اموال يتيمان
وَآتُواْ
الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ
تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا (2)
مال يتيمان را به يتيمان دهيد و حرام را با حلال مبادله مكنيد. و اموال آنها را با
اموال خويش مخوريد كه اين گناهى بزرگ است . (2)
واژگان :
خبيث : حرام
طيب : حلال
حوب : گناه
اعراب :
باء در ((بالطيب )) به معناى بدليّت
است و بر مبدل منه داخل مى شود. در مقام نهى بايد مبدل منه بهتر از بدل باشد؛ چنان
كه در آيه فوق چنين است و نيز در آيه
اءتستبدلون الذى
هو ادنى بالذى هو خير(142)
و همچنين در آيه
و من يتبدل الكفر بالايمان .(143)
در غير مقام نهى همانند ((بدلت هذا بهذا))
- به عقيده ما - لازم نيست مبدل منه از بدل بهتر باشد. ضمير در ((انه
)) به ((اكل ))
بر مى گردد و آن مصدرى است كه از ((لا تاءكلوا))
به دست مى آيد.
تفسير :
و آتوا اليتامى
اءموالهم . لازم است شخصى خردمند و امين ، تربيت يتيم را به عهده گيرد و
براى امور مالى اش به گونه اى برنامه ريزى كند كه به نفع او باشد تا آن گاه كه وى ،
خود، استقلال يابد و سود و ضررش را تشخيص دهد. اين آيه درباره اموال يتيمان است و
به سرپرستان آنها دستور مى دهد كه اموال يتيمان را نگه دارى نمايند و در آن تصرف
زيان آور نكنند و نيز تا وقتى صغيرند، اموالشان را براى خود آنان خرج كنند و هنگامى
كه به سن بلوغ و استقلال مى رسند، اين اموال را به آنها بسپارند.
و لا تتبدلوا
الخبيث بالطيب . مراد از ((خبيث ))
در اين جا مال حرام و مراد از ((طيب ))
مال حلال است . معناى آيه چنين است : از اموال يتيمان نخوريد و از آن بهره نگيريد،
در حالى كه اموال خودتان را حفظ مى كنيد و اگر چنين كنيد، طيب ، يعنى مال خودتان را
كه خدا براى شما حلال كرده ، به خبيث ، يعنى مال يتيمان كه آن را بر شما حرام نموده
است ، تبديل كرده ايد. بنابراين ، آيه فوق همانند آيه 61 سوره بقره است :
اءتستبدلون الذى
هو اءدنى بالذى هو خير؛ آيا مى خواهيد آنچه را كه برتر است به آنچه فروتر
است بدل كنيد؟.
و لا تاءكلوا
اءموالهم الى اءموالكم انه كان حوبا كبيرا. مراد از ((لا
تاءكلوا)) در اين جا آن است كه در اموال يتيمان تصرف نكنيد؛
يعنى از طريق خوردن و بهره بردن بر اموال آنها مسلط نشويد؛ چنان كه در اموال خود
اين گونه رفتار مى كنيد؛ زيرا وظيفه شما تنها نگه دارى از اين اموال و به كارگير يا
آنها در راه منافع يتيمان است و اگر از اين حد تجاوز كنيد، گنهكار و مجرم هستيد.
تعدد زوجات و رفتار عادلانه
وَإِنْ
خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ
النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ
فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ
(3)وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ
مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا (4)
اگر شما را بيم آن است كه در كار يتيمان عدالت نورزيد، از زنان هر چه شما را پسند
افتد، دو دو، و سه سه و چهار چهار به نكاح در آوريد. و اگر بيم آن داريد كه به
عدالت رفتار نكنيد تنها يك زن بگيريد يا هر چه مالك آن شويد. اين راهى بهتر است تا
مرتكب ستم نگرديد. (3) مهر زنان را به طيب خاطر به آنها بدهيد. و اگر پاره اى از آن
را با رضايت به شما بخشيدند بگيريد كه خوش و گوارايتان خواهد بود. (4)
واژگان :
قسط: فعلش ((قسط)) و به معناى ستم
كردن است . از اين گونه است سخن خداى متعال :
و اما القاسطون
فكانوا لجهنم حطبا.(144)
((اقساط)) فعل آن ((اءقسط))
و معنايش عدالت است و همين معنا در اين جا مراد است .
اءن لاتعولوا: هم به معناى لاتميلوا (ميل نكنيد) است ؛ چنان كه گفته مى شود:
((عال الميزان ؛ ترازو به يك طرف متمايل شد))
و ((عال الحاكم ؛ حاكم ستم كرد)) و هم
به معناى ((اءعال الرجل ؛ شخص ، عايله مند شد)).
نحلة : در لغت به معناى بخشش است ؛ لكن مراد از آن در اين جا وظيفه اى اس كه انجام
دادن آن ، واجب مى باشد؛ چرا كه خداى متعال دادن مهر زن را بر شوهر واجب كرده است .
هناء الطعام و مراء: آن خوراك گواراست و هيچ گونه ناگوارايى در آن وجود ندارد.
اعراب :
((ما)) در سخن خداى متعال :
ما طاب لكم من
النساء اسم موصول و مراد از آن ، به خصوص زنان هستند؛ چنان كه آيه آشكارا
بدان دلالت دارد. مفسران در اين كه مراد از كلمه ((ما))
چيست دچار حيرت شده اند. لذا برخى از آنان ، آن را به جنس زنان ، برخى به صفت
زنان و برخى به شى ء تفسير كرده اند. سبب حيرت مفسران ، سخن نحويان است كه مى
گويند: ((ما)) براى غير عاقل و
((من )) براى عاقل است . بديهى است كه
قرآن براى نحويان حجت است و نه آنان براى قرآن و قرآن لفظ ((ما))
را در آيات بسيارى براى عاقل به كار برده است . از آن جمله است آيات
((والسماء و ما
بنيها))،(145)
((و لا اءنتم عابدون ما اءعبد))،(146)
((و ما ملكت اءيمانكم ))؛(147)
چنان كه ((من )) براى غير عاقل به كار
رفته است : و
منهم من يمشى على بطنه .(148)
البته غالبا ((ما)) براى غير عاقل و
((من )) براى عاقل به كار مى رود؛ لكن
اين ، نكته اى است و عدم جواز به طور مطلق ، نكته اى ديگر. ((مثنى
و ثلاث و رباع )) حال براى فاعل ((طاب
)) است . اين واژه ها از عددهاى مكرر عدول كرده اند (و به
اين صورت در آمده اند) و آن اعداد مكرر چنين است :
اثنين اثنين ،
ثلاثا ثلاثا و اءربعا اءربعا. چنين تعبيرى در مورد اعداد بالاتر شنيده نشده
است ؛ مثلا گفته نمى شود: خماس و مخمس . از اين كه اعداد فوق با ((واو))
عطف شده و نه با ((اءو))، چنين
استنباط مى شود كه هر كسى مى تواند هر كدام از اين اعداد را بخواهد، انتخاب كند. در
حالى كه اگر با ((اءو)) عطف مى شد،
معنايش اين گونه مى شد كه برخى بايد عدد ((دو))
را انتخاب كنند نه بيشتر، برخى تنها عدد ((سه
)) را و برخى عدد ((چهار)) را.
((واحدة )) مفعول براى فعل محذوف است
كه در تقدير ((فاختاروا واحدة )) مى
باشد. ((نحلة )) چون مصدر است منصوب
است بنابر مفعول مطلق بودن و نيز جايز است كه حال براى صدقات باشد؛ يعنى
((حال كونها نحلة )). ضمير در
((منه )) به اعتبار معنا به
((صدقات )) باز مى گردد؛ زيرا معناى
صدقات ، مهر است . ((نفسا)) تميز مى
باشد. ((هنيئا مرئيا)) صفت مفعول مطلق
محذوف كه در تقدير: ((اكلا هنيئا مرئيا))
است .
تفسير :
و ان خفتم اءلا
تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع . اصل
تعدد زوجات تا چهار همسر، اصلى است كه در شريعت اسلامى به حكم كتاب و سنت و اجماع
قولى و عملى ، تثبيت شده است و حتى اين اصل از ضروريات دين است ؛ اما به طور مطلق
جايز نيست ؛ بلكه جواز اين اصل مشروط به شرطى است كه آن هم از ضروريات دين است .
در اين جا اين سوال مطرح مى شود: معناى ظاهر آيه آن است كه اگر كسى از شما بيم دارد
كه نتواند درباره يتيمان به عدالت رفتار كند، پس بايد دو، يا سه ، يا چهار همسر
اختيار كند؛ در اين صورت ، ديگر ظلم و ستمى باقى نمى ماند. ترديدى نيست اگر چنين
معنايى مراد باشد، به هذيان شباهت خواهد داشت ؛ زيرا ميان فعل و شرط و جواب آن هيچ
گونه ربطى وجود ندارد و اين نكته از شاءن قرآن كريم ، كه از سوى خداى دانا و حكيم
نازل شده ، سخت به دور است ؟!
پاسخ اين پرسش ساده و روشن است ؛ لكن اختلاف و نوسانات پاسخ هاى مفسران ، خواننده
را چنان متحير ساخته كه نمى تواند راه به جايى ببرد. خلاصه پاسخ آن است كه سخن از
همان ابتدا متوجه سرپرستان يتيمان است و آنها مخاطب سخن خداى متعال هستند كه مى
گويد: ((اموال يتيمان را بدهيد))؛
((حرام را با حلال مبادله نكنيد))؛
((اموال آنان را نخوريد)). پس از اين
خطاب ها كه به اموال يتيمان مربوط مى شود، خداوند سرپرستان را به خطاب ديگرى كه
درباره دختران يتيم است ، مورد خطاب قرار مى دهد و آن چنين است : ((اگر
بيم داريد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار نكنيد...))؛ بدين
معنا كه در نكاح يتيمان (به عدالت رفتار نكنيد). لفظ نكاح حذف شده ؛ زيرا
((فاءنكحوا)) بر آن دلالت دارد. به
تعبير نحويان : اول را حذف مى كنند؛ زيرا دوم بر آن دلالت دارد. تقدير سخن خداوند
متعال چنين است : آنچه گفته شد، درباره اموال يتيمان بود. اما درباره نكاح دختران
يتيم ، پس اى سرپرستان ! بر شماست كه اگر با آنان ازدواج كرديد، در اداى حقوق آنها
كوتاهى نكنيد و اگر بيم داريد كه كوتاهى مى كنيد و از آن جا كه آنان تنها مى باشند
و كسى را ندارند كه از حقوقشان دفاع كند، نمى توانيد در برخورد با آنان به عدالت
رفتار كنيد، پس از آنان دست برداريد و با ديگران ازدواج كنيد، چرا كه خداوند همان
گونه كه دختران يتيم را براى شما مباح قرار داده ، ازدواج با زنان ديگر را نيز براى
شما مباح كرده است و شما مى توانيد يك ، يا دو، يا سه و يا چهار همسر را برگزينيد؛
البته بر اساس عدالت و اگر بيم داريد كه در صورت تعدد زوجات نتوانيد عدالت را رعايت
كنيد، به يك همسر بسنده كنيد. با اين ترتيب ، رابطه ميان شرط و جواب آن كاملا
برقرار مى شود. چنان كه به رفيق خود مى گويى : اگر به سبب پرخورى از اين نوع غذا
نمى خورى و از سوء هاضمه بيم دارى ، از غذاهاى ديگر بخور؛ به شرط اين كه پرخورى
نكنى ، وگرنه گرفتار همان مشكل قبلى خواهى شد. سياق آيه ، بر تمامى سخنانى كه
درباره معناى آن گفتيم ، دلالت دارد؛ زيرا شيوه معمول و آشناى قرآن ، آن است كه سخن
را حتى الامكان به اختصار بيان مى كند و هر چه را كه خواننده با اشاره و رمز متوجه
شود، حذف مى نمايد. تحير و سردرگمى مفسران نيز تنها بدين نكته اشاره دارد كه اين
آيه ، بليغ ترين آيه در ايجاز است .
فان خفتم اءلا
تعدلوا فواحدة . مراد از عدالت در اين جا، برابرى در لباس و مسكن و امثال آن
از چيزهايى است كه در قدرت انسان مى باشد؛ اما آنچه تحت قدرت انسان نيست از قبيل
ميل قلبى به يكى از همسران ، رعايت عدالت در آن شرط نيست . با اين بيان ، فرق ميان
آيه فان خفتم ان
لاتعدلوا فواحدة و آيه
و لن تستطيعوا
ان تعدولوا بين النساء و لو حرصتم
(149) آشكار مى شود؛ زيرا مراد از عدالت اول ، برابرى در
انفاق و مقصود از عدالت دوم ، برابرى در ميل قلبى است .
ممكن است بپرسيد: خداوند بسنده كردن به يك همسر را در صورتى كه مرد از تعدد زوجات
خوف بى عدالتى داشته باشد، واجب كرده است . بديهى است كه خوف ، حالت نفسانى درونى
است كه بيش از آن كه راه صواب بپيمايد، دچار خطا مى شود. ما بسيارى از مردان را
مشاهده مى كنيم كه شهوت و ميل آنان ، آن قدر برايشان غلبه مى كند كه نمى توانند
شرايط خود را مشخص و توانايى شان را بسنجند. بنابراين براى شرط مزبور، معيار درست و
ضابطه كلى وجود ندارد؟
پاسخ : اگر مراد ما از خوف ، حالت نفسانى باشد، اشكال وارد است ؛ ولى چنانچه مراد
ما از خوف ، شرايط مادى و بهداشتى باشد و اين كه مرد مى تواند بار همسران متعدد را
بر دوش بكشد، اشكال مزبور از اساس ، وارد نخواهد بود؛ زيرا اشياى قابل حس را مى
توان به آسانى كنترل كرد. از نظر شريعت اسلامى ، هيچ مانعى وجود ندارد كه تعيين
شرايط مردى كه مى خواهد بيش از يك زن داشته باشد به كميسيونى ويژه واگذار شود؛ چنان
كه هم اكنون نيز در برخى از كشورهاى اسلامى اين كار انجام مى شود.
ذلك اءدنى اءلا
تعولوا؛ يعنى بسنده كردن به يك همسر، به عدالت نزديك تر و از ظلم و ستم
دورتر است . اين جمله اشاره بدان دارد كه مرد بايد به يك زن بسنده كند؛ زيرا در
تعدد همسر، مفاسدى وجود دارد. در تفسير بيضاوى آمده است كه برخى از مفسران
((لا تعولوا)) را به كثرت عيال تفسير
كرده اند. ((تعولوا)) را از ماده
((عال الرجل ؛ شخص ، عايله مند شد))
دانسته اند. بنابراين ، معناى آيه آن مى شود كه بهتر است مرد، همسران متعدد اختيار
نكند تا به سبب آنها و نيز اولاد آنها متحمل مشقت ها و رنج ها شود. نويسنده المنار
گفته است : ((همين نظريه بهتر است )).
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((كمى عايله ، يكى از دو
عاملى است كه موجب آسايش انسان مى شود)).
و آتوا النساء
صدقائهن نحلة . ((صدقات ))،
يعنى مهريه ها و مراد از ((نحلة )) در
اين جا عطيه اى است كه خدا آن را بر زوج واجب كرده است . معناى آيه چنين است :
مهريه زن ها را بپردازيد؛ زيرا خداوند آن را بر شما مردان واجب كرده است تا عطيه اى
باشد از جانب خدا براى همسرانتان ؛ نه اين كه عوض لذتى باشد كه شوهر از همسرش مى
برد چرا كه آن ، ميان زن و شوهر مشترك است .
فان طبن لكم عن
شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا. زن مالك مهريه است و بر آن تسلط دارد؛
درست مانند مالك كه بر املاك خويش تسلط دارد و هيچ كس ، خواه شوهر و خواه بيگانه ،
حق معارضه با وى را در مهر ندارد
و آتيتم احداهن
قنطارا فلا تاءخذوا منه شيئا؛(150)
اگر به يكى از زنان ، قنطارى مال داده ايد، نبايد چيزى از او باز ستانيد... . مگر
اين كه همانند ساير مالكان از وى اجازه بگيريد.
تعدد زوجات
اسلام تعدد همسر را به طور مشروط، مشروع دانسته است و در اين شكى نيست .
البته تعدد همسر، اصلى است كه در آن جايى براى اظهار نظر و اجتهاد وجود ندارد؛ لكن
در تفسير شرطى كه تعدد را اجازه مى دهد، باب اظهار نظر و اجتهاد باز است ؛ به عنوان
مثال : مجتهد مى تواند بگويد: مراد از خوف آن است كه مرد، احتمال ستم و عدم رعايت
عدالت ميان همسران را بدهد. بنابراين ، باب تعدد همسر، جز در مواردى بسيار اندك
مسدود مى شود؛ زيرا احتمال فوق درباره اكثر مردان وجود دارد و مويد اين مدعا فسادى
است كه ما آن را در بسيارى از خانه هايى كه در آن بيش از يك همسر وجود دارد، مى
بينيم .
قرآن كريم نيز به اين موضوع اشاره كرده است :
ذلك اءدنى اءن لا تعولوا؛ يعنى بسنده
كردن به يك زن به عدالت نزديك تر و از ستم دورتر است . در اين صورت تعليق جايز بودن
تعدد همسر بر ايمن بودن از ستم و فساد، درباره اكثر مردم ، از قبيل تعليق به محال
است .
شگفت آن كه كسانى كه از آنان انتظار عدالت ميان همسران مى رود و نيز از شرايط مادى
و سلامت جسمى برخوردارند، از تعدد همسر خوددارى مى كنند و على رغم ميل قلبى كه به
تعدد همسر دارند از آن صرف نظر مى كنند؛ اما كسانى كه به هيچ روى انتظار عدالت از
آنها نمى رود و جامعه را با همسران متعدد و نسل خود، به فساد مى كشانند، با كمال
جرئت دست به تعدد همسر مى زنند. جاى تاسف است كه علما و رهبران دين ، بلافاصله و
بدون پرسش و پاسخ ، صيغه عقد ازدواج آنها را جارى مى كنند؛ گويى تعدد همسر به طور
مطلق و بدون قيد و شرط جايز است .
وانگهى تعدد همسر در شريعت اسلامى نه واجب است و نه مستحب ، بلكه اسلام آن را در
چارچوبى ويژه و به منظور مصلحتى خاص تشريع كرده است . اما دشمنان دين از عمل لذت
جويان خوشگذرانى كه شرط جواز تعدد همسر را رعايت نمى كنند، سوء استفاده كرده و آن
را بهانه اى براى طعنه زدن و بد نام كردن مكتب اسلام و صاحب آن قرار داده اند؛ چنان
كه شيوه و رسم آنان بر اين است كه با استناد به عمل افراد، به دين اتهام مى زنند.
اگر آنها اندكى انصاف مى داشتند بايد بر عكس رفتار مى كردند؛ يعنى با دين بر ضد
افراد و مدعيان پيروى ، احتجاج مى كردند.
در حالى كه اسلام ازدواج مرد با دو زن را مشروط به اين مى داند كه احتمال فساد و
ستم در وى وجود نداشته باشد، برخى از زنان در اروپا و آمريكا - احيانا با آگاهى
شوهرهايشان - با هر مردى كه بخواهند، بدون قيد و شرط، روابط دوستانه - برقرار مى
كنند؛ البته اگر قيد و شرط در اين باره درست باشد. بالاتر از اين ، مجلس عوام
انگليس در سال گذشته ، لواط را قانونى اعلام كرد و برخى از رهبران دينى نيز با آن
موافقت كردند و به سبب اين ابتكار ((نيك ))
و به اصطلاح ، پيشتازى در عرصه تمدن ، انسانيت و قوانين مدرن ، سراسر بريتانيا را
جشن و شادى فرا گرفت .
يكى از شگفتى هاى نظام ازدواج در جنوب و مرزهاى شمالى هندوستان ، اين است كه يك زن
مى تواند با چند مرد ازدواج كند و اين قانون ، همچنان تا به امروز اجرا مى شود.
اموالتان را به دست سفيهان ندهيد
وَلاَ
تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً
وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا
(5)وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم
مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا
إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُواْ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ
وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ
أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيبًا (6)
اموالتان را، كه خدا قوام زندگى شما ساخته است ، به دست سفيهان مدهيد؛ ولى از آن ،
هزينه و لباسشان دهيد و با آنان به نيكى سخن گوييد. (5) يتيمان را بيازماييد تا آن
گاه كه به سن زناشويى رسند، پس اگر در آنان رشدى يافتيد، اموالشان را به خودشان
واگذاريد. و از بيم آن كه مباد به سن رشد رسند، اموالشان را به ناحق و شتاب مخوريد.
هر كه توانگر است عفت ورزد و هر كه بينواست به آن اندازه كه عرف تصديق كند، بخورد.
و چون اموالشان تسليمشان كرديد كسانى را بر آنان به شهادت گيريد و خدا براى حساب
كشيدن كافى است . (6)
واژگان :
سفهاء: جمع سفيه ، و سفيه كسى است كه مال را بى جا خرج مى كند.
قيام : در اين جا به معناى قوام و ستون يك چيز است .
ابتلاء: يعنى آزمايش .
ايناس : به معناى ديدن است و از ماده ((انسان العين ، گرفته
شده است ؛ يعنى حدقه اى كه چشم با آن مى بيند. از اين گونه است سخن خداى تعالى :
آنس من جانب
الطور نارا.(151)
رشد: در اين جا به معناى تصرف كردن در مال به نحو شايسته است ، به خلاف
((سفه )).
اسراف : آن است كه انسان در خرج كردن مال از حد تجاوز كند. ((سرف
)): خطا. شاعر مى گويد:
ما فى عطائهم من و لا سرف ؛ در
عطايشان منت و خطايى نيست ؛ يعنى عطاى آنان به كسى مى رسد كه شايسته آن است .
بدار: مبادرت و شتاب .
حسيب : مراقبت كننده .
اعراب :
((التى )) عطف بيان از
((اموال )) لفظ آن مفرد و معنايش جمع است . از فراء
نقل شده كه عرب درباره زن ها بيش از ((التى
))، ((اللاتى )) و در اموال
بيش از ((اللاتى ))،
((التى )) به كار مى برد؛ لكن استعمال هر دو در موارد
مزبور جايز است .
((قياما)) مفعول ((جعل
)) است . ((اسرافا و بدارا))
منصوب هستند بنابر حاليت ؛ يعنى مسرفين و مبادرين و يا اين كه مفعول لاءجله اند.
مصدر مؤ ول از ((اءن يكبروا)) مفعول
براى ((بدارا)) مى باشد.
((بالمعروف )) متعلق به
((ياءكل )) است . برخى گفته اند:
متعلق به محذوف ، و حال مى باشد. باء در ((بالله
)) زايده و ((الله ))
فاعل و ((حسيبا)) حال يا تميز است .
تفسير :
و لا تؤ توا
السفهاء اءموالكم . برخى گفته اند: خطاب متوجه هر كسى است كه در دست او مالى
باشد. وظيفه چنين شخصى آن است كه مال خود را در اختيار كسى كه آن را نابه جا مصرف
مى كند، قرار ندهد؛ حال تفاوت نمى كند كه اين اسرافكار، فرزند شخص باشد، يا همسر
او، يا وصى او و يا بيگانه . برخى گفته اند: خطاب فوق تنها متوجه پدران است و خدا
آنان را از اين كه به مال خود اعتماد كنند، نهى كرده است ؛ بدين ترتيب كه مالشان را
به فرزندان نااهل خود تمليك كنند و در هنگام پيرى كه نياز به اين مال پيدا مى كنند
با تاسف و اندوه به سوى آن بنگرند؛ زيرا به آن نياز دارند اما فرزندانشان نااهل و
عاق هستند. درست آن است كه خطاب تنها متوجه سرپرستان است و معناى آن چنين است :
اى سرپرستان ! سفيهانى را كه تحت ولايت شما هستند، بر اموالشان مسلط نكنيد. بر اين
موضوع ، سخن خداى تعالى دلالت دارد: و ارزقوهم فيها و اكسوهم ؛ از آن ،
هزينه و لباسشان دهيد. چرا كه اين خطاب ، تنها متوجه سرپرستان است . به علاوه آيات
پيشين نيز تنها متوجه آنها بود، لذا خوب است كه اين خطاب نيز فقط متوجه آنان باشد.
سفيه ، فرد اسرافكارى است كه به گونه شايسته در مال تصرف نمى كند. از اين رو، حق
تصرف در مال را جز به اجازه ولى و سرپرست ندارد. البته وى در تمامى تصرفات غير مالى
آزاد است . ما، درباره احكام سفيه در جلد پنجم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق ،
((باب الحجر)) به تفصيل سخن گفتيم .
مى گوييم : اگر خطاب تنها متوجه سرپرستان است كه بر اموال سفيهان نظارت دارند، بايد
خداوند مى گفت : ((اموالهم ))، نه
((اموالكم ))؟
پاسخ : خداوند اموال سفيهان را به سرپرستان نسبت داده است ؛ بدين جهت كه آنان تحت
ولايت سرپرستان هستند و روشن است كه نسبت با كوچكترين مناسبتى صحيح مى باشد.
ايمان به خدا و مشكل معيشت
اءموالكم
التى جعل الله لكم قياما. فخر رازى گفته است : ((معناى
اين آيه آن است كه قوام و معاش شما تنها با مال به دست مى آيد و از آن جا كه مال ،
سبب قيام و استقلال است ، خدا آن را از باب تسميه مسبب به اسم سبب ، قيام نام نهاده
است )). مراد فخر رازى از سبب ، مال و از مسبب ، معاش است .
كسى كه در آيات قرآنى و احاديث نبوى تتبع كند، در مى يابد كه اسلام به مال و صرف آن
براى بهبود زندگى ، توجه خاصى دارد؛ حتى در شمارى از آيات ، مال و جان را مساوى هم
دانسته است . از آن جمله ، آيه 111 سوره توبه است :
ان الله اشترى
من المومنين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة . خداوند، بهشت خود را به
مالى مى فروشد كه در راه او انفاق شده است ؛ به سان تاجرى كه كالاى خويش را به مالى
مى فروشد كه براى مصلحت وى انفاق شود. از جمله اين آيات ، آيه 94 سوره نساء است :
فضل الله
المجاهدين باءموالهم و اءنفسهم . در حديث آمده است : ((خون
شما، مال شما و آبروى شما بر شما حرام است )). از اين جاست
كه فقها گفته اند: اصل در هر چيز حليت است ، جز خون ، فرج و مال كه اصل در آنها
حرمت است .
قرآن واژه ((خير)) را در بسيارى از
آيات بر مال اطلاق كرده است و از آن جمله است :
انه لحب الخير
لشديد؛(152)
انسان مال را فراوان دوست دارد. بعضى از مفسران گفته اند: لفظ خير در قرآن تنها در
مورد مال به كار رفته است . البته ما با اين نظريه موافق نيستيم ؛ لكن مى دانيم
بيشتر آياتى كه به عمل صالح و كمك به خير و آماده كردن نيرو در مقابل دشمنان دين و
وطن دستور داده است ، عمل بدان ها و اطاعت از آنها بدون مال امكان پذير نيست .
اسلام از اندوختن مال نهى كرده و كسانى را كه مال مى اندوزند به عذاب دردناك تهديد
كرده است . همچنين از اسراف و تبذير بازداشته و تبذير كنندگان را برادران شيطان
دانسته است ؛ چرا كه افراط، خواه در اندوختن مال باشد و خواه در خرج كردن آن ،
زندگى را از رشد و توليدى كه براى مردم سودمند باشد، باز مى دارد. اسلام به ميانه
روى و مدارا كردن در صرف و انفاق اموال دستور داده است . پيامبر بزرگوار اسلام (صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((وقتى خداوند به خانواده اى
اراده خير كند، به آنان ميانه روى در معيشت و اخلاق نيكو مى دهد)).
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((انسان حقيقت ايمان را درك
نمى كند، جز اين كه در وى سه خصلت باشد: دانايى در احكام دين ، شكيبايى در مصيبت ها
و اندازه گيرى خوب در معيشت )).
امام (عليه السلام ) ميان حقيقت ايمان و حل مشكل معيشت در دنيا رابطه برقرار كرده
است ؛ زيرا معناى ((اندازه گيرى خوب ))
آن است كه انسان محكم كارى كند و محصولى را كه از كار خود به دست مى آورد، در جهت
سودمندى مصرف كند. اين سخن امام (عليه السلام ) دليل قاطعى است براى اين كه دين ،
از زندگى جدا نيست و نيز دين ، بدون هيچ ابهام و ترديدى ، قانون زندگى است و كسى كه
دين را از زندگى جدا كند و صرفا به عنوان يك سلسله تقديس ها، شعارها و زهد و غيب
گويى ها بدان بنگرد، يا نادانى است كه دين را از كسانى گرفته كه آن را وسيله اى
براى معاش خود قرار داده اند و يا دشمن حق و منكر بديهيات مى باشد.