موضوع جواز تقيه ، همان گونه كه در آيات قرآنى آمده ، در
احاديث نبوى نيز وارد شده است . فخر رازى در تفسير كبير و رشيد رضا در تفسير المنار
و ديگران گفته اند: مسيلمة كذاب دو تن از اصحاب رسول خدا را دستگير كرد و به يكى از
آنها گفت : آيا گواهى مى دهى كه من رسول خدا هستم ؟ گفت : بله . پس او را آزاد كرد.
به دومى گفت : آيا گواهى مى دهى كه من فرستاده خدا هستم ؟ وى گواهى نداد. لذا او را
كشت . هنگامى كه اين خبر به اطلاع پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد،
حضرت فرمود:
اءما المقتول فمضى على يقينه و صدقه ، فهنيئا له ؛ و اءما الاخر فقبل الرخصة فلا
تبعة عليه ؛ اما آن كه كشته شده ، پس بر يقين و صداقت خود، درگذشته است و
گوارايش باد. اما ديگرى (كه از باب تقيه و دفع ضرر به رسالت مسيلمه گواهى داد) عذرش
پذيرفته است و هيچ گونه مجازاتى متوجه او نيست .
در تفسير المنار آمده است : ((بخارى در صحيح خود از عايشه
نقل كرده است كه مردى از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه ورود خواست
. پيامبر فرمود: اين ، از بدان اين قبيله است . آن گاه به او اجازه ورود داد. وقتى
آن مرد وارد شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نرمى با وى سخن گفت . پس
از آن كه آن مرد بيرون رفت ، عايشه عرض كرد: يا رسول الله ! چرا در ابتدا درباره
اين مرد، آن سخن را گفتى و سپس به نرمى با او صحبت كردى ؟ حضرت فرمود:
ان من شر الناس من يتركه الناس اتقاء فحشه ؛ بدترين
مردم كسى است كه ديگران او را به جهت ترس از بد زبانى اش ، رها كنند.
همچنين در صحيح بخارى ، در حديث ابودرداء آمده است :
انا لنشكر - اءى
نتبسم - فى وجوه قوم ، و ان قلوبنا لتلعنهم ؛ ما در هنگام رو در رو شدن با
قومى ، در ظاهر لبخند مى زنيم ؛ لكن در دل خود آنها را نفرين مى كنيم .
علاوه بر اين احاديث ، احاديث ديگرى نيز وجود دارد كه به طور كلى بر جواز تقيه
دلالت مى كند؛ از قبيل حديث ((لا ضرر و لا ضرار))
و نيز حديث رفع
عن اءمتى ما اضطروا اليه . اين دو حديث ، هم در زند شيعه و هم در نزد اهل
سنت ، از احاديث متواترند.
شيعه و سنى هر دو، با استناد به كتاب خدا و سنت پيامبر در موضوع ((جواز
تقيه )) اتفاق نظر دارند. جصاص يكى از پيشوايان مذهب حنفى در
كتاب احكام القرآن
(38) چنين مى گويد:
الا ان تتقوا منهم تقاة ؛ يعنى
اگر بيم تلف شدن جان و يا برخى از اعضايتان را داريد، در اين صورت با اظهار دوستى
بدون اين كه بدان معتقد باشيد، از آنان (يعنى دشمنان ) بپرهيزيد. بزرگان اهل علم بر
همين نظريه اند. فخر رازى در تفسير خود از حسن بصرى نقل كرده است كه او گفت : تقيه
تا روز قيامت جايز است . وى همچنين از شافعى نقل كرده كه او تقيه را جايز دانسته و
حتى آن را درباره مسلمانى كه از مسلمان ديگر، به سبب اختلافات دينى ، مى ترسد،
گسترش داده است .
نويسنده تفسير المنار در تفسير اين سخن خداوند متعال :
الا ان تتقوا
منهم تقاة چنين گفته است : كسى كه از روى اجبار و به سبب حفظ جان خود، سخن
كفرآميز به زبان آورد؛ اما در دل بدان اعتقاد نداشته باشد و نيز به منظور برترى
دادن دنيا بر آخرت نباشد، كافر نخواهد بود، بلكه عذر او پذيرفته است ؛ چنان كه عذر
عمار ياسر پذيرفته شد.
شيخ مصطفى زرقا در كتاب الفقه الاسلامى فى ثوبه الجديد در ماده 600 گفته است :
((اگر شخص تهديد به قتل شود تا كفر شود، در اين صورت جايز
است كه به كفر تظاهر كند؛ لكن مشروط به اين كه ايمان قلبى داشته باشد)).
نظريه ديگرى از اين گونه نيز فراوان است .
علاوه بر كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اجماع
مسلمانان ، اعم از شيعه و سنى بر جواز تقيه ، عقل نيز بر جواز تقيه حكم مى كند و بر
تطبيق قاعده الضرورات تبيح المحظورات آن را
توجيه مى نمايد.
با اين بيان روشن شد كه تقيه قاعده اى شرعى است كه مجتهد، خواه شيعه باشد خواه سنى
، در استنباط احكام شرعى بدان استناد مى كند و نيز معلوم شد كه دليل بر شرعى بودن
تقيه ، كتاب ، سنت ، اجماع و عقل است . بنابراين ، ((تقيه
)) يك اصل اسلامى فراگير است كه تمام مذاهب اسلامى ، نه يك
مذهب و گروه خاص ، بدان معتقدند. البته به استثناى گروه خوارج كه مخالف با تقيه
هستند.
در اين جا خود به خود اين پرسش مطرح مى شود: اگر طبق كتاب ، سنت ، اجماع و عقل ، چه
از نظر اهل تسنن و چه از نظر اهل تشيع ، تقيه جايز است ، پس چرا تنها به شيعه نسبت
شده است و حتى برخى از بزرگان اهل سنت به سبب تقيه ، شيعه را سرزنش كرده و آنان
را بدعت گذاران در دين خوانده اند؟
پاسخ : اين كه تقيه را تنها به شيعه نسبت داده يا شيعيان به آن شهرت يافته اند،
براى آن است كه شيعيان بيش از ديگر فرقه هاى اسلامى مجبور به تقيه شدند؛ زيرا آنان
در عصر اموى و عباسى و دورانهاى پس از آنها به شدت تحت فشار قرار مى گرفتند.(39)
به همين دليل فقهاى شيعه به اين مسئله توجه و آن را به مناسبت هاى مختلف در كتابهاى
فقه مطرح كردند و مفهوم آن را معين ساختند و حدود و زمان جواز يا عدم جوازش را بيان
كردند.
خلاصه گفته فقها اين است : تقيه براى دفع ضرر جانى جايز است ، اما براى به دست
آوردن منفعت و ضرر زدن به غير جايز است .
بنابراين ، كسى كه تقيه را تنها به شيعه نسبت داده و بدين جهت آنان را سرزنش كرده ،
يا نادان است يا مغرض . در هر صورت ، امروز كه زمان بيم و فشار سپرى شده است ، ديگر
تقيه موضوعى ندارد و دليلى ندارد كه كسى ، چه شيعه و چه سنى ، به آن عمل كند.
و يحذركم الله
نفسه ؛ يعنى خداوند شما را از ذات خود كه همه چيز را مى داند و بر هر چيزى
تواناست و هر انسانى را بر حسب عملش كيفر مى دهد، مى ترساند.
و الى الله
المصير. بازگشت به سوى اوست و در آن جا (جهان آخرت ) هر كس نتيجه عمل خود را
دريافت مى كند.
قل ان تخفوا ما
فى صدوركم اءو تبدوه يعلمه الله و يعلم ما فى السموات و ما فى الاءرض . پس
از آن كه خداوند، تقيه را جايز دانست و به مجبور اجازه داد تقيه كند، فرمود: خداوند
آنچه را در دلهاى شماست ، مى داند؛ خواه آن را پنهان كنيد يا آشكار.
يوم تجد كل نفس
ما عملت من خير محضرا. از آن جا كه خداى سبحان ، دانا و توانا به هر چيز،
گرد آورنده تمام مردم در روز قيامت و عادل است و بر هيچ كس ستم نخواهد كرد، واجب
شده است كه هر انسانى در آن روز پاداش عملش را دريافت كند.
برخى گفته اند: انسان در روز قيامت ، عمل خود را مجسم مى بيند؛ اگر عملش نيكو باشد،
آن را به صورت همدمى زيبا و اگر بد باشد، آن را به صورت زشت و وحشتناك مشاهده مى
كند.
البته بايد توجه داشت كه ((عمل )) از
امور عارضى است كه باقى نماند و بازگشت و رؤ يت آن امكان پذير نخواهد بود. بنابراين
، مقصود از سخن فوق بايد اين باشد كه هر كس در روز قيامت ، جزاى عملش را مى بيند نه
خود عمل را.
و ما عملت من
سوء تود لو اءن بينها و لينه اءمدا بعيدا. ((واو))
براى استيناف و معناى آيه اين است : كسى كه در اين دنيا خدا را معصيت مى كند، آرزو
دارد كه فرداى قيامت ، كيفر عملش را نبيند و حتى آرزو مى كند ميان او و آن روز از
شرق تا غرب فاصله باشد.
والله رؤ ف بالعباد. خدا به همه بندگان
خود مهربان است ، حتى به گناهكاران ، چرا كه خداوند آنان را به چيزى مكلف ساخته كه
توانايى انجام آن را دارند و آنان را از مجازاتى كه گناه در پى دارد، بر حذر داشته
و در توبه را براى كسانى كه از خدا بخواهند، گشود، و براى هيچ كس عذر و بهانه اى
نگذارده است .
محبت خدا
قُلْ إِن
كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ
ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (31)قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ
فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (32)
بگو: اگر خدا را دوست مى داريم از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و
گناهانتان را بيامرزد كه آمرزنده و مهربان است . (31) بگو: از خدا و رسولش فرمان
ببريد. پس اگر روى گردان شدند بدانند كه او كافران را دوست ندارد. (32)
تفسير :
قل ان كنتم
تحبون الله فاتبعونى . كسى كه خدا را دوست داشته باشد بايد رسول خدا و اهل
بيت او را نيز دوست بدارد، زيرا او اهل بيت خود را دوست دارد و كسى كه رسول خدا را
دوست داشته باشد، بايد خدا را دوست بدارد و جدا كردن اين دو محبت از يكديگر، محال
است .
خداى متعال فرموده است :
من يطع الرسول
فقد اءطاع الله ؛(40)
كسى كه رسول خدا را اطاعت كند، پس به راستى كه خدا را اطاعت كرده است . دليل آن اين
است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، زبان و بيان خداست . همچنين عكس
قضيه نيز درست است ، بدين معنا كه هر كس رسول خدا را دشمن بدارد، چه بخواهد و چه
نخواهد، با خدا دشمنى كرده است . بنابراين ، پيروان اديان ديگر كه ادعا مى كنند به
خدا ايمان دارند؛ ولى با حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشمنى مى ورزند،
از دشمن ترين دشمنان خداوند شمرده مى شوند.
اگر كسى بگويد: جهل پيروان اديان ديگر به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
عذرى موجه است ؛ در پاسخ خواهيم گفت : براى كسى كه از هواهاى نفسانى پيروى و از
پدران خود تقليد مى كند، به طور كلى عذرى پذيرفته نيست ، مگر پس از درنگ و توجه به
تمامى دليلهاى نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و شخص آگاه و دانا، به
اين دلايل با نظر عدل و انصاف نمى نگرد، مگر اين كه ايمان مى آورد و اعتراف مى كند.
به علاوه ، دوستى كوچك به بزرگ و بنده به مولاى خود جز با اطاعت و پيروى معنا
ندارد؛ هر كس چيزى را دوست بدارد كه خدا و رسولش آن را دشمن مى دارند و نيز چيزى را
دشمن بدارد كه خدا و رسولش آن را دوست مى دارند، دشمن خدا و رسول است ؛ هر چند چنين
تصور كند كه وى از دوستان خداست ؛ زيرا چنين دوستى ، كه هيچ گونه اثر عملى بر آن
مترتب نيست ، صرفا توهم و خيال است .
قل اءطيعوا الله
و الرسول فان تولوا فان الله لا يحب الكافرين . ظاهر آيه آن است كه حقيقت
دين ، همان اطاعت از خدا و رسول است و ترك اطاعت مستلزم كفر، بلكه خود كفر است .
خداوند متعال مى فرمايد:
فان تولوا فان
الله لا يحب الكافرين ؛ پس اگر روى گردان شدند بدانند كه او كافران را دوست
ندارد. در اين جا خداوند نفرمود: خدا بر گناهكاران خشم مى گيرد و يا آنها را مجازات
مى كند؛ به بيان روشن تر خداوند، گناه را نه تنها سبب خشم و مجازات دانسته كه آن را
موجب كفر نيز تلقى كرده است .
البته اين نكته (كفر بودن گناه ) سخت و دهشت انگيز است ؛ چرا كه در اين صورت جز
تعداد بسيار اندك ، كسى در دين و اسلام باقى نخواهد ماند مگر اين كه گفته شود: مراد
از كفر در اين جا همان عصيان است ؛ چنان كه در آيه
و لله على الناس
حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين
(41)
در هر صورت ، ما شرعا ماموريم با كسى كه كلمه ((شهادتين
)) را بر زبان جارى مى كند، در مسائل ازدواج ، ميراث ، طهارت
، حفظ مال و خون و امورى از اين قبيل ، چون يك مسلمان برخورد كنيم و ماسواى آن را
به خدا واگذاريم و در مورد آن مسئوليتى نداريم .
مادر مريم
إِنَّ
اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى
الْعَالَمِينَ (33)ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
(34)إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي
مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35)فَلَمَّا
وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنثَى وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا
وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وِإِنِّي
أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (36)فَتَقَبَّلَهَا
رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا
كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ
يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَـذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ
يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ (37)
خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد. (33)
فرزندانى بودند، برخى از نسل برخى ديگر پديد آمده ، و خدا شنوا و داناست . (34) زن
عمران گفت : اى پروردگار من ! نذر كردم كه آنچه در شكم دارم از كار اين جهانى آزاد
و تنها در خدمت تو باشد. اين نذر را از من بپذير كه تو شنوا و دانايى . (35) چون
فرزند خويش بزاد، گفت : اى پروردگار من ! اين كه زاييده ام دختر است . و خدا به
آنچه زاييده بود، داناتر است . پسر چون دختر نيست . او را مريم نام نهادم . او و
فرزندانش را از شيطان رجيم در پناه تو مى آورم . (36) پس پروردگارش آن دختر را به
نيكى از او پذيرفت و به وجهى پسنديده پرورشش داد و زكريا را به سرپرستى او گماشت و
هر وقت كه زكريا به محراب نزد او مى رفت ، پيش او خوردنى مى يافت . مى گفت : اى
مريم ! اينها براى تو از كجا مى رسد؟ مريم مى گفت : از جانب خدا؛ زيرا او هر كس را
كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد. (37)
واژگان :
الاصطفاء: برگزيدن .
در اين جا مقصود از ((محر)): كسى است
كه تنها در خدمت و عبادت خدا باشد.
مريم : در زبان عبرى به معناى خدمتگزار پروردگار است .
محراب : همان چيزى است كه اهل كتاب آن را مذبح مى نامند و آن جايگاهى است كه در جلو
عبادتگاه قرار دارد و با نردبان به سوى آن بالا مى روند. در ميان مسلمانان اين
جايگاه ، همان محلى است كه امام جماعت مسجد در آن جا به نماز مى ايستد.
اعراب :
((نوح ))، نامى عجمى است و دو سبب از
اسباب غير منصرف را دارد كه عبارتند از: علميت و عجميت ؛ ولى از آن جا كه سه حرفى و
حرف وسطش ساكن است و آسان تلفظ مى شود؛ همانند كلمه ((هند))
منصرف شده است (و اعراب سه گانه را مى پذيرد.) ((عمران
)) به جهت علم و عجمى بودن غير منصرف بودن است . البته اگر
((عمران )) عربى هم مى بود، باز غير
منصرف بود؛ چرا كه داراى ((الف )) و
((ن )) زائده است . ((ذريه
)) منصوب است ؛ زيرا بدل از ((آل
ابراهيم )) و ((آل عمران
)) است و نيز احتمال دارد حال براى اين دو باشد.
((بعضها من بعض )) مبتدا و خبر، و
جمله صفت براى ذرية است . ((اذ)) ظرف
است و متعلق به محذوف ، كه در تقدير ((اءذكر اذ))
بوده است .
((محررا)) حال است براى
((ما فى بطنى )). ((اءنثى
)) نيز حال است . ((نباتا))
مفعول مطلق و به معناى ((انبات )) است
تا با فعل خود، يعنى ((انبت )) مطابقت
كند.
تفسير :
ان الله اصطفى
آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين . محمد بن يوسف مشهور به
ابو حيان اندلسى در تفسير كبير خود به نام البحر المحيط گفته است :
عبدالله
((و آل محمد على العالمين ))
قرائت كرده است .(42)
حال ، اين قرائت درست باشد و يا نباشد؛ آيه
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و
يطهركم تطهيرا(43)
براى اثبات اين موضوع همين كافى است كه خداوند ((آل محمد))
را برگزيد و عظمت و منزلت آنها در نزد او از همه كس بيشتر است ؛ زيرا محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بر تمامى پيامبران الهى برتر مى دارد. بنابراين ، خاندان
او نيز از همه خاندان ها برتر است . (همان گونه كه در حديث آمده :) حتى علماى امت
او همانند انبياى بنى اسرائيل يا افضل از آنهايند - البته عين الفاظ حديث را به
خاطر ندارم - به ويژه اگر اين علما از آل پيامبر باشند كه در آن صورت به شهادت
خداوند، از انبياى بنى اسرائيل برترند.
در هر صورت ، خداوند (آيه شريفه را) با ذكر آدم آغاز كرده ؛ زيرا او ابوالبشر اول
است . آن گاه نوح را در مرتبه دوم آورد، كه وى ابوالبشر دوم است ؛ چرا كه تمامى
ساكنان روى زمين ، تنها از نسل او، يعنى از سه فرزندش : سام ، حام و يافث مى باشند؛
به اين دليل كه خداوند تمام مردم را به وسيله طوفان از بين برد و تنها نوح را باقى
گذارد.
خداوند، آدم و نوح را برگزيد و نه خاندان آنها را و به همين دليل ، نام آنان را با
((آل )) همراه نساخت . اما ابراهيم و
عمران را به همراه خاندان آنها برگزيد. همان گونه كه آدم و نوح پدران بشر هستند،
ابراهيم (عليه السلام ) پس از نوح ، پدر همه انبياست ، زيرا تمامى پيامبران از نسل
او هستند.
چنين بر مى آيد كه مراد از ((عمران ))
در آيه شريفه ، پدر مريم ، جد عيسى (عليه السلام ) است نه پدر موسى كليم (عليه
السلام )، چرا كه مى بينيم اين نام در آيه دوم نيز تكرار مى شود:
اذ قالت امراءة عمران . بنابراين
، گويى يك اسم در دو جمله و در سياق واحد تكرار شده است ؛ همانند:
اكرم زيدا، ان
زيدا رجل صالح . بر اين اساس ، مراد از آل عمران ، حضرت مسيح و مادرش مريم
است . برخى گفته اند: عمران پدر موسى (عليه السلام ) نيز دخترى به نام مريم داشته
كه از لحاظ سن ، از موسى بزرگ تر بوده است ، در حالى كه ميان عمران ، پدر موسى و
عمران ، جد مسيح هزار و هشتصد سال فاصله بوده است .
مراد از اين سخن خداى متعال : ((على العالمين
))، آن است كه او هر كدام از افراد مذكور در آيه مذكور را در زمان خود
برگزيده است ؛ زيرا هر كدام فردى ممتاز و برجسته در زمان خود بوده است و نه در هر
زمان .
ذريد بعضها من
بعض . ترديدى نيست كه نوح از نسل آدم ، و ابراهيم و خاندانش از نسل نوح ، و
خاندان عمران از نسل ابراهيم هستند و اين موضوع آن قدر روشن است كه نياز به بيان
ندارد؛ پس بايد سخن الهى به بهترين معنا حمل شود. لذا ممكن است سوال شود كه مقصود
از خبر دادن از اين موضوع چيست ؟
پاسخ : مراد تنها اين نيست كه پسينيان از نسل پيشينيان هستند، بلكه هدف ، مدح و
ثناى آنان است و اين كه آنها در پاكى و فضيلت همانند يكديگرند. خداوند پس از اين
مقدمه به بيان داستان همسر عمران مادر مريم و جده عيسى مى پردازد كه خلاصه آن از
اين قرار است :
قوفاذ، پسر قبيل اسرائيلى ، دو دختر داشت : نام يكى حنّه بود كه عمران - او نيز
اسرائيلى بود - با وى ازدواج كرد و از اين زن ، مريم عليها السلام به دنيا آمد. نام
دختر دوم ايشاع بود كه زكريا با وى ازدواج كرد و يحيى از وى زاده شد. بنابراين ،
يحيى بن زكريا و مريم مادر عيسى ، دختر و پسر خاله يكديگر هستند و عيسى و يحيى - آن
گونه كه معروف است - پسر خاله يكديگر نيستند. در تفسير مجمع البيان نيز همين گونه
آمده است .
هنگامى كه حنه باردار بود، عمران از دنيا رفت . از اين رو، وى نذر كرد بچه اى را كه
در شكم دارد، خدمتگزار بيت المقدس قرار دهد و خالصانه از خدا خواست كه نذر او را
بپذيرد. اين گونه نذر كردن در دين آنها جايز بود، اما در دين اسلام جايز نيست . حنه
انتظار داشت كه پسر به دنيا آورد؛ زيرا مرسوم آن بود كه پسران را براى خدمتگزارى در
معبدها نذر مى كردند. اما وى به جاى پسر، دختر به دنيا آورد، لذا به طرف خداوند رو
كرد و گفت : پروردگارا! من دختر آوردم ... و آن را مريم ناميدم . مريم در زبان عبرى
به معناى ((خادم پروردگار)) است .
خداوند نذر او را پذيرفت ؛ هر چند فرزندش دختر بود. بنى اسرائيل دچار اختلاف شدند و
هر كدام مى خواست كه سرپرستى و اداره كارهاى مريم را به عهده گيرد. وقتى اختلاف و
خصومت آنان شدت يافت ، همگى توافق كردند كه براى حل اين مشكل قرعه بزنند و قرعه به
نام زكريا، شوهر خاله مريم اصابت كرد. زكريا در آن زمان سرپرست عبادتگاه يهوديان
بود. بنابراين ، وى سرپرستى مريم و اداره كارهاى او را به عهده گرفت . هر وقت كه
زكريا بر مريم وارد مى شد، طعامى را در نزد او مى ديد و اين در حالى بود كه زكريا
متعهد شده بود كه به كسى اجازه ندهد بر مريم وارد شود. از اين رو، با كمال تعجب از
وى پرسيد: اين غذا را از كجا آوردى ؟
مريم پاسخ داد: پروردگارم برايم آورده است - نه فردى از بشر - و خدا هر كه را
بخواهد، بدون حساب روزى مى دهد.
ترديدى نيست كه اين امر، نوعى معجزه براى مريم عليها السلام به شمار مى رود. اگر
كسى منكر اين كرامت شود و بگويد: طعامى كه زكريا در حضور مريم ديد، از كارهاى نيك
مومنان بوده است اين سخن ، خلاف ظاهر آيه است ، بلكه بايد گفت : اين معجزه ، بالاتر
از معجزه تولد عيسى بدون پدر نيست و اگر آن قضيه بدون ترديد رخ داده است ، پس اين
قضيه نيز بايد چنين باشد.
معناى اين سخن خداى متعال :
و اءنبتها نباتا حسنا آن است كه مريم عليها السلام
با اخلاق نيكو تربيت يافت و خدا را مى پرستيد و اطاعت مى كرد. در اين باره ، از ابن
عباس نقل شده است كه ، وقتى مريم به سن نه سالگى رسيد، روزها روزه دار بود و شب ها
به نماز مى ايستاد تا آن جا كه به سان بزرگان دينى تربيت شد و برخى گفته اند: هيچ
گناهى از مريم سر نزد.
فاطمه و مريم
چنين كرامتى براى بانوى زنان عالم ، فاطمه دختر پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) نيز نقل شده است . در تفسير روح البيان ، تاءليف شيخ اسماعيل حقى ،
در تفسير اين آيه كه خداوند از زبان مريم حكايت مى كند: ((هو
من عند الله )) آمده است :
در روزگار قحطى روزى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرسنه بود. فاطمه
عليها السلام دو قرص نان و مقدارى گوشت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) اهدا كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه فاطمه آمد و طبقى پر
از گوشت و نان در نزد او مشاهده كرد و پرسيد: اين را از كجا آورده اى ؟ وى در پاسخ
گفت : آن از سوى پروردگارم برايم آمده است و خدا هر كه را بخواهد، بدون حساب روزى
مى دهد. آن گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: سپاس خداوندى را
كه تو را همانند بانوى بنى اسرائيل (مريم ) قرار داد. سپس ، على و حسنين و همه اهل
بيت خود را گرد آورد. همگى از آن غذا خوردند و سير شدند، اما غذا همچنان به حال خود
باقى ماند. آن گاه فاطمه عليها السلام آن را ميان همسايگان توزيع كرد.
در كتاب ذخائر العقبى تاءليف محب الدين طبرى آمده است : على (عليه السلام ) يك
دينار قرض گرفت تا غذايى براى خانواده اش بخرد. با مقداد بن اسود برخورد كرد و او
را مضطرب و نگران يافت . هنگامى كه سبب اين نگرانى را از او پرسيد، وى در جواب گفت
: خانواده ام را در حالى ترك گفتم كه بر اثر گرسنگى مى گريستند. حضرت على (عليه
السلام ) مقداد را بر خود و خانواده اش مقدم داشت و دينار را به او بخشيد. آن گاه
به سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و پشت سر او به نماز ايستاد.
پس از نماز، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام )
فرمود: آيا براى شما چيزى دارى ؟ - گويى خداوند پيش تر به پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) وحى كرده بود تا شام را در نزد على (عليه السلام ) صرف كند. على
(عليه السلام ) سر را به زير افكند و چيزى نگفت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) دست على (عليه السلام ) را گرفت و هر دو روانه خانه فاطمه عليها السلام
شدند. ناگهان ظرفى را پر از غذا ديدند. على (عليه السلام ) خطاب به زهرا عليها
السلام گفت : اين غذا را از كجا آوردى ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: ((اين ، پاداش همان دينار اس . اين غذا از سوى خداست
و او هر كس را كه بخواهد، بدون حساب روزى مى دهد. على و فاطمه ! سپاس خداوندى را كه
شما را چونان زكريا و مريم قرار داد. هرگاه كه زكريا بر مريم وارد مى شد، روزى اى
نزد وى مى يافت .)) آن گاه محب الدين طبرى مى افزايد: اين
حديث را حافظ دمشقى در كتاب الاربعين الطوال روايت كرده است .
در صحيح مسلم ، باب فضايل دختر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است
: رسول خدا به دخترش فرمود: ((آيا خوش ندارى كه سرور زنان
مومن يا سرور زنان اين امت باشى ؟)) سيد محسن امين در جلد
دوم اعيان الشيعه ، در سيره زهرا عليها السلام از صحيح بخارى نقل كرده است كه
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((فاطمه
سرور زنان بهشت است )). همچنين از كتاب الفصول المهمه تاءليف
ابن صباغ مالكى نقل كرده كه ، امام احمد در مسند خود از پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) روايت نموده است كه آن حضرت فرمود: ((فاطمه
سرور زنان جهانيان است )).
در بخشى از كتاب ذخائر العقبى تاءليف محب الدين طبرى تحت عنوان
ما جاء فى
سيادتها و اءفضليتها؛ آنچه درباره بزرگى و برترى فاطمه عليها السلام وارد
شده آمده است : طبرى عينا چنين نقل مى كند: ((پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) وقتى فاطمه بيمار بود از او عيادت كرد و گفت : حالت چطور
است دخترم ؟ فاطمه گفت : من دردمندم ؛ اما آنچه موجب شدت بيمارى ام مى شود آن است
كه غذايى نست تا آن را بخورم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
اى دخترم ! آيا خشنود نيستى كه سرور زنان جهانيان هستى ؟ فاطمه گفت : اى پدر! پس
مريم دختر عمران چه مرتبتى دارد؟ حضرت فرمود: مريم (عليه السلام ) سرور زنان عصر
خود بود و تو سرور زنان عصر خويش هستى . به خدا سوگند! تو را به عقد ازدواج كسى در
آوردم كه سيد و سرور دنيا و آخرت است )).
آن گاه طبرى افزوده است : اين حديث را ابو عمر و نيز حافظ ابوالقاسم دمشقى روايت
كرده اند. دنباله بحث را در تفسير آيه 42 همين سوره ، در ضمن شرح جمله
((سرور زنان كيست ))؟ متذكر خواهيم
شد.