تفسير :
اءلم تر الى
الذين اءوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم
و هم معرضون . مفسران گفته اند: مقصود از
الذين اوتوا
نصيبا من الكتاب يهود است . اين كه چرا خداوند گفت :
اوتوا نصيبا من
الكتاب و نگفت : ((اوتوا الكتاب ))
يا گفت : ((اهل الكتاب )) - چنان كه
در بسيارى از آيات چنين گفته است - براى آن است كه يهوديانى كه با پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) به محاجه برخاسته بودند و پيامبر آنان را به تورات دعوت مى
كرد تا ميان آنان داور باشد، تمام آنچه را در تورات آمده بود، از بر نداشتند، بلكه
مقدارى از آن را حفظ داشتند؛ چنان كه بسيارى از مفسران مى گويند، يا اين كه الفاظ
تورات را حفظ داشتند و درباره معانى آن نمى انديشيدند؛ چنان كه شيخ محمد عبده همين
نظريه را برگزيده اس .
تعداد زيادى از مردم ادعا مى كنند به كتابهاى آسمانى و ارزشهاى انسانى ايمان دارند
اما بدان ها عمل نمى كنند و زمانى كه از همين كتابها و معتقدات آنها عليه ايشان
دليل آورده شود، سست مى شوند يا آن را تاءويل مى كنند. نمونه هاى بسيار زيادى از
اين گونه انسانها در دنيا هست ؛ از جمله :
1. افرادى كه آتش جنگ ها را بر مى افروزند و ميليونها انسان را مى كشند و در عين
حال ، گمان مى كنند كه هوادار صلحند.
2. دولت هايى كه آزادى خواهان و رنگين پوستان را مى آزارند و به آنان ستم مى كنند و
در عين حال مدعى طرفدارى از حق و عدالتند؛ (نظير دولتهاى آمريكا، انگليس و...).
3. يهوديانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را به كتاب و تورات
خودشان خواند و به آنان فرمود: ((همان توراتى را كه به آن
معتقد هستيد بياوريد كه اوصاف من در اين كتاب موجود است ))،
لكن آنها از اين تن زدند و با او به دشمنى برخاستند. از اين رو، اين آيه نازل شد:
يدعون الى كتاب
الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ... (يهوديان ) به سوى
كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، آن گاه گروهى از ايشان بازگشتند و
اعراض كردند.
برخى از مفسران گفته اند: اين آيه درباره مردى يهودى نازل شد كه با زنى يهودى زنا
كرده بود. يهوديان در مورد حكم اين عمل به دو گروه تقسيم شدند: گروهى گفتند: بايد
آنها سنگسار شوند و گروهى ديگر خواستار تخفيف اين مجازات شدند. هنگام يكه نزاع در
ميان آنها بالا گرفت ، نزد پيامبر آمدند تا در اين باره داورى كند. پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) حكم سنگسار شدن آن زن و مرد را صادر كرد. گروهى كه
اين حكم با خواسته هايشان سازگار نبود، مخالفت كردند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) آنها را به تورات دعوت كرد كه به حكم ((سنگسار))
تصريح كرده است ، لكن آن گروه سر باز زدند و اعراض كردند.
به هر حال ، سبب نزول هر چه باشد، آيه شريفه تمامى كسانى را كه شعارى را اعلام مى
كند آن گاه آن را ناديده مى گيرند و بدان عمل نمى كنند، دربر مى گيرد، چرا كه ميزان
، عملكردهاست نه شعارها. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((هرگز
كسى به نيكى دست نمى يابد جز عمل كننده به آن و كسى به بدى مجازات نمى شود جز به جا
آورنده آن )).
ذلك بانهم قالوا
لن تمسنا النار الا اءياما معدودات و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون .
خداوند در كتاب عزيز خود انواع رذيلت ها و زشتى ها را براى يهود ثبت كرده است ، از
جمله : كشتن انبيا - كه در آيات متعددى آن را يادآور شده است - پرستش گوساله ، اين
سخن آنان كه جز يهودى كسى وارد بهشت نمى شود، و نيز اين كه آنها فرزندان و دوستان
خدايند، و همچنين اين پندار آنها كه آتش جز چند روزى ما را عذاب نخواهد كرد.
نويسنده تفسير المنار از استادش محمد عبده نقل كرده است كه او گفت : در كتابهايى كه
هم اكنون در اختيار يهوديان است ، در مورد قيامت نه مژده اى وجود دارد و نه تهديدى
. بسيارى از محققان ، از يهوديان نقل كرده اند كه آنها به آخرت اعتقاد ندارند.
اما اين نقل قول با گفته قرآن درباره يهود، نصارا است ، چرا كه قرآن از زبان آنها
مى گويد: لن
تمسنا النار الا اياما معدودات ؛ ما را آتش جز چند روزى عذاب نخواهد كرد.
همچنين با اين سخن يهوديان كه مى گويند:
لن يدخل الجنة
الا من كان هودا؛ ((جز يهودى ، كسى وارد بهشت نمى شود))
تضاد دارد. ولى بعيد به نظر نمى رسد كه پيشينيان يهود به جهان آخرت عقيده داشته
اند، آن گاه پسينيان اين را تحريف كرده و هر چه را كه به جهان آخرت ارتباط داشته ،
از كتابهاى دينى خود حذف كرده باشند. در تفسير المنار از شيخ عبده نقل شده است كه ،
محققان اروپايى ثابت كرده اند كه تورات صدها سال پس از موسى (عليه السلام ) نوشته
شده است .
نكته شگفت آورتر اين كه يهود ادعا مى كنند خداوند طرفدار آنان و او تنها براى آنان
است و ديگران را به سان حيوانات براى خدمت به يهود و منافع آنها آفريده است . از
اين رو، يهود خود را ملت برگزيده خداوند مى نامند. اين توهم علاوه بر آن كه محال و
از نظر عقل مردود است ، نوعى غيب گويى و دروغ بستن به خداست ؛ زيرا انسان تنها از
طريق وحى مى تواند از امور غيب آگاهى يابد، در حالى كه وحى از نفرين ، ذلت و عذاب
آنها سخن گفته است و اين ذلت و عذاب در روزى كه آنان هيچ چاره اى براى دفع آن
نداشته باشند، تحقق پيدا خواهد كرد. از اين رو خداوند به اين موضوع اشاره مى كند:
فكيف اذا
جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ؛ پس چگونه
خواهد بود هنگامى كه آنها را در روزى كه شكى در آن نيست ، جمع كنيم و به هر كس آنچه
تحصيل كرده ، داده شود و به آنها ستم نخواهد شد؛ چرا كه از پاداش فرمان برداران كم
نمى شود، بلكه ممكن است بر آن افزوده نيز بشود. لكن بر عذاب گناهكاران افزوده نمى
شود و ممكن است از آن كاسته شود، بلكه گاهى خداوند گناهكار را مى بخشد.
همانا من يقين دارم كه اگر كسى به خدا در همين دنيا اميدوار باشد و به كسى جز او
اميد نبندد و در مشكلات و گرفتارى ها تنها به او اتكال كند - نتيجه هر چه باشد - و
بر اين عقيده باشد كه همه ما سوى الله هيچ ، و تنها وسيله ابزار است ، در اين صورت
قطعا چيزى را كه مى خواهد، در پيشگاه خداوند خواهد يافت ؛ هر چند كه مرتكب گناهان و
لغزش هايى شده باشد.
به هر كه بخواهى حكومت مى دهى
قُلِ
اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ
مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ
إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (26)تُولِجُ اللَّيْلَ فِي الْنَّهَارِ
وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ
وَتُخْرِجُ الَمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ (27)
بگو: بار خدايا! مالك حكومت ها تويى . به هر كه بخواهى ، حكومت مى دهى و از هر كه
بخواهى ، حكومت را مى ستانى . هر كس را كه بخواهى ، عزت مى دهى و هر كس را كه
بخواهى ، ذلت مى دهى . همه نيكيها در دست توست و تو بر هر كارى توانايى . (26) از
شب مى كاهى و به روز مى افزايى و از روز مى كاهى و به شب مى افزايى . زنده را از
مرده بيرون مى آورى و مرده را از زنده ، و به هر كه بخواهى بى حساب روزى مى دهى .
(27)
اعراب :
((اللهم )) يعنى يا الله .
((مالك الملك )) منصوب است چون مناداى
دوم است ؛ يعنى ((يا مالك الملك !)).
كلمه ((من )) در ((من
تشاء)) مفعول به دوم براى ((تؤ تى
)) است . ((بيدك الخير))
مبتدا و خبر، و جمله ، حال براى ضمير مستتر در ((تؤ تى
)) است .
تفسير :
ظاهر آيه كاملا با وضعيت مسلمانان در آغاز دعوت اسلامى منطبق است ؛ چرا كه در آن
زمان حكومت و قدرت در دست آنها نبود و اسلام دعوتش را غريبانه شروع كرد؛ چنان كه
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين موضوع را بيان فرموده است . حكومت و
سلطنت ميان ايران و روم تقسيم شده بود. پس از آن كه نصرت خدا نصيب مسلمانان شد،
قضيه كاملا بر عكس گرديد و عزيز، ذليل شد و ذليل ، عزت يافت . ايرانيان و روميان
محكوم مسلمانان شدند، با آن كه خود قبلا حاكم بودند و مسلمانان به حكومت دست
يافتند، با آن كه پيش از آن به استضعاف كشيده شده بودند و از اين كه مردم آنها را
بكشند و اموالشان را به غارت ببرند، مى ترسيدند. بدين ترتيب ، اراده خداوند درباره
مستضعفان روى زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان سازيم )).(32)
قل اللهم مالك
الملك . مراد از مالكيت خدا بر ملك ، آن است كه او بر همه چيز قدرت دارد؛
گويى چنين فرموده است : خدا مالك قدرت است . اين كه واژه ((ملك
)) را به معناى قدرت به كار برده ، براى آن است كه آشكارترين
علامت مملوك ، همان قدرت مالك است كه هر گونه بخواهد در مملوك تصرف مى كند. (بديهى
است ) هيچ كس قدرت بر چيزى ندارد و مالك آن نيست ، مگر اين كه خدا وى را مالك آن
چيز گرداند و قدرت تسلط بر آن را به او بدهد. و اين جايگاه ممكن است در برابر واجب
الوجود؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:
اءلا له الخلق و
الاءمر تبارك الله رب العالمين .(33)
آگاه باشيد كه او راست آفرينش و فرمانروايى . خدا آن پروردگار جهانيان به غايت بزرگ
است .
تؤ تى الملك من
تشاء. هنگامى كه مسلمانان نخستين به دعوت اسلام لبيك گفتند و بدان عمل
كردند، خداوند به آنان قدرت و حكومت بخشيد.
و تنزع الملك
ممن تشاء. خداوند ملك را از چنگ ايرانيان و روميان به دليل كفرشان به خدا و
حق در آورد.
مراد از (و تعز من تشاء،) مسلمانان است و از (و تذل من تشاء) ايرانيان ، روميان و
عربهاى مشرك است . (بيدك الخير.) منظور از دست خدا، قدرت اوست . واژه
((خير)) تمام آنچه را منفعت حلال
دارد، شامل شود؛ خواه منفعت مادى باشد، خواه معنوى . خداوند متعال ، خير و منافع
فراوانى را به بركت اسلام نصيب مسلمانان ساخت .
انك على كل شى ء
قدير. از جمله دلايل قدرت خداى سبحان اين است كه حكومت را از زورمندان گرفت
و به ضعيفان بخشيد.
تولج الليل فى
النهار و تولج النهار فى الليل . افلاك به قدرت و عنايت خدا به حركت در مى
آيند و برخى پيرامون برخى ديگر مى چرخند در نتيجه (در طول سال ) فصول متعدد به وجود
مى آيد: در يك فصل از روز مى كاهد و به شب مى افزايد تا آن جا كه طول شب به پانزده
ساعت افزايش و طول روز به نه ساعت كاهش مى يابد. در فصل ديگر از شب مى كاهد و به
روز مى افزايد تا آن جا كه روز به پانزده ساعت و شب به نه ساعت مى رسد.
و تخرج الحى من الميت . از اين قبيل است بيرون آوردن
مومن از كافر و عزيز از ذليل .
و تخرج الميت من
الحى . از اين قبيل است زاده شدن كافر از مومن و ذليل از عزيز.
و ترزق من تشاء بغير حساب . هر كه
را بخواهد كاملا بدون حساب روزى مى دهد، چنان كه به مسلمانان صدر اسلام ، به بركت
دين اسلام حكومت و مقام والا بخشيد.
در اين جا ممكن است اين سوال پيش آيد: آيا قدرت و سلطنت حاكم ستمگر نيز از خدا و به
اراده و مشيت اوست ؟ پاسخ اين سوال را شما مى توانيد در تفسير آيه 246 سوره بقره
بيابيد.
ظاهر آيه ، نظريه گروهى از مفسران را درباره شاءن نزول آن تاييد مى كند. خلاصه اين
نظريه چنين است :
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جنگ احزاب به اشاره سلمان
فارسى حفر خندق (در اطراف مدينه ) را ريخت ، براى هر ده نفر از اصحاب خود، چهل ذراع
تعيين كرد تا آن را حفر كنند. سلمان مرد نيرومندى بود از اين رو، انصار مى خواستند
كه وى در حفر خندق همراه آنان باشد و گفتند: سلمان از ماست . اما مهاجران مى
خواستند كه سلمان با آنها باشد و گفتند: سلمان از ماست . از اين رو، پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن معروف خود را فرمود: ((سلمان
از ما اهل بيت است )).
هنگامى كه سلمان مشغول كندن خندق بود، به سنگى برخورد كرد كه كلنگ در آن اثر نمى
كرد. موضوع را به اطلاع پيامبر رساند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
كلنگ را از دست سلمان گرفت و با وارد آوردن سه ضربه ، سنگ را خرد كرد. سه بار از
اين سنگ ، برق درخشيد كه پيامبر از درون آن ، كاخ هاى سلاطين ايران و روم و يمن را
ديد و به اصحابش فرمود: ((امت من به زودى بر حكومت هاى كسرى
و قيصر غلبه خواهد كرد)). هنگامى كه منافقان اين پيش گويى
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزا كردند، خداوند اين آيه را
فرستاد: ((بگو: بار پروردگارا! تويى مالك حكومت ها. به هر كس
كه بخواهى حكومت مى دهى و از هر كس كه بخواهى حكومت مى ستانى . به هر كس كه بخواهى
عزت مى دهى و به هر كس كه بخواهى ذلت .))
حال ، ريشخند منافقان سبب نزول آيه باشد و يا نباشد، ظاهر آيه آن را منع نمى كند و
وقايع تاريخى نيز مويد آن است .
دوستى مومن با كافر
لاَّ
يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ
وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ
مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ
(28)قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ
وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ
قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا
وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا
بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفُ بِالْعِبَادِ (30)
نبايد مومنان ، كافران را به جاى مومنان به دوستى برگزينند. پس هر كه چنين كند، او
را با خدا رابطه اى نيست ، مگر اين كه از آنها بيمناك باشيد. و خدا شما را از خودش
مى ترساند كه بازگشت به سوى اوست . (28) بگو: هر چه در دل داريد، چه پنهانش كنيد و
چه آشكارش سازيد، خدا به آن آگاه است . او هر چه را كه در آسمانها و زمين است ، مى
داند و بر هر كارى تواناست . (29) روزى كه هر كس كارهاى نيك كاراى بد خود را در
برابر خود حاضر ببيند، آرزو كند كه اى كاش ميان او و كردار بدش فاصله اى بزرگ بود.
خداوند شما را از خودش مى ترساند و خدا به بندگانش مهربان است . (30)
واژگان :
اءولياء: مفرد آن ((ولى )) و در اين
جا به معناى يارى كننده است .
تقاة : از ريشه وقايه به معناى نگه دارى است .
اءمد: مدت معين .
محضرا: حاضر.
اعراب :
((فى شى ء)) متعلق به محذوف و خبر
براى ((ليس )) است .
((من الله )) متعلق به محذوف و حال است براى
((شى ء)). (اگر سوال شود: ذوالحال
بايد معرفه باشد؛ چرا در اين جا ((شى ء))
نكرده است ؟) در پاسخ مى گوييم : در جايى كه ذوالحال موخر از حال باشد، جايز است كه
نكره باشد، چنان كه نحويان گفته اند، و در اين جا نيز ((شى ء))
موخر است .
نويسنده مجمع البيان گفته است : ((ان تتقوا))
(تاءويل به ) مصدر و مجرور به باء محذوف است ؛ (يعنى در تقدير باتقائك است .) اما
به نظر من ، مفعول من اءجله است ؛ يعنى در واقع چنين مى باشد:
الا ان تفعلوا
ذلك لاتقاء شرهم .
يعلم ما فى
السموات . كلمه ((يعلم ))
مرفوع است نه مجزوم ، زيرا ((واو))
براى استيناف است (نه براى عطف .) ((يوم ))
منصوب است به فعلى كه حذف شده و در اصل ((محضرا))
حال است براى ضمير ((تجد))
((و ما عملت ))، واو براى استيناف و
((ما)) موصوله و مبتدا و
((تود)) خبر آن است .
تفسير :
لا يتخذ المؤ
منون الكافرين اءولياء من دون المومنين . خداوند سبحان تنها به نهى از دوستى
با كافر بسنده نكرده است تا بگوييم : دوستى با كافران همانند دروغ و غيبت حرام است
و بس ، بلكه علاوه بر حرمت ، آن را كفر شمرده و فرموده است :
و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء؛ هر كه چنين
كند، او را با خدا رابطه اى نيست ؛ زيرا ظاهر آيه آن است كه خداوند از كسانى كه با
كافران رابطه دوستى برقرار كنند، بيزار است . (و روشن است كه ) هر كس ، خدا از او
بيزارى جويد، كافر است . اين موضوع را آيه اى ديگر نيز تاييد مى كند، آن جا كه
خداوند مى فرمايد:
و من يتولهم منكم فانه منهم ؛(34)
هر كس از شما كه ايشان (يهود و نصارا) را به دوستى گزيند، در زمره آنهاست
)). همچنين در آيه ديگر مى گويد:
لاتجد قوما يؤ
منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كانوا آباءهم اءو
اءبناءهم اءو اخوانهم اءو عشيرتهم ؛(35)
نمى يابى مردمى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، ولى با كسانى كه با
خدا و پيامبر مخالفت مى ورزند دوستى كنند، هر چند آن مخالفان ، پدران يا فرزندان يا
برادران يا قبيله آنها باشند)).
ظاهر اين آيه دلالت دارد كه هر كس كافر را دوست بدارد، كافر است . البته بايد
يادآور شد كه دوستى با كافر انواع مختلفى دارد كه برخى موجب كفر مى شود و برخى ديگر
نمى شود كه در ذيل تفصيل اين موضوع را بيان مى كنيم :
اقسام دوستى با كافر
هر كس بگويد:
لا اله الا الله
، محمد رسول الله از مسلمانان به شمار مى آيد و هر چه براى ديگر مسلمانان
باشد، براى وى نيز هست . از اين مسئله چند مورد استثنا شده است ؛ از آن جمله : آن
كه با كافران رابطه دوستى برقرار كند. جزئيات اين دوستى از قرار زير است :
1. شخص (در عين حال كه كلمه توحيد را بر زبان جارى مى كند،) از كفر كافران راضى
باشد. چنين فردى محال است كه مسلمان شمرده شود؛ زيرا رضايت به كفر، كفر است .
2. از طريق دين به كفار تقرب جويد؛ به اين ترتيب كه از روى آگاهى و عمد، آيات
خداوند متعال و احاديث پيامبر او را بر وفق خواسته هاى كفار، كه دشمنان خدا و رسول
او هستند، به گونه اى تاءويل كند كه با اصول اسلام متضاد باشد. اين شخص نيز كافر
است .
ممكن است اين سوال مطرح شود: كسى كه با انكار اسلام ، دست به چنين تاءويلى مى زند،
بدون شك كافر است . اما اگر اين كار را از روى بى مبالاتى انجام دهد، نبايد كافر
باشد، بلكه فاسق است ؛ درست همانند شخص معتقد به وجوب نماز، كه نماز نمى خواند و
شخص باورمند به حرمت شراب ، كه شراب مى نوشد؟
پاسخ : اين تفاوت ميان شخص بى مبالات و شخص منكر در فروع دين ، نظير نماز و از اين
قبيل ، هر كس يكى از اين اصول را انكار كند، كافر است ؛ خواه اين انكار از روى
حقيقت باشد و يا از روى بى مبالاتى و خواه شخص ، در اين عمل خود جدى باشد يا شوخى
كند.
3. به نفع كفار در ميان مسلمانان جاسوسى كند. البته چنين شخصى اگر براى به دست
آوردن مال يا رسيدن به مقام به جاسوسى دست بزند، گناهكار و فاسق است ؛ اما اگر اين
كار را به منظور دوستى با كفار و دشمنى با مسلمانان انجام دهد، به يقين كافر است .
4. با كفار رابطه دوستى برقرار كند، با آن كه يقين دارد آنان در حال جنگ با
مسلمانان هستند و براى ذليل كردن و به بردگى كشاندن مسلمانان و تسلط بر امكانات و
منابعشان و غارت آن مى كوشند. اين شخص ، گناهكار و شريك ظلم ظالم است حتى اگر آن
ظالم ، مسلمان باشد.
5. از كفارى كه در حال صلح به سر مى برند، ضد كفارى كه در حال جنگ با مسلمانان
هستند، كمك بگيرد. اين كمك گرفتن به اجماع مسلمين ، جايز است . از اين رو، مورخان و
مفسران نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خزاعه ، كه
مشرك بودند، هم پيمان شد. و نيز از صفوان بن اميه ، كه هنوز اسلام نياورده بود، در
جنگ با قبيله هوازن كمك گرفت . همچنان كه از يهوديان بنى قينقاع مدد جست و مقدارى
مال در اختيار آنها قرار داد. حتى عالمه حلى در تذكره مى نويسد: طبق نظريه گروهى از
فقها، براى سركوب ياغيان مسلمان ، جايز است كه از كفار كمك گرفته شود، چرا كه كمك
گرفتن از آنان براى احقاق حق است نه براى از بين بردن باطل .
6. مسلمان با كافر، به سبب يك سلسله علل عادى و مانوس ، نظير هم جوارى ، سازش
اخلاقى ، هم كلاسى ، مشاركت در حرفه يا تجارت و امورى از اين قبيل ، كه به دين
ارتباط ندارد، صادقانه دوستى بورزد. اين صداقت به اجماع مسلمانان ، جايز است ؛ چرا
كه دوستى با كافر در صورتى حرام است كه موجب ابتلاى انسان مسلمان به حرام شود؛ لكن
اگر سبب معصيت نشود، حرام نخواهد بود. بلكه اين مودت با كافر گاهى رجحان نيز دارد و
آن در صورتى است كه به كشورى يا انسانى سود برساند. خداوند متعال نيز به محبت ،
الفت و هم كارى در ميان همه مردم ، بدون در نظر گرفتن ديانت يا مليت آنان دستور
داده و فرموده است :
عسى الله اءن
يجعل بينكم و بين الذين عاديتم مودة و الله قدير و الله غفور رحيم # لاينهاكم الله
عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم اءن تبروهم و تقسطوا اليهم
ان الله يحب المقسطين ؛(36)
شايد خدا ميان شما و كسانى كه با آنها دشمنى مى ورزيد، دوستى پديد آورد. خدا قادر
است و خدا آمرزيده و مهربان است . خدا شما را از نيكى كردن و عدالت ورزيدن با آنان
كه با شما در دين نجنگيدند و از سرزمينتان بيرون نراندند، باز نمى دارد. خدا كسانى
را كه با عدالت رفتار مى كنند، دوست دارد.
ما ترديد نداريم كه در ميان كفار كسانى هستند كه بهترين روش زندگى و نيكوترين اخلاق
دارند و در صداقت ، امانت دارى و وفا، بر بسيارى از كسانى كه ما يا خودشان ، آنان
را مسلمان مى ناميم برترى دارند. صداقت و رفتار اين كافران براى جامعه انسانى و
مصالح عمومى بشر، به مراتب از رفتار مزدوران خائنى كه به دين و اسلام تظاهر مى
كنند، بهتر است . درود و سلام فراوان بر آن كسى كه فرمود: نزديك ، كسى است كه روش
هاى اخلاقى او را به انسان نزديك كند. چه بسيار نزديكانى كه از اشخاص دوردست ،
دورترند و چه بسيار افراد دوردستى كه از نزديكان ، نزديك ترند. اين ، حقيقتى است كه
انسان فطرتا آن را درك مى كند و به طور طبيعى و ناخود آگاه آن را پى مى گيرد.
تقيه
تاريخ تقيه همزمان با تاريخ اسلام در روزگارى كه هنوز نوپا و ضعيف بود، آغاز
مى شود. نسختين قهرمانى كه تقيه كرد، صحابى مشهور، عمار ياسر بود. عمار، پدر و مادر
او اسلام آوردند و در راه خدا شكنجه شدند و بدون اين كه لب به شكايت بگشايند، آزار
و شكنجه كفار را تحمل كردند. روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از
كنار خاندان ياسر، كه زير شكنجه بودند، گذشت . در اين هنگام ، ياسر خطاب به آن حضرت
تنها اين جمله را گفت : يا رسول الله ! روزگار اين چنين است . پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((اى خاندان ياسر! شكيبايى
در پيش گيريد كه وعده گاه شما بهشت است )).
ياسر و همسرش سميه ، نخستين شهيدان
اسلام
مشركان ، عمار را واداشتند كه به پيامبر ناسزا بگويد. عمار ياسر براى دفع
ضرر از جان خود، اين عمل را انجام داد. برخى از صحابه گفتند: عمار كافر شد. از اين
رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((چنين
نيست ، بلكه از سر تا قدم عمار، غرق ايمان است )). عمار
پشيمان و به شدت گريان خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد. پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشك ها را از چهره اش سترد و فرمود:
و لا تبك ان
عادوا لك ، فعد لهم بما قلت ؛ گريه نكن ، اگر آنها كار خويش را تكرار كردند،
تو نيز گفته پيشين خويش را بازگوى .
از اين رو، درباره عمار اين آيه شريفه نازل شد:
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره
و قلبه مطمئن بالايمان ؛(37)
كسى كه پس از ايمان به خدا كافر مى شود، جز اين نيست كه او را به زور واداشته اند
تا اظهار كفر كند، در حالى كه دلش به ايمان خويش مطمئن است . تمامى مفسران بر اين
كه آيه فوق درباره عمار نازل شده است ، متفقند. روشن است اين آيه عام است و به مورد
نزول ، منحصر نمى شود. از اين رو، هر انسان مجبورى را، كه قلبش مطمئن به ايمان
باشد، شامل مى شود.
آيه مورد بحث ما، يعنى آيه 28 سوره آل عمران ، آيه اى را كه درباره عمار ياسر نازل
شده است ، تاييد مى كند. آيه 27 سوره مومن نيز اين گونه است :
و قال رجل مومن
من آل فرعون يكتم ايمانه ...؛ مرد با ايمانى از آل فرعون كه ايمانش را پنهان
مى كرد، گفت ... و همچنين آيه 119 سوره انعام :
الا ما اضطررتم
اليه ؛ مگر آن چيزى كه بدان مجبور شديد.