تفسير سوره فاتحة الكتاب

سيد جلال الدين آشتيانى

- ۸ -


ديـگـر آن كه مطلق منصرف به فرد كامل مى باشد و فرد كامل نعمت , آن بود كه ختم كار بنده به ايـمان و هدايت باشد كه اين نعمت خاصى است كه خواص احديت بدان اختصاص يافته اند, و عنان هـمـت سـاير عباد نيز به صوب استدعاى آن تافته و اهل صورت در ميدان بيان آن نعمت , جولانها نـمـوده انـد و اربـاب معنى در اظهار اسرارش نكته ها فرموده ,بعضى نعمت را بر علم و فهم حمل كـرده انـد, يـعنى علم شريعت و فهم حقيقت , پس منعم عليهم نبود جز حضرت سيدمختار و اهل بـيـت آن بـزرگـوار ـعـلـيه وعليهم صلوات اللّه الملك الجبارـ كه حق تعالى , ايشان را به اين دو صفت بياراست , تا از معلم مكتب وما ينطق عنالهوى ((107)) بياموختند و آموخته را فهم فرمودند و مـومـنـان بـديـن دعـا ثـبـات ورسوخ طلبيدند بر طريق متابعت سيد ابرارو اهل بيت اطهار او ـصـلـوات اللّه عـليهم اجمعين ـ كه به حقيقت متابعان طريقت او, ايشان بودند و از اين است كه در مـعـانى از نبير منقول است كه : انعمت عليهم شيعه عليبن ابى طالب ـصلوات اللّه عليه وعلى اخيه وعـلـى زوجته وبنيه ـ مى باشند, زيرا كه ايشان جماعتيند كه حق سبحانه , منت نهاده به ايشان به ولايـت على بن ابى طالب ـصلوات اللّه عليه ـ و متابعت آن حضرت و فرقه ناجيه كه در حديث واقع شده و ازهفتاد و دو فرقه هالكه , مستثنى گشته , ايشانند.
و در تـفـسـير امام از اميرالمومنين (ع ) مروى است كه منعم عليهم , چهار طايفه اند كه در اين آيه مـذكـورنـد كـه ومن يطع اللّه والرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين والصديقين والـشـهـدا والـصـالحين وحسن اولئك رفيقا ((108)) و دربعضى تفاسير مسطور است كه مراد سه طـايـفـه اند: اهل نبوت و ارباب هدايت و اصحاب اجتبا كه در اين آيه مذكورندانعم اللّه عليهم من الـنـبـيـيـن مـن ذريـه آدم ومـمـن حـمـلـنـا مع نوح ومن ذريه ابراهيم واسرائيل وممن هدينا واجتبينا ((109)) .
وبـرخـى گـفـتـه انـد كه منعم عليهم ملائكه اند, وجمعى برآنند كه مراد از طايفه منعم عليهم , مـومـنـانـنـد كـه حـق تعالى وتقدس منت نهاد بر ايشان به ايمان و دلهاى ايشان را از زيغ و ميل محافظت فرمود و دولت ثبات و استقامت در دنيا به راه راست به ايشان كرامت فرمود.
و بعضى منعم عليهم آنانى را گويند كه حق تعالى و تقدس نعمت طاعت و عبادت بديشان ارزانى داشته .
بدان كه انعام عبارت است از ايصال منفعت به غير جذب منافع ودفع مضرت , زيرا كه رسانيدن نفع كـه جـهـت دفع مضرت باشد, چون رشوت دادن به ظلمه و اعوان او, يا آن كه جهت جذب منافع بـاشـد, چـنانكه مثلا تاجرى به بندگان خود نفع رساند و متاع دهد تا بفروشند و سود كنند, آن را انعام نگويند.
پس بر اين تقدير منعم حقيقى جز حق سبحانه نبود كه نعمت دادن او به بندگان بى غايله غرض و شايبه عوض باشد,چون نعمتها همه از اوست كه ومابكم من نعمه فمن اللّه ((110)) , پس انعامها نيز از او بود.
و اگر به صورت , انعامى از مخلوق وجود گيرد, در حقيقت از خالق است كه ايجاد آن نعمت كرده و اراده انعام , در دل منعم پديد آورده و منعم عليه را لباس استحقاق پوشانيده , واگر اينها نبودى , به هيچ وجه آن انعام , وجود نگرفتى و انعام الهى موقوف بر وجود منعم عليه نيست , چه هنوز كه او را وجـودى نـبود, فياض على الاطلاق عمت نواله به انعام عميم از تنگناى عدمش به ساحت وجود رسانيده و نعمت حيات كه اصل جميع نعمتهاست بدو ارزانى فرموده , شعر:.
من نبودم كه نعمتم دادى ----- وزعدم اين طرف فرستادى .
وين زمان هم درين سراى هوس ----- دمبدم نعمتم تو بخشى و بس .
اى عـزيـز نـعمت در نزد محققان لذتى است صافى از شوايب محنت وعنا و خالى از كدورت توهم زوال , كـه اگـر چـنـين نباشد تصور عنا كه از عقب نعمت آيد, لذت او را سلب خواهدكرد و تخيل مـحنتى كه ياد كرديد در دنيا وجود ندارد,چه نعمت دنيوى مشوب به محنت است و شرب لذتش ممزوج به زهر مشقت , باهر مسرتى مضرتى است و با هرنوش محبتى , نيش محنتى .
يكى گفته كه نعمت اعم است از آن كه عقل او را پسندد وطبع او را كاره شمارد, يا آن كه مرضى طبع بود و عقل از آن كراهت دارد.
اول چون مجاهدات و رياضات كه نعمتهاى حق است , وحق سبحانه خواص خود را بدان اختصاص داده و چون بلايا و رزايا كه انبيا و اوليا به آنها مبتلا شده اند و آنها را از جمله اعظم نعما شمرده اند, چـنـانـچـه دراخـبـار آمده كه اذا بلغ العبد حقائق اليقين فالبلا عنده نعمه وثانى چون نعمتهاى ناپاينده آميخته به محنت كه در اين عالم است .
در انـوار مـسـطـور است كه اگر چه نعم الهى از حد حصر تجاوز نموده , اما در دو جنس انحصار يـافـته : اول نعيم دنيوى وآن دو قسم است : موهبى و كسبى , موهبى نيز دو قسم باشد: روحانى و جـسـمانى , روحانى چون روح لطيف در بدن كثيف و جسمانى چون بدن و قوى وهيات عارضه بر آنها.
امـا كسبى , تزكيه نفس است از اوصاف ذميمه و اخلاق رذيله و تحليه آن به ملكات فاضله وغير آن از عادات مستحسنه .
قـسم دوم : نعمتهاى اخروى و اصل آن غفران الهى و رضوان پادشاهى است و جاى يافتن در اعلى عليين با ملائكه مقربين , ابدالابدين .
و مـراد از انـعـام در ايـن آيـه , قـسم اخير بود و آنچه وسيله نيل اين نعمت باشد از اموال و اسباب دنيوى , همه از قسم اخروى است , چنانچه از آن حضرت منقول است كه الدنيا مزرعه الاخره .
يكى از بزرگان گفته كه : مراد از نعمت در اين آيت , نعمت خاص است كه مراو را صورتى و روحى و سـرى اسـت و حـكم هريك از اينها در يك مرتبه از مراتب ثلاثه دنيا و آخرت , و واسطه كه آن را بـرزخ ‌خـوانـنـد جـارى اسـت , صـورت آن نعمت اسلام و اذعان است كه تعلق به ظاهر دنيا دارد, وروحـش ايـمـان و احـسان است كه ايمان متعلق به باطن دنيا بود, و حكم احسان جارى بر برزخ باشد, اما سر آن نعمت , توحيد و ايقان است كه حكم او خاص باشد به آخرت .
وجمعى اين نعمت را نعمت عشق دانسته اند و گويند حاصل اين دعا آن بود كه بنماى ما را راهى كه در آن ترس و بيم نباشد و آن راه جز راه عاشقان و دوستان نبود.
الا ان اوليا اللّه لاخوف عليهم ولاهم يحزنون ((111)) .
و ايـن نـيـز گـفـتـه انـد كه منعم عليهم كسانيند كه ايشان را از ايشان فانى ساخته به خود قايم گـردانـيـده , تـا در راه بـه هيچ دام وقيدى بازنمانند, و مركب همت را به فضاى منهاج مسرت و ابـتـهـاج رانـند, و شناسا گردانيد ايشان را به كمين گاه مكايدشيطانى و روشن ساخت برايشان دامهاى خيالات نفسانى , تا به بركت اين معرفت , از مخاطرات طريق و مخافات رهگذر حذر نموده , به سلامت به سر منزل كرامت نزول فرمودند.
صـاحـب كـشـاف جهت اطلاق نعمت را در اين آيه چنين دانسته كه تا شامل باشد همه نعمتها را, بـراى آن كـه هـركـه را حق سبحانه , به نعمت اسلام منعم گردانيد, هيچ نعمتى نماند كه به وى ارزانى نداشته , چه اين نعمتى است مشتمل بر همه نعمتهاى جاويدى و اين مخصوص به اهل ايمان است و بس , كافر و منافق را شامل نباشد.
گروهى برآنند كه منعم عليهم , شاكرانند, چه نعمت بدون شكر باقى نمى ماند و فى الحقيقه شكر نـعـمـت نعمتى است ازهمه نعمتها عظيمتر و بزرگتر, و نزد محقق , شكر نعمت بر طلب نعمت , مقدم است , شعر:.
گرم نعمتى دادخواهى نخست ----- به شكر خودم ده زبانى درست .
بـدان كـه كـامـلـتـرين نعمتها, نعمتى بود كه از منعم عليه , سلب نشود و پيوسته از آن بهره مند گـردد, پـس عـنـايـت ازلـى بندگان را تعليم مى دهد كه چون راه راست منعم عليهم را از من درخـواسـت نـمـوديـد, كـه آن راه راسـت اهـل بيت [ باشد, نيز به زبان تضرع از هادى توفيق من درخـواهـيد كه نعمت را بر شما تمام گردانم و شما را از روش بيگانگان نگاهدارم , و از آشنايى به بـيـگـانـكى نيفكنم واز سرچشمه زلال وصال به باديه هجران و حرمان نيندازم كه : غير المغضوب عليهم ولاالضالين .
يعنى ما را از آنها نگردان كه ايشان به خود بازگذاشتى وغضب و خشم خود بر ايشان واقع ساختى , تا به تيغ هجران خسته و به قيد طرد و حرمان , دل بسته شدند, شعر:.
زخود زائى تبه شد كار ما را ----- خداوندا به خود مگذار ما را.
بـنا بر قرات مشهور, غير را به كسر را تلاوت نموده اند و علت كسره را سه وجه فرموده اند: يكى آن كه غير را بدل ازضمير عليهم دانسته اند.
دوم آن كه او را بدل از الذين گرفته اند و اين مذهب ابوعلى است , پس دراين صورت كه او را بدل گيرند, معنى را چنين گويند كه منعم عليهم كسانيند كه از غضب و ضلال , سالم مانده اند.
سـوم او را صـفـت الذين دارند و اين قول سيبويه است , در اين صورت مفهوم آيه اين بود كه منعم عـلـيهم غيرالمغضوب عليهم ولاالضالينند, يعنى آنانيند كه جمع نموده اند ميان نعمت مطلقه كه نـعـمـت ايـمـان است و ميان سلامت از غضب وضلال كه علامت گمراهان است , وجهت صحت صـفتيت غير را براى معرفه دو چيز دانسته اند, يكى آن كه موصولى كه معهود از او مقصود نباشد, جـارى مـجـراى نـكـره شـمـرده انـد, مـثـل مـحـلى به لام در ولقد امر على اللئيم يسبنى و در انـى لامـربـالرجل مثلك فيكرمنى , ديگر آن كه غير را از جهت آن كه اضافه شده به چيزى كه ضد واحد دارد, معرفه دانسته اند, چون عليك بالحركه غيرالسكون , كه غيرالسكون را معرفه گرفته اند, جهت آن كه ضد واحد دارد كه حركت باشد.
اما آنانى كه غير را بدل دانند, احتياج بدين تاويلات ندارند, زيرا كه نكره بدل معرفه , واقع مى شود.
و بنابر روايت ابن كثير كه به نصب غير قرات كرده نيز, سه وجه فرموده :.
اول آن كه او را منصوب دانسته بر حاليت از ضمير عليهم و عامل حال را انعمت گرفته .
ثـانى آن كه نصبش را به سبب استثنا گفته و استثنا را منقطع دانسته , زيرا كه مغضوب عليهم از جنس منعم عليهم نباشد.
ثالث آن كه منصوب به اضمار اعنى داند.
كلمه غير در كلام بر سه وجه آيد: اول به معنى مغايرت كه در پارسى به معنى , جز باشد.
دوم به معنى لا, كه پارسى آن , نه بود.
سوم به معنى الا كه در پارسى , مگر آيد, و در اين جا صلاحيت هرسه معنى دارد و مغايرت , گاه در ذات بود و گاه دروصف , و در اين مقام هر دو را شايد.
امـا غـضـب حـركتى بود نفس را كه مبدا آن از روى انتقام باشد, و اين حركت چون به عنف اتفاق افـتـد, آتـش خشم افروخته شود و در دل به مثابه اى كه خون او در غليان آمده , دماغ وشريانات از دخـانـى مـظـلـم مـمتلى گردد و عقل نورانى كه كارفرماى وجود است , به سبب آن دود تيره و محجوب شود و افعال او روى به ضعف نهد.
و حـكـمـا گفته اند: بنيه انسانى در وقت خشم چون تنورى بود كه مملو از آتش و دخان باشد, بر وجـهـى كه از آن جز شعله و فرياد آتش و غلبه و التهاب او چيزى معلوم نشود و مضمون حديث ان الـغـضـب من الشيطان وان الشيطان خلق م ن النار بر قول اين طايفه حجتى است قاطع و برهانى ساطع .
و در حـديـث ديـگـر آمده كه بپرهيزيد از غضب كه آن جمره اى است افروخته شده در دل آدمى , نـمى بينيد انتفاخ اوداج خشمناك را, يعنى برآمدن رگهاى گردن اورا كه آن از كثرت دود آتش دل است كه از بخارثوران دم قلب , به ظاهر بدن سرايت نموده است , و نمى نگريد سرخيهاى چشم خـشمگين را كه آن از اثر حرارت دل است و شعله زبانه آتش او, پس غضب به اصطلاح اهل دانش غليان دم قلب و هيجان اوست در وقت انتقام كشيدن .
و ايـن صفتى است به غايت مكروه و تنزيه جناب واجب الوجود, از آن صفت واجب است , پس چون حـق تـعـالـى صـفـت غضب را بر خود اسناد فرموده , كما قال : وغضب اللّه عليهم ((112)) و اين جا مـى فـرمـايد: غيرالمغضوب عليهم ,پس غضب را بر وجهى تاويل بايد كرد كه اسناد آن به حضرت عزت صحيح باشد.
بعضى از علما مطلقا در بيان اين نوع صفات شروع ننمايند و به ظاهر ايمان آورده , تفتيش حقيقت مـعـانـى آنها نكنند, اماجمع محققان گويند كه : چون از اين قبيل صفات را به خدا نسبت دهند, مراد منتهى و غايت بود در اين جا اراده انتقام است از عاصيان و سخت گرفتن طاغيان و ياغيان .
در تـيـسير آورده كه غضب ربانى تحقيق وعيد است , يعنى مواعيدى كه در باب كفار و فجار وارد شده , به وفا رسد.
ديگرى گفته كه غضب الهى , دريدن پرده هاست وبه آتش عذاب كردن به سبب كرده ها.
در بـحـر الـحقايق نقل كرده كه : غضب جنسى است از عقوبت كه ضد رضا و مخالف اوست , هرجا رضـا خيمه زند,شحنه غضب از آن جا رحلت كند, رضاى بى غضب , جز اهل بهشت را نخواهدبود و خـوشـنـودى صـافى از خشمناك ,جز در فردوس برين روى نخواهدنمود, چنانچه در حديث وارد شـده كـه چـون مـومـنـان در منازل عليين اخوانا على سررمتقابلين قرارگيرند, نداى از بطنان سـرادقـات كـبـريـائى در رسـد كه يا اهل الجنه , به يك بار فرياد از نهاد مستمعان برآيد كه ,لبيك وسـعـديك , حضرت عزت از غايت دلنوازى و الطاف وذره پرورى فرمايد: كه : هل رضيتم آيا راضى شـديـد؟
گـويند:خداوندا چه بوده است ما را كه راضى نباشيم ؟
و حال اين كه بهشت را به ما عطا كـردى و رويهاى ما را سفيد ساختى وترازوى اعمال نيكوى ما را گرانى دادى , چه ماند از مراسم كـرم كـه بـه ما ارزانى نداشتى , كدام است از وظايف نعم كه درباره ما فروگذاشتى ؟
حق سبحانه گـويـد كـه از ايـن همه نعمتى عظيمتر ودولتى جسيمتر, در خزاين خود مخزون گردانيده ام تا امـروز نـثار شما كنم , گويند الهى آن نعمت كدام است و آن دولت پايدار را چه نام است ؟
خطاب مـسـتطاب در رسد كه امروز خوشنودى خود را بر شما فرود آورم و طغراى عزت شما را به توقيع شـرف تـوشيحى بخشم كه ابدالابدين از رقم خشم وسخط محفوظ ماند, و روضه رضا از آثار ربيع شاداب گشته به آسيب خزان غضب و جفاپژمرده و بى تاب نگردد.
در جواهرالتفسير آورده كه بعضى گويند: غضب نكوهيدن عاصيان باشد بر كردارهاى زشت ايشان و غـضـب الـهى به عصات مومنان نرسد, بلكه به كافران و ديوان لاحق گردد و در اين جا بشارتى اسـت كـه مـجـرمـان امـت پيغمبر آخرالزمان ر را گرچه بعضى از ايشان را روز جزا به دوزخ برده فراخور گناه عقوبت كنند, اما از مذمت تقريع وسرزنش توبيخ سالم مانند و كردارهاى زشت ايشان را على رووس الاشهاد, جهت كرامت سيد ابرار ـعليه وعلى آله افضل الصلوات والتحيات ـ فضيحت نـخـواهـندساخت , چنانچه در اخبار آمده كه حضرت سيد اخيار ـعليه وعلى آله صلوات اللّه الملك الـجـبـارـ از حـق سـبـحـانـه درخواست كه حساب امت به دست من باشد, حق سبحانه و تعالى فـرمـود:سـبب چيست ؟
آن حضرت عرض كرد كه : غرض آن است كه محاسبان ملائكه و حاضران عرصه نشور, به گناهان ايشان اطلاع نيابند كه اظهار آن موجب شرمندگى من باشد,خطاب آيد كـه : اى سـيـد تـو مـى خـواهـى كـه فرشتگان و ساير خلقان بر جرايم ايشان مطلع نشوند, من نيز مى خواهم كه تو بر آنها وقوف نيابى , شايد دل نازكت طاقت آن گرانيها نيارد, شعر:.
گر تو مى خواهى كه كس را در جهان ----- از گناه امتت نبود نشان .
من چنان مى خواهم اى عالى گهر ----- كز گنه شان هم تو را نبود خبر.
تو نيارى تاب آن چندان گناه ----- امت خود را رها كن با اله .
تو بنه پا ازميان رو بر كنار ----- امتان خويش را با من گذار.
و عـلـيـهم در محل رفع است , زيرا كه نايب مناب فاعل است و لا را بصريون زايده دانند كه تاكيد مـعـنـى نـفـى كـه بـر غيرمندرج است , مى كند و بر اين تقدير, آيه اين بود كه لاالمغضوب عليهم ولاالضالين .
امـا كـوفيون لا را دراين جا به معنى غير گويند وغيرالضالين قرات كنند و ضلال در اصل لغت به معنى هلاكت و نابودشدن است , ودر اين جا به معنى غوايت و عدول ازطريق مستوى عمدا او خطاا كه به معنى اصطلاح اوست ,حمل كردن انسب .
اغلب مفسران برآنند كه مراد از اين دو فريق , يهود و نصارى اند, چنانچه خواجه عالم ر فرمودند كه : مغضوب عليهم ,يهودند و ضالين نصارى .
ومـويـد ايـن سـخن آن است كه حق تعالى در قرآن , يهود را حكم به غضب فرمود كه من لعنه اللّه وغضب عليه ((113)) ونصارى را نسبت به ضلالت داد كه قد ضلوا من قبل ((114)) .
و جناب امير برره و قاتل فجره , يعسوب دين و امام مسلمين , فرمايد كه : مغضوب عليهم وضالين از اهل كفر و شرك نيزداخل يهود ونصارى اند.
و بـبـايـد دانست كه هريك از اين دو فرقه موصوف به صفت غضب و ضلال هستند و در قرآن حق سـبـحـانه , اين هر دو گروه را بدين دو صفت متصف داشته , پس فايده تخصيص يكى از ايشان به غضب و ديگرى را به ضلال , جمعى چنين دانسته اند كه مغضوب عليهم هرگز به مرتبه رضا نرسد, و آن را كه خشم حق دريافت , خوشنودى بدو راه نيايد, و اين حسب الحكم جهودان است كه هرگز مـسـلمان نشوند و شرف ايمان بديشان نرسد, اما گمراه امكان آن دارد كه به راه آيد و اين مناسب حال ترسايان است كه طبعا با اهل اسلام مايلند.
و در اخبار آمده كه چون مسيح (ع ) درآخرالزمان از آسمان نزول نمايد, ترسايان را به دين محمدر و شريعت او دعوت فرمايد و ايشان به ملت اسلام درآيند.
و بـرخـى نكته را چنين گفته اند كه : جهت غلبه استحقاق و كثرت قابليت هريك از صفتين تواند بـود مـر هـريك را ازفرقتين , اما تخصيص يهود به غضب براى غلو ايشان است در تمرد و معانده و تـعـصـب و مـكـابره و تجاوز از حد ادب وحرمت نسبت با حضرت تعالى شانه كه مى گفتند يداللّه مـغـلوله ((115)) ولاف مى زدند كه ان اللّه فقير ونحن اغنيا ((116)) , وتخصيص نصارى به ضلالت , بـراى آن اسـت كـه ايـشـان احـكام تورات مى دانستند و آيات انجيل مى خواندند و بعضى از ايشان سـوره هـاى فـرقـان اسـتـمـاع مـى كـردنـد و بـا وجـود دلالـت ايـن سه كتاب , از طريقه ان اللّه ثـالـث ثـلاثـه ((117)) نـمـى گـذشـتـنـد, و از گفتار ان اللّه هو المسيح ابن مريم ((118)) دست بـازنمى داشتند, و اين غايت گمراهى ونهايت بى راهى است , با آن كه بعضى ديده و جمعى شنيده بـودنـد كـه عـيسى (ع ) مى خورد و مى آشاميد و مى رفت ومى آمد و مى آراميد, همچنان در ضلال صرف بوده , به ربوبيت او قائل بودند.
صاحب تيسير مى گويد كه : مغضوب عليهم , معاندان اهل كتابند و ضالين , مقلدان ايشان , معاندان بـه مـكـابـره , حـق مى پوشيدند و در تغيير و تبديل و تحريف سخنان درست و راست مى كوشيدند وعلوم خود را سرمايه جاه و منصب مى ساختند, وبه مكر و حيله و غدر و خديعه , كوتاه نظران تقليد را در دام فريب مى انداختند و مقلدان , پيروى ايشان مى نمودند و از سر كار و حقيقت حال , بى خبر بودند و در كمند اضطراب شياطين افتاده , متابعت مقتدايان بيراه وپيشوايان دور انتباه مى كردند, و مـانـند نابينايان در يكديگر آويخته در باديه حيرت , راه به قدم جهل مى پيمودند,وفى الواقع اهل تـعـصـب و تـقليد, بدترين اشرار و ناكس ترين فجارند, متعصبان حق دانند و نهان سازند, مقلدان ندانند وبه دانستن نپردازند.
و برخى حمل كنند مغضوب عليهم را بر هر كه خطا كند در اعمال ظاهر, يعنى فاسقان و فاجران , و ضالين را بر هر كه خطا كند در عقيده , چون بيدينان و مبتدعان .
در عـرايـس آورده كـه : مغضوب عليهم , رانندگان از شوارع عبادت و ضالين مفلسانند از نفايس علم و معرفت .
در حـقـايـق مـذكور است كه : مغضوب عليهم جمعى بى شرمانند كه از لوازم حسن ادب , دانسته انحراف مى نمايند وضالين گروه غافلانند كه زنگار غفلت را از آيينه دل نمى زدايند.
در بـحـرالحقايق مسطور است كه : مغضوب عليهم آنانيند كه بعد از نور ظهور در ظلمت گرفتار شـدنـد, و پس از سلامتى بر ساحل سرور, در گرداب محنت افتادند و ضالين كسانيند كه به قيد فسق و فجور گرفتارند, و از توبه وانابه به حضرت غفور غافلند.
و ايـن نـيـز گـفـتـه انـد كه : فرقه اول مستهلكانند در بوداى متابعت شيطان , و طايفه ثانى دور ماندگانند از شوارع متابعت رحمان .
و بـعـضـى گـفـتـه اند كه : گروه اول كافرانند كه حق مى شناختند و به ظاهر پنهان مى كردند, وجماعت ثانى منافقانند كه در صورت , اقرار مى كردند و به باطن منكر بودند.
جمعى از محققان برآنند كه آدمى را سه قوت است :.
اول مـلكى كه بدان تحصيل علم و معرفت نموده , طاعات وخيرات را مرتكب گردد و از ملاهى و مـنـاهـى مجتنب باشد,كارفرمايان اين قوت موايد عوايد انعمت عليهم , براى ايشان مهيا و حاصل باشد.
دوم غضبى و آن را سبعى نيز گويند, معدن حقد و كبر و ظلم و تفاخر و امثال آنها بود, مطاوعان اين قوت نشان مغضوب عليهم در شان ايشان صادق آيد.
سوم قوت شهوى كه بهيمى نيز خوانند, و او منشا بطالت و كسالت خورد و خواب و استيفاى لذات بـود, مـتـابعان اين قوت , اهليت و صفيت ضالين , مناسب حال ايشان مى نمايد, زيرا كه از ذروه عز انسانى به حضيض ذل حيوانى كه محض جهالت و عين ضلالت است , تنز ل نموده اند وفى الحقيقه منعم عليهم , شيعيان على بن ابى طالب (ع ) كه مستمسك ((119)) به كتاب خدا و عترت پيغمبرند, ومغضوب عليهم اهل بدعتند, وضالين تاركان شريعت , هر سينه اى كه به نور ولايت آراسته نباشد, تيره است و هر ديده اى كه به كحل متابعت اهلبيت حضرت رسالت ر مكحل نشود,ضعيف و خيره .
در اخـبار آمده كه فردا, درانجمن قيامت و مجمع سياست كه اهل عرصات مدهوش وحيران , و از فزع محشر گريان ونالان باشند, ناگاه شخص نورانى , سروپا همه نور و سراسر همه فيض وسرور, بـيـرون خـرامد و تجلى فرمايد, لمعه عالم افروز جمالش بر ارباب كمال افتد, و نسيم راحت بخش وصالش , به مشام اهل اسلام رسد, همه خوشوقت شده در طرب آيند و گويند: خدايا اين چه كس است ؟
خطاب آيد كه اين سيد ما و پيغمبر شمامحمد بن عبداللّه است ر هركه درراه شريعت متابعت او و اهـل بـيـت او نـمـوده , به همراهى او قدم امن در سراپرده عزت نهد, وهركه از طريقت ايشان بيگانه و با غير ايشان هم خانه بود, منزل خود را در دوزخ داند.
اى عـزيـز اين سوره گنجى است مشحون به جواهر معارف و مملو از نقود حقايق و عوارف , و اين گـنـجى بود كه همه انبياطالب آن بودند, اما نصيب حضرت پيغمبر ما محمد مصطفى ر و امت او شـد, جواهر معانى صدور چهار كتاب آسمانى را در صدوچهار سوره قرآنى وديعت نهاده اند, و همه آنها را در فاتحه مندرج ساخته اند, و به خاتم انبيا فرستاده اند.
صـحـايـف آدم , مـشـتمل بر علم اسما بود كه در اين جا, بسمله از آن خبر مى دهد, وصحف شيث منطوى بر بخششهاى الهى و نعمتهاى نامتناهى كه الحمدللّه , بيان آن بخششها ونعمتها مى كند, و در كـتـب ادريـس (ع ) ذكـر رحمت و عنايت حق سبحانه مذكور بود كه از الرحمن الرحيم , مفهوم مى شود, و صحف ابراهيم (ع ) بر بيان معاد و كيفيت حشر و بعث اشتمال دارد كه از مالك يوم الدين سر معاد موضح مى گردد.
و در تـورات موسى (ع ) احكام عبادت و تكاليف شاقه , مسطور شده كه از اياك نعبد واياك نستعين , خبر تكاليف تورات به صحت مى رسد, و زبور داوود(ع ) از احكام خالى افتاده , و دراو شرح راه راست و وصف مرتبه توحيد مودى گشته كه اهدناالصراط المستقيم , كشف اسرار توحيد مى نمايد.
واكـثـر انـجـيـل به رفعت حضرت احمدى ر و مدح دوستان آن حضرت محتوى بوده كه از صراط الـذين انعمت عليهم , ستايش اوليا كه در انجيل است , به خاطر مى گذرد و مذمت دشمنان ختم پـيـغـمـبـران و اهـل بيت او در بيشتر از سور قرآن وارد شده , و همه آنها از غير المغضوب عليهم ولاالضالين به فهم درمى آيد, پس مجمع لطايف همه كتاب الهى اين سوره است .
در لـطايف مذكور است كه : گنجى كه پادشاهان ذخيره نهند يا جواهر باشد يا غير جواهر, آنچه از جـواهـر قـيـمتى غالبا درگنجينه ايشان بود, هفت است : ياقوت رمانى , ولعل بدخشانى , والماس بـيـكـانـى , وفـيروزه رخشانى , ومرواريددرخشان , و زمرد ازهر, وزبرجد اخضر ونمودار اين هفت گـوهـر در گـنـج خـانه فاتحه هست , كلمه بسمله نمودار ياقوت است , و ياقوت از همه جوهرها بـاقيمت تر باشد, و نام خداوند از همه چيز عزيزتر است , آتش بر ياقوت كارگر نباشد, وبه گوينده اين نام خجسته فرجام نيز شعله دوزخ ضرر نرساند.
الـحـمـدللّه , نـمودار لعل است , چنان كه لعل , دل را تقويت كند, شكر الهى نيز شاكران را به مزيد نعمت تربيت فرمايد.
الـرحـمـن الرحيم , نمونه الماس است , والماس همه سنگها را بتراشد, رحمت نيز همه گناهان را محو كند.
مـالـك يـوم الدين , نشانه مرواريد است , قطره باران مدتى در جوف صدف انتظار كشد تا روزى از خـلـوتخانه بحر به ساحت ظهور آيد و شايسته تاج سلاطين گردد, قطره دل مومن نيز در صدف سـيـنه بسى وقت مترصد باشد, تا در وقت بعث از درياى قبر به ساحل حشر شتابد و مالك روز جزا آن را منظور عنايت سازد.
ايـاك نـعـبد واياك نستعين , نمودار فيروزه است , خاصيت فيروزه فرح دل وروشنايى چشم باشد, طـرب حـقيقى دلهاوروشنى دايمى ديده ها در عبادت حق سبحانه واستعانت از اوست , چنان كه سرور بشرر فرمايد: قره عينى فى الصلاه .
اهـدناالصراطالمستقيم , مانند زمرد است , زمرد چشم افعى را كور گرداند, زمردهدايت نيز ديده افعى هواى نفس كه زهر الحاد, آب زخم اوست , روشنى نگذارد.
وصـراطـالـذيـن تـا آخر, نمونه زبرجد است , و در زبرجد دو خاصيت يافته اند: اگر در دهن نهند, تشنگى بنشاند و اگر به بازو بندند, از شر دشمن ايمن باشند, اين جا نيز ذكر صفت اوليا و صحبت ايشان , عطش طلب را تسكين دهد, و تقريرمذمت اعدا و تبرا ازيشان , دشمنان را منكوب و مخذول سازد.
اما آنچه از غير جواهر از نفايس در خزاين سلاطين يافت شود, آن نيز در اغلب هفت بود: ترياق اكبر, و اكسير احمر, وزر خالص , ونقره پاك و عطريات لطيف و البسه نيكو واسلحه زيبا, در اين گنج نيز فـيـض بـسـم اللّه الـرحـمـن الـرحيم ترياق همه زهرهاى بدعت و ضلالت است , ونتيجه الحمدللّه ربالعالمين اكسير كمال نعمت است , بركت الرحمن الرحيم زرتمام عياركان محبت است , سر مالك يوم الدين نقره خالص بوته عنايت است , رايحه اياك نعبد واياك نستعين عطرمشام سالكان عبوديت است .
شعار اهدناالصراطالمستقيم , لباس اهل تقوا وزهاد است .
سپر و جوشن صراط الذين انعمت عليهم سلاح اهل رحمت است .
تير و سنان غير المغضوب عليهم ولاالضالين دفع كننده ارباب مخالفت است .
اى عـزيز گنجهاى صورى دنياوى , معيوب وفانى باشد و جواهرهاى معنوى قرآنى , باقى ومرغوب بود.
و گـفته اند پادشاهى پادشاهان را هفت گنج است كه خلق از آن خبر دارند: اول گنج نعمت كه كافه مخلوقات از ميان آن تربيت يافته اند.
دوم گنج رحمت كه مفلسان بازار خطا و غفلت به اميد آن , كيسه هاى آرزو دوخته اند.
سوم گنج عدالت كه براى انعام مظلومان وانتقام ايشان از ظالمان ذخيره نهاده اند.
چهارم گنج عصمت كه اهل عبـادت به استظهار آن به سرمنزل نجات رسيده اند.
پنجم گنج هدايت كه راهروان طريق ايمان و اتقان , توشه راه نجات از آن ساخته اند.
ششم گنج ولايت كه خلعت نوازش دوستان در او آماده كرده اند.
هـفتم گنج هيبت است كه وظيفه دشمنان , بدان حوالت نموده اند ونقد هر گنجى از اين كنوز, در سبعه آيات فاتحه توان يافت :.
الـحـمـد للّه رب الـعالمين گنج نعمت است الرحمن الرحيم گنج رحمت است مالك يوم الدين گـنـج عـدالـت است اياك نعبد واياك نستعين گنج عصمت است اهدناالصراط المستقيم گنج هدايت است صراط الذين انعمت عل يهم گنج ولايت است , غير المغضوب عليهم ولاالضالين گنج هيبت است .
گنج اول نصيب حامدان آمد, گنج ثانى بهره راجيان شد, گنج ثالث قسمت خائفان افتاد, گنج رابـع ذخـيـره مـتوكلان مقررشد گنج خامس به طالبان رسيد, گنج سادس , حصه آشنايان آمد, گـنـج سابع بخش بيگانگان داد, باز هريك از اينهامشتمل بر صدهزار گنج باشد از كنوز سعادات سرمدى , محتوى بر نقود حقايق ازلى و ابدى , و تا كس مفتاح اين كنزهاكه عبارت از صفاى جان و دل , و فـناى تعلقات آب و گل است , به دست نيارد, از مكنونات اين خزاين و مخزونات اين دفاين , جز نام بهره نيابد, شعر:.
اى پسر در ملك معنى گنجهاست ----- ليك با آن گنجها يك اژدهاست .
كژدم آتش فشان زهر بار ----- مى رماند طالبان را زان ديار.
گنج خواهى اژدها را دور كن ----- جان خود را از هوا مهجور كن .
اژدها چون رفت گنج آيد پديد ----- بى فنا در گنج كى خواهى رسيد.
اين فنا خود گنج نقد است اى فتى ----- بى فنا نايد به كف نقد بقا.
در عـيـون و تـفـسـيـر امـام (ع ) از جـنـاب صـادق (ع ) از پدران بزرگوارش الى اميرالمومنين و امام المتقين ـ صلوات اللّه وسلامه عليه وعلى اخيه وزوجته وبنيه ـ نقل فرموده كه شنيدم از رسول خدار كه فرمود:.
قالاللّه تعالى عز وجل : قسمت فاتحه الكتاب بينى و بين عبدى , ونصفها لى ونصفها لعبدى , ولعبدى مـاسـال , يـعنى حضرت عزت گفت كه : بخش كرده ام فاتحه را ميان خود و بنده خود به دو نيمه , يك نيمه از آن من است و نيمه ديگر ازآن بنده من , و بنده مراست آنچه از من درخواهد.
پـس آن حـضـرت ر فـرمـود كه : چون بنده گويد بسماللّه الرحمن الرحيم حق سبحانه جل جلاله فـرمـايـد كـه بنده من ابتدانمود به اسم من , و سزاوار است بر من كه تمام گردانم امرهاى او را و مـبـارك سـازم بـر او حالهاى او را, و چون گويد الحمدللّه ربالعالمين حق تعالى و تقدس گويد: سـتايش نمود مرا بنده من و دانست كه جميع نعمتها از من است و اندفاع بلايا ازاو به فضل و كرم مـن اسـت , پس اى گروه ملا اعلى , شما را شاهد مى گيرم بر اين كه چنان كه نعمت دنيا را به او بـخشيدم ,نعمت آخرت را نيز به او عطا فرمودم , وچنان كه بلاهاى دنيا را از او دور ساختم , او را از بـلاهـاى آخرت نيز محفوظداشتم , وچون گويد: الرحمنالرحيم خداوند كريم فرمايد كه شهادت داد, بـنـده من بر اين كه من رحمان و رحيمم , پس شما را شاهد مى سازم بر اين كه نعمت را بر او بـسـيار كنم و از عطاهاى خود نصيب او را كامل گردانم , وچون گويد مالك يوم الدين فرمايد كه شاهد باشيد شما بر اين كه چنان كه بنده من اعتراف نمود كه منم مالك روز جزا, آسان گردانم بر اودر آن روز حـسـاب او را و قـبـول فرمايم حسنات او را وعفو كنم سيئات او را, چون گويد اياك نـعبد, فرمايد: بنده من راست گفت و به عبادت من مشغول است , شاهد باشيد كه او را ثواب دهم كـه هـمـه آن كسانى كه در عبادت , مخالفت او نموده اند حسرت برند, چون گويد اياك نستعين , فرمايد:.
ازمن طلب اعانت كرده و به من ملتجى شده , شاهد باشيد كه در امر او اعانت اوكنم و در شدايد به فـرياد او رسم , و درنوايب دست او را گيرم و چون گويد اهدناالصراطالمستقيم تا آخر آيه , فرمايد كه از بنده من است , و مراو راست هرچه خواهد و به او كرامت كنم , هرچه آروز دارد و ايمن گردانم او را از هرچه ترسد.
عـزيـزى فـرمـوده كـه : چنانچه اين حديث به فضيلت فاتحه دلالت دارد, دليل شرف اين امت نيز هـسـت , چـه نفرموده كه بخش ((120)) كردم با جبرئيل و ميكائيل يا غير ايشان از مقربان و امتان سـايـر پيغمبران ـصلوات اللّه عليهم اجمعين ـ بلكه اين سوره را به امت پيغمبر آخرالزمان فرستاد و فـرمـود كه بخش كرده ام ((121)) ميان خود و بندگان خود, و ايشان را بنده خود خواند وتشريف بندگى واضافه عبدى نه شرفى است كه مزيدى بر آن تصور توان كرد, شعر:.
بنده خويشتنم خوان كه به شاهى برسم ----- مگسى را كه تو پرواز دهى شاهينست .
شـيـخ نـجـم گفته كه : فاتحه مشتمل است بر حقايق مراتب ربوبيت و مراتب عبوديت , اما مراتب ربوبيت ده است :.
اول مرتبه ذات , وآن مدلول اسم اللّه است .
دوم مرتبه اسما و آن مفهوم لفظ بسم است .
سوم مرتبه صفات ورحمن ورحيم بر آن دال است .
چهارم ثنا والحمد عبارت از آن است .
پنجم الوهيت , و اللّه اشاره بدان است .
ششم ربوبيت و آن از رب العالمين , مستفاد مى گردد.
هفتم مالكيت , و از ملك يوم الدين معلوم مى شود.
هشتم معبوديت , اياك نعبد متضمن آن است .
نهم هدايت , اهدنا متكفل بيان آن است .
دهم انعام ازلى , كه انعمت عليهم مشير بر آن است .
و مـراتـب عبوديت نيز ده است , معرفت مراتب مذكوره واقرار به ربوبيت حق و اعتراف به عبوديت خود, ومحتاجيت ,وعبادت , واستعانت , ودعا, وطلب هدايت , وطلب دوام نعمت , و استدعاى توفيق وعصمت , و مجموع اينها درفاتحه , مندرج است .
ديـگـرى آورده كه بناى ابواب دين و مدار اقطاب عالم يقين بر هشت معرفت است , به عدد ابواب بهشت :.
اول - معرفت ذات الهى .
دوم - معرفت صفات كمال نامتناهى .
سوم - شناختن آن كه موجودات صفت وجود, از فيض ذات واجب الوجود يافته اند.
چهارم شناختن افعالى كه به رضاى الهى رساند.
پنجم دانستن گفتارى كه وسيله نيل رحمت او باشد.
ششم آگاهى از اسرار يوم الحساب , مانند حقايق حشر و نشر و دقايق ثواب و عقاب .
هفتم يافتن راهى [راه , ظ] دوستان تا متابعت ايشان نمايد.
هـشـتـم تحقيق نمودن احوال دشمنان , تا از مرافقت ايشان اجتناب كند و مجموع اين معارف در فاتحه جمع است ,الحمدللّه , اشارت به معرفت ذات است و اثبات جميع محامد از براى حق مى كند.
رب الـعالمين , تنبيه است بر اين كه جمله مكونات را كسوت هستى از او مى رسد, الرحمن الرحيم , صفت ربانيت است و افاضه رحمت را بر خاص عام مى رساند.
مالك يوم الدين تمهيد مقدمات حشر و نشر و هرچه برآن مترتب باشد مى نمايد.
اياك نعبد واياك نستعين اشاره به كردارى كه سبب فوز و فلاح است , مى باشد.
اهدنا الصراط المستقيم عبارت از گفتارى است كه موجب نجات و نجاح باشد.
صراط الذين انعمت عليهم نشان راه دوستان كه نواختگان لطف ازلند, مى دهد.
غير المغضوب عليهم ولاالضالين بيان روش دشمنان كه گداختگان آتش قهرند, مى كند.
جـمـعـى فـرموده اند كه : آدمى را هفت چيزاست كه انسانيت او بدانها قائم باشد, جمعى و طبعى ونفسى وقلبى وروحى وسرى وغيبى .
وهريك از اينها را به چيزى بازبسته اند كه كمال او در آن است , جسم را به پرورش و آرايش و طبع را به تميز نيك و بد.
ونفس را به معرفت بندگى وافكندگى , دل را به شناختن مراتب رافت ورحمت .
روح را به تحقيق آثار معاد و جزا.
سر را به ادراك فوايد هدايت وحمايت .
غـيـب را به دريافت عوايد نعمت و حكمت , پس فاتحه را هفت آيه مبين كرد, وهريك از اين سبعه مذكوره را از آيتى بهره مند ساخت .
جسمش را مى گويد كه تربيت وتقويت از من دان كه پرورنده منم , الحمد للّه رب العالمين , دلش را مـى فـرمـايـد كـه مدد ازفضل من شناس كه بخشاينده منم , الرحمن الرحيم , روحش را اشاره مى كند كه به حقيقت معاد رجوع به حضرت من باشد, كه جزا دهنده منم , مالك يوم الدين , نفسش را راه مـى نـمـايد كه به درگاه من بندگى پيش آر كه مدد كننده منم ,اياك نعبد واياك نستعين سـرش را مـژده مـى دهـد كـه درجـات هـدايـت و بركات عنايت از حضرت مقدس من جوى كه راه نـمـايـنـده مـنـم , اهـدنا الصراط المستقيم , باغيبش اين رمز درميان آورد كه نواله نوال باقى ونـعـمـت لـذت تـلاقى , از عوايدموايد فضل من جوى كه فيض رساننده منم , صراط الذين انعمت عـلـيـهـم , طبعش را خبردار مى كند كه استدعاى خير ازمن كن واستعاذه شر به من نماى كه از زندان ضلال نجات بخشنده منم , غير المغضوب عليهم ولاالضالين .
سـيـد على همدانى گفته كه : قارى اين سوره بايد وقتى كه اعوذ باللّه گويد, از كيد ومكر اعدا از نـفـس وشـيـطـان وهوا به حصن عصمت خالق كائنات پناه گيرد, و از قرات بسمله ذات مقدس مسمى كه قيوم كائنات است , متجلى داندوجميع اشخاص وافراد وجود را به قوت فيض قيوم , قائم بـيـند ودر الرحمن الرحيم عموم الطاف امطار جمالى وخصوص آثار انوار كمالى بر ظواهر و سراير مـتظاهر ومتواتر و متوالى يابد, و در الحمدللّه فيضان انعام وافضال وسريان جود و نوال آن حضرت , در جـداول اعيان وجود جارى بيند, وجميع عوالم ملكى و ملكوتى وعلوى وسفلى را درتربيت آثار ربوبيت كه ربالعالمين از آن خبر مى دهد, با پرورش تمام وفوايد مالاكلام مشاهده نمايد.
و در تكرار الرحمن الرحيم شهود تجدد امواج بحار رحمت بر حقايق علويات وسفليات , قارى را در دريـاى تـوحيدغريق گرداند, وبدايت دايره ازل به نهايت نقطه ابد پيوندد, و اين جا جمال طلعت مـالـك يـوم الـديـن , از منظر عرفان جلوه گرى كند, پس حقارت حدوث , طالب را در آستانه نياز اندازد, تا ملازمت آداب عبوديت بر خود واجب داند,سراى اك نعبد خلعت وقت او شود.
پـس چـون صولت عواطل عزت , سايه هستى عابد را در اشعه انوار معبود, محو گرداند و از مغازه فـنـا بـه عين الحيات بقارساند, غير جناب احديت را حولى وقوتى نبيند, وجز صمديت را ناصرى و مـعـيـنـى نـداند, حقيقت اياك نستعين ازصفحه صدق ويقين برخواند, پس در آيينه فاستقم كما امـرت ((122)) اخـطار دواعى واوهام فاسده و آفات بواعث تصورات باطله كه مزاحم منهج صواب ومـوقـد ميزان ((123)) حجابند, مشاهده افتد به زبان اخلاص در طلب تاييد ربانى به دعاى اهدنا الصراط المستقيم گويا گردد, پس اقتضاى آثار مبارزان صفوف استقامت وسابقان منازل كرامت كه مهتران بارگاه نبوت وسروران عرصه ولايتند, تمنا كند صراط الذين انعمت عليهم گويد.

 

next page

fehrest page

back page