تفسير :
اءينما تكونوا
يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة . نظير اين آيه ، پيش تر در تفسير آيه
145 سوره آل عمران با عنوان ((اجل قطعى ))
بيان شد.
و ان تصبهم
حسسنة يقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك . هر چيزى
كه انسان ، آن را ((خوب )) مى بيند
بدان : حسنه )) گفته مى شود و مترادف آن ، لفظ
((خير)) است كه مورد تمايل و آرزوى
انسان مى باشد و هر چيزى را كه انسان ((بد))
بداند، آن را ((سيئه )) مى گويند و
مترادف آن لفظ ((شر)) است كه انسان از
آن دورى مى كند و نفرت دارد. خير گاهى همگانى است ؛ مانند فراوانى و آسايش كه
اختصاص به فرد و يا گروه خاصى نداشته باشد و گاهى خصوصى است ؛ همانند سعادت و
خوشبختى مرد از ناحيه خانه و خانواده خود. همچنين شر نيز گاهى خصوصى است ؛ نظير رنج
و تيره بختى مرد از ناحيه همسر و اولادش و گاهى همگانى است ؛ همانند قحطى و گرانى .
مراد از ((حسنه )) در اين آيه ، خير
طبيعى است كه شامل همگان مى شود؛ نظير باران و نعمت هاى طبيعى ديگر. و مراد از
((سيئه )) نيز شر همگانى است كه همه
را در بر مى گيرد؛ نظير قحطى و گرانى . هرگاه به منافقان و مشركان نعمتى مى رسيد؛
نظير باران ، مى گفتند: خدا با آن به ما كرامت بخشيده است . و اگر بلايى به آنها مى
رسيد، نظير قحطى ، مى گفتند: اين به سبب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
اين منافقان ، كاملا همانند بنى اسرائيل هستند كه خداوند از وضعيت آنها خبر داده
است : ((چون نيكى اى نصيبشان مى شد، مى گفتند، حق ماست و چون
بدى بدان ها مى رسيد، موسى و همراهانش را بدشگون مى دانستند)).(247)
زيباتر از آنچه هست امكان ندارد
قل كل من
عند الله فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا. اين آيه ، ردى بر سخن
كسانى است كه خوبى را به خدا و بدى را به پيامبر نسبت مى دهند، بدين ترتيب كه هر
دوى آنها از سوى خداست ؛ چرا كه قحطى ، باران ، زلزله ، معادن و... همگى از لوازم
طبيعت و آثار آن است و اين خداست كه طبيعت را آفريده است . بنابراين ، خوبى و بدى
طبيعت ، مستقيما به خود آن و به واسطه به خداوند نسبت داده مى شود؛ زيرا او طبيعت
را ايجاد كرده است . از اين رو، پروردگار عظيم الشاءن مسبب الاسباب است .
سوال : چرا خداوند طبيعت را بدون بدى نيافريد، به گونه اى كه طبيعت خيرى خالص مى
بود و بدين ترتيب بندگانش را از رنج ها و مصيبت ها رهايى مى بخشيد؟
اين پرسش و يا اشكال ، از هزاران سال پيش مطرح بوده است . زردشت آن را از طريق
اعتقاد به وجود دو خدا حل كرده است : خداى خير به نام ((اهورا
مزدا)) و خداى شر به نام ((اهريمن
)). ديگران گفته اند: خداوند طبيعت و نيز خير و شرى را كه در
آن است آفريده و همراه آن ، خردهايى را نيز آفريده است كه اين طبيعت را به خير و
نفع انسان تغيير مى دهد. از جمله آثار اين خردها، همين اختراعاتى مى باشد كه راه
هاى دور را نزديك ، كارهاى دشوار را آسمان و به منظور كنترل سيلاب ها، سدها و
موانعى را ايجاد كرده است و وقوع طوفان را پيش هنگام ، پيش بينى مى كند و كارهاى
بسيارى از اين قبيل . عابد و زاهدى گفته است : وجود شر لازم است تا گناهكاران
مجازات شوند. اين پاسخ را، هم مشاهدات عينى و هم قرآن كريم تكذيب مى كند؛ زيرا
طبيعت ، نه به مومن رحم مى كند و نه به ضعيف ، و زلزله ، خوب و بد را از يكديگر جدا
نمى سازد. قرآن نيز مى گويد:
و اتقوا فتنة لا
تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ؛(248)
از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامنگير ستمكاران شما نمى شود.
و برخى (در پاسخ به سوال فوق ) مى گويند: خدا مى داند و ما هيچ نمى دانيم .
اشاعره گفته اند: اين سوال از اساس مردود است ؛ زيرا افعال خدا معلول هدف ها و
مقصدها نيست ؛ چه ، او ((درباره كارى كه انجام مى دهد، مورد
سوال قرار نمى گيرد)).
در كتاب اسفار از فيلسوف بزرگ ملا صدرا مطلبى آمده كه خلاصه آن چنين است : ايجاد
جهانى كه در آن شر وجود نداشته باشد ذاتا محال است ؛ زيرا جهان طبيعى از آن جهت كه
طبيعى است و نيز به موجب وضعيت و هستى آن ، بايد به گونه اى باشد كه هم در آن خير
باشد و هم شر، هم قوت باشد و هم ضعف ، هم مروت باشد و هم بى رحمى ؛ زيرا در غير اين
صورت ، وجود آن اساسا محال است ؛ چنان كه بر ماهرترين معمار ساختمان محال است كه از
دانه هاى شن ، دژى مستحكم و بلند بسازد.(249)
علت محال بودن ايجاد جهانى بدون خير و شر آن است كه طبيعت جز از عناصرى متضاد و
متباين تشكيل نمى شود. اين عناصر پيوسته در حال حركت ، جذب و دفع و فعل و انفعال
است و در نتيجه اين فعل و انفعالات ، پديده هاى طبيعت از قبيل باد و طوفان ، سرما و
گرما، باران و هواى صاف و ديگر آثار خوب و يا بد طبيعت به وجود مى آيند. بنابراين ،
امر ميان دو چيز دور مى زند كه سومى ندارد: يا جهان از اساس وجود نداشته باشد و يا
با خير و شر آن ، وجود پيدا كند و اين ، همان معناى سخن مشهور است :
((زيباتر از آنچه هست ، امكان ندارد)). چنان كه اين
نظريه ، با ديدگاه دانشمندان علوم طبيعى نيز سازگار است كه مى گويند:
((در هر جزء از اجزاى طبيعت ، نيروى مثبت و نيروى منفى موجود
است )).
با اين بيان ، معناى سخن آن گوينده كه مى گويد: چرا خدا طبيعت را بدون شر نيافريده
است ؟ روشن مى شود. اين سخن ، دقيقا همانند سخن كسى است كه مى گويد: چرا خداوند آتش
را بدون حرارت ، يخ را بدون برودت ، عقل را بدون فهم ، حيات را بدون حركت و مرگ را
بدون جمود نيافريد؟ اين سوال بيان ديگرى است از سخنان بى معناى شخصى كه تب شديد
دارد و نيز از سخنان كسى كه مى گويد: چرا شى ء نمى تواند غير خود باشد. از اين جا،
رمز عميق سخن خدا را كه مى گويد: ((چه شده است اين گروه را
كه هيچ سخنى را نمى فهمند))، به خوبى درك مى كنيم .
گزيده سخن آن كه نه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نه كسى ديگر، هيچ تاثيرى
در خير و يا شر طبيعت ندارد. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشهور
است كه وقتى به هنگام فوت فرزندش ابراهيم خورشيد گرفتگى رخ داد، گفت : خورشيد و ماه
، دو نشان از نشانه هاى خداوند هستند كه به فرمان او حركت مى كنند و مطيع فرمان او
مى باشند. آنها به سبب مرگ و يا زندگى كسى كسوف و خسوف نمى كنند.
ما اءصابك من
حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة فمن نفسك .
سوال : خداوند در آيه اول ، خوبى و بدى را به خود نسبت داده و گفته است :
((همه از جانب خداست )) و در آيه دوم
، خوبى را به خود و بدى را به بنده اش نسبت داده است . بنابراين ، چگونه مى توان
ميان اين دو آيه جمع كرد؟
پاسخ : پيش تر گفتيم كه مراد از ((حسنة ))
در آيه اول ، خير طبيعت و مراد از ((سيئة ))
شر آن است . خير و شر از پديده هاى طبيعت و طبيعت ، ساخته خداوند است . بنابراين ،
اگر خير و شر به خدا نسبت داده شود، درست خواهد بود. اما مراد از ((حسنة
)) در آيه دوم موفقيت انسان در اين زندگى هم از لحاظ دينى و
هم از لحاظ مادى است و مراد از ((سيئة ))
ذلت و شكست انسان در امور دينى و مادى . خداى سبحان اين پيروزى را كه از آن به
((حسنة )) تعبير كرده ، به خود نسبت
داده است ؛ بدين جهت كه او انسان را از سلامت و تعقل بهره مند ساخته و به وى دستور
داده است كه براى سعادت دنيا و آخرت خود كار كند. بر اين اساس ، اگر انسان ، فرمان
خدا را امتثال كرد و به پيروزى رسيد، پيروزى او به خدا نسبت داده مى شود؛ زيرا اوست
كه توان كار را به اين انسان داده و او را به ابزار آن مجهز كرده است . از اين رو،
خداى متعال گفته است :
فما اصابك من حسنة فمن الله ؛ هر خيرى
كه به تو رسد از جانب خداست . و نيز رواست كه اين پيروزى به خود انسان نسبت داده
شود؛ زير اوست كه كار و تلاش را بر تنبلى و بيكارى ترجيح داده است . آيه نيز دلالت
ندارد كه انسان هيچ گونه تاثيرى در پيروزى خويش ندارد. اما اگر انسان تنبلى و
بيكارى را در پيش گيرد و بدين جهت به جايى نرسد، شكست و حرمان وى تنها به خود او
نسبت داده مى شود؛ زيرا او خود، خويش را با گزينش نابه جاى سستى به اين ورطه
كشاند و به همين دليل ، خداى سبحان فرموده است :
ما اءصابك من سيئة فمن نفسك . و به هيچ روى صحيح
نيست كه شكست به خدا نسبت داده شود؛ زيرا او بعد از اين كه انسان را به تمام
ابزارها و شايستگى ها مجهز كرده است او را به كار دستور داده و بدان تشويق كرده است
.
ما تو را به نگهبانى آنها نفرستاديم
مَّنْ
يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ
عَلَيْهِمْ حَفِيظًا (80)وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ
بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا
يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ
وَكِيلاً (81)أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ
اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا (82)
هر كه از پيامبر اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است . و آنان كه سر باز زنند، پس ما
تو را به نگهبانى آنها نفرستاديم . (80) مى گويند: فرمان برداريم . و چون از نزد تو
بيرون شوند گروهى از ايشان خلاف آنچه تو مى گويى انديشه اى در دل مى پرورند. و خدا
آنچه را در خاطر گرفته اند مى نويسد. پس از ايشان اعراض كن و بر خداى توكل كن كه او
كارسازى را كافى است . (81) آيا در قرآن نمى انديشند؟ هرگاه از سوى ديگرى جز خدا مى
بود در آن اختلافى بسيار مى يافتند. (82)
واژگان :
حفيظا: نگهبان اعمال آنان باشى و از آنها حساب بگيرى .
برزوا من عندك : آنان از نزد تو خارج شوند.
تبييت : به معناى چيزى است كه در شب تدبير شود و مراد از آن در اين جا تزوير است .
تدبر: انديشيدن و به پايان كار نگريستن .
اعراب :
((حفيظا)) حال و صاحب آن ،
((كاف )) در ((ارسلناك
)) است . ((طاعة ))
خبر مبتداى محذوف و به معناى ((شاءننا طاعة
)) است و يا اين كه مبتدا و خبرش محذوف و تقدير آن ((عندنا
طاعة )) مى باشد. اعراب جمله ((كفى
بالله وكيلا)) و اعراب نظير آن در تفسير آيه 44 و 78 از همين
سوره ، قبلا بيان شد.
تفسير :
من يطع الرسول
فقد اءطاع الله . تفسير اين آيه در ضمن آيه 59 از همين سوره بيان گرديد.
و من تولى فما
اءرسلناك عليهم حفيظا. وظيفه رسول از خود همين كلمه مشخص مى شود؛ چنان كه
معناى كلمه ((شمس )) از خود آن مشخص
مى گردد. اما حساب و مجازات به خدا مربوط مى شود، نه به پيامبر
ان الينا ايابهم
ثم ان علينا حسابهم ؛(250)
هر آيينه بازگشتشان به سوى ماست . سپس حسابشان با ماست . ما در جلد اول در تفسير
آيه 270 از سوره بقره درباره اين موضوع با تفصيل سخن گفتيم .
و يقولون طاعة
فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول والله يكتب ما يبيتون .
ظاهر آيه آن است كه تمام مسلمانان به پيامبر اعلان اطاعت كردند؛ لكن تمامى آنان در
ادعاى خود اخلاص نداشتند، بلكه گروهى از آنان منافقانى بودند كه چنين صفتى داشتند:
مى خواستند پيامبر را با پنهان داشتن خلاف آنچه را اظهار مى كردند فريب دهند. اين
آيه رد قاطعى است بر ادعاى كسانى كه مى گويند: تمام اصحاب پيامبر عادلند و مجرد هم
صحبت شدن با پيامبر، شخص را از هر شبهه اى نگاه مى دارد.
فاءعرض عنهم و
توكل على الله . خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و معناى
آن اين است : حكمت اقتضا دارد كه راز منافقان را افشا نكنى و اسامى آنها را (در
ميان مردم ) اعلام ننمايى و (در سپردن پست ها و زمام امور) به آنها اعتماد نداشته
باش ، و بر خوردت با آنها چونان برخورد با مومنان مخلص نباشد. روزگار، خود، حقيقت
آنان را آشكار خواهد ساخت . همانند اين آيه ، آيه 63 از همين سوره است كه تفسير آن
پيش تر بيان شد.
يهود و اعجاز قرآن
اءفلا
يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا. در تفسير
آيات 23 - 25 از سوره بقره ، جلد اول ، با عنوان ((راز اعجاز
قرآن )) به طور اجمال درباره اين راز سخن گفتيم ؛ زيرا اگر
بخواهيم به تفصيل آن بپردازيم نياز به نوشتن كتاب در حجم همين جلد دارد. ما پس از
آن كه مدتى در تفسير كار كرديم به رموزى از اعجاز قرآن كريم پى برديم كه علماى
مسلمان پيش از ما و حتى كسانى كه درباره اعجاز قرآن كتابهاى ويژه اى تاءليف كرده
اند، بدان ها توجه نكرده بودند. البته ، اين عدم توجه بر اثر كوتاهى آنان نبوده است
، حاشا و كلا، بلكه اين كتاب خداست كه اسرار و شگفتى هايش تمام نمى شود:
قل لو كان البحر
مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا؛(251)
بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، دريا به پايان مى رسد و كلمات
پروردگار من به پايان نمى رسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم
)).
هر كس به اندازه اى كه زمان و استعدادش به او كمك كرده ، معناى اين كلمات را درك
كرده است ؛ چرا كه زمان ، عنصر فعالى است براى كشف معانى و اسرار قرآن . ابن عباس
گفته است : ((قرآن معانى اى دارد كه زمان ، آنها را تفسير
خواهد كرد)). از جمله اين معانى ، آن چيزى است كه آيه 53 از
همين سوره بدان اشاره كرده است :
اءم لهم نصيب من الملك فاذا لايؤ تون الناس
نقيرا؛ يا از پادشاهى نصيبى برده اند (يهود) كه در اين صورت به قدر آن گودى
كه بر پشت هسته خرماست به مردم سودى نمى رسانند. ما در تفسير اين آيه و آيه 46 سوره
نساء بيان كرديم كه چگونه قرآن از جنايات يهود در صورتى كه به حكومت برسند خبر داده
است . اكنون ، اين پيش گويى قرآن پس از گذشت سيزده قرن و اندى تحقق پيدا كرده است و
اين امر، دليل قطعى است بر راستگويى و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
نيز اين پيش گويى ، همان اعجازى است كه ما پيش تر گفتيم علما و مفسران سابق بدان
توجه نكرده اند؛ زيرا يهود در زمان آنان ، خوار و محكوم ديگران بودند و بهره اى از
حكومت نداشتند، نه در فلسطين و نه در جايى ديگر. از جمله دلايل يكه دلالت دارد،
قرآن از سوى خدا وحى شده اين آيه است :
و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.
در سخنان بشر، چه از لحاظ اسلوب و چه از لحاظ انديشه ، عدم هماهنگى و تناسب به چشم
مى خورد؛ مثلا هيچ دانشمند، اديب و هر انسان ديگرى نيست كه از لحاظ توانايى و عدم
توانايى در بيان و انديشه خود اختلاف هايى در بيان وى ديده نشود؛ اما قرآن از لحاظ
بلاغت در شيوه بيان و نيز از لحاظ عظمت معانى در يك سطح است .
راز مطلب فوق آن است كه انسان ، شرايط و حالاتى دارد كه از يك زمان تا زمانى ديگر،
بلكه از يك لحظه تا لحظه اى ديگر دگرگون مى شود و انسان نيز از همان زمان و يا لحظه
تبعيت مى كند و بر طبق آن دگرگون مى شود. در هيچ حالتى دگرگونى انسان از دگرگونى
زمان جدا نيست . كلمه ((كثيرا)) در
آيه ، اشاره بدان دارد كه دگرگونى انسان به همراه دگرگونى شرايط او، حد و حصرى
ندارد و همين تفاوت و دگرگونى ، تفاوت در روش و انديشه انسان را براى ما توجيه مى
كند. اما ذات قدس الهى در هر چيزى از ازل و ابد يك و يگانه بوده و هست و با تغيير
حالات و شرايط تغيير پيدا نمى كند: ((چگونه آنچه را خدا به
جريان انداخته بر او جارى شود و آنچه را پديد آورده ، در او باز گردد. و آنچه را
احداث كرده در او حادث شود؟ كه در اين صورت ، ذات او دستخوش دگرگونى و حقيقت او
تجزيه مى شود)). اين سخنى است كه امام على (عليه السلام ) آن
را گفته است و همين سخن به تنهايى تناسب و هماهنگى در كتاب خدا را هم از لحاظ بيان
و هم از لحاظ محتوا از الف تا ياى آن براى ما توجيه مى كند.
اسرار جنگ و افشاى آن
وَإِذَا
جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ
إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ
يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ
لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83)
و چون خبرى ، چه از ايمنى و چه ترس به آنها رسد، آن را در همه جا فاش مى كنند. و
حال آن كه اگر در آن به پيامبر و اولواالامرشان رجوع مى كردند، حقيقت امر را از
آنان در مى يافتند. و اگر فضل و رحمت خدا نبود، جز اندكى ، همگان از شيطان پيروى مى
كرديد. (83)
واژگان :
استنباط: استخراج و غالبا در استخراج حكم از منبع آن به وسيله اجتهاد به كار مى
رود.
اعراب :
((فضل الله )) مبتدا و خبر آن محذوف
است و تقدير آن ((لولا فضل الله كائن ))
و يا ((كائنان )) مى باشد.
((كائنان )) بدين سبب كه
((رحمته )) عطف بر ((فضل
الله )) مى باشد. ((قليلا))
منصوب است بنابراين كه مستثناى منقطع از ضمير ((لا تبعتم
)) مى باشد. برخى گفته اند: صفت براى مفعول مطلق محذوف و
تقدير ((اتباعا قليلا)) است .
تفسير :
و اذا جاءهم
اءمر من الاءمن اءو الخوف اءذاعوا به . در ميان اصحاب پيامبر، همانند هر حزب
و اردوگاه ديگرى ، هم مخلص وجود داشت و هم منافق ، هم شجاع و هم ترسو، هم كسى كه
ايمانش قوى بود و هم كسى كه ايمانش ضعيف بود، هم خردمند با تجربه كه ابتكار عمل را
در دست مى گيرد و هم نادانى كه نه مى تواند به تدبير امور بپردازد و نه مى تواند
آينده را پيش بينى كند. قرآن از هر يك از اين گروه ها، گاه علنى و گاه ضمنى سخن
گفته است .
مفسران وحدت نظر دارند كه اين آيه درباره كسانى نازل شده است كه اخبار ايمنى و يا
ترس را، كه به توان نظامى مسلمانان ارتباط داشت ، مى شنيدند و آن را در ميان مردم
منتشر مى كردند. آن گاه مفسران درباره اين كه گروه مزبور چه كسانى بودند، اختلاف
نظر دارند: آيا آنان منافقان بودند و يا افرادى ساده لوح و ضعيف الايمان از ميان
مومنان ؟ در اين جا، هر كدام نظريه اى را ترجيح داده است ؛ لكن ما نه نظريه اى را
ترجيح مى دهيم كه مى گويند: مراد منافقان است ، نه افراد ضعيف الايمان و نه نظريه
اى را بر مى گزينيم كه مى گويند: مراد افراد ضعيف الايمان است ، نه منافقان ؛ زيرا
تمام آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود اين است كه در اطراف پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) گروهى بودند كه هرگاه خبر صلح و امنيت و يا جنگ و تجاوز به آنان
مى رسيد، آنها اين خبر را نقل و در ميان مردم افشا مى كردند و هيچ چيزى براى امنيت
داخلى و خارجى زيان آورتر از افشاى اسرار نظامى نيست ، به ويژه زمانى كه خبر
پراكنان ، به صحت و درستى خبر مطمئن نباشند؛ چرا كه بسيارى از اين اخبار جنگى را
دشمن مى سازد و آن گاه منتشر مى كند تا از آن بهره گيرد و فتنه و نگرانى را در صفوف
مسلمانان بگستراند.
ولو ردوه الى
الرسول و الى اءولى الاءمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم . ضمير
((اءولى الاءمر منهم )) به مسلمانان
بر مى گردد. ((من )) براى تبعيض است ؛
يعنى بعضى از مسلمانان اولواالامر هستند. اما ضمير ((منهم
)) در ((يستنبطونه منهم
)) مورد اختلاف است : برخى از مفسران گفته اند: اين ضمير به
كسانى بر مى گردد كه خبر امنيت و يا ترس را منتشر مى كردند. برخى گفته اند: به
اولواالامر بر مى گردد و همين نظريه بهتر است ؛ زيرا ((من
)) براى بيان است ، نه براى تبعيض . مراد از اولواالامر
كسانى مى باشند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شايستگى هاى دينى و
علمى آنان اعتماد داشت و كسانى كه مصداق اين سخن خدا هستند:
هو الذى اءيدك بنصره و بالمومنين ؛(252)
اوست كه تو را به يارى خويش و يارى مومنان تاييد كرده است . معناى آيه اين است كه
براى كسانى كه اخبار جنگ را فاش مى كردند، بهتر آن بود كه از اظهار نظر در مورد اين
اخبار خوددارى مى كردند، و آن را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
اصحاب با لياقت او (كارشناسان ) كه به اخبار و نيرنگ هاى جنگ آشنايى دارند عرضه مى
كردند؛ چون فقط آنها هستند كه قدرت تحليل اين گونه اخبار را دارند. معناى اين سخن
خدا: لعلمه
الذين يستنبطونه منهم آن است كه كارشناسان ، ماهيت خبر منتشر شده و نيز هدف
از آن را مى دانند؛ زيرا آنان هستند كه امور پنهان و حقايق را از منبع نخست آن
استنباط مى كنند و آنچه را مصلحت و حكمت اقتضا كند انجام مى دهند.
ولولا فضل الله
عليكم و رحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا. مراد از فضل و رحمت خدا، فرو
فرستادن قرآن و بعثت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . معناى آيه آن
است كه اگر كتاب خدا و سنت پيامبرش نبود هر آينه بر كفر و گمراهى باقى مى مانديد،
جز اندكى از شما، نظير قيس بن ساعدة ، ورقة بن نوفل ، زيد بن عمرو و ديگر كسانى كه
با فطرت پاك خود و پيش از بعثت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خداى يگانه
ايمان آوردند. اين نوع از مومنان را ((حنيفى
)) مى نامند؛ زيرا اعراب ، كسى را كه بر دين ابراهيم بود، حنيف مى ناميدند.
جز بر نفس خويش مكلف نيستى
فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ
الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَاللّهُ
أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنكِيلاً (84)
پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مومنان را به جنگ برانگيز
شايد خدا آسيب كافران را از شما باز دارد و خشم و عذاب خدا از هر خشم و عذاب ديگرى
سخت تر است . (84)
واژگان :
حض : تشويق بر چيزى .
تنكيل : در اين جا، عذاب و مجازات است .
عسى : عسى در سخن خدا به معناى واجب التحقق و در سخن بشر به معناى انتظار و توقع
است .
اعراب :
((فقاتل ))، ((فاء))
در جواب شرط مقدر واقع شده است و به معناى
اءن اءردت الفوز
فقاتل مى باشد. ((لا تكلف ))
فعل مجهول و ضمير مستتر نايب فاعل آن است . ((نفسك
)) بنا بر حذف مضاف ، مفعول دوم ، و در تقدير
لا تكلف الا
اءفعال نفسك است . ((باءسا)) و
((تنكيلا)) است .
تفسير :
فقاتل فى سبيل
الله لا تكلف الا نفسك و حرض المومنين . خداوند پس از آن كه در آيه 77 كسانى
را كه از جنگ مى ترسيدند و مى گفتند:
ربنا لم كتبت
علينا القتال ؛ پروردگار ما، چرا جنگ را بر ما واجب كردى ، يادآور شد و در
آيه 81 كسانى را يادآورى كرد كه در ظاهر، اعلام اطاعت ولى در باطن معصيت مى كردند و
مى گفتند: طاعة و بيتوا غير الذى قالوا؛ ما
فرمان بردارى مى كنيم ، لكن در گفتارهاى شبانه شان با يكديگر خلاف آنرا مى گفتند.
همچنين ، در آيه 83 كسانى را ذكر نمود كه ((اذاعوا به ؛
اخبار جنگ و اسرار آن را فاش مى كردند.)) پس از اين آيات ،
پيامبرش را به جهاد و پيكار دستور داد تا از حق دفاع كند و نيز به او دستور داد كه
مسلمانان را به جهاد تشويق كند و به همراه كسانى كه به او پاسخ مثبت مى دهند با
دشمنان بجنگد و از كسانى كه از او اعراض مى كنند، اعراض كند؛ چرا كه او در برابر
اعمال ديگران هيچ گونه تكليف و مسئوليتى ندارد، بلكه تنها در برابر اعمال خود مسئول
است و معناى سخن خدا كه مى گويد: ((لاتكلف الا نفسك
)) نيز همين است و معناى آن چنين نيست كه به تنهايى پيكار كن
، هر چند كسى با تو همراهى نكند؛ چنان كه برخى گفته اند؛ زيرا خدا، پيامبر و
مسلمانان را در آغاز دعوت از جنگ نهى كرد و به آنان دستور داد كه در برابر آزارهاى
مشركان مكه شكيباى كنند؛ چرا كه جنگ در آن زمان به عمليات انتحارى بيشتر شباهت داشت
تا به جهاد در راه خدا و تنها پس از آن كه مسلمانان به مدينه هجرت كردند و توان
مقابله با دشمن را پيدا كردند، خدا به آنان دستور جهاد داد. بنابراين ، چگونه به
پيامبرش دستور دهد كه به تنهايى بجنگد.
عسى الله اءن
يكف باءس الذين كفروا. ((عسى ))
در اين جا به معناى واجب التحقق است ؛ زيرا كلمه ((عسى
)) جزء سخن خداست و خدا خلف وعده نمى كند. مراد از
((الذين كفروا)) سران قريش مى باشد كه
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از مكه بيرون كردند و براى جنگيدن با
او بارها لشكركشى كردند؛ لكن خدا به وعده اش جامه عمل پوشاند، بنده اش را يارى كرد
و به تنهايى تمامى احزاب مشرك را شكست داد.
شفاعت و سلام
مَّن
يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ
شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ
شَيْءٍ مُّقِيتًا (85)وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ
مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا (86)اللّهُ
لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ
فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا (87)
هر كس در كار نيكى ميانجى شود او را از آن نصيبى است و هر كس در كار بدى ميانجى شود
او را از آن بهره اى است . و خدا نگهبان به هر چيزى است . (85) چون شما را به سلامى
سلام كنند، بهتر از آن يا همانند آن را پاسخ گوييد. هر آينه خدا حسابگر هر چيزى است
. (86) الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست . به تحقيق همه شما را در روز قيامت
، كه هيچ شكى در آن نيست ، گرد مى آورد و چه كسى از خدا به گفتار راستگوى تر است ؟
(87)
واژگان :
شفاعت : از شفع گرفته شده و آن بدين معناست كه انسان رفيقش را يارى دهد.
كفل : بهره و نصيب .
مقيت : به فتح ميم از ((مقت )) به
معناى بغض گرفته شده ، لكن اين معنا در اين جا مراد نيست .
مقيت : به ضم ميم به معناى بخشنده نيروست و اين بخشندگى لازمه اش قدرت داشت است .
بنابراين اطلاق اين واژه و اراده كردن توانا از آن صحيح مى باشد، و همين معنا در
اين جا مراد است . ((مقيت )) به ضم
ميم را از جمله اسماء الله شمرده اند.
اعراب :
الله لا اله الا
الله مبتداست و ((لا)) براى
نفى جنس . ((اله )) اسم آن و خبرش
محذوف است كه در اصل ، ((لا اله موجود))
بوده است . ((هو)) محلا بدل است از
((اله ))؛ زيرا اسم ((لا))
محلا مرفوع است . جمله اى كه از لا و اسم و خبر آن تشكيل مى شود، خبر
((الله )) است . ((لام
)) در ((ليجمعنكم ))
در جواب قسم محذوف و تقدير آن ((والله ليجمعنكم
)) مى باشد. ((حديثا))
تميز است .
تفسير :