تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير و مفسرّان

دكتر على رضا رستمى

- ۲۵ -


نمونه اى از تفاسير اجتهادى تابعين

گفتنى است كه احاديث و روايات صحابه يكى از اصول لا يتغير تابعين بوده است.
لكن تابعين در برخورد با آياتى كه سخنى از گذشتگان درباره آن نرسيده بود، توقف نكردند و با اجتهاد خويش به تفسير و روشن گرى آن پرداختند. البته گاهى در ميان نظرات تابعين مخالفت هايى با نظرات صحابه ديده مى شود. آيات متعددى وجود دارد كه تابعين با اجتهاد خويش به تفسير آن پرداختند، كه به نمونه هايى از آن ها اشاره مى كنيم:
سعيد بن جبير در تفسير آيه: وَ مَنْ عَادَ فَاءُوْلَئِكَ اءَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ،(1067)
گفته است: ((منظور از و من عاد كسى است كه برگشت كند به اخذ ريا، در حالى كه آن را حلال مى داند و استدلال مى كند كه بيع نيز مانند رياست)).(1068)
او در تفسير آيه: فَاذْكُرُونِى اءَذْكُرْكُمْ؛(1069) مى گويد: ((يعنى مرا با اطاعت كردن ياد كنيد تا شما را با رحمت و معرفتم ياد كنم )).(1070)
مجاهد در تفسير آيه: فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ،(1071) مى گويد: ((آنها مانند ميمون مسخ نشدند، بلكه قلب آنان مسخ گرديد، و اين مثلى است كه خداوند متعال آن را زده است، مانند: مثل الاغى كه كتاب ها را حمل مى كند)).(1072)
او همچنين در تفسير آيه: وَ لاَ تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ،(1073) مى گويد: ((مرد مهريه كامل پرداخت كند و زن بخشى از آن را نگيرد)).(1074)
عطاء بن ابى رياح در تفسير آيه: وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ،(1075) گفته است: ((مومنان با حورالعين و كافران با شياطين ازدواج مى كنند)).(1076)
او در تفسير آيه: الَّذينَ مِن اءَصلابِكُم،(1077) مى گويد: ((براى اين اصلاب گفت كه نسبت را به پدر بدهد)).(1078)
حسن بصرى در تفسير آيه: وَ قُرْآنا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَاءَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ،(1079) مى گويد: ((ما در آن، بين حق و باطل فرق گذاشتيم)).(1080)
او در تفسير آيه: وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لا دَمَ فَسَجَدُواْ إِلا إِبْلِيسَ اءَبَى وَاسْتَكْبَرَ،(1081) مى گويد: ((ابليس براى يك چشم بر هم زدن هم جزء ملائكه نبوده است، براى اين كه اصل او از جن است، همانگونه كه اصل آدم از انسان است)).(1082)
او در تفسير آيه: وَ حريص عَلَيكُم،(1083) گفته است: ((او بر شما حريص است كه ايمان بياوريد.))(1084)
قتادة در تفسير آيه: لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ،(1085) مى گويد: ((مراد محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) و اسلام است)).(1086)
و در تفسير آيه: وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لا دَمَ فَسَجَدُواْ إِلا إِبْلِيسَ اءَبَى وَاسْتَكْبَرَ،(1087) گفته است: ((دشمن خدا، ابليس به آن چه از كرامت كه خداوند به آدم بخشيده بود حسد ورزيد و گفت: من از آتشم و اين از خاك)).(1088)
او در تفسير: وَ يُمْدِدْكُمْ بِاءَمْوَالٍ وَ بَنِينَ،(1089) گفته است: ((چون نوح قومى را ديد كه حرص به مال آن ها را گرفتار كرده است، بدان ها گفت: به طاعت خداى روى بياوريد كه خير دنيا و آخرت در آن است.))(1090)
محمد بن كعب قرظى در تفسير آيه: يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا،(1091) مى گويد: ((آن، مجلس جنگ است و جاى گاه جنگيدن، زيرا مردى براى داخل شدن به صف آن ها مى آيد و آنان به خاطر شدت علاقه به جنگ سر باز مى زنند)).(1092)
شعبى نيز در تفسير آيه: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ،(1093) گفته است: ((لمم به گناه صغير و يا آن چه كه پايين تر از زناست گفته مى شود)).(1094)
زيد بن اسلم در تفسير آيه: عَاملَة نَاصِبَة،(1095) مى گويد: ((آنها رهبانان و اصحاب صومعه ها هستند)).(1096)

4- حذف برخى از اسانيد روايات

اوضاع سياسى آن زمان سبب گشت راويان حديث از ذكر نام برخى از افراد كه در طريق سندهاى حديث قرار داشتند خوددارى كنند، به ويژه احاديثى كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام) نقل مى شد. به عنوان مثال: علماى علم حديث وقتى به بحث ارسال حديث پرداخته اند، به جاى گاه ويژه حسن بصرى به طور جدى اشاره كرده اند و از ويژگى هاى بارز روايات حسن بصرى كم توجهى او به اسناد حديث، ذكر كرده اند.(1097)
نقل شده است: حسن بصرى در يكى از مجالس سخن رانيش وقتى به حديثى رسيد و آن را نقل كرد، يكى از حاضران گفت: اين حديث از كيست؟ حسن گفت: ((چه فايده اى دارد براى تو كه بدانى از كيست؟ آن چه براى شما مهم است، اثرگذارى، و حجت بودنش است)).(1098)
يونس بن عبيد در اين باره مى گويد:
از حسن پرسيدم كه شما احاديث را از زبان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقل مى كنى، در حالى كه او را درك نكرده اى؟ در پاسخ گفت: اى برادر سوالى از من پرسيدى كه هيچ كس ديگر آن را از من نپرسيده است و اگر جاى گاه ويژه اى نزد من نداشتى، هيچ گاه پاسخت را نمى دادم.
خودت مى دانى كه در چه زمانى قرار داريم، (در زمان حجاج) تمام آن چه را كه از من شنيده اى و من گفته ام قال رسول الله همه را از على بن ابى طالب (عليه السلام) نقل كرده ام، اما خودت خوب مى دانى در زمانى قرار گرفته ايم كه نمى توانم اسم على (عليه السلام) را بياورم.(1099)
بنابراين، مهم ترين دليل نقل روايات مرسل وى، وضعيت سياسى زمان او مى باشد و شايد به همين دليل (تقيه) توانست رياست گروهى را كه مصحف را مى نگاشتند از جانب حجاج به دست آورد.(1100)

1- 2- جعل حديث

منع تدوين و نشر حديث از جانب حكومت سبب گشته بود تا احاديث صحيح و قابل اعتماد كمترى به دست تابعين برسد، و اين موضوع، فرصت مناسبى را در اختيار حكومت قرار مى داد تا با دامن زدن به احاديث جعلى، دل هاى تشنه مردم را سيراب كند. لذا در عصر تابعين بازار جعل حديث داغ تر شد در حقيقت حاكمان با تاسيس و حمايت از مكتب اهل حديث، كه هر حديثى را بدون فحص و بررسى صحت و سقم، آن را مى پذيرفتند، ترويج احاديث جعلى را بر اساس آرزوها و سياست هاى خود در اين قالب، نهادينه كردند و از اين پس مكتب اهل حديث عهده دار مشروعيت بخشيدن به اعمال و گفتار نامشروع حاكمان بود.
البته نقش دسته اى از عالمان دنيا طلب و دين فروش را كه براى خشنودى حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند و به ميل خويش آيات قرآن را تاءويل كردند، نيز از اهميت به سزايى برخوردار است.
جعلياتى كه در زمينه تفسير نقش بيشترى داشته است و توسط اين مكتب اجرا مى شد، غالبا حول محور رد فضائل اهل بيت (عليهم السلام) و منزوى كردن آنان و جعل حديث عليه آنان و در مقابل، جعل حديث به نفع حاكمان اموى و فضيلت بلاد شام كه مركز حكومت آنان بود، و جعل حديث در ترويج جبرگرايى در تطهير چهره حاكمان از اعمال شنيعى كه مرتكب گشته بودند و قدمت قرآن و... بوده است.

جعل حديث در ترويج جبر

شايد بتوان مهم ترين جعليات در حديث را به جعل حديث در ترويج جبرگرايى دانست، كه پايه حكومت امويان بر آن استوار گشته بود. حكومت امويان مكتب اهل حديث را بنيان گذارى و حمايت كردند و هرگونه مقاصد نامشروع خود را به اسم اسلام و ديانت از طريق اين مكتب، مشروع جلوه دادند. يكى از بدعت هايى كه حكومت در تحكيم پايه هاى خود به جا گذاشت، ترويج جبر و حمل و تاءويل آيات قدر الهى به معناى جبر و سلب اختيار از انسان بود. آن ها مسئله قدر را وسيله اى براى زدودن اعمال قبيح و زشتشان قرار دادند. لذا هرگونه فساد و ظلمى را كه مرتكب شده بودند به تقدير و مشيت الهى نسبت مى دادند.

پيشينه جبرگرايى

عقيده به جبر در ميان مشركان پيش از اسلام نيز سابقه داشت و آياتى از قرآن كريم به آن اشاره دارد، مانند:
1- سَيَقُولُ الَّذِينَ اءَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا اءَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَاءْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَ إِنْ اءَنتُمْ إَلا تَخْرُصُونَ؛(1101)
به زودى مشركان [براى تبرئه خويش] مى گويند: اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مى كرديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند؛ و سرانجام [طعم] كيفر ما را چشيدند. بگو: آيا دليل روشنى [بر اين موضوع] داريد كه آن را به ما نشان دهيد؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد و تخمين هاى نابجا مى زنيد.
وَ اءِذَا فَعلوُا فاحِشَة قالوُا وَجدنا عَلَيها آباءَنا واللهُ اءَمَرَنا بِها قُل اءنّ اللهَ لا يَاءمُرُ بالفَحشاءِ اءَتَقوُلوُن عَلَى اللهِ ما لا تَعلَمونَ؛(1102 )
و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند، مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم، و خداوند ما را به آن دستور داده است، بگو: خداوند [هرگز] به كار زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد.
وَ قَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ؛(1103)
آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم، ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقينى ندارند و جز دروغ چيزى نمى گويند.
اين آيات نشان مى دهد كه مشركان معتقد بودند كه تقدير الهى ملازم جبر و نفى اختيار است. و برخى گزارش ها نشان مى دهد كه رسوبات اين عقيده در ذهن برخى از صحابه تا مدت ها باقى مانده بود. واقدى از ام حارث انصارى نقل مى كند، كه او وقتى فرار مسلمانان در حنين را تعريف مى كرد، گفت:
عمر را وقتى كه داشت فرار مى كرد ديدم و به او گفتم: اين چه وضعى است؟ عمر پاسخ داد: خواست خداست.(1104)
البته اين عقيده پس از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز باقى ماند.
سيوطى از عبدالله بن عمر نقل مى كند كه گفت:
مردى پيش ابوبكر آمد و گفت: آيا زنا با تقدير الهى است؟ ابوبكر گفت: بله، مرد پرسيد: پس خدا آن را مقدر ساخته و سپس مرا به خاطر آن عذاب مى كند؟ ابوبكر پاسخ داد، بله... به خدا قسم اگر كسى پيش من بود به او دستور مى دادم كه بينى ات را بشكافد.(1105)
استاد سبحانى مى فرمايد:
به تحقيق اين عقيده (جبر) از عصر جاهلى در اذهان بعضى از صحابه باقى مانده است.(1106)
لكن امويان كه اين مسئله را به نفع خود مى ديدند در ترويج آن كوتاهى نكردند و اساس مكتب اهل حديث را بر پايه اين عقيده بنابراين كردند.
استاد سبحانى مى فرمايد:
در نيمه نخست قرن اول بلكه كمى پيش تر از آن، قول به قدر در ميان مسلمانان منتشر شد و سبب گشت تا مسلمانان دو فرقه شوند، يك فرقه قدرى (كسانى كه قدر را نفى مى كنند و يا براى انسان در اعمالش قدرت و اختيار قائلند) و يك فرقه جبرى مى شوند.(1107)
وى در جاى ديگر مى فرمايد:
عصر اموى [از زمان معاويه تا آخرين حاكم اموى] قول به جبر و سلب اختيار به نفع آن ها بود و آن ها اين سياست را براى پرده پوشى افعال شنيع خود قرار داده بودند، تا باب اعتراض بر افعالشان را ببندند، چرا كه در آن صورت اعتراض به آن ها اعتراض به خداوند متعال بود.(1108)
قاضى عبدالجبار به نقل از ابوعلى جبائى مى گويد:
عقيده به جبر از زمان معاويه پديد آمد؛ زمانى كه بر حكومت مستولى شد، و از حاكمان بنى اميه نيز مانند آن پديدار شد. بنابراين، اين عقيده در زمان بنى اميه و حاكمان آن ها در شام و سپس در ساير بلاد پديد آمد و به صورت فتنه اى شدت يافت.(1109)
عبدالله امين مى گويد:
قول به جبر به نفع خلفاى بنى اميه بود، چرا كه بنى اميه در نظر خوارج كافر بودند و قول به جبر، عذرى بود براى آنان از اين كه برخى از گناهان را مرتكب شوند، به اين بهانه كه انسان مسلوب الاختيار است و اين عذر اگر تمام مسووليت را بر ندارد، حداقل موجب تخفيف آن مى شود.(1110)
معاويه از اين عقيده در جهت تثبيت جانشينى يزيد بهترين استفاده را برد، به عنوان مثال گزارش شده است كه: وقتى عايشه از معاويه سبب نصب يزيد به خلافت را مى پرسد او پاسخ مى دهد:
خلافت يزيد از مقدرات الهى است، براى بندگان اختيارى نيست تا در امر خدا دخالت كنند.(1111)
او همين پاسخ را به عبدالله بن عمر نيز داد.(1112) عمال يزيد نيز پيروزى بر امام حسين (عليه السلام) را خواست خداوند معرفى كردند؛ هم چنان كه ابن زياد پس از شهادت امام (عليه السلام) در مسجد كوفه با استفاده از رنگ مذهب گفت: ((خداى را شكر مى كنم كه حق را پيروز و اميرالمؤمنين يزيد را يارى كرد و دروغ گو پسر دروغ گو را كشت.))(1113)
هم چنين در كاخ خود، خطاب به زينب كبرى (سلام الله عليها) گفت: ((ديدى خداوند با خاندانت چه كرد؟ زينب (سلام الله عليها) فرمود: جز زيبايى نديدم )).(1114)

نمونه اى از احاديث جبر

خلفاى بنى اميه در راه ترويج عقيده جبر دست به جعل حديث و انتشار آن ها زدند، كه برخى از اين احاديث و آيات را بيان مى كنيم.
1- عبدالله بن عمر مى گويد:
وقتى آيه: فَمِنهُم شَقىّ وَ سَعِيد(1115) نازل شد، از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم: پس بر چه اساسى عمل مى كنيم؟ آيا كارهاى ما از پيش مقدر شده يا دست آور خودمان است و بر آن مختاريم و مقدر نشده است؟ فرمود: بلكه بر چيزى كه مقدر شده و قلم بر آن جارى شده است. اى ابن عمر! هر كدام مسيرى را كه بر آن خلق شده اند مى پيمايند.(1116)
2- سراقة بن مالك جعشم گفت:
يا رسول الله، براى ما بيان فرما، كه گويا ما الان خلق شده ايم، بر چه اساس ‍ عمل صورت مى گيرد، آيا بنابر آن چه كه قلم آن را مكتوب كرده و تقدير الهى بر آن جارى گشته است (سرنوشت قطعى)، يا بر اساس آن چه كه پيش ‍ خواهد آمد و قلم تقدير از نوشتن آن فارغ نگشته است؟ فرمود: بلكه اعمال بر اساس آن چيزى است كه قلم تقدير آن را مكتوب كرده و تقدير الهى بر آن جارى گشته است، گفت: پس چگونه عمل كنيم؟ فرمود: عمل كنيد، پس ‍ هر كس بر اساس آن چه كه بر آن خلق شده عمل مى كند و هر عمل كننده اى در گرو عملش است.(1117)
3- از ابن عباس نيز نقل شده است كه گفت:
همه چيز به تقدير خداوند است، حتى گذاشتن دست بر گونه.(1118)
4- عمرو بن مسلم از طاووس يمانى نقل كرده است كه گفت:
گروهى از صحابه را ديدم كه مى گويند همه چيز به تقدير الهى است و سپس ‍ گفت: از عبدالله بن عمر شنيدم كه مى گفت: رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همه چيز به تقدير الهى است، حتى عجز و هوش.(1119)
روشن است كه احاديث جبر ساخته شده تا وضع اجتماعى آن زمان را توجيه كند، كه مثلا فقير بايد فقير بماند و غنى بايد غنى باشد و مظلوم نيز بايد همين طور باقى باشد، چون خدا مى خواهد.
استاد سبحانى مى فرمايد:
بسيارى از اين سخنان كه از لسان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در قالب حديث ريخته شده است، از طرف واعظان پادشاهان و درباريان آن ها جعل شده تا پايه هاى حكومت آنان و پست هاى حكومتى خودشان را حفظ كنند.(1120)

هدف از جعل حديث در جبرگرايى

الف) مقابله با خوارج:

همان گونه كه بيان كرديم خوارج بنى اميه را كافر مى دانستند و هر از چندگاهى عليه آنان قيام مى كردند لكن جبرگرايى سبب مى شد تا چهره منفور بنى اميه اندكى پاك جلوه نمايد، و همه مشكلات را به خداوند نسبت دهند.(1121)

ب) اطاعت از حاكم جائر:

به نظر مى رسد مهم ترين هدف از جعل حديث در ترويج اين عقيده، اطاعت از حاكم ستم گر است، چرا كه خداوند متعال خواسته است كه او حاكم شود! لذا نبايد با خواست خدا مخالفت كرد.
اين توهم نزد مسلمانان به حدى رسيده بود كه مى پنداشتند، اطاعت از خليفه عين دين است و خلفا را محترم تر از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى دانستند، تا جايى كه حجاج بن يوسف در زمان عبدالملك در خطبه اش ‍ گفت: ((آيا كسى را كه به عنوان جانشين خود نزد خانواده تان مى گذاريد نزد شما گرامى تر است، يا كسى را كه تنها در پى كارى مى فرستيد؟))(1122)
مقصودش از اين سخن آن بود كه پيامبر تنها يك پيغام آور از جانب خداست، در حالى كه عبدالملك خليفه خدا در زمين است.(1123)
او در جاى ديگر گفته است: ((تا چند گرد يك قبر و استخوان هاى پوسيده مى گرديد)).(1124)
و مقصودش انكار حرم پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود و سپس طغيان را به اين حد رسانيد كه به جاى حج كه و طواف به دور خانه خدا دستور داد كه اهل شام به بيت المقدس بروند و احرام ببندند و گرد صخره در بيت المقدس طواف كنند و از احرام در آيند.(1125)
آن ها در اين زمينه نيز دست به جعل حديث زدند به عنوان نمونه: ابن عبد ربه از عبدالله بن عمر نقل مى كند: هر زمانى كه امام عادل باشد، پس براى او اجرى است، و بر تو شكر آن واجب است. و هر زمان كه امام جائر باشد، پس بر او وزر آن، و بر تو صبر كردن واجب است.))(1126)
از ابن عباس از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقل شده است كه حضرت فرمود: ((هر كس از اميرش امر مكروهى ببيند كه براى او ناخوش آيند است، پس بايد بر آن صبر كند، چرا كه هر كس از طاعت سلطان به اندازه وجبى خارج شود و مرگ او را فرا بگيرد، به صورت جاهلى مرده است )).(1127)
البته روايات جعلى در اين زمينه فراوان است، كه با احاديث صحيح پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) مبنى بر عدم اطاعت از حاكم جائر سازگارى ندارد.(1128)
در زمينه جعل حديث نمى توان نقش نحله ها و فرقه هاى مذهبى ديگر را كه در اين دوران پديد آمده بودند ناديده گرفت، چرا كه هر كدام از اين نحله ها سهم به سزايى در تاءويل آيات و جعل حديث در تاييد اميال و هواهاى خود داشتند.
از عبدالله بن يزيد مقرى (معزى) گزارش شده كه گفت: ((مردى از خوارج از بدعتش توبه كرد و گفت: بنگريد اين احاديث را از چه كسانى مى گيريد، زيرا ما وقتى راءيى را مى پسنديديم براى آن حديثى مى ساختيم)).(1129)
در گزارش ديگرى نوفلى از جعفى از اهل راءى حكايت كرده است كه:
آن چه را كه موافق با قياس جلى مى باشد نسبت دادن آن به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) رواست.(1130)
همچنين نقل شده است كه يكى از توابين اهل بدعت گفت:
زمانى كه اجتماع مى كرديم و چيزى را استحسان مى شمرديم و نيكو مى پنداشتيم، آن را حديث قرار مى داديم.(1131)
علامه مجلى رحمة الله ضمن دفاع از برخى از اشخاص مانند: مفضل بن عمر و جابر جعفى و... مى فرمايد:
به تحقيق بر اين ها دروغ بسته شده و بر رواياتشان افزون شده است و دروغ در آن ها وضع شده است و اين امور از سوى غاليان و مانند آن ها صورت گرفته كه مى خواستند اساس مذهب را نابود سازند، پس دروغ بستند و افزودند و جعل كردند احاديثى را به خاطر اين كه مذهبشان را يارى كنند و مرام فاسد خود را ترويج كنند؛ هم چنان كه مرجئه و قدريه ترويج كردند.(1132 )
استاد معرفت از جمله مهم ترين عوامل وضع در احاديث را، وضع حديث به خاطر يارى مذاهب بيان مى كند و مى فرمايد:
زمانى كه مذاهب و آراى مختلف منشعب شدند، هر يك تلاش فراوان مى كرد براى اثبات مذهب و عقيده اش، مخصوصا بعد از فتح باب مجادله و مناظره در مذاهب و آرا و مقصود از آن هم چيزى نبود، جز غلبه بر طرف ديگر به هر قيمتى، هر چند به قيمت از بين بردن كرامت دين باشد.(1133)
ابن جوزى نيز مى گويد: عده اى نيتشان از وضع حديث يارى كردن مذاهبشان بود و شيطان اين عمل را برايشان زينت بخشيد و پنداشتند كه اين عمل جايز است.(1134)

خلق تئورى ((عدالت صحابه))

در فصل گذشته و نيز در اين فصل، انگيزه هاى منع، جعل و وضع حديث بررسى شد كه از جمله آن ها منزوى كردن اهل بيت (عليهم السلام) و تغذيه فكرى جامعه بود. منع و نيز جعل حديث به تنهايى كافى نمى نمود، لذا حاكمان جور در صدد به كارگيرى ابزارى جديد بودند تا بتوانند افكار عمومى را براى تمسك جامعه به افرادى غير از اهل بيت (عليهم السلام) و پذيرش جعليات آن ها آماده سازند، لذا كارآمدترين ابزار براى نيل به اين هدف چيزى نبود جز خلق تئورى ((عدالت همه صحابه))، كه در زمان امويان مطرح شد،(1135) اگر چه ريشه و زمينه اين موضوع را بايد در زمان خلفا جست و جو كرد. بى شك اين مسئله، نقش عمده اى در توجيه اعمال خلاف شرع امويان داشت. لذا ابتدا اصل مسئله را بيان مى كنيم و سپس به توضيح سياسى بودن و پى آمدهاى آن بر تفسير مى پردازيم.
ابن حجر مى گويد:
از عدالت احدى از صحابه سؤال نمى شود و آن، بدين خاطر است كه نزد كافه عالمان، امر مسلمى است، چرا كه نصوص شرع، از كتاب و سنت و اجماع تعدادى از علما كه در تحقق اجماع، كفايت مى كند آن ها را عادل معرفى كرده است.(1136)
پيش از اين، تمجيد ابن حجر از صحابه و گستردگى دامنه تعريف او را بيان كرديم.(1137)
اهل سنت در اثبات اين نظريه تا آن جا پيش رفته اند كه گفته اند:
زمانى كه ديدى مردى، منقصت يكى از اصحاب رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) را مى گويد، پس بدان كه او زنديق است....(1138)
البته فساد و بطلان اين نظريه آن چنان آشكار است كه برخى از اهل سنت چون ابن ابى الحديد آن را رد كرده و يا چون مازرى در صدد تعديل آن بر آمده اند.
ابن ابى الحديد مى گويد:
خطا بر آحاد صحابه جايز است؛ همان گونه كه بر يكايك ما در اين دوران جايز است....
مازرى مى گويد:
مراد ما از اين گفته كه صحابه عادل اند، اين نيست كه هر كس كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را چند روزى ديده و يا مدتى كمكش كرده و يا به خاطر خواسته اى و غرضى مدتى با او بوده و سپس از او جدا شده است، بلكه مراد ما آن دسته از صحابى هستند كه ملازم حضرت بودند و ياريش ‍ كردند و از نور قرآن كه بر او نازل شد پيروى كردند، آن هايند كه رستگارانند.(1139)
عدالت صحابه بر پايه احاديث ساختگى از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) شكل گرفت، مثل:
اصحاب من مانند ستارگان هستند كه به هر يك از آنان اقتدا نمايى هدايت خواهى يافت.(1140) بسيارى از دانشمندان اهل سنت چون بخارى، ابن حزم، ابن معين و... بر دروغ و جعلى بودن آن تصريح كرده اند.(1141)
ادعاى عدالت صحابه گرچه مسئله اى دينى است، لكن نبايد شك كرد كه ريشه اى سياسى دارد، چرا كه اين تئورى نه تنها مرجعيت سياسى امامان اهل بيت (عليهم السلام) را تحت الشعاع قرار داد، بلكه تمام عمل كردهاى شخصى خلفا را- چه از تمايلات نفسانى آن ها بوده و چه از استنباطات غلط آن ها از دين بوده باشد توجيه و به عنوان مرجع فقهى جديدى عرضه مى كرد. بنابراين، ديگر راهى براى مخالفت، مبارزه، انتقاد و... به دستگاه خلافت باقى نمى ماند. تا جايى كه در مقابل شرب خمر معاويه، با وجود آيات و روايات روشن در حرمت آن، هيچ گونه عكس العمل جدى از ناحيه فقها، حتى فقهاى متاخر از زمان معاويه ديده نشد.
تاسف بارتر اين كه ادعاى اجماع بر نسخ حديث نبوى مطرح گرديد، تا عمل كرد معاويه توجيه شود؛(1142) به گونه اى كه معاويه به عنوان حَمَله دين معرفى مى شود.(1143)
از پى آمدهاى فاسد اين نظريه مى توان به اختلافات فقهى ميان شيعه و سنى، مثل متعه حج، ازدواج موقت، اختلاف در جزئيات مسائل عبادى چون الصلوة خير من النوم در اذان صبح و... كه از اجتهادات خليفه دوم بود نام برد.
بنابراين، بى ترديد اثرات مخرب اين نظريه را بر تفسير نيز نمى توان ناديده گرفت، چرا كه اين نظريه از طرفى باب نقل حديث از هر يك از صحابه- ولو امثال معاويه و مغيره- و حتى اجتهاد را براى هر يك از آنان- هر چند هيچ گونه علمى از قرآن و تفسير آن نداشته باشند- باز مى داند و از طرف ديگر، راويانى كه با اين نظريه موافق نبودند، اعم از شيعه و سنى، غير ثقه و يا مورد جرح قرار گرفته و از اين طريق جامعه اسلامى از روايات صحيح آن ها نيز محروم گرديده اند و مجال يكه تازى در عرصه هاى فرهنگى به ويژه در تفسير نادرست از قرآن كريم براى حاكمان جور باز مى شد، كه تفسير بسيارى از آيات قرآن كريم بر نظريه جبرگرايى از جمله آن هاست. به عنوان مثال شافعى كه شهادت چهار صحابى معاويه، عمروعاص، زياد و مغيره را مقبول نمى داند، به دليل همين فتوا، از سوى ابن معين غير ثقه معرفى مى شود.(1144) و با اين حساب جاى تعجب نيست كه امام صادق عليه السلام ثقه محسوب نمى شود و در كتاب بخارى حتى يك حديث از او ذكر نشود.(1145)