1- 3- حسن بصرى
(م 110 ه)؛(1366)
پدرش غلام زيد بن ثابت انصارى بود. از اسراى ميسان و مادرش خيره، كنيز ام
سلمه، همسر رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) گفته شده است كه ام سلمه، حسن را
زمانى كه كودكى بود، به پستان مى گرفت، و حكمتى كه به حسن داده شده از همان پستان
است.(1367)
او از مفسران بزرگ تابعين است كه ارادت خاصى به اميرمؤمنان على (عليه السلام) داشت.(1368)
او از كسانى بود كه در مقابل اهل حديث كه قائل به جبر بودند، ايستاد و قائل به عدل
شد.
سيد مرتضى (قدس سره) مى گويد:
يكى از پيشينيان كه تظاهر به قول به عدل كرد حسن بن ابى حسن بصرى بود.(1369)
از او نقل شده است كه مى گفت:
هر كس گمان كند كه گناهان از ناحيه خداوند است، روز قيامت با روى سياه محشور مى
شود.(1370)
شكى نيست كه حسن بصرى تقدير الهى به معناى جبر را انكار كرده است و نامه او به
عبدالملك مروان در اين زمينه مشهور است.
(1371)
همچنين نامه او به امام حسن مجتبى (عليه السلام) در اين زمينه مشهور مى باشد.(1372)
لكن از آن جا كه حاكمان بنى اميه سياست ((يا با ما باشيد يا عليه ما هستيد)) را
داشتند و از آن جا كه عقيده به جبر اساس و ستون حكومت آنان بود و هر كس را كه معتقد
به تقدير الهى به معناى جبر نبود متهم به منكر قدر الهى نموده و به او برچسب
((قدريه)) مى زدند، و سپس به حذف يا برخورد فيزيكى با او مى پرداختند- مانند
غيلان دمشقى و معبد جهنى كه بر سر اين عقيده جان باختند- لذا حسن بصرى نيز از سوى
حكومت متهم به قدرى بودن و نفى تقدير الهى شد و مورد تهديد قرار گرفت، كه گزارش ذيل
سندى است بر درستى اين مدعا:
ابن سعد از ايوب نقل كرده است كه گفت:
چندين بار به خاطر مسئله قدر نزد حسن بصرى رفتم تا اين كه او را از عقاب سلطان
ترساندم، پس گفت: از امروز به بعد، از اين اعتقاد دست بر مى دارم.(1373)
لذا حسن بصرى سياست تقيه را در پيش گرفت و در ملا عام از قدر سخن نمى گفت. بلكه
گاهى نيز سخنانى از او در تاييد عقيده به جبر نقل شده است، به عنوان مثال خالد حذا
مى گويد:
از حسن بصرى پرسيدم: به نظر تو آدم (عليه السلام) براى بهشت خلق شده بود يا براى
زمين؟ حسن گفت: براى زمين. گفتم: حتى اگر مرتكب آن اشتباه نمى شد و از شجره نمى
خورد؟ پاسخ داد: چاره اى جز ارتكاب آن نداشت.(1374)
بنابراين، به نظر مى رسد اينگونه سخنان از حسن يا ساخته جاعلان است و يا اين كه او
تقيه مى كرده و عقيده خود را مستور مى داشته است، چرا كه از او نقل شده است كه گفت:
تقيه تا قيامت وجود دارد.(1375)
او نام اهل بيت (عليهم السلام) را از اسناد رواياتش حذف كرده بود و آن را به رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى داد و زمانى كه مى خواست رواياتى را از
اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل كند با كنيه ((ابوزينب)) نام مى برده است، و در
ظاهر از او دورى مى كرد.(1376)
روشن است كه حذف اسناد روايات از او، به خاطر ترس او از حجاج بوده است كه از سخن
گفتن از حضرت على (عليه السلام) منع كرده بود، و با شيعيان و محبان على (عليه
السلام) به شدت برخورد مى كرد.
گزارش شده است كه روزى ابان بن ابى عياش، به حسن گفت:
اين سخنان چيست كه از تو درباره على (عليه السلام) شنيده مى شود؟ حسن پاسخ داد:
خونم را از آن جباران حفظ مى كنم؛ يعنى بنى اميه و اگر اين امر نبود چوب ها بر من
نواخته مى شد.(1377)
هم چنين گزارش شده است كه يونس بن عبيد گفت:
از حسن بصرى پرسيدم: اى اباسعيد! همانا تو مى گويى: قال رسول
الله (صلّى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه او را درك نكرده اى؟ حسن پاسخ
داد: اى پسر برادرم! از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس قبل از تو از من نپرسيد و اگر جاى
گاه عزيزى نزد من نداشتى پاسخت را نمى دادم.
مى بينى كه ما، در چه زمانى قرار داريم (حكومت حجاج بر بصره) هر چه كه شنيدى از من
كه مى گويم: قال رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلم)
پس آن از على بن ابى طالب (عليه السلام) است، الا اين كه ما در زمانى هستيم كه نمى
توانيم نام حضرت على (عليه السلام) را ياد كنيم.(1378)
همچنين گزارش شده است:
شخصى به حسن گفت: پس چگونه است كه ما نمى توانيم تو را كه بر على (عليه السلام) ثنا
و درود بفرستى؟ حسن پاسخ داد: چگونه در حالى كه از شمشير حجاج خون مى چكد. على
(عليه السلام) اولين كسى است كه اسلام آورد و همين براى شما كافى است.(1379)
همان طور كه ملاحظه مى شود نگرانى و خوف حسن بصرى بر جانش از ناحيه حاكمان و
كارگزاران بنى اميه سبب تقيه او شده و از ذكر بسيارى از حقايق و معارف اهل بيت
(عليهم السلام) در ملا عام خوددارى مى كرده است و هم چنين عقيده خود به عدل و نفى
جبر را پنهان مى داشته است. همين عامل سبب طعن برخى از افراد بر او و متهم كردن او
به دشمنى با اهل بيت (عليهم السلام)، شده و از اين رو كه موجب طرد و عدم پذيرش
روايات او از طرف برخى از دانشمندان گرديده است.(1380)
از طرف ديگر متهم شدن او به قدر نيز موجب عدم پذيرش روايات او از سوى برخى از
دانشمندان اهل سنت و حديث شده است. تقيه او سبب شده كه عده اى قائل شوند كه او مروج
مذهب جبر در تقويت پايه هاى حكومت بنى اميه بوده است؛ به طورى كه گفته شده است كه
سياست اموى بر دو عامل استوار گشت: 1- زبان حسن؛ 2- شمشير حجاج.(1381)
2- گزينش و استثناى برخى تابعين از
سياست منع ترويج حديث
شكى نيست كه حكومت بنى اميه بدون وجود مشروعيت ساختگى، براى لحظه اى نيز
دوام نمى آورد، بنابراين، حكومت براى كسب مشروعيت و محبوبيت لازم در ميان عامه
مردم، نياز به دانشمندانى داشت تا در سايه علم آن ها به عوام فريبى بپردازد، لذا در
اقدامى گسترده به جذب و تقويت آن دسته از عالمان دنياخواه و فرصت طلبى كرد كه خشم
خدا را بر خشم حاكمان ترجيح مى دادند. در اين ميان علماى تازه مسلمان مسيحى و يهودى
جاى گاه ويژه اى داشتند، لذا اين به ظاهر عالمان در پناه دستگاه حكومت، در سطح
گسترده به جعل حديث و رواج قصه خوانى و قصه سرايى و رواج خرافات اسرائيلى ميان
مسلمانان پرداختند و اذهان مردم را با خرافات خودساخته مشوش كرده و از فرهنگ واقعى
اسلام- كه همان فرهنگ مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود- باز داشتند.(1382)
در ذيل برخى از اين دانشمندان را كه در حوزه تفسير اثرات زيان بار بيشترى داشته اند
معرفى مى كنيم.
1- كعب الاحبار (م 34 ه)؛
ابواسحاق كعب بن ماتع حميَرى، معروف به كعب الاحبار، از دانشمندان بزرگ يهود در يمن
كه در زمان خليفه دوم، عمر، مسلمان شدو قصه اى را هم براى مسلمان شدن خود نقل كرد.
پدر او كاهن بوده و او نيز با كهانت آشنا بود.
گزارش شده است كه: كعب در ملاقاتى با خليفه دوم گفت: من نام شما را در كتاب الله
(تورات) يافتم و در آن جا ديدم كه شما بر درب جهنم ايستادى و مردم را از وارد شدن
به آن باز مى دارى و بعد از مردنت همه وارد جهنم مى شوند.(1383)
هم چنين به او گفت:
همانا ما تو را شاهد و امامى عادل مى دانيم و تو كسى هستى كه در راه خدا از ملازمت
هيچ ملامت كننده اى نمى هراسى.(1384)
حضرت على (عليه السلام) او را كذب دانسته است.(1385)
هم چنين حذيفه، اباذر و ابن مسعود نقل هاى او را رد مى كردند.(1386)
آن چه را او از كتب قديم نقل كرده معتبر نبوده است.او بر تورات و تعاليم اسرائيلى
آگاه بود و به آن ها مراجعه مى كرد.(1387)
محمود ابوريه، اسلام او را واقعى نمى داند و معتقد است او در پوشش ظاهرى
مسلمانان، خرافات را از طريق ابوهريره گسترش مى داد.(1388)
افرادى مانند ابوهريره كه از اتقان در نقل برخوردار نبوده اند، راوى اسرائيليات او
بودند.
با اين همه ذهبى درباره او مى گويد:
كانَ مَتينُ الديانَة، حُسن الاسلام، مِن نُبلاءِ العُلَماء.(1389)
رشيد رضا، كعب و وهب را از بدترين و فريب كارترين راويان اسرائيليات مى خواند و نظر
كسانى را كه آن دو را توثيق مى كنند رد مى كند.(1390)
خليفه دوم در موارد بسيارى، از كعب الاحبار درخواست مى كرد تا او را موعظه كند،
بشارت دهد و معانى آيات قرآنى را براى او تشريح نمايد، كه كلماتى مانند:
حدثنا، بشرنا، و خوفنا
كه عمر، خطاب به كعب گفته است در تاريخ ثبت است.(1391)
كعب الاحبار در دستگاه خلافت عثمان و معاويه نيز ارج فراوانى داشته است.
برخورد ابوذر غفارى با كعب در زمان عثمان نشان مى دهد كه كعب الاحبار كه خود تازه
مسلمانى بيش نبود و مسائل شرعى را از صحابه ياد گرفته بود، احكام شرعى را نيز به
دستور خليفه (عثمان) براى مردم بيان مى كرد.(1392)
به گواهى اين گزارش، دستگاه حاكم جهت پيش برد مقاصد و اهداف سياسى خود، از تازه
مسلمانى از احبار يهود، چون كعب الاحبار بهره مى برد؛ به گونه اى كه او را مرجع
پرسش هاى دينى مردم قرار مى دهد. از زوايه ديگر مى توان گفت: اهل كتاب در پوشش
اسلامب خود را به دستگاه خلفا نزديك كردند، و با اثرگذارى هاى عميقى بر برخى از آن
ها توانستند مسير فرهنگ اسلامى را دستخوش آراى خود سازند.
2- 2- وهب بن منبه صنعانى، ابوعبدالله
(م 34- 114 ه)؛(1393)
او در زمان خلافت عثمان تولد يافت و از دانشمندان بزرگ اهل كتاب در يمن بود،
كه به داستان هاى پيشينيان به ويژه ((اسرائيليات)) آگاهى و عنايت زيادى داشت.(1394)
شمس الدين ذهبى مى گويد:
او فردى مورد وثوق و راست گو بود و از كتاب هاى اسرائيلى بسيار نقل مى كرد.(1395)
وهب، علاوه بر پرداختن به داستان ها و اخبار پيامبران، از طرف عمر بن عبدالعزيز
منصب قضاوت را نيز در صنعا بر عهده داشته است.(1396)
او در ميان اهل سنت جاى گاه بلندى پيدا كرده است، تا جايى كه از پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) نقل كرده اند:
مردى به نام وهب در ميان امت من وجود دارد كه خداوند حكمت را به او ارزانى مى دارد.(1397)
ديارى مى گويد:
از مطالعه تاريخ زندگى وهب به دست مى آيد كه وى يكى از منابع اصلى نشر و گسترش
انديشه جبرگرايى و نفى اختيار انسان بوده است .(1398)
سلمه از ابى سنان نقل مى كند كه ما از وهب بن منبه شنيديم كه مى گفت:
من قبلا به ((قدر)) (اعتقاد به اختيار، آزادى و اراده انسان در اعمال) اعتقاد
داشتم، تا اين كه هفتاد و چند كتاب از كتاب هاى پيامبران را خواندم كه در همه آن ها
آمده بود: كسى كه حتى اندكى به اختيار واراده خودش معتقد باشد، كافر شده است، بدين
ترتيب از اعتقادم دست بر داشتم.(1399)
احمد بن حنبل كه خود مخالف ((قدر)) است مى گويد:
او متهم به ((قدر)) بوده است، ولى بعدها از آن دست برداشته است.(1400)
روشن است كه اين انديشه وهب در تحكيم پايه هاى حكومت امويان بسيار مؤ ثر بوده است.
سخنان او در كتاب هاى تاريخى، حديثى و تفسيرى فراوانى ديده مى شود، كه داستان فريب
خوردن آدم (عليه السلام) يكى از آن هاست. هم چنين نقل شده است كه او كتاب مبسوطى به
نام قصص الانبياء و قصص الاخيار نوشته است.(1401)
رشيد رضا مى گويد:
از ميان كسانى كه اسرائيليات را روايت مى كنند، وهب بن منبه و كعب الاحبار، بدترين
افراد و رياكارترين و نيرنگ بازترين آنان هستند.(1402)
2- 3- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج
(م 150 ه)؛(1403)
كنيه اش ابوالوليد يا ابوخالد، اصالتا رومى و معتقد به آيين نصرانى بوده
است، كه مسلمان شد و فقيه و پيشواى اهل حجاز گرديد. از ابن جريج، روايات فراوانى در
كتاب ها و جوامع حديث اهل سنت، به چشم مى خورد.
ذهبى درباره وى مى گويد:
ابن جريج محور روايات اسرائيلى در زمان تابعين است. اگر ما به تفسير طبرى مراجعه
كرده و آياتى را كه در شاءن نصارا وارد شده است، بررسى كنيم، خواهيم ديد كه بسيارى
از رواياتى را كه وى در تفسير آيات آورده است، از ابن جريج نقل شده است.(1404)
سيوطى درباره روش ابن جريج در رواياتش مى گويد:
ابن جريج تصميم نداشته است روايات صحيح را گردآورى و نقل كند، بلكه هر روايت درست
يا نادرستى را كه در باره آيه اى بيان شده، روايت كرده است.(1405)
بدين ترتيب، ابن جريج در ترويج احاديثخرافى و نادرست نقش مهمى را به عهده داشته
است، لذا مورد حمايت حكومت قرار گرفته و از سياست منع گسترش حديث، استثنا شده بود.
خاتمه: خلاصه مطالب
پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) به عنوان اولين مفسر و
مبين قرآن كريم با دو روش نظرى و عملى به تفسير قرآن كريم پرداخت، و شاگردان برجسته
اى را تربيت كرد. با اين همه، صحابه در درك و فهم مفاهيم قرآن كريم داراى تفاوت
مرتبه بودند، لذا پيامبر گرامى اسلام ، اميرمؤمنان (عليه السلام) را به عنوان شاگرد
ويژه برگزيد و علم كامل تفسير قرآن را به وى منتقل كرد و به عنوان قرين قرآن و مفسر
آن به مردم شناساند.
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در راه تفسير قرآن و اجراى عملى آن در جامعه
با گروه هاى سه گانه سياسى، يعنى مشركان، اهل كتاب و منافقان- كه موقعيت و منافع
نامشروع خود را در معرض خطر جدى ديدند و لذا سد راه پيامبر شدند- در جدال و مبارزه
بود. و هر يك از اين گروه ها براى به سازش كشاندن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) بسيار كوشيدند و همه راه هاى سياسى و نظامى ممكن را به كار گرفتند تا حضرت را
از راهى كه در پيش گرفته است منصرف و مغلوب سازند. آنان در عين تمايز از هم در پاره
اى از اوقات با يك ديگر همكارى مى كردند.
لكن پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) هرگز تن به سياسى كارى نداد و
همچنان با قدرت و اقتدار با اتخاذ تصميمات مدبرانه و حكيمانه تحت لواى وحى، توطئه
هاى آنان را نقش بر آب مى كرد، تا آن جا كه منجر به شكست و حذف برخى از اين گروه ها
شد.
پس از رحلت رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم)، منافقان كه براى چنين
روزى برنامه ريزى كرده بودند، در قالبى نو تجديد سازمان كرده و در عرصه اجتماعى و
سياسى آن روز پديدار گشتند و توانستند قدرت سياسى را به دست گرفته و اكثريت را تابع
خود سازند. و به اين وسيله معلمان و مفسران واقعى قرآن كه همانا اهل بيت (عليهم
السلام) و در راءس آن ها اميرمؤمنان على (عليه السلام) قرار داشت، در جامعه منزوى
گشته و معارف آنان در دست رس همگان قرار نگرفت.
در اين ميان برخى از صحابه نيز كه تفسير قرآن را نزد پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله
عليه و آله و سلم) فرا گرفته بودند اقدام به ترويج معارف و تفسير قرآن كردند، لكن
همان ها نيز خود را از منبع و سرچشمه زلال اهل بيت (عليهم السلام) بى نياز نمى
ديدند؛ به طورى كه بسيارى از آنان خود را شاگردان اميرمؤمنان على (عليه السلام)
معرفى، و به آن افتخار مى كردند.
انزواى اهل بيت (عليهم السلام) پى آمدهاى مخرب فراوانى بر چهره اسلام و جامعه
مسلمانان نهاد، به گونه اى كه تفرقه ها و اختلاف ها يكى پس از ديگرى پديدار مى گشت
و به ايجاد فتنه هاى بزرگ مى انجاميد. در حالى كه مرجع رسمى واحدى كه بتواند اين
اختلافات را از ميان بردارد وجود نداشت، چرا كه اهل بيت (عليهم السلام) در انزوا
قرار گرفته بودند. همين عامل سبب شد تا از هر گوشه اى مكتبى سر بر آورد و مدعى
اسلام راستين گردد و عقايد و آراى خود را بر قرآن تحميل نمايد. گروه هايى چون
مرجئه، جبريه، و غلات و....
در اين ميان كسانى نيز بودند كه با اين اقدامات و اهداف سياسى حاكمان جور به مبارزه
برخاستند، لكن حكومت به هر يك از مخالفان اتهامى وارد مى كرد و با زدن برچسب و سپس
برخورد فيزيكى، آنان را از سر راه بر مى داشت.
لذا عده اى از دانشمندان نيز تحت تأثير اين سياست، در نشر معارف واقعى اسلام اهمال
و برخى نيز تقيه مى كردند، و برخى نيز خشم خدا را بر خشم حاكمان ترجيح داده و با
هواهاى نفسانى آنان همسو مى شدند.
لكن پيشوايان دين و امامان معصوم (عليهم السلام) به دفاع از حريم قرآن پرداختند و
با برخورد قاطع با جريان هاى منحرف، راه مستقيم و اسلام ناب را به همگان نشان مى
دادند و در اين راه محتمل رنج ها، سختى ها و شكنجه هاى فراوان شدند و عاقبت جان
شريف خود را در اين راه فدا كردند.
در عصر تابعين، برخى از آنان در زمينه قرآن و تفسير آن از برخى ديگر پيشى گرفتند، و
در اين زمينه صاحب نام شدند. آنان به گسترش تفسير قرآن در بلاد اسلامى پرداختند؛ به
طورى كه مكاتب تفسيرى مختلفى در اين عصر ايجاد گشت. هر يك از اين مكاتب، با توجه به
شرايط و اوضاع سياسى اجتماعى آن روز و با توجه به ويژگى هاى استاد خود، داراى ويژگى
ها و امتيازهايى در امر تفسير شدند.
نتيجه
در اين تحقيق روشن گشت كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در تفسير خود
هرگز منفعل و تحت تأثير جريان هاى سياسى نبوده است، البته اين بدان معنا نيست كه در
بيان حق و معارف قرآن، حكمت و تدبيرى نداشته است، بلكه بر عكس با تصميمات مدبرانه و
حكيمانه خود در سايه وحى، جريان هاى سياسى را تحت تأثير تصميمات خود قرار مى داد،
كه بازتاب برخى از اين تدابير در تفاسير ايشان از آيات نيز منعكس است. اهل بيت
(عليهم السلام) نيز از اين روش پيروى كردند. لكن از آن جا كه بعد از رحلت رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) امر بر مردم واژگونه جلوه داده شد و دست سياست، اهل
بيت (عليهم السلام) را در جامعه منزوى ساخت، كه اين امر علة العلل همه انحرافات
بعدى قرار گرفت، در تفاسير ائمه (عليهم السلام) معرفى شاءن و جاى گاه ويژه اهل بيت
(عليهم السلام) به عنوان تدبيرى اساسى جهت بى ثمر كردن سياست ها و استراتژى و كليه
اقدامات مخالفان به خوبى به چشم مى خورد.
پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)، جريان سياسى حاكم اقداماتى را
براى تثبيت حكومت و سلطه خود انجام داد، كه تأثير مهمى بر تفسير و مفسران داشت؟ به
طورى كه برخى از مفسران متأثر از انديشه هاى سياسى حاكمان، آرا و عقايدى را در پيش
گرفتند كه به آرا و عقايد اهل كتاب نزديك بود. فرقه ها و گروه هاى مذهبى كه در سده
نخست هجرى در جامعه مسلمانان پديدار گشت، عمدتا به صورت مستقيم يا غير مستقيم توسط
اقدامات جريان سياسى حاكم و خلفاى جور زمينه سازى و تشكل يافتند، در حقيقت، آن ها
بودند كه سبب ايجاد تفرقه و اختلاف ميان جماعت اسلامى مسلمانان شدند و آن چه امروز
از گرفتارى ها و مصيبت ها، دامن گير امت اسلامى است، ثمرات اقدامات سياسى آن ها در
جهت تثبيت حكومت و سلطه نامشروعشان بوده است.
در اين تحقيق، جهت گيرى هاى سياسى خلفا و حاكمان جور و اقداماتى را كه آنان در
راستاى اهداف سياسى خود انجام داده اند شرح داديم. و روشن گشت كه جريان هاى سياسى
در اتخاذ آرا و عقايد مذهبى نقش عمده اى داشته اند.
بنابراين، از عقائد و آراى تفسيرى كه همسو با اهداف جريان هاى سياسى بوده است، بايد
مورد دقت بيشترى قرار بگيرد، چرا كه همسو بودن با اهداف سياسى حاكمان نامشروع، خود
نشانه اى است بر نادرستى اين آرا و نظريه ها.
هم چنين آن چه از روايات و آراى تفسيرى كه مخالف با اهداف جريان هاى سياسى حاكم
بوده است به طور كلى نمى تواند صحت داشته باشد، چرا كه تمام مخالفان حاكمان جور،
طريق عدالت را نپيمودند. بلكه برخى از آنان چون خوارج و غاليان گرفتار افراط شدند.
بنابراين، ممكن است آرا و نظريات تفسيرى كه مخالف جريان هاى سياسى حاكم هستند نيز
از اين تفريط در امان نمانده باشند، لذا بايد اين دسته از روايات نيز مورد كاوش
بيشترى قرار بگيرند و سر منشاء آن ها مشخص گردد.
به طور اجمال مى توان پذيرفت كه آرا و روايات تفسيرى كه مخالف اهداف و گرايش هاى
سياسى حاكمان جور بوده است، از قرينه صحت برخوردار است.
پيشنهاد
همان طور كه در اين تحقيق ملاحظه مى گردد، حجم مطالب گرد آورى شده، از حد يك
پايان نامه كارشناسى ارشد بيشتر مى باشد، لذا تحقيق درباره هر يك از فصول اين
موضوع، به طور جداگانه و مستقل، امرى است شايسته كه بايد به آن پرداخته شود. از آن
جا كه جريان هاى سياسى در اتخاذ آرا و نظريات تفسيرى نقش عمده اى داشته اند، تحقيق
درباره سده هاى بعدى نيز امرى است در خور و شايسته، كه متاءسفانه تاكنون حق آن ادا
نشده است.
ضمايم رساله
ضميمه فصل اول: پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و تفسير
در نگاه كلى
1- پيامبر اولين مفسر
در فصل اول به تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير در عهد رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) اشاره شد. لذا به عنوان ضميمه به اختصار كلياتى را درباره تفسير
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و كيفيت و كميت تفسير آن حضرت بيان مى كنيم،
چرا كه هر چند اين بحث مستقيما به موضوع بحث نوشتار مربوط نمى شود، لكن ذكر آن خالى
از فايده نيز نمى باشد.
تفسير و تبيين آيات، وظيفه اى بود كه از جانب خداوند متعال، از زمان بعثت آن حضرت
به رسالت، تواءم با وظيفه ابلاغ آيات بر عهده پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
گذاشته شده بود، لذا تفسير قرآن با نازل شدن اولين آيات سوره علق بر پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) آغاز گشت، و آن حضرت، نخستين مفسرى بود كه پرده از پيام هاى
نهفته كلام الهى برداشت، و با سيره نظرى و عملى خويش در تفسير، چگونگى برداشت صحيح
از قرآن را به پيروان و يارانش آموخت.
ذهبى مى گويد:
پس، هر يك از صحابه زمانى كه آيه اى از كتاب خدا بر او مشكل مى شد، در تفسيرش به
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) مراجعه مى كرد، پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) نيز آن چه را كه بر او (پرسش گر) مخفى بود بيان مى فرمود، چرا كه
((بيان)) وظيفه ايشان بود؛ هم چنان كه خداوند در كتاب خود از آن خبر داده: ((ما
قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى.(1406)))(1407)
استاد معرفت مى فرمايد:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در حال حيات، مرجع اول در فهم و حل آيات
مشكل بود، چرا كه وظيفه او بيان آيات بود؛ همان گونه كه وظيفه ابلاغ آيات را دارا
بود، چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: ((ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم
بيان كنى)).... سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم): قول، فعل و تقرير، همه
تفسير و بيان آيات مجمل و هم چنين حلال مبهمات در تشريع و تسنين بود.(1408)
علامه طباطبايى (قدس سره) پس از بيان تفسير مى فرمايد:
آغاز تاريخ اين بحث كه به نام تفسير مشهور شده از زمان نزول قرآن است؛ هم چنان كه
از ظاهر قول خداوند برداشت مى شود: ((همان طور كه رسولى از ميان شما فرستاديم تا
آيات ما را بر شما تلاوت و شما را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليم دهد)).(1409)
كاملا روشن است كه خداوند متعال قر را تنها براى توجه مردم به الفاظ آن و خواندن
الفاظشان نازل نفرموده است، راستى اگر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فقط
وظيفه داشت الفاظ قرآن را بر مردم بخواند بدون هيچ شرح و تفسيرى و بدون دستورهاى
عملى كه روح و اصل قرآن است، آيا به تكليف رسالى و تبليغى خود عمل كرده بود؟ حاشا و
كلا كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به تكليف تبليغى خود عمل نكرده باشد.
مسلمانان هم عصر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) چون عرب زبان بودند، دست كم
حداقل معناى بسيط آيات را مى بايست متوجه مى شدند، اما به دلايلى كه در مقدمه ذكر
شد، مواردى پيش مى آمد كه دچار اختلاف نظر مى شدند و يا اين كه مطلبى را نمى
فهميدند، از اين رو در موقع مختلف، اصحاب آن حضرت و ساير مسلمانان از طوائف مختلف،
با پيش آمدن مشكلى با پرسشى به حضور حضرتش مى شتافتند و توضيح و تفسير آيات را
درخواست مى كردند و در پاره اى ديگر از اوقات، حضرت بدون طرح سوالى از ناحيه مردم،
با لحاظ كردن سطوح درك و فهم مردم، به بيان مفاهيم آيات مبادرت مى فرمود، و يا با
عمل به مضامين و دستورهاى آيات، مفهوم و مقصود آيات را روشن مى ساخت.