-: آيا نمى دانيد كه خدا نمى خورد و نمى آشامد و سخن نمى
گويد؟
-: آرى ، چنين است .
-: آيا نمى دانيد كه عيسى را مادرش چون زنان ديگر (در شكم خود) حمل كرد و آن گاه او
را شير داد و نيز عيسى به سان كودكان ديگر غذا مى خورد و پس از آن نيز مى خورد، مى
آشاميد و سخن مى گفت ؟
-: آرى ، چنين بود.
-: (با اين وصف ) چگونه عيسى (عليه السلام ) خداست ؟
در آن جا آنان از روى درماندگى ، سكوت اختيار كردند و خداوند درباره آنها، آغاز
سوره آل عمران تا آيه هشتاد و اندى را نازل كرد.
و ما يعلم
تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم . برخى از مردم مى گويند در اين جا
وقف بر لفظ جلاله (الله ) واجب است و ((الراسخون فى العلم
)) كلامى جداگانه است . مقصود از اين سخن ، آن است كه تنها
خداوند ((متشابه )) را مى داند اما
راسخان در علم ، از آن آگاهى ندارند.
اشكالى كه بر اين نظريه وارد مى آيد، آن است كه خداوند، حكيم است و مردم را با
چيزهايى كه نمى فهمند و نمى خواهند بفهمند، مخاطب قرار نمى دهد. همان گونه كه قبلا
به اين نكته اشاره كرديم . نظريه درست ، آن است كه ((الراسخون
فى العلم )) عطف است بر لفظ جلاله و معناى آيه ، اين است كه
متشابه را، هم خدا مى داند و هم راسخان در علم . اميرالمومنين (عليه السلام )
فرمود: ((آن ، قرآن خاموش است و من ، قرآن گويا)).
ابن عباس مى گفت : ((من از راسخان در علم هستم و من تاءويل
آن را مى دانم ...)).
خوب است به اين نكته اشاره كنيم كه عالم واقعى ، كسى است كه از سخن گفتن بدون علم
خوددارى مى كند، بلكه (بايد گفت :) خوددارى از سخن گفتن بدون علم ، از نشانه هاى
رسوخ در علم است . در حديث آمده است : ((توقف كردن در شبهات
، بهتر است از افتادن در هلاكت )).
ممكن است اين پرسش مطرح شود: چرا خداوند برخى از آيات را محكم قرار داده است ، كه
همگى معناى آنها را مى فهمند و برخى از آيات را متشابه قرار داده كه جز راسخان در
علم ، كسى مقصود آنها را درك نمى كند و به چه دليل خداوند، آنها را با عبارتى كاملا
روشن نياورده است تا دانا و نادان ، معانى آنها را يكسان بفهمند؟
به اين پرسش ، جوابهاى متعددى داده اند. بهترين پاسخ ، آن است كه دعوت قرآن ، متوجه
عالم و جاهل و زيرك و كودن است . برخى از مفاهيم براى همگان شناخته شده و مانوس است
و شناخت آنها به آگاهى و تحقيق نياز ندارد. اين گونه مفاهيم را مى توان با عبارتى
روشن ، كه هر مخاطبى آن را بفهمد، بيان كرد. اما برخى از مفاهيم عميق و دقيق است و
جز پس از تحقيق و شناخت فهميده نمى شود. و درك آن - با هر تعبيرى كه باشد - جز با
آمادگى و شايستگى ، مكن نمى شود و اين حقيقتى است كه هر انسانى آن را مى داند.
بنابراين ، واقعيت ايجاب مى كند كه بعضى از آيات ، داراى معانى آشكار باشند و برخى
نباشند. به علاوه ، گاه حكمت اقتضا مى كند كه معناى آيه اى مبهم باشد، چنان كه
خداوند از زبان پيامبر خود در آيه 24 سوره سباء مى فرمايد: ((اكنون
ما و شما يا در طريق هدايت هستيم يا در گمراهى آشكار)).
يقولون آمنا به
كل من عند ربنا. جمله اى مستاءنفه است و مقصود آن است كه دانشورى كه حقيقتا
ايمان (به خدا) دارد، مى گويد: هر كدام از محكم و متشابه وحى الهى است و هر كس كه
از محكم چشم بپوشد و به متشابه تشبث كند تا نيرنگ و فتنه انگيزى نمايد، يقينا هدف
سوء دارد و دلش بيمار است .
و ما يذكر الا
اءولوا الاءلباب . مقصود از ((اولو الالباب
)) كسانى هستند كه حكمت را هم از آيات محكم و هم از آيات
متشابه ، به دست مى آورند و به سان كسانى كه سعى دارند تا از اسلام ايراد بگيرند،
آيات متشابه را وسيله گمراه كردن ديگران قرار نمى دهند.
ربنا لا تزع
قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك اءنت الوهاب . اين آيه ،
دعايى است كه هر عالم اخلاصمند، آن را مى خواند تا مبادا گرفتار لغزش شود و در
هنگام تحقيق به راه صواب دست نيابد.
عدم رهايى انسان از عذاب خدا با دارايى و فرزند
إِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ
اللّهِ شَيْئًا وَأُولَـئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ
وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ
بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (11) قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ
سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (12) قَدْ كَانَ
لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ
وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللّهُ
يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لَّأُوْلِي
الأَبْصَارِ (13)
كافران را دارايى ها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند. آنها خود هيزم آتش
جهنمند. (10) به شيوه آل فرعون و پيشينيانشان آيات ما را تكذيب كردند. پس خدا آنها
را به كيفر گناهانشان بازخواست كرد و عقوبت خدا شديد است . (11) به كافران بگو: به
زودى مغلوب خواهيد شد و در جهنم آن آرامگاه بد، گرد خواهيد آمد. (12) در آن دو گروه
كه به هم رسيدند براى شما عبرتى بود: گروهى در راه خدا مى جنگيدند و گروه ديگر كافر
بودند، آنان كافران را به چشم خود دو چندان خويش مى ديدند، خدا هر كس را كه بخواهد
يارى دهد و صاحب نظران را در اين ، عبرتى است . (13)
واژگان :
وقود: (به فتح واو) هيزم آتش .
داءب : عادت .
مهاد: بستر.
آيه : علامت .
عبرة : از عبور يعنى گذاشتن از يك سو به سوى ديگر گرفته شده است و مقصود از آن در
اين جا، پند گرفتن است ؛ چرا كه انسان را از جهالت به تدبر مى كشاند.
اعراب :
((شيئا)) در اين جا مفعول مطلق است
(براى تغنى )؛ زيرا مقصود از آن ، چيزى از اغنا (بى نياز كردن ) است .
((كداءب )) متعلق به محذوف و خبر براى
مبتداى محذوف است : تقدير
داءبهم كداءب آل فرعون است .
((فئة )) مرفوع و مبتدا و خبرش محذوف
و در اصل ((من الفئتين فئة )) است و
نيز ممكن است مجرور خوانده شود بنابر اين كه بدل بعض از ((فئتين
)) باشد. همچنين احتمال دارد منصوب خوانده شود و حال باشد.
((راءى العين ))، مفعول مطلق است براى
((يرونهم )).
تفسير :
ان الذين كفروا
لن تغنى عنهم اءموالهم و لا اءولادهم من الله شيئا و اءولئك هم وقود النار.
اگر كسى آيات قرآن را درباره ثروتمندان و مالداران بررسى كند، خواهد ديد كه اين
كتاب آنان را با زشت ترين صفات و رذايل اخلاقى وصف كرده است . از آن جمله ، صفت
((نافرمانى )) است ، چنان كه در آيه
ششم سوره علق آمده است : ((هرگاه انسان خويشتن را بى نياز
بيند، نافرمانى مى كند)).
از جمله اين صفات ناشايست ، غرور و انكار است :
((آن مرد ستم بر خويشتن كرده و به باغ خود در آمد و گفت :
نپندارم كه اين باغ هرگز از ميان برود)).(16)
يكى ديگر از آن صفات ، طمع و زياده طلبى است : ((او را مالى
بسيار دادم ... آن گاه طمع مى بندد كه زيادت كنم )).(17)
همچنين از جمله صفات رذيله انسان ، آن است كه گمان باطل مى برد، ثروت او را از عذاب
و كيفر الهى مصون مى دارد: ((گفتند: اموال و اولاد ما از همه
بيشتر است و كس ما را عذاب نكند)).(18)
خداوند سبحان اين توهم باطل را رد مى كند و مى گويد: اموال و اولاد، هرگز صاحبان
آنها را از عذاب خداوند نمى رهاند، بلكه آنان را در فرداى قيامت همچون هيزم و چوب ،
سوخت آتش قرار خواهد داد. طرفداران باطل خيال مى كنند كه اموال و اولاد آنان در
زندگى ، موجب مصونيت و نگه دارى ايشان خواهد شد حتى اگر رو در روى طرفداران حق
بايستند، لكن در صحنه هاى جنگ و جهاد، ضعف و ناتوانى آنها برايشان آشكار شده است ؛
زيرا خدا راستگويان را يارى و دروغگويان و اسرافگران را ذليل و خوار مى كند.
ثروت اندوزان
تاريخ ، جنايتى زشت تر، شديدتر و بزرگ تر از جنايات سرمايه داران و صاحبان
ثروت هاى انباشته زمان ما سراغ ندارد، زيرا آنها هستند كه فتنه ها بر مى انگيزند،
آتش جنگ ها را روشن مى كنند و طرح سركوب و نيرنگ ها را عليه حركت هاى آزادى بخش ،
در جاى جاى جهان مى ريزند. از اين رو، گروه هاى مزدور، ناوها و هواپيماها و جاسوسان
خود را در نقاط مختلف جهان مى فرستند تا تمام دنيا را به يك شركت سهامى تبديل سازند
و صاحبان آن ميليونرها باشند. اين سرمايه داران جز به سهام (شركت هاى خود)، به هيچ
چيز ايمان ندارند، نه به خدا، نه به انسانيت و نه به هيچ چيزى ديگر! و ملت هاى جهان
بايد سود اين سهام را از قيمت نان ، خون و آينده خود بپردازند. سرمايه داران از
دولتهاى اين ملل (مستضعف ) براى ايجاد رعب و وحشت و وارد آوردن فشار اقتصادى و
سياسى بر مستضعفان ، سوء استفاده مى كنند. آنان از هر راهى كه ممكن باشد، كشور
يكپارچه را تجزيه مى كنند و وحدت ملى آن را به هم مى ريزند، تا همگى در برابر
استثمار و احتكار آنها سر فرود آورند.
اسلام براى اين كه چنين مصيبت هايى براى بشر پيش نيايد، احتكار، ثروت هاى نامشروع ،
به كارگيرى زور و فشار بر گرده مستضعفان را تحريم كرده و كسانى را كه ثروت مى
اندوزند و آنها را در راه خدا نمى بخشند، تهديد كرده و طاغوت هاى سركش برشمرده است
:
كداءب آل فرعون
والذين من قبلهم كذبوا بآياتنا فاءخذهم الله بذنوبهم والله شديد العقاب .
يعنى زيادى مال و فرزند موجب نجات و رستگارى نمى شود، چه بسيار بينوايان كه بر ثروت
اندوزان و گروه هاى كوچك كه بر جمعيت هاى انبوه پيروز مى گردند. تاريخ سرشار از
شواهدى است كه اين حقيقت را به اثبات مى رساند. چنان كه فرعون و قوم او مقام ، قدرت
، ثروت و توان و افراد بسيار داشتند، اما با وجود اين ، خداوند ذليلشان كرد و موسى
(عليه السلام ) و قومش را، كه نه مالى داشتند و نه توان و امكاناتى ، بر آنان غلبه
داد؛ همان گونه كه پيش تر نوع را بر قومش ، ابراهيم را بر نمرود، هود را بر عاد و
صالح را بر ثمود پيروز كرد. بنابراين ، داشتن افراد و ثروت زياد، ايمنى نمى بخشد.
خداوند با ياد كرد سرگذشت فرعونيان به تكذيب كنندگان پيامبر، هشدار مى دهد كه در
معرض آن سرنوشت ، خواهند بود:
قل للذين كفروا
ستغلبون # و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد. در تفسير مجمع البيان آمده است :
هنگامى كه پيامبر با يارى خداوند در جنگ بدر پيروز شد، به مدينه آمد و يهوديان را
گرد آورد و خطاب به آنان فرمود: از خدا بترسيد مباد آن كه دچار ذلتى شويد كه قريش
در بدر گرفتار آن شد. اسلام بياوريد... آنان در پاسخ پيامبر گفتند: مبادا (قضيه
بدر) مغرورت كند، چرا كه تو با قومى روبه رو شدى كه از جنگ آگاهى نداشتند و اگر ما
با تو وارد نبرد شويم ، متوجه خواهى شد كه ما چگونه مردمى هستيم ! پس از اين سخنان
يهوديان بود كه خداوند آيه فوق را نازل كرد. به راستى كه خداوند وعده خود را تحقق
بخشيد، چرا كه مسلمانان ، ((بنى قريظه ))
خائن را كشتند و ((بنى نضير)) منافق
را (از سرزمينشان ) بيرون كردند، خيبر را گشودند و بر ساير يهوديان جزيه ، مقرر
كردند.
قد كان لكم آية
فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اءخرى كافرة يرونهم مثليهم راءى العين
والله يؤ يد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الاءبصار. خداوند در اين
آيه ، يهوديان ، مسيحيان ، مسلمانان و تمامى صاحبان بصيرت را اندرز داده است . آنان
را با جنگ بدر نصيحت كرده است . در اين جنگ دو حزب رو در روى هم قرار گرفتند:
((حزب الله )) كه محمد و اصحاب وى
بودند و ((حزب شيطان ))، يعنى ابو
سفيان و دنباله روان او. نصيحت و عبرت اين واقعه ، در آن است كه ((حزب
شيطان )) بيشتر از هزار نفر سر تا پا مسلح بودند، در حالى كه
تعداد ((حزب الله )) يك سوم آنها بود
و تجهيزات جنگى آنان عبارت بود از: دو اسب ، هفت زره و هشت شمشير. با وجود اين ،
خداوند مقدر فرمود كه اين گروه اندك بر آن گروه زياد پيروز شود و به مشركان چنين
نشان داد كه مسلمانان على رغم اندك بودن تعدادشان ، دو برابر آنان هستند. اين آيه ،
نظير آيه 44 سوره انفال است :
((آن گاه كه چون به هم رسيديد، آنان را در چشم شما اندك نمود
و شما را نيز در چشم آنان اندك ، تا آن كار كه مقرر داشته بود، واقع شود و همه
كارها به خدا بر مى گردد)). كارى كه خدا مى خواست انجام شود،
آن بود كه مشركان خوار و زبون و مسلمانان سربلند و بر دشمنان خود پيروز شوند.
بدين مناسبت ، نصيحت امام على (عليه السلام ) به خليفه دوم را يادآور مى شويم .
هنگامى كه وى در حمله به روم درباره شركت شخص خود در اين جنگ با آن حضرت مشورت كرد،
امام (عليه السلام ) چنين فرمود: ((خداوندى كه مسلمانان كم
شمار را، كه نمى توانستند پيروز شوند، پيروز كرد و آنان را از آسيب دشمن ، با وجود
تعداد اندكشان ، كه نمى توانستند از حق حراست كنند، نگاه داشت ، همان خدا، زنده است
و جاودان ، (اى عمر!) اگر خودت به سوى اين دشمنان بروى و شخصا رو در روى آنها
قرارگيرى و مغلوب شوى ، ديگر مسلمانان در دورترين نقاط سرزمينشان ، حامى و پشتيبانى
نخواهند داشت و پس از تو مرجعى نيست كه مسلمانان به او رجوع كنند. بنابراين (به جاى
خود) فردى را به سوى آنان روانه كن كه از تجربه كافى برخوردار باشد و نيز مردان كار
آزموده و خير خواه را با او گسيل دار. در اين صورت ، اگر خداوندى پيروزى را نصيب
آنان كرد، پس به هدفت رسيدى و اگر آنها شكست خوردند، تو ياور مردم و پاداش دهنده
مسلمانان خواهى بود)).
تمايلات نفسانى
زُيِّنَ
لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ
الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ
وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ
حُسْنُ الْمَآبِ (14)
محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت ، از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز
و چهارپايان و زراعت در نظر مردم جلوه داده شده است . اينها سرمايه زندگى پست (مادى
) هستند و سرانجام نيك در نزد خداست . (14)
تفسير :
((زين )) فعل مجهول است و در اين كه
فاعل آن كيست ، مفسران اختلاف نظر دارند: برخى فاعل را ((الله
)) مى دانند و برخى ديگر ((شيطان
)). نظريه درست آن است كه گفته شود: خداوند انسان را به گونه
اى آفريده است كه طبعا به لذت ها و اشياى خوشايند تمايل دارد و شيطان ، انسان را
وسوسه مى كند و كارهاى زشت را در نظر او خوب و كارهاى خوب را بد جلوه مى دهد.
محبت به زنان ، فرزندان و ثروت ، ذاتا ناپسند نيست و خداوند هيچ يك از انواع ششگانه
اى را كه در آيه فوق آمده ، تحريم نكرده است و اين آيه آنها را تقبيح نمى كند.
چگونه آنها را تقبيح كند؟! در حالى كه خداوند مى فرمايد:
((بگو (اى پيامبر!): اشياى پاكيزه را براى شما حلال كردم ...
بگو (اى پيامبر!): چه كسى زينت خداوند را كه براى بندگانش قرار داده ، و نيز رزق
هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟)).
همچنين پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من
از دنياى شما سه چيز را دوست دارم : بوى خوش ، زنان و روشنى چشمم نماز را)).
مقصود از ((شهوات )) در اين جا اشياى
خوشايندى است كه انسان به آنها تمايل دارد و هرگاه ، به نحوى كه خود مى خواهد، بدان
ها دست يابد اظهار شادمانى (رشك ) و سعادت مى كند.
ممكن است سوال شود: شهوت متضمن معناى حب است ، چنان كه حب معناى شهوت را در بر
دارد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: مردم به حب ، محبت دارند و به شهوت ،
اشتها، و چنين معنايى درست نيست ، در حالى كه كلام خداوند بايد به بهترين معنا حمل
شود.
پاسخ : محبت انسان بر دو نوع است :
اول آيه كه ، آن چيز را دوست دارد و در همان حال دوست ندارد كه آن را دوست بدارد؛
به اين معنا كه در ژرفاى دلش دوست دارد كه اين محبت به نفرت و كراهت تبديل شود؛
همانند فردى كه به خوردن مشروب معتاد است و همين نفرت ممكن است روزى باعث شود او از
اين مشروب قطع علاقه كند و...
نوع دوم اين كه به چيزى محبت دارد و از اين محبت خشنود است و آن را به شدت دوست
دارد؛ همانند شخصى كه به كار خير عادت دارد (و به اين عادت خود عشق مى ورزد،) چنان
كه خداوند از زبان سليمان حكايت مى كند: ((من حب خير را دوست
دارم )).(19)
و اين نوع محبت ، عالى ترين درجه محبت است و دارنده آن هيچ وقت از محبت خود دست بر
نخواهد داشت .
(القناطير المقنطرة )، كنايه از كثرت مى باشد. در حديث آمده است :
((اگر براى فرزند آدم دو دره از طلا باشد، سومى را نيز آرزو خواهد كرد و شكم
او را جز خاك پر نمى كند)).
برخى گفته اند: مقصود از (الخيل المسومة ) اسبانى است كه در چراگاه براى چرا رها
شده اند. برخى گفته اند: مراد، اسبان داغ نهاده و نشاندار است . بهترين نظريه در
اين باره ، آن است كه مقصود از ((الخيل المسومة
)) اسبان فربه و نيكوست . البته ، بديهى است كه در حال حاضر،
زمان اسب سپرى شده ، عصر اتومبيل و هواپيماست . مراد از (الاءنعام )، شتر، گاو و
گوسفند است . شايسته يادآورى است كه زمان افتخار به اين حيوانات نيز، گذشته و اكنون
زمان افتخار به كارخانه ها و آسمان خراش ها فرا رسيده اس . منظر از (الحرث )، زراعت
است ، از هر نوع كه باشد.
محبت زنان و فرزندان و اموال ، تنها به يك عصر خاص منحصر نمى شود، بلكه هر انسانى
در هر زمان كه باشد، آنها را دوست دارد. اما اين كه چرا خداوند از ميان ساير اشيا،
تنها محبت اسب و چهارپايان و زراعت را ياد كرده ، بدان سبب است كه آنها عالى ترين
نمونه چيزهايى بودند كه بشر در آن زمان ، به آنها علاقه داشت .
بسيارى از مفسران ، از جمله فخر رازى و صاحب المنار، درباره لذت ها و بهره هايى كه
در هر يك از اين انواع ششگانه وجود دارد، سخنان زيادى گفته اند، لكن آنها مطالب
بديهى و روشنى را كه همه آن را مى دانند و احساس كنند، آورده اند. از اين رو، ما
نخواستيم وقت خود و خوانندگان را بدان تلف كنيم و به نظر ما بهتر آن است كه درباره
سعادت سخن بگوييم .
سعادت
برخى از نويسندگان مى گويند: انسان سعادتمند، كسى است كه از چهار چيز
برخوردار باشد: سلامت ؛ همسر سازگار؛ ثروتى كه نيازهاى او را بر آورد و مقامى كه
كرامت او را حفظ كند. به گمان من ، صاحب اين نظريه از طريق خود و نيازمندى هاى خود
به سعادت نگريسته است نه از طريق واقعيت ؛ چرا كه اگر سعادت ، به داشتن همان چهار
نعمت منحصر مى شد، انسان غم هايى نظير مشكلات جهانى ، ناراحتى هاى مردم ، ترس از
گرفتار شدن در منجلاب خطاها و سرنوشت سياه ، بيم از حملات دروغين و بدنامى و رنج ها
و غم هاى بى پايان ديگرى را كه در دل او متراكم مى شود، احساس نمى كرد.
واقعيت آن است كه سعادت به طور مطلق ، يعنى در همه چيز و در همه حالات براى يك
انسان ميسور نيست و به نظر من ، سعادت مطلق جز در جهان ديگرى براى انسان تحقق نمى
يابد؛ اما سعادت نسبى و موقت براى هر انسانى دست مى دهد، ولو در دوران كودكى .
اكنون سعادت نسبى را به ترتيب زير بيان مى كنيم :
كامورى از زندگى ، مظاهر مختلفى دارد: از آن جمله ، بهره جويى و لذت بردن از فصل
بهار و درختان و آبشارها و نهرهاست و از آن جمله ، درك شهر و هنر، داشتن همسر و
دوستى كه وسيله آرامش انسان گردد و نيز مى توان از لذت سخن گفتن و مطالعه و ديگر
بهره ها و لذتهاى معنوى و روحى نام برد.
از جمله مظاهر لذت هاى مادى ، لذت بردن از زنان ، فرزندان و ثروت است . اما اسب ،
چهارپايان و زراعت ، درست مانند زر و سيم از مصاديق ثروت به شمار مى رود. لكن اين
مظاهر لذت و رغبت ، با تمام انواع مختلفى كه دارد موجب سعادت مطلق انسان نمى شود؛
مثلا اگر اين شخص از لحاظ در آمد در رفاه باشد، از بيماريها و دردها شكايت دارد و
اگر خودش ، هم از سلامت و هم از ثروت برخوردار باش ، از خانواده يا خويشاوندانش گله
مند است . اميرالمومنين (عليه السلام ) مى فرمايد:
((اگر گوشه اى از آن گوارا و شيرين باشد، گوشه ديگرش تلخ و
پر وَبا (بيمارى كشنده ) است . هيچ كس از خوشى آن به مراد نمى رسد، مگر اين كه از
مصايب و اندوه هاى آن رنج و سختى را در يابد)).
اما هر انسانى مى تواند سعادت نسبى و زودگذر داشته باشد. بهترين مثالى كه مى تواند
اين سعادت را بيان كند، مطلبى است كه آن را در يكى از كتابها خواندم . نويسنده ،
چنين نقل مى كند:
((يك روز خانواده اى به گردش رفت . در اين گردش ، زنان ،
كودكان ، عمو، دايى ، پدر و جد خانواده حضور داشتند. وقتى به تفريحگاه رسيدند،
كودكى روى سبزه ها غلت مى زد. كودكى ديگر گل هاى بابونه را به رشته مى كشيد تا گردن
بندى براى خود آماده سازد. مادر ساندويچ درست مى كرد و عمو سيب تازه و آبدار را (از
روى شاخه درختى ) پايين مى آورد. دايى صفحه اى را روى گرامافون مى چرخاند. پدر روى
زمين دراز كشيده و به گله گوسفندى (كه در آن جا بود) خيره شده بود و پدر بزرگ چپق
دود مى كرد.
هر كدام از اين امور، به تنهايى موجب احساس غبط و شادى در انسان مى شود؛ لكن فقط در
همان حالت ويژه و نه در ساير حالات ؛ چرا كه حكمت الهى چنين اقتضا كرده است كه اين
سعادت (احساس شادمانى در همه حالات ) تنها در حيات آخرت باشد. از اين رو، خداوند پس
از ذكر زنان و فرزندان و اموال ، فرموده است :
((بگو: آيا شما را به چيزهايى بهتر از اينها آگاه كنم ؟ براى
آنان كه پرهيزكارى پيشه كنند، در نزد پروردگارشان بهشتهايى است كه نهرها در آن روان
اس )). در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) ديدم كه
فرمود: ((توفيق الهى از اركان سعادت است ))
و من خود، اين حقيقت را به عيان ديدم و تجربه كردم .
نعمت هاى برتر
قُلْ
أَؤُنَبِّئُكُم بِخَيْرٍ مِّن ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ
جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ
مُّطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (15)
الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا
وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ
وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ (17)
بگو: آيا شما را به چيزهايى بهتر از اينها آگاه كنم ؟ براى آنان كه پرهيزگارى پيشه
كنند، در نزد پروردگارشان بهشت هايى است كه در آن نهرها روان است . اينان با زنان
پاكيزه ، در عين خشنودى خدا، جاودانه در آن جا خواهند بود. و خدا از حال بندگانش
آگاه است . (15) كسانى كه مى گويند: اى پروردگار! ما ايمان آورديم . گناهان ما را
بيامرز و ما را از عذاب آتش حفظ كن . (16) شكيبايان ، راستگويان و فرمانبرداران و
انفاق كنندگان و آنان كه در سحرگاهان آمرزش مى طلبند. (17)
اعراب :
((اؤ نبئكم ))، همزه براى استفهام و
پرسش است . پرسش ، با اين سخن خداوند متعال : ((عند ربهم
)) به پايان مى رسد. ((جنات
)) آغاز كلام است ، گويى چنين گفته شده است : آن خير چيست ؟
و در پاسخ گفته شده است : آن خير بهشت هاست . بنابراين ، ((جنات
)) خبر است براى مبتداى محذوف . ((الذين
يقولون ربنا))، در محل نصب است براى امدح (كه در تقدير است )
و در اصل ((اءعنى )) يا
((امدح الذين ...)) بوده است . و مثل
آن است ((الصابرين ))، و ساير صفات بر
((الصابرين )) عطف شده است .
تفسير :
قل اءؤ نبئكم
بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها و
اءزواج مطهرة و رضوان من الله والله بصير بالعباد. خداوند سبحان در ابتدا حب
زنان ، ثروت و فرزندان را يادآور شد، آن گاه اين اشيا و نظير آنها را به عنوان متاع
زندگى دنيا توصيف كرد؛ دنيايى كه از بين رفتنى است . سپس بيان كرد كه بهترين
بازگشتگاه ، در نزد خداوند است ، بدين معنا كه انسان پس از بازگشت به سوى خدا، چيزى
را در نزد او مى يابد كه از زنان ، ثروت و فرزندان ، بلكه از تمامى دنيا برتر است .
پس از آن ، خداوند به شرح جمله
و الله عنده حسن
المآب كه آن را در آيه پيشين مجمل آورده بود، پرداخته است . با اين بيان :
((قل اؤ نبئكم بخير...)).
جنات تجرى من
تحتها الاءنهار خالدين فيها و اءزواج مطهرة و رضوان من الله .
اين سه چيز (كه در آيه شريفه ذكر شده ) از زنان و ثروت و فرزندان بهتر و مصداق
((حسن المآب )) است :
اول : بهشت هايى كه همانند زراعت ، اسبان و چهار پايان از بين نمى رود.
دوم : همسرانى كه از عادت ماهيانه و نيز از هر گونه آلودگى و هر چيزى كه باعث نفرت
از آنان مى شود، پاك هستند.
سوم : خشنودى خداوند، كه بزرگ تر و برتر از دنيا و آخرت است . تمامى اين امور را
خداوند پاداشى قرار داده است براى كسى كه از پروردگارش بترسد و با هواى نفسانى به
مخالفت برخيزد.