريكا نيرومندترين كشور جهان است . و هم اكنون ،
كره شمالى كشتى جاسوسى آمريكا پيپلو را به گروگان گرفته است و آمريكا نمى تواند هيچ
گونه حركتى از خود نشان دهد. به اعتقاد من ، رمز كار در اين است كه اين ملت ها
منافع خود را تشخيص داده ، صفوف خود را منظم ساخته و خطاهاى خود را اصلاح كرده اند.
از اين رو، دست خائنان را قطع و آنها را از مركز قدرت و رهبرى دور نموده اند. آنها
به حقانيت و اصول خود ايمان آوردند و در راه آنان فداكارى كردند. اگر تمام نيروهاى
عالم گرد هم آيند، نمى توانند يك ملت آگاه و سازمان يافته را به زانو در آورند؛
خواه ملت ويتنام باشد و يا ملت عرب . تفاوت در وضعيت است ، نه در طبيعت و نيز در
آگاهى و استوارى به آنچه بدان ايمان و اعتقاد دارند.
و ان منكم لمن
ليبطئن . خداوند در اين آيه به ستون پنجم اشاره مى كند كه به منظور خرابكارى
و سست كردن نيروى مقاومت از سوى دشمن در صفوف پاكان رخنه مى كند.
سوال : ((ان منكم )) خطاب به مومنان
است و منافقان از همه مردم به ايمان دورترند، پس چگونه مى توان آنها را از جمله
مومنان قرار داد؟
پاسخ : منافقان در ظاهر از جمله مومنان به شمار مى روند و با آنان به عنوان مومن
برخورد مى شود؛ همانند كسى كه شناسنامه كشورى را دارد و براى كشور ديگرى جاسوسى مى
كند. اين گروه در هر زمان و مكانى وجود دارند.
فان اءصابتكم
مصيبة قال قد اءنعم الله على اذ لم اءكن معهم شهيدا. اين سخن ، حكايت حال
منافقى است كه اگر در جنگى حضور نداشت و مسلمانان در اين جنگ شكست مى خوردند، او
خوشحال مى شد. (روشن است كه ) هر كس به سبب سلامت خود از بلايى كه برادرانش براى
جهاد در راه خدا و اعتلاى كلمه دين گرفتار آن شده اند خوشحال شود، منافق است .
سوال : اين سخن خدا: ((قد اءنعم الله على ))،
نوعى اقرار به وجود خدا از سوى شخص مزبور است ، پس چگونه مى توان او را از منافقان
به شمار آورد؟
پاسخ : او از اين جهت منافق است كه به اسلام و ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم ) تظاهر مى كند و كفر به نبوت آن حضرت را پنهان مى دارد و اين موضوع ، با
اعراف به وجود آفريدگار تضادى ندارد؛ زيرا هر كس كه به خدا ايمان آورد به محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) ايمان نمى آورد. خداوند از افرادى خبر داده است كه به او
ايمان دارند و همزمان با آن ، به خدايى ديگر و يا به كسى كه وسيله آن به خدا تقرب
مى جويد، نيز اعتقاد دارد:
و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ؛(244)
بسيارى از آنان كه به خدا ايمان مى آورند، مشركند.
و لئن اءصابكم
فضل من الله ليقولن كاءن لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا
عظيما. پس از آن كه خداى سبحان خبر داد كه منافق از نبودن خويش در جنگى كه
مسلمانان در آن شكست خورده اند خوشحال مى گردد، اكنون خبر مى دهد كه وى از نبودن در
جنگى كه مسلمانان پيروز شده و غنيمت به دست آورده اند، پشيمان مى شود. بديهى است كه
هر كس چنين باشد از مسلمانان نيست . و اگر منافق ، مسلمان بود، چنان كه ادعا مى كند
و به مسلمانان اظهار محبت مى نمايد، درمى يافت كه خير مسلمانان ، خير او و شر او شر
اوست . حديث مشهورى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
((مسلمانان به سان اعضاى يك بدن و همانند ساختمانى هستند كه
برخى از اجزاى آن ، موجب استحكام برخى ديگر مى شود؛ و كسى كه به امور مسلمانان
اهتمام نداشته باشد، از آنان نيست )).
خريداران آخرت در مقابل دنيا
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا
بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ
نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (74)وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ
وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ
يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا
وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا
(75)الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ
يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ
كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (76)
پس آنان كه زندگى دنيا را داده اند و آخرت را خريده اند بايد كه در راه خدا بجنگند.
و هر كه در راه خدا بجنگد، چه كشته شود چه پيروز گردد، مزدى بزرگ به او خواهيم داد.
(74) چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه مى گويند: اى
پروردگار ما! ما را از اين قريه ستمكاران بيرون آر و از جانب خود يار و مددكارى
قرار ده ، نمى جنگيد؟ (75) آنان كه ايمان آورده اند، در راه خدا مى جنگند و آنان كه
كافر شده اند در راه طاغوت . پس با هواداران شيطان قتال كنيد كه مكر شيطان ناچيز
است . (76)
واژگان :
يشرون الحياة الدنيا بالاخرة : زندگى دنيا را به آخرت مى فروشند چنان كه در آيه 102
سوره بقره آمده است :
لبئس ما شروا به انفسهم ؛ خود را به بد چيزى
فروختند.
اعراب :
((و من يقاتل ))، ((من
)) اسم شرط و مبتدا و محلا مرفوع و خبر آن ، جواب شرط، يعنى
((فسوف نؤ تيه )) است .
((فيقتل او يغلب )) عطف بر
((فليقاتل )) است . ((و
مالكم )) مبتدا و خبر است . جمله ((لا
تقاتلون )) حال و به معناى ((مالكم
تاركين القتال )) است . ((والمستضعفين
)) عطف بر ((سبيل الله
)) به حذف مضاف و تقدير
فى خلاص
المستضعفين من الكافار است . ((الذين
)) عطف بيان براى
الرجال و النساء
و الولدان مى باشد. ((ظالم ))
صفت براى ((قرية )) و
((اءهلها)) فاعل ((ظالم
)) است . در اين جا صفت (ظالم ) مذكر و موصوف (قرية ) مونث
است و اشكالى ندارد؛ زيرا در صورتى كه صفت فاعل باشد و همانند فعل عمل كند در تذكير
و تاءنيث آن ، حالت اسمى كه معمول آن مى باشد لحاظ مى شود و در اين جا
((اهلها)) مذكر است ، نه مونث .
تفسير :
فليقاتل فى سبيل
الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة . ((يشرون
))؛ يعنى مى فروشند. بهترين تفسيرى كه براى اين آيه شده است
، تفسير زير است : ((اسلام نه براى زمين مى جنگد و نه براى
سلطه يافتن بر مردم . او نمى جنگد كه مواد خام كارخانه هاى صنعتى ، بازار مصرف
توليدات و يا سرمايه هايى را از كشورهاى مستعمره و يا شبه مستعمره خود به دست آورد.
او براى عظمت شخص ، يا خانواده ، يا طبقه ، يا دولت ، يا ملت و يا نژاد خاصى نمى
جنگد، بلكه تنها در راه خدا، به منظور اعتلاى كلمه الله در زمين و پياده كردن روشن
خدايى در زندگى و بهره مند شدن بشريت از اين روش و نيز اجراى عدالت الهى در ميان
مردم مى جنگد. البته با وجود اين ، هر فردى را در انتخاب عقيده آزاد مى گذارد)).
من آرزو داشتم سخن اين مفسر را كه مى گويد: ((اسلام براى
بدست آوردن مواد خام كارخانه هاى صنعتى نمى جنگد)) در حال
يمى خواندم كه وى اين جمله را نيز به آن مى افزود: و نيز اسلام كارگاه ها و كارخانه
ها را با خون آزادگان ، زنان و كودكان آلوده نمى سازد.
و من يقاتل فى
سبيل الله فيقتل اءو يغلب فسوف نؤ تيه اءجرا عظيما. هر كس كه حق را براى حق
و به منظور امتثال فرمان خداى يكتا يارى كند، شايسته پاداش و ستايش خواهد بود؛ خواه
پيروز شود و غنيمت بگيرد و خواه شكست بخورد. تمامى مورخان ، على رغم اختلاف گرايش
هاى آنان ، اتفاق نظر دارند كه رمز گسترش اسلام ، عقيده راسخ پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و اصحاب وى به اين نكته بود كه در هر حال ، چه بكشند و چه كشته
شوند، پيروز خواهند شد. اگر كشته شوند، در بهشت خواهند بود و اگر بكشند، كلمه حق
اعتلا يافته است و آنها به هدف خود رسيده اند. به علاوه ، آنان عقيده داشتند كه اگر
اجل انسان فرا رسد، يك ساعت پيش و پس نشود. هرگاه انسان در اعتقادات خويش به چنين
حدى برسد، ديگر هيچ چيزى مانع و سد راه او نمى شود.
و ما لكم لا
تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال والنساء والولدن . پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) به همراه چند تن از مسلمانان از مكه به مدينه هجرت
كرد و در مكه از مسلمانان ، كسانى باقى ماندند كه قادر به هجرت نبودند. در ميان اين
افراد مردان ، زنان و كودكانى وجود داشتند كه در نتيجه (پاى بندى به ) دين خود از
سوى مشركان اذيت و آزار مى شدند. اينان توان دفاع از خود را نداشتند و ياورى نيز
نمى يافتند. از اين رو، خداوند آنان را به ((مستضعفين
)) توصيف كرده است . و چون رشته هاى اميد از همه جا گسسته
شد، به خدا پناه بردند، و گفتند:
ربنا اءخرجنا من
هذه القرية الظالم اءهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا؛
اى پروردگار ما! ما را از اين قريه ستمكاران (مكه ) بيرون آر و از جانب خود، يار و
مددكارى قرار ده .
خداوند، گرفتارى اين مسلمانان مستضعف را وسيله اى براى تشويق مسلمانان به جهاد قرار
داد تا برادران دينى خود را از آن گرفتارى رها كنند.
گروهى از ((مستضعفين )) تا عام الفتح
(سال فتح مكه ) در مكه باقى ماندند تا اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) پيروز مندانه وارد مسجدالحرام شد و سران شرك ، خود را به وى تسليم كردند و بت
ها شكسته شد و كلمه اسلام برترى يافت و خداوند به مستضعفان مكه منت نهاد و آنان ،
عزيزان مكه شدند.
الذين آمنوا
يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت . خداوند در
آيه 71 به مومنان دستور داد كه به صورت سريه (گشت ) و يا دسته جمعى به جنگ بروند.
در آيه 74 آنان را به پيكار در راه خدا فرمان داد و در آيه 75 مومنان را به رهانيدن
مستضعفان از چنگال مشركان تشويق كرده است .
در اين آيه ، جنگجويان را به دو گروه تقسيم كرده است : مومنان كه براى حق و عدالت
مى جنگند و كافران كه به منظور حكومت و غارت مى جنگند؛ و اينان اولياى شيطان هستند.
خدا مومنان را به جهاد و اعلان جنگ و عدم متاركه جنگ در هيچ حالى با كافران ، دستور
داده است ؛ زيرا پيكار با آنان ، خير و صلاح انسانيت و سازش با آنان ، شر و تباهى
آن است .
خلاصه سخن اين كه ، آياتى كه بدان ها اشاره كرده ايم و نيز ديگر آيات يكه درباره
جنگ وارد شده است ، همگى يك هدف را دنبال مى كند و آن اين كه در جهاد با طرفداران
باطل و استثمارگران بايد پايدارى و سرسختى نشان داد و آيا جهاد تنها در روش و عبارت
با يكديگر تفاوت دارند.
عباراتنا شتى و
حسنك واحد.(245)
فقاتلوا اءولياء
الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا. ممكن است بپرسيد: معناى آيه اين است كه
طرفداران حق ، هميشه بر طرفداران باطل پيروزند، در حالى كه غالبا قضيه بر عكس است .
بنابراين ، سرّ آن چيست ؟
اين پرسش و پاسخ آن ، به تفصيل در تفسير آيه 137 سوره آل عمران تحت عنوان
((شكست ژوئن )) گذشت ؛ اما در اين جا
با الهام از خطبه امام على (عليه السلام ) تحت عنوان
من خطبد له (عليه السلام ) فى المكاييل و الموازين
به شيوه ديگرى پاسخ مى دهيم .
گزيده پاسخ اين است كه حشره مسموم كننده در مكان هاى آلوده و كثيف ، زندگى و رشد مى
كند. همچنين شيطان در جايى مى تواند مكر خود را به كار ببرد كه جامعه فاسد باش . در
چنين جامعه اى است كه شيطان نيروهايش را تقويت و دام هايش را پر مى كند. از سخنان
امام (عليه السلام ) چنين بر مى آيد كه شيطان در جايى پيروز مى شود كه در جامعه
فقيرانى تيره بخت و ثروتمندانى خلافكار، كه از پرداخت حقوق بر ذمه خود سرپيچى مى
كنند، وجود داشته باشند. سخنان امام (عليه السلام )، چنين است :
((اين زمانى است كه نيروهاى شيطان در آن تقويت و مكر او
فراگير و شكارش آسان مى شود. در ميان مردم به هر سو بنگرى آيا، جز فقيرى كه از فقر
رنج مى برد، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را به كفر تبديل ، يا بخيلى كه از دادن حق خدا
خوددارى مى كند و يا خلافكارى كه گويى گوش هايش ناشنواست مى بينى ؟ كجايند نيكان و
صالحان شما؟ كجايند آزادگان و بخشندگان شما؟ كجايند آن كسانى كه در كسب خود، خدا را
در نظر مى گيرند و داراى اعتقاداتى پاك هستند)) تا آن جا كه
مى گويد: ((آيا با اين وضعيت مى خواهيد در جوار قدس الهى
قرار گيريد و عزيزترين اولياى خدا در نزدش باشيد...؟ خدا لعنت كند كسانى را كه به
معروف امر و خود، آن را ترك مى كنند و نيز كسانى را كه از منكر نهى و خود، بدان عمل
مى كنند)).
اكنون از جنگ باز ايستيد و نماز بخوانيد
أَلَمْ
تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ
وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ
مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ
رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ
قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ
تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77)
آيا نديدى كسانى را كه به آنها گفته شد كه اكنون از جنگ باز ايستيد و نماز بخوانيد
و زكات بدهيد، كه چون جنگيدن بر آنان مقرر شد، گروهى چنان از مردم ترسيدند كه بايد
از خدا مى ترسيدند؟ حتى ترسى بيشتر از ترس خدا و گفتند: اى پروردگار ما! چرا جنگ را
بر ما واجب كرده اى و ما را مهلت نمى دهى تا به مرگ خود كه نزديك است بميريم ؟ بگو:
متاع اين جهانى اندك است و آخرت از آن پرهيزگاران است و به شما حتى به قدر رشته اى
كه در ميان هسته خرماست ستم نمى شود. (77)
اعراب :
((لما)) در اين جا حرف است و بر سر دو
جمله فعليه داخل مى شود و بر اين دلالت دارد كه بر فرض وجود جمله اول ، جمله دوم
تحقق مى يابد. از اين رو، حرف وجود براى وجود ناميده مى شود و برخى آن را حرف وجوب
براى وجوب مى نامند، اما معناى آن يكى است . ((اذا))
در اين جا حرف مفاجات و در جواب ((لما))
واقع شده است . اين ((اذا)) تنها بر
جمله اسميه داخل مى شود؛ نظير
خرجت فاذا اسد
بالباب . ((فريق )) مبتدا و
((منهم )) متعلق به محذوف و صفت براى
آن است و جمله ((يخشون )) خبر آن مى
باشد. ((كاف )) در ((كخشية
الله )) به معناى مثل ، در موضع نصب و صفت براى مفعول مطلق
محذوف و به معناى
يخشون الناس خشية مثل خشية الله است .
((او)) به معناى ((بل
)) است . نحل ((اشد))
مجرور و عطف بر ((خشية الله )) است و
((خشية )) تميز مى باشد.
((لولا)) در اين جا براى تحضيض ، يعنى
طلب است و بر سر مضارع و نيز ماضى اى كه به معناى مضارع باشد، داخل مى شود؛ چنان كه
در آيه ، ((لولا اخرتنا)) به معناى
((لولا تؤ خرنا)) است .
((متاع )) خبر مبتداى محذوف و به
معناى ما تستمعون به متاع قليل است . ((فتيلا))
صفت براى مفعول مطلق محذوف و به معناى
لا تظلمون ظلما مقدار فتيل مى باشد.
تفسير :
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخستين بار، مردم را در مكه به سوى خدا
فرا خواند. زورمندان كه از منافع خود بيم داشتند، با وى به مخالفت برخاستند و او را
به ديوانگى ، جادوگرى و دروغگويى متهم كردند و اگر عمويش ابوطالب از وى حمايت نمى
كرد، او را از بين مى بردند. هنگامى كه مشركان نتوانستند با خود پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) كارى انجام دهند، پيروان او را آزار و شكنجه دادند و
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را به علت تعداد بسيار دشمن و شمار
اندك ياران ، به مقاومت و خويشتن دارى دستور مى داد. هنگامى كه ستم و آزار مشركان
بر مومنان مستضعف ، افزايش يافت ، گروهى از آنان به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) پيشنهاد كردند: اى رسول خدا! به ما اجازه دهيد تا با مشركان بجنگيم .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من
مامورم كه صبر كنم )). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) روح اعتماد و آرزوى گسترش اسلام و از بين رفتن حكومت ستم را در دلهاى اصحاب
خود، مى گستراند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از گذشت سيزده سال از آغاز دعوت ، به
مدينه هجرت كرد و به همراه او شمارى از مسلمانان و از جمله ، آنان كه از وى درخواست
اجازه جنگ با مشركان را مى كردند، هجرت كردند. وقتى كه در مدينه تعداد مسلمانان
فزونى يافت و توان دفاع از خود را پيدا كردند، خداوند به آنان دستور داد تا به
منظور محفوظ ماندن از شر مشركان ، با آنان به جهاد بپردازند، در حالى كه در گذشته ،
چون شمار مسلمانان اندك بود آنان را از جهاد منع كرده بود؛ زيرا حكمت خداوند بر آن
قرار گرفته است كه امور بر طبق سنت ها و عوامل خود جريان پيدا كند و دين او از طريق
وسايل بشرى ميان مردم گسترش يابد، نه اين كه با قدرت عالى او همچون باران ها و
طوفان ها بر آنان تحميل شود.
هنگامى كه موضوع قتال جدى شد، همانانى كه براى جنگ با مشركان در مكه ، شتابان ،
ابراز شجاعت مى كردند و اجازه جنگ نداشتند، به ناله و هراس افتادند. كسانى كه از
روى احساسات به دفاع مى پردازند، نه از روى انديشه ، وضعيتشان همين گونه است . آنان
تنها در مرحله شعار و هوس ، طالب جنگند، اما وقت يكه نياز به جنگ شدت پيدا مى كند و
وقوع آن قطعى مى شود، عقب نشينى مى كنند.
البته لزومى ندارد كه اين گروه از منافقان و يا از كسانى باشند كه در دين خود شك
دارند؛ زيرا آنها گاهى منافق و گاهى از ضعيفانى هستند كه از مرگ مى ترسند و زندگى
را بر شهادت در راه حق ترجيح مى دهند. آيه اى كه ما در صدد تفسير آن هستيم ، به اين
گروه از مسلمانان اشاره مى كند كه اشتياقشان به جنگ در مكه بود و ترسشان از جنگ در
مدينه آشكار شد. ما پيش از پرداختن به تفسير آيه ، مطالبى را به عنوان مقدمه براى
توضيح مطلب بيان كرديم .
اءلم تر الى
الذين قيل لهم كفوا اءيديكم و اءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة . مراد از
((الذين )) كسانى هستند كه در مكه بى
صبرانه مشتاق جنگ بودند. و جمله ((قيل لهم ...))
((الذين )) كسانى هستند كه در مكه بى
صبرانه مشتاق جنگ بودند. و جمله ((قيل لهم ...))
اشاره بدان دارد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را به صبر و
خوددارى از جنگ توصيه مى كرد و به جاى آن ، به خواندن نماز و دادن زكات دستور مى
داد و اين دستور، موضع حكيمانه او در دوران اقامت مسلمانان در مكه بود.
فلما كتب عليهم
القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله اءو اءشد خشية . معناى آيه آن
است كه پس از هجرت مسلمانان به مدينه و فراهم شدن ابزار جنگ براى آنان و نيز نياز
شديد به جنگ ، خداوند فرمان جنگ را براى آنان صادر كرد؛ لكن گروهى كه در مكه قبل از
واجب شدن جنگ بر آنان ، بى صبرانه منتظر آن بودند، پس از واجب شدن ، به دليل حب
زندگى ، ترس از مقابله با دشمن و بيم از آزار او، از آن اعراض كردند. اين جمله از
سخن خداوند: يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية كنايه از اين
است كه ترس از دشمن در وجود آنان به آخرين حد خود رسيده بود.
خلاصه آن كه ، اين گروه از مسلمانان در هنگام نهى از جن ، مشتاق آن بودند، در حالى
كه جنگ در آن موقعيت ، يك نوع خودكشى بود و به هنگام صدور فرمان جنگ از آن خود دارى
كردند، با وجود اين كه ترك جنگ ، يك نوع مرگ و خودكشى به شمار مى رفت . بر آنان
لازم بود كه در هنگام صدور فرمان جنگ ، به آن اشتياق مى ورزيدند، نه در زمان
ممنوعيت آن .
و قالوا ربنا لم
كتبت علينا القتال لولا اءخرتنا الى اءجل قريب . آنان مى خواستند اجل هايشان
بيشتر به تاخير افتد؛ زيرا زندگى دنيا را دوست داشتند، البته توجه و زارى ايشان در
پيشگاه خدا نشان دهنده ايمان آنها به اوست . بديهى است كه نافرمانى خدا در مردن ،
دلالت بر الحاد نمى كند؛ چنان كه ترجيح مرگ بر زندگى ذلت بار، ايمان به خدا را
اثبات نمى كند؛ چرا كه ما بسيارى از ملحدان را مى بينيم كه مرگ را بر زندگى با
ستمكاران ترجيح مى دهند و بسيارى از مسلمانان را مى بينيم كه قرار داد ذلت و بردگى
خود و ملت خويش را امضا مى كنند.
قل متاع الدنيا
قليل . مراد از ((قليل )) در
اين جا، پايدار نبودن به سرعت از ميان رفتن است . تمامى متاع دنيا از بين رفتنى و
با اندوه و مشكلات تواءم است .
والاخرة خير لمن
اتقى . آخرت ، پايان منزل است . اندكى از نعمت هاى آن بهتر از تمام نعمتهاى
دنياست ؛ چنان كه اندكى از عذاب آن بزرگ تر از تمام عذابهاى دنياست . خردمند كسى
است كه نعمت بزرگ و جاويدان را، هر چند نسيه باشد، بر نعمت كوچك و از بين رفتنى ،
هر چند نقد باشد، ترجيح دهد.
هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد
أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ
مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ
وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلًّ مِّنْ
عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا
(78)مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ
فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا
(79)
هر جا كه باشيد ولو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را در مى يابد. و اگر خيرى به
آنها رسد مى گويند كه از جانب خدا بود و اگر شرى به آنها رسد مى گويند كه از جانب
تو بود. بگو: همه از جانب خداست . چه مى شود اين قوم را، كه هيچ سخنى را نمى فهمند؟
(78) هر خيرى به تو رسد از جانب خداست و هر شرى كه به تو رسد از جانب خود تو است .
تو را به رسالت به سوى مردم فرستاديم و خدا به شهادت كافى است . (79)
اعراب :
((اينما)) ظرف براى عموم كان ها و
محلا منصوب به فعل شرط، يعنى ((تكونوا))
است . اين كلمه دو فعل را جزم مى دهد؛ زيرا به معناى ((ان
)) شرطيه است . ((فما لهؤ لاء))
مبتدا و خبر و ((ما)) در اين جا
استفهام انكارى است ؛ همانند
اى شى ء حصل لك
؟؛ يعنى تو حاصل شد؟ ((رسولا))
حال مى باشد. ((للناس )) متعلق به
((رسولا)) و مراد از اين تعليق ، در
اين جا تعميم است ؛ نظير سخن خداى تعالى :
و ما اءرسلناك الا كافة للناس .(246)
((شهيدا)) تميز است .