تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۷ -


تفسير :

اءلم تر الى الذين يزعمون اءنهم آمنوا بما اءنزل اليك و ما اءنزل من قبلك يريدون اءن يتحاكموا الى الطاغوت و قد اءمروا اءن يكفروا به . ((الم تر)) به صيغه استفهام ، خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . مراد از اين خطاب ، اظهار شگفتى از وضعيت منافقان است كه كفر را پنهان و اسلام و ايمان به كتابهاى آسمانى را آشكار مى كنند. شگفتى از آن روست كه منافقان ، خود، خويشتن را تكذيب مى كنند؛ زيرا داورى اهل حق را انكار و به اهل باطل رجوع مى نمايند، با اين كه اسلام به آنان دستور مى دهد از گمراهان و طرفداران باطل اعراض كنند، لكن واقعيت بر دروغ و نفاق چيره مى شود و ادعاى منافقان را باطل مى سازد.
نويسنده مجمع البيان گفته است : يك يهودى و يك منافق از مسلمانان با يكديگر نزاع كردند. مرد يهودى گفت : تو را نزد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى برم تا ميان ما داورى كند؛ زيرا او مى دانست كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) رشوه نمى گيرد و در قضاوت ، ستم نمى كند.
منافق گفت : ميان من و تو كعب الاشراف - يهودى - داورى كند؛ زيرا او مى دانست كه كعب الاشراف ، رشوه مى گيرد و در قضاوت ستم مى كند.
على رغم اين كه مى دانيم بيشتر مفسران قرآن به اسباب نزول مطمئن نيستند و از خود حادثه ، سبب نزول را برداشت مى كنند؛ لكن نمونه اى را نمى يابيم كه معناى آيه را بيشتر از حادثه اى كه نويسنده مجمع آن را يادآور شده است ، بيان كند. منافق ، داورى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را رد كرد؛ زيرا او به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دين او كافر بود؛ اما يهودى به يهوديت ايمان داشت . با وجود اين وى قضاوت يهودى را رد كرد و خواستار قضاوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد، على رغم اين كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دين وى را قبول نداشت . راز اين كار، سودى بود كه آن يهودى از قضاوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى برد. اين پديده تنها به يهود اختصاص ندارد. لذا هر كسى كه از دين و يا قانونى ، خير و منفعتى به دست آورد، نمى توان به او و دينش اعتماد كرد، مگر پس از آن كه آزمايش شود؛ زيرا افراد بسيارى هستند كه ثروت هنگفتى را به دست مى آورند، تنها به اين علت كه مردم به ايمان آنان اعتماد مى كنند، در حالى كه چه بسا اين افراد از مصاديق آيه 11 سوره حج باشند: و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطماءن به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخرة ...؛ از ميان مردم كسى است كه خدا را با ترديد مى پرستد. اگر خيرى بدو رسد دلش بدان آرام گيرد و اگر آزمايشى پيش آيد رخ برتابد. در دنيا و آخرت زيان بيند و آن زيانى آشكار است )).
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((ستايش پس از آزمايش است )). فرزند او، امام حسين (عليه السلام ) فرمود: ((مردم بنده دنيا هستند و دين مزمزه زبان آنهاست ، تا هنگامى دين دارند، كه زندگى شان داير باشد و هنگامى كه به دشوارى ها آزمايش شوند، شمار دين داران اندك خواهد بود)). پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هنگام شادمانى مى گفت : ((الحمد لله المنعم المفضل )) و در هنگام سختى مى گفت : ((الحمد لله على كل حال )). اين سخن اشاره بدان دارد كه او به خدا ايمان دارد و به مقدرات او خشنود است ، حتى در حالت گرفتارى و سختى ؛ همانند فرزند شايسته اى كه حتى در هنگامى كه پدرش او را براى تاديب ، تنبيه مى كند، همچنان بر صميميت و دوستى با پدر خود باقى است .
امام على (عليه السلام ) گفت : ((اگر با همين شمشيرم بينى مومن را ببرم كه مرا دشمن دارد، دشمنى نخواهد داشت )). فرزند او، امام زين العابدين (عليه السلام ) در هنگامى كه گرفتار سختى مى شد، مى فرمود: ((اى خداى من ! كدام يك از دو حالت براى شكر تو سزاوارتر است ؟ كدام يك از دو وقت براى سپاس تو شايسته تر است ؟ آيا وقت سلامت كه تو آن را گوارايم ساختى ؟ و يا وقت بيمارى كه مرا بدان مى آزمايى ؟ خداوندا! با بيرون بردن از اين بيمارى ، عفو خود را شامل حالم گردان و با رهايى از اين گرفتارى ، گشايش عطا كن )).
و يريد الشيطان اءن يضلهم ضلالا بعيدا. اين آيه دليلى آشكار بر آن است كه شر از سوى شيطان است ، نه از سوى رحمان و هر انديشه اى كه تو را به شر (بدى ) وادارد، شيطان ناميده مى شود. خداى متعال گفته است : الذى يوسوس فى صدور الناس # من الجنة و الناس ؛ آن كه در دلهاى مردم وسوسه مى كند، خواه از جنيان باشد يا از آدميان . در حديث است : ((وقتى كه شيطان به تو گويد: چه قدر نمازت زياد است ، به او بگو: غفلتم بيشتر است و هرگاه بگويد: كارهاى نيك تو بسيار است . بگو: گناهانم زيادتر است و هرگاه بگويد: چه قدر زيادند كسانى كه به تو ستم مى كنند. بگو: كسانى كه من به آنها ستم كردم ، بيشترند)). بديهى است كه نفس ‍ انسان ، اين تصور را براى انسان به وجود مى آورد كه او نيكوكار، عابد و مظلوم است و فريب اين اباطيل را جز فردى نادان و خود خواه نمى خورد.
و اذا قيل لهم تعالوا اى ما اءنزل الله و الى الرسول راءيت المنافقين يصدون عنك صدودا. و چون ايشان را گويند كه به آنچه خدا نازل كرده و به پيامبرش روى آريد، منافقان را مى بينى كه سخت از تو روى گردان مى شوند؛ زيرا به خدا و رسول او ايمان ندارند، و چيزى مايه آرامش آنان نيست جز دنياى نقد و زودگذر كه از هر راهى برايشان فراهم شود.
فكيف اذا اءصابتهم مصيبة بما قدمت اءيديهم . بزرگ ترين مصيبت براى منافقان آن است كه ماهيت آنان ، آشكار شود و در انظار عموم رسوا گردند؛ زيرا در اين صورت مردم به خيانت ، نيرنگ ، دروغ ، مكر، فريب ، ترس و پستى آنها پى مى برند.
ثم جاءوك يحلفون بالله ان اءردنا الا احسانا و توفيقا. منافقان با فروتنى و چاپلوسى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آيند و عذرهايى مى آورند؛ اما خدا و رسول او و مردم مى دانند كه آنان دروغ مى گويند و ايمانشان را سپر و پناهى براى حفظ خود از ذلت و مجازات ، قرار مى دهند.
(فاءعرض عنهم ؛) يعنى به كار منافقان ، بى اعتنا باش و عذر آنان را مپذير، زيرا منافقان از پذيرش تو در رسيدن به اهداف شوم خود، سوء استفاده مى كنند. آنان را مجازات نيز نكن ؛ زيرا منافقان ، هر چند به صورت ظاهر، عذر جسته اند.
و عظهم و قل لهم فى اءنفسهم قولا بليغا. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منافقان را به گونه اى به تقواى خدا دستور مى داد كه آنان احساس كنند اشتباه كرده اند و بايد از طريق توبه و زارى در صدد پاك كردن خود بر آيند. اين ، اصلى اسلامى است كه در مجازات هر مجرمى شتاب نمى كند و او را از عفو و بخشايش نااميد نمى سازد. بلكه تمامى راه هاى اصلاح او را مى آزمايد (چنان كه خداوند به حضرت موسى دستور مى دهد): اذهبا الى فرعون انه طغى # و قولا له قولا لينا لعله يتذكر اءو يخشى ؛(237) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است . با او به نرمى سخن گوييد، شايد پند گيرد، يا بترسد. امام اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((فقيه كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و از مكر خدا ايمن نسازد)) و سرچشمه اين حكمت و پند، سخن خداوند است : قل يا عبادى الذين اءصسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ...؛(238) بگو: اى بندگان من كه بر خود ستم كرده ايد! از رحمت خدا نااميد نشويد.

لزوم پيروى از پيامبران

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا (64)فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا (65)وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا (66)وَإِذاً لَّآتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِيمًا (67)وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا (68)وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا (69)ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيمًا (70)
هيچ پيامبرى را نفرستاديم ، جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامى كه گناهى مرتكب شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند. (64) نه ، سوگند به پروردگارت كه ايمان نياوردند، مگر آن كه در نزاعى كه ميان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمى كه تو مى دهى هيچ ناخشنود نشوند و سراسر تسليم آن گردند. (65) و اگر به آنان فرمان داده بوديم كه خود را بكشيد يا از خانه هايتان بيرون رويد، جز اندكى از آنان فرمان نمى بردند و حال آن كه اگر اندرزى را كه به آنان داده شده است كار مى بستند برايشان بهتر و بر اساسى استوارتر بود. (66) و آن گاه از جانب خود به آنان مزدى بزرگ مى داديم . (67) و آنان را به راه راست هدايت مى كرديم . (68) و هر كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند، همراه با كسانى خواهد بود كه خدا انعامشان داده است ، چون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان . اينان چه نيكو رفيقانند. (69) اين فضيلتى است از جانب خدا و دانستن خداوند كافى است . (70)

واژگان :

شجر: معناى اين واژه معروف است و شجر الاءمر بين القوم و تشاجروا؛ يعنى نزاع و بگو مگو كردند. اين واژه از پيچيده شدن و فرو رفتن شاخه هاى درخت در يكديگرت گرفته شده است .
حرج : تنگى .
تثبيت : نقويت و ثابت و استوار كردن چيزى .
صديقين : جمع ((صديق )) به معناى مبالغه در صدق و تداوم آن است .

اعراب :

((من رسول ))، ((من )) زايده است و آن را پس از نفى در مثل اين آيه ، براى تاكيد بر عموم و فراگيرى مى آورند. ((لام )) در ((ليطاع )) ((لام كى )) و علت است . مصدر مؤ ول از ((ان )) مقدره و فعل مجرور به لام ، متعلق به ((ارسلنا)) و در حكم مفعول لاءجله است .
جمله ((جاءوك )) خبر براى ((انهم ))، و مصدر مؤ ول از ((اءن )) و اسم و خبر آن ، فاعل براى فعل محذوف است و تقدير ((لو حصل مجيئهم )) مى باشد.
((فلا)) در ((فلا و ربك )) براى نفى ماسبق است ؛ يعنى امر آن سان كه آنان پنداشته اند، نيست . سپس قسم به صورت جمله مستاءنفه آورده شده است . ((يحكموك ))، منصوب به ((ان )) مقدره پس از ((حتى )) است . ((ثم لا يجدوا)) عطف بر فعل مقدر است ؛ يعنى ((فتقضى ثم لايجدوا)). ((ان اقتلوا)): ((ان )) تفسير كننده و به معناى ((اى )) است . ((قليل )) به رفع ، بدل براى ضمير ((فعلوه )) است . نيز جايز است كه بنابر استثنا، منصوب باشد. ((تثبيتا)) تميز است . درباره اعراب ((اذن )) در آيه 53 همين سوره ، سخن گفته شد. ((رفيقا)) تميز و به معناى ((من رفيق )) است . نيز ممكن است حال باشد؛ يعنى در حال مرافقت . ((كفى بالله )): ((باء)) زايده ، واژه ((الله )) فاعل و ((عليما)) تميز است .

تفسير :

و ما اءرسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله . مراد از اذن خدا فرمان اوست . ممكن است بپرسيد: اين خبر به منزله توضيح واضح است ؛ زيرا نسبت رسول به الله ، خود نشان دهنده آن است كه خدا رسول را فرستاده ، تا اطاعت شود، وگرنه نسبت معنايى نداشت . بنابراين ، مراد از اين بيان و خبر، چيست ؟
پاسخ : هدف ، اتمام حجت بر منافقانى است كه پيامبر را نافرمانى كردند و داورى او را نپذيرفتند؛ بدين ترتيب كه خداوند در اين آيه براى منافقان و ديگران بيان داشته است كه نافرمانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، تنها نافرمانى خود او نيست بله معصيت خداست ؛ چرا كه خداوند امور را جز بر طبق سنت هاى متعارف انجام نمى دهد و از جمله اين سنت ها آن است كه احكام خود را از طريق پيامبرى از ميان بندگانش به آنان مى رساند. از اين رو، اگر كسى در اين احكام با پيامبر، مخالفت و دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است و سخن خدا: ((باذن الله ، اشاره به اين نكته دارد. نتيجه سخن آن كه منافقان و هر كسى كه خدا را نافرمانى كند، سزاوار مجازات خواهند بود؛ زيرا خدا را معصيت كرده و با او به مخالفت برخواسته اند.
ولو اءنهم اذ ظلموا اءنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما. آنان به خود ستم كردند؛ زيرا بر اثر ارتكاب گناهان ، خود را در معرض عذاب و هلاكت قرار دادند. همچنين آنها به خدا نيز ستم كردند؛ زيرا از حدود او تجاوز كرده و از اوامر او سرپيچى نمودند و نيز به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ستم كردند؛ چرا كه داورى او را رد كردند و داورى طاغوت را پذيرفتند و برخلاف آنچه در درونشان مى گذشت ، ظاهر خود را به او مى نمودند.
با وجود اين ، خدا در توبه را براى آنان باز گذاشت . آنها جز اين كه به توبه پناه برند و طلب آمرزش كنند، چاره اى ندارند. اگر توبه كردند، خدا آنها را مشمول رحمت خود قرار مى دهد و اگر خوددارى كردند، غير از خدا، دوست و ياورى نخواهند داشت .
اين سوال پيش مى آيد: اين سخن خدا: ((استغفر لهم الرسول )) با اصل اسلامى كه انديشه وجود واسطه ها ميان خدا و مردم را مردود مى شمارد، در تضاد است ؟
پاسخ : درست است كه ميان خدا و بندگانش واسطه اى وجود ندارد؛ لكن اين مطلب ، تنها در امورى است كه به حقوق خدا و تجاوز به آن مربوط مى شود؛ اما اگر به حقوق مردم تجاوز شود، كار در دست خودشان است و بايد از خود آنان درخواست گذشت كرد، نه از ديگران . بنابراين ، از آن جا كه منافقان ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را اذيت و در حق او تجاوز كرده بودند، بايد نزد او اظهار ندامت و از خود او درخواست گذشت مى كردند و به هر كس كه خلاف آنچه در دل دارى بگويى ، در حق او ستم كرده اى ، حتى اگر بدانى فلان شخص گمان دارد كه صفتى نيكو در تو وجود دارد، در حالى كه تو آن صفت را ندارى و او بر اساس همان صفت با تو رفتار كرد و تو را امين قرار داد و تو نيز خود را به تجاهل زدى و چشم پوشى كردى و به وى نگفتى كه من چنين صفتى را ندارم يا لااقل از او فرار نكردى (تا وى با تو بر اساس چنين صفتى رفتار نكند)، در اين صورت نيز در حق آن شخص ، ستم كرده اى .
حتى يحكموك فيما شجر بينهم ؛ زيرا تمام احكامى را كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان مى كند از وى نيست ، بلكه از خداست و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زبان و بيان اوست .
ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما. مراد آن است كه آنان ايمان نمى آورند تا بان كه يقين پيدا كنند كه حكم تو، همان حكم خداست و كسى كه حكم تو را رد كند، حكم خدا را رد كرده است . به راستى ، محال است كه انسان مومن از حكم كسى كه مى داند آن حكم از نزد خداست ، احساس دلتنگى كند و آن را براى خود دشوار پندارد. البته مومن گاهى در درون خويش دوست دارد كه خوردن ، مثلا، در ماه رمضان مباح باشد؛ لكن در عين حال ، روزه مى گيرد و از خوردن ، امتناع مى كند؛ زيرا از عذاب خدا كه مشكل تر و سخت تر از روزه رمضان است ، مى ترسد. گاهى نيز نفس او بر وى غلبه كرده ، معصيت مى كند؛ لكن بدين سبب از نفس خود رنجيده و برآشفته مى شود و بر او لعنت مى فرستد؛ چرا كه حق را سنگين شمرده است . اين كار، عين ايمان است .
ولو اءنا كتبنا عليهم اءن اقتلوا اءنفسكم اءو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم . درين خدا، وسعت ، آسانى ، خير و صلاح است . از اين رو، هيچ كس را بالاتر از توانش و به چيزى كه براى دنيا و آخرت او سودمند نباشد، مكلف نمى سازد. خداوند فرموده است : ((خداوند در دين ، هيچ تنگنايى براى شما پديد نياورد))(239) و نيز گفت : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد)).(240) بر اين اساس ، خداوند به تبعيد و كشتن دستور نمى دهد، مگر واقعه اى كه بر بعضى از اسرائيليان گذشت ، و در آن به جهت امرى ، مستحق چنان مجازات كشتن شدند.
اين سوال پيش مى آيد: اگر خدا تكليف فوق طاقت بشرى نمى كند پس از اين سخن او كه مى گويد: ((اگر به آنان فرمان داده بوديم كه خود را بكشيد)) معنا ندارد؛ زيرا تكليف به فوق توان انسان است ؟
پاسخ : اين سخن ، يك فرض است و از اين جهت ، با كلمه ((لو)) آورده شده كه بر امتناع چيزى به سبب محال بودن امرى ديگر دلالت مى كند. هدف از اين فرض ، آن است كه خدا مى خواهد بيان كند كه منافقان در دشمنى و مخالفت با احكام الهى هيچ عذرى ندارند؛ زيرا در اين احكام دشوارى و ستم وجود ندارد، بلكه براى آنان رحمت است . با وجود اين ، آنها نافرمانى كردند و از عمل به آن احكام سر باز زدند.
هر چه منافقان و امثال آنان از اطاعت خداوند، على رغم سهولتى كه در احكام اوست ، خوددارى مى كنند، در مقابل ، در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسانى هستند كه اگر به آنها دستور داده شود كه خود را بكشند، اين كار را خواهند كرد و خدا به همين گروه اشاره مى كند: ((الا قليل )).
ياسر و همسر او، از اين گروه اندك مى باشند كه براى اسلام ، زير شكنجه جان دادند و شهيد شدند و نيز فرزند آنها، عمار، كه گروه ستمگر وى را در جنگ صفين به قتل رسانيد. عمار در مناجات خويش با خدا چنين مى گفت : ((خداوندا! تو مى دانى كه اگر من بدانم خشنودى تو در اين است كه شمشيرم را بر سينه ام قرار دهم و به شدت آن را فرو برم تا آن جا كه از پشتم بيرون آيد، اى كار را خواهم كرد)).
ولو اءنهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اءشد تثبيتا. مراد از فعل ((ما يوعظون به )) اطاعت از اوامر و نواهى خداست : و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما؛(241) كسى كه از خدا و رسول اطاعت كند به پيروزى بزرگ دست يافته است .
مراد از ((تثبت ))، ثابت ماندن بر ايمان است . امام على (عليه السلام ) فرمود: ((نوعى از ايمان در دلها مستقر و ثابت مى ماند و نوعى ديگر، ايمانى است كه تا وقتى معين در ميان دلها و سينه ها به صورت عاريه باقى مى ماند)). امام صادق (عليه السلام ) آيه ((فمستقر و مستودع ))(242) را به همين ترتيب تفسير كرده است .
و اذا لاتيناهم من لدنا اءجرا عظيما. اين جمله بيانى است براى ((خير)) در سخن خداى تعالى : ((لكان خيرا لهم )). اجر و پاداش خدا هر چند كم ، اگر اين تعبير درست باشد، بزرگ است تا چه رسد به اين كه خداوند اين پاداش را به بزرگى وصف كند.
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين والصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا. اين آيه ، تاكيدى براى آيه پيشين و تشويقى به ايمان و صلاحى است كه دارنده آن را رفيق انبيا، صديقان ، شهيدان و صالحان قرار مى دهد.

صديقان كيانند؟

شيخ محمد عبده گفته است : ((صديقان ، آنانند كه فطرتى پاك دارند تا آن جا كه به صرف اين كه حق و باطل و خير و شر بر آنان عرضه شود، آنها را از يكديگر باز مى شناسند)).
اين نظريه ، به نظريه صوفيه نزديك است كه مى گويند: اگر انسان با نفس خود مبارزه كند و آن را رياضت دهد، بدون فراگيرى ، حق را درك مى كند.
شايسته تر آن است كه ما ((صديقان ، را به امان معصوم (عليهم السلام ) تفسير كنيم كه خود كاملند و ديگران را به كمال مى رسانند؛ زيرا خداوند ((صديقان )) را بلافاصله در مرتبه دوم پس از پيامبران قرار داده است و اين مرتبه ، به هيچ روى براى كسى كه دچار خطا مى شود، نخواهد بود؛ زيرا كسى كه دچار خطا مى شود نمى تواند ديگران را به كمال حقيقى برساند، بلكه او خود، نياز به فردى كاملى دارد كه او را از خطا باز دارد و اين فرد كامل ، همان معصوم است ؛ به بيانى ديگر ((صادق )) بر دو گونه است :
اول ، كسى كه عمدا دروغ نمى گويد؛ لكن احتمال خطا و اشتباه در وى وجود دارد؛ همانند كسى كه از چيزى خبر مى دهد و به درستى آن اعتقاد دارد، آن گاه آشكار مى شود كه خبر او مطابق با واقع نبوده است . بنابراين ، چنين فردى ، در قصد خود، راستگوست ولى خبر او دروغ است و چنين كارى ، بسيار اتفاق مى افتد.
دوم ، كسى كه عمدا دروغ نمى گويد و احتمال خطا نيز در وى نمى رود، به قسمى كه سخن او در هيچ حالتى ، خلاف واقع نيست و مراد از ((صديقان )) و نيز از ((اولواالامر)) در آيه 59 همين سوره ، گونه دوم است . ما در تفسير آيه مزبور، تحت عنوان : ((اولواالامر چه كسانى هستند)). بر اثبات اين موضوع كه اهل بيت (عليهم السلام )، معصوم مى باشند و احتمال خطا و اشتباه در آنان نيست ، از كتاب و سنت دليل آورديم . بنابراين ، مراد از صديقان در آيه 69 و از ((اولواالامر)) در آيه 59، اهل بيت (عليهم السلام ) است .
همچنين شيخ محمد عبده گفته است : ((مراد از شهدا، اهل عدل و انصاف هستند كه حق را با گواهى دادن به حقانيت اهل آن ، تاييد مى كنند و نيز بر باطل بودن اهل باطل گواهى مى دهند)).
(به نظر نگارنده ) اين تفسير، تاءويل ظاهر لفظ، بدون دليل است ؛ زيرا مفهوم ((شهدا)) اين است كه آنان ، كسانى هستند كه در راه خدا و حق ، كشته شده اند. آرى ، در حديث است كه مركب قلم علما همانند خون شهداست و نيز كسى كه در دفاع از مال خود كشته شود و يا شهادت در راه حق را آرزو كند و بميرد، شهيد از دنيا رفته است ؛ يعنى ثواب شهيد را دارد. روشن است كه شهيد چيزى است و كسى كه منزلت شهيد را دارد چيزى ديگر.
اما صالحان كسانى هستند كه اعمال و عقايد آنان ، شايسته باشد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((با ايمان مى توان به كارهاى شايسته دست يافت و با كارهاى شايسته به ايمان )). ترديدى نيست كه شناخت حلال و حرام خدا از روى اجتهاد يا تقليد، شرط اصلى صلاح به شمار مى رود؛ زيرا جهل ، اعتقاد و عمل را فاسد مى كند.
ذلك الفضل من الله . آرى ، جلب رضايت خدا و همراهى با پيامبران ، صديقان ، شهيدان و صالحان ، حقيقتا سعادت و نعمت هميشگى است ، نه اين كالاى از بين رفتنى .

سلاح برگيريد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا (71)وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدًا (72)وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا (73)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! سلاح بگيريد و آن گاه هوشيارانه ، فوج فوج يا يكباره به جنگ رويد. (71) و از ميان شما كسانى اند كه در كارزار درنگ مى كنند و چون به شما بلايى رسد، مى گويند: خدا در حق ما چه انعامى كرد كه در آن روز همراهشان نبوديم . (72) و چون مالى از جانب خدا نصيبشان شود - چنان كه گويى ميانتان هيچ گونه مودتى نبوده است - گويند: اى كاش ما نيز با آنها مى بوديم و به كاميابى بزرگ دست مى يافتيم ! (73)

واژگان :

نفر: براى اين واژه ، معناى بسيارى است و مراد از آن در اين جا، رفتن براى جنگ است .
ثبات : به ضم ((ثاء)) جمع ((ثبة )) و به معناى گروه انفرادى است .
تبطئة : از ((ابطاء)) گرفته شده و مراد از آن در اين جا، درنگ كردن و خوددارى (در حمل سلاح ) است .
شهيد: در اين جا يعنى حاضر.

اعراب :

((ثبات حال براى واو در ((انفروا)) و ((جميعا)) نيز حال است . ((لام )) در ((لمن )) براى ابتدا و بر اسم ((ان )) داخل شده است . ((لام )) در ((ليبطئن )) جواب قسم محذوف و تقدير آن اقسم ان منكم ليبطئن مى باشد. قسم و جواب آن ، صله براى ((من )) است . ((كان )) براى تشبيه و مخففه از ثقيله است و اسم آن ، ضمير شاءن محذوف است ؛ يعنى (كانه .) جمله ((لم تكن )) خبر است و جمله ((كان )) با اسم و خبر آن ، محلى از اعراب ندارد؛ زيرا يك جمله معترضه ، ميان ((ليقولن )) و مفعول ((قول ))، يعنى ((ياليتنى كنت معهم )) به شمار مى رود. ((ياء)) براى تنبيه است ، نه براى ندا و منادا بنا بر قول ضعيف ، محذوف است . ((فاءفوز)) منصوب به ((اءن )) مقدره بعد از ((فاء)) است و مصدر مؤ ول ، عطف بر مصدر برگرفته از معناى ((ليتنى كنت معهم )) مى باشد و تقدير ليت كان لى الحضور معهم فافوز است .

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا خذوا حذركم . اين آيه ، از آياتى است كه مردم را به جهاد تشويق مى كند. آيات بسيارى در اين باره ، پيش تر گذشت و آيات بيشتر خواهد آمد؛ لكن اين آيه وجوب حركت همگانى ، و بسيج تمامى امت را به سوى جنگ ، در صورتى كه شرايط اقتضا كند، ايجاب مى كند. اين نكته دلالت بر آن دارد كه اسلام ، دشمنانى داشته كه عليه آن توطئه ها مى كرده اند و نيز مسلمانان را منازعانى بوده كه با آنان به ستيز بر مى خواستند و آنها را از دين خود منحرف مى ساختند. امروز نيز اسلام و مسلمانان از اهل كفر و طغيان بسيار رنج مى برند. بنابراين ، طبيعى است در برابر تهاجمات دشمن ، خداوند مسلمانان را تشويق كند تا سلاح برگيرند و نيروى دشمن را شناسايى كنند و سلاحى برنده تر و كاراتر از سلاح خصم براى خود آماده سازند.