ممكن است بپرسيد: خداوند در آيه 9 از سوره انفال گفته است :
((من با هزار فرشته كه از پى يكديگر مى آيند، يارى تان مى
كنم )). و در آيه 124 از آل عمران گفته است :
((خدا سه هزار فرشته به ياريتان فرو فرستد)). و
بلافاصله در آيه پس از آن مى گويد: ((اگر پايدارى كنيد و
پرهيزكار باشيد... خدا با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت شما را يارى كند)).
سوال اين است كه آيا خدا در آغاز آنها را با هزار فرشته و آن گاه با سه هزار و بعد
با پنج هزار - كه جمعا مى شود نه هزار - يارى كرد؟ اساسا موضوع از چه قرار است ؟
يكى از پاسخ هايى كه داده شده ، اين است : خدا در ابتدا آنها را با هزار فرشته كه
از پى يكديگر بودند، يارى كرد. آن گاه دو هزار فرشته ديگر به آنها ضميميه كرد كه سه
هزار شدند سپس دو هزار فرشته ديگر ضميمه كرد كه جمعا پنج هزار شدند.
برخى چنين پاسخ داده اند: خداوند مسلمانان را در روز بدر با هزار فرشته يارى كرد.
به مسلمانان خبر رسيد كه برخى از مشركان مى خواهند با جنگجويان بى شمار، قريش را
ياى دهند. از اين رو، مسلمانان ترسيدند و اين خبر برايشان دشوار آمد؛ زيرا تعدادشان
بسيار اندك بود. خداوند به مسلمانان وعده داد كه اگر براى قريش كمك بيايد، آنان را
با پنج هزار فرشته يارى دهد، لكن به سه شرط كه عبارتند از: صبر، تقوا و هجوم فورى
كفار، چنان كه آيه مى گويد: ((اگر پايدارى كنيد و پرهيزكار
باشيد و دشمنان تاخت آورند)). لكن اين كمك براى قريش نيامد و
در نتيجه مسلمانان از كمك به وسيله بيش از هزار فرشته ، بى نياز شدند.
و ما جعله الله
الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به . ((هاء))
در ((جعله )) به امداد و وعده دادن به
آن بر مى گردد كه در لفظ ذكر نشده است و ما آن را از ((يمدد))
استخراج كرديم . و (اصطلاحا) از آن به ((مصدر متصيد))
تعبير مى شود. معناى آيه چنين است : خداوند شما را با فرشتگان يارى كرد و يا اين كه
وعده يارى رساندن به شما داد تا دل هاى شما آرام بگيرد و از كثرت دشمنانتان نترسيد
و از كمى تعداد خودتان نااميد نشويد.
ليقطع طرفا من
الذين كفروا اءو يكبتهم فينقلبوا خائبين ؛ يعنى خداى شما را با فرشتگان يارى
كرد تا گروهى از كفار را با كشتن و اسارت نابود كند يا دچار شكست ذلت بار سازد. در
نتيجه ، كفار در حالى برگردند كه ديگر اميد به پيروزى نداشته باشند.
تو را در اين كارها دستى نيست
لَيْسَ
لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ
ظَالِمُونَ (128)وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن
يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (129)
يا ايشان را به توبه وا دارد يا آن ستمكاران را عذاب كند و تو را در اين كارها دستى
نيست . (128) از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است . هر كه را بخواهد، مى
آمرزد و هر كه را بخواهد، عذاب مى كند و خدا آمرزنده و مهربان است . (129)
تفسير :
ليس لك من
الاءمر شى ء. ممكن بود مسلمانان با توجه به عظمتى كه براى رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) قائل بودند، گمان كنند كه پيامبر در آنچه در بدر براى
مشركان اتفاق افتاد يا در شكستى كه براى آنان پيش مى آيد، دست دارد. خداوند اين
توهم را رد مى كند و مى گويد: تمامى امور تنها در دست اوست . قرآن در آيات بسيارى
تاكيد مى كند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها بشارت دهنده و هشدار دهنده
است و تنها احكام خدا را به بندگانش ابلاغ مى كند پس بعيد نيست كه حكمت اين تكرار و
تاكيد آن باشد كه مسلمانان نسبت به پيامبرشان غلو نكنند، چنان كه مسيحيان درباره
عيسى (عليه السلام ) غلو كردند.
اءو يتوب عليهم
اءو يعذبهم فانهم ظالمون . ((يتوب ))
منصوب است ؛ زيرا عطف به ((يكبتهم ))
منصوب در آيه پيشين است . معناى آيه چنين است : تمامى امور در دست خداست . بنابراين
، يا كافران را نابود مى كند يا توبه آنها را مى پذيرد، به شرط اين كه مسلمان شوند
و يا آنها را عذاب مى كند، در صورتى كه همچنان بر كفر خود پاى فشارند؛ چرا كه آنها
به سبب ستم و كفر خويش ، مستحق عذابند.
والله ما فى
السموات و ما فى الارض . كسى كه مالك آسمان ها و زمين باشد، مى سزد كه تمام
امور در دست او باشد و هيچ كس شريك او نباشد.
يغفر لم يشاء و
يعذب من يشاء. قبلا، چندين بار بيان كرديم عقل حكم مى كند كه كافر مستحق
مجازات است ، ولى نمى گويد مجازات او قطعى است ، بلكه خداوند مى تواند على رغم اين
كه وى كاملا استحقاق مجازات را دارد، به سبب وجود حكمتى ، از او بگذرد؛ چنان كه شما
مى توانيد كسى را كه به شما بدى كرده ، ببخشيد يا دين خود را از ذمه كسى كه مديون
شماست ساقط كنيد. رحمت و مغفرت خداوند به سبب فضل و كرامتى كه دارد بر خشم و عذابش
غلبه دارد.
نهى از رباخوارى
يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً
وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130)وَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي
أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (131)وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ
تُرْحَمُونَ (132)وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ
عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا مخوريد به افزودن هاى پى در پى . و از خداى
بترسيد تا رستگار شويد. (130) و بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده است .
(131) از خدا و رسول اطاعت كنيد تا مگر بر شما رحمت آرند. (132) بر يكديگر پيشى
گيريد براى آمرزش پروردگار خويش و رسيدن به آن بهشت كه پهنايش به قدر همه آسمان ها
و زمين است و براى پرهيزكاران مهيا شده است . (133)
واژگان :
ضعف : به كسر ضاد، به معناى دو برابر شدن چيزى است .
اعراب :
((اضعفا)) حال و ((مضاعفه
)) مفعول براى ((اضعاف
)) است .
تفسير :
يا اءيها الذيبن
آمنوا لا تاءكلوا الربا اءضعفا مضاعفة و اتقوا الله لعلكم تفلحون و اتقوا.
مفسران براى ارتباط اين آيه با قبل آن ، چند وجه بيان كرده اند. پيش تر در چندين
مورد اشاره كرديم كه سنت قرآن بر آن است كه برخى از احكام را با برخى ديگر بياميزد.
به علاوه ، آيات قرآنى به تدريج و به مناسبت هاى مختلف نازل شده اند.
برخى به اين آيه استدلال كرده اند كه رباى حرام ، رباى فاحش است ؛ اما غير فاحش آن
حرام نيست ؛ زيرا لفظ ((اضعافا مضاعفة ))
دلالت بر اين مدعا دارد.
اما درست آن است كه ربا، با تمام اقسام و مراتب خود، حرام است . كلمه
((اضعافا)) قيد نهى نيست ، بلكه به
آنچه ربا دهندگان در دوران جاهليت انجام مى دادند، اشاره دارد. به علاوه ، روايات
فراوان و نيز اجماع دلالت دارند كه رباى كم همانند رباى بسيار حرام اس ، بلكه هر
چيزى كه بسيار آن حرام باشد، كم آن نيز حرام است ؛ خواه ربا باشد و يا غير آن .
نويسنده تفسير المنار در تفسير اين آيه ، بسيار سخن گفته و سرانجام بيان كرده است
كه ربا بر دو قسم است :
قسم اول ، رباى نسيئه است ؛ به اين گونه كه شخصى از ديگرى طلبى دارد كه براى (باز
پرداخت آن ) مدت معين شده است . حال وقتى آن مدت فرا رسد و بدهكار نتواند بدهى خويش
را بپردازد، به طلبكار مى گويد: مدت را تمديد كن ؛ من از مقدار بدهى كه دارم ،
بيشتر به تو خواهم داد. به همين ترتيب ، هر بار كه طلبكار مدت را تمديد كند، بدهكار
به مقدار مال بيفزايد. آن گاه نويسنده المنار مى گويد: اين نوع ربا ذاتا حرام است .
قسم دوم ، رباى فضل يا زيادى است ؛ به اين گونه كه (مثلا) صد درهم را بدهد و در مدت
معينى صد و ده درهم بگيرد. مولف تفسير المنار در اين باره مى گويد: اين نوع ربا
ذاتا حرام نيست ، بلكه اگر وسيله براى رباى ديگر، يعنى رباى نسيئه قرار گيرد، حرام
مى شود و رباى نسيئه ذاتا حرام است ؛ به بيانى ديگر، رباى نسيئه ذاتا حرام است ،
اما رباى فضل به سبب اين كه وسيله است ، حرام مى باشد. سپس مى گويد: در صورت ضرورت
، رباى فضل مباح است ، بلكه حتى اگر شخص نياز پيدا كند، براى وى مباح مى باشد؛ چنان
كه ابن قيم گفته است .
چند اشكال بر نويسنده المنار وارد است : اولا، هم كتاب و هم سنت ، صراحت دارد كه
تمام انواع رباع حرام است ؛ خواه تمديد مدت بدهكارى براى اولين بار باشد و يا بار
دوم .
ثانيا، اين سخن نويسنده المنار كه گفت : ((حتى در صورت نياز،
رباى فضل مباح است )) سهو قلم است ؛ زيرا درست است كه ضرورت
، حرام ها را مباح مى سازد، اما نيازمندى موجب مباح شدن حرام ها نمى شود. فرق ميان
نياز و ضرورت آن است كه با صبر مى توان از چيز يكه بدان نياز است ، دست برداشت ،
اما از چيزى كه براى انسان ضرورت دارد نمى توان چشم پوشيد، بلكه بايد آن را به دست
آورد.
ثالثا، ضرورت در اين جا مطلقا وجود ندارد؛ نه در مورد ربا گيرنده و نه در مورد ربا
دهنده . در ربا گيرنده ، يعنى صاحب مال ، فرض بر آن است كه وى مقدار مال يكه بتواند
با آن خرج عائله خود را - هر چند به اندازه يك روز - تامين كند در دسترس دارد. اما
در مورد ربا دهنده ، گرچه ضرورت دارد كه وى مالى را وام بگيرد، لكن اين ضرورت ،
باعث جايز شدن دادن ربا نمى شود، حتى اگر شرط شود كه اين ربا را به صاحب مال
بپردازد، زيرا اين شرط، شرط فاسدى است . اگر صاحب مال ، به زور از وى ربا بگيرد،
براى او حرام است ؛ چرا كه اين كار، خوردن مال به باطل است .
رابعا، بر فرض اين كه بگوييم ممكن است گيرنده ربا نيز به آن ضرورت پيدا كند، اما
اين ضرورت ، تنها حكم تكليفى را رفع مى كند و نه حكم وضعى را؛ به عنوان مثال : شخص
گرسنه كه ضرورت دارد قرص نانى را بدزدد، بدون شك مجازات نخواهد شد؛ لكن قيمت نان را
ضامن است . از اين رو، وقتى توانا شد لازم است قيمت نان را بپردازد. در اين صورت ،
بر فرض كه گرفتن ربا در هنگام ضرورت جايز باشد، بايد در هنگامى كه اين ضرورت برطرف
مى شود، آن را به صاحبش باز گرداند.
ما درباره ربا در سوره بقره آيه 275 به تفصيل سخن گفتيم .
و اءطيعوا الله
و الرسول لعلكم ترحمون . اين آيه بر دو نكته ، دلالت دارد: 1. خوردن ربا،
نافرمانى خدا و پيامبر اوست . 2. كسى كه خدا و رسول او را نافرمانى كند، رحمت خدا
به هيچ روى شامل حال او نخواهد شد.
و سارعوا الى
مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والاءرض اءعدت للمتقين . پس از آن كه
خداوند از خوردن ربا نهى كرد و (مردم را) از آتش ترسانيد و به تقوا و اطاعت خدا و
پيامبر فرا خواند، دستور مى دهد كه به سوى كارهاى خير كه موجب به دست آوردن خشنودى
خدا و بهشت او مى شود، بشتابند. از والاترين نمونه هاى خيرات و نيكى ها، مهربانى و
همكارى با يكديگر و بخشش مال براى خداست ، چنان كه آيه بعد، بر اين نكته تصريح مى
كند. اين سخن خدا:
عرضها السموات و
الارض كنايه از وسعت و پهناورى بهشت و نعمت هاى آن است .
صفات پرهيزكاران
الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134)وَالَّذِينَ
إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ
فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ
يُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (135)أُوْلَـئِكَ جَزَآؤُهُم
مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ
خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (136)
آن سكان كه در توانگرى و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم خويش فرو مى خورند و از خطاى
مردم در مى گذرند. خدا نيكوكاران را دوست دارد. (134) و آن كسان كه چون مرتكب كارى
زشت شوند يا به خود ستمى كنند، خدا را ياد مى كنند و براى گناهان خويش آمرزش مى
خواهند و كيست جز خدا كه گناهان را بيامرزد؟ و چون به زشتى گناه آگاهند در آنچه مى
كردند پاى نفشرند. (135) پاداش اينان آمرزش پروردگارشان است و نيز بهشت هاى كه در
آن نهرها جارى است . در آن جا جاويدانند و چه نيكوست پاداش نيكوكاران . (136)
واژگان :
السراء: حالتى كه شخص در آن حال ، شادمان و خرسند است . ((يسر))
و ((سعه )) (توانگرى و فراخى ) نيز از
اين گونه است .
الضراء: حالتى كه انسان در آن حالت ، دچار زيان مى شود. عسرو ضيق (سختى و تنگدستى )
نيز چنين است .
كظم الغيظ: به معناى آشكار نكردن خشم است ؛ نه در سخن و نه در عمل .
فاحشة : در اين جا به معناى گناه بزرگ است كه از آن جمله زناست . خداى فرمود:
و لا تقربوا
الزنا انه كان فاحشة ؛(103)
به زنا نزديك نشويد كه گناهى بزرگ است .
اعراب :
((الذين )) صفت براى
((المتقين )) است كه در آخر آيه پيشين ذكر شد.
((الكاظمين )) و ((العافين
)) عطف بر ((الذين ))
است . ((فاحشة )) صفت براى محذوف ؛
يعنى ((فعلوا فعلة فاحشة )) است .
((نعم اءجر العاملين )) مخصوص به مدح
آن محذوف است كه در اصل
نعم اجر
العاملين اجرهم مى باشد.
تفسير :
خداوند، پرهيزكاران را به صفاتى وصف كرده كه اين صفات حتى از ديدگاه كسانى كى كه به
خدا و قيامت عقيده ندارند، فضيلت محسوب مى شود. اين صفات عبارتند از:
1. الذين ينفقون
فى السراء و الضراء. ثروت ، آنها را به طغيان وا نمى دارد و بر طمع و حرص
آنان نمى افزايد تا به مال بخل ورزند. فقر و تهيدستى نيز آنان را دلگير و رنجور نمى
كند و نااميدشان نمى سازد و در اين حالت خود را به گرفتن مال از ديگران و نه بخشيدن
آن ، سزاوارتر نمى دانند، بلكه برايشان هر دو حالت توانگرى و تنگدستى يكسان است و
تا هر مقدار كه بتوانند انفاق مى كنند. در حديث است : ((صدقه
دهيد؛ هر چند به مقدار نصف دانه خرما باشد)).
2. والكاظمين
الغيظ. براى اثبات قوى بودن ايمان و رشد عقل ، دليلى روشن تر از كنترل نفس و
فرو خوردن خشم نيست . فرو بردن خشم ، تلخ و دشوار است ، ولى انسان را از مصيبت هاى
بسيار و حوادث ناگوار محفوظ مى دارد. امام على (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن
(عليه السلام ) سفارش مى كند: ((جرعه خشم را بچش كه من جرعه
اى نديدم ، كه عاقبتش شيرين تر و پايانش لذيذتر از جرعه خشم باشد)).
3. والعافين عن
الناس . بخشيدن كسى كه به انسان بدى كرده ، به مراتب بهتر از فرو خوردن خسم
است ؛ زيرا انسان بسيارى از اوقات خشم خود را آشكار نمى كند و خود را كنترل مى كند،
تا منافعش را حفظ و از گرفتار شدن در مشكلات دورى كند، اما بخشودن خطاهاى ديگران ،
احسان محض است . امام على (عليه السلام ) فرمود: ((هرگاه بر
دشمنت قدرت پيدا كردى ، به سبب شكر اين نعمت ، او را ببخشاى .))
4. والله يحب
المحسنين . احسان با هر چيزى كه در آن نفع مادى يا معنوى باشد، تحقق پيدا مى
كند، خواه كم باشد و يا بسيار، حتى اگر به وسيله سخنى باشد؛ نظير اين كه به كسى
بگويد: ((راه از اين سوست )). شيخ
مراغى در تفسير اين آيه گفته است : ((بيهقى رواى كرده كه
كنيز امام على بن الحسين (عليهما السلام ) روى دست آن حضرت آب مى ريخت تا براى نماز
آماده شود. ناگهان آفتابه از دستش افتاد و امام (عليه السلام ) جراحت برداشت ، لذا
حضرت سرش را بلند كرد. كنيز گفت : خداوند مى گويد: ((الكاظمين
الغيظ)). امام فرمود: ((من هم خشم خود
را فرو خوردم )). كنيز گفت :
والعافين عن
الناس . امام فرمود: ((خداوند تو را ببخشد)).
كنيز گفت : والله يحب المحسنين . امام فرمود:
((برو! تو را در راه خدا آزاد كردم )).
5. والذين اذا
فعلوا فاحشة اءو ظلموا اءنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم .
((فاحشة )) به معناى زشت ترين و بزرگ
ترين گناهان است كه تجاوز به حقوق مردم يكى از مصاديق آن به شمار مى رود. ستم كردن
بر خويش ، تجاوز به حقوق ديگران نيست ، لكن گاهى فاحش است ؛ نظير كفر. بنابراين ،
ذكر ((ستم بر نفس )) پس از واژه
((فاحشه )) از قبيل ذكر عام بعد از
خاص است . در هر صورت ، خداوند تمامى گناهان را - خواه بزرگ باشد، خواه كوچك - مى
بخشد، لكن به شرطى كه شخص ، آمرزش بطلبد؛ يعنى توبه نصوح نمايد.
ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون .
خداوند كسى را كه توبه كند و مرتكب گناه نشود، مى بخشد، اما اگر همچنان با آگاهى به
گناه بودن عمل ، بر آن پاى فشارد و آن را ادامه دهد، خداوند او را نخواهد بخشيد.
اين سخن بدان معناست كه اگر كسى از روى نادانى كار زشتى را انجام دهد (در پيشگاه
خدا) معذور است .
اءولئك جزاؤ هم
... نظير اين آيه ، در سوره بقره ، آيات 25 و 266 گذشت .
عبرت از گذشتگان
قَدْ
خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ كَانَ
عَاقِبَةُ الْمُكَذَّبِينَ (137)هَـذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ
لِّلْمُتَّقِينَ (138)
پيش از شما سنت هايى بوده است ، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها
كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى دادند چه بوده است . (137) اين ، براى مردم
دليلى روشن و براى پرهيزگاران راهنما و اندرزى است . (138)
واژگان :
خلت : گذشت .
سنن : مفرد آن ((سنة )) يعنى راه راست
و سيره اى پيروى شده .
تفسير :
قد خلت من قبلكم
سنن . پيش تر به واقعه ((احد))
اشاره شد و اين كه در اين واقعه ، مشركان پيروز گرديدند؛ زيرا مسلمانانى كه ماموريت
داشتند تا از دهانه كوه محافظت كنند، موضع خود را ترك كردند و پشت جبهه مسلمانان را
خالى گذاشتند و در نتيجه ، دشمن بر آنها مسلط شد. خداوند، اصحاب محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مى دهد و مى گويد:
قد خلت من قبلكم
سنن ؛ يعنى بايد اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اخبار گذشتگان
و آنچه بر منحرفان آنها گذشت ، آگاهى پيدا كنند تا از اين سرگذشت ها پند بگيرند و
ديگر همانند آن منحرفان ، پيامبر را در دستورى كه داده نافرمانى نكنند؛ حال ، نتيجه
هر چه باش . وقتى عده اى از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) (در
جنگ احد) با دستور آن حضرت مخالفت كردند، گرفتار سرنوشتى شدند كه امت هاى گذشته به
سبب مخالفت با پيامبران خود، دچار آن گرديدند.
فسيروا فى
الاءرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين . در اين جا مراد از گردش بر روى
زمين ، تنها سير و سفر نيست ، بلكه مطلق شناخت احوال گذشتگان است ؛ از هر راهى كه
امكان پذير باشد. هيچ خردمندى ترديد ندارد كه كاوش در احوال مردم و آگاهى از عوامل
ضعف يا قوت آنان ، سودمند است ؛ زيرا انسان از آنها پند و اندرز مى گيرد و به آنچه
خير و صلاح اوست ، هدايت مى شود و به همين دليل است كه خداوند فرمود:
هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين .
اين آيه اشاره دارد به يادآورى سنت هاى حكمت آميزى كه هر كس بر طبق آن رفتار كرد،
پيروز شد و هر كس از آن سرباز زد، زيان ديد. بنابراين ، بايد گذشته را براى همه
مردم بيان كرد، حجتى باشد بر هر كس كه نافرمانى مى كند و هدايت و اندرزى باشد براى
كسى كه تقوا را پيشه مى سازد. و تنها راهى كه مى توان با آن خلافكار را از فرمان
بردار تشخيص داد. همين بيان است و اگر بيان و روشنگرى نبود، اطاعت و معصيتى وجود
نداشت .
شكست پنجم ژوئن
در سال 1378 ه اهالى بحرين از من دعوت كردند تا به مناسبت فرا رسيدن ماه
مبارك رمضان ، سخنرانى هاى مذهبى ايراد كنم . حدود 25 روز در آن جا ماندم و طى اين
مدت بيست سخنرانى داشتم . جوان ها پرسش هاى متعدد و مختلفى از من مى كردند. در يكى
از روزها هيئتى از اين جوانان آمدند و گفتند: با ما درباره عوامل شكست پنجم حزيران
از بعد غير دينى سخن بگو.
گفتم : از لحاظ قوانين و سنت هاى حاكم بر زندگى ، هيچ تفاوتى ميان علم و دين وجود
ندارد؛ چرا كه اراده خداوند در ميان خلق و بندگانش بر اساس سنت هاى صحيح علمى و علل
معمولى جريان دارد و در مورد مومنان و كافران يكسان است ؛ به عنوان مثال : كسى كه
هنر شنا كردن را مى داند، به ساحل نجات مى رسد؛ هر چند كافر باشد و كسى كه اين هنر
را نمى داند، غرق مى شود و در معرض هلاكت قرار مى گيرد؛ هر چند مومن باشد. همچنين
اگر كسى خود را در برابر دشمن آماده سازد و دشمن اين آمادگى را نداشته باشد، پيروز
خواهد شد؛ اگر چه ملحد باشد و كسى كه سستى ورزد و آمادگى پيدا نكند، شكست خواهد
خورد؛ اگر چه از اولياء الله و صديقين باشد. خداوند در آيه 46 سوره انفال خطاب به
اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد:
و لا تنازعوا
فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين ؛ نزاع نكنيد كه شكست مى
خوريد و ابهت شما مى رود و صبر كنيد كه خدا با صابران است . امام على (عليه السلام
) مى گويد: ((اين گروه - به اصحاب معاويه اشاره مى كند - به
سبب اتحادشان بر باطل خود، پيروز شدند و شما - خطاب به اصحاب خود - به علت اختلاف
درباره حق خودتان ، شكست خورديد)). بر اين اساس ، حق به صرف
اين كه حق است ، پيروز نمى شود و باطل به صرف اين كه باطل است ، شكست نمى خورد،
بلكه سنت هايى در اين جهان وجود دارند كه جامعه را به پيش مى برد و بر آن حاكم است
و خداوند اين سنت ها را كاملا باطل يا تعطيل نمى كند، چنان كه در سنت هاى طبيعى نيز
چنين است .
بنابراين ، تا وقتى كه ما از اهداف دشمن صهيونيستى خود و نيز اهداف پشتيبانان او
غافل باشيم و سرزمين عربى به چندين كشور كوچكى تقسيم گردد كه تنها نقطه مشتركشان
واژه عرب است ، جاى هيچ شگفتى نيست كه دشمن با كمك استعمار، بخشى از سرزمين هاى ما
را اشغال كند. البته بايد گفت : هر چند باطل در ابتدا جولان هايى دارد، پايان كار
از آن كسانى است كه پايدار باشند و تقوا پيشه كنند؛ زيرا باطل هر قدر آماده و
مستحكم گردد، نيروها و صفاتى را كه موجب بقاى او مى شود از دست مى دهد و از اين رو،
همواره در معرض نابودى است . در نتيجه ، در هر لحظه اى كه حق ، ياران با ايمان خود
را، كه براى آن جان فشانى مى كنند بيابد، باطل از بين مى رود و نابود مى شود.
آنچه موجب خوشبينى مى شود اين است كه عرب ها، نه تنها در مقابل اين واقعيت تسليم
نشدند، بلكه اين محنت و شكست بر صلابت و اراده آنان افزوده است . استعمار گمان مى
كرد كه طولانى شدن راه ، عرب ها را تضعيف و خسته خواهد كرد و نيز اشغال سرزمينشان ،
آنها را به تسليم وادار خواهد نمود، لكن ديرى نگذشت كه اشتباه بودن انديشه او برايش
آشكار گشت و دريافت عرب ها در برابر اين حوادث ، جز مقاومت و مبارزه ، حساب ديگرى
باز نكرده اند، خواه راه رسيدن به پيروزى طولانى باشد يا كوتاه ، دشوار باشد و يا
آسان .
ممكن است بپرسيد: اگر مشيت خداوند بر قوانين و سنت هاى معمولى جريان دارد، پس چرا
قوم نوح را با طوفان و قوم هود را با باد سخت و اصحاب فيل را با بارانى از سنگ ها
هلاك و شهرهاى قوم لوط را زير و رو كرد و علت آن هم - آن چنان كه در قرآن آمده -
چيزى جز نافرمانى و مخالفت با حق نبود؟
پاسخ : حكمت الهى اقتضا كرد اين موارد ويژه را، كه به دست پيامبران او انجام شد،
استثنا كند، اما اين گونه حوادث بار ديگر تكرار نشد و دامن همه كافران و گناهكاران
را نگرفت . بنابراين ، قياس بر آنها قياس به اندك و نادر است .
پرسش دوم : چرا حق در تمام حالات پيروز نمى شود، با اين كه خداوند، حق و طرفداران
آن را دوست دارد و باطل و طرفداران آن را دشمن ؟
پاسخ : اولا، اگر حق در هر حال پيروز شود، تمامى مردم از آن پيروى مى كنند؛ زيرا
همه دوست دارند پيروز شوند و از باطل نفرت دارند. در اين صورت ، نمى توان ميان فردى
ناپاك كه براى سود جويى و تجارت از حق پيروى مى كند و فردى پاك كه براى خود حق از
حق پيروى مى كند و مشكلات و دشوارى ها را بر مى تابد، تشخيص داد، وانگهى ، اسباب و
عوامل را، تنها پس از شكست مى توان شناخت .
ثانيا، اگر خداوند، پيوسته طرفداران باطل را گرفتار رنج و مشقت سازد و رنج و مشقت
را از حق طلبان در كند، تكليف و ثواب و عقاب از بين خواهد رفت ؛ چون در چنين صورتى
، پيروى از حق به زور و اجبار خواهد بود نه با اراده و اختيار.
خلاصه سخن اين كه مسلمان بايد در معانى قرآن بينديشد و معيار عقيده خود و نيز شكست
و پيروزى و قوت و ضعف را از قرآن بگيرد و همچنين بايد بداند كه هر كدام از شكست و
پيروزى ، راه ويژه خود را دارد.
نهى از سستى
وَلاَ
تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
(139)إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ
الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ
وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ
(140)وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ (141)
سستى مكنيد و اندوهگين مباشيد؛ زيرا اگر ايمان آورده باشيد شما برترى خواهيد جست .
(139) اگر بر شما زخمى رسيد، به آن قوم نيز، همچنان زخمى رسيده است . و اين روزگار
است كه هر دم آن را به مراد كسى مى گردانيم ، تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند
بشناسد و از شما گواهان گيرد. و خدا ستمكاران را دوست ندارد. (140) و تا مومنان را
پاكيزه گرداند و كافران را نابود سازد. (141)
واژگان :
وهن : ضعف .
اعلوان : صيغه جمع و مفردش ((اعلى ))،
مونث آن ((عليا)) و جمع مونث آن
((عليات )) است .
مس : فرق ميان ((لمس )) و
((مس )) آن است كه اولى به معناى
چسبيدن با احساس و دومى به معناى مطلق چسبيدن است ؛ خواه با احساس باشد و خواه
نباشد.
قرح : به ضم و يا فتح (قاف ) در لغت به معناى زخمى است كه در اثر اسلحه يا امثال آن
بر بدن وارد مى شود. برخى گفته اند: به فتح (قاف ) به معناى زخم و به ضم ، به معناى
درد آن است .
مداولة : نقل دادن چيزى از فردى به فرد ديگر. گفته مى شود: ((تداولته
الاءيدى ؛ آن چيز دست به دست شد)). همچنين گفته مى شود:
((الدنيا دول ؛ از طايفه اى به طايفه ديگر منتقل مى شود.
تمحيص : خالص كردن از عيب ها.
محق : نقصان . از اين گونه است : ((ايام المحاق ؛ روزهاى آخر
ماه قمرى )). اين لفظ بدان جهت بر اين روزها اطلاق مى شود كه
از روشنايى ماه به مرور كاسته مى شود.
اعراب :
((اءنتم الاعلون ))
مبتدا و خبر و جمله معترضه است كه محلى از اعراب ندارد. برخى گفته اند: در موضع نصب
است ؛ زيرا حال مى باشد. ((تلك ))
مبتدا و ((الاءيام )) عطف بيان و جمله
((نداولها)) خبر آن است .
((و ليعلم الله )) عطف بر محذوف و
تقدير آن ((لاءن الحكمة اقتضت المداولة ))
است . لام در ((ليعلم الله )) براى
بيان علت است .