تفسير :
و لا تهنوا و لا
تحزنوا. از مهم ترين چيزهايى كه فرمانده خردمند بر آن تاكيد دارد اين است كه
روح معنويت به سپاه او حاكم و در سطح بالا باشد و آن ترس و سستى به خود راه ندهند؛
زيرا پيروزى تنها مرهون نيروى ظاهرى نيست ، بلكه پيش از هر چيزى به پايدارى و اراده
نيرومند بستگى دارد. دشمن از اين كه تصميم گرفته اى عليه او مقاومت كنى ، بيشتر مى
ترسد تا از مسلح شدنت به كشنده ترين سلاح ها؛ زيرا سلاح بدون تصميم و اراده مقاومت
، نفعى ندارد. بر اين اساس است كه مى بينيم روزنامه ها، راديوها و مزدوران استعمار،
از طريق جنگ روانى مى كوشند تا اراده مردم عرب را به نفع خود و صهيونيست بشكنند و
در توان آنان بر مقاومت (عليه دشمن صهيونيستى ) ايجاد ترديد كنند؛ چرا كه اشغال
دلها ركن اصلى اشغال كشورها و به بردگى كشيدن آنهاست . قرآن ما را به اين حقيقت
راهنمايى مى كند: ((سستى مكنيد و اندوهگين مباشيد)).
اين سخن خدا: و
اءنتم الاءعلون ان كنتم مؤ منين . به اين نكته اشاره دارد كه اسلام از همه
چيز بالاتر است و هيچ چيز بر آن برترى ندارد. بنابراين ، كسى كه اسلام را در قلب
خود جاى داده باشد، هرگز تسليم نمى شود و هراس به خود راه نمى دهد، حتى اگر در راه
دين خود و اعتلاى كلمه حق ، جان بازد. آرى ، نرمى و آسان گيرى براى يك مسلمان تنها
در حق شخصى خود او پسنديده است و نه در دين و عقيده او.
ان يمسسكم قرح
فقد مس القوم قرح مثله ؛ اگر دشمن در روز احد به شما آسيب رسانيد، شما هم در
روز بدر به او آسيب رسانديد. با وجود اين ، دشمن از پاى ننشست و خود را مجهز ساخت و
بار ديگر به شما حمله كرد. بنابراين ، شما نيز بايد چنين باشيد.
و تلك الاءيام
نداولها بين الناس . در اين جا مراد از ايام ، توانايى و نيرو است . اين
نيرو، گاه براى اين گروه و گاه براى آن گروه مى باشد. توانايى در قرون گذشته ، تنها
در مال و مردان (جنگجو) تجلى پيدا مى كرده ؛ اما امروزه در علم و پيشرفت صنعت تجلى
يافته است . بر اين اساس ، كشور بى سواد، كشورى ضعيف به شمار مى رود، هر چند از
لحاظ طلاى سياه و زرد از كشورهاى ديگر ثروتمندتر باشد. و كشور صاحب دانش ، نيرومند
است ، هر چند سرزمين آن از تمامى معادن خالى باشد. و ضعيف - چه بخواهد و چه نخواهد
- تسليم و پيرو نيرومند است .
((علم )) در آغاز در دسترس مسلمانان و
در شرق بود، آن گاه به غرب انتقال يافت . البته بعيد نيست كه مسلمانان هم در علم و
هم در صنعت در سالهاى آينده بر ديگران برترى پيدا كنند، كسى چه مى داند خدا داناتر
است .
و ليعلم الله
الذين آمنوا. اين جمله عطف به محذوف و تقدير آن چنين است :
تلك الاءيام
نداولها بين الناس لحكمة اقتضت هذه المداولة . مراد اين نيست كه خدا از حال
مومنان آگاه نبوده ، از اين رو، روزگار را به دست به دست مى كرده است تا آنان را
بشناسد. ابدا چنين نيست ؛ زيرا خدا پنهان ها را مى داند. بلكه مقصود اين است كه خدا
شناختى را كه از مومنان دارد آشكار مى سازد تا مردم آنان را بشناسند و مومن از غير
مومن جدا شود. نويسنده مجمع البيان مى گويد: ما از آمدن فردا، پيش از فرا رسيدن آن
، آگاهى داريم . وقتى فردا بيايد، در حالى حضور به آن آگاهى مى يابيم و وقتى سپرى
شود بدان آگاهى داريم ، در حالى كه گذشته است . بنابراين ، دگرگونى و حدوث درباره
معلوم است نه عالم . درباره خدا نيز قضيه از همين قرار است ؛ يعنى خداوند حالت مومن
و كافر را پيش از آن كه براى مردم آشكار شود مى داند؛ اما زمانى كه حقيقت آن دو بر
مردم آشكار گشت و آنها از يكديگر متمايز شدند باز هم خدا در حالى كه آنان براى مردم
شناخته شده اند، به آن دو آگاهى دارد.
و يتخذ منكم
شهداء. شهيد كسى است كه براى دفاع از عقيده خود، جانش را مى دهد؛ زيرا او
مرگ در راه عقيده را سعادت و زندگى با ستمكاران را ننگ مى داند، چنان كه سيدالشهداء
حسين بن على (عليهما السلام ) گفته است . قرآن در موارد متعدد از شهدا تجليل كرده
است ؛ از آن جمله ، اين آيه است :
فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من
النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ؛(104)
آنها همراه با كسانى خواهند بود كه خدا انعامشان داده است ؛ چون انبيا و صديقان و
شهيدان و صالحان .
و الله لا يحب
الظالمين . از اين رو، از ستمگران كسى را براى شهادت بر نمى گزيند.
و ليمحص الله
الذين آمنوا. مراد از سدت به دست كردن روزگار آن است كه انسان از تجارب
ديگران بهره گيرد و خود را از آلودگى ها پاك سازد. برخى گفته اند: مراد از
((تمحيص )) آزمايش است كه حقيقت انسان
با آن آشكار مى شود.
و يمحق الكافرين
. فخر رازى گفته است : ((نزديك تر به صواب آن است كه
مراد از كافران در اين جا، طايفه اى مخصوص از آنهاست و آن طايفه كسانى هستند كه در
رز احد با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگيدند. اين سخن را ما بدان جهت
گفتيم كه مى دانيم خدا تمامى كافران را نابود نمى كند، بلكه بسيارى از آنان به كفر
خود باقى مى مانند. البته اين نظريه در صورتى درست است كه مراد از
((محق ))، عذاب دنيوى باشد و نه اخروى .
بهاى بهشت
أَمْ
حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ
جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142)وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ
الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ
(143)
آيا مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و حال آن كه هنوز براى خدا معلوم نشده است كه
از ميان شما چه كسانى جهاد مى كنند و چه كسانى پايدارى مى ورزند؟ (142) پيش از آن
كه مرگتان فرا رسد تمناى مرگ مى كرديد، اينك مرگ را ديديد و در آن مى نگريد. (143)
اعراب :
((ام )) منقطعه و به معناى بل و همزه
است ؛ يعنى ((بل احسبتم )). برخى گفته
اند: ((ام )) در اين جا به معناى
((لاء)) ناهيه است ؛ يعنى
((لا تحسبوا)).
((و لما يعلم الله )).
((واو)) حاليه و ((لما))
به معناى ((لم )) است كه فعل مضارع را
جزم مى دهد؛ لكن تفاوت ((لما)) با
((لم )) آن است كه ((لما))
بر انتظار وقوع فعل - چنان كه گفته اند - دلالت مى كند. ((و
يعلم الصابرين ))، ((يعلم
)) مجزوم است ؛ زيرا عطف بر ((لما
يعلم الله )) مى شود. و نيز جايز است به نصب خوانده شود،
بنابراين كه ((واو)) به معناى
((مع )) و بعد از آن ،
((اءن )) در تقدير باشد؛ يعنى ((اءن
يعلم ))؛ همانند
لا تاءكل السمك و تشرب اللبن ؛ اءى لا تجمع
بينهما. همچنين جايز است كه به رفع خوانده شود، بنابراين كه
((واو)) حاليه باشد. ((تمنون
)) در اصل ((تتمنون ))
بوده و يكى از دو ((تاء)) به سبب
تخفيف ، حذف شده است .
تفسير :
اءم حسبتم اءن
تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين . اين آيه
به روشنى دلالت دارد كه اسلام با عمل صالح در اين جهان پيوند محكمى دارد و نخستين
شرط نزديك شدن به خدا و دست يافتن به رضا و ثواب او، جهاد و مبارزه ، صدق و اخلاص و
صبر و پايدارى است . ساختن مسجد و معابد، روزه گرفتن ، نماز گزاردن ، خواندن اوراد
و ادعيه و... هيچ ارزشى ندارد، مگر اين كه وسيله اى به منظور جلب منفعت براى مردم و
يا دفع ضرر از آنان باشد.
آيات بسيار ديگرى نيز به معناى آيه فوق (اءم حسبتم اءن تدخلوا...) مى باشد كه وارد
شدن به بهشت را به جهاد و پايدارى و تحمل رنج هاى آن مربوط ساخته است .
اين آيات عبارتند از: آيه 111 از سوره توبه :
ان الله اشترى من المومنين اءنفسهم و
اءموالهم باءن لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى
التوراة و الانجيل و القرآن ؛ خدا از مومنان جان ها و مالهايشان را خريد تا
بهشت از آنان باشد. در راه خدا جنگ مى كنند، چه بكشند يا كشته شوند، وعده اى كه خدا
در تورات و انجيل و قرآن داده است .
آيه 72 از سوره اسراء:
و من كان فى هذه
اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و اءضل سبيلا؛ هر كه در اين دنيا نابينا باشد در
آخرت نيز نابينا و گمراه تر است . دليل قاطع بر اثبات اين نكته ، آيات 39 - 41 از
سوره نجم است :
و اءن ليس للانسان الا ما سعى # و اءن سعيه سوف يرى # ثم يجزاه الجزاء الاءوفى ؛
و اين كه براى مردم ، پاداشى جز آنچه خود كرده اند نيست . و زودا كه كوشش او در نظر
آيد. و سپس به او پاداشى تمام دهند.
از سخنان على (عليه السلام ) است كه فرمود: ((بهشت با سختى
ها و جنهم با شهوت ها همراه است . ...قيمت جان هاى شما تنها بهشت است ، پس آنها را
جز به بهشت نفروشيد)). در اين باره پيش تر و در هنگام تفسير
آيه 155 سوره بقره در بخش ((ثمن الجنة ))،
سخن گفته شد.
شعارهاى دينى
بى هيچ ترديدى شعاير دينى همچون عبادتگاه ها و نماز، امورى مقدس است ، بلكه
اين شعارها يك ضرورت دينى مى باشد كه بايد وجود داشته باشد؛ چرا كه هر دولت و يا
گروهى كه اصل واحد و مشتركى آنان را گرد مى آورد، بايد شعارى داشته باشد كه با آن
شخصيت خود را بروز دهد و پيروان و تابعان خود را گرد هم آورد. لكن شعار تنها، معيار
نيست ؛ بلكه اين شعار بايد كارايى و اثر عملى نيز داشته باشد؛ به عنوان مثال : هدف
از نماز، صرفا ركوع و سجود نيست ، بلكه بايد بر نمازگزار اثر بگذارد، نظير اين كه
او را از فحشا و منكرات باز دارد. همچنين مراد از مسجد، اين نيست كه در آن گرد آييم
و الله اكبر و لا اله الا الله بگوييم ،
بلكه بايد با يكديگر همكارى كنيم و مخلصانه به دنبال چيزى باشيم كه در آن ، خير
همگان است .
در عصر ما، بسيارى از مردم شعارهاى دينى را وسيله اى براى گمراه كردن ديگران قرار
يم دهند و نيز پوششى مى سازند كه در وراى آن ، آرزوهاى استعمارى و اهداف صهيونيستى
را پنهان مى كنند؛ مثلا بسيارى از گروه ها و تشكيلاتى كه نام دينى يا فرهنگى و يا
ملى را با خود دارند از مراكز جاسوسى بيگانه دستور مى گيرند و بودجه آنها از غنايم
شركت هاى نفتى تامين مى شود. اما آنچه خوشحال كننده مى باشد اين است كه ماهيت اين
گروه ها بر همگان آشكار شده است . بنابراين ، كسى كه پيراسته بوده و وابسته نباشد،
به آنها اعتماد نمى كند و نيز با اين گروه ها جز خيانتكارى كه دين و كشورش را به
شيطان فروخته است ، همكارى نمى نمايد.
و لقد كنتم
تمنون الموت من قبل اءن تلقوه فقد راءيتموه و اءنتم تنظرون . (در اين جا)
خطاب به برخى از اصحاب رسول خداست كه پيش از واقعه احد آرزوى شهادت مى كردند؛ لكن
وقتى هنگامه جنگ فرا رسيد آنان ترسيدند و گريختند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) را به دشمنان تحويل دادند. در برخى از روايات است كه بعضى از اصحاب مى گفتند:
اگر ما جنگ در حضور پيامبر را در يابيم ، چنين و چنان مى كنيم ؛ اما وقتى صحنه جنگ
فرا رسيد، به پيمانشان وفا نكردند. از اين رو، خدا درباره ايشان اين آيه را فرو
فرستاد: و لقد كنتم تمنون الموت ... مراد
از ديدن مرگ ، ديدن اسباب آن است از قبيل جنگ و مبارزه با قهرمانان نبرد. خداوند با
آيه مزبور آنان را سرزنش كرد؛ زيرا كردارشان بر خلاف گفتارشان بود.
دگرگون شدن اخلاق و انديشه
هر انسانى شرايط و محيط خاص خود را دارد و همين محيط است كه غالبا بر اخلاق
و انديشه هاى او حكومت مى كند؛ به عنوان مثال : ضعيف بيش از قوى ، ظلم را زشت مى
داند. كسى كه در محيط بت پرستى تربيت شده باشد، هيچ گونه اشكالى در تقديس بت ها نمى
بيند، مگر اين كه شخص ، انسانى خارق العاده باشد؛ نظير محمد بن عبدالله (صلى الله
عليه و آله و سلم ) كه فطرتا تمامى عادت هاى زشت قوم خود را تقبيح مى كرد.
گاه شرايط انسان دگرگون مى شود؛ مثلا شخص فقير، ثروتمند مى شود و يا به عكس به
پيروى از آن شرايط، اخلاق و انديشه هاى فرد نيز تغيير مى كند. بنابراين ، ويژگى هاى
شخص مادامى باقى است كه شرايط اجتماعى او تغيير نكند؛ اما وقتى كه اين شرايط تغيير
كند، غالبا ويژگى هاى او نيز دگرگون خواهد شد. ما افراد بسيارى را ديديم كه تا
زمانى كه خودشان فقير و زير دست بودند، از ثروتمندان و روسا انتقاد مى كردند؛ اما
به صرف اين كه به مال و مقام رسيدند، پيمان خود را شكستند و بدتر از كسانى شدند كه
ديروز مورد انتقاد آنان بودند.
قرآن كريم موضوع فوق را با اين سخنان خود:
لقد كنتم تمنون الموت ... تاييد مى كند
و نيز با آيات 75 و 76 سوره توبه :
و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله
لنصدقن و لنكونن من الصالحين # فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون ؛
بعضى از آنها با خدا پيمان بستند كه اگر از فضل خود مالى نصيبمان كند، زكات مى دهيم
و در زمره صالحان در مى آييم . چون خدا از فضل خود مالى نصيبشان كرد بخل ورزيدند و
به اعراض باز گشتند.
انسان خردمند و با تجربه ، با ديده اتهام به خود مى نگرد و تصورات و امورى را كه در
ذهنش خطور مى كند تاييد نمى كند؛ زيرا از اين بيم دارد كه مبادا انديشه او سرابى
باشد كه با وزيدن باد از بين مى رود. همچنان كه مومن حقيقى و واقعى در ايمان خود
پايدار مى ماند خواه در آسايش باشد و يا در سختى ؛ گفتارشان در تمامى حالات با
كردارش مطابقت دارد و در تمامى شرايط تنها به خدا توجه دارد. درباره تفسير آيه 98
سوره انعام : و
هو الذى اءنشاءكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع رواياتى آمده است كه مى
گويد: مراد از مستقر، ايمان پايدار و مراد از مستودع ، ايمان ناپايدار است . بر
اثبات ايمان پايدار، دليلى روشن تر از موافقت گفتار با كردار و بر ايمان دروغين ،
از تضاد گفتار با كردار وجود ندارد. از اين رو، گفتار پيامبران و امامان پاك (عليهم
السلام ) عين كردارشان و كردار منافقان بر خلاف گفتارشان بوده است .
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقط پيامبر است
وَمَا
مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ
قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن
يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ (144)وَمَا كَانَ
لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله كِتَابًا مُّؤَجَّلاً وَمَن يُرِدْ
ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ
مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145)وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ
رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا
ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146)وَمَا كَانَ
قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا
فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
(147)فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ
يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148)
جز اين نيست كه محمد پيامبرى است كه پيش از او پيامبرانى ديگر بوده اند. آيا اگر
بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مى گرديد؟ هر كس كه باز گردد هيچ
زيانى به خدا نخواهد رسانيد. خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. (144) هيچ كس جز
به فرمان خدا نمى ميرد. مدت مكتوب است . هر كس خواهان ثواب اين جهانى باشد به او مى
دهيم و هر كس خواهان ثواب آن جهانى باشد به او مى دهيم و شاكران را پاداش خواهيم
داد. (145) چه بسيار مردانى كه مردان الهى فراوان به همراه آنان به جنگ رفتند و در
راه خدا هر چه به آنها رسيد، سستى نكردند و ناتوان نشدند و سر فرود نياوردند و خدا
شكيبايان را دوست دارد. (146) سخنشان جز اين نبود كه مى گفتند: اى پروردگار ما!
گناهان ما را و زياده روى هاى ما را در كارها بيامرز و ما را ثابت قدم گردان و در
برابر كافران يارى كن . (147) خدا پاداش اين جهانى و پاداش نيك آن جانى را به ايشان
ارزانى داشت و او نيكوكاران را دوست دارد. (148)
واژگان :
هر كس به جايى كه در قبل بوده ، باز گردد، به او مى گويند: ((انقلب
على عقبيه ؛ به عقب باز گشته است )). بنابراين ، مراد از سخن
خداوند متعال : ((انقلبتم على اءعقابكم ؛ آن است كه شما پس
از ايمان به كفر باز گشتيد)).
موجل : مدت معين .
ربيون : آن گونه كه صاحب مجمع البحرين مى گويد، كسانى هستند كه در علم و عمل به حد
كمال رسيده اند. اما ديگران گفته اند: ((ربيون
)) به معناى گروه هاى بى شمار است و مفرد آن
((ربى )) به معناى گروه است .
وهن : ضعف .
استكانة : آشكار كردن ضعف از طريق تسليم شدن به دشمن است .
اسراف : تجاوز از حد.
اعراب :
((شيئا)) مفعول مطلق و در اصل
((شيئا من الضرر)) است .
((كتابا)) مفعول مطلق براى فعل محذوف
است كه در تقدير ((كتب كتابا مؤ جلا))
مى باشد؛ زيرا هر چيزى كه به اذن خدا باشد، نوشته شده است . اصل ((كاءين
))، ((اءى ))
بوده ، آن گاه كاف بر آن داخل و يك كلمه شده است ؛ چنان كه كاف بر سر
((ذا)) داخل و ((كذا))
شده است . ((كاءين )) به معناى
((كم )) خبريه است و بنابراين اين كه
مبتداست ، محل آن مرفوع مى باشد. و در قرآن با نون نوشته شده است ، (يعنى كاين )
همان گونه كه در تفسير المحيط آمده است . جمله ((قاتل معه
ربيون )) خبر آن است .
تفسير :
و ما محمد الا
رسول قد خلت من قبله الرسل اءفان مات اءو قتل انقلبتم على اءعقابكم . اين
آيه ، به واقعه اى معين ، يعنى جنگ احد اشاره دارد كه قبلا بدان اشاره شد، اما
خلاصه اش از اين قرار است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تيراندازان
را دستور داد كه از گذرگاه كوه نگه دارى كنند و در هيچ حالت آن جا را رها نكنند؛
خواه جنگ به نفع مسلمانان تمام شود و يا به ضرر آنان . لكن گروهى از تيراندازان
وقتى ديدند كه مشركان در مرحله نخست جنگ شكست خورده اند، پشت جبهه مسلمانان را خالى
كردند و به دنبال غنيمت شتافتند. از اين رو، مشركان بار ديگر به مسلمانان حمله ور
شدند و شمار بسيارى از آنان را كشتند؛ دندانهاى پيشين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) شكست ، صورتش زخم برداشت و خون از زخم ها جارى گرديد. ندا كننده اى
فرياد زد: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شد. با اين ندا مردم از اطراف
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پراكنده شدند و جز شمار اندكى با آن حضرت باقى
نماندند كه از آن جمله : على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابو دجانه انصارى بود.
برخى از اصحاب مى گفتند: كاش كسى را پيدا مى كرديم كه از ابو سفيان براى ما امان
نامه مى گرفت . برخى مى گفتند: اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيامبر مى
بود، كشته نمى شد؛ پس به دين اول خود برگرديد.
قرآن ، شكست خوردگانِ گرفتار شك را سرزنش كرد و به آنان گفت : محمد پيامبرى است كه
رسالت پروردگارش را به بندگان او مى رساند و هر زمان كه اين رسالت را ابلاغ كرد،
ماءموريتش نيز پايان مى يابد. رسالت عام او به شخص خود وى ارتباط ندارد و با مردان
او از بين نمى رود، بلكه با بقاى خداوندى كه نمى ميرد، باقى مى ماند. چنان كه ديگر
انبيا نيز خودشان مردند، اما تعاليم و رسالتشان باقى ماند؛ به بيان ديگر با مردن
دعوت كننده ، دعوت نمى ميرد و با رفتن افراد، اصول از بين نمى رود.
بهترين چيزى كه مى تواند اين حقيقت را نمايان سازد، مطلبى است كه در تفسير طبرى
آمده است : مردى از مهاجران بر مردى از انصار، كه در ميان خون خود دست و پا مى زد،
رسيد و به وى گفت : آيا مى دانى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شد؟ انصارى
گفت : اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شد، دعوت خود را ابلاغ كرد، پس
براى دين خود پيكار كنيد.
همچنين در تفسير طبرى و ديگر تفاسير آمده است كه انس بن نضر به عمر بن خطاب و طلحة
بن عبيدالله كه همراه جمعى از مردان مهاجر و انصار سلاح افكنده بودند، رسيد و به
آنها گفت : چرا نشسته ايد؟ گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شد. گفت
: اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شده ، خداى محمد زنده است . زندگى پس
از او به چه درد شما مى خورد؟ پس بجنگيد براى آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) جنگيد و بميريد براى آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در راه آن مرد.
سپس گفت : خدايا! از سخنان اين گروه در پيشگاه تو عذر مى خواهم و از آنچه آوردند،
بيزارى مى جويم . آن گاه شمشيرش را تكان داد و جنگيد تا كشته شد. رضاى خدا از آن او
باد.
ابن قيم جوزى در كتاب زاد المعاد(105)
مى گويد: ((واقعه احد نوعى مقدمه و اشاره به مرگ حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. از اين رو، خدا به مسلمانان هشدار داد و آنها را
توبيخ كرد در صورتى كه آنان بر اثر كشته شدن و يا مردن محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) به دوران جاهليت برگردند)). نويسنده تفسير المنار از
استاد خود شيخ محمد عبده نقل كرده است كه جمله
انقلبتم على
اعقابكم عام است و ارتداد از دين و ارتداد از تاييد حق را نيز شامل مى شود.
آن گاه نويسنده المنار درباره (گفته استادش ) چنين اظهار نظر مى كند:
((اين سخن ، درست است )). بر اين اساس
، مراد از ((بازگشت به عقب )) در آيه
، تنها رها كردن ((كلمه توحيد)) نيست
، بلكه ترك عمل به حق را نيز، كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدان سفارش
كرده است ، شامل مى شود. اين مطلب را آنچه در جزء نهم صحيح بخارى در كتاب
((الفتن )) (فتنه ها) آمده ، نيز
تاييد مى كند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز قيامت مى گويد:
((پروردگار من ! اصحابم را درياب )).
خداوند به او مى فرمايد: ((نمى دانم كه آنان پس از تو چه
بدعت هايى را مرتكب شدند)). در حديثى ديگر از احاديث بخارى
آمده است : ((تو نمى دانى كه پس از تو چه قدر از احكام دين
را تغيير دادند)). آن گاه پيامبر مى گويد: ((هر
كس را كه پس از من چنين تغييرى داده است از رحمت خود دور كن )).
ترديدى نيست كه مراد از اين تغيير، اعراض از سنت و وصيت و نيز مخالفت با سخنان و
آيين آن حضرت است .
و من ينقلب على
عقبيه فلن يضر الله شيئا؛ هر كس كه باز گردد، هيچ زيانى به خدا نرساند (بلكه
به خود ضرر مى زند؛ زيرا در معرض خشم و عذاب خدا قرار مى گيرد.)
و سيجزى الله
الشاكرين . ابن قيم در كتاب زاد المعاد(106)
مى گويد: مراد از شاكران كسانى هستند كه قدر نعمت را شناختند و بدان پايدار ماندند
تا اين كه مردند و يا كشته شدند. اثر اين سرزنش و حكم اين خطاب در روز وفات رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظاهر گشت و كسى كه (از دين او) بازگشت ، مرتد شد.
و ما كان لنفس
اءن تموت الا باذن الله كتابا مؤ جلا. نزديك به معناى اين آيه ، آيه ذيل است
.
اجل قطعى
و لكل
امة اجل فاذا جاء اءجلهم لا يستاءخرون ساعة و لا يستقدمون ؛(107)
هر امتى را مدت عمرى است . چون اجلشان فراز آيد، يك ساعت پس و پيش نشوند)).
معناى اين آيه آن است كه زندگى و مرگ در دست خداست و او اجل را مى داند به گونه اى
كه پس و پيش ندارد؛ خواه سبب آن ، شمشير باشد يا بيمارى ، يا پيرى و يا علل ديگر.
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((اجل برترين مراقب انسان
است )). و نيز فرموده است : ((اجل به
سان دژى است كه نمى توان از آن گريخت )). در اين آيه به جهاد
تشويق شده است ؛ زيرا اجل ، قطعى است و هيچ كس پيش از فرا رسيدن اجل خود نمى ميرد؛
هر چند به كام خطرها رود.
ممكن است بپرسيد: آنچه ما شاهد آن هستيم اين است كه مرگ علل خاصى دارد؛ مانند قتل ،
غرق شدن ، وبا و... و اين نكته با اين سخن كه اجل انسان را تنها خدا مى داند، در
تضاد است ؟
شيخ محمد عبده - آن گونه كه در تفسير المنار آمده - به اين پرسش پاسخ داده است : جز
همان اجل مقدر شده نزد خدا، علل ديگرى براى مرگ وجود ندارد. از اين رو، مثلا بيمارى
و با وقتى شيوع پيدا مى كند، گاه جوان نيرومند را از بين مى برد، اما پير ضعيف را
بر جاى مى گذارد. چه بسيار ضربه اى كه فردى را كشته ولى فرد ديگرى را نكشته است .
اگر ضربه مزبور علت قتل مى بود، بايد اثر آن در تمامى موارد ظاهر مى شد و استثنا
نمى پذيرفت .
دومين پرسش اين است : بنابر آنچه گفته شد، قاتل نبايد در پيشگاه خدا مسئول باشد، در
حالى كه خدا فرموده است :
و من يقتل مومنا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها و غضب الله عليه و لعنه و اءعد له عذابا عظيما؛(108)
هر كس مومنى را به عمد بكشد، كيفر او جهنم است كه در آن همواره خواهد بود و خدا بر
او خشم گيرد و لعنتش كند و برايش عذابى بزرگ آماده سازد.
پاسخ : مقتول به اجل معين خود مرده است ؛ اما قاتل مستحق مجازات مى باشد؛ چرا كه وى
كارى را كه خدا نهى كرده ، انجام داده است با اين كه مى توانست از آن دورى كند و
فرد مورد تجاوز را بگذارد تا به علت ديگرى از دنيا برود، به بيانى ديگر در اين جا
دو نكته است : نخست اين كه فردى عمدا فعل حرام را مرتكب مى شود و چنين شخصى مسئول
است . نكته دوم اين كه فرد مورد تجاوز، اجل معينى دارد. اين هر دو نكته در يك مورد
جمع شده اند و هر كدام حكم و اثر خود را دارد.