چو باران فيض بخشش كرد پيدا ----- ازو محظوظ گردد كوه و صحرا.
همى نى سوى باغ و سبزه بارد ----- كه خاك شوره را هم تازه سازد.
به جائى كو ز دريا مايه دار است ----- بدينسان فيض عامش در شمار است .
پس از ابرى كه دريا قطره اوست ----- كجا محروم ماند دشمن ودوست .
ولا محاله عالم از بندگان مستجاب الدعوه خالى نيست كه در هر وقت از خداى خود هرچه
طلب كنند به اجابت رسد, پس در اين جا به صيغه جمع وروديافت تا چون يكى از خواص در
وقت تلاوت فـاتحه ,ساير بندگان از اهل ايمان را در دعا شريك گرداند, حكم دعاى او در
همه سريان نمايد و فيض فياض على العموم همه را احاطه كند.
و ايـضـا در خـبـرآمـده كـه حـضرت رسالت ر فرمود كه :خدا را به زبانى خوانيد كه
بدان نافرمانى نـكرده باشيد, عرض كردندكه يارسول اللّه اين زبان , كه را باشد؟
فرمود بخوانيد بعضى از شما براى بعضى , يعنى درحق يكديگر دعاى خير كنيد,تا دعوت همه
به زبان بى گناه باشد, زيرا كه هيچ يك بـه زبان ديگرى گناه نكرده و عصيان نورزيده ,
پس براى او دعاكردن , چنان باشد كه به زبان او و آن زبانى است كه نافرمانى از آن
زبان از داعى صادر نشده .
و در صحيح ديگر وارد شده كه : چون مرد مومن براى برادر مومن خود, دعا كند, ملك موكل
براى او آمين گويد وفرمايد كه دعاى تو درحق او مستجاب است , و حق سبحانه تورا نيز
به مثل آنچه از بـراى بـرادر مـومن خود طلب نمودى , شفقت فرمود, پس چون مومنان را
شفاعت درحق يكديگر ثابت شود, چرا كسى شك و شبهه نمايد, درشفاعت پيغمبر آخرالزمان ر
درحق اهل عصيان , شعر:.
ما عاصيان اگرچه نداريم طاعتى ----- داريم روز حشر اميد شفاعتى .
و ايـن نيز گفته اند: هرگاه بنده لفظ اعبد جارى ساختى وعبادت را خاص كردى , از آن
جا رايحه اسـتـقـلال به مشام افهام رسيدى و نزديك بدان بودى كه سر رشته مهم به عجب
و تكبر كشد, اما چـون بـه صـيغه جمع مى خواند, مى داند كه درعبادت و استعانت شريك
بسيار دارد, پس بر وفق ايـن عـقـيده مى گويد: خداوندا همه بندگان تو را مى پرستند و
از تواستعانت مى جويند و من نيز يكى از ايشانم , اين صورت به جانب تواضع وتضرع
بيشترمى كشد, شعر:.
به كام دل چو مى نوشى حريفان را صلائى زن ----- چو بزم عيش سازى دوستان را مرحبائى
زن .
و بـرخـى نون را نون تعظيم دانند و مى شايد كه يك كس از روى تعظيم , خود را به لفظ
جمع ياد كند و در اين جا تعظيم بنده , مشعر به تعظيم خداوند است , گوييا بنده را
تنبيه نمايد كه چون در خـارج نماز باشى از ما و من گذر, اما در وقت نماز كه محل
زمان عبوديت است , خود را به تعظيم يـاد كن تا بندگان را معلوم شود كه هربنده عبادت
كننده و استعانت جوينده را رسد كه عظمت خود بر همه كائنات عرض كند.
بـدان كـه اول ايـن سـوره تـا اين آيه به طريق غيبت نازل گرديده , در اين آيه عدول
از غيبت به خـطـاب شـده و اهـل بلاغت , عدول از غيبت به خطاب را التفات خوانند, و
التفات در لغت واپس نگريستن باشد و دراصطلاح جمهور, تعبير است از معنى به يكى از
طرق ثلاثه كه غيبت وخطاب و تكلم بود, بعد ازآن كه تعبير كرده باشداز اين معنى به
يكى ديگر از آن , چنانچه از غيبت به خطاب يا به تكلم روند و به عكس آن , يا ازخطاب
به تكلم آيند وبرعكس .
امـادرنزد سكاكى اعم است از آن كه نقل از يكى ازين طرق ثلاثه باشد به ديگرى يااز
مقتضاى يكى از اين طرق باشد,نقل كنند به اسلوب ديگر.
پـس الـتـفـات درنزدسكاكى به تعبير واحد متحقق شود و نزديك جمهور به يك تعبير تحقق
پذير نيست .
بـدان كـه الـتفات به زعم سكاكى اعم از التفات به زعم جمهور باشد, و وجه حسن التفات
در نزد صـاحـب كـشـاف , آن بودكه نقل كلام ازاسلوبى به اسلوبى , نشاط سامع را تازه
گرداند و ميل به اصـغـاى آن كـلام نـمايد, چه طبع آدمى از استماع يك نوع سخن ملول
شود, پس چون كلام تازه شـنـود, مـوجـب رغبت او به استماع آن گردد, اين فايده عام
است و در هركلام كه التفات باشد, جـارى اسـت , امـا هـر الـتـفاتى را درهر موقعى
فايده مختصه نيز مى باشد, چنانچه در همين آيه وافى هدايه كه سواى نكته تنشيط سامع ,
فايده مختصه نيز دارد, و آن اين بود كه چون قارى بعد از ثناى الهى و فكر درربوبيت و
ملكيت و رحمت بى تناهى , حجاب غفلت وپرده كثرت , از ديده شهود بردارد و از اهل
مشاهده گردد, و ازمرتبه علم اليقين به درجه عين اليقين رسد, و ازبرهان به عيان
انتقال نمايد و از غيبت به شهود آيد و بر سبيل مشافهه سخن گويد.
ديگر آن كه از اول سوره تا اين جا ثناست و ثنا درغيبت سزاست , و از اين جا تا آخر
سوره , دعاست و دعا در حضوراولى است و رد سوال از كريم به طريق مشافهه , دور مى
نمايد.
و يـكـى از مـفسرين مى گويد كه : دراين جا مضمرى است ,تقديرش آن كه قولوا: اياك
نعبد واياك نـسـتـعـين يعنى كه اى بندگان چون دانستيد كه در اين جهان رب العالمين و
در آن عالم مالك يـوم الـديـن مـنـم , پـس بـگوييد كه تو را درهر دو جهان يكى مى
دانيم و درهر دو سرا از تو توفيق مى خوانيم .
در گـفـتـن اين كلمات بزرگوار ثواب بسيار روايت شده , از آن جمله در خبرى آمده كه
هرگاه كاربربنده مومن تنگ شود و او به اين آيه شريفه مداومت نمايد, آن كار بر وى
سهل و آسان گردد.
و ايـضـا ابـوطـلحه روايت كرده كه : در بعضى از حروب در خدمت رسول خدار بودم كه كار
حرب بـراصحاب سخت شدوكارزار گرم گشت , ناگاه ديدم كه آن سرور سربرداشت وبه آسمان
كرد و گفت يا مالك يوم الدين , اياك نعبد واياك نستعين , در آن وقت مشاهده نمودم كه
سرهاى كفار از بدن آن اشرار جدا مى شد و روى به هزيمت نهادند و نمى ديديم كسى را كه
شمشير زند, پس حرب مـنـتـفـى شد, از آن حضرت از كيفيت آن حال مستفسر شدم , فرمودند
كه : فرشتگان به مدد من آمدند و گردن آن لعينان مى زدند.
اى عزيز حضرت خداوند عز شانه , بعد از تاسيس ضابطه عبادت و تمهيد قاعده استعانت كه
موجب روا شـدن حـاجتهاست و برآمدن مرادها, تلقين بندگان مى فرمايد كه بزرگترين
حاجتها, هدايت مـن اسـت مـر شـما را كه باعث رستگارى دنيا و فيروزى عقباست , و هيچ
عون وعنايتى بهتراز آن نـيست كه اهل هدايت و اهتدا شويد, تا به منزل مقصود و موطن
موعود توانيد رسيد كه بى حمايت بدرقه هدايت از باديه آرزو, راه به منزل مطلوب نتوان
برد, پس طلب اهتدا كنيد از معبود مستعان بـه راه راسـتـى كـه موصل به مطالب دنيا
ومقاصد عقبى و كرامت در اين و سعادت منزلين باشد, بدين وجه كه : اهدنا الصراط
المستقيم .
بيان و تحقيق در جمله اهدناالصراطالمستقيم
اهـدنـاالـصراطالمستقيم يعنى بنما به ما راهى راستى كه وسيله رسيدن است به روضه
رضوان و بهشت جاودان , و قدمهاى ما را بر آن قراردهى و دلهاى ما را بر آن پيشگاه
بار دهى , آنچه نموده بر آن نگاهدارى وآنچه ننموده به ما نمايى و شفقت و مرحمت خود
فرونگذارى , شعر:.
توفيق تو گرنه ره نمايد ----- اين راه به عقل كى گشايد.
اين عقل مرا كفايت از تو ----- جستن زمن و عنايت از تو.
راه عجبست و من درين راه ----- گه بر سر تخت و گاه برچاه .
هم تو به عنايتت الهى ----- آن جا قدمم رسان كه خواهى .
اهـد فعل است و فاعلش ضمير متمكن است كه راجع به اللّه است و همزه مكسور است و نا
مفعول به است , و صراطمفعول ثانى , و لفظ اهدنا امر است كه معنى دعا آمده , و صيغه
امر و دعا در صورت يـكـى است ودر هريك از اينها معنى طلب هست , اما در رتبه
متفاوتند, زيرا كه رتبه آمر, بايد اعلى بـاشـد از رتـبـه مـامور, چه در عرف و عادت
قبيح دانند كه بنده گويد خواجه خود را كه اين كار فرمودم , بلكه مى گويد از او
استدعاى اين نمودم و اين معنى جهت دنائت رتبه اوست از رتبه آقاى او, و دعـا
درخـواست ادنى بود از اعلى , يا از مساوى به مساوى , چنان كه كسى در رتبه برابر
باشد باكسى , از او خواهش نمايد كه اين خط بنويس , يا اين مكتوب برخوان .
بدان كه صيغه امر در لغت عرب به هفده معنى مستعمل شده :.
اول به طريق ايجاب , چون اقيموا الصلوه وآتوا الزكوه .
دوم بر سبيل ندب چون فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا.
سوم اباحه , چون واذا حللتم فاصطادوا.
چهارم تهديد, چون اعملوا ماشئتم .
پنجم انذار, چون قل تمتعوا فان مصيركم الى النار.
ششم امتنان , چون وكلوا مما رزقكم اللّه .
هفتم اهانت , چون ذق انك انت العزيز الكريم .
هشتم تسويه , چون اصبروا, او لاتصبروا.
نهم تعجيب , چون اصبر بهم واسمع .
دهم اكرام , چون ادخلوها بسلام آمنين .
يازدهم تسخير, چون كونوا قرده خاسئين .
دوازدهم تعجيز, چون فاتوا بسوره من مثله .
سيزدهم ارشاد, چون واستشهدوا شهيدين من رجالكم .
چهاردهم تمنى , چون الا ياايها الليل الطويل انجلى .
پانزدهم تكوين و ايجاد, چون كن فيكون .
شانزدهم احتقار, چون القوا ما انتم ملقون .
هفدهم دعا, چون اهدنا الصراط المستقيم .
و اتفاق علماى اصول بر آن است كه استعمال صيغه امر بر همه اين معانى بر سبيل حقيقت
نيست , و در مـاسـواى وجـوب و نـدب و ابـاحت و تهديد, به طريق مجاز است , و مجرد
صيغه برآن معانى دلالت ندارد, بلكه به انضمام قرينه حاليه , دلالت نمايد و اختلاف
كه فيمابين ايشان واقع شده , در وجـوب و نـدب و ابـاحـه و تـهديد است , و در اين
جاهشت قول است : قول اول آن كه حقيقت در وجوب است , واين قول حق است و اقرب به
قواعد اصول است .
ثانى آن كه حقيقت در ندب است .
ثالث آن كه مشترك لفظى است بين اين دو معانى .
رابع آن كه مشترك است به اشتراك
((86)) معنوى .
خامس آن كه مشترك لفظى است بين وجوب و ندب واباحت .
سادس آن كه مشترك معنوى است بين اين ثلاثه .
سابع او را مشترك دانند بين معانى اربعه , يعنى وجوب و ندب و تهديد و اباحه .
ثـامـن اجراى اين صيغه را در وجوب يا ندب بر سبيل قطع توقف نمايند و گويند: از براى
ما علم قطعى حاصل نشده كه اين صيغه از براى وجوب , وضع شده يا ندب .
وادلـه هـريك از اين مذاهب در مكان خود مذكور گرديده كه ذكر آنها مناسب اين ترجمه
شريفه نباشد.
خـلاصـه در ايـن جا امر به سبيل دعا وارد شده , آرى مطلوب همه داعيان , قرب حضرت
اوست و رجـوع همه آدميان در اجابت دعا به فيض رحمت او, اين كلمه تلقين حق است , اگر
هديه هدايت نخواستى داد,اين كلمه نفرستادى و بندگان خود را تعليم ندادى .
و حضرت مولوى در اين معنى گفته است , شعر:.
اين دعا هم بخشش تعليم تست ----- ورنه در گلخن گلستان از چه رست .
پـس طـلـب هدايت كنيد از معبود مستعان به راه راستى كه موصل باشد به مطالب دنيا و
مقاصد عقبى و كرامت دارين و سعادت منزلين .
و اهدنا را از هدايت گرفته اند كه به معنى راه نمودن در دين و راه يافتن در آن
باشد, يا از هدى كه به معنى راه يافتن است و بس .
پـس هـدايـت هـم مـتعدى مى باشد و هم لازم , و هدايت متعدى به لام آيد, چون يهدى
للتى هى اقـوم
((87)) و بـه الى نيزمتعدى شود, چون وانك لتهدى الى صراط مستقيم
((88)) ومتعدى به نـفـس نـيـز, چنانچه اين جا واقع شده و علماى معانى بر آن
رفته اند كه اين جا حرف تعديه سمت حـذف يـافـته به جهت تخفيف , و حذف غير مخل در
حسن كلام مى افزايد, چون قول جناب بارى عزشانه واختار موسى قومه
((89)) كه تقدير من قومه مى كنند.
در تـفـسـير قاضى مذكور است كه انواع هدايت خدا بسيار است و در حيز عدد نگنجد و به
شماره درنـيـايد, اما اجناس اومنحصر است در چهار جنس مترتب بر يكديگر: اول افاضه
قوتهايى كه بنده مـتـمكن شود از اهتدا در مصالح خود, و آن قوت عاقله است و حواس
باطنه و مشاعر ظاهره و غير آن از آنـچـه بـنده را در آن باب به كارآيد و اين معنى
از فحواى آيه وافى هدايه خلق فسوى والذى قدر فهدى
((90)) مفهوم مى گردد.
هـدايـت ثـانـى بعد از عطاى اين قوتها نصب دلايل فارقه است , ميان حق و باطل و صلاح
و فساد, چنانچه فرموده :وهديناه النجدين
((91)) يعنى طريق خير و شر از آن خبر مى دهد.
هـدايت ثالث ارسال رسل و انزال كتب , چنانچه از آيه كريمه طيبه وجعلناهم ائمه يهدون
((92)) و ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم
((93)) هدايت دعوت پيغمبران و اشتمال قرآن به بيان حجت و احكام , معلوم مى شود.
هـدايـت چهارم آن است كه اسرار خود بر دلهاى ايشان , كشف كند و حقايق اشيا على ماهى
عليه , بـديشان نمايد و اين قسم هدايت , مختص است به انبيا و اوليا, ذكر انبيا آن
جاست كه اولئك الذين هدى اللّه فبهديه م اقتده
((94)) وشرح اوليا آن جا كه والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
((95)) .
در بـحـرالـحقايق مسطور است كه هدايت , سه نوع است : هدايت عام , و آن راه يافتن
اشيا است به جـذب مـنـافـع و دفـع مـضـار, چـنانچه در كتاب كريم مذكور است كه اعطى
كل شئ خلقه ثم هدى
((96)) .
ديـگـر هـدايت خاص , و آن راه بردن مومنان است به درجات جنان ومنازل رضوان , قال
اللّه تعالى : يهديهم ربهم بايمانهم
((97)) .
سـوم هـدايت اخص , و اين سه گونه است : هدايت از حق ان الهدى هدى اللّه
((98)) وباحق يهدى اليه م فهدى
((100)) واين قسم هدايت خاصه حضرت ختمى منقبت است ر.
اگر عامى گويد: اهدنا, مقصودش طلب هدايت است و اگر به زبان عالم گذرد, مرادش زيادتى
هدايت , و اگر عارف تلفظ نمايد, مطلبش ثبوت هدايت , چنانچه اميرمومنان (ع ) فرمايد
كه : معنى اهـدنـا آن اسـت كـه مارا به راه راستى كه نموده اى , ثابت قدم دار تا
دايم مطيع تو باشيم در اوامر و نواهى و يك لحظه به پرستش غير تو نپردازيم .
يـكـى از بـزرگـان گـفـته كه چون طريق ضلالت بسيار است و راه نمايان غوايت بى شمار,
بنده مـى گـويـد: الـهـى دوسـتانم به راهى مى خوانند ودشمنانم چون نفس و شيطان , به
راهى ديگر مـى كـشـنـد و هريك از اخلاق ذميمه چون كبر و حسد و مانند آن راهى به من
مى نمايند و طريق ديگر بر من مى گشايند و من متحيروار ندانم كه كجاروم و به كدام
راه ميل كنم .
مصراع :.
مرد سرگشته چه داند كه كجا بايد رفت .
پس مرا راهى نماى كه از همه عنان بگردانم وبه عزم تمام و جدى مالاكلام به سوى تو
آيم , شعر:.
راهها بى حد است و هر نفسم ----- به دگر راه مى كشد هوسم .
اى به سوى در تو راه همه ----- از رهى بر مرا كه در تو رسم .
و گـفـتـه اند كه نجات دين و دنيا به هدايت متعلق است و همه امور سالك , طلب هدايت
است , تا لـحـظـه اى غـافل نباشدو ازراه راست به جاى ديگر ميل نكند و لحظه به لحظه
ـلحظه فلحظه ـ طـلـب هـدايت لازم است , تا دل به مدد ورودجنود هدايت كه بر توالى و
تعاقب رسد, از شبيخون جنود نامعدود غوايت و ضلالت ايمن ماند.
ديـگـرى آورده كـه هدايت دو است : يكى تعلق به اقوال دارد و ديگرى به اعمال , هدايت
اقـوال آن اسـت كـه قـول را بـه سـداد مـتـصـف سـازد, تـا هرچه بنده گويد پسـنديده
افـتد كه قولوا قولا سـديـدا
((101)) وهــدايـت اعمـال آن بود كه عمل رابه صـلاح متسم گرداند تا هرچه بنده
كند ستوده باشد كه يصلح لكم اعمالكم
((102)) .
امام همام ناطق جعفربن محمدالصادق ] اهدنا را به معنى ارنا فرموده , يعنى بنما به
ما راه مستقيم را.
آرى هر طايفه اى فراخور خود رويتى مى طلبند تا بيان راه انابت مى جويند, عارفان
طريق معرفت مـى پـويند, مخلصان از دقايق استخبار مى نمايند, محبان نعمات استعلام
اعلام محبت مى سرايند, مريدان گويند بنما ما را راه عبادت تانفوس ما به خدمت و قلوب
مابه محبت , قائم گردد.
اوليا گويند: بنما به ما راه خود تا به راه از رهنماى غافل نشويم .
پس در اين جا توانيم كه اهدنا را به معنى وفقنا گيريم و گوييم بار خدايا توفيق ده
ما را بر سلوك راه راسـت ,چون هدايت دادى , مدد عنايت ارزانى دار و از ارتكاب اوامر
شرع و اجتناب از نواهى آن , امـداد و اعـانـت فـرو مگذار كه بى حمايت بدرقه توفيق ,
عبور برين طريق ميسر نشود و بى كفايت دلـيـل , فيض سلوك اين سبيل , صورت نبندد, از
حق توفيق جوى و بس كه او رساننده است به هر مـطـلـوب , هـركه از او توفيق جويد,
مطالب را جسته باشد و به تمامى مقاصد و مرامات پيوسته و بـى تـوفـيق , نه راه توان
برد و نه به مقصد توان رسيد, زيرا كه طلب توفيق دعايى است شامل و بر همه مراتب
ومقامات مشتمل .
و از ابن عباس نقل شده كه اهدنا, اى الهمنا, يعنى ما را الهام ده بريافتن راه راست
.
و بـعـضـى بـه مـعنى اعصمنا نيز دانسته اند, يعنى نگاهدار ما را از استغواى شبهات
ودر امان آر از استيلاى شهوات , تا به مددكارى عصمت تو كه خضر راه سرگردانان ظلمت
بشريت است , وصول به عين الحياه طهارت كه سرچشمه حصول مقاصد دو جهان همان تواند
بود, ميسر شود, شعر:.
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ----- ظلماتست بترس از خطر گمراهى .
بيان معانى صراط.
اصـل صـراط, سـراط بـه سـين است و مشتق از سرط كه به معنى بلع باشد يقال :
سرطالطعام اى ابـتـلعه و به واسطه وجودحرف طا, كه در اين كلمه از حروف قلقله و
استعلا و شديده و جهريه و اطباقيه باشد كه مخالف سين است كه ازحروف سكون و تسفل و
رخاوه و همس و انفتاح مى باشد, اورا بـه صـاد مـبدل ساخته اند, چون كه صاد مجانس طا
بوداز جهت استعلا و اطباق و با سين نيز مـتحدالمخرج بود درسكون و همس , پس ابدال
سين به صاد مناسب نمود و رفع ناخوشى اجتماع ضدين شد.
يـكـى گفته كه چون سين را به سبب تسفل ورخاوت , ضعفى بود و طا به واسطه شدت و
استعلا قـوتى داشت , چون يك جا جمعند, پرتو عنايت قوى بر ضعيف افتاد, از حضيض مترقى
گشته قدم به درجات قوت نهاد و به حرف صاد كه ازحروف قويه مستعليه بود, تبديل يافت و
اين معنى تنبيه مى كند بر اين كه چون ضعيف به قوى پيوندد, ضعف او مبدل به قوت شود,
شعر:.
سيل چون آمد به دريا بحر گشت ----- دانه چون آمد به مزرع بذر گشت
((103)) .
ابن كثير به روايت قنبل و رويس به روايت يعقوب به سين كه اصل كلمه باشد, مى خواند و
حمزه , صـاد را به زا اشمام مى كند به جهت طلب زيادتى مجانست ميان مبدل و مبدل منه
, و باقى قرا به صـاد خـالـص تـلاوت مـى نمايند و صراط و سبيل و طريق و سرب و شعب ,
در لغت عرب به معنى مـطـلـق راه بـاشـد, و نهج و منهاج , ومرصد, ومرصاد, و شارع , و
لقم و محجه , به معنى راه پيدا و روشن آيد, و عاريه آورده اند صراط را كه به معنى
راه بوداز براى ـسراطـ كه به معنى ابتلاع باشد, به جهت آن كه گوييا راه فرومى برد
مسافران را و ايشان را از نظر مجاوران غايب مى گرداند,يا آن كه روندگان او را فرومى
برند و مسافتش منطوى مى سازند.
پس اختبار لفظ صراط جهت آن است كه قارى دروقت تلاوت صراط, قيامت را به خاطر گذراند,
چـون كـه صـراط دو است : يكى جسمانى در آن جهان روحانى و آن صراط عقباست , ديگر
صراط روحانى دراين عالم جسمانى , و آن صراط دنياست .
در كيفيت عبور از صراط.
صـراط جـسـمـانى در آن جهان روحانى بر وجهى كه از شارع رسيده و دراخبار مذكور
گرديده , راهـى اسـت بـر بـالاى دوزخ , از مـوى بـاريكتر و از شمشير تيزتر, و مرور
خلايق بر آن پل بر انواع مـخـتـلـف باشد,بعضى چون برق خاطف گذرند و برخى چون باد
عاصف و گروهى چون اسبان دونده و طايفه اى چون پيادگان رونده , و زمره اى افتان و
خيزان , و فرقه اى مانده و حيران .
امـا صـراط روحـانـى در ايـن عـالم جسمانى , شرايع وسنن پيغمبران و اوصيا در هر
زمان , و الان شـريـعت كامله پيغمبرآخرالزمان واوصياى او ـعليهم صلوات اللّه الملك
المنان ـ است كه به جهت هدايت و ولايت ايشان , توان كه از آن صراط گذشت , چنان كه
از آن حضرت ر منقول است كه : مثل اهـل بـيـت مـن , مثل كشتى نوح است , هركه در كشتى
نشست از غرق نجات يافت و هركه تخلف ورزيـد, غـرق گشت , پس بدان كه صراط اين جهان
نيز به مثابه صراط آن جهان , دقيق تر است از مـوى وبـران تـر اسـت از شـمشير دو روى
, دقتش بر دقايق امور شرعيه وتجاوز نانمودن از اوضاع وسنن صاحب شريعت به مقدار جهد
و طاقت وحدتش خط مستقيم كه ميان غلو و تقصيرو افراط و تـفـريط وتعطيل وتشبيه و جبر
و قدراست , وروندگان اين صراط را تفاوت بسيار است , بعضى به قدم يقين در اين راه
چون برق گذرند وجمعى به هر طرف لغزند وفرومانند, پس هركه بر صراط شـريـعـت اسـتقامت
ندارد, بر صراط قيامت مستقيم نمى ماند وانحراف از صراط شريعت , موجب افتادن است از
صراط قيامت به زندان جحيم , ومبتلا شدن به عذاب اليم , هركه امروز راه را برخود
تـاريـك ديـد, فـردا آن راه در ديـده وى , بـاريـك خواهدنمود و آن كه امروز به قدم
همت , شارع شريعت را پيمود, آن جا گذشتن صراط, براو آسان خواهدبود, شعر:.
ميوه خواهد چيد آن جا هركه اين جا دانه كشت ----- مزد خواهديافت آن جا هركه اين جا
كار كرد.
نيك بخت از سعى فرمودن مهم از پيش برد ----- غافل از روى كسالت كار خود دشوار كرد.
علماى عربيت , مستقيم را از استقامت گرفته اند كه به معنى راست شدن و راست ايستادن
باشد, پـس مستقيم به معنى راست شده وراست ايستاده بود كه سالك خود را به بهشت رساند
وساير در آن راه قـايـم باشد, به حجت و برهان بروجهى كه نه كيد مكاران او را از آن
راه بيرون برد و نه عذر شكاكان اورا متحيرسازد, و اهل هندسه , خط مستقيم را اقصر خط
دانند كه بپيوندد ميان دونقطه , پـس صـراط مـسـتقيم اقصر راهى بود كه سالك را به
مقصود رساند, گوييالطف خداوند سبحان تـعـليم بندگان مى نمايد كه شما ضعيفان را راه
درازرفتن دشوار است , من شما را راهى كوتاهى دهـم بـه بـركـت هـدايـت كامله محمدى ر
و دلالت شامله احمدى ـعليه وعلى آله السلام ـ كه تا به مقصد زود توانيد رسيد, و چون
امتان پيغمبران سابق [ راههاى دور و دراز پيش ننهيد, شعر:.
گر كند بدرقه لطف تو همراهى ما ----- چرخ بر دوش كشد غاشيه شاهى ما.
و بـعـضـى گـويند كه : مستقيم لغت روم است كه به معنى روشن باشد, پس صراط مستقيم
راه روشـن بود, و برخى به معنى حق دانسته اند و راه مستقيم را, راه حق گفته اند, و
از جناب صادق ـعـلـيـه الـسلام وعلى آبائه واولاده ـ مروى است كه صراط دين اسلام
است , و از اميرالمومنين (ع ) مـنـقـول اسـت كـه صـراطـمـستقيم قرآن است , و درخبر
صحيح ديگر است كه صراط مستقيم اميرالمومنين عليبن ابى طالب است و كلمه طيبه صراط
على حق مويد آن است .
يـكـى از عـرفـاگـفته كه صراط مستقيم خلق عظيم سيدالمرسلين ر واهل اطهار اوست
,ديگرى گـفـتـه صـراط مستقيم عبارت از اعتدال حقيقى است ميان اخلاق متضاره , چون
سخاوت ميان اسراف وخست و چون عصمت ميان خمودوشهوت , و چون تواضع ميان تكبر و رذالت
, و همچنين هـريـك از اخـلاق راطـرف افراط وتفريط مى باشد كه اين هر دومذموم است ,و
ميان اين دو طرف وسـط است كه محمود است , و اختلافى كه در مذاهب واقع است منشا آن
انحراف ازاعتدال است , چون دين پسنديده كه مرتبه اعتداليه توحيد است كه موضوع است
ميان دو طرف افراط و تفريط, تشبيه و تنزيه يهود كه مظهر غضبند آثار تشبيه بر صفحات
مقالات ايشان ظاهر است , و نصارى كه مـعـدن ضـلالـتند, ارقام تنزيه از اوراق احوال
ايشان واضح و باهر, وفى الحقيقه اگر صاحبدلى در اخلاق و احوال سيد ابرار واهل بيت
اطهار او ـعليه وعليهم افضل الصلوات والتحيات ـ تامل فرمايد, بـه قـدر فـهـم و دانش
خود بر صورت اعتداليت كه لازم اخلاق ايشان بوده , اطلاع يابد و داند كه ايـشـان
پـيـوسـتـه بـه طـريـق اعـتـدال ثـابـت بـوده انـد و از التفات به طرفين افراط و
تفريط, اجتناب فرموده اند و از آن جا گفته اند: خيرالامور اوسطها.
در كـتب عامه مسطور است كه روزى جناب مستطاب ختمى منقبت ر عمر را ديد كه به آواز
بلند قـرآن مـى خـوانـد, پرسيدكه سبب رفع صورت چيست , عمر جواب داد كه شيطان را از
خود دور مى كنم و خفتگان را بيدار مى سازم , آن سرورفرمود كه آواز خود را پست تر
ساز, و روزى به در خانه ابـوبـكـر گـذر فرمود ديد كه به آواز پست , تلاوت مى نمود,
فرمودكه جهت پستى صوت چيست , ابوبكر گفت يا رسول اللّه ر مى شنوانم آن را كه به او
مناجات مى كنم , آن حضرت فرمودبلندتر ساز آواز خـود را, عـمر را از ميل به جانب
افراط منع فرمود وابوبكر را از توجه به طرف تفريط ممانعت نمود.
يكى از اهل اشارت گفته كه صراط مستقيم آن است كه گواهى دهد بر صحت آن دلايل توحيد و
تنبيه كند بر شرف عزت آن شواهد تحقيق .
ديـگـرى آورده كـه ايـن طريق خوف و رجاست , خوف مذكر است و رجا مونث هر دو جمع
شوند, حـقـيت ايمان از ايشان تولد كند و جامعترين سخنى كه علماى شريعت گويند آن است
كه صراط مستقيم , راه حضرت رسالت و اهل بيت طهارت اوست [ كه رونده اين طريق از حضيض
ذلت برهد وبـه اوج عزت برسد, ومال همه اين اخبار كه مذكور شد,يكى است در نزد آنانى
كه عارف به اسرار بـاشـند, و صراط مستقيم را عبارت از معرفت اصول دين از توحيد و
عدل نبوت و ولايت ومعاد كه طريق محمدروآل اوست دانند كه هميشه باهمند و از يكديگر
منفك نشوند, شعر:.
مرد رهى دامن مردى بگير ----- زنده دلى در غم دردى بمير.
دم نزد آن كو نفسى درنيافت ----- كس نشد آن كو كه كسى درنيافت .
فيض كاشى ـ عليه الرحمه ـ در تفسير صافى فرمايد كه : هر فردى از افراد بشرى را از
ابتداى حدوث تا انتهاى عمر, ازمهد تا لحد, انتقالات جبلى باطنى است در كمال و حركات
طبيعى همه نفسانى اسـت كـه ناشى شوند از تكرر اعمال وحادث گردد از اينها مقامات و
احوال , وهميشه نقل كند از صـورتى به صورتى و از خلقى به خلقى و از عقيده اى به
عقيده اى و از حالى به حالى و از مقامى به مـقامى و از كمالى به كمالى تا آن كه
متصل شود به عالم عقلى و داخل گردددر حلقه مقربين و ملحق شود به ملا اعلى و سابقين
, هرگاه توفيق رفيق او شود و به نهايت كمال رسيده باشد, يا آن كه لاحق شود در زمره
اصحاب يمين , هرگاه بوده باشد از متوسطين نه از كاملين , يا محشور شود با گروه
شياطين واصحاب شمال , هرگاه عارى باشد از كمال و مطاع او بود شيطان , دراحوال و
قرين او گردد خذلان در مال ومعنى صراطرا اين داند ومستقيم را راهى گويد كه سالك خود
را بـه جـنت كشاند وآن راه شريعت باشد كه مشتمل است بر توحيد ومعرفت و توسط بين
اضداد در اخـلاق و الـتـزام صـوالـح اعـمال و متابعت امام مفترض الطاعه واقتداى به
طريقت او كه ازموى بـاريـكـتـر واز شـمشير تيزتر است , ومويد اين است روايت كه از
جناب صادق (ع ) نقل مى كند كه صورت انسانى طريق مستقيم به هر خير است و جسر ممدود
بين بهشت و جهنم است .
آرى انـسـان از حـيـثيت نشات مختلف و قواى ظاهرى و باطنى , اشتمال دارد بر صفات و
اخلاق طـبيعى وروحانى , وهريك را طرف افراط و تفريط هست و واجب از آن معرفت وسط است
و بقاى بر آن تا هواهاى نفس او را به چپ وراست نكشد و بر همين جاده وسطى راسخ ماند.
مستقيم را شش علامت است : اول آن كه به هنگام معامله با خداوند تقصير نكند.
دوم در وقت مجاهده , كاهلى نورزد.
سوم در زمان مخالفت نفس چيزى مانع نبود.
چهارم هيچ يك از طاعات و عبادات را, وزن ننهد.
پنجم نيكويى كه حق سبحانه با وى كند, اگرچه اندك باشد, آن را بزرگ شمارد.
ششم داد مسلمانان دهد و از ايشان داد نخواهد.
بزرگى فرمود كه صراط مستقيم , راه خداست , از او پرسيدند كه راه خدا چگونه است ؟
جواب داد كه عطفتين و قدوصلت , يعنى راهى است كه به دو جمله از پيش رود و به مقصد
رسى , در عطفه اولى , دنيا رابا متعلقات او, درپس پشت افكنى , و در عطفه ثانى از
عقبى ومضافات او درگذرى و خـطـوتـين قدوصلت , نيز روايت كرده اند, يعنى دو گام كه
به يك گام از تمامى ماسوى اللّه ببايد گذشت و به گام ديگر خود را با همه هستى و
پندار ببايدگذاشت .
يـا يـك قدم بر نفس خود وديگرى بر كوى دوست آرى , سالك بايد كه قدم اول را از
آستانه هستى بردارد, و قدم دوم را در پيشگاه وصال نهد, شعر:.
هركه در راه تو اول قدم از خويش بريد ----- هم به اول قدم آن جا كه همى خواست رسيد.
بـدان كـه چـون بـنـده ثنا و ستايش معبود خود نمود وشرط عبوديت به جاى آورد وزبان
نياز به اسـتـعـانت گشود و طلب هدايت راه راست كرد, هرچند راه راست يكى است و راه
ضلالت بسيار است , اما راه راست نيز به نسبت سالكان متفاوت است , بعضى نزديكتر و
برخى دورتر, و از اين است كـه قـوم مـومنان زودتر از گروهى ديگر به بهشت روند
وسابقان از مقتصدان سبقت نمايند, پس گـويـيـا لـسان ربوبيت در وقتى كه بنده مى
گويد: اهدنا الصراط المستقيم مى پرسدكه راههاى مـسـتقيم متفاوت است , تو به كدام
استقامت راغبى ؟
ديگر باره زبان عبوديت به عرض مى رساند: صـراطالذين انعمت عليهم , يعنى راه كسانى
مى جويم كه نعمت داده اى برايشان و صورت و معنى ايشان را به نعمت ظاهره وباطنه
آراسته اى , نعمت صافى از كدورت غضب و تباهى , خالص از شايبه ضلال و بى راهى ,
وگرنه همه موجودات رامشمول نعم تو مى بينم , و تمام مبدعات را از فيض كرم تو مى
يابم , ليكن نعمت ايشان را آميخته به محنت مى دانم ونعمت آميخته به محنت , چندان
لذتى ندارد.
مصراع :.
نعمتى خواهم كه محنت را نباشد ره بدو.
صـراطـالـذيـن , صـفت صراطالمستقيم است و جايز است كه بدل كل باشد از براى صراط اول
, و صـاحـب كـشـاف و قاضى بر اين قولند, و فرق ما بين صفت و بدل آن است كه بدل در
حكم تكرير عامل است از حيثيت آن كه بدل مقصود است به خلاف صفت , پس در صورتى كه بدل
دانيم تقرير را چـنـيـن كنيم كه اهدناالصراط الذين انعمت عليهم و فايده بدل ,تاكيد
و تنصيص است برآن كه صراط مستقيم صراط مومنان است واختصاص استقامت به اهل ايمان به
بليغ تر وجهى وقوع يافته , چـون كه در تفصيل بعد از اجمال مبالغه بيشتر باشد, براى
آن كه موصوف دوبار مذكور شده , يك دفـعـه مـجـمـل و دفـعـه ديگر مفصل , پس صراط در
اين جا تفصيل صراط اول واقع شده و بيان وتـفـسـيـراو باشد, الذين موصول است و انعمت
عليهم صله اوست , وضمير جمع عايد به موصول , وموصول در لغت به معنى پيوسته شده
باشد, ودراصطلاح اسمى را گويند كه بدون صله , كلام از او تمام نشود, وصله او جمله
خبرى بايد نه انشائى , زيرا كه موصول مبهم است و به موضحى احتياج دارد و جـمـله
انشائى , ايضاح را نشايد و عايد به موصول را از آن جهت شرط كرده اندكه صله را به
موصول مرتبط سازد.
والـذيـن مـجـرور بـه اضافه است و در حالت رفع نيز الذون استعمال نكنند, مگر بر
سبيل شذود, بعضى الذين را موضوع از براى جمع مذكر دانند و برخى او را جمع الذى
گويند و الف را در حالت رفع و يا را در حالت نصب و جر علامت اعراب گيرند.
وحـق آن اسـت كه اينها در اين جا علامت اعراب نيستند, جهت آن كه موصولات از قبيل
مبنيات باشند و يا و نون درالذين علامت جمع نيست , بلكه جهت زيادتى دلالت است .
و فـرقه اى اللذان را معرب دانسته اند و الذين را مبنى شمرده اند, جهت مشابهت او به
من در عدم استعمال به صيغه تثنيه .
عـلـيـهم حمزه و يعقوب به ضمها و اسكان ميم قرات نموده اند و باقى قرا به كسر ميم و
اسكان ها تلاوت كرده اند.
اهـل حـقـيقت تكرار صراط واضافه او را به منعم عليهم چنين دانسته اند كه راه دور
است : يكى از بـنـده بـه حـق و ديـگرى ازحق به بنده , اما راهى كه بنده را به
خداوند باشد, راهى است به غايت بيمناك و خوفناك , چندين هزار قافله در اين راه
حيران و در هر گوشه اى سراسيمه و سرگردان , در ايـن طـريـق مـكـارى اسـت پـرفـن و
غـدارى اسـت رهزن , علم دعوى لاقعدن لهم صراطك الـمـسـتـقـيـم
((104)) بـرافـراخـته و صداى لاتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن
شمائلهم
((105)) درانداخته , وهرآينه از اين راه , كم كسى به مقصد تواند رسيد.
امـا راهـى كـه از حـق بـه بنده است , در آن راه نه اندوه باشد و نه پريشانى , نه
خوف دزد و نه بيم سـرگـردانـى , سـالكان او رفيق بدرقه سلامت , سايران در او به
نعمت و كرامت روندگانش را به سلسله عنايت كشان مى برند از بدايت تا نهايت .
مـلاى رومى گويد, شعر:
اى آن كه ما را مى كشى بس بى محابا مى كشى ----- تو آفتاب و ما چونم ما را به بالا
مى كشى
هرسالك افسرده را اندر كشش جان مى دهى ----- زندانيان غصه را اندر تماشا مى كشى
زاهـد زكوشش دم زند عاشق نداند جزكشش ----- ما كرده از كوشش كران ما را تو بى ما مى
كشى
و اين راه , راه مـنـعـم عـليهم است كه فى الحقيقه راه حق است به بنده , نه راه
بنده به حق , پس اضافت صـراط بـه ايـن جماعت , تشريف حق است بر بندگان و سالكان را
تا متابعت اين جماعت نموده به زودى قـطـع مـراحـل نـمايند و به منازل ابرار و مساكن
اخيار فرود آيند, با آن كه قطاعان طريق چون ابليس و نفس وهوا در كمينگاه فريب نشسته
, قصد آن دارند كه سالك را از راه بيفكنند و در وادى نـامـرادى سـرگـشته سازند, لطف
ايزدى دبدبه ان هذا صراطى
((106)) در عالم افكنده , تا شيطان در قفا قطع طمع كرده , خايب و خاسرگشته , سر
حيرت در گريبان نامرادى كشند.
بـزرگـى فرموده كه : اضافه صراط به منعم عليهم دلالت مى كند بر اختصاص ايشان به
هدايت , و اضـافـه انـعـام بـه خود دليل مى شود بر آن كه اوست خالق هدايت , و بدين
نكته جبر و قدر باطل مى شود و جبرى وقدرى مخذول مى گردند.
ديگر آن كه سالك مبتدى هرگاه خواهد كه به قوت قدم خويش قطع منازل نديده نمايد, به
سالها طى مـسـافـت يـك مقام از مقامات اين راه را نتواند, مگر آن كه به مدد و قوت
مرشد كامل به سر منزل مراد تواندرسيد.
آرى راه نـيـافته را مقتدا بايد و راه رو را پيشروى نيكو شايد, تا به مدد همراهى
ايشان , راه از پيش بـرد و هـركـه به اختيار خود بى مرشد كامل به راهى رود, بى شبهه
هواپرست بود, پس بى موافقت انبيا و اوليا كه اشارت انعمت عليهم بشارت حال ايشان است
, قدم در اين راه گذاشتن مشكل , بل متعذر است .
اى عـزيز چنان كه موصول بدون صله تمام نشود وصله او جز جمله خبرى نشايد, انسان كه
اشرف مـوصـولات عالم است نيز دولت اتمام نيابد, مگر به جمعى پيوستگى يابد كه باخبر
باشند از احوال مـبدا و معاد, تابه بركت صحبت ايشان او نيز از بدايت و نهايت حال
خويش خبر يابد و هرگاه مواد رديـه فـاسده آرزوهاى او غليان كند,به معالجه صايب
ايشان , ازاله امراض و تسكين مواد نمايد و با رويه نافعه ايشان , مزاج حالش به صحت
اصلى آيد.
بدان كه اگرچه مفهوم آيه عام است و شامل هركه خدا نعمتى به او داده و به وجهى از
وجوه منعم گردانيده , چون كه الذين مقتضى عموم است و انعمت عليهم مشتمل بر نعمت
مطلق , و هيچكس نـيـسـت كه او را از خوان نعمت بى كران بهرمند نگردانيده و قسمى از
فوائد صورى يا معنوى بدو نرسانيده , اما از آيات اول و آخر اين آيه , نعمت مقيد به
هدايت وايمان معلوم مى گردد, زيرا كه در مطلع , سوال هدايت فرمود و در مقطع ,
استثنا از مغضوب عليهم وضالين فرمود.