تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۷ -


اعراب :

((اسمه )) مبتدا و ((المسيح )) خبر آن است . ضمير در ((اسمه )) به معنايى كه از ((كلمه )) اراده مى شود، يعنى عيسى (عليه السلام ) بر مى گردد. ((عيسى )) نامى عجمى و غير منصرف و بدل از ((المسيح )) است . ((ابن مريم )) عطف بيان (براى عيسى ) است . ((وجيها)) حال است و ((كذلك )) خبر براى مبتداى محذوف كه تقدير ((الاءمر كذلك )) است . ((فيكون )) (مرفوع است ) و غير از رفع ، حالت ديگرى در آن جايز نيست ؛ زيرا اگر به عنوان جواب شرط، به جزم خوانده شود، در اين صورت لازم است كه دخول ان شرطيه بر سر آن درست باشد؛ نظير ((قم فاقم ))؛ چرا كه اگر گفته شود: ((ان تقم اقم )) درست است ؛ لكن در اين جا اگر گفته شود: ((ان كن فيكن ))، درست نيست . ((رسولا)) عطف بر ((وجيها)) است . ((اءنى قد جئتكم ))، جئت به سبب ((اءن )) به مصدر تبديل مى شود و مجرور به باء محذوف و متعلق به ((رسولا، است . و ((اءنى اءخلق )) تاءويل به مصدر برده مى شود بدل است براى ((آية ))، ((مصدقا)) حال است براى فعل محذوف ، كه در تقدير ((جئتكم مصدقا)) و اين جمله عطف بر جمله ((جئتكم )) است .

ممتنع عقلى و ممتنع عادى

ممتنع الوجود، يعنى چيزى كه نه بالفعل وجود دارد و نه وجود آن در آينده امكان پذير است و آن ، بر دو قسم است :
الف . وجودش هم ذاتا و هم عقلا محال باشد؛ زيرا عقل وجود آن را در هر حالتى از حالات و در هر شكلى از اشكال محال مى داند؛ همانند اجتماع نقيضين و يا اجتماع ضدين ، مثل اين كه يك انسان در آن واحد، هم كافر باشد و هم مومن ، هم كور باشد و هم بينا، و يا هم لال باشد و هم سخن بگويد. اين قسم از ممتنع الوجود، عقلا و نيز عادتا محال است ، زيرا وقتى كه يك چيز ذاتا و عقلا محال باشد، عادتا نيز به طريق اولى ، محال خواهد بود.
ب . وجود آن ، ذاتا و در نظر عقل ممتنع نباشد، بلكه در قالبى از قالبها و به صورتى از صور امكان پذير باشد؛ لكن عادتا تحقق نيابد. اين قسم از ممتنع الوجود آن قدر نمونه هاى زيادى دارد كه نمى توان آن را بر شمرد. قرآن كريم حوادث متعددى را، كه از مصاديق اين نوع هستند، يادآور شده است كه برخى از آنها چنين است :
نشستن ابراهيم خليل (عليه السلام ) در ميان آتش بدون اين كه آزارى به او برسد؛ تبديل عصاى موسى (عليه السلام ) به اژدها؛ ايستادن آب هاى دريا به سان كوه ها؛ نرم شدن آهن همچون موم براى داوود (عليه السلام )؛ آگاهى سليمان (عليه السلام ) به زبان پرندگان و مورچگان ؛ زنده شدن عزيز پس از گذشت صد سال از مرگ او.
از جمله اين حوادث غير عادى ، تولد عيسى (عليه السلام ) بدون داشتن پدر است . همچنين سخن گفتن او در هنگام ولادت ، زنده كردن مردگان ، شفا دادن كور و پيس ، كه قابل معالجه نبودند. همچنين خبر دادن به مردم از آنچه آنان مى خورند و در خانه هايشان ذخيره مى كنند بدون آن كه آنها را ديده باشد يا كسى وى را از اين موضوع مطلع ساخته باشد. تمامى اين حوادث و نظاير آنها، ممكن الوجودند؛ لكن معمولا به وقوع نمى پيوندند و اگر آنها ممتنع الوجود مى بودند، وقوع آنها، خواه به دست پيامبران و خواه به دست غير پيامبران ، محال بود. اما وقتى وقوع حوادث ياد شده ذاتا امكان پذير است و قرآن نيز آشكارا از وقوعشان خبر داده باشد، بر هر انسان با ايمان واجب است كه بدان ها يقين كند و هيچ ترديدى به خود راه ندهد.
گروهى از فلاسفه و مفسران دلايلى براى اثبات موضوع ((خلقت عيسى بدون پدر)) بيان كرده اند؛ لكن آنچه گفته اندت سخنانى است بى فايده . حق آن است كه خدا بر هر چيزى تواناست و آن را با كلمه ((كن ؛ باش )) از هيچ ، به وجود مى آورد. (در مورد ولادت عيسى نيز) حكمت الهى اقتضا كرد آنچه را خداوند اراده كرد به وقوع بپيوندد و لذا عيسى به دنيا آمد.
ما وظيفه نداريم كه درباره ماهيت حوادث خارق العاده و چگونگى پيدايش آنان از سوى خداوند، بحث كنيم و از آنها آگاهى يابيم ؛ چه شايد عقول ما از دركشان ، ناتوان باشد؛ چنان كه مثلا توانايى درك حقيقت روح را، كه از امر پروردگار اس ، ندارد. البته ما روح را از آثار و نتايج آن مى شناسيم ؛ اما به حقيقت آن پى نمى بريم و همين مقدار شناخت براى ما كافى اس . بر همين اساس ، ما آياتى را كه در مورد مسيح (عليه السلام ) آمده و ديگر آيات همانند آنها را تفسير مى كنيم .

تفسير :

اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم . مراد از ملائكه در اين جا جبرئيل است ؛ چرا كه خداوند در سوره مريم مى گويد: فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا؛(49) ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسان تمام بر او نمودار شد. منظور از ((روح ))، جبرئيل است . سبب اين كه خدا جبرئيل را به لفظ جمع (ملائكه ) آورده آن است كه وى رئيس فرشتگان مى باشد. ((كلمة منه )) اشاره دارد به اين سخن خداى متعال : ((كن فيكون )).
وجيها فى الدنيا والاخرة و من المقربين . آبرومندى عيسى (عليه السلام ) در دنيا بدان سبب است كه مردم او را به عنوان يك موجود مقدس ، مى شناسد و تا روز قيامت به وى احترام مى گذارند؛ اما آبرومندى او در آخرت به سبب علو مقام وى در جهان آخرت در پيشگاه خداوند است .
و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين . يهود به مادر عيسى تهمت مى زدند كه او با يوسف نجار رابطه نامشروع داشته است و اين در حالى بود كه آنان ، لعنت هاى خداوند بر آنان باد، قوم مريم بودند. عيسى (عليه السلام ) براى رد اين تهمت و اثبات بى گناهى مادرش در گهواره سخن گفت . نصارا گمان داشتند عيسى در گهواره سخن نگفت . ابن عباس گفته است : عيسى لحظه كوتاهى سخن گفت و سخن او بيش از آنچه در قرآن آمده ، نبوده است و پس از آن ، ديگر سخن نگفت ، تا به مرحله اى رسيد كه ديگر كودكان معمولى نيز در آن مرحله سخن مى گويند.
اين نظريه را مى توان معتبر دانست ؛ زيرا هدف از سخن گفتن عيسى آن بود كه مادرش را از شبهه ها و اتهاماتى كه به وى نسبت داده مى شد، تبرئه كند و اين هدف با نخستين سخنان آن حضرت به دست آمد. ((و كهلا))؛ يعنى در بزرگ سالى از طريق وحى با مردم سخن مى گويد. اين سخن ، معجزه ديگرى بر اثبات نبوت عيسى (عليه السلام ) به شمار مى رود؛ زيرا نوعى خبر دادن به غيب است و آن اين كه ، وى تا سن كهولت زندگى خواهد كرد. گفته شده است : عيسى به مدت سى سال در زمين زندگى كرد. برخى گفته اند: در سى سالگى بر او وحى نازل شد و پس از آن سه سال زندگى نمود.
قالت رب اءنى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر. اين سخن ، نشان دهنده عظمتى است كه مريم براى قدرت خداوند قائل است ؛ چرا كه موضوع صاحب فرزند شدن او، امرى خارق العاده بود. در برخى از تفاسير آمده است : ((مريم از خداوند پرسيد: آيا بر اثر ازدواج فرزند مى آورد؟)) لكن اين نظريه ، دليل ندارد؛ زيرا خدا در پاسخ مريم چنين فرمود: قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون ؛ گفت : بدين سان كه خدا هر چه را بخواهد، مى آفريند. چون اراده چيزى كند، به او گويد: موجود شو؛ پس موجود مى شود. اين پاسخ دلالت دارد كه مريم مى دانسته كه او بدون ازدواج صاحب فرزند خواهد شد.
و يعلمه الكتاب والحكمة والتوراة والانجيل . كتاب ، مصدر و به معناى نوشتن است ، همان گونه كه قتال ، به معناى زد و خورد است . آن گاه اين واژه ، در بسيارى از موارد، در ((مكتوب )) به كار رفته است . معناى اخص آن ، همان ((كتاب )) معمول و متعارف است ؛ يعنى آنچه در ميان دو جلد قرار دارد و بابها و مسائلى در آن گرد آمده ، هر چند در آيه ، مراد معناى مصدرى آن است ؛ يعنى ((خط)). تورات و انجيل پس از كتاب (در آيه ) نيز باعث رجحان حمل اين واژه بر خط و كتابت مى شود. برخى گفته اند: مراد از كتاب ، همان معناى ظاهرى و معروف است . اما ذكر تورات و انجيل پس از كتاب ، با اين كه واژه كتاب آن دو را نيز در بر دارد، به سب اهميت آنهاست . آيه فوق كاملا نظير اين آيه است : حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى (50) (زيرا على رغم اين كه صلوات مشتمل بر صلاة الوسطى است ؛ لكن صلاة الوسطى به سبب اهميتى كه دارد، پس از صلوات ذكر شده است .)
((حكمت )) به معناى قرار دادن چيزى در جاى خود است . اين آيه دليل روشنى است بر اين كه تورات ، نخستين پايه و محور دين مسيح است و انجيل ، ادامه آن به شمار مى آيد. با اين تفاوت كه برخى از محتويات تورات را اصلاح كرده ، همانند حلال كردن برخى از چيزهايى كه در تورات تحريم شده است ؛ چنان كه قرآن از قول عيسى (عليه السلام ) مى گويد: ولاءحل لكم بعض الذى حرم عليكم ... پاره اى از چيزهايى را كه بر شما حرام شده ، حلال مى كنم .
و رسولا الى بنى اسرائيل . خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را براى تمام مردم فرستاد، همان گونه كه در آيه 28 از سوره سباء آشكارا بيان مى دارد: و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لايعلمون ؛ تو را به پيامبرى نفرستاديم مگر بر همه مردم ؛ مژده دهنده و بيم دهنده ، ولى بيشتر مردم نمى دانند. اما عيسى (عليه السلام ) يك اسرائيلى است و ظاهر آيه چنين دلالت دارد كه وى به سوى قوم خود فرستاده شد و فراگير بودن رسالتش نياز به دليل دارد.
اءنى قد جئتكم بآية من ربكم . اين خطابى است از عيسى به قومش ، اسرائيليان . او بر درستى نبوت خويش ، چنين استدلال مى كند كه با خود معجزه اى دارد كه ثابت مى كند او فرستاده خدا به سوى آنهاست . معجزه ، اين است :
اءنى اءخلق لكم من الطين كهيئة الطير فاءنفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و اءبرى ء الاءكمه والاءبرص و اءحيى الموتى باذن الله و اءنبئكم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين . در اين آيه چهار معجزه بيان شده است :
1. حيات دادن به گل و آفريدن پرنده اى از آن ؛
2. شفا دادن اكمه (كور مادرزاد) و نيز پيس ، يعنى كسى كه سفيدى نفرت آورى در پوست بدنش ظاهر گشته باشد. برخى گفته اند: علم پزشكى در دوران عيسى (عليه السلام ) پيشرفته بود؛ اما على رغم آن ، ماهرترين اطبا از معالجه اين دو بيمارى ناتوان بودند. از اين رو، خداوند درمان آن دو بيمارى را به دست عيسى قرار داد تا معجزه اى بر درستى نبوت او باشد؛
3. زنده كردن مردگان ؛
4. خبر دادن از غيب ، يعنى از آنچه آنان مى خوردند و ذخيره مى كردند. البته در توان ما نيست كه درباره سر اين معجزات بحث كنيم و به بيان چگونگى بازگشت حيات به مردگان يا ايجاد حيات و نيز چگونگى درمان بيمارى هاى ناعلاج بپردازيم و اگر اين كار را بكنيم ، راهى از پيش نخواهيم برد، جز اين كه گرفتار شبهات و تاريكى ها خواهيم شد. بنابراين ، بايد در برابر حكمت و فرمان خدا تسليم شد؛ فرمانى كه مسيح (عليه السلام ) بارها تصريح كرده است كه آن را به اجازه خداوند انجام داد، تا بدين وسيله در اعتراض را بر همه دروغگويان و كسانى كه خيال مى كنند عيسى خداست يا كارهاى او را نوعى شعبده بازى و تردستى مى پندارند، ببندد. پيش تر در تفسير آيه 255 از سوره بقره اشاره كرديم كه خدا نظام هستى را طبق قوانين طبيعى اداره مى كند و مى چرخاند، مگر اين كه حكمت او اقتضا كند كه با اراده تكوينى خود، كه همان كلمه ((كن )) است ، وارد عمل شود و در آن صورت مجالى براى هيچ واسطه و قانونى باقى نمى ماند.
خبر دادن عيسى (عليه السلام ) از غيب از طريق وحى الهى بود. اين موضوع تنها به او اختصاص نداشت ، بلكه تمام پيامبران از غيب خبر مى دادند؛ مثلا نوح كشتى ساخت ، در حالى كه هنوز طوفان به وقوع نپيوسته بود؛ شعيب از سرنوشت قوم خود در همين دنيا خبر داد و انبياى ديگرى نيز همين عمل را انجام دادند؛ حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پيروزى روم بر ايران و نيز از پيروزى اعراب بر اين دو كشور خبر داد. همچنين امام على (عليه السلام ) از انقلاب زنگيان و غير آن خبر داد، حتى شخصى به وى گفت : اى اميرالمومنين ! آيا تو علم غيب مى دانى ؟ امام فرمود: ((آن ، علم غيب نيست ، بلكه آموختن از كسى است كه اين علم را دارد)). منظور امام آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين موضوع را به او خبر داده و پيامبر نيز، آن را از طريق وحى فرا گرفته است .

ياران عيسى (عليه السلام )

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52)رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلَتْ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53)وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (54)
چون عيسى دريافت كه به او ايمان نمى آورند، گفت : چه كسانى در راه خدا ياران منند؟ حواريان گفتند: ما ياران خداييم . به خدا ايمان آورديم . شهادت ده كه ما تسليم هستيم . (52) اى پروردگار ما! به آنچه نازل كرده اى ايمان آورديم و از رسول پيروى كرديم ، ما را در شمار گواهى دهندگان بنويس . (53) آنان مكر كردند و خدا هم مكر كرد و خدا بهترين مكر كنندگان است . (54)

موضع قدرتمندان و زراندوزان در برابر حق

هيچ خردمند كامل انديشى حق را انكار نمى كند و باطل را بر آن ترجيح نمى دهد، مگر به سبب هواى نفس خود، يا شبهه اى كه در ذهنش وجود دارد، يا عدم آگاهى از دليل و يا اشكالى كه در بيان دليل به چشم مى خورد. روشن است كه دلايل پيامبران براى اثبات نبوتشان از تمام جهات كافى است و اوهام و شبهات را برطرف مى سازد، به گونه اى كه اين دلايل ، هيچ راهى براى انكار حق باقى نمى گذارند، جز اين كه كسى از روى دشمنى و زورگويى آن را منكر شود؛ زيرا اگر چنين نبود؛ زيرا اگر چنين نبود، خدا و پيامبرانش ‍ بر مردم حجتى نداشتند.
اگر كسى درباره سبب مكر مكر كنندگان با انبيا و انكار منكران رسالت - با وجود اين كه آن همه آيات و معجزات را مشاهده مى كردند - جستجو كند، متوجه خواهد شد كه تنها سبب اين مكر و انكار، منافع شخصى و اشتياق به مقام و ثورت بوده است و براى اثبات اين حقيقت ، در كتابهاى آسمانى و احاديث نبوى شواهد زيادى وجود دارد كه نمى توان آنها را برشمرد. از جمله اين شواهد آن است كه سركشان و مرفهين قوم ((هود نبى ))، تنها به اين دليل با وى به مخالفت برخاستند كه او به آنان گفت : اءتبنون بكل ريع آيه تعبثون # و تتخذون و مصانع لعلكم تخلدون # و اذا بطشتم بطشتم جبارين # فاتقوا الله و اطيعون ؛(51) آيا بر فراز هر بلندى به بيهودگى برجى بر مى آوريد؟ و بدين پندار كه همواره زنده ايد، كوشك هايى بنا مى كنيد؟ و چون انتقام گيريد همانند جباران انتقام مى گيريد؟ پس ، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد.
ثروتمندان قوم شعيب او را تهديد كردند و به او گفتند: يا شعيب اءصلوتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد آباؤ نا اءو اءن نفعل فى اءموالنا ما نشاء... و لولا رهطك لرجمناك ...؛(52) اى شعيب ! آيا نمازت به تو فرمان مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك گوييم ، يا در اموال خود آن چنان كه خود مى خواهيم ، تصرف نكنيم ؟... اگر به خاطر قبيله ات نبود، سنگسارت مى كرديم .
اولين و آخرين گناه شعيب آن بود كه به قوم خود گفت : انى اءرايكم بخير و انى اءخاف عليكم عذاب يوم محيط # و يا قوم اءوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اءشياءهم و لا تعثوا فى الاءرضن مفسدين ؛(53) اينك شما را در نعمت مى بينيم و از روزى كه عذابش شما را فرو گيرد، بيمناكم . اى قوم من ! پيمانه و ترازو را از روى عدل ، كامل ادا كنيد و به مردم چيزهايشان را كم مدهيد و چون تبهكاران در زمين فساد مكنيد.
با اين كه قارون از ثروتمندترين افراد قوم موسى (عليه السلام ) و از نزديك ترين خويشاوندان او بود، با او به ستيز برخاست ، زيرا موسى وى را چنين اندرز داد: ... و اءحسن كما اءحسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الاءرض ان الله لا يحب المفسدين ؛(54) ...همچنان كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن و در زمين از فساد مرو كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.
عبدالله بن ابى از بزرگان و ثروتمندان مدينه بود. وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت كرد، ابن ابى به سبب حسدى كه در دلش برانگيخته شده بود، سخن ناروايى به پيامبر گفت . سعد بن عباده عرض كرد: يا رسول ! از اين سخن اين مرد چيزى به دلت نيايد؛ چرا كه ما همگى توافق كرده بوديم او را بر خود حاكم كنيم ؛ اما اكنون او مى بيند كه تو اين سلطه را از وى گرفتى .(55)
براى اثبات اين حقيقت ، سخن خداوند متعال كافى است كه مى فرمايد: كلما جاءهم رسول بما لاتهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ؛(56) هرگاه كه پيامبرى چيزى مى گفت كه با خواهش دلشان موافق نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند)). آنها مسيح را تكذيب كردند و در صدد بر آمدند كه او را بكشند، آن هم به اين سبب كه وى آنان را به محبت ، عدالت و مساوات فرا مى خواند و نيز از آنها مى خواست كه با وجود گرسنگان و نادارانى كه در پيرامونشان قرار دارند، طلالها را نيندوزند. از جمله تعاليم عيسى اين بود كه مى فرمود: ((گنج هايى در زمين ذخيره نكنيد؛ زيرا وارد شدن شخص ثروتمند به دروازه آسمان به همان اندازه سخن است كه وارد شدن طنابى درشت در سوراخ سوزن )).

تفسير :

فلما اءحس عيسى منهم الكفر قال من اءنصارى الى الله . يهود پيش از ميلاد عيسى ، به مسيح منتظر ايمان داشتند؛ لكن وقتى مسيح با دلايل و معجزات به سوى آنان آمد، درباره وى اختلاف كردند: فقيران و مسكينان و مستضعفان ، كه ترسى از مقام و ثروت خود نداشتند، به وى ايمان آوردند؛ اما بسيارى از صاحبان مقام و ثروت ، كه از مقام ها و منافعشان بيم داشتند، ايمان نياوردند. البته برخورد صاحبان ثروت و مقام با هر مصلحى ، خواه پيامبر باشد و خواه نباشد، همين گونه است ؛ گرچه مى دانند او انسانى راستگو و بر حق است .
برخى از مفسران گفته اند: يهوديان به اين دليل نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انكار كردند كه وى عرب و از نسل اسماعيل بود و اگر او يهودى و از نسل اسحاق مى بود، به وى ايمان مى آوردند. (به نظر نگارنده ) اين نظريه اشتباه است ؛ زيرا عيسى (عليه السلام ) على رغم اين كه يهودى بود، آنها با وى به جنگ برخاستند و كوشيدند او را بكشند و به دار بزنند؛ چنان كه بزرگان قريش با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جنگيدند. بنابراين ، راز مبارزه قريش با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مبارزه يهوديان با عيسى (عليه السلام ) يك چيز بود: عشق به دنيا و منافع آن نه نژاد پرستى .
در هر صورت ، عيسى (عليه السلام ) احساس كرد كه قومش كافر شده است و با او دشمنى مى ورزد و از آنها رنج ها ديد، همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از قوم خود اذيت ها ديد. در آن جا بود كه عيسى گفت : ((من انصارى الى الله ؛ چه كسانى در راه خدا ياران من هستند))؛ يعنى ياران خدا چه كسانى هستند و كجا مى باشند؟ مومنانى كه دين خدا را يارى و از آن حمايت كنند و پس از من ، آن را به مردم برسانند...؛ چرا كه هر پيامبرى بايد يارانى داشته باشد كه رسالت او را به مردم برسانند و از آن دفاع كنند و آن را در ميان مردم بپراكنند.
قال الحواريون نحن اءنصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون # ربنا آمنا بما اءنزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين . مراد از ((حواريون ))، اطرافيان نزديك انسان است . ((حوارى )) از ريشه : حورى ))، به معناى شدت تميزى و سفيدى است . اين سخن حواريان كه آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون . دليل بر اين است كه دين خدا از آغاز تا ابد، يكى است و آن اسلام مى باشد؛ به بيان روشن تر تمام انبيا يك دين را آوردند و تنها در برخى از احكام و شكل عبادت با يكديگر اختلاف داشتند. بر اين اساس ، هر كس به پيامبران و كتب الهى ايمان آورد، مسلمان محسوب مى شود؛ هر چند خود را يهودى يا نصرانى بنامد. ما پيش تر در هنگام تفسير آيه 19 از سوره آل عمران : ان الدين عند الله الاسلام به تفصيل در اين باره سخن گفتيم .
اين سخن حواريان : ((فاكتبنا مع الشاهدين ))، دعايى است از سوى آنان در پيشگاه خداوند تا آنان را از زمره مومنانى قرار دهد كه به وحدانيت او و به صداقت و امانت پيامبران او گواهى داده اند. آنان مى خواستند بدين وسيله به مقامى دست يابند كه مخلصان بدان دست يافته اند و به كرامتى نايل گردند كه مخلصان در پيشگاه خدا بدان نايل گشته اند.
در بسيارى از تفاسير آمده است كه تعداد حواريان دوازده تن بوده است . برخى از مفسران نام و شغل آنان را نيز متذكر شده اند؛ لكن ما در اين باره سكوت اختيار مى كنيم ؛ چرا كه در روايتى آمده است : ((درباره چيزى كه خدا درباره آن سخن نگفته است ، سخن نگوييد)).

خدا، بهترين مكر كنندگان

و مكروا و مكر الله والله خير الماكرين . اين آيه ، نظاير زيادى دارد كه برخى از آنها چنين است :
و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ؛(57) آنان مكر مى كردند و خدا نيز مكر مى كرد و خدا بهترين مكر كنندگان است .
و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون ؛(58) و غافل بودند كه اگر آنها حيله اى انديشيده اند، ما نيز حيله اى انديشيده ايم .
قل الله اءسرع مكرا ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ؛(59) بگو: مكر خدا سريع تر است ؛ رسولان ما نيز بدانديشى هاى شما را مى نويسند.
اءفاءمنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ؛(60) آيا پنداشتند كه از مكر خدا در امانند؟ از مكر خدا جز زيان كاران ايمن ننشينند.
مراد از مكر كافران و منافقان ، حيله ، نيرنگ ، فريب و شر انديشى و نقشه هاى شر كشيدن است . اما مقصود از مكر خدا، خنثى نمودن مكر مكاران و چاره انديشى براى نيرنگ آنان است ؛ چنان كه خداوند در آيه 43 از سوره فاطر مى گويند: و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله ؛ نيرنگ هاى بد جز نيرنگ بازان را در بر نگيرد. در قرآن صفات زيادى هست كه براى خداوند سبحان به كافر رفته اند. در ظاهر چنين به نظر مى رسد كه نسبت اين صفات به خداى متعال جايز نباشد و آنها عبارتند از: شاكر، مومن ، تواب ، متكبر و...؛ لكن اگر اندكى تامل كنيم مى بينيم كه اين صفات در محل مناسب خود به كار رفته اند؛ چرا كه معناى شاكر آن است كه خداوند، سپاسگزاران و فرمان برداران را پاداش مى دهد. مراد از مومن آن است كه او منبع امان و سلامت است . تواب ، يعنى او توبه توبه كنندگان را مى پذيرد. متكبر، يعنى تمامى آنچه در جهانند در برابر ذات او حقيرند.
بنابراين ، روشن شد كه ((مكر)) در صورتى حرام است كه مرا از آن ، ضرر زدن به غير باشد؛ اما اگر هدف از آن دفاع از خود يا ديگرى باشد، جايز است .
اكنون دو نمونه از مواردى را كه خداوند مكر و توطئه كافران را خنثى كرده است ، بيان مى كنيم :
1. يهود توطئه كردند كه عيسى را بكشند؛ لكن خداى سبحان اين مكر و توطئه آنان را خنثى كرد؛ بدين ترتيب كه تصوير شبيه عيسى (عليه السلام ) را بر يهودا، كه مخالفان را به قتل عيسى تحريم مى كرد، انداخت و خداوند، عيسى را به آسمان بالا برد.
2. قريش تمامى قدرت و تدبير خود را به كار انداختند تا از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) رهايى يابند. از اين رو، از هر طايفه اى جوانى را برگزيدند تا به وى در حالى كه در بسترش خوابيده است ، با شمشير حمله كنند. آن گاه خون بهايش را در ميان تمام تيره هاى قريش تقسيم كنند. اما خداوند توطئه شان را خنثى كرد؛ چرا كه به پيامبرش دستور داد مكه را ترك كند و در بستر او، على (عليه السلام ) بخوابد تا آنان گمان كنند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سفر نرفته و در نتيجه آن حضرت را تعقيب نكنند. على (عليه السلام ) در بستر پسر عمويش خوابيد و رداى او را بر روى خود كشيد... هنگامى كه توطئه گران به خانه پيامبر هجوم آوردند، ديدند كه على در بستر او خوابيده است . بدين گونه خداوند نيرنگ كافران را از بين برد، زيرا نيرنگ آنان جز گمراهى ، چيزى ديگر نيست .

عروج عيسى

إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55)فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (56)وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57)ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58)
آن گاه خدا گفت : اى عيسى ! من تو را مى ميرانم و به سوى خود بر مى آورم و از كافران دور مى سازم و تا روز قيامت آنان را كه از تو پيروى كنند، فراز كافران قرار خواهم داد. سپس بازگشت همه شما به سوى من است . و من در آنچه اختلاف مى كرديد ميانتان حكم مى كنم . (55) اما آنان كه كافر شدند، در دنيا و آخرت به سختى عذاب خواهم كرد و آنها را مددكارانى نيست . (56) اما آنان كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند، خدا مزدشان را به تمامى خواهد داد. خدا ستمكاران را دوست ندارد. (57) اينها كه بر تو مى خوانيم ، از آيات و اندرزهاى حكمت آميز است . (58)

اعراب :

((عيسى ))، محلا مضموم است ؛ زيرا مناداى مفرد (معرفه ) مى باشد. ((الذين اتبعوك ))، مفعول اول ، و ((فوق )) ظرف متعلق به محذوف و مفعول دوم براى ((جاعل )) است . ((الى يوم القيامة )) نيز متعلق به همين محذوف و در تقدير، اين گونه است : كائنين فوق الذين كفروا الى يوم القيامة .