تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳ -


الصابرين والصادقين والقانتين والمنفقين والمستغفرين بالاءسحار. ((صابر)) كسى است كه با اتكال به خدا مبارزه و ستيز مى كند و به نتيجه مبارزه خود، هر چند باشد، خشنود است . ((صادق )) كسى است كه راست را - اگر چه به زيانش باشد - بر دروغ - اگر چه به سودش باشد - ترجيح مى دهد و آن را بر مى گزيند. ((قانت ))، يعنى فرمان بر و پرستشگر. ((منفق )) كسى است كه اموالش را براى آسايش خود و خانواده اش خرج مى كند و نيز در راه خدا مى بخشد. ((سحر)) همان هنگام پيش ‍ از فجر مى باشد كه بهترين اوقات براى دعا و عبادت است ، چنان كه در حديث ، به اين موضوع اشاره شده است . سبب برترى وقت سحر بر ديگر اوقات ، آن است كه اولا، از شبهه ريا به دور است و ثانيا، وقتى است كه خواب در آن گوارا و برخاستن (از بستر خواب ) بسيار دشوار مى باشد. و بهترين اعمال ، عملى است كه از همه دشوارتر و مشكل تر باشد. البته ، بايد توجه داشت كه خدمت به انسان ها، از نماز خواندن و روزه گرفتن برتر است .

ثمره ايمان

اين اوصاف پنجگانه ، يعنى شكيبايى ، راستگويى ، فرمان برى ، بخشش و استغفار، ثمره سه اصل از اصول دين است كه عبارتند از: اعتقاد به خداى يگانه ، نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و روز قيامت . اين اصول ، صرفا شعارى دينى نيست كه اسلام آن را سر دهد و بدان بسنده كند، بلكه بر آنها فوايد و حقايقى مترتب است كه با اخلاق نيكو و عمل مفيد در زندگى مى توان آنها را گرد آورد. خداوند مى فرمايد:
((اى مومنان ! چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد)).(20)
هر اصلى از اصول اسلام و هر فرعى از فروع آن بر پيوند دين و عمل براى زندگى بهتر، استوار است : ((به پروردگارت سوگند! كه همه را براى كارهايى كه كرده اند بازخواست مى كنيم )).(21) ((آيا مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و حال آن كه هنوز براى خدا معلوم نشده است كه از ميان شما چه كسانى جهاد مى كنند و چه كسانى پايدارى مى ورزند)).(22)
در احاديث ، بسيار آمده است كه بهترين عبادات و طاعات ، كار كردن براى زندگى بهتر است . بزرگ ترين گناه و معصيت ، تبهكارى و ستم بر بندگان خداست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نزديك ترين بندگان به پروردگار خود، كسى است كه دل برادرش را شاد سازد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: بدترين توشه براى سفر به سوى قيامت ، ستم بر بندگان خداست . فرزند و ذريه او، امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداوند، بندگان با بركتى دارد كه زندگى خود را مى گذرانند و مردم نيز در حمايت آنان معاش ‍ خود را تامين مى كنند. مثل آنها در ميان بندگان مثل باران است و نيز براى خدا، بندگان نفرين شده اى است كه زندگى خود را مى گذرانند و مردم در كنار آنان ، از معاش خويش باز مى مانند. مثل اين بندگان ، همانند ملخى است كه هرگاه بر روى چيزى بنشيند، به زيان آن خواهد بود.

خدا، فرشتگان ، دانشوران

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18) إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ (19) فَإنْ حَآجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِّلَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (20)
خداوند حكم كرد و نيز فرشتگان و دانشمندان كه هيچ خداوندگارى برپا دارنده عدل ، جز او نيست ؛ خداوندى كه پيروزمند و حكيم است . (18) هر آينه دين در نزد خدا دين اسلام است . و اهل كتاب راه خلاف نرفتند، مگر از آن پس كه به حقانيت آن دين آگاه شدند و نيز از روى حسد. آنان كه به آيات خدا كافر شوند، بدانند كه او به زودى به حسابها خواهد رسيد. (19) اگر با تو به داورى برخيزند، بگوى : من و پيروانم در دين خويش به خدا اخلاص ورزيديم . به اهل كتاب و مشركان بگو: آيا شما هم به خدا اخلاص ‍ ورزيده ايد؟ اگر اخلاص ورزيده اند، پس هدايت يافته اند و اگر روى گردان شده اند، بر تو تبليغ است و بس ، و خدا بندگان را مى بيند. (20)

واژگان :

شهد الشى ء: حاضر شد نزد آن چيز. ((شهد بالشى ء؛ خبر داد از آن چيز)) لكن از آن جا كه واژه ((شهد)) در اداى شهادت زياد به كار رفته ، تنها به همين معنا انصراف پيدا كرده است (به طورى كه وقتى كسى بگويد: ((شهد)) تنها معناى گواهى دادن در ذهن شنونده خطور مى كند.)
قسط: عدل .
حاجوك : از ريشه ((حجاج )) به معناى جدال است .

اعراب :

((قائما)) حال است براى ((الله )) و ((بغيا)) مفعول له براى ((اختلف )). ((اتبعن )) در اصل اتبعنى بوده كلمه ((ياء)) به سبب تخفيف حذف شده است . و كلمه ((من )) فاعل است براى فعل محذوف كه در تقدير ((و اسلم من اتبعنى )) بوده است و نمى توان ((من )) را مفعول معه دانست ؛ زيرا واژه ((وجهى )) مفعول به است براى ((اسلمت )) بنابراين لازم مى آيد كه پيروان پيامبر در اخلاص با آن حضرت هم طراز باشند.

تفسير :

شهد الله اءنه لا اله الا هو والملائكة و اءولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم . گواهى خداوند به وحدانيت خود، از افعال اوست كه هيچ كس جز او نمى تواند آن را انجام دهد. خداوند فرموده است : ((به زودى آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان ، به آنها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است . آيا اين كه پروردگار تو در همه جا حاضر است كافى نيست )).(23)
اما گواهى دادن فرشتگان به وحدانيت خدا، براى آن است كه آنها بر ايمان به خدا سرشته شده اند. مقصود از ((اولوا العلم )) در اين جا، پيامبران و تمامى دانشمندانى هستند كه خدا آنان را در دعوت به سوى خود، جانشين انبيا قرار داده است . مقصود از شهادت عالم ، دليلى است كه وى براى قانع ساختن جويندگان حقيقت اقامه مى كند، مقصود از قسط در سخن خداوند: ((قائما بالقسط)) عدالت در دين و شريعت و نيز عدالت در قوانين طبيعت و نظام حاكم بر آن است . خداوند متعال مى گويد: ((ما آسمان و زمين و آنچه را ميان اين دوست به بازيچه نيافريده ايم )).(24)
پاسخ : روش قرآن آن است كه اصول مهم عقيده ، به ويژه وحدانيت را تكرار و بر آن تاكيد مى كند تا همه شبهات را برطرف سازد. ما قبلا در تفسير آيه 48 از سوره بقره درباره ((تكرار)) سخن گفتيم . برخى گفته اند: مقصود از ((لا اله الا هو)) در ابتدا، آن است كه خداوند مى خواهد اعلام كند كه تنها او استحقاق عبادت را دارد و مقصود از ((لا اله الا هو)) در مرحله دوم آن است كه خداوند اعلام مى كند كه جز او، كسى اقامه عدل نمى كند.

دين در نزد خدا تنها اسلام است

در اين جا سوال ديگرى مطرح مى شود: ظاهر آيه ان الدين عند الله الاسلام دلالت بر اين موضوع دارد كه تمامى اديان انبيا، حتى دين ابراهيم و ديگر پيامبران در نزد خدا، چيزى نيست و تنها دين الهى ، دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ در حالى كه مى دانيم تمامى آنچه را انبيا آورده اند، حق و درست است ؛ نكته اى كه خود حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن نيز بدان اعتراف دارند؟
جواب : اين آيه ، كاملا بر عكس آنچه گفته شد دلالت دارد؛ چرا كه ظاهر آيه مزبور با بيانى روشن مى گويد: هر دينى را كه يكى از پيامبران سابق آورده است در اصل خود اسلام را نيز در بر دارد؛ اسلامى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، مردم را به سوى آن دعوت كرد. اكنون توجه شما را به حقايق سه گانه زير جلب مى كنم :
1. اسلام قبل از هر چيز بر سه اصل استوار است : ايمان به خدا و وحدانيت او، وحى و عصمت آن ، روز رستاخيز و كيفر در آن . همه ما به يقين مى دانيم و ايمان داريم - به گونه اى كه ترديد در آن راه ندارد - كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر با اين سه اصل و تعويض و يا تعديل اين اصول ، محال است . از اين رو، پيامبر بزرگ فرمود: ((دين ما پيامبران ، يكى است )). و نيز فرمود: ((انبيا برادرانى هستند كه همگى از يك ريشه اند، پدرشان يكى است و مادرانشان متعدد)).
2. واژه ((اسلام )) براى چند معنا به كار مى رود؛ از آن جمله : فروتنى و تسليم بودن و از آن جمله : خالص و سالم بودن از شايبه ها و آلودگى هاست . بى ترديد، هر دينى را كه پيامبرى از پيامبران الهى آورده باشد، خالص و سالم از شايبه هاست . بنابراين ، اگر دين تمام انبيا را اسلام بناميم ، كار درستى انجام داده ايم .
3. سرچشمه قرآن ، يكى است و از اين جهت ، هيچ گونه اختلافى ميان آيات آن وجود ندارد، بلكه برخى از آيات برخى ديگر را تفسير مى كند و برخى براى برخى ديگر گواهى مى دهد - چنان كه اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) فرموده است . بنابراين ، وقتى كه درباره مسئله يا موضوعى ، آيه اى در قرآن وارد شود، نبايد آن را به گونه اى مستقل (و بدون در نظر گرفتن آيات ديگر) بررسى كنيم ، بلكه بايستى به بررسى تمام آيات مرتبط با مسئله و موضوع ، بپردازيم و همه آنها را در يك جا، گرد آوريم و برخى را با برخى ديگر پيوند دهيم ، آن گاه از اين آيات به هم پيوسته ، به طور دسته جمعى و نه به صورت تك تك ، معناى واحدى استخراج كنيم .(25)
با توجه به حقايق فوق ، وقتى ما به آياتى كه مشتمل بر واژه ((اسلام )) است ، نظر مى افكنيم مى بينيم كه خداوند سبحان در چندين آيه ، انبيا را به اسلام وصف كرده است . از اين رو، پى مى بريم كه حَصر در سخن خداى تعالى : ان الدين عند الله الاسلام به معناى منحصر كردن اديان حق است به اسلام و نه به معناى منحصر كردن اسلام به يك دين خاص از ميان اديان آسمانى . راز اين نكته نيز همان است كه پيش تر بدان اشاره كرديم و آن اين كه شرايع پيامبران ، پيام اسلام را در حقيقت و جوهر خود دارند و به ايمان به خدا، وحى و عالم قيامت توجه خاص مبذول مى دارند و اختلاف اين اديان با دين اسلام در فروع و احكام است ، نه در اصول عقيده و ايمان .
اكنون به آياتى مى نگريم كه خداوند در آنها پيامبران را از دوران نوح تا دوران محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اسلام توصيف كرده است :
خداوند درباره نوح مى گويد: و اتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ... و امرت اءن اءكون من المسلمين ؛(26) بر ايشان داستان نوح را بخوان ، آن گاه كه به قوم خود گفت : اى قوم من !... و من مامور شده ام كه از مسلمانان باشم )).
درباره ابراهيم و يعقوب فرموده است : و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ، و لقد اصطفيناه فى الدنيا... و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و اءنتم مسلمون ؛ چه كسى از كيش ابراهيم روى برمى تابد جز آن كه خود را بى خرد ساخته باشد؟ ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت نيز از شايستگان است . پروردگارش به او گفت : تسليم شو؛ گفت : من در برابر پروردگار جهانيان تسليمم . ابراهيم به فرزندان خود وصيت كرد كه در برابر خدا تسليم شوند. و يعقوب به فرزندان خود گفت : اى فرزندان من ! خدا اين دين را براى شما برگزيده است ، مباد بميريد بى آن كه مسلمان باشيد)).
درباره يوسف گفته است : انت وليى فى الدنيا و الاخره توفنى مسلما و اءلحقنى بالصالحين ؛(27) تو در دنيا و آخرت كارساز منى . مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز.
درباره موسى گفته است : و قال موسى لقومه يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين ؛(28) موسى گفت : اى قوم من ! اگر به خدا ايمان آورده ايد و مسلمان هستيد، به او توكل كنيد.
درباره امت عيسى (عليه السلام ) فرموده است : و اذ اءوحيت الى الحواريين اءن آمنوا بى و برسولى قالوا آمنا و اشهد باءننا مسلمون ؛(29) به حواريون وحى كردم : به من و به پيامبر من ايمان بياوريد؛ گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمان هستيم .
آيه اى كه از تمام آيات ديگر در اين زمينه ، صراحت بيشترى دارد و اولين و آخرين ، اعم از انبيا و تابعان آنان و تابعان تابعان آنان را شامل مى شود، آيه 85 از سوره آل عمران است : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين ؛ هر كس كه دينى جز اسلام اختيار كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيان ديدگان خواهد بود.
از آن جا كه از يك سو خداوند (دين را) تنها از مسلمانان مى پذيرد و از سوى ديگر از آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و تمام پيامبران و تابعان آنها پذيرفته است ، به اين نتيجه قطعى مى رسيم كه تمام پيامبران از آدم تا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و ايمان آورندگان بدانان ، همگى از مسلمانان هستند.
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((اسلام همان تسليم و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق و تصديق همان اقرار و اقرار همان اداى وظيفه و اداى وظيفه همان عمل كردن (به دستورات خداوند) است .))
و ما اختلف الذين اءوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم . برخى گفته اند: مقصود از اهل كتاب در اين جا يهود است . برخى گفته اند: نصاراست . بعضى گفته اند: هر دو طايفه هستند و همين قول ، درست است ، چرا كه لفظ ((الذين اوتوا الكتاب )) عام است و دليلى براى تخصيص اين لفظ بر يكى از آن دو وجود ندارد. آنچه عموميت را تاييد مى كند، آن است كه خداوند در آيه 14 از سوره مائده به اختلاف مسيحيان با يكديگر اشاره مى كند: و من الذين قالوا انا نصارى اءخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فاءغرينا بينهم العدواة و البغضاء الى يوم القيامة ؛ از كسانى كه گفتند: ما نصرانى هستيم ، پيمان گرفتيم . پس قسمتى از اندرزهايى را كه به آنها داده بوديم ، فراموش كردند و ما نيز ميان آنها تا روز قيامت كينه و دشمنى انداختيم .
همچنين خداوند در آيه 64 از همين سوره به اختلاف موجود در ميان يهوديان اشاره مى كند: و قالت اليهود يد الله مغلولة ... و القينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ؛ يهود گفتند: دست خدا بسته است ... ما تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنده ايم .
از موضوعاتى كه يهود در مورد آن اختلاف نظر دارند، موضوع ((زندگى پس از مرگ )) است : برخى از آنان مى گويند: زنده شدن پس از مرگ ابدا وجود ندارد، نه در اين جهان و نه در جهان ديگر و كيفر بدكردار و پاداش نيكوكار نيز در همين سرا داده مى شود. گروهى ديگر مى گويند: مردگانى كه صالح هستند بار ديگر در همين جهان زنده مى شوند تا، چنان كه از آنها نقل مى شود، در دولت مسيح (عليه السلام ) كه در آخرالزمان خواهد آمد، شركت كنند. و اختلافاتى از اين قبيل ، كه در ميان يهوديان به چشم مى خورد.
عقيده مسيحيت نيز تحولات گوناگونى به خود ديده و مراحل زيادى را پشت سر گذاشته تا به مرحله ((تثليث )) (سه گانه پرستى ) رسيده است . مسيحيت در ابتدا به پرستش خداى يگانه دعوت مى كرده است . آن گاه مسيحيان به دو گروه تقسيم شدند: گروهى به شرك تمايل پيدا كردند و گروهى به توحيد وفادار ماندند. سپس اختلاف ديگرى در ميان مسيحيان به وجود آمد و آن اين كه ، آيا عيسى (عليه السلام ) تنها سرشت الهى دارد يا هم سرشت الهى و هم سرشت ناسوتى (مادى )؛ و نيز اختلافات ديگرى كه در كتب تاريخ اديان موجود است . اختلافات دينى مسيحيان به كشتارهاى فجيعى نيز انجاميد كه در تاريخ بشرى بى نظير است .
البته روشن است كه اختلافات موجود در ميان يهوديان و مسيحيان به جهت ندانستن حقيقت نبوده است ؛ چرا كه يهوديان از موضوع ((حشر و نشر)) كاملا آگاهى داشتند. مسيحيان نيز به خوبى مى دانستند كه عيسى (خدا نيست ، بلكه ) بنده اى بندگان خداست ، بلكه اختلاف آنها به انگيزه برترى جويى از طريق ظلم و فساد در روى زمين بود.

تفرقه مسلمانان به 73 فرقه

مشهور است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((يهود به 71 گروه و مسيحيان به 72 گروه تقسيم شدند و امت من به 73 گروه تقسيم مى شوند)).
درباره اين حديث ، سخنان زيادى گفته شده است : برخى مى گويند: اين حديث ضعيف است و نبايد بدان اعتماد كرد. برخى مى گويند: اين حديث ، خبر واحد است و خبر واحد در موضوعات حجيت ندارد. نظريه سوم مى گويد: اين بخش از حديث : ((تمام اين گروه ها در آتش خواهند بود))، از نيرنگ هاى ملحدان مى باشد كه براى زشت جلوه دادن چهره مسلمانان ، جعل شده است . گروه چهارم آن را با اين عبارت روايت مى كند: ((تمام اين گروه ها در بهشتند جز زنديق ها)).
ما نيز درباره اين حديث شك داريم ؛ زيرا اصل اقتضا مى كند به حديثى كه به پيامبر نسبت داده مى شود عمل كنيم ، مگر اين كه عكس ‍ آن ثابت شود. لكن اگر ميان نظريه اى كه مى گويد: ((تمام گروه ها در آتشند)) و نظريه اى كه مى گويد: ((تمام آنها در بهشتند)) مخير شويم بهشت را بر آتش بر مى گزينيم ؛ زيرا اولا، بهشت به رحمت خدا نزديك تر است . ثانيا، تعداد گروه هاى اسلامى براساس ‍ اختلاف در اصول به 73 نمى رسد، و اختلاف در فروع نيز موجب دخول در آتش نمى شود؛ چه اين كه خطاى در فروع ، در صورتى كه با احتياط و پس از تلاش و اجتهاد باشد، (از سوى خداوند) بخشيده خواهد شد.
چه قدر فاصله است ميان اين حديث و سخن ابن عربى در كتاب الفتوحات كه مى گويد: به بركت اهل بيت (عليهم السلام ) هيچ فردى از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) عذاب نمى شود. (به تفسير آيه 39 از سوره بقره ، عبارت ((اهل البيت )) نگاه كنيد.)
فان حاجوك فقل اءسلمت وجهى لله و من اتبعن . بسيار اتفاق مى افتد كه عالم طرفدار حق به فردى لج باز و طرفدار باطل گرفتار مى شود. اين گرفتارى جز با روى گردانى از اين فرد درمان ديگرى ندارد؛ زيرا آن كه با تندخو و فتنه جويى ژاژخواه ، بستيزد، با وى در گناه شريك شده است .
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه در نزاع و خصومت پا بفشرد، گناه كرده است )). و بر اين اساس است كه خداوند به پيامبر بزرگوار خود دستور داد كه به اهل باطل و معاندان توجهى نكند؛ چرا كه دلايل و براهين بر آنان تمام شده است : فانما عليك البلاغ و علينا الحساب ؛(30) آنچه بر عهده توست تبليغ است و آنچه بر عهده ماست حساب كشيدن .(31)
و قل للذين اءوتوا الكتاب ؛ يعنى يهود و نصارا (والاءميين ؛) يعنى مشركان عرب . اين كه خداوند آنها را امى خوانده به سبب آن است كه آنان ، جز اندكى خواندن و نوشتن نمى دانستند. (اءاءسلمتم )؛ آيا پس از دلايلى كه براى شما آمد، اسلام آورديد؟ فان اءسلموا فقد اهتدوا اگر اسلام آوردند پس هدايت يافتند؛ چرا كه در وراى اسلام جز كفر و گمراهى و كجروى و باطل نيست . و ان تولوا فانما عليك البلاغ ؛ اگر اعراض كردند بر توست تبليغ ؛ و با تبليغ ؛ و با تبليغ ، وظيفه پيامبر كه از جانب خدا به او گذاشته شده است ، به پايان مى رسد؛ زيرا با تبليغ حجت تمام مى شود. (والله بصير بالعباد) خداوند همه اعمال بندگان را مى بيند، و با هر كس آن گونه كه شايستگى دارد، برخورد مى كند.
از اين آيه استفاده مى كنيم كه خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را براى رسالت خود برگزيد و براى او در امر تبليغ ، روش ‍ خاصى را كه همان دعوت با دليل و برهان ، و خويشتن دارى و دورى از نزاع با افراد لجوج و معاند بود، ترسيم كرد و با اين شيوه حكيمانه است كه حجت بر كسى كه مخالف و معاند است ، تمام مى شود و ديگر براى او عذرى كه بدان چنگ زند و متوسل شود، نمى ماند. و سزاوارترين مردم به پيروى از پيامبر و در پيش گرفتن روش او، كسانى هستند كه به دين و آيين او آگاهى دارند و مردم را به عمل كردن به تعاليم و سنت او فرا مى خوانند.

قاتلان پيامبران

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الِّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (21) أُولَـئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (22)
كسانى را كه به آيات خدا ايمان نمى آورند و پيامبران را به ناحق مى كشند و مردمى را كه از روى عدل فرمان مى دهند، مى كشند، به عذابى دردآور بشارت ده . (21) اعمال اينان در دنيا و آخرت تباه شده است و هيچ ياورى ندارند. (22)

تفسير :

ان الذين يكفرون بآيات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين ياءمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اءليم .
پرسش : تمام آيين ها، اعم از الهى و بشرى ، ((قتل )) را حرام مى دانند، بلكه تمام مردم ، ((قاتل )) را گناهكار مى شمارند، به ويژه اگر مقتول از انسان هاى نيكوكار و صالح باشد. بنابراين ، خبر دادن (خداوند) از اين موضوع كه قاتل مجرم و گناه كار است و استحقاق عذاب و كيفر را دارد، بيشتر شبيه توضيح واضحات است ؛ با اين كه مى دانيم بايد كلام خدا بر بهترين معنا حمل شود!
پاسخ : مراد در اين آيه ، يهود و نصارايى هستند كه در دوره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، اما اسلام را قبول نداشتند. آيه شريفه بدين موضوع اشاره كرده است كه انكار و دشمنى آنان با اسلام ، شگفتى ندارد؛ زيرا پيشينيان يهود، پيامبرانى همچون زكريا و يحيى را كشتند؛ چنان كه مسيحيان پيشين نيز كسانى را كه اعتقاد خود را به وحدانيت و نيز بشر بودن عيسى (عليه السلام ) اظهار مى كردند، كشتند؛ آن هم تنها به اين دليل كه آنان از روى عدل فرمان مى دادند و بدان عمل مى كردند. بنابراين ، آيه نوعى سركوب و سرزنش و نيز نوعى تهديد و اخطار است .
پرسش دوم : قتل مزبور را نصرانيانى كه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيستند، انجام نداده بودند، پس چگونه مى توان اين قتل را به آنان نسبت داد؟
پاسخ : بارها گفتيم كه به طور كلى يك امت به سان يك شخص است و آيندگان جانشين گذشتگان مى شوند و هر كس كه به عمل گروهى راضى باشد، در اين علم با آن گروه شريك است و چه بسيار كه كار پدر به پسر نسبت داده مى شود.
سوال سوم : بديهى است كه قتل انبيا به ناحق است ؛ پس آوردن اين قيد (بغير حق ) چه سودى دارد؟
پاسخ : رسوايى و سهمناكى قتل انبيا به سبب مقام والا و عظمت آنان نبوده است ، بلكه اين جنايت هيچ گونه توجيهى ندارد؛ به ديگر سخن ، مسئله ، مسئله افراد و يا گروه ها نيست ، بلكه مسئله حق و ناحق بودن آن عمل است .
اءولئك الذين حبطت اءعمالهم فى الدنيا و الاخرة . تباه شدن اعمال آنان در دنيا بدان سبب است كه هر كسى به آنها لعن مى فرستد، زيرا آنان آثار بدى از خود بر جاى گذارده اند، و تباه شدن اعمالشان در آخرت نيز از آن روست كه آنان مجازات مى شوند.

امر به معروف با بيم از ضرر

فقها براى امر به معروف و نهى از منكر شرايطى بيان كرده اند. از جمله اين شرايط آن است كه فرد امر كننده ، از وارد آمدن ضرر بر خود و خانواده و مالش بيمى نداشته باشد. برخى از فقها اين شرط را انكار كرده و گفته اند: امر به معروف واجب است ، حتى اگر به كشته شدن فرد امر كننده منجر شود و براى اثبات مدعاى خود به آيه اى كه پيش تر ذكر شد، استدلال كرده اند، بدين ترتيب كه انبيا امر به معروف و نهى از منكر كردند و به گواهى قرآن كريم ، در همين راه كشته شدند.
به نظر من ، شاءن انبيا در تبليغ غير از شاءن علماست ؛ زيرا انبيا بر طبق وحى الهى كارها را انجام مى دهند يا انجام نمى دهند. بنابراين ، اگر آنها در راه تبليغ كشته شوند بر حسب دستور خداوند متعال دست به چنين اقدامى زده اند؛ اما علما تنها بر آنچه از اسناد و منابع احكام مى فهمند اعتماد مى كنند. آنچه ما از اين دلايل و منابع مى فهميم آن است كه براى هر انسانى كه گمان مى كند نهى از منكر، هيچ گونه فايده دينى ندارد و در عين حال به ضرر و مفسده نيز مى انجامد، جايز است كه در برابر منكر سكوت اختيار كند.
اما اگر انسان گمان كند كه امر به معروف و نهى از منكر، هم منفعت دينى دارد و هم ضرر (جانى و مالى ) در اين صورت بايد منفعت دينى ، كه بر امر به معروف و نهى از منكر مترتب است ، و دفع ضرر از جان خود را با يكديگر بسنجد؛ كه اگر منفعت دينى مهم تر باشد چنان كه اين كار سبب شود كفر و ظلم و تباهى در زمين از بين برود، در اين صورت ، تحمل ضرر جايز، و گاه واجب است . و اگر دفع ضرر مهم تر از نهى از منكر باشد، همانند نهى از خوردن چيزى آلوده ، در اين صورت خوددارى از آن براى دفع ضرر، جايز و گاه واجب است . بنابراين ، مسئله با اختلاف مورد، تفاوت پيدا مى كند. بر اين اساس ، روشن شد كه مقايسه غير انبيا با انبيا در اين مورد، قياس مع الفارق است . ما درباره اين موضوع به يك مناسبت ديگر سخن خواهيم گفت .

يادكرد مجدد سرگذشت يهود

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ (23) ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ (24)فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (25)
آيا مشاهده نكردى كسانى را كه بهره اى از كتاب داشتند به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، گروهى از ايشان باز گشتند و اعراض كردند؟ (23) و اين بدان سبب بود كه مى گفتند: آتش جز چند روزى ما را عذاب نخواهد كرد و اين دروغ كه بر خود بسته بودند، در دين خود فريبشان داد. (23) پس چگونه خواهد بود هنگامى كه آنها را در روزى كه شكى در آن نيست ، جمع كنيم و به هر كس آنچه كسب كرده ، داده شود و به آنها ستم نخواهد شد. (25)

اعراب :

جمله ((يدعون )) حال است براى ضمير در ((اوتوا)). جمله ((و هم معرضون )) حال موكد است براى ((يتولى فريق ...))؛ چرا كه معناى واژه ((تولى )) همان اعراض كردن است . ((اياما معدودة )) و ((اياما معدودات ))، هر دو جايز است ، و هر دو در قرآن كريم آمده است ؛ چنان كه مى گويى : جبال شامخة و شامخات . ((كيف ، خبر مبتداى محذوف است و در تقدير، ((كيف حالهم )) است ؛ زيرا ((كيف )) براى پرسش از حالات وضع شده است نه ذات .