و اذكروا نعمة
الله عليكم اذ كنتم اءعداء فاءلف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا. خداوند
به مسلمانان صدر اسلام ، كينه ها و دشمنى ها و جنگ هاى طولانى را يادآور مى شود. از
آن جمله ، جنگ ميان اوس و خزرج است كه 120 سال - چنان كه در تفسير طبى آمده است -
طول كشيده بود. خداوند به بركت اسلام ، دلهاى اين دو قبيله را به يكديگر مهربان
ساخت ، تا آن جا كه برادران الهى شدند و براى يكديگر دلسوزى كرده ، خير خواه يكديگر
شدند. جعفر بن ابى طالب در سخنان خود خطاب به نجاشى چنين گفت :
((ما قومى بوديم كه در جاهليت به سر مى برديم ، بت ها را مى
پرستيديم ، لاشه مردار مى خورديم ، كارهاى زشت انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم .
حق همجوارى را رعايت نمى كرديم ، نيرومند ما حق ضعيف را مى خورد. ما همچنان در اين
وضعيت بوديم تا اين كه خداوند، پيامبرى را از خود ما به سوى ما فرستاد؛ پيامبرى كه
ما دودمان ، صداقت ، امانت و پاكدامنى او را مى شناختيم . اين پيامبر، ما را به
توحيد و پرستش خداوند فرا خواند. او از ما خواست تا بت ها و سنگ هايى را كه پدران
ما پرستش مى كردند، كنار بگذاريم . او به ما دستور داد تا راستگويى ، امانت دارى ،
صله رحم ، خوشرفتارى با همسايگان را پيشه خود كنيم و از محرمات و ريختن خون ديگران
خود دارى ورزيم . همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را كارهاى
زشت ، سخن دروغ ، خوردن مال يتيم و نسبت دادن زنا به زن هاى شوهردار، نهى كرد. به
ما دستور داد كه خدا را بپرستيم و براى او شريك قرار ندهيم ، نماز بخوانيم ، زكات
بدهيم و روزه بگيريم )).
و كنتم على شفا
حفرة من النار فاءنقذكم منها. ((شفا الشى ء))؛
يعنى كناره و لبه چيزى . ((شفى على الشى ء))،
وقتى مشرف به چيزى شود. لذا معناى آيه اين است كه شما به سبب كفر، در لبه آتش جهنم
بوديد و خداوند به بركت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شما را از آن نجات داد.
بهترين تفسيرى كه مى توانيم براى اين آيه داشته باشيم ، كلماتى است كه در خطبه
بانوى زنان عالم ، فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است ؛ خطبه
اى كه آن را پس از وفات پدرش ، خطاب به ابوبكر و كسانى كه همراه او بودند، ايراد
كرد:
((در آن هنگام شما مردم بر كنار مغاكى از آتش بوديد خوار و
لگدكوب هر رونده ، نوشيدنى تان آب گنديده و ناگوار، خوردنى تان پوست جانور و مردار،
پست و ناچيز و ترسان از هجوم همسايه و همجوار، تا آن كه خدا با فرستادن پيغمبر خود،
پدرم محمد شما را از خاك مذلت برداشت و سرتان را به اوج رفعت افراشت
)).
امر به معروف
وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ
بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
(104)
بايد كه از ميان شما گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر
كنند. اينان رستگارانند. (104)
در اين جا مراد از خير، اسلام و مراد از معروف ، طاعت خدا و از منكر، معصيت اوست .
خلاصه معناى آيه اين است كه بايد گروهى باشند كه كافران را به اسلام دعوت كنند و
مسلمانان را به انجام دادن چيزى كه رضاى خدا در آن است و سبب پاداش او مى شود و به
ترك آنچه او را به خشم مى آورد و موجب كيفر وى مى شود، فرا خوانند.
لفظ ((منكم )) در آيه ، دليل بر آن
است كه امر به معروف ، واجب كفايى است ، نه عينى و اگر برخى از مردم اين تكليف را
انجام دهند از همه ساقط مى شود.
ضرورتى ندارد فردى كه اين وظيفه را به عهده مى گيرد، عادل باشد و هرگز نمى توان گفت
كه براى فاسق ، امر به معروف و نهى از منكر جايز نيست . به دو دليل : اولا: همان
گونه كه خود حكم شرعى بايد با دليل ثابت شود، شرط آن نيز كاملا چنين است . در اين
جا دليلى بر شرط بودن عدالت وجود ندارد؛ نه از كتاب ، نه از سنت و نه از عقل .
ثانيا، امر به معروف با طاعت و يا معصيت ديگر احكام ، ارتباط ندارد.
بسيارى از فقها شرط كرده اند كه امر كننده به معروف بايد تامين جانى داشته باشد، به
گونه اى كه وقتى امر به معروف و يا نهى از منكر مى كند، هيچ گونه ضررى متوجه او
نشود. البته اين شرط در همه موارد وجود ندارد؛ مثلا جنگيدن با كسانى كه به قصد
نابودى دين و كشورمان با ما مى جنگند، واجب اس ، با اين كه مى دانيم جنگ طبعا،
مستلزم ضرر است :
ان الله اشترى
من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون
وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن ؛(80)
خدا از مومنان جان ها و مالهايشان را خريد تا بهشت از آنان باشد. در راه خدا جنگ مى
كنند، چه بكشند يا كشته شوند. وعده اى كه خدا در تورات و انجيل و قرآن داده است به
حق بر عهده اوست . براى هر اسنانى جايز است كه زندگى خويش را فدا كند، در صورتى كه
يقين داشته باشد اين كار به مصلحت عموم و به سود بندگان خداست ؛ زيرا مصلحت جامعه و
كشور، مهم تر و بزرگ تر از زندگى يك فرد است . چنين شخصى در پيشگاه خدا و مردم
ماءجور خواهد بود. در حديث آمده است : ((بهترين جهاد، سخن
حقى است كه در زند سلطانى ستمگر گفته شود)).
خلاصه سخن اين كه دفع ضرر در صورتى واجب است كه فايده اى بر اين ضرر مترتب نباشد
وگرنه تحمل آن ، جايز اس . چنان كه براى انسان جايز است تا براى حفظ حيات خويش و
جلوگيرى از مرگ و نابودى ، عضو بيمار خود را قطع كند.
به علاوه ، شيوه امر به معروف و نهى از منكر، تاءثيرى فوق العاده دارد. برخى از
شيوه ها موجب نفرت (ديگران ) از حق و باعث ايجاد زحمت ها و مصيبت ها براى كسى مى
شود كه چنين شيوه هايى را (در تبليغ ) بر مى گزيند. در مقابل ، برخى از اين شيوه ها
سبب مى شود كه شنونده آن ، به طور ناخود آگاه ، (درباره چيزى كه مى شنود) بينديشد.
شخص خردمند و حكيم ، مناسبت مقام را در نظر مى گيرد و مى داند كه در چه جايى با شدت
برخورد كند و در چه جايى با ملايمت . فرعون در اوج قدرت و ستمگرى بود و موسى و
هارون ياورى نداشتند. با وجود اين ، آنان مامور شدند كه فرعون را به سوى حق دعوت
كنند، اما با شيوه اى آسان و ملايم . حتى خداوند جهان ، گاهى به بندگانش هشدار مى
دهد مى گويد: ((انكم منا لا تنصرون ؛(81)
شما را از عذاب ما كس نرهاند)). و گاهى با مدارا و ملايمت با
آنها سخن مى گويد:
اءلا تحبون اءن
يغفر الله لكم و الله غفور رحيم ؛(82)
آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد؟ و خدا بخشاينده و مهربان است .
به طور كلى ، عرضه كردن اسلام به مردم و امر به معروف و نهى از منكر در ميان
مسلمانان ، يكى از اركان اسلام است . از اين رو، بايد گروه مشخصى وجود داشته باشد
تا اين وظيفه را بر عهده بگيرد؛ همان گونه كه وجود مجموعه اى براى حفظ امنيت و نظم
، و نيز وجود گروهى در صنايع و گروه ديگر در كشاورزى و گروه هاى ديگر براى انجام
دادن امور ضرورى زندگى ، لازم است .
اين اصل ، از اصول اساسى هر دين ، مذهب و قانون است ؛ حتى اگر قانونى موقت باشد،
زيرا وسيله اى سودمند براى گسترش و پيروزى تبليغ دين و دفع دشمنان آن است . مهم
ترين دليل اثبات اين موضوع ، اهتمامى است كه طرفداران مكتب هاى سياسى و اقتصادى به
وسايل تبليغاتى و پيشرفت آن دارند و در اين راه ، سرمايه اى عظيم صرف مى كنند.
همچنين تبليغات با شيوه هاى گوناگون آن ، در كنار زور و شمشير قرار دارد. اين
اهتمام تنها بدان جهت است كه آنان عملا دريافته اند كه افكار عمومى ، برنده ترين
سلاح است و تاثير آن حتى از موشك ها و بمب ها نيز بيشتر مى باشد. پس از پيروزى
متفقين در جنگ جهانى ، يكى از سران آنها گفت : ((ما، در صحنه
جنگ با بمب هاى كاغذى پيروز شديم ))؛ يعنى با روزنامه ها و
نشريه ها.(83)
ممكن است بپرسيد: چگونه مى توان ميان سخن خداوند متعال :
ولتكن منكم اءمة
يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر. بايد كه از ميان شما
گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر كنند. و اين سخن
خداوند متعال :
يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ؛(84)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خود پردازيد. اگر شما هدايت يافته ايد، آنان كه
گمراه مانده اند به شما زيانى نرسانند. جمع كرد؛ زيرا آيه اول بر وجوب امر به معروف
دلالت دارد و آيه دوم به قرينه ((عليكم انفسكم ؛ به خود
پردازيد)) بر عدم آن ؟
پاسخ : مراد از آيه دوم اين است كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر را به صورت
مطلوب انجام دهد، گمراهى گمراهان و روى گردانيدن كسانى كه از دين روى گردانيده اند،
به او زيانى نمى رساند، زيرا وى آنچه به عهده اش بوده ، انجام داده است :
فانما عليك البلاغ و علينا الحساب ؛(85)
آنچه بر عهده توست تبليغ است و آنچه بر عهده ماست حساب كشيدن .
دومين پرسش اين است : مشهور است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
((اگر كسى از شما منكرى را ببيند، بايد آن را با دست خويش
تغيير دهد و اگر نتواند، با زبان خود و اگر نتواند، با قلب خود و ايمان اين شخص از
همه ضعيف تر اس )). اين ترتيب با آنچه در شرع و عقل و عرف
معروف است ، تضاد دارد و آن اين كه ، تغيير منكر در ابتدا با زبان شروع مى شود و
اگر موثر واقع نشد، با جنگ و مبارزه بايد صورت گيرد. بنابراين ، سخن پيامبر اعظم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟
پاسخ : ميان تغيير منكر و نهى از منكر، تفاوت بسيار است ، زيرا نهى از منكر، غالبا
پيش از وقوع آن است و بيشتر به پيش گيرى شباهت دارد، چنان كه اگر كسى بخواهد دست به
دزدى بزند، شما او را نهى كنيد. اما تغيير منكر بعد از وقوع منكر است ؛ نظير اين كه
اگر شما متوجه شويد كه شخصى كيف ديگرى را دزديده است ، در اين صورت اگر شما بتوانيد
كيف را از او بگيريد و به صاحبش برگردانيد، اين كار بر شما واجب است ؛ البته ،
مشروط به اين كه اين كار تنها منحصر به شما باشد و هيچ ضررى هم متوجه شما نگردد.
اگر خود، توانايى اين كار را نداشتيد، بر شما واجب است كه به دزد بگوييد كيف را به
صاحبش برگرداند و از نگه دارى آن خوددارى كند و اگر اين را نيز قادر نبوديد، بايد
از دزد خشمگين باشيد و بين خود و خدايتان از عمل او راضى نباشيد. با اين بيان ،
مشخص گرديد كه موضوع حديث نبوى ، تغيير منكر است و نه نهى از منكر.
اختلاف پس از پيامبر
وَلاَ
تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ
الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (105)يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ
وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكْفَرْتُم بَعْدَ
إِيمَانِكُمْ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)وَأَمَّا
الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
(107)تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَمَا اللّهُ يُرِيدُ
ظُلْمًا لِّلْعَالَمِينَ (108)وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ
وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ (109)
همانند آن كسان مباشيد كه پس از آن كه آيات روشن خدا بر آنها آشكار شد پراكنده
گشتند و با يكديگر اختلاف ورزيدند، البته براى اينان عذابى بزرگ خواهد بود. (105)
آن روز كه گروهى سپيد روى و گروهى سيه روى شوند به آنان كه سيه روى شده اند، مى
گويند: آيا شما پس از ايمان آوردنتان كافر شديد؟ به سبب كافر شدنتان بچشيد عذاب خدا
را. (106) اما آنان كه سپيد روى شده اند، همواره غرق در رحمت پروردگار باشند. (107)
اينها آيات خداست كه به حق بر تو فرو مى خوانيم . و خدا به مردم جهان ستم روا نمى
دارد. (108) از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است و كارها بدو باز مى گردد.
(109)
اعراب :
((يوم )) ظرف است و منصوب و متعلق به
((عظيم )). تقدير آن ، چنين است :
عظيم عذابهم فى
ذلك اليوم ؛ عذاب آنان در آن روز، بزرگ است . جمله ((كفرتم
)) مفعول براى قول محذوف و تقدير آن ((يقال
لهم اكفرتم )) است . اين گونه حذف در قرآن بسيار است و از آن
جمله است سخن خداوند متعال :
و الملائكة
يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم كه در تقدير ((يقولون
سلام عليكم )) است .
تفسير :
و لا تكونوا
كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات . اين آيه ، متمم اين سخن
خداوند است : و اعتصموا بحبل الله جميعا. مراد از
((الذين تفرقوا))، اهل كتاب است ، زيرا يهود پس از
پيامبر خود موسى ، به 71 فرقه و نصارا پس از پيامبرشان عيسى ، به 72 فرقه تقسيم
شدند. اين سخن خداى متعال :
من بعد ما جاءهم
البينات دلالت دارد كه انسان ، بر ترك حق و پيروى باطل ، تنها پس از بيان و
آمدن دليل ، مؤ اخذه مى شود.
راز اين كه به مسئله اجتماع و اتحاد امت اسلامى ، اين همه اهميت داده شده ، آن است
كه پراكندگى مايه تبهكارى است و ملت پراكنده شايستگى زندگى ندارد چه رسد به اين كه
ملت هاى ديگر را به خير و زندگى فرا خواند. اما با اين كه آيات و روايات بسيارى
مسلمانان را به اتحاد و همبستگى دعوت مى كنند، آنان به گروه ها و احزاب مختلف
پراكنده شده اند و حتى تعداد گروه هاى مسلمان - آن گونه كه در حديث معروف آمده است
- دو گروه بيشتر از گروه هاى يهود و يك گروه بيشتر از گروه هاى نصارا مى باشد. در
حديث ديگرى آمده : ((شما دقيقا گام به گام و نشان به نشان ،
سنت كسانى را در پيش خواهيد گرفت كه قبل از شما بودند)).
پرسيدند: يا رسول الله ! آيا منظور شما يهود و نصارا است ؟ حضرت فرمود:
((پس چه كسى مقصود من است ؟ شما ريسمان اسلام را پاره پاره
مى كنيد)).
در كتاب الجمع بين الصحيحين تاءليف حميدى ، در حديث شماره 131 نقل شده است :
((در مسند انس بن مالك روايتى است كه همگى بر آن اجماع دارند
و آن اين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود در كنار حوض از كسانى كه
مرا همراهى كرده اند، مردانى بر من وارد مى شوند تا اين كه آنان را مى بينم و آنها
با حالت اضطراب ، به طرف من رو مى كنند. من عرض مى كنم : پروردگارا! اصحاب من . به
من گفته مى شود: تو نمى دانى كه آنان پس از تو چه بدعت هايى كردند)).
و نيز در همين كتاب از احاديث مورد اتفاق ، حديث شماره 267 از مسند ابو هريره است
كه با اسناد گوناگون از او حكايت كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: ((در روز قيامت ، در حالى كه من ايستاده ام ، گروهى
را مى بينم و آنان را مى شناسم . در همين حال ، مردى بيرون مى آيد و ميان من و آنها
قرار مى گيرد و به آنها مى گويد: بياييد. من مى پرسم به كجا ؟ او مى گويد: به سوى
آتش . مى پرسم : آنان چه كرده اند؟ مى گويد: آنان پس از تو، عقب گرد كردند كردند (و
به جاهليت باز گشتند).))
يوم تبيض وجوه و
تسود وجوه . مراد از يوم ، روز قيامت است . سفيدى چهره ، كنايه از خوشحالى
مومن به رضوان و بخشش الهى است و سياهى چهره ، كنايه از اندوه كافر و فاسق به سبب
خشم خدا بر آن دو و عذاب الهى براى آنهاست .
فاءما الذين
اسودت وجوههم . به عنوان سركوب و سرزنش به اين افراد گفته مى شود:
اءكفرتم بعد ايمانكم . فخر رازى ، طبرى
و عده بسيارى از مفسران از پيشينيان نقل كرده اند كه مقصود از اين افراد، تنها
خوارج هستند، چرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره آنان گفت :
((آنها از دين خارج مى شوند، چنان كه تير از هدف خارج مى شود)).
لكن ظاهر آيه ، تمامى كسانى را كه پس از ايمان كافر مى شوند شامل مى گردد كه از
جمله آنان اين گروه ها هستند: خوارج ، بدعت گذاران (در دين ) و پيروان نظريات و
انديشه هاى باطل ... وانگهى ، عذاب ، تنها افرادى را كه پس از ايمان كافر شده اند،
در بر نمى گيرد، بلكه مطلق كافر را شامل مى شود، به دليل سخن خداى متعال :
((به سبب اين كه كافر شديد، عذاب را بچشيد)).
و اءما الذين
ابيضت وجوههم ففى رحمة الله هم فيها خالدون . مراد از ((رحمة
الله )) بهشت است و روشن است كه اهل بهشت در آن ، جاويدان
خواهند بود. خلاصه سخن آن كه ، كسانى كه به ريسمان الهى تمسك مى جويند، براى خدا
كار مى كنند و در كارهاى نيك و منافع عموم همكارى مى نمايند، روز قيامت در حالى
محشور مى شوند كه عزيز، خوشحال ، خشنود و پسنديده هستند. اما كسانى كه بر سر لاشه
دنيا با يكديگر اختلاف مى ورزند و براى دين و امت و وطن ، احترام قائل نمى شوند و
تنها به منافع خود و فرزندان خود اهميت مى دهند، در حالى محشور مى شوند كه ذليل و
زيانكار و منفور هستند؛ جايگاه آنان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند!
شگفت تر از هر شگفتى ، اين است كه برخى از رو سياهان (منافقان ) به خيال خود،
درباره خدا و به نام او سخن مى گويند و از طريق همين توهم دروغين به بالاترين مقام
ها رسيده اند، لكن وقتى كسى به آنها مى گويد: از خدا پرهيز كن . آنان به او مى
گويند: تو به خدا كافر شدى . شخصى كه در اين جهت از همه آنان پيشى گرفت ، عبدالملك
بن مروان بود، زيرا روزى كه پست خلافت را به عهده دار شد، گفت : هر كس از اين پس ،
به من بگويد: از خدا پرهيز كن ، گردنش را مى زنم .
تلك آيات الله
نتلوها عليك بالحق . ((تلك ))
اشاره به متنعم بودن نيكوكاران و عذاب شدن كافران است . مخاطب آيه ، محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) است . ممكن است كسى بپرسد: در اين خبر، چه سود است ، چه سود است
، مادام كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حقانيت و درستى اين آيات يقين
دارد؟
پاسخ : شيوه قرآن اين است كه اين گونه خبر دادن را در آيات بسيارى تكرار مى كند و
مراد اين آيات ، شخص محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، بلكه كسانى هستند كه
در حقانيت آيات ترديد دارند و گمان مى كنند كه اين آيات و آيات ديگر از سوى محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) است و نه از سوى خدا:
و ما كنت تتلوا
من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ؛(86)
تو هيچ كتابى را پيش از قرآن نمى خواندى و به دست خويش كتابى نمى نوشتى . اگر چنان
بود، اهل باطل به شك افتاده بودند.
و ما الله يريد
ظلما للعالمين ؛ زيرا ظلم قبيح و خداوند از آن منزه است . اين آيه به طور
قطع ، دلالت دارد كه خداوند بنده را به چيزى كه توانايى ندارد، مكلف نمى سازد.
امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
كُنتُمْ
خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ
الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا
لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ (110)لَن
يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذًى وَإِن يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الأَدُبَارَ ثُمَّ
لاَ يُنصَرُونَ (111)
شما بهترين امتى هستيد از ميان مردم پديد آمده كه امر به معروف و نهى از منكر مى
كنيد و به خدا ايمان داريد. اگر اهل كتاب نيز ايمان بياورند برايشان بهتر است .
بعضى از ايشان مومنند، ولى بيشترين تبهكارانند. (110) به شما جز اندك آزار، ديگر
آسيبى نرسانند. اگر كارزار كنند پشت كنند و به هزيمت روند و پيروز نگردند. (111)
اعراب :
((خير امة )) منصوب و حال براى ضمير
((كنتم )) است ، زيرا
((كان )) در اين جا تامه است . جمله
((تاءمرون بالمعروف ))، محلى از اعراب ندارد، چرا كه
جواب از سوال مقدر است . بنابراين ، جمله مزبور به جمله اى شباهت دارد كه در ابتداى
كلام واقع شده باشد. ((لكان خيرا)).
اسم ((كان )) ضميرى مستتر است كه به
((ايمان )) بر مى گردد كه از لفظ
((آمن )) به دست مى آيد، چنان كه مى
گويى : من صدق
كان خير اله ؛ راستگويى براى او بهتر است . ((آذى
)) به جاى مفعول مطلق است ؛ يعنى
لا يضروكم الا
ضررا يسيرا. ((لا ينظرون مرفوع است ، زيرا جمله
مستاءنفه مى باشد و عطف آن بر جمله ((يولوكم الادبار))
جايز نيست ، چون عدم يارى ، معلول قتال نيست ، بلكه معلول كفر است . بنابراين ،
آنها يارى نمى شوند؛ خواه بجنگند و خواه نجنگند.
تفسير :
كنتم خير اءمة
اءخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون بالله .
در اين آيه ، در چند مورد بايد سخن گفته شود:
1. در اين كه مقصود از امت چيست ؟ ترديدى نيست كه مقصود از آن ، در اين جا امت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) است و دليل آن ، سياق و پى در پى آمدن خطاب هايى است
كه متوجه مومنان است و اين خطابها عبارتند از:
((يا ايها الذين آمنوا تقوا الله ...))،(87)
((و اعتصموا بحبل الله ))،(88)
((و اذكروا نعمة الله ...))،(89)
((و لتكن منكم امة ...))،(90)
((و لا تكونوا كالذين تفرقوا...))،(91)
تا مى رسد به اين سخن خداى متعال : ((كنتم خير امة ...)).
2. آيا مراد از امت ، همه مسلمانان در هر عصر و زمان است و يا خصوص كسانى هستند كه
در صدر اسلام بودند؛ همانند اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تابعين ؟
پاسخ : تعيين اين كه مراد از امت در اين جا چيست ، بستگى دارد به اين كه مراد از
((كان )) (در آيه شريفه ) چه باشد.
((كان )) به حسب وضع خود، ناقصه است و
به اسم و خبر نياز دارد و بر حدوث فعل در زمان گذشته دلالت مى كند، هر چند بر زمان
معينى كه فعل در گذشته در آن ، اتفاق افتاده ، دلالت ندارد و از آن ، ساكت است و
نيز بر زمان آينده دلالت ندارد مگر به قرينه گفتارى يا مقامى . به عنوان مثال :
معناى ((كان زيد قائما؛ زيد ايستاده بود))
آن است كه قيام حادث شده و سپس قطع گرديده است ؛ بدين معنا كه زيد ايستاده نبود و
آن گاه در يك فاصله زمانى در گذشته ايستاده است ، بدون آن كه قيام در طول زندگى وى
، ادامه پيدا كرده باشد. آنچه دلالت بر اين معنا دارد، خود كلمه ((قائم
)) است . گاه قرينه مقام سبب مى شود كه لفظ
((كان )) بر قدمت و دوام دلالت كند؛ مانند
كان الله غفورا رحيما چرا كه نسبت
مغفرت و رحمت به خدا هيچ گاه از ذات او جدا نمى شود.
خداوند سبحان فضيلت و برترى امت (اسلامى ) را به ايمان داشتن به او و نيز انجام
دادن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، وابسته كرده است . بنابراين ، معناى آيه
چنين مى شود: اى مسلمانان ! نگوييد ما بهترين امت ها هستيم ، مگر اين كه امر به
معروف و نهى از منكر كنيد و به محض اين كه از انجام دادن اين وظيفه خوددارى نماييد،
امت برتر نخواهيد بود. بر اين اساس ، ((كان
)) در اين جا تامه است و نه ناقصه و ((خير امة
)) حال براى ضمير در ((كنتم
)) است كه در اين صورت ، معناى آيه چنين است : شما در زمانى
بهترين امت هستيد كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد.
3. اين سخن خداوند متعال : ((اخرجت للناس ))،
بر اين دلالت دارد كه خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امت او را
آفريده است تا تمامى امت ها را رهبرى كند و در حالى كه كتاب خدا را در يك دست و سنت
پيامبرش را در دست ديگر دارد، همه نسل ها را فرا خواند كه به كتاب و سنت تمسك جويند
و در عقيده ، شريعت و اخلاق بدان ها رجوع نمايند، زيرا تنها اين دو منبع هستند كه
مى توانند سعادت را براى همگان تحقق بخشند و زندگى را براى هر فرد تامين نمايند و
بر اساس عدالت ، امنيت و آزادى زمينه كار و تلاش را براى تمامى مردم فراهم سازند.(92)
آيه ((كنتم خير امة ...)) با آيه 143
از سوره بقره و
كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا
داراى يك مضمون است .
اگر مسلمانان دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر نكنند، رهبرى آنان از بين
خواهد رفت و در اين صورت ، نياز به رهبرى خواهند داشت كه آنها را امر به معروف و
نهى از منكر نمايد.
مسلمانان در يك دوره خاص (از تاريخ خود) اين مسئوليت را انجام دادند و به حق ، رهبر
ملل جهان بودند. آن گاه به تدريج از زير بار اين وظيفه ، شانه خالى كردند و با گذشت
زمان ، (بر خلاف وظيفه خود) نهى از معروف و امر به منكر كردند. چنان كه اين موضوع
را در عصر حاضر مشاهده مى كنيم ؛ عصرى كه در آن ، بسيارى از فرزندان مسلمان ، از
دين و هر اخلاق بزرگوارانه اى منحرف گشته اند. از اين رو، وقتى نمازگزار و يا روزه
دارى را مى بينند، با ريشخند به او مى گويند: آيا در قرن بيستم هم بايد نماز خواند
و روزه گرفت ؟
نويسنده تفسير المنار در هنگام تفسير آيه مورد بحث مى گويد: ((حق
آن است كه بگوييم : امت اسلامى همچنان بهترين امت ها بود، تا اين كه امر به معروف و
نهى از منكر را ترك كرد و بايد گفت كه آنان اين وظيفه را به سبب اعراض از آن و يا
به علت سبك شمردن فرمان خدا در اين باره ترك نكرده اند، بلكه آن را به ناچار به سبب
استبداد شاهان و حاكمان بنى اميه و دنباله روان آنان رها نمودند)).
از آن جا كه اشيا با ضد خود شناخته مى شوند چنان كه با نظاير خود نيز شناخته مى
شوند، ما در اين جا اين حديث شريف را كه حافظ محب الدين طبرى آن را بيان كرده است ،
ثبت مى كنيم : ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
مَثل اهل بيت من ، مثل كشتى نوح (عليه السلام ) است كه هر كس بدان سوار شد، نجات
يافت و هر كس بدان پيوست ، رستگار شد و هر كس از آن دورى كرد، غرق گرديد)).
و حديث انى تارك فيكم الثقلين ؛ كتاب الله و
عترتى اهل بيتى را نيز، 35 نفر از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
)، روايت كرده اند.