تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۵ -


تفسير :

ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اءموالهم و لا اءولادهم من الله شيئا. فخر رازى و نيز نويسنده تفسير المنار گفته اند: مفسران در اين كه مراد از ((الذين كفروا)) چه كسانى هستند، اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند: مراد بعضى از كافران است . برخى گفته اند: مراد، تمامى كافران است .

به نظر ما مراد از جمله فوق ، تمامى كسانى است كه براى حفظ مصالح خود و اولاد خود و نيز به سبب ترس بر دارايى و ثروت خود، با حق به دشمنى و مخالفت بر مى خيزند؛ خواه كافر باشند و يا مسلمان . البته لفظ آيه به كافران اختصاص دارد، لكن سببى كه باعث عدم رهايى (از عذاب خداوند) شده ، عام است و تمامى مخالفان حق را، كه به سبب خواسته هاى نفسانى خود با آن به مخالفت مى پردازند، در بر مى گيرد. اينان همان كسانى هستند كه خداوند سبحان در چندين آيه آنها را چنين وصف كرده است : آنان حق را به ارزان ترين قيمت مى فروشند.
مثل ما ينفقون فى هذه الحياة الدنيا كمثل ريح فيها صر اءصابت حرث قوم ظلموا اءنفسهم فاهلكته . بادى كه همراه با سردى شديد است ، همان باد هلاكت كننده است كه به سبب شدت سردى و سمى كه با خود دارد، مردم را هلاك مى كند. معناى آيه ، چنين است : كسانى كه ثروت را از حلال و حرام گرد مى آورند و براى آن ، با حق به مخالفت مى پردازند و آن را در راه به دست آوردن مقام و لذت هاى خود صرف مى نمايند و براى مردم و دين ، اهميت و ارزش قائل نيستند، اين گونه انفاق ، موجب نابودى خرد و اخلاق آنان مى شود، آن سان كه باد سرد و شديد، زراعتى را كه آماده بارورى و محصول دادن شده ، از بين مى برد.
گرچه آنان چند روزى لذت مى برند و تمايلات خود را ارضا مى كنند، لكن در حقيقت زيان ديده اند و ثروت هاى خود را به شيطان فروخته اند و در آخرت گرفتار عذاب هميشگى خواهند بود. ((البته خدا به آنان ستم نكرده ، بلكه خود، بر خود ستم كرده اند))؛ زيرا با اختيار و اراده ، به دنبال شهوت ها و خواسته هاى نفسانى خود رفته اند. على (عليه السلام ) فرمود: مردم در دنيا دو دسته اند: دسته اى نفس خود را مى فروشند و آن را برده ديگران قرار مى دهند؛ يعنى نفس خود را به هوا و هوس خود مى فروشند و آن را به هلاكت مى رسانند. دسته اى نفس خود را مى فروشند و آن را آزاد مى سازند؛ بدين معنا كه آن را مى فروشند و از اسارت شهوت ها رهايش مى كنند.

همرازى و يكدلى زيانبار

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ (118)هَاأَنتُمْ أُوْلاء تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ عَضُّواْ عَلَيْكُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُواْ بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (119)إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دوست همرازى جز از همكيشان خود مگيريد، كه ديگران از هيچ فسادى در حق شما كوتاهى نمى كنند و خواستار رنج و مشقت شمايند. و كينه توزى از گفتارشان آشكار است . و آن كينه كه در دل دارند بيشتر است از آنچه به زبان مى آورند. آيات را برايتان آشكار ساختيم ، اگر به عقل دريابيد. (118) آگاه باشيد كه شما آنان را دوست مى داريد و حال آن كه آنها شما را دوست ندارند. شما به همه اين كتاب ايمان آورده ايد. چون شما را ببينند، گويند: ما هم ايمان آورده ايم . و چون خلوت كنند، از غايت كينه اى كه به شما دارند سر انگشت خويش به دندان گزند. بگو: در كينه خويش بميريد؛ هر آينه خدا از دلتان آگاه است . (119) اگر خيرى به شما رسد اندوهگين شوند و اگر به مصيبتى گرفتار آييد شادمان گردند. اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزكارى كنيد از مكرشان به شما هيچ زيانى نرسد كه خدا بر هر كارى كه مى كنند احاطه دارد. (120)

واژگان :

بطانة الرجل : از بطانة الثوب (آستر لباس ) گرفته شده و به معناى فرد نزديك انسان است و در مفرد و جمع و مذكر و مونث به كار مى رود.
ياءلونكم : مصدر آن ((اءلوا)) و ماضى آن ((اءلى )) و مضارعش ((ياءلو))، به معناى كوتاهى كردن است ؛ چنان كه گفته مى شود: ((لا آلوك نصحا؛ در پند دادنت كوتاهى نمى كنم )). و ((لا آلوك جهدا؛ در تلاش براى تو كوتاهى نمى كنم .
خبال : به معناى نقصان و فساد است . از اين گونه است : رجل مخبل و مخبول و مختبل ؛ يعنى ناقص العقل و فاسد العقل .
عنت : مشقت .

اعراب :

((ياءلون )) فعل لازم است ، لكن در اين جا به معناى منع است از اين رو به دو مفعول متعدى شده است و ((خبالا)) مفعول دوم آن مى باشد. جمله ((لا ياءلونكم )) محلى از اعراب ندارد، زيرا جواب از سوال مقدر اس . گويى چنين گفته شده است : چرا ما از ديگران (كه اهل دين ما نمى باشند) دوست نگيريم ؟ لذا پاسخ داده شده : لاءنهم لا ياءلونك خبالا. ((ها)) در جمله ((ها اءنتم )) براى تنبيه ، و ((نتم )) مبتداست . ((اولاء)) اسم اشاره و خبر مبتداست . جمله ((تحبونهم )) در محل نصب و حال براى اسم اشاره است . ((لايضركم )) جواب از ان شرطيه است . بنابر آن كه مصدر آن ((ضير)) باشد، جايز است به كسر ضاد و سكون راء خوانده شود، اما اگر مصدر آن ((ضرر)) باشد، در اصل ((لا يضرركم )) بوده ، آن گاه دو ((راء)) در يكديگر ادغام و به تبعيت از حركت ضاد، ضمه داده شده است . ((شيئا)) مفعول مطلق مى باشد كه در اصل ((شيئا من الضرر))

تفسير :

خداوند در آيات پيشين درباره اهل كتاب ، مشركان و اشخاص مرتد، كه پس از ايمان آوردن ، كافر شده اند، سخن گفت و همه آنها را تهديد (به عذاب ) كرد و حجت را بر آنان تمام نمود. آن گاه به مسلمانان دستور داد كه تقواى الهى را پيشه كنند و به ريسمان او چنگ زنند و امر به معروف نمايند. پس از اين سخنان ، خداوند مسلمانان را از كافرانى كه بدخواهى خود را به اسلام و مسلمانان پنهان مى دارند و براى آنان آرزوى مشكلات و ناملايمات مى كنند، برحذر مى دارد، با اين سخن خود: يا اءيها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دوست همرازى جز از همكيشان خود مگيريد.
ظاهر اين آيه ، مسلمانان را نهى مى كند كه مبادا از غير مسلمانان ، بدون استثنا، دوست بگيرند. بر اين اساس ، اشكال ذيل پيش ‍ مى آيد:
معروف است كه رهبران دينى از هر طايفه اى كه باشند (مسلمان يا مسيحى و يا...) روح دشمنى و تعصب را بر ضد طوايف ديگر در ميان پيروان خود مى پراكنند. از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه قرآن نيز همين راه را پيموده است ، زيرا به پيروان خود دستور داده كه از ديگران دورى كنند و جز از ميان همكيشان خود، دوست نگيرند. بنابراين ، آن آسان گيرى و گذشت اسلامى كجاست ؟ و چه تفاوتى است ميان مسلمانان و يهودانى كه برخى به برخى ديگر مى گفتند: ...و لا تؤ منوا الا لمن تبع دينكم ...؛(101) جز به كسانى كه از دينتان پيروى مى كنند، ايمان نياوريد؟.
پاسخ : سبب هشدار آيه فوق به مسلمانان ، كه از ديگران دوست نگيرند، اين نيست كه آنان به دين اسلام اعتقاد ندارند...، بلكه تنها مسلمانان را از دوستى با كسانى برحذر داشته كه بر ضد آنان نيرنگ و توطئه مى كند و اين نكته در سخن خداى متعال كه مى گويد: (لا ياءلونكم خبالا) آشكار است ، زيرا معناى آن ، اين است كه آنها در ضرر زدن به مسلمانان مى كوشند و در اين باره از هيچ كارى فروگذار نيستند. همچنين در اين سخن خداوند كه مى فرمايد: (ودوا ما عنتم ؛) آنان براى شما آرزوى سختى و گرفتارى دارند. و نيز در اين سخن خداوند كه قد بدت البغضاء من اءفواهم ؛ يعنى نسبت به دين ، پيامبر و قرآن شما طعنه مى زنند. و همچنين در اين سخن كه و ما تخفى صدورهم اءكبر؛ آنچه در دل پنهان مى دارند، به مراتب بزرگ تر از آن چيزى است كه بر زبان مى رانند. همچنين از جمله صفات كسانى كه خداوند، مسلمان ها را از آنان بر حذر داشته ، اينهاست : ((چون خلوت كنند از غايت كينه اى كه به شما دارند، سر انگشت خويش به دندان گزند)). ((اگر خيرى به شما رسد اندوهگين شوند و اگر به مصيبتى گرفتار آييد شادمان گردند.)) تمامى اوصاف مزبور، سبب آن است كه خداوند، مسلمانان را از دوستى با چنين كسانى برحذر بدارد. بنابراين ، هر كس ‍ چنين صفاتى را دارا باشد، بايد از وى دورى جست و نبايد رابطه دوستى با او برقرار كرد؛ خواه اين شخص نام مسلمان را با خود يدك بكشد و يا هر نام ديگر را.
اكنون كه ما در سال 1967 قرار داريم ؛ در پنجم ژوئن همين سال ، استعمار، اسرائيل را وادار كرد تا به سرزمين هاى عربى تجاوز كند. البته اين تجاوز زمانى صورت گرفت كه تفاله هاى استعمار - كه از لحاظ دينى به اسلام و از لحاظ نژادى به عرب ها منسوب هستند - زمينه را براى اسرائيل آماده ساختند. به راستى گناه اين تفاله هاى استعمار در پيشگاه خداوند بزرگ تر از گناه مشركان و ملحدانى است كه ديگران را آزار و اذيت نمى كنند. بنابراين ، مسئله ، مسئله شرارت ، خيانت و جنايت است ، نه مسئله كفر و مسلمان نبودن .
ممكن است بپرسيد: اگر چنين است ، پس چرا خداوند فرموده است : ((من دونكم )) و نگفته است : ((من الخائنين المفسدين ))؟
پاسخ : آن گونه كه مفسران گفته اند، آيه درباره مسلمانانى نازل شد كه با يهود ارتباط داشتند. بديهى است كه ميزان ، سببى مى باشد كه موجب تشريع حكم مى گردد و نه سببى كه موجب نزول اين حكم و تطبيق آن بر يكى از مواردى مى شود؛ به بيانى ديگر، وقتى ما سبب حكم را ندانيم ، اين حكم از ظاهر لفظ پيروى مى كند، اما وقتى سبب تام آن را بدانيم ، ميزان سبب است و نه ظاهر لفظ.
قد بينا لكم الايات ان كنتم تعقلون . مراد از ((آيات )) در اين جا، علايمى است كه مى توان با آنها تشخيص داد با چه كسانى مى توان رابطه دوستى برقرار كرد و از چه كسانى بايد دورى جست .
ها اءنتم اءولاء تحبونهم و لا يحبونكم . ظاهرا خطاب به گروهى از منتسبين به اسلام است و نه به همه مسلمانان ؛ خواه در صدر اسلام و خواه در ديگر عصرها، چرا كه در هيچ عصرى ديده نشده كه تمامى مسلمانان در دوستى با كافران وحدت نظر داشته باشند (تا توهم شود، خطاب متوجه همه مسلمانان است .)
طبرى ، پيشواى مفسران ، و شمار بسيارى كه از وى پيروى كردند، سخنى به اين مضمون گفته اند: اين كه مسلمانان ، كافران را دوست دارند، على رغم اين كه آنان مسلمانان را دشمن مى دارند، دليل بر آن است كه اسلام ، دين محبت و گذشت است .
اين سخن ، سهوى است كه طبرى و پيروانش مرتكب شده اند، چرا كه اسلام هيچ گاه با مفسدان و خيانتكاران آسان گيرى نمى كند و بزرگ ترين دليل بر اثبات اين مدعا، همين آيه است كه طبرى آن را به گذشت و آسان گيرى تفسير كرده است .
به نظر من ، مسئله ، مسئله گذشت نيست ، بلكه موضوع خيانت و نفاق كسانى است كه به ظاهر مسلمانند؛ اما در عين حال به نفع دشمنان وطن و دين بر ضد مسلمانان جاسوسى مى كنند. همچنان كه امروز، مزدوران استعمار، كه به ستون پنجم و جيره خواران و فرصت طلبان معروفند، اين كار را انجام مى دهند، زيرا اينان دين و ميهن خود را به هر كسى كه پول بدهد مى فروشند.
و تاءمنون بالكتاب كله . الف و لام در ((الكتاب )) براى جنس است . و معناى آن چنين است : شما به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده باشد، ايمان داريد؛ خواه بر خود شما نازل شده باشد و يا بر ديگران و شما همانند آنان نيستيد كه به برخى ايمان بياوريد و به برخى ايمان نياوريد.
و اذا لقوكم قالوا آمنا. وقتى با شما ديدار كنند، از روى ريا و نفاق مى گويند: ايمان آورديم . براى يك انسان مومن سزاوار نيست كه منافقان و رياكاران را دوست بدارد.
و اذا خلوا عضوا عليكم الاءنامل من الغيظ. جمله ((عضوا عليكم الانامل )) كنايه از كينه توزى و پستى آنان است . هيچ چيزى همانند فضيلت و اخلاق نيكو، ائتلاف و وحدت كلمه و با يكديگر به آشتى زيست كردن ، دشمن را به خشم نمى آورد. در گذشته و حال ، پيروزى دشمن بر مسلمانان ، تنها به سبب پراكندگى و اختلاف آنان بوده است . قل موتوا بغيظكم . اين آيه همانند سخن عرب است كه به دشمن خود مى گويند: ((مت بدائك ؛ يعنى خدا دردت را باقى گذارد تا به سبب آن بميرى . روشن است كه اين سخن ، زمانى به دشمن گفته مى شود كه گوينده ، نيرومند و با عزت باشد. و هيچ قدرتى بالاتر از ائتلاف و اتحاد نيست .
ان الله عليم بذات الصدور. ذات الصدور هر چيزى است كه در خاطر انسان جولان مى كند و نيز هر انگيزه خير و يا شرى كه در قلب انسان وجود دارد. مراد آن است كه خداوند كينه توزى و پستى آنان را مى داند و به تناسب آن با آنها برخورد خواهد كرد.
ان تمسسكم حنسة تسؤ هم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها. شاءن هر دشمنى چنين است . مفسران گفته اند: اين كه در حسنه از كلمه ((مس )) استفاده شده ، براى آن است كه بفهماند كوچك ترين خيرى كه مسلمانان بدان دست مى يابند، موجب ناراحتى دشمنان مى شود. و اين كه در سيئه ، كلمه ((اصابة )) را ذكر نموده ، براى آن است كه دلالت كند هر وقت مسلمانان دچار مشكلات و رنج شوند، دشمنانشان خوشحال مى گردند. و اين ، رساترين بيان از شدت عداوت است . (و ان تصبروا؛) اگر بر اطاعت خدا و اذيت دشمنان صبر كنيد (و تتقوا؛) و از محرمات و معصيت هاى خداوند بپرهيزيد. لا يضركم كيدهم شيئا؛ مكر دشمنان به شما آسيب نمى رساند. كسى كه با خدا باشد، خدا با اوست و كسى كه از خدا بپرهيزد، خدا براى او راه خروج از گناه را خواهد گشود.

جنگ احد

وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّىءُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121)
و بامدادان از ميان كسان خويش بيرون آمدى ، تا مومنان را در آن جاى ها كه مى بايست بجنگند، بگمارى و خدا شنوا و داناست . (121)
اين آيه و ده ها آيه ديگرى كه پس از آن آمده ، درباره واقعه احد نازل شده است و ما آن را به صورت ذيل تلخيص ‍ مى كنيم :
((احد)) نام كوهى است كه تقريبا به فاصله سه روز راه پيمايى از مدينه قرار دارد. چنگ احد در ماه شوال و در سال سوم هجرى اتفاق افتاد.
پس از آن كه بزرگان قريش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شدند، زمينه رياست براى ابو سفيان آماده شد و او رياست قريش ‍ را به عهده گرفت . از اين رو، وى مشركان را بر ضد رسول خدا سازماندهى كرد و توانست ارتشى مركب از سه هزار جنگجو تشكيل دهد. ابو سفيان با اين لشكر حركت كرد و نزديك كوه احد فرود آمد. در اين سفر، همسرش هند، دختر عتبه و مادر معاويه نيز وى را همراهى مى كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همراه هزار رزمنده بيرون آمد، لكن عبدالله بن ابى ، سر كرده منافقان ، مردم را از همراهى با پيامبر باز مى داشت كه سيصد نفر به وى پاسخ مثبت دادند و در نتيجه با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هفتصد نفر باقى ماندند. عبدالله بن عمرو، پدر جابر انصارى سعى كرد ابن ابى را از تصميمش منصرف كند؛ اما موفق نشد. دو گروه از انصار خواستند به ابن ابى ملحق شوند، لكن خداوند آنان را نگاه داش و با پيامبر ثابت قدم ماندند. اين دو گروه ، بنى سلمه از قبيله خزرج و بنى حارثه از قبيله اوس بودند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقشه جنگ را ترسيم كرد. تيراندازان را - كه شمار آنان پنجاه تن بود - در كنار كوهى كه در پشت سر ارتش مسلمانان قرار داشت ، مستقر كرد و عبدالله بن جبير را فرمانده آنان قرار داد و به آنان فرمود: پشت سر ما را خوب نگه دارى كنيد و موضع خود را رها نكنيد؛ خواه ما پيروز شويم و يا شكست بخوريم . هنگامى كه آتش جنگ شعله ور شد هند، مادر معاويه به همراه زنانى كه با او بودند، در پشت سر مردان طبل مى زدند و آنان را به جنگ تشويق مى كردند. از جمله سرودهايى كه هند مى خواند، اين بود:

ان تقبلوا نعانق   و نفرش النمارق
اءو تدبروا نفارق   فراق غيروامق ؛

اگر روز به جبهه جنگ آوريد، شما را در آغوش مى گيريم و بالش هاى نرم برايتان مى گستريم . و اگر پشت به جبهه كنيد از شما جدا مى شويم ؛ جدا شدنى كه ديگر آشتى نخواهد داشت .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگام شنيدن سخنان هند، چنين مى گفت : اللهم ! بك اءحول و بك اءصول و فيك اءقاتل ، حسبى الله و نعم الوكيل ؛ خداوند! براى تو باز مى گرديم و براى تو هجوم مى آوريم و براى تو پيكار مى كنيم . خداوند مرا بسنده است و او نيكو ياورى است .
پرچم مشركان در دست طلحة بن ابى طلحه عبدى از قبيله بنى عبد الدار بود و امام على (عليه السلام ) او را كشت . آن گاه پرچم را سعيد بن ابى طلحه گرفت و امام (عليه السلام ) وى را نيز به هلاكت رسانيد. پرچم سقوط كرد و آن را مسافع بن ابى طلحه برداشت . امام او را نيز كشت تا آن جا كه نه نفر از بنى عبدالدار كشته شدند. آن گاه پرچم را برده اى سياه پوست متعلق به بنى عبدالدار گرفت و امام (عليه السلام ) او را نيز به هلاكت رسانيد. مشركان شكست خوردند و چه شكست بدى و مسلمانان به جمع آورى غنايم پرداختند.
هنگامى كه تيراندازان ديدند مشركان شكست خوردند و برادران مسلمانشان به جمع آورى غنايم مشغول شدند، موضع خود را، كه رسول خدا آنها را در آن مكان قرار داده بود، رها كردند. فرمانده آنان ، عبدالله بن جبير به آنها گفت : موضع خود را رها نكنيد و از خدا و رسولش اطاعت كنيد. اما آنان اطاعت نكردند و براى غارت و گردآورى غنايم شتافتند و تنها ده نفر همراه ابن جبير باقى ماندند. خالد بن وليد با يك گردان از مشركان به اين ده نفر حمله بردند و در حالى كه آنها شجاعانه جنگيدند، آنها را نابود كردند.
وقتى قريش ديدند كه خالد آن ده نفر را از بين برده است ، بار ديگر به مسلمانان حمله ور شدند و آنچه از مسلمانان مى خواستند، به دست آوردند. دشمن خود را به رسول خدا رسانيد و يكى از سنگ هاى مشركان به وى اصابت كرد كه در اثر آن دندان ثناياى آن حضرت شكست ، صورت مباركش خون آلود و لب هايش پاره شد. دو حلقه از حلقه هاى زره به صورتش فرو رفت . پس از آن كه منادى با صداى بلند فرياد زد: محمد كشته شد، مسلمانان فرار كردند و كسى جز چند نفر، كه در راءس آنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابو دجانه و سهل بن حنيف بودند، با او باقى نماند و اين سه نفر تا دم مرگ جنگيدند و از وى دفاع كردند.
هند با فريب دادن وحشى ، وى را وادار كرد كه محمد، يا على يا حمزه را ترور كند، اما او تنها به ترور حمزه موفق شد. هند شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را بيرون آورد و در دهان گذاشت و جويد. و از آن روز بود كه وى ((هند جگرخوار)) ناميده شد. در اين جنگ شمار شهداى مسلمانان ، هفتاد و تعداد كشتگان مشركان ، 22 نفر بودند.

تفسير :

و اذ غدوت من اءهلك تبوى المومنين مقاعد للقتال . ((غدوة )) و ((غداة )) به فاصله ميان طلوع فجر تا طلوع خورشيد گفته مى شود. ((تبوى ء)) به معناى آماده ساختن و تدبير نمودن است . ((مقاعد)) مفرد آن ((مقعد))، به معناى محل نشستن مى باشد. معناى آيه چنين مى شود: اى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )! به يادآور زمان بيرون رفتنت را از خانه ات كه در بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد بود در حالى كه مكان هاى تيراندازان و سواران و ساير مومنانى را كه با تو بودند، مشخص ‍ مى كردى .
إِذْ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)
دو گروه از شما آهنگ آن كرديد كه در جنگ سستى ورزند و خدا ياورشان شد. پس مومنان بايد كه بر خداى توكل كنند. (122)

تفسير :

آن دو گروه عبارت بودند از: بنى سلمه از قبيله خزرج و بنى حارثه از قبيله اوس . اگر لطف خداوند شامل حال آنها نمى شد و آنان را ثابت قدم نمى داشت ، حركت مردى منافق به نام عبدالله ابن ابى ، بر آنها اثر مى گذاشت . اين سخن خداى متعال : (والله وليهما)، دليل قاطعى است بر اين كه او به برخى از بندگانش لطف و عنايت مى كند، زيرا معناى سخن مزبور آن است كه خداوند آن دو گروه را نگذاشت كه فرار كنند و شكست بخورند. خداوند بهتر مى داند كه در چه جايى بخشش و عنايت خود را قرار دهد؛ چنان كه او بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.

جنگ بدر

وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123)إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِينَ (124)بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126)لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنقَلِبُواْ خَآئِبِينَ (127)
هر آينه خدا شما را در بدر يارى كرد و حال آن كه ناتوان بوديد. پس از خداى بترسيد، باشد كه سپاسگزار شويد. (123) آن گاه كه به مومنان مى گفتى كه اگر خدا سه هزار فرشته به ياريتان فرو فرستد، آيا شما را كافى نخواهد بود؟ (124) آرى ، اگر پايدارى كنيد و پرهيزگار باشيد، چون دشمنان تاخت آورند، خدا با پنج هزار از فرشتگان صاحب علامت شما را يارى كند. (125) خداوند اين كار را جز براى دلگرمى و شادكامى شما نكرد. و نيست يارى اى مگر از سوى خداوند پيروزمند و دانا. (126) تا گروهى از كافران را هلاك كند، يا خوار گرداند. آن گاه نوميد باز گردند. (127)
خداوند در اين آيات ، جنگ بدر را كه به پيروزى منجر شد، به مسلمانان يادآور مى شود. بدر، چاهى است ميان مكه و مدينه . اين چاه متعلق به مردى به نام بدر بود. از اين رو، چاه را بدر ناميدند. كاروان هاى تجارى قريش در مسير خود به شام از بدر عبور مى كردند. مسلمانان مى كوشيدند تا به اين كاروان ها، كه تحت سرپرستى ابو سفيان بود، حمله كنند. مشركان با تمام تجهيزات به همراه هزار نفر جنگجو براى حمايت از يكى از اين كاروان ها از مكه بيرون آمدند و با مسلمانان درگير شدند. شمار مسلمانان در اين واقعه 313 نفر بود. و اين واقعه ، پيروزى نيروبخشى براى مسلمانان و شكست بزرگى براى مشركان بود و در تمام نقاط مناطق عرب بازتاب گسترده اى داشت . ما به زودى و به خواست خداوند، در هنگام تفسير آيه 7 سوره انفال : و اذ يعدكم الله احدى الطائفين بار ديگر به حادثه بدر خواهيم پرداخت .

تفسير :

و لقد نصركم الله ببدر و اءنتم اءذلة فاتقوا الله لعلكم تشركون . اين آيه يادآورى است از سوى خداوند به مسلمانان كه به سبب تقوايشان آنها را در روز بدر پيروز كرد. اين در حالى بود كه شمار مسلمانان در آن زمان ، بسيار اندك بود و تجهيزات كافى نداشتند؛ تعداد مسلمانان 313 نفر بود و تنها يك اسب داشتند. اما مشركان حدود هزار نفر بودند و صد اسب همراه داشتند. با وجود اين ، هفتاد نفر از مشركان كشته و هفتاد نفر اسير شدند و بقيه شكست خوردند.
هدف از اين يادآورى آن است كه خدا مى خواهد براى مسلمانان بيان كند كه نه پيروزى در يك جنگ ، پيروزى نهايى محسوب مى شود و نه شكست در يكى از نبردها، شكست نهايى ، بلكه پيروزى نهايى تنها از آن كسانى است كه مقاومت مى كنند، اخلاص ‍ دارند و تقوا پيشه مى كنند. رويدادها و جنگ ها در قديم و جديد بر اين حقيقت دلالت دارد، به ويژه جنگ جهانى دوم كه در سال 1939 آغاز شد و در سال 1945 پايان يافت .
اذ تقول للمومنين . سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز بدر اين بود: اءلن يكفيكم اءن يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملائكة منزلين ؛ يعنى فرشتگانى كه از آسمان فرود مى آيند. بلى ان تصبروا و تتقوا و ياءتوكم من فورهم هذا.
((بلى )) حرف ايجاب براى نفى است ؛ يعنى شما را اين امداد كفايت مى كند. ضمير غايب در ((اءتوكم )) به مشركان بر مى گردد. مرجع ضمير مخاطب ، مومنان است . ((من فورهم ))؛ يعنى بى درنگ .
يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسمومين . مسوّمين از ((سيماء)) مشتق است ، يعنى اين فرشتگان علاماتى دارند كه آنان را نشان مى دهند.
آيه مزبور بدون هيچ تاءويلى دلالت دارد كه خداوند در برخى از جنگ ها با فرشتگان ، مسلمانان را كمك كرده است . روايات فراوانى نيز بر اين مطلب دلالت دارد. همچنين مسلمانان اتفاق نظر دارند كه خداوند، فرشتگان را در روز بدر براى يارى مسلمانان فرو فرستاد، لكن در فرستادن فرشتگان در روز احد اختلاف نظر دارند. ترديدى نيست كه خداوند فرشتگان را در روز بدر براى يارى مومنان فرو فرستاد، اما نوع اين يارى براى ما مشخص نيست : آيا يارى رساندن مادى نظير جنگيدن بوده و يا معنوى همانند ايجاد ترس ‍ در دلهاى مشركان و ايجاد آرامش در دلهاى مومنان ؟ خداوند، خود داناتر است و بر ما لازم نيست كه در اين باره تحقيق و جستجو كنيم . وانگهى ، اگر تحقيق هم بكنيم به يقين دست نخواهيم يافت .
آرى ، دلايلى وجود دارند كه نشان مى دهند، فرشتگان به صورت انسان ها حاضر مى شوند. از جمله اين دلايل ، آن است كه خداوند درباره مهمان ابراهيم (عليه السلام ) در آيه 51 و آيات پس از آن از سوره حجر خبر داده است : و نبئهم عن ضيف ابراهيم تا اين آيه : انا ارسلنا الى قوم مجرمين . و نيز آيه 77 از سوره هود كه درباره مهمانان لوط خبر مى دهد. از آن جمله اين سخن خداوند است : فتمثل لها بشرا سويا.(102) روايتى است كه مى گويد: جبرئيل به صورت دحيه كلبى نزد رسول خدا مى آمد. مجسم شدن فرشتگان به صورت انسان لزوما چنين ايجاب نمى كند كه آنان به نفع مسلمانان وارد جنگ شده باشند، بلكه ممكن است از راه هاى ديگرى جز جنگ به آنان يارى رسانيده باشند.