2- كيفيت و
شيوه تفسير پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) (نظرى و عملى)
تفسير پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از قرآن كريم تنها گفتارى بود،
عملى نيز بوده است. بلكه رفتار، سلوك، اعمال، اخلاق تربيت ياران و شاگردان و ديگر
كارهاى آن حضرت، يك روش عملى در تفسير قرآن كريم به شمار مى رود؛ همان طور كه شرح
تبيين و توضيح الفاظ و آيات قرآن كريم براى اصحاب يك روش نظرى در تفسير بوده است.
ابن قيم در اين باره مى گويد:
در بيان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) تفسير آيات به چند شكل است:
1- بيان خود كلام وحى، مانند اظهار آن بر زبانش پس از آن كه مخفى بود؛
2- بيان معنا و تفسير آن براى كسى كه به آن نياز داشت؛
3- بيان آن در قالب عمل؛
4- بيان آن در مورد احكامى كه از او سؤال مى شد و در قرآن نبود.(1410)
مرجعيت پيامبر در رفع مشكلات و اختلاف نظرها، چه در مسائل قرآنى و چه غير آن (مسائل
حكومتى و داورى) به عنوان يك اصل مسلم در ميان مسلمانان مطرح بود؛ هم چنان كه قرآن
كريم به آن امر فرموده است:
فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ
وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الا خِرِ؛(1411)
هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد [و از آنها داورى
بطلبيد] اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد....
و نيز از عثمان و ابن مسعود و ابى بن كعب نقل شده است:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) قرآن را ده آيه ده آيه براى ايشان قرائت مى
كرد و تا زمانى كه ده آيه اول را فرا نمى گرفتند و به آن عمل نمى كردند از آن نمى
گذشتند تا اين كه تمام قرآن را و عمل به آن ها را تعليم داد و ما فرا گرفتيم.(1412)
بنابراين، در اين كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به دو روش نظرى و عملى به
تفسير قرآن كريم پرداخته است ترديدى وجود ندارد. از اين رو، بايد بررسى تأثير يا
عدم تأثير اقدامات سياسى بر تفسير حضرت در هر دو زمينه صورت گيرد.
3- كميت تفسير پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم)
در اين كه پيامبر چه مقدار از آيات را تفسير و تبيين كرد، اختلاف هست. اما
شكى نيست كه پيامبر گرامى اسلام وظيفه خود را در ابلاغ رسالت خويش به نحو احسن به
انجام رسانيد، لكن عواملى سبب گشت تا در مورد انجام كامل وظيفه تفسير و تبيين قرآن
توسط آن حضرت، در ميان مفسران سوالى پديد آيد، كه آيا پيامبر اسلام (صلّى الله عليه
و آله و سلم) همه قرآن را تفسير و تبيين كرده است؟
3- 1- عوامل ترديد در كميت تفسير
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
به نظر مى رسد سؤال فوق از سه عامل سرچشمه گرفته است:
الف) كم بودن تعداد روايات تفسيرى منقول از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)
در كتاب هاى عامه و شيعه.
در كتاب هاى شيعه با نظر گرفتن احاديثى كه از طريق امامان اهل بيت (عليهم السلام)
نقل شده است، روايات فراوانى به چشم مى خورد، لكن اينگونه نيست كه در تفسير همه
آيات قرآن كريم، اين روايات به دست ما رسيده باشد و يا هر آن چه نقل شده قابل
اعتماد باشد.
علامه طباطبايى (قدس سره) در اين زمينه مى فرمايد:
اگر روايات اهل بيت (عليهم السلام) را كه از طريق شيعه رسيده در نظر آوريم، درست
است كه به هزارها مى رسد و در ميان آن ها مقدار قابل توجهى احاديث قابل اعتماد يافت
مى شود، ولى در هر حال در برابر پرسش هاى بى پايانى كه هست، بسنده نيست. گذشته از
اين كه بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن ها از طريق عامه و خاصه حديث وارد
نشده است.(1413)
استاد معرفت نيز معتقد است:
در ميان جوامع حديثى كه تفاسير نقل شده از امامان را در بر دارد، تنها شمار اندكى
از آن ها صحيح مى باشد.(1414)
ب) بعضى از دانشمندان معتقدند كه در قرآن، علم بعضى از آيات، تنها مخصوص خداوند
متعال است و احدى را جز حضرتش با او در علم به آن ها شريك نيست، حتى رسول خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم). همان طور كه از ابن عباس روايت شده كه:
تفسير بر چهار قسم است: صورتى كه عرب زبانان آن را از كلامشان مى فهمند. صورتى كه
احدى از دانستن آن معذور نيست، صورتى كه دانشمندان آن را مى فهمند و صورتى كه تنها
خداوند آن را مى داند.(1415)
بنابراين، اعتقاد به اين باور و نظر، سبب شده تا عده اى معتقد شوند كه رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) تمام آيات را تفسير نكرد.
ج) عده اى معتقدند كه تعدادى از آيات قرآن كريم، براى هر آشناى به زبان عرب قابل
فهم است و احتياج به تفسير ندارد، ابن خلدون در اين زمينه گفته است:
قرآن بنابر لغت عرب و اسلوب بلاغى كلام آن ها نازل شده، لذا همه عرب زبانان آن را
مى فهميدند و معانى مفردات و تركيب هاى آن را مى دانستند.(1416)
و همانطور كه از ابن عباس نيز آمده كه يك صورت آن را عرب زبانان درك مى كردند.
بنابراين، اين گروه نيز معتقدند پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم اين دسته از
آيات را تفسير نكرده است، چرا كه نيازى به تفسير ندارد.
بدين ترتيب، اين سؤال مطرح مى شود كه، تفسير پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
چه ميزان بوده است؟
3- 2- اقوال در كميت تفسير پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم)
پژوهش گران اهل سنت، در اين باره سه نظريه مطرح كرده اند، كه نظريه سوم تلاش
جمع ميان دو نظريه سابق است.
نظريه نخست: تفسير بخشى از آيات
گروهى از علما بر اين عقيده اند كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
تعداد معدودى از آيات قرآن كريم را براى يارانش تفسير كرد.
قاضى شمس الدين خويى مى گويد:
تفسير قرآن بر وجه قطعى تنها به واسطه سماع از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) ميسر است، كه در حال حاضر اين امر ممكن نيست، مگر در چند آيه.(1417)
سيوطى بعد از نقل كلام خويى مى گويد:
آن چه كه از روايات تفسيرى صحيح باشد كم است و هم چنين آن چه كه به صورت مرفوع به
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نسبت داده شده است، نادر و اندك مى باشد.(1418)
اين گروه براى اثبات مدعاى خود به چند دليل تمسك جسته اند.(1419)
نظريه دوم: تفسير تمام آيات
گروهى از دانشمندان، كه در راءس آن ها ابن تيميه قرار دارد، معتقدند پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) همان گونه كه تمام الفاظ قرآن كريم را براى يارانش
بيان كرد، معانى تمام آيات را نيز براى آنان تبيين و تفسير كرد.
ابن تيميه در اين باره مى گويد:
لازم است دانسته شود كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) همانگونه كه تمام
الفاظ قرآن كريم را براى يارانش بيان كرد، معانى قرآن را نيز براى آن ها تبيين
فرمود.(1420)
صاحبان اين نظريه نيز براى اثبات مدعاى خود به دلائلى تمسك جسته اند.(1421)
نظريه سوم: جمع مرجوح بين قولين
ذهبى، كه در حقيقت خواسته است ميان دو نظريه سابق جمع كند مى گويد:
راءيى كه نفس به آن تمايل دارد... اين است كه بين دو راءى را اخذ كنيم، و آن اين
است كه:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بسيارى از معانى آيات قرآن را براى اصحابش
بيان كرده است؛ هم چنان كه كتب صحاح بر آن شاهد است، و لكن همه معانى قرآن را بيان
نفرموده است، زيرا در قرآن مطالبى هست كه فقط خداوند متعال به آن آگاه است و هم
چنين آياتى كه علما آن را مى دانند و آياتى كه عرب زبانان آن را به واسطه كلامشان
مى فهمند و هم چنين آياتى كه هيچ كس از درك آن عاجز نيست... لذا بديهى است كه رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)، آن چه را كه فهمش به معرفت كلام عرب بر مى گردد
برايشان تفسير نكرده است، زيرا قرآن به لغت آن ها نازل شده است؛ هم چنين براى ايشان
آن چه را كه اذهان عموم مردم به آن تبادر دارد تفسير نكرده است و اين، آن چيزى است
كه هيچ كس به جهل آن معذور نيست، زيرا اين مطلب بر احدى پوشيده نيست، و هم چنين
تفسير نفرموده است براى آن ها آن چه را كه علمش مخصوص خداوند متعال است، مثل برپايى
قيامت، حقيقت روح و....(1422)
نظريه چهارم: جمع راجح ميان دو قول
حق اين است كه داورى در مورد تفسير قرآن در عهد رسالت و كميت و كيفيت آن،
بدون در نظر گرفتن جوانب مربوط به آن، امرى غير منصفانه و دور از واقعيت است.
توجه به جنبه هاى مختلف تاريخ صدر اسلام و شرايط دوران رسالت و پس از آن كاملا
ضرورى است، از جمله اين ابعاد، منع نگارش حديث و از بين بردن احاديث مكتوب پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) است، كه ما را بر آن مى دارد كه قائل شويم موجود
نبودن روايات تفسيرى حضرت دليل بر عدم تفسير نيست.
بعد ديگر اختلاف سطوح ادراك و فهم افراد است كه امرى طبيعى و اجتناب ناپذير مى
باشد. اين مسئله در مورد صحابه حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) و مردم زمان
آن حضرت نيز وجود داشته است. مردم زمان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)، كسانى
بودند كه ساليان دراز در دوران جاهليت و خرافات به سر برده بودند، لذا اذهان آن ها
با آن افكار خو گرفته بود.
رسول اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) با زحمات طاقت فرساى خود توانست پرده هاى
جهالت آن ها را كنار بزند، و انسان هايى اهل تفكر و انديشه تربيت نمايد. اما طبيعى
است كه طبق عقول و سطح فكرى هر شخص با او صبحت كند؛ همان طور كه در حديث شريف آمده
است:
اءنَّا مَعاشِرَ الاءَنبياء اءمرنَا اءَن نُكلِّم النَّاس
عَلى قَدرِ عُقولِهم؛(1423)
همانا ما گروه انبيا ماموريم تا با مردم بر پايه ادراك آن ها سخن بگوييم.
بنابراين، آن چه را كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به شاگردان طراز اول
خود تعليم مى داد، براى ديگران بازگو نمى كرد. و يا اين كه اگر احتمالا كسى با سطح
فكر پايين ترى همراه شاگردان ممتاز نزد پيامبر حضور داشت، اين طور نبود كه همه آن
چه را كه براى ممتازين بيان مى فرمود، ديگران نيز درك كنند؛ هم چنان كه ابوامامة بن
سهل بن حنيف نقل مى كند:
اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى گفتند: ((خداوند به واسطه اعراب و
پرسش هايشان به ما سود مى رساند)).(1424)
اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:
اين طور نبود كه همه اصحاب رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) وقتى سوالى را مى
پرسيدند جواب آن را هم بفهمند، بلكه بيشتر دوست داشتند يك اعرابى باديه نشينى بيايد
و سوالى كند تا جوان آن را بشنوند، در حالى كه هيچ امرى نبود كه پيش آيد الا اين كه
من از آن مى پرسيدم و آن را حفظ مى كردم.(1425)
ذهبى مى گويد:
اصحاب در فهم معانى قرآن در يك درجه از فهم قرار نداشتند، بلكه مراتب آن ها متفاوت
بود و بعضى مطالب براى برخى از آن ها مشكل بود، در حالى كه براى برخى ديگر آسان
بود، و اين امر به تفاوت آن ها در قوه عقليه و تفاوت آن ها در معرفت آن چه كه به
فهم قرآن اشرف دارد از ظروف و ملابسات مربوط است و علاوه بر اين، آن ها در فهم
معانى كه مفردات براى آن ها وضع شده اند نيز برابر نبودند... .(1426)
اگر اوضاع دوران رسالت و تحديدها و فشارهاى مشركان بر مسلمانان پيش از هجرت به
مدينه و هجرت عده اى از مسلمانان، به حبشه و دور بودن از پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) و بحران ها و جنگ هاى پس از هجرت به مدينه، هم چنين مسلمان شدن عده اى
از صحابه در سال هاى اوليه رسالت، و عده اى ديگر قبل از هجرت، و گروه كثيرى بعد از
هجرت، و حتى اواخر عمر شريف آن حضرت را در نظر بگيريم و اگر شيوه بيانى قرآن كريم
را، كه شيوه اى مخصوص به خود مى باشد و ذو مراتب است؛ همان طور كه از امام حسين
(عليه السلام) آمده است:
معارف قرآن بر چهار [وجه] است. عبارت، اشاره، لطائف، حقائق. عبارت آن براى درك عموم
مردم است. اشاره آن براى خواص (اهل علم)، لطائف آن براى اولياء و حقايق آن تنها از
آن پيامبران است.(1427)
اگر اين موضوعات را به آن ضميمه كنيم، به يقين در مى يابيم كه همه صحابه از همه
بيانات و تفسيرهاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بهره مند نشدند، مگر كسى كه
از ابتداى رسالت تا انتهاى رسالت، ملازم و همراه دائمى پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) بوده باشد، و هيچ گاه از تحت تعليم و آموزه هاى قرآن توسط پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) خارج نبوده و براى لحظه اى نيز مشرك نبوده باشد و ظرفيت،
مراتب، استعداد و طهارت لازم براى فراگيرى قرآن را داشته است. اين، نكته اى است كه
با دقت در روش هاى تعليمى پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به خوبى مى توان آن را
استفاده كرد.
استاد معرفت مى فرمايد:
پس، نظريه صحيح اين است كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) تحقيقا، براى امتش
و براى اصحاب خاصش، همه معانى قرآن را بيان كرده و تمام مرادات و مقاصد قرآن كريم
را شرح داده يا به واسطه نص يا بيان تفصيلى از اصول شريعت و فروع آن ها، خصوصا اين
كه اگر آن چه را كه از امامان پاك (عليهم السلام) در بيان تفاصيل شريعت و معانى
قرآن رسيده است، به آن ضميمه كنيم.(1428)
4- نمونه اى از تفاسير پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) در برابراهل كتاب
ابن مردويه به نقل از ابوذر مى گويد:
از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) معناى غَيرِ
المَغضوُبِ عَلَيهِم را پرسيدم فرمود: يهود و در معناى: الضَّالِّينَ فرمود:
نصارا.(1429
)
در مورد اين تفسير ممكن است كسى گمان كند اين عمل اقدامى سياسى بوده است در برابر
اهل كتاب، لكن بديهى است زمانى كه گروهى پا را از حق فراتر گذاشته و به كشور و يا
گروهى حمله و تجاوز مى كنند، و آن كشور دوم به دفاع از خود برخيزد و كشور مهاجم را
متجاوز بنامد، اين عنوان دهى اقدامى سياسى متأثر از گروه مهاجم قلمداد نمى شود،
بلكه بيان يك حقيقت است.
بنابراين، تفسير اين سوره نيز از همين باب است، زيرا روشن است كه سوره حمد از اولين
سوره هايى است كه بر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم نازل شده و حضرت آن را در
نمازهاى خود تلاوت مى فرمود. حال جاى اين پرسش است كه آيا تفسير اين آيات به يهود و
نصارا در چه زمان رخ داده است؟ آيا در همان اوايل نزول، يعنى در دوران تبليغ
مخفيانه صورت گرفته است؟ و يا اين كه در دوران تبليغ علنى و در دوران سخت مكه؟
يعنى، هنگامى كه يهود به مشركان كمك فكرى مى كردند، تا بر حضرت غالب شوند و يا اين
كه در دوران بعد از هجرت اين تفسير صورت گرفته است؟ يعنى زمانى كه مخالفت يهود و
نصارا و جبهه گيرى آن ها عليه پيامبر صورت جدى ترى به خود گرفت. با توجه به قرائن و
شواهد، بسيار بعيد است كه حضرت در همان ابتداى نزول اين سوره
مغضوب عليهم و الضالين را- كه كلى است- تنها
بر يكى از مصاديقش حمل كرده باشد. آن هم زمانى كه هنوز هيچ مخالفتى از يهود و نصارا
عليه آن حضرت صورت نگرفته بود و حتى شايد نداى اسلام به آن ها نرسيده بود.
بنابراين، بيشتر به نظر مى رسد اين تفسير در دوران دعوت مخفيانه صورت نگرفته باشد.
حال آيا در آغاز دوران دعوت علنى صورت گرفته است يا خير؟
نبايد فراموش كرد در دوران دعوت علنى هنگامى كه اوضاع و شرايط عليه مسلمانان سخت شد
و مسلمانان پيوسته در آزار و اذيت و شكنجه بودند، به دستور پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم) عده اى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند، كه حكومتى پادشاهى، با آيين
نصارا داشت. و حكومت حبشه مسلمانان را با آغوش باز در ديار خود پذيرفت. حال چگونه
مى توان تصور كرد حضرت در اين ايام ضالين را به
نصارا، تفسير كرده باشد؟ دست كم بسيار بعيد است، بدين ترتيب به نظر مى رسد اين
تفسير زمانى صورت گرفته كه مخالفت يهود و نصارا عليه حضرت آشكار شده است؛ يعنى
زمانى كه آيات و نشانه ها را درباره آن حضرت ديدند و شناختند، لكن از پذيرفتن اسلام
روى برگرداندند و رسالت حضرتش را انكار كردند و موضعى خصمانه در برابر حق گرفتند.
بنابراين، بديهى است كه چنين تفسيرى از سوى حضرت، تفسيرى حق و مطابق واقع بوده است،
نه اين كه حضرت در اقدامى سياسى در نقطه مقابل آنان موضع گرفته باشد و تفسير اين
آيات را ابزارى براى مبارزه با حريف قرار داده باشد.
به ويژه اگر اين مطلب هم ضميمه شود كه گفته شده است سوره حمد دو بار بر حضرت نازل
شد (يك بار در مكه و بار ديگر در مدينه) و يكى از وجه تسميه هايى كه براى سوره حمد
به سبع المثانى ذكر كرده اند، همين مطلب است .(1430)
كه اين فرض را در ذهن تقويت مى كند كه، وقتى در مدينه اين سوره نازل شد، (پس از عدم
ايمان يهود و نصارا)، حضرت آن را به يهود و نصارا تفسير كرد.
ضميمه فصل دوم
1- ويژگى هاى تفسير صحابه
1- مصاحبت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و فراگيرى مطالب از وى، سبب
شده است كه تفاسير صحابه ين ويژگى را داشته باشد كه بلا واسطه از حضرت (صلّى الله
عليه و آله و سلم) نقل شده اند.
2- بهره گيرى از شاءن نزول در تفسير؛ چون آن ها خود شاهد موقعيت نزول بودند- اين كه
فلان آيه مثلا درباره چه كسى و يا احيانا درباره خود آن ها و در چه رويداد و واقعه
اى و در چه زمانى، نازل شد- كه به فهم مراد آيه بسيار كمك مى كند. لذا تفاسير آن ها
از اين ويژگى نيز برخوردار است.
3- مجموع آيات، تفسير نشده، بلكه آياتى را كه به نظر آن ها محتاج توضيح بوده تفسير
كرده اند، مانند:
در ذيل آيه: وَ نزَّلنَا عَلَيكَ الكتابَ تِبيانا لِكُلِّ
شَى ء....(1431)
از ابن مسعود نقل شده كه گفته است:
همانا براى ما در اين قرآن همه علوم و اشيا روشن شده است.(1432)
و يا اين كه ذيل آيه: خَالِدينَ فِيها مَا دامَتِ السَّمواتِ
وَ الاءَرضُ.(1433)
از ابن مسعود نقل شده:
هر آينه زمانى پيش خواهد آمد كه ابواب جهنم از جهنمى ها خالى خواهد شد، به گونه اى
كه هيچ كس در آن نخواهد بود.(1434)
4- تفسير به شكل ساده ارائه شده است و تنها براى رفع ابهام و حل معضل بيان شده است.
در آيه شريفه ... غَيرَ مُتَجانِف لِاءِثم
(1435) اگر كسى از آن ها سؤ ال مى كرد در مورد معناى آن فورا پاسخ
مى دادند: غَير مُتَعرض لِمَعصِية بدون اين كه متعرض
اشتقاق كلمه شوند يا شاهد و دليلى براى آن بياورند و مانند آن و اگر از سبب نزول
آيه سؤال مى شد، بدون ترديد و بدون هيچ تعقيد جواب مى دادند.(1436)
5- كم بودن استنباطات فقهى، چون اختلافات مذهبى بعد از عصر صحابه پيش آمد.
6- كم بودن نقل اسرائيليات، چرا كه اشتهار نقل اسرائيليات از زمان حكومت معاويه شدت
يافت.
7- كم بودن اجتهادات و راءى شخصى و تكيه بر نص قرآن يا سنت.
8- عدم تدوين (شفاهى بودن)، از متون تدوين شده از صلّى الله عليه و آله و حابه در
مورد تفسير چيزى در اختيار نيست، جز آن چه كه به عنوان مصحف حضرت اميرمؤمنان (عليه
السلام) نام برده مى شود كه آن هم در اختيار نيست و تفسيرى كه به ابن عباس نسبت
داده مى شود و فيروز آبادى آن را جمع كرده است.
همچنين تفاسيرى كه بعضى از صلّى الله عليه و آله و حابه گاه گاه در خلال مصحف هاى
خود نوشته اند و سبب شده بعضى ها گمان كنند كه اين توضيحات جزء قرائت آن هاست.
9- سلامت تفسيرها از جدل، چرا كه بين صحابه، اختلاف مبنا و اتجاه وجود نداشت.
10- عدم تفكيك تفسير از حديث، بلكه تفسير نيز جزئيى از حديث بود و شكل نظام يافته
امروزى را نداشت.
11- قريب به قطعى بودن تفسير، بعد از اين كه استناد آن قطعى باشد و صراحت در دلالت
داشته باشد، چرا كه دلايل علمى و فلسفى امروزى، كه علماى تفسير غالبا از آن جهت
تفسير به كار مى گيرند در آن روزها مرسوم نبوده است و حتى شايد مشروع نبوده باشد.(1437)
2- اعتبار و ارزش تفسير منقول از
صحابه
الف) از نظر عامه
اينگونه تفسير از نظر جمهور عامه، همگى از ارزش يك سانى برخوردار نيست، بلكه
آنان تفاسير منقول از صحابه را به سه دسته تقسيم مى كنند:
1- روايات اسباب نزول؛
2- روايات تفسيرى كه راءى در آن دخالتى ندارد، مثل موضوع بهشت و جهنم؛
3- مورادى كه امكان راءى و اجتهاد در آن ها هست.
دو مورد نخست را، در حكم حديث منسوب به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و حجت
مى دانند، اما قسم سوم را در حكم حديث موقوف مى دانند، كه حجت نيست.(1438)
البته مبناى اين راءى، پذيرش عدالت صحابه است،(1439)
كه اگر همه صحابه عادل هستند، پس آن چه را به عنوان سبب نزول نقل مى كنند يا ديده
اند و يا از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) شنيده اند.
حاكم نيشابورى مى گويد:
تفسير صحابى كه شاهد وحى و تنزيل بوده است نزد شيخين، حديث مسند شمرده مى شود.(1440)
يعنى زمانى كه سلسله راويان آن روايت به صحابه جليل منتهى شود، همان كفايت مى كند
كه آن را به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) اسناد دهيم، اگر چه آن صحابى آن
را به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) اسناد نداده است.(1441)
همانطور كه ملاحظه مى شود، اين گفتار حاكم اطلاق دارد و در آن هيچ اشاره اى به اين
نكته نشده كه اگر تفسير از مواردى بود كه امكان راءى و اجتهاد در آن ها باشد باز هم
مسند است يا خير؟ و يا اشاره اى به اين مسئله ندارد كه اگر از روايات اسباب نزول
بود در حكم حديث مسند است.
لكن حاكم در كتاب معرفة علوم حديث اين اطلاق را مقيد ساخته و گفته است:
از روايات موقوفه، آن روايتى است كه از ابى هريره در قول الله- عز و جل-
لوّاحة للبَشَرِ(1442)
روايت كرديم كه گفت: تَلقّاهُم جَهنَّمَ يَومَ القِيامَةِ
فَلفَحَهُم لَفحَة، فَلا تترُك لَحما على عَظم الّا وَضعت عَلى العَراقِيب و
نظاير اين روايات هم از موقوفات است كه بخشى از تفسير صحابه را شامل مى شود)).(1443)
ابن صلاح مى گويد:
آن چه كه از تفسير صحابه گفته شده كه، مسند است، در مواردى است كه ممكن نيست اخذ آن
مگر از پيامبر گرامى (صلّى الله عليه و آله و سلم) و هم چنين مواردى كه مجالى براى
اجتهاد در آن ها نباشد... اما ساير تفاسير صحابه كه، آن را به رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) نسبت نمى دهند، جزء موقوفات محسوب مى شود.(1444)
زركشى مى گويد:
آيات قرآن دو بخش است: يك بخش آن است كه تفسيرش به واسطه نقل وارد شده از كسى كه
تفسيرش معتبر است و قسم ديگر آياتى است كه تفسيرش نقل نشده و قسم اول نيز سه نوع مى
باشد: يا تفسيرش از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) وارد شده يا اين كه از
صحابه وارد شده، يا از سران تابعين، كه صورت اول تنها از صحت سندش بحث مى شود و
صورت دوم، دقت مى شود در تفسير صحابه، پس اگر از حيث لغت تفسير شده بود، هيچ شكى در
اعتماد بر آن نيست، چون آن ها زبان شناس و اصل آن زبان بودند و اگر تفسير شده بود
با آن چه كه او شاهدش بوده از اسباب نزول و قرائن باز هم شكى در آن نيست. اما اگر
اقوال جماعتى از صحابه در اين زمينه تعارض داشت، اگر ممكن بود جمع بين آن ها پس جمع
مى كنيم و اگر جمع امكان نداشت، قول ابن عباس مقدم مى شود.(1445)
ذهبى، پس از نقل قول حاكم نيشابورى و قول ابن صلاح و سيوطى از گفتار آنان نتيجه مى
گيرد:
اولا، تفسير صحابه حكم حديث مرفوع دارد،(1446)
زمانى كه آن تفسير از موارد اسباب نزول باشد و هم چنين هر چه كه در آن مجالى براى
راءى و اجتهاد نيست، اما آن جا كه در آن مجالى براى راءى و اجتهاد هست، موقوف عليه
مى باشد، تا مادامى كه منتسب به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نشده باشد.
ثانيا، آن چه كه حكم شده كه از قبيل حديث مرفوع است جايز نيست رد آن، به اتفاق
علما، بلكه مفسر بايد آن را اخذ كند و از آن به حديث ديگرى عدول نكند به هيچ وجه.
ثالثا، آن چه حكم شده كه حديث موقوف است، آراى علما در آن مختلف است؛ دسته اى قائل
شده اند كه واجب نيست به آن ترتيب اثر داد، چون به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) اسناد نداده است، بلكه مى دانيم اجتهاد خود اوست و از آن جا كه ممكن است مجتهد
خطا كند، و چون صحابه نيز مانند سائر مجتهدانند ممكن است خطا كرده باشند، بنابراين،
واجب نيست به آن ترتيب اثر داد. دسته اى ديگر نيز گفته اند: واجب است به آن عمل كرد
و ترتيب اثر داد، به خاطر ظن به اين كه آن را از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) شنيده اند و حتى اگر تفسير به راءى هم كرده باشند راءى آن ها به صواب نزديك تر
است از ديگران، زيرا آن ها آگاه ترين مردم به كتاب الله هستند....(1447)
و سپس ذهبى قول حافظ ابن كثير را به نقل از الاتقان بيان و آن را اختيار مى كند:
زمانى كه تفسير را از قرآن و سنت نيافتيم به سراغ اقوال صحابه مى رويم، زيرا ايشان
آگاه تر به آن هستند، چون شاهد قرائن و احوالى بودند كه تنها آن ها آگاه به آن
هستند و فهم تام و علم صحيح و عمل صالح داشتند. به ويژه دانشمندان و بزرگانشان، مثل
ائمه اربعه، خلفاى راشدين و ائمه مهديين و عبدالله بن مسعود- رضى الله عنهم- و اين
قول آخرى، چيزى است كه نفس به آن متمايل مى شود و قلب به آن اطمينان پيدا مى كند.