همچنين مى توان عقيده اهل سنت را با اقوال و افعال خودشان
مردود دانست و نياز به آيه و روايت ندارد؛ چرا كه آنان به قياس و استحسان و مصلحت
مرسله عمل مى كنند؛ مصلحتى كه بر رعايت لطف به خلق و بهبود بخشيدن احوال مردم در
دنيا و آخرت استوار است . آنها قياس و استحسان و مصلحت مرسله را اصول منابعى براى
استنباط احكام شرعى قرار مى دهند. چنان كه اهل سنت كتابهاى ويژه اى درباره بيان
حكمت خدا در اوامر و نواهى خويش تاءليف كرده اند. اين گفتارها و عملكردهاى اهل سنت
بدان معناست كه خداوند جز به سبب هدفى درست و علتى حكمت آميز، امر و نهى نمى كند.
ربنا انك من
تدخل النار فقد اءخزيته . ما تو را براى به دست آوردن خشنودى ات و فرار از
اين خوارى اطاعت مى كنيم . اين چنين است كه مومن راستين همواره پاداش و مجازات خدا
را نصب العين خود قرار مى دهد. از اين رو، خداوند را به سبب ترس از مجازات و در
آرزوى پاداش او، اطاعت مى كند. امام على (عليه السلام ) در وصف مومنان فرمود:
مومنان و بهشت ، همانند كسى است كه آن را ديده و از نعمت هايش برخوردار است و نيز
مومنان و آتش همانند كسى است كه آن را ديده و از عذابش در رنج است
)). اما كسى كه خداوند را تنها به سبب ذات خداوند عبادت كند، نه طمع بهشت او
را داشته باشد و نه ترس آتش او را، چنين شخصى ، تنها رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم ) و شاگردش امام على (عليه السلام ) خواهد بود.
و ما للظالمين
من اءنصار. هر كس در دنيا باطل را يارى كند و در يارى كردن حق سستى ورزد و
با مردم به انصاف رفتار ننمايد، ظالم است و در روز حق و عدالت (روز قيامت ) براى او
يارى كننده اى نخواهد بود. رساترين اندرز در اين زمينه ، خطبه اى است كه پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را در آخرين روزهاى عمر شريف خويش ايراد كرد:
فرمود: ((اى مردم ! هر كس تازيانه من به پشت او اصابت كرده ،
اينك اين پشت من است (كه آماده قصاص مى باشد). هر كس كه مال او را گرفتم ، پس اين
است مال من ، بيايد مال خود را از من بستاند و از كينه من نترسد؛ چرا كه چنين چيزى
شاءن من نيست . آگاه باشيد، محبوب ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى داشته باشد
آن را از من بستاند و يا حلالم كند تا من پروردگارم را با خوشوقتى ديدار كنم
)). بقيه اين داستان در تفسير آيه 160 سوره آل عمران ، ذيل
عنوان : ((محمد و مكارم الاخلاق ))
بيان شد.
ربنا اننا سمعنا
مناديا ينادى للايمان اءن آمنوا بربكم فآمنا. اين گونه است شاءن كسى كه حق
را براى حق مى خواهد؛ يعنى قلبش را براى دعوت حق مى گشايد و به محض شنيدن - از هر
كه باشد، تا چه رسد به اين كه از سرور پيامبران بشنود - آن را لبيك مى گويد.
فاستجاب لهم
ربهم اءنى لا اءضيع عمل عامل منكم من ذكر اءو اءنثى . بنابراين ، ميزان ،
عمل شخص است ، نه نسب ، نژاد و يا مرد بودن و زن بودن او؛ چرا كه از ديدگاه اسلام ،
همگى در انسانيت برابرند. و اين نكته ، بيان آشكارى از حق و كرامت زن است .
(بعضكم من بعض .) برخى از برخى ديگر هستيد؛ چرا كه مرد، پدر زن و زن ، مادر مرد و
هر كدام برادر و شوهر ديگرى است و همگى از يك ريشه اند، تمامى شما از آدم هستيد و
آدم از خاك است . در حديث آمده است : ((زنان ، خواهران
مردانند)). پيش تر در آيه 228 سوره بقره ، درباره زن سخن
گفته شد.
فالذين هاجروا و
اءخرجوا من ديارهم و اءوذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لاءكفرن عنهم سيئاتهم و
لاءدخلنهم جنات تجرى من تحتها الاءنهار ثوابا من عند الله و الله عنده حسن الثواب .
پس از آن كه خداوند، پاداش را به عمل شايسته ، مرتبط كرد، نه به نژاد و جنسيت ،
اعمالى را بر مى شمارد كه موجب چند برابر شدن پاداش مى شود. آنها از اين قرارند:
1. خروج داوطلبانه شخص مومن از وطن خود كه نمى تواند در آن جا دينش را نگه دارد به
محلى كه در آن ، توان چنين كارى را دارد. دليل بر اين مطلب ، آيه فوق و نيز آيه 97
سوره نساء است . مى فرمايد:
ان الذين توفيهم
الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا اءلم تكن
اءرض الله واسعة فتهاجروا فيها فاءولئك ماءواهم جهنم وسائت مصيرا؛ كسانى
هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند، در حالى كه بر خويشتن ستم كرده بودند. از
آنها مى پرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبون گشته .
فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ مكان اينان جهنم
است و سرانجامشان بد. بر اساس اين دو آيه ، فقها فتوا داده اند كه اقامت در سرزمين
كفر، كه شخص نمى تواند در آن جا به انجام وظايف دينى و شعاير اسلامى بپردازد، حرام
است ، بلكه بر چنين شخصى واجب است كه به كشور اسلامى كه در آن مى تواند واجبات الهى
را انجام دهد، هجرت و كوچ كند، مگر اين كه توان هجرت را نداشته باشد.
جاى بسى تاسف است كه در اين عصر، برخى از جوانان ثروتمند و مسلمان ما بار سفر به
سوى آمريكا و اروپا مى بندند، آن هم تنها به اين دليل كه در آن جا مرتكب گناه شوند،
زنا كنند و شراب بنوشند.
2. اخراج اجبارى مومنان از وطنشان . چنان كه اين عمل را مشركان قريش در حق پيروان
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و اسرائيل - تربيت شده دست استعمار - در حق
فلسطينى ها كردند.
3. اذيت شدن در راه حق . هر كس كه از حق پيروى كرد، به جهت آن اذيت شد. در حديث
آمده است كه انسان بر حسب دينش ، گرفتارى پيدا مى كند. اگر دينش نيرومند باشد،
گرفتارى اش نيز شديد خواهد بود و اگر دينش ضعيف باشد، گرفتارى اش نيز كم خواهد بود.
هيچ چيزى نزد خدا از تحمل رنج در راه دين خدا و شكيبايى بر آن ، پاداشى بزرگ تر
ندارد. پروردگارا! ما را نيز از شكيباپيشگان در راه دين خويش قرار بده .
4. جان نثارى در راه حق . تمامى اعمال مزبور، بدى هاى انسان را محو مى كنند و موجب
پاداشى مى شوند كه شايسته عظمت و بزرگى خداست . تكرار لفظ ثواب و لفظ جلاله
ثوابا من
عندالله والله عنده حسن الثواب به اين نكته اشاره دارد كه همانند پاداش خدا
پاداشى نيست ؛ چنان كه همانند خدا كسى نيست .
كافران و پرهيزگاران
لاَ
يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِي الْبِلاَدِ (196)مَتَاعٌ قَلِيلٌ
ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (197)لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ
رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا
نُزُلاً مِّنْ عِندِ اللّهِ وَمَا عِندَ اللّهِ خَيْرٌ لِّلأَبْرَارِ (198)
جولان كافران در شهرها تو را نفريبد. (196) اين برخوردارى اندكى است . پس از آن
جايگاهشان جهنم است . و جهنم بد آرامگاهى است . (197) اما براى آنان كه از
پروردگارشان مى ترسند، بهشت هايى است كه در آن نهرها جارى است . همواره در آن جا
مهمان خدا هستند. و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است . (198)
واژگان :
متاع : چيزى است كه انسان در دنيا از آن لذت مى برد.
مهاد: مكانى است آماده شده ؛ نظير بستر.
نزل : آنچه براى نازل شونده (مهمان ) آماده مى شود.
اعراب :
((متاع )) خبر براى مبتداى محذوف است
و تقدير: ذلك
التقلب متاع قليل مى باشد. ((خالدين
)) حال براى ضمير ((لهم )) و
((نزلا)) حال براى ((جنات
)) و يا مفعول مطلق است ؛ يعنى ((انزلوها
نزلا)).
تفسير :
معناى واژه هاى آيات سه گانه روشن است . آنچه اهميت دارد، بيان مراد از مجموع اين
آيات است . بسيارى از مفسران در توضيح آنها سخنانى گفته اند كه خلاصه اش چنين است :
كافر در دنيا در آسايش و رفاه زندگى مى كند؛ لكن سرنوشت او وبال و بدبختى است .
مومن در سختى و تنگنا زندگى مى كند؛ اما سرانجام وى سعادت و خوشى است ؛ به بيانى
ديگر دنيا زندان مومن و بهشت كافر و آخرت برعكس آن است .
آنچه من از آيات مى فهمم آن است كه در اين آيات مقايسه اى شده است ميان كسانى كه
دنيا را بر دين خود ترجيح مى دهند و تنها براى منافع شخصى خود كار مى كنند؛ نظير
يهود و امثال آنها و بين كسانى كه دين را بر دنيا ترجيح مى دهند و نتيجه آن هر چه
باشد، برايشان تفاوت نمى كند. از دسته اول به ((الذين كفروا))
تعبير شده است ؛ زيرا به حق كفران مى ورزند و براى آن ارزشى قائل نيستند. از دسته
دوم به ((الذين اقتوا ربهم )) تعبير
شده است ؛ چرا كه آنان از خشم و معصيت خدا دورى مى كنند. ترديدى نيست كه كسى كه
براى دنيا كار كند و آن را تمام هم خويش قرار دهد و به سبب آن محرمات خدا را مباح
بداند، اموال دنيا در دست وى انباشته مى شود؛ چنان كه ما اين موضوع را عملا مشاهده
مى كنيم . بر خلاف آن ، كسى كه از حرام پرهيز مى كند و گرسنگى و محروميت را بر آن
ترجيح مى دهد، اموال دنيا در دستش اندك خواهد بود.
مراد از ((جولان دسته اول در شهرها))
آن است كه آنان داراى اموال و دارايى هاى شهرها، كه به يغما برده اند، هستند. برخى
گمان مى برند نعمت و آسايش كه در ميان طرفداران باطل ديده مى شود، براى آنان خير و
كرامت و رنج و محروميتى كه در ميان مومنان وجود دارد، ذلت و بدى براى آنان است .
خداوند اين توهم را دفع مى كند و مى گويد: عكس آن درست است ؛ زيرا نعمت طرفداران
باطل ، متاعى است اندك و آن گاه به جهنم مى روند و سرنوشتى بد دارند؛ اما سختى هاى
طرفداران حق از بين رفتنى است ؛ آن گاه به نعمت هميشگى و آسايشى ابدى مى رسند.
مومنان اهل كتاب
وَإِنَّ
مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَآ
أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَنًا
قَلِيلاً أُوْلَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ
الْحِسَابِ (199)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ
وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)
بعضى از اهل كتاب به خدا و كتابى كه بر شما نازل شده و كتابى كه بر خودشان نازل شده
است ايمان دارند، مطيع فرمان خدايند. آيات خدا را به بهاى اندك نمى فروشند. مزد
ايشان نزد پروردگارشان است . هر آينه خدا به حساب ها زود خواهد رسيد. (199) اى
ايمان آورندگان ! شكيبا باشيد و ديگر را به شكيبايى فرا خوانيد و در جنگ ها پايدارى
كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد. (200)
واژگان :
خشوع : فروتنى .
برخى گفته اند: صبر و مصابرة به يك معناست . برخى گفته اند: ((صبر))
به معناى كنترل نفس در گرفتارى هايى است كه ديگران در آن دخالت ندارند؛ نظير بيمارى
و ((مصبرة )) تحمل آزار ديگران است .
رباط: آمادگى براى جهاد با دشمن .
اعراب :
((خاشعين )) حال براى ضمير
((يؤ من )) است ؛ زيرا اين ضمير به
((من )) بر مى گردد و آن به معناى جمع
است . جمله ((لا يشترون )) نيز حال
است . ((عند ربهم )) حال براى ضمير
((لهم )) و ((عند))
مى تواند متعلق به ((اجرهم )) باشد.
تفسير :
و ان من اءهل
الكتاب لمن يومن بالله و ما اءنزل اليكم و ما اءنزل اليهم خاشعين لله لا يشترون
بآيات الله ثمنا قليلا اءولئك لهم اءجرهم عند ربهم . مراد از
((ما انزل اليكم )) قرآن و مراد از ((ما
انزل اليهم )) تورات و انجيل است .
آيه ، تمامى كسانى را كه از اهل كتاب به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان
آورده و مى آورند، در بر مى گيرد و اختصاص به ((نجاشى
)) و يا به ((عبدالله بن سلام
)) ندارد؛ چرا كه لفظ آيه عام است و دليلى هم بر تخصيص وجود
ندارد. وقتى كه خداوند سبحان ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از كسى
كه اصلا به خدا و كتابى ايمان ندارد بپذيرد، پس سزاوارتر است كه اين ايمان را از
اهل تورات و انجيل بپذيرد؛ به ويژه پس از آن كه آنان دين خود را رها كنند؛ زيرا
دشوارترين مسئله براى انسان ، رها كردن دينى است كه با آن انس گرفته و آن را از
پدران و اجداد خويش به ارث برده است .
يا اءيها الذين
آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون . خداى سبحان
سوره آل عمران را با اين آيه به پايان برده است ؛ آيه اى كه دستور به تقواى الهى و
امر به جهاد با دشمنان خدا را يك جا جمع كرده است . در تفسير آيه 155 سوره بقره در
عنوان ((صبر)) و عنوان
((انواع پاداش صابران )) به تفصيل درباره صبر سخن
گفته شد.
تقوا و پرهيزگارى
تفسير سوره آل عمران را با سخنى كوتاه درباره تقوا به پايان مى بريم . از
امام صادق (عليه السلام ) درباره تقوا پرسيدند؟ فرمود: تقوا آن است كه خداوند در هر
جا كه دستور داده ، تو را ببيند و در هر جا كه نهى كرده ، تو را نبيند. بنابراين ،
در رعايت تقوا لازم است كه انسان هم علم به احكام خدا داشته باشد و هم بدان عمل
كند؛ زيرا علم بدون عمل ، حجتى عليه صاحب خود خواهد بود و عمل بدون علم ، راه رفتن
در بيراهه است . بر اين اساس ، تقوا، همان دين ، اخلاق و پايه فضيلت هاست . پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((نگوييد: محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) از ماست ، چه به خدا سوگند! دوستانم ، خواه از ميان
شما و يا از ديگران ، تنها پرهيزگارانند)). اين جمله از
سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((و لا من غيركم
)) نشان دهنده آن است كه هرگاه فرد غير مسلمان كسى باشد كه
مردم از دست و زبانش در امان باشند از كسى كه به ظاهر مسلمان مى باشد، اما مردم را
اذيت مى كند، به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزديك تر است .
در چندين آيه از قرآن كريم آمده است كه نجات و رستگارى در قيامت تنها براى
پرهيزگاران است . در افسانه ها حكايتى است كه بدين حقيقت اشاره دارد و آن چنين است
:
در زمان قديم ، مردى بود كه بسيار مى گفت :
الحمدلله رب العالمين والعاقبة للمتقين .
ابليس از اين سخن خشمناك شد و برخى از شياطين خود را به سوى آن مرد فرستاد و به وى
گفت : بگو: ((العاقبة للاغنياء؛ عاقبت از آن توانگران است
)). مرد گفت : ابدا چنين نيست ، بلكه عاقبت از آن پرهيزگاران
است . ميان شيطان و آن مرد، جدال بالا گرفت ، از اين رو قرار گذاشتند كه براى اولين
كسى كه به آنها برخورد كند، قضيه را مطرح كنند و از وى بخواهند كه در ميانشان داورى
كند و هر كس محكوم شد، دستش قطع گردد. آن گاه شخصى را ملاقات و قضيه را با وى مطرح
كردند. آن شخص گفت : عاقبت از آن توانگران است نه از آن پرهيزگاران . از اين رو،
دست آن مرد را قطع كردند و او بازگشت ، در حالى كه سخن خويش را تكرار مى كرد:
الحمدلله رب
العالمين والعاقبة للمتقين . شيطان بار ديگر آمد و به او گفت : آيا پند
نگرفتى ؟ گفت : خير. شيطان گفت : تو را بر دست ديگرت به محاكمه مى كشانم . مرد گفت
: بسيار خوب . ناگهان شخصى پديدار شد و آنها از وى خواستند تا در ميانشان داورى
كند. آن شخص نيز حكم كرد كه عاقبت از آن توانگران است ، نه از آن پرهيزگاران .
در نتيجه ، دست ديگر وى نيز قطع شد. باز هم اين مرد، سخن پيشين خويش را بيش از پيش
تكرار مى كرد؛
الحمدلله رب العالمين والعاقبة للمتقين . شيطان به وى گفت : اكنون بر زدن
گردنت تو را به محاكمه مى كشانم . آن مرد گفت : قبول دارم . در اين هنگام ديدند كه
قهرمانى به سوى آنها مى آيد، لذا پس از آن كه قصه را با وى مطرح ساختند از او
تقاضاى داورى كردند. ناگهان آن مرد قهرمان ، شمشير را برگرفت و گردن شيطان را زد و
به او گفت : اين است عاقبت تبهكاران . خداوند دست هاى آن مرد را به حال اولش باز
گردانيد و به سخن او مى گفت : ((العاقبة للمتقين
)) جامه عمل پوشانيد؛ لكن پس از شكيبايى و قطع شدن دست چپ و
دست راست .
آرى ، محال است كه انسان به آرمان خويش جز با شكيبايى و تحمل سختى ، دست يابد.
سوره نساء
اين سوره مدنى است ، 176 آيه دارد و پس از سوره ممتحنه نازل شده است . مولف
مجمع البيان قولى را نقل كرده مبنى بر اين كه در سوره نساء دو آيه وجود دارد كه در
مكه نازل شده است : يكى آيه
ان الله ياءمركم
ان تؤ دوا الامانات ...(135)
و ديگر آيه ((و يستفتونك فى النساء...)).(136)
اين سوره بدان سبب ((سوره نساء)) نام
گرفته است كه با نام ((زنان )) آغاز
شده و نيز در آن از احكام بسيارى درباره حقوق آنها سخن گفته است .
شما را از يك تن آفريد
يَا
أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ
وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء
وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ
عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (1)
اى مردم ! بترسيد از پروردگارتان ، آن كه شما را از يك تن بيافريد و از آن يك تن ،
همسر او را و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد. و بترسيد از آن خدايى كه با
سوگند به نام او از يكديگر چيزى مى خواهيد و زنهار، از خويشاوندان مبريد. هر آينه
خدا مراقب شماست . (1)
واژگان :
زوج : به فردى كه همراه وى جنسى از خود اوست ، گفته مى شود. بنابراين ، بر زن و نيز
مردى كه ازدواج كرده است ، ((زوج ))
اطلاق مى شود.
بث : پراكنده كردن و از اين گونه است سخن آنان : ((كالفراش
المبثوث )).
اعراب :
((الاءرحام )) به سبب عطف بر لفظ
جلاله منصوب است ؛
اتقوا الله و
قطع الاءرحام .
تفسير :
در اين آيه چند نكته وجود دارد كه به ترتيب زير بيان مى كنيم :
1. يا اءيها
الناس اتقوا ربكم . برخى گفته اند: خطاب ((يا ايها
الناس )) به اهل مكه است ؛ لكن صحيح آن است كه اين خطاب ،
تمامى مكلفين را در بر مى گيرد؛ زيرا ظاهر لفظ دلالت بر عموم دارد و دليلى هم بر
تخصيص وجود ندارد. حتى امر به تقوا بر شمول و عموم تاكيد دارد؛ چرا كه وجوب پرهيز
از گناهان به گروه خاصى منحصر نمى شود.
2. الذى خلقكم
من نفس واحدة . نويسنده تفسير المنار از استاد خويش شيخ محمد عبده نقل مى
كند: ((خداوند متعال نفسى را كه انسان ها از آن آفريده شده
اند، مبهم گذاشت و آن را به صورت نكرده آورده است ، از اين رو ما نيز آن را در همان
ابهام رها مى كنيم و خطابى كه در آيت ديگر وارد شده ، همانند ((يا
بنى آدم ))، با اين ابهام منافات ندارد - يعنى آن را برطرف
نمى كند و نص قاطعى مبنى بر اين كه تمامى بشر از فرزندان آدم است ، به شمار نمى
رود؛ زيرا براى صحت خطاب فوق (يا بنى آدم ) كافى است كه مخاطبان در زمان نزول خطاب
، از فرزندان آدم باشند. پيش تر در تفسير قصه آدم در اوايل سوره بقره ، گفته شد كه
پيش از آدم ، نوع ديگرى از همين انسان در زمين وجود داشته است كه فساد كردند و خون
ريختند.))
نظريه شيخ عبده در اين خلاصه مى شود كه قرآن كريم ، موضوع پدر بودن آدم را براى
تمامى بشر، نه نفى و نه اثبات مى كند، بلكه ممكن است براى بشر چندين پدر باشند كه
آدم يكى از آنهاست . اما اين سخن خداى تعالى كه مى گويد: ((يا
بنى آدم )) تنها نشان دهنده آن است كه مخاطبان اين خطاب در
دوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرزندان آدم بودند و دلالت ندارد كه هر كس
پيش از اين مخاطبان بوده و يا پس از آنان خواهد بود، از نسل آدم است ، بلكه ممكن
است براى او پدرى غير از آدم باشد.
ما از اين سخن شيخ ، چند پاسخ مى دهيم :
اولا، اوامر و نواهى اى كه در كتاب و سنت وجود دارد، تنها به كسانى كه در زمان خطاب
بودند اختصاص ندارد، بلكه تمامى كسانى كه در آن زمان وجود داشتند و يا بعدها وجود
پيدا خواهند كرد و تا روز قيامت را شامل مى شود؛ زيرا اين اوامر و نواهى از قضاياى
دينى اى است كه حاضران و غايبان را به طور برابر در بر مى گيرد و به سان جمله
((كسى كه به بيست سالگى برسد، بايد فلان تكليف را انجام دهد))
است . از همين باب است سخن خداى تعالى :
اءلم اعهد اليكم
يا بنى آدم اءن لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و اءن اعبدونى هذا صراط مستقيم
. اين خطاب ، متوجه تمامى مردم ، بدون استثنا مى باشد؛ خواه در زمان خطاب
باشند و خواه نباشند.
ثانيا، اوامر و نواهى اى كه در كتاب و سنت وجود دارد و فرزندان آدم مورد خطاب آنها
مى باشند. اگر تنها متوجه كسانى باشند كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) زندگى مى كردند، ما مكلف نبوديم و نيز نمى توانستيم براى اثبات حكمى از احكام
خداوند به آنها استدلال كنيم ، در حالى كه تمامى مسلمانان و از جمله شيخ محمد عبده
به قرآن و سنت استدلال مى كنند، بلكه اين دو، نخستين منبع عقيدتى و قانونگذارى
اسلامى به شمار مى روند و اين موضوع از ضروريات دين است .
وقتى تكليفى كه متوجه فرزندان آدم است تمامى افراد بشر را در بر مى گيرد، پس در اين
حالت ، آنها بدن استثنا، از نسل آدمند. بنابراين ، آيه 60 سوره يس ، آيه 27 سوره
اعراف : يا بنى
آدم لا يفتننكم الشيطان آيه 172 سوره اسراء:
و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم
و آيه 70 سوره اسراء:
و لقد كرمنا بنى آدم همگى بيان و
شرح ((نفس واحدة )) در سخن خداى متعال
: خلقكم من نفس
واحدة هستند و مراد از نفس واحده بدون شك و ترديد، پدر ما آدم است و نه كسى
ديگر.
اما اين سخن شيخ محمد عبده كه مى گويد: پيش از آدم ، نوعى از همين انسان وجود داشته
است ، ربطى به بحث ما ندارد؛ زيرا سخن ما درباره انسان موجود است و نه انسانى كه از
بين رفته و نابود شده است .
به علاوه ، خداى سبحان ما را با سخن خود چنين مورد خطاب قرار داده است :
((يا بنى آدم )) و نيز خطاب كرده است
: فانا خلقناكم
من تراب
(137) و نيز گفته است :
ان مثل عيسى
عندالله كمثل آدم خلقه من تراب .(138)
وقتى ما تمامى اين آيات را در كنار يكديگر قرار دهيم ، چنين نتيجه مى گيريم :
((همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك است ))؛
چنان كه در حديث شريف آمده است .
ثالثا، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده و اين نقل به اثبات رسيده
است كه فرمود: ((من سيد و سرور فرزندان آدم هستم
)). بنابراين ، آيا هيچ مسلمانى - اين سوال متوجه شيخ عبده
است - حق دارد گمان كند و يا احتمال دهد كه مراد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) يك نوع خاص از بشر بوده و نه تمامى افراد بشر؟
3. و خلق منها
زوجها. برخى گفته اند: ((من ))
در ((منها)) براى تبعيض است و مراد از
((زوجها)) حوا مى باشد و خداوند او را
از پهلوى آدم آفريد و نيز گفته اند: حوا را - چنان كه در برخى روايات آمده است - از
زيادى گِل آدم آفريد.
بر اين نظريه مى توان بدين ترتيب اشكال گرفت : ((من
)) در ((منها))
براى تبعيض نيست ، بلكه ممكن است براى بيان باشد؛ همانند اين سخن خداى متعال :
و من آياته اءن
خلق لكم من اءنفسكم اءزواجا.(139)
در اين صورت ، معناى آيه چنين مى شود: هر كدام از نفس واحده (آدم ) و زوج او از يك
ريشه آفريده شده است و اين اصل عبارت است از خاك ؛ چرا كه خداى متعال مى گويد:
و من آياته اءن
خلقكم من تراب ثم اذا اءنتم بشر تنتشرون ؛(140)
از نشانه هاى قدرت اوست كه شما را از خاك بيافريد تا انسان شديد و به هر سو پراكنده
گشتيد)).
اما كسى كه مى گويد: مراد از ((زوجها))
حواست ، هيچ دليلى بر اين ادعا، از قرآن ندارد؛ زيرا درباره خلقت حوا در قرآن ،
ذكرى به ميان نيامده است .
4. و بث منهما
رجالا كثيرا و نساء؛ يعنى ((و نساء كثيرا))
كه صفت دوم به قرينه صفت اول حذف شده است . در اين باره سخن فخر رازى خنده آور است
كه مى گويد: اين كه ((رجال )) متصف به
صفت ((كثيرا)) شده است و نه
((نساء)) بدان سبب مى باشد كه مردان ،
شايسته شهرت يافتن و آشكار شدن ، و زنان ، شايسته مخفى و خاموش بودن هستند.
اين تعليل اگر بر مفهومى دلالت كند، آن مفهوم اين است كه فخر رازى درباره طبيعت زن
چنين داورى كرده است كه اين طبيعت با آداب و رسوم جامعه اى كه زن در آن زندگى مى
كند، مطابقت دارد. بديهى است كه اين آداب و رسوم بر حسب مقتضيات زمان دگرگون مى
شود. بنابراين ، اگر آن را به مثابه يك معيارى كلى و قاعده اى معمولى بپذيريم ،
اشتباه خواهد بود.
در هر صورت ، مراد روشن است و آن اين كه بشر از دو زوج ، مرد و زن ، به وجود آمده
است و از اين دو زوج ، ميليون ها انسان ، نسلى پس از نسل ديگر پراكنده شده اند.
گفته مى شود: در حال حاضر بيش از سه ميليارد انسان در جهان وجود دارند.
5. و اتقوا الله
الذى تساءلون به والاءرحام . اين آيه اشاره دارد به آنچه برخى از ما در مقام
سوگند به برخى ديگر مى گويند: تو را به خدا سوگند، چنين كارى را انجام ده ! و يا مى
گويند: تو را به خويشاوندى سوگند چنين كارى را انجام ده ! به بيان روشن تر تو را به
حقى كه خداى بزرگ بر ذمه ات دارد سوگند مى دهم و يا تو را به حقى كه خويشاوند عزيز
تو بر عهده ات دارد سوگند مى دهم ! مراد از امر به تقواى الهى و خويشاوندان ، آن
است كه حق خدا و خويشان را ادا كنيم . اين آيه ، همانند اين سخن خداست كه مى
فرمايد: ... اءن اشكرلى و لوالديك الى المصير؛(141)
من و پدر و مادرت را سپاس گو كه سرانجام تو به سوى من است .
خلاصه سخن اين كه خداى سبحان در اين آيه به ما دستور داده است تا از خشم و عذاب او
بپرهيزيم و به خويشاوندان نيكى كنيم و بعضى از ما بر بعضى ديگر برترى نجويد و فردى
بر فرد ديگر ستم روا ندارد؛ چرا كه همه ما از يك ريشه هستيم و اين سخنان را با اين
جمله به پايان مى رساند: ((خداوند مراقب شماست
)) و آن ، تهديد و هشدارى است براى كسى كه نافرمانى و سرپيچى
كند.