ولو آمن اءهل
الكتاب لكان خيرا لهم ؛ يعنى اگر اهل تورات و انجيل به محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم ) ايمان بياورند، براى آنان هم در دنيا و هم در آخرت بهتر خواهد بود.
منهم المومنون و اءكثرهم الفاسقون .
يعنى برخى از اهل كتاب نظير عبدالله بن سلام و گروه او از يهوديان و جماعتى از
نصرانيان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند؛ اما بسيارى از آنان
در كفر باقى ماندند. واژه ((كفر)) و
واژه ((فسق )) به جاى يكديگر به كار
مى روند. از اين رو، كفر به جاى فسق و فسق به جاى كفر به كار مى رود و مراد از فسق
در اين جا، كفر است .
لن يضروكم الا
اءذى و ان يقاتلوكم يولوكم الاءدبار. ضرر بر دو گونه است : اول ، اندوه و
رنجى كه با گذشت زمان از بين مى رود؛ همانند حالتى كه در اثر شنيدن سخن زشت و
ناگوار به انسان دست مى دهد. دوم ، ضررى كه در تمام زندگى اثر مى گذارد و هستى
انسان را به لرزه مى آورد؛ نظير ضررى كه از تشكيل دولت غاصب اسرائيل در قلب كشورهاى
عربى ، به وجود آمد.
خداوند به اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشارت داده است كه اهل كتاب
تنها در مرحله سخن مى توانند به آنان ضرر برسانند؛ مثلا به آنان دشنام دهند و يا
دروغ ببندند، اما در ميدان نبرد، شما بر اهل كتاب پيروزيد. خداوند به وعده خود درست
عمل كرد و مسلمانان صدر اسلام را بر مسيحيان و ديگران پيروز گردانيد.
يهود و ذلت حتمى
ضُرِبَتْ
عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُواْ إِلاَّ بِحَبْلٍ مِّنْ اللّهِ وَحَبْلٍ
مِّنَ النَّاسِ وَبَآؤُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ
الْمَسْكَنَةُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ
وَيَقْتُلُونَ الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ
يَعْتَدُونَ (112)
هر جا كه باشند مهر خوارى بر آنها زده شده است ، مگر آن كه در امان خدا و در امان
مردم باشند. و سزاوار خشم خدا شده اند و مهر بدبختى بر آنها نهاده اند، زيرا به
آيات خدا كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند. و اين بدان سبب بود كه عصيان
ورزيدند و تجاوز كردند. (112)
واژگان :
ذلت : به معناى خوارى .
مسكنت : بدبختى ؛ يعنى يهود در چشم مردم خوار و ذليلند؛ و ناتوانانى هستند كه در
مقابل آنچه بر آنان تحميل مى شود، سر تسليم فرود مى آورند.
ثقفوا: موجود باشند، يافت شوند.
اعراب :
((اءينما)) اسم شرط است و بر عموم
مكان ها دلالت دارد و دو فعل را جزم مى دهد. جواب شرط در اين جا به قرينه موجود (در
آيه ) حذف شده است و در اصل چنين است :
اينما ثقفوا
ضربت عليهم الذلة .
تفسير :
ضربت عليهم
الذلة اءينما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس وباءو بغضب من الله و ضربت
عليهم المسكنة . مفسران اتفاق نظر دارند كه اين آيه در مورد يهود نازل شده
است . همچنين مفسران وحدت نظر دارند كه خداوند، عزت و كرامت را از يهود سلب و ذلت و
خوارى را از روز ظهور اسلام تا قيامت ، بر آنان مقدر كرده است ، چرا كه آنان در
تبهكارى و طغيان به مرحله اى رسيدند كه هيچ كس پيش از آنان بدان مرحله نرسيد و پس
از آنها نيز نخواهد رسيد. مفسران پس از اين وحدت نظر، درباره نوع ذلت و بدبختى كه
يهوديان بدان دچار شدند و تمامى نسل هاى آنان بدان گرفتار آمدند، اختلاف نظر پيدا
كردند.
اين اختلاف ميان مفسران ، از اختلاف اوضاع يهود در عصر تفسير سرچشمه گرفته است ؛
زيرا در آن زمان ، يهوديان به مسلمانان جزيه مى پرداختند. مقصودم آن است كه وضعيت
يهود در عصر مفسر، در سخنان وى انعكاس يافته است . البته اين امر باعث تعجب نيست ؛
چون انسان به طور حتم ، تحت تاءثير آنچه مى بيند و مى شنود قرار مى گيرد. تفسير ذيل
كه من درباره اين آيه ارائه مى دهم ، نيز بر اساس قاعده مزبور است .
در هر صورت ، آنچه من از ذلت و زبونى يهود كه در آيه مورد نظر آمده ، مى فهمم اين
است كه آنان در شرق و غرب عالم پراكنده اند و در كشورهاى مختلف به صورت اقليت حضور
دارند. بنابراين ، يهوديان همواره تابع هستند نه متبوع و محكوم هستند نه حاكم در
دولتى كه از خود آنان و در خدمت آنها باشد؛ دولتى با موجوديت مستقل در ميان ساير
دولتها.
كشورى كه اخيرا به نام اسرائيل با مركزيت تل آويو تشكيل شده ، تنها در ظاهر، يك
شكور است اما در واقع ، پايگاهى از پايگاه هاى استعمار است . درست مانند فرودگاه ها
و مراكز نظامى استعمارگران كه از آن جا به كشورهاى دگر تجاوز مى كنند. اين حقيقت
زمانى به خوى روشن شد كه اسرائيل در پنجم ژوئن سال 1967 به سرزمين هاى عربى تجاوز
كرد. استعمار، اسرائى را به وجود آورد تا او را وسيله اى براى تامين منافع خود قرار
دهد و اگر استعمار حتى يك روز اسرائيل را تنها بگذارد، مسلمانان آن را از هر سو مى
ربايند. و اين ، واقعا ذلت و زبونى است . چه ، عزيز كسى است كه به خود متكى باشد و
از كيانش با بازوى خويش دفاع كند و نه با بازوى ديگران .
با بيان مزبور، روشن مى شود كه مراد از ((حبل من الناس
)) كمك هاى مادر و معنوى اى است كه كشورهاى استعمارگر به
پايگاه استعمارى خود، اسرائيل سرازير مى كنند. از اين رو، ما يقين داريم كه با
نابودى استعمار، اسرائيل نيز نابود خواهد شد. و استعمار، دير و يا زود از بين رفتنى
است . اين سخن ، صرفا يك آرزو نيست ، بلكه نتيجه قطعى و منطقى رويدادهاست . چنان كه
در حديث نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : ((روز
قيامت برپا نمى شود مگر اين كه شما با يهود بجنگيد و سنگ - به زبان حال - مى گويد:
اى مسلمان ! اين يهودى پشت سر من پنهان شده است ؛ او را بكش )).(93)
((حبل الله )) كنايه از مشيت الهى است
؛ بدين معنا كه ذلت و خوارى همچنان همراه يهود خواهد بود، مگر اين كه خداوند بخواهد
(آن را برطرف كند). اين سخن كاملا همانند اين سخن خداوند سبحان است :
النار مثواكم خالدين فيها الا ما شاء
الله ؛ جايگاه شما آتش است ، جاودانه در آن جا خواهيد بود، مگر آنچه خدا
بخواهد. آن گاه خداوند سبب ذلت و بدبختى يهود و نيز سبب خشم خود بر آنان را بين
فرموده است :
ذلك باءنهم
كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون الاءنبياء بغير حق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ؛
آنان به آيات خداوند كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند و اين بدان سبب بود كه
عصيان ورزيدند و تجاوز كردند. نظير اين موضوع در آيه 61 از سوره بقره نيز بيان شد.
ممكن است بپرسيد: غير از يهود، امت ها و طايفه هاى ديگرى نيز به آيات خدا كافر
شدند، بى گناهان را كشتند، عصيان ورزيدند و تجاوز كردند. با وجود اين ، خداوند آنان
را دچار ذلت و بدبختى نكرد. بنابراين ، راز گرفتار شدن يهوديان به اين بدبختى چيست
؟
پاسخ : گاهى انسان به انگيزه تامين مصلحت و منفعت خويش سركشى مى كند و آن را
استمرار مى بخشد، و گاهى تنها به اين دليل كه سركشى و ستم را به سان يك آرمان دوست
دارد، دست به سركشى و ستم مى زند. (از ميان امتها) تنها طايفه اى كه آرمانش ستم و
تجاوز به ديگران مى باشد، يهود است و عشق به ستم و تجاوز از صميم دين و اعتقاد يهود
بر مى خيزد، زيرا آنان عقيده دارند كه خدا تنها با آنهاست و نه با ديگران و حتى بر
ضد ديگران است و خدا ديگران را تنها بدين سبب آفريده كه به آنها خدمت كنند. يهوديان
هرگونه كه بخواهند مى توانند با ديگران رفتار كنند، همان گونه كه انسان با حيوان
رفتار مى كند. بزرگ ترين شاهد اين مدعا، رفتار آنها در گذشته و حال است . به ويژه
جنايت هايى كه در فلسطين و بالاخص در دير ياسين انجام دادند كه حتى زنان و كودكان
را نيز كشتند.
يهودى ها در روزگارى كه انبيا مى زيستند، آنان را مى كشتند، اما امروز مصلحانى نظير
برنادت
(94) و زنان و كودكان را مى كشند؛ زيرا بنابر عقيده و سرشت آنان ؛
آنچه برايشان مهم است كشتن بى گناهان است ؛ خواه انبيا باشند، يا مصلحان و يا زنان
و كودكان . تورات آنها، بر مباح بودن خون زنان و كودكان تصريح كرده و به هتك حرمت
زنان و ريختن خون آنان تشويق نموده است .
خلاصه ، كفر ورزيدن به آيات خدا، كشتن مصلحان و بى گناهان و ظلم و تجاوز و...، دين
و عقيده يهود است . اگر يك يهودى ، جنايتى را در حق غير يهودى مرتكب شود، براى رفع
نياز خود دست به اين كار نمى زند، بلكه به سبب لذت و ارضاى هوس هايش آن جنايت را
انجام مى دهد. اگر هم از جنايت خوددارى مى كند، تنها به سبب ترس است و نه نجابت . و
تفاوت ميان يهود و غير يهود، همين نكته است . بنابراين ، هيچ تعجبى ندارد كه خداوند
آنان را در هر جايى كه باشند خوار و ذليل گرداند. دولت كنونى و خبيث اسرائيل نيز
سرنوشتى جز نابودى نخواهد داشت . بزرگ ترين دليل بر اثبات اين موضوع ، آن است كه
اسرائيل ، چه در ايجاد و چه در بقاى خود، وابسته به استعمار است . با پيدا شدن
استعمار، پديد آمده و با نابودى آن نابود خواهد شد. بديهى است كه زوال آن حتمى است
مادام كه فطرت بشرى مخالف با استعمار است و انسان ها با نثار خون هاى خود با او
مبارزه مى كنند. آنچه درباره يهود گفتيم ، تكميل كننده سخنان پيشين است كه تحت
عنوان ((لاقياس على اسرائيل )) به
هنگام تفسير آيه 63 و 66 از سوره بقره بيان كرديم .
اهل كتاب همه يكسان نيستند
لَيْسُواْ سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ
اللّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (113)يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ
الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُسَارِعُونَ
فِي الْخَيْرَاتِ وَأُوْلَـئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114)وَمَا يَفْعَلُواْ مِنْ
خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوْهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)
اهل كتاب همه يكسان نيستند. گروهى به طاعت خدا ايستاده اند و آيات خدا را در دل شب
تلاوت مى كنند و سجده به جاى مى آورند. (113) و به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و
امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در كارهاى نيك شتاب مى ورزند و از جمله
صالحانند. (114) و هر كار نيك كه كنند ناديده انگاشته نشود، زيرا خدا به پرهيزگاران
آگاه است . (115)
واژگان :
قائمة : مستقيم و راست .
آناء: ساعات و مفرد آن ((اءنى )) است
؛ مانند ((عصا)).
نويسنده مجمع البيان گفته است : فرق ميان سرعت و عجله آن است كه در سرعت ، در چيزى
كه پيشى گرفتن در آن جايز است پيشى مى گيرى و اين پسنديده است ؛ ولى در عجله ، در
چيزى كه پيشى گرفتن و شتاب در آن جايز نيست پيشى مى گيرى و اين مذموم است .
اعراب :
((واو)) در ((ليسوا))
به اهل كتاب بر مى گردد و اسم ((ليس ))
است و ((سواء)) خبر آن .
((امة )) مبتداو ((اهل
الكتاب )) خبر آن است .
تفسير :
معناى اين آيات سه گانه چنان روشن است كه نياز به تفسير ندارد. خلاصه آن ، چنين است
: اهل كتاب در انحراف و ضلالت يكسان نيستند، بلكه برخى از آنان ، گروهى پاك و
شايسته هستند. بسيارى از مفسران ، اين مدح را ويژه آن عده از اهل كتاب دانستند كه
اسلام آوردند؛ و اسلامشان هم در عقيده و هم در عمل ، نيكو شد.
حكم رها كننده اسلام
دعوت به ايمان آوردن به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
به اين عنوان كه پيامبر و فرستاده خداوند بر ساكنان زمين است ، همچنان تا به امروز
ادامه دارد و تا قيامت نيز ادامه خواهد داشت . اين دعوت ، بدون استثنا، متوجه تمام
مردم در شرق و غرب عالم مى باشد:
قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جيمعا؛(95)
بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا بر همه شما هستم .
دليل بر درستى اين دعوت ، منطق عقل ، ثبوت معجزه و صلاحيت دين براى زندگى است .
پيامبر اسلام فرمود: ((پايه دين من عقل است
)). خداوند در قرآن مى فرمايد:
يا ايها الذين
آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ؛(96)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه
زندگى تان مى بخشد، دعوتشان را اجابت كنيد. در اين جا، هدف ما اين نيست كه بر نبوت
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) استدلال كنيم ،(97)
بلكه هدف اين است كه بيان كنيم : آيا كسى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
ايمان نمى آورد، مستحق مجازات است و يا در اين زمينه بايد قائل به تفصيل شد؟
پيش از آن كه به فرق ميان عالم و جاهل و قاصر و مقصر اشاره كنيم ، بايد اصول اصلى و
معيارهاى اولى براى استحقاق مجازات و يا عدم آن را متذكر شويم . با بيان اين
معيارها، حقيقت آشكار و تفاوت افراد با يكديگر، مشخص مى شود.
همگى بر اين امر وحدت نظر دارند كه انسان - هر كه باشد و به هر دينى كه اعتقاد
داشته باشد - تنها پس از آن كه حجت بر او تمام شود استحقاق عقاب پيدا مى كند و حجت
، زمانى بر او تمام مى شود كه امكان دسترسى به دليل حق و توان عمل بر آن را داشته
باشد، اما آن را بدون مجوز ترك كند. بنابراين ، اگر اصلا دليلى بر حق يافت نشود و
يا دليلى يافت شود، لكن انسان بدان دسترسى نداشته باشد و يا اين كه به دليل ، دست
يابد و درباره آن به تحقيق و كاوش نيز بپردازد، اما باز هم حق برايش مخفى بماند، در
تمامى اين اشكال ، وى معذور خواهد بود، چرا كه حجت بر او تمام نشده است و كسى كه حق
برايش ثابت نشود به سبب ترك آن مجازات نمى شود، مگر آن كه در جستجو و تحقيق ،
كوتاهى كند.
همچنين يكى از قواعدى كه با بحث فوق ارتباط دارد، قاعده ((الحدود
تدراء بالشبهات ؛ مجازات ها با شك ها دفع مى شود)) است .
بنابراين ، تا زمانى كه احتمال مى دهيم شخصى در ترك حق معذور باشد، جايز نيست بر وى
حكم كنيم كه مجرم است و استحقاق عقاب دارد. اين قاعده بر تمامى مردم منطبق مى شود و
به مسلمانان اختصاص ندارد. چنان كه اين قاعده تمامى انواع حدود را شامل مى شود.
نظير قاعده مزبور، اين قاعده است :
من اخطاء فى اجتهاده فخطاءه مغفور له ؛
كسى كه در اجتهاد خود خطا كند، خطايش بخشيده مى شود. اين قاعده ، عقلى است و به دين
و يا مذهب و يا به اصل و يا فرع خاصى اختصاص ندارد. پس از اين مقدمه ، قاعده فوق را
در چند مورد تطبيق مى كنيم :
1. انسانى كه در كشورى دور از اسلام و مسلمانان زندگى مى كند و دعوت اسلامى به او
نرسيده و نام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نشنيده و در ذهنش خطور نكرده
است كه در دنيا دينى به نام اسلام و پيامبرى به نام محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) وجود دارد، ترديدى نيست كه اين انسان معذور است و استحقاق مجازات ندارد؛ زيرا
عقل ، ((عقاب بلابيان )) را زشت مى
داند. و نيز خداوند مى فرمايد:
و ما كنا معذبين
حتى نبعث رسولا؛(98)
ما هيچ قومى را عذابى نمى كنيم تا آن گاه كه برايشان پيامبرى بفرستيم . بى شك عقل ،
پيامبر باطنى است و نيز دليل مستقلى بر اثبات وجود خداوند متعال است . اما دليل بر
اثبات نبوت پيامبر، معجزه و پديدار شدن آن به دست وى است البته با ضميمه اين حكم
عقلى ، كه آشكار شدن معجزه به دست ديگران محال است .
2. انسانى كه نام اسلام و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى شنود، اما توان
تشخيص ميان حق و باطل را ندارد، زيرا نمى تواند دليل حق را بشناسد و آن را بفهمد؛
اين شخص نيز معذور است ، چرا كه وى كاملا مانند كودك و ديوانه است . همانند اوست
فردى كه به سبب تقليد از پدران خود، در دوران كودكى به محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) ايمان نياورده و در بزرگسالى نيز از لحاظ عقيدتى رشد نكرده و بر همان اعتقاد
سابق خود، همچنان بدون شك و ترديد و با اطمينان باقى مانده است . اين شخص معذور است
؛ چون تكليف انسان غافل غير مقصر، مانند تكليف انسان خوابيده است . محقق قمى مى
گويد: رهايى از تقليد پدران و مادران به ذهن بسيارى از مردم خطور نمى كند و حتى
غالبا بر دانشمندان رياضت كش نيز كه مى پندارند تقليد را از گردن خود برداشته اند،
دشوار است .
همچنين وى گفته است : كسى كه وجوب شناخت اصول (دين ) را درك نمى كند، به سان
چهارپايان و ديوانگان است كه تكليف به آنان تعلق نمى گيرد.(99)
شيخ انصارى در كتاب رسائل در بخش ((الظن فى الاصول
)) گفته است : آنچه انصاف ، به گواهى وجدان ، اقتضا دارد آن
است كه برخى از مكلفين قاصر هستند. كلينى نيز همين مطلب را گفته است . شيخ طوسى مى
گويد: ناتوان از به دست آوردن (حق )، به منزله چهارپايان است .
البته اگر اين شخص غافل ، خود به وجوب شناخت حق توجه پيدا كند و يا اين كه فردى به
او بگويد: تو بر يك عقيده باطل هستى ، اما همچنان بر عقيده خود پا فشارد و به جستجو
و پرسش نپردازد، در اين صورت ، وى گناهكار است . زيرا او مقصر است و جهل شخص مقصر،
عذر محسوب نمى شود.
3. شخص به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان نياورد با اين كه استعداد كافى
براى فهميدن حق دارد و سستى مى ورزد و مطلقا به تحقيق نمى پردازد و يا به طور ناقص
تحقيق مى كند و كار تحقيق را پيش از آن كه به نتيجه نهايى برسد، رها مى سازد - چنان
كه غالب مردم همين گونه اند؛ به ويژه جوانان نسل حاضر - چنين شخصى معذور نخواهد
بود؛ چرا كه وى بدون تلاش و تفحص اشتباه كرده و با اين كه توان شناسايى حق را
داشته ، اين كار را انجام نداده است . اگر شخصى به جستجو بپردازد و حقانيت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) براى او ثابت شود، لكن با وجود اين ، به سبب دشمنى و
تعصب ، به آن حضرت ايمان نياورد، به عذاب و مجازات سزاوارتر خواهد بود.
4. شخص به دليل بنگرد و صادقانه به حق توجه پيدا كند، لكن به گونه اى هدايت نشود كه
موجب ايمان آوردن او به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شود و اين عدم ايمان ،
يا به سبب شبهه باطلى باشد كه او به بطلان آن توجه ندارد و يا به علت كج سليقگى و
مانند آن باشد كه شخص را از حق باز مى دارد.
درباره چنين شخصى بايد به وضعيت او نگريسته شود: اگر به طور قطع ، نبوت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) را انكار كرد، مستحق عذاب و مجازات خواهد بود، زيرا كسى كه
حق بر او پوشيده است نبايد به طور قطع و مطلق آن را رد كند، زيرا چه بسا كه حق
موجود باشد و انسان به سبب وجود مانعى بدان دست نيابد؛ چنان كه غالبا همين گونه است
. به عنوان مثال ، چيزهايى در اين جهان هستند كه ذاتا وجود دارند، لكن ما به شمار
اندكى از آنها آگاهى پيدا مى كنيم . انبيا و مصلحان جهان نيز چنين هستند... و كدام
انسان است كه همه چيز را بداند؟
اهل منطق و فلاسفه از مطلب فوق به عبارات گوناگون ياد مى كنند كه از آن جمله است :
عدم العلم لايدل
على العدم ؛ آگاهى نداشتن دليل بر نبودن نيست .
عدم الوجدان
لايدل على عدم الوجود؛ نيافتن ، دليل بر نبودن نمى باشد. يقين پيدا كردن به
اثبات و يا نفى هر چيز، نياز به دليل دارد.
ما بسيارى از علماى كامل را مى بينيم كه با اى حقيقت سازگار شده اند. از اين رو، به
نظريات خود با ديده ترديد مى نگرند و با احتياط سخن مى گويند و خود را معيارى براى
حق قرار نمى دهند و نمى گويند: اين نظريه مقدس است و در آن ترديدى نيست و غير آن ،
هيچ است . بلكه هر نظريه اى را قابل نقد مى دانند. به راستى كه هيچ دليلى براى نقص
يك دانشمند، روشن تر از اين نيست كه غرور داشته باشد و دانش خود را مقدس بشمارد و
باور و ديدگاه ديگرى را خوار و ناچيز ببيند.
بر اين اساس ، تنها اين كه شخصى نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را باور
نكند، موجب نمى شود كه قاطعانه آن را رد كند و اگر اين كار را بكند، مسئول خواهد
بود. به ويژه پس از آن كه ببيند بسيارى از بيگانگان با كفايت ، كه تحت تاءثير وراثت
و محيط قرار نمى گيرند، به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند؛ آن
هم تنها به اين دليل كه به حق احترام مى گذارند و به واقعيت اعراف مى كنند.(100)
آنچه گفته شد در صورتى است كه شخص ، نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را
انكار كند، اما اگر در دليل دقت كند، ولى قانع نشود و در عين حال نبوت را انكار
نكند، بلكه به عنوان يك فرد بى طرف ، نه نبوت آن حضرت را نفر كند و و نه اثبات و در
همان حال ، در قلب خود از روى اخلاص چنين در نظر داشته باشد كه هرگاه حق برايش
آشكار شود بدان ايمان آورد، درست همانند فقيه عادلى كه درباره موضوعى فتوا مى دهد،
لكن با اين نيت كه هر زمان به اشتباه خود پى ببرد از اين فتوا عدول كند، چنين شخصى
مسئول نيست ، زيرا هر كس كه در اجتهاد خود خطا كند و در اين باره تقصير هم نكرده
باشد، به حكم عقل و نقل مؤ اخذه نخواهد شد. از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده
كه فرمود: ((اگر مردم هنگامى كه نمى دانند، توقف كنند و
اظهار نظر ننمايند و حق را انكار نكنند، كافر نمى شوند.)) در
روايت ديگرى از آن امام آمده است : ((وقتى كافر مى شوند كه
انكار كنند)). شيخ انصارى در كتاب معروف خود به نام رسائل در
بخش ((الظن فى الوصول )) گفته است :
((روايات فراوانى دلالت دارد كه ميان كفر و ايمان ، حد وسطى
وجود دارد)). معناى اين سخن آن است كه منكر، كافر و معتقد،
مومن است ، اما شخصى كه در شك است ، نه كافر محسوب مى شود و نه مومن .
از رواياتى كه مى توان به آنها براى اثبات عدم مواخذه مجتهد غير مقصر - در صورتى كه
درباره آنچه به عقيده ارتباط دارد دچار اشتباه شود - استدلال كرد، روايتى مى باشد
كه در نزد شيعه و سنى مشهور است : ((هرگاه حاكم به اجتهاد
خود عمل كند و عمل او مطابق با واقع باشد دو پاداش دارد و اگر دچار اشتباه شود يك
پاداش خواهد داشت )).
اگر كسى بگويد: اين حديث به خطاى مجتهد در احكام فرعى اختصاص دارد و مسائل اعتقادى
را شامل نمى شود؛ چنان كه برخى از علما آن را ادعا كرده اند.
ما در پاسخ خواهيم گفت : سبب عدم مؤ اخذه مجتهد در احكام آن است كه وى در تحقيق و
تفحص كوتاهى نكرده و همين سبب عينا در مسائل اعتقادى نيز وجود دارد. به علاوه تمام
فقها و از آن جمله ، همان كسانى كه حديث فوق را به مجتهد در احكام فرعى منحصر كرده
اند، وحدت نظر دارند كه سخص قاصرى كه از درك عقيده حق ناتوان اس ، معذور خواهد بود.
ما هيچ گونه فرقى ميان اين شخص و مجتهدى كه پس از تلاش و تحقيق از درك واقع ناتوان
مانده است ، نمى بينيم ، زيرا هر كدام از آن دو از شناخت آنچه بدان دست نيافته ،
ناتوان مانده است .
خلاصه سخن آن كه ، هر كس حق را - هرگونه كه باشد - انكار كند، مجازات مى شود؛ خواه
مجتهد باشد و يا نباشد، مگر اين كه همانند چهارپايان قاصر باشد. اما اگر كسى در
مورد حق اظهار نظر نكند و موضع بى طرف داشته باشد؛ بدين معنا كه آن را نه نفى كند و
نه اثبات ، در اين صورت چنانچه اين بى طرفى ، به سبب عدم تحقق و جستجوى دليل و يا
به علت نقصان تحقيق و جستجوى او باشد، وى مواخذه خواهد شد و اگر دليل را جستجو كرده
تا آن جا كه در اين باره آخرين مراحل را نيز پيموده (لكن آن را نيافته )، در اين
حالت ، وى معذور است . البته به شرط اين كه مصمم باشد هرگاه به حق دست يابد، از
موضع كنونى خود صرف نظر كند و به حق عمل نمايد.
ممكن است بپرسيد: شما گفتيد شخصى كه از شناخت عقيده حق و از آن جمله از شناخت نبوت
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناتوان است ، معذور مى باشد، همچنين مجتهدى كه
منكر حق نباش و در اجتهادش كوتاهى نكرده باشد، معذور است . آيا معناى اين سخن آن
است كه مى توان در ازدواج و ارث و ديگر موضوعات با اين دو شخص ، به سان ديگر
مسلمانان برخورد كرد؟
پاسخ : مراد ما از ((عذر)) در اين جا،
عدم استحقاق مجازات در آخرت است و اين ، يك نكته است و ازدواج و ارث در سراى دنيا،
نكته اى ديگر. هر كس به نبوت محمد - به هر دليلى كه باشد - ايمان نياورد، جايز نيست
كه در ارث و ازدواج ، با وى همانند مسلمانان رفتار شود؛ خواه اين شخص در فرداى
قيامت از رستگاران باشد و يا از هلاك شوندگان . همچنان كه اگر كسى بگويد:
لا اله الا الله
، محمد رسول الله از تمامى حقوق مسلمانان برخوردار است ؛ هر چند از همه
تبهكاران تبهكارتر و حتى از منافقين باشد.
با وجود كفر، هيچ چيز سودى ندارد
إِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ
اللّهِ شَيْئًا وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
(116)مَثَلُ مَا يُنفِقُونَ فِي هِـذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ
فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا
ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلَـكِنْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)
كافران را اموال و اولادشان هيچ از عذاب خدا نرهاند و جاودانه در جهنم باشند. (116)
مَثَل آنچه اينان در اين جهان انفاق مى كنند، همانند آن است كه تند بادى سرد بر
كشتزار قومى بر خويش ستم كرده بوزد و آن كشته را نابود سازد. خدا بر آنها ستم روا
نداشت . آنان خود بر خود ستم كردند. (117)
واژگان :
الصر: يعنى سرماى شديد.
مراد از ((حرث )) در اين جا زراعت است
.
اعراب :
((شيئا)) مفعول مطلق است ؛ چون به
معناى بى نياز كردن مى باشد. گويى خداوند گفته است :
لا تغنى عنهم
اغناء ما. كاف در ((كمثل ))
زايده است .