1- 3- حمل و
تاءويل برخى آيات
از ديگر اقدامات حاكمان جور در قالب مكتب اهل حديث براى پابر جا ساختن حكومت
ظالمانه شان، حمل و تاءويل بسيارى از آيات قرآن بر معناى جبر است، كه مى توان اين
تاءويلات را به صورت زير دسته بندى كرد:
الف- حمل و تاءويل آياتى كه هدايت و
گمراهى افراد را به خداوند نسبت مى دهد:
مانند آيه شريفه:
فَمَن يُرِدِ اللّهُ اءَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ
لِلاِسْلاَمِ وَ مَن يُرِدْ اءَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا؛(1146)
آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى [پذيرش] اسلام، گشاده مى سازد و
آن كس را كه [بخاطر اعمال خلافش] بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آنچنان تنگ مى كند
كه....
اهل حديث گفته اند: هدايت و ضلالت به دست خداوند است و اوست كه هدايت مى كند و
گمراه مى سازد. لازمه اين گفتار ابطال ثواب و عقاب است. اگر اقرار به ثواب و عقاب
كنند، نسبت جور به خداوند متعال داده اند، چرا كه عذاب مى كند بدون اين كه آن ها
دخالتى در كسب اعمال ناروا داشته باشند.(1147)
از آن جا كه قول به جبر به تكليف منافات دارد، معتقد شدند كه تكليف صورى است و تنها
براى اتمام حجت و قطع عذر مى باشد.(1148)
بنابراين، خداوند متعال حتى مى تواند به ما لا يطاق
نيز تكليف كند.
قرطبى در تفسير آيه شريفه: كَاءَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى
السَّمَاء؛(1149)
گويا مى خواهد به آسمان رود مى گويد:
((معنايش اين است كه: متكلف مى شود به آن چه كه طاقت آن را ندارد، يكى پس از
ديگرى)).(1150)
درباره آيه: فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ
فَلْيَكْفُرْ؛(1151)
هر كس مى خواهد ايمان بياورد [و اين حقيقت را پذيرا شود]، و هر كس ميخواهد كافر
گردد.
عمر بن عبدالعزيز در رساله خود بر رد قدريه، اين آيه را حمل بر معناى جبر كرده و
اين كه آن ها نمى توانند ايمان آورند، جز آن كس كه خدا بخواهد و آيه شريفه:
اءن يَشاءِ اللهُ رَبُّ العالَمِينَ؛(1152)
و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد، را
ضميمه آن نموده است، و بر رد بر قدريه به آن استدلال كرده است.(1153)
قرطبى نيز مى گويد:
((معناى آيه اين است كه حق از ناحيه پروردگارتان است و به دست اوست توفيق و خذلان،
و به دست اوست هدايت و گمراهى. هر كس را كه بخواهد هدايت مى كند و او مؤمن مى شود،
و هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و او كافر مى شود)).(1154)
از ابن عباس نيز نقل كرده اند كه گفت:
هر كس را كه خدا بخواهد ايمان آورد، ايمان مى آورد و هر كس را كه خدا براى كفر
ساخته باشد، كافر مى شود و اين است معناى قول خداوند: وَ مَا
تَشاؤ ونَ اءِلَّا.(1155)
همچنين عمر بن عبدالعزيز اين آيه: وَ لَكِنَّ اللَّهَ
حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الاِْيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ
إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ اءُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛(1156)
ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده، و [به
عكس] كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است را بر جبر حمل كرده و گفته است:
قبل از اين كه خداوند ايمان را در دل هاى شما زينت بخشد براى شما ناخوش آيند بود و
قبل از اين كه كفر و فسق و گناه را در دل شما منفور سازد، آن را دوست داشتيد و شما
در تغيير آن هيچ گونه قدرتى نداشتيد.(1157)
قرطبى مى گويد: معناى آيه شريفه اين است كه: ايمان را محبوب ترين اديان براى شما
قرار داد و آن را به توفيقش در قلوب شما زينت داد، يعنى آن را براى شما نيكو
گردانيد تا آن را بر گزينيد و در اين آيه رد بر قدريه و اماميه و غير آن هاست.(1158)
ب) حمل و تاءويل آيات علم خداوند بر
جبر
به باور عمر بن عبدالعزيز آيه شريفه: يَعْلَمُ مَا
بَيْنَ اءَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ
إِلا بِمَا شَاء؛(1159)
آن چه را كه در پيش روى آن ها [بندگان] و پشت سرشان است مى داند [و گذشته و آينده،
در پيشگاه علم او، يكسان است] و كسى از علم او آگاه نمى گردد، جز به مقدارى كه او
بخواهد، حمل بر جبر مى شود.
او گفته است: خلق بر اساس علم خداوند شكل مى گيرند و عمل مى كنند، و براى ايشان به
جز علم خداوند سرچشمه ديگرى نيست و چاره اى جز آن ندارند و بين علم الهى و موجودات
حجابى نيست كه آن شى ء از علم خدا نهان ماند و چيزى ميان علم خداوند و آن شى ء حائل
نمى گردد، بنابراين، محال است كه علم خداوند به جهل مبدل گردد. و اگر انسان ها بر
اعمال خود توانا بودند و بر اساس اراده خود عمل مى كردند، نه بر اساس علم خدا، علم
خدا مبدل به جهل مى گشت، كه اين محال است.(1160)
او علم ازلى خداوند را دليلى بر جبر گرفته است؛ چنان كه در آيه شريفه:
وَ مَا كَانَ اءَكثَرُهُم مُؤ مِنينَ؛(1161)
ولى بيشترشان هرگز مؤمن نبوده اند، گفته است: چون علم ازلى خداوند تعلق گرفته است
به اين كه آن ها ايمان نياورند، لذا ايمان نياوردند.(1162)
ج) حمل و تاءويل آياتى كه خداوند
متعال در آن ها قبل از وقوع امرى خبر از وقوعش داده است
وى اينگونه آيات را حمل بر جبر كرده اند، چرا كه اگر خداوند مسير آفريده ها
را مشخص نكند، آن امر كه خداوند خبر داده محقق نمى شود، مانند آيه:
اءنِّى جاعِل فِى الاءَرضِ خَلِيفة؛(1163)
من در روى زمين، جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد.
عمر بن عبدالعزيز آيه شريفه را حمل بر جبر كرده و گفته است:
چون آدم (عليه السلام) را براى زمين آفريد، لذا او را به سوى آن گناه سوق داد و به
آن مبتلا كرد.(1164)
از ابوهريره از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه حضرت فرمود:
محاجه اى ميان حضرت آدم (عليه السلام) و حضرت موسى (عليه السلام) در گرفت و حضرت
موسى (عليه السلام) گفت: تو همان آدم هستى كه مردم را گمراه ساختى و از بهشت جاويد
خارجشان كردى؟
آدم گفت: بله و ادامه داد: آيا مرا ملامت مى كنى بر امرى كه تقدير شده بود قبل از
آن كه خلق شوم.(1165)
خالد حذاء مى گويد:
از حسن بصرى پرسيدم: به نظر تو آدم (عليه السلام) براى بهشت خلق شده بود يا براى
زمين؟
حسن گفت: براى زمين. گفتم: حتى اگر مرتكب آن اشتباه نمى شد و از شجره نمى خورد؟ حسن
گفت: چاره اى جز از ارتكاب آن نداشت.(1166)
و آيه: وَ لَهُم اءَعمَال مِن دونِ ذلِكَ هُم لَها عامِلوُن؛(1167)
و اعمال [زشت] ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند. را به جهت اين كه
خداوند متعال در آن خبر از وقوع امرى داده است، حمل بر جبر كرده و گفته است:
خداوند قبل از آن كه عمل را مرتكب شوند، خبر داده است كه آن ها برخى اعمال را مرتكب
خواهند شدو خبر داده است كه آن ها را عذاب مى كند قبل از آن كه آن ها خلق شوند.(1168)
از مجاهد نيز نقل شده است كه گفت:
مراد، اعمالى است كه چاره اى جز از انجام آن ندارند.(1169)
ابن جوزى از ابوسليمان دمشقى نقل مى كند كه گفت:
مراد كارها و گناهانى است كه خداوند متعال قبل از برپايى قيامت مقدر كرده است كه آن
را مرتكب شوند و آن ها را به خاطر آن عذاب كند.(1170)
ابن كثير نيز پس از ذكر رواياتى در تاييد اين سخن مى گويد:
اين احاديث دلالت دارد بر اين كه خداوند- عز و جل- خارج ساخته ذريه آدم (عليه
السلام) را از صلبش و جدا كرد اهل بهشت را از اهل جهنم.(1171)
او در جاى ديگر از حسن و مجاهد و ديگران نقل مى كند كه مراد، اعمال بدى است كه بر
آنان نوشته شده و چاره اى ندارند جز از ارتكاب آن قبل از مرگشان، تا كلمه عذاب بر
آن ها محقق شود.(1172)
سيوطى نيز حديثى را از ابن مردويه از ابى امامه از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله
و سلم) نقل مى كند كه اهل آتش و اهل بهشت را خداوند متعال از روز نخست مشخص ساخت و
سپس آن ها را در هم آميخت و در صلب آدم (عليه السلام) قرار داد. لكن هر يك اعمالى
را انجام مى دهند كه براى آن ساخته شده اند.(1173)
و درباره آيه: كَما بَدَاءَكُم تَعُودُونَ؛(1174)
[و بدانيد] همان گونه كه در آغاز شما را آفريد، [بار ديگر در رستاخيز] باز مى
گرديد، گفته اند: خداوند هر كسى را كه شقى آفريد روزى كه او را خلق كرد، همان طور
به سوى او شقى بر مى گردد و هر كس كه او را سعيد آفريد در روزى كه او را خلق كرد،
به سوى او سعيد بر مى گردد، چرا كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
شقى كسى است كه در شكم مادرش شقى خلق شود و سعيد كسى است كه در شكم مادرش سعيد خلق
شود.(1175)
د) حمل و تاءويل آيات قدر الهى بر جبر
آنها، آياتى را كه خبر از تقدير الهى در مورد مخلوقات مى دهد، حمل بر جبر
كرده اند.
درباره آيه: اءِنَّا كُلَّ شى ء خَلَقناهُ بِقَدَر؛(1176)
البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم، سالم بن ابى حفصه از محمد بن كعب قرظى نقل
كرده است كه گفت:
از آن جا كه ديدم مردم درباره قدر صحبت مى كردند، نگاه كردم ديدم كه اين آيه شريفه:
اءِنَّا كُلَّ شى ء... درباره اين موضوع نازل شده
است.(1177)
همچنين از او نقل شده است كه گفت:
اين آيه نازل نشد مگر براى عيب گرفتن بر اهل قدر (منكران تقدير الهى).(1178)
در مورد آيه: يَمحُو اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثبِتُ و عِندَهُ
اءُمُّ الكتابِ؛(1179)
خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را كه بخواهد اثبات مى كند و ام الكتاب (لوح
محفوظ) نزد اوست.
از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل شده است كه در مورد اين آيه شريفه گفت:
خداوند امر بندگان را تدبير مى كند، هر آن گونه كه بخواهد، مگر شقاوت، سعادت و موت
را.(1180)
هم چنين از مجاهد نقل شده كه گفت:
مرگ و زندگى و شقاوت و سعادت تغيير نمى كند.(1181)
و درباره آيه: اءنَّا اءَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدرِ؛(1182)
ما آن را (قرآن)، در شب قدر نازل كرديم،
از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل شده است كه گفت:
خداوند امر يك سال را در شب قدر تقدير مى كند، مگر شقاوت و سعادت و مرگ و حيات را.(1183)
ه) حمل به جبر و تاءويل آياتى كه
خداوند برخى اعمال را به خود نسبت مى دهد
در مورد آيه: لَيسَ لَكب مِنَ الاءَمرِ شَى ء؛(1184)
هيچ گونه اختيارى [درباره عفو كافران، يا مؤمنان فرارى از جنگ] براى تو نيست،
گفته اند: اين آيه نص صريحى است بر اين كه همه تصرف عبد از ناحيه خداوند متعال است.(1185)
ابن كثير درباره آيه: وَ ما رَمَيتَ اءِذ رَمَيتَ و لكِنَّ
اللهَ رَمى؛(1186)
و اين تو نبودى [اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آن ها] انداختى، بلكه خدا انداخت.
مى گويد: خداوند در اين آيه بيان مى كند كه خالق افعال عباد است.(1187)
ثعالبى نيز مى گويد:
اين الفاظ قول كسانى را كه مى گويند افعال عباد مخلوق خودشان است رد مى كند، لكن
مذهب اهل سنت اين است كه آن ها مخلوق رب مى باشند.(1188)
آن چه كه بيان شد نمونه اى از تاءويلات اهل حديث در اثبات عقيده به جبر بود كه بدون
استثنا در تقويت پايه هاى حكومت امويان مؤ ثر بوده است .(1189)
رساله عمر بن عبدالعزيز در رد قدريه بهترين گواه اين مدعاست.(1190)
برخى آيات در نفى جبر
اصرار اهل حديث بر جبرگرايى سبب گشت، پاسخ گويى به اين شبهات يكى از مهم ترين دل
مشغولى برخى مفسران از تابعين و دانشمندان اسلامى گردد و باب جداگانه اى براى آن
باز كنند و اين امر همچنان ادامه دارد. ايشان در نفى جبرگرايى و اثبات عدل الهى و
اصالت آن در اسلام به آيات قرآن استناد جسته اند، كه رساله حسن بصرى در اين زمينه
مشهور است.(1191)
برخى از دانشمندان شيعه اين آيات را به ده دسته تقسيم كرده اند:(1192)
دسته اول: آياتى كه خداوند افعال و كارهاى بندگان را به خود آن ها نسبت داده و
تصريح مى كند كه فاعل اين افعال خود بندگان هستند و اگر گفته شود فاعل آن ها خداوند
است لازم مى آيد كه اين اسنادها مجازى باشد و مجاز بودن خلاف اصل است، مادامى كه
كلام را مى توان بر ظاهرش حمل كرد، مانند:
ذَلِكَ بِاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً
اءَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِاءَنفُسِهِمْ؛(1193)
اين، به خاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به قومى داده، تغيير نمى دهد، جز
آن كه آنها خودشان را تغيير دهند.
سيوطى نقل كرده است:
ابوالشيخ از قتاده نقل مى كند كه گفت: تغيير از ناحيه مردم است، و تيسير از ناحيه
خداوند، پس آن چه را از نعمت خدا نزد شماست تغيير ندهيد.(1194)
وَ مَا اءَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ؛(1195)
و آنچه از بدى به تو مى رسد، از ناحيه خودت است.
مولى صالح مازندرانى (قدس سره) مى گويد:
در اين آيه دلالت بر نفى جبر وجود دارد.(1196)
حسن بصرى مى گويد:
منظور اين است كه: عقوبتى كه به تو مى رسد از ناحيه اعمال مى باشد.(1197)
قرطبى مى گويد: قدريه گفته اند: مراد از سيئه گناه است، كه خداوند به انسان اسناد
داده است، بنابراين تقديرى درباره گناهان بندگان وجود ندارد.(1198)
روشن است كه اين اتهام به عدليه وارد نيست، چرا كه سخن عدليه نفى جبر است، نه نفى
تقدير.
دسته دوم: آياتى كه مؤمنان را به خاطر ايمانشان ستايش كرده و كافران را به خاطر
كفرشان نكوهش كرده است؛ يعنى جزاى اعمال بر اساس اعمالى است كه آن ها انجام داده
اند. حال اگر فاعل ايمان شخص مؤمن نبود، پس مؤمن مدحى نداشت و اگر فاعل كفر شخص
كافر نبود، كافر نيز سرزنشى نداشت، مانند:
1- هَلْ تُجْزَوْنَ إِلا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ؛(1199)
آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد.
2- وَ مَن اءَعرضَ عَن ذِكرِى فاءِنَّ لهُ معِيشة ضَنكا؛(1200)
هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى [سخت] و تنگى خواهد داشت.
دسته سوم: آياتى كه مى گويند: افعال خدا با افعال بندگان قابل مقايسه نيست، زيرا در
افعال خدا تفاوت، اختلاف و ظلم نيست، ولى در افعال عباد هست. حال اگر فاعل همه
افعال خداوند باشد، اين تقسيم بندى بى جاست، مانند:
1- اءنّ اللهَ لا يَظلَمُ مثقالَ ذرَّة؛(1201)
خداوند [حتى] به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند.
شيخ طوسى (قدس سره)، از قول برخى از مفسران نقل مى كند:
گويا اين كلام براى جواب كسى كه توهم جبر كرده آمده است و دلالت مى كند بر اين كه
اگر جبرى در كار بود، خداوند ظلام للعبيد بود، در حالى كه او ظلام نيست.(1202)
2- مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ؛(1203)
در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضادّ و عيبى نمى بينى.
دسته چهارم: آياتى كه بندگان را به خاطر كفرورزى يا گناه سرزنش مى كنند. حال اگر
فاعل كفر يا معصيت خدا باشد، سرزنش معنا ندارد، مانند:
1- كَيفَ تَكفُرونَ بااللهِ؛(1204)
چگونه به خداوند كافر مى شويد؟
2- ما مَنَعَكَ اءَن تَسجُد؛(1205)
چه چيز مانع تو شد [كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم،] سجده كنى؟
علامه زين الدين عاملى (قدس سره) مى گويد:
مجبره مى گويند: خداوند قومى را براى بهشت آفريد، و گناه آنان هيچ زيانى به آن ها
نمى زند و براى آتش گروهى را آفريد، كه حسنه و طاعت، هيچ سودى براى آن ها ندارد،
ولى پيامبر گرامى (صلّى الله عليه و آله و سلم) اينها را شهود شياطين و دشمنان
رحمان معرفى كرد، چرا كه جواب شيطان به اين سؤال: ما
مَنَعَكَ اءَن تَسجُد؟ اين بود: ربِّ بِما
اءَغوَيتَنى.
پس زمانى كه خداوند مى گويد: ((چه كسانى شاهدان تو هستند)) جبريه حاضر مى شوند...
اما اين كه آن ها شياطين و دشمنان رحمان هستند. به اين دليل است كه خداوند به شيطان
گفت: ما مَنَعَكَ اءَن تَسجُد پس گفت: ((قضاى تو))
پس خداوند مى گويد: ((آيا شاهدى براى تو هست؟)) پس نمى يابد شاهدى جز مجبره.(1206)
دسته پنجم: آياتى كه بر تخيير و بر سر دو راهى بودن بشر دلالت دارد. حال اگر جبر مى
بود، ديگر تخيير چه مفهومى نداشت:
1- فَمَن شاءَ فَليُؤ مِن وَ مَن شاءَ فَليَكفُر؛(1207)
هر كس مى خواهد ايمان بياورد [و اين حقيقت را بپذيرد] و هر كس مى خواهد كافر گردد.
2- اعمَلوا ما شِئتُم؛(1208)
هر كارى مى خواهيد بكنيد!
حسن بصرى مى گويد:
اگر امر آن گونه بود كه جاهلان (مجبره) مى گويند، بايد مى گفت:
اعملوا ما قدرت عليكم.(1209)
علامه طبرسى (قدس سره) مى فرمايد:
اين امر خداوند سبحان، به اين معناست كه بين آن ها و آن چه كه آن ها بر مى گزينند،
مانعى ايجاد نمى كند و آن ها را با قهر از آن چه مى خواهند منع نمى كند.(1210)
دسته ششم: آياتى كه به شتاب به سوى نيكى ها، قبل از آن كه فرصت از دست برود، فرا مى
خواند، اگر جبر باشد ديگر شتاب به سوى نيكى ها بى معناست، مانند:
1- وَ سارِعوا الى مَغفرَة مِن رَبِّكُم؛(1211)
شتاب كنيد، براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان.
2- استَجيبُوا للهِ و لِلرَّسولِ؛(1212)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد.))
حسن بصرى مى گويد:
خداوند متعال رسول رحمت و نور فرستاده است، پس چگونه ممكن است خلق را از پذيرش آن
محروم سازد.(1213)
دسته هفتم: آياتى كه در آن خداوند مردمان را تشويق و تحريض كرده كه فقط از ما كمك
بجوييد، تا الطاف ما شامل احوال شما باشد، مانند:
1- ايَّاكَ نَعبُدُ و ايَّاكَ نستَعين؛(1214)
تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.
بهوتى مى گويد:
اين آيه دلالت دارد بر نفى جبر و قدر.(1215)
2- استَعينُوا باللهِ؛(1216)
از خدا يارى بجوييد.
دسته هشتم: آياتى كه در آن، پيامبران الهى به سبب ترك اولى استغفار مى كرده اند، كه
با جبر منافات دارد، مانند:
1- قالا رَبَّنا ظَلَمنا اءَنفُسَنا؛(1217)
گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم.
2- سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛(1218)
منزهى تو، من از ستم كاران بودم.
دسته نهم: آياتى كه در آن، گناه كاران در قيامت به كناهان خود اعتراف مى كنند، كه
با جبر نمى سازد، مانند:
وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ
رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ
اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا اءَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ؛(1219)
اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان [براى حساب و جزا] نگه
داشته شده اند، در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد....
كه مرادشان اين است كه شما ما را مجبور كرديد بر كفر و مانع شديد بين ما و بين
ايمان.(1220)
مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ # قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ
الْمُصَلِّينَ؛(1221)
چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم.
دسته دهم: آياتى كه بر حسرت و پشيمانى كافران در قيامت دلالت دارند. آنان مى خواهند
كه برگردانده شوند، ولى سودى ندارد، مانند:
1- وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا اءَخْرِجْنَا
نَعْمَلْ صَالِحًا؛(1222)
آنها در دوزخ فرياد مى زنند: پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم.
2- قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ # لَعَلِّى اءَعْمَلُ صَالِحًا
فِيمَا تَرَكْتُ؛(1223)
مى گويد: پروردگار من! مرا بازگردانيد! شايد در آنچه ترك كردم [و كوتاهى نمودم] عمل
صالحى انجام دهم.
البته مى توان آياتى را كه خداوند در آن خبر داده كه كفر را براى بندگان نمى خواهد
و او به فساد امر نمى كند، بر آن افزود. مانند:
3- وَ لَا يَرضى لِعبادِهِ الكُفرَ؛(1224)
و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد.
حسن بصرى مى گويد:
اگر كفر از قضا و قدر او بود بايد هر آينه راضى مى شد به آن عمل از هر كسى كه سر مى
زد.(1225)
4- و اللهُ لا يُحبُّ الفَساد؛(1226)
خدا فساد را دوست نمى دارد.
هم چنين آياتى را كه هدف از خلقت جن و انس را، عبادت بندگان بيان مى كند، كه با جبر
منافات دارد، مانند:
5- وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلَّا
لِيَعْبُدُونِ؛(1227)
من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند.
حسن بصرى مى گويد:
آن ها را براى امرى خلق نكرده است و سپس خود بين آن ها و آن امر حايل شود.(1228)
6- وَ قَضى ربُّكَ اءَلّا تَعبُدوا اءِلّا اءِيّاه؛(1229)
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد.
بنابراين- همان گونه كه ملاحظه مى شود- بازتاب ترويج جبر توسط مكتب اهل حديث زير
سايه تاييدات دستگاه حاكم، انديشه مفسران بسيارى را به خود مشغول ساخته است، تا در
زدودن اثرات ترويج اين عقيده و اثبات بطلان آن بسيار بكوشند.(1230)