تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير و مفسرّان

دكتر على رضا رستمى

- ۱۷ -


3) جعل شاءن نزول در مورد برخى آيات

دامنه اسرائيليات، شاءن نزول برخى از آيات را نيز فرا گرفته است، كه به عنوان مثال مى توان آياتى از سوره نجم و جعل افسانه غرانيق! را نام برد.

افسانه غرانيق

در بعضى از كتب اهل سنت روايات عجيبى در اين باره از ابن عباس نقل شده كه:
((پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مكه مشغول خواندن سوره نجم بود، چون به آياتى كه نام بت هاى مشركان در آن بود رسيد: اءَفَرَاءَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى # وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الاُْخْرَى (643) در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: تِلكَ الغرانيق العلى، و اءنّ شفاعتَهُنَّ لِترتجى! (اين ها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آن ها اميد شفاعت است!) در اين هنگام مشركان خوش حال شدند، و گفتند: محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) تاكنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) سجده كرد و آن ها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بود. در اين موقع آيات مورد بحث: وَ ما اءَرسَلنا مِن قَلبِكَ مِن نَبىّ... نازل گرديد و به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و مؤمنان هشدار داد!))(644)
اگر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامه هاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به گمان اين كه دست آويز مناسبى يافته اند، اين قضيه را با آب و تاب فراوان نقل كرده و شاخ و برگ هاى زيادى به آن داده اند، ولى قرائن فراوان نشان مى دهد كه اين، يك حديث ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) به وسيله شيطان صفتان جعل شده و عصمت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را هدف گرفته است؛ همان گونه كه بيان كرديم، دشمنان قرآن با خدشه دار كردن عصمت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى توانستند به بسيارى از اهداف و مقاصد شوم خود برسند، بدون اين كه از عتاب و سرزنش مردم نگرانى داشته باشند.

ادامه جعلى بودن

الف)ضعف سند

سند و طريق نقل اين روايت ضعيف است. فخر رازى ضمن رد اين افسانه ساختگى گفته است: (645)
اين روايت، باطل و مجهول است و اهل تحقيق، دلائلى از قرآن كريم، سنت، و عقل بر بطلان آن اقامه كرده اند؛ از جمله:
1- از محمد بن اسحاق بن خزيمه درباره اين قصه پرسيدند، او گفت: اين افسانه از ساخته هاى زنادقه است.
2- ابوبكر، احمد بن حسين بيهقى گفته است: اين افسانه از نظر نقل ثابت نيست و راويان آن مطعون مى باشند.
3- بخارى در صحيح خود روايتى را نقل كرده است كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) سوره نجم را خواند و مسلمانان و مشركان و انس و جن همه سجده كردند. ولى در نقل بخارى اشاره اى به غرانيق نشده است.(646)
علامه طبرسى (قدس سره) مى فرمايد:
سيد مرتضى (قدس سره) درباره اين موضوع مى فرمايد: ((روايات موجود در اين باره قابل اعتنا نيست و بر فرض ثبوت، حمل مى شود بر اين كه بعضى از حاضران كافر اين جمله را در خلال تلاوت قرآن توسط پيامبر، القا كردند و ديگران نيز توهم كردند كه جزء قرآن است.(647)
استاد سيد جعفر شهيدى ضمن بررسى سند روايت مى گويد:
حديث ياد شده مرسل است و ناقلان نخستين آن يا در زمان وقوع ماجرا اصلا وجود نداشته اند و يا در محل واقعه (مكه) حضور نداشتند.(648)

ب) تعارض محتوا با آيات نخستين سوره

آيات آغاز سوره نجم صريحا اين خرافات را ابطال مى كند؛ آن جا كه مى گويد:
وَ مَا يَنطِقُ عَن الهَوى # اءِن هُوَ الَّا وَحى يُوحى؛(649)
پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آن چه مى گويد تنها وحى الهى است.

ج) تعارق محتوا با بقيه سوره

آياتى كه بعد از ذكر نام بت ها در اين سوره آمده، همه بيان سرزنش بت ها و زشتى و پستى آن هاست و آشكارا مى گويد: اين ها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آن ها ساخته نيست:
إِنْ هِيَ إِلَّا اءَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا اءَنتُمْ وَ آبَاؤُكُم مَّا اءَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَْنفُسُ وَ لَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى ؛(650)
اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس ‍ پيروى مى كنند، در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان آمده است.
با اين ملامت هاى شديد چگونه ممكن است چند جمله قبل از آن مدح بت ها شده باشد. افزون بر آن كه قرآن صريحا ياد آورى مى كند كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف، انحراف و تباهى حفظ مى كند؛ هم چنان كه در سوره حجر مى خوانيم:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛(651)
همانا ما خود قرآن را نازل كرديم؛ و خود ما نيز بر آن پاسبان و نگهبانيم.

د) تعارض با رسالت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)

مبارزه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با بت و بت پرستى نبردى آشتى ناپذير، پى گير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر اوست، پيغمبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در عمل نشان داد هيچگونه سازش و انعطافى در مقابل بت و بت پرستى- حتى در سخت ترين شرايط- نشان نمى دهد، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود؟

ه) تعارض با شخصيت

حتى آنان كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) را از سوى خدا نمى دانند و مسلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش به بزرگترين پيروزى ها رسيد. آيا كسى كه شعار اصليش لَا اله الا الله و مبارزه آشتى ناپذير با هر گونه شرك و بت پرستى بوده و عملا نشان داده است كه درباره بت ها حاضر به هيچ گونه سازشى نيست، چگونه ممكن است برنامه اصلى خود را رها كرده و از بت ها اين چنين تجليل كند؟ از مجموع اين بحث به خوبى پيداست كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان و مخالفان بى خبر است كه براى سست كردن قرآن و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) چنين حديث بى اساسى را جعل كرده اند.
استاد ديارى مى گويد:
با توجه به قرائن و شواهد، ساختگى بودن روايات مربوط به افسانه غرانيق، امرى مسلم و قطعى است و چه بسا آن، از جمله روايات اسرائيلى است كه به دست پليد دشمنان اسلام در زمان حكومت بنى اميه،... ساخته و پرداخته شده باشد.(652)
استاد جعفر شهيدى مى گويد:
هيچ بعيد نيست كه اين اخبار، توسط روحانيان يهود و نصارا آن عصر [پس ‍ از رحلت پيامبر] جعل شده باشد.(653)
بنابراين، بيشتر محققان اسلامى، اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را به شدت تضعيف و نفى كرده اند و به جاعلان نسبت داده اند.(654)

توجيه افسانه

البته بعضى از مفسران بر فرض ثبوت اصل حديث، توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند. پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) آيات قرآن را آهسته و با تانى مى خواند و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد، تا دل هاى مردم آن را به خوبى جذب كند. هنگامى كه مشغول تلاوت آيات سوره نجم بود و به آيه
اءَفَرَاءَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى # وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الاُْخْرَى رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج) از فرصت استفاده كرده و جمله تِلكَ الغرانِيقَ العُلَى وَ اءنّ شَفَاعَتهنَّ لِتَرجَى را در اين وسط با لحن مخصوصى سر دادند تا دهن كجى به سخنان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم كنند، و نيز كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آن ها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد.(655)
بدين ترتيب، روشن مى شود اين كه بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از ناحيه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) درباره بت پرستان به خاطر سرسختى آن ها و علاقه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از اين راه تفسير كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند و نشان مى دهد كه اين توجيه گران، موضع اسلام و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را در برابر بت و بت پرستى درك نكرده اند و مدارك تاريخى كه مى گويد: دشمنان حاضر شدند هر بهايى را به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در اين زمينه بپردازند و او نپذيرفت و ذره اى از برنامه خود خود عدول نكرد، نديده اند و يا عمدا تجاهل مى كنند.

2- تأثير جريان خلفا بر صحابه مفسر

2- 1- مخدوش كردن چهره بعضى از صحابه

صحابه پس از وفات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) رهبرى فكرى مسلمانان را به عهده گرفتند و اين رهبرى، بر پايه جداسازى همراهان با اخلاص آن حضرت و رسالت آن حضرت، از ديگر همراهانى كه به اندازه كافى از رسالت اسلام تأثير نپذيرفته و با فرهنگ اسلامى آميختگى روحى پيدا نكرده بودند، صورت پذيرفت.
اين انحراف در فرهنگ اسلامى- به طور كلى- و بر معرفت تفسيرى- به طور ويژه- آثار زيان بارى بر جاى گذاشت. از اين رو، فرهنگ قرآن كريم در معرض انواع تزوير و تفسير با انگيزه سودجويى هاى سياسى و شخصى مفسران ساختگى قرار گرفت. يكى از بارزترين شواهد، از آن جا به دست مى آيد كه سخن علماى قرآن را درباره مفسران صحابه در نظر بگيريم، كه از يك سو مى گويند: على (عليه السلام) از همه صحابه بيشتر قرآن تفسير كرده است، و ابوهريره از همه كمتر تفسير داشته است، و از سوى ديگر كتاب هاى تفسير را در نظر بگيريم كه به گواهى آن ها، روايات تفسيرى ابوهريره به مراتب بيشتر از روايات تفسيرى حضرت على (عليه السلام) است. بى شك اين ناهم خوانى خود دلالت دارد بر اين كه اوضاع و احوال سياسى حاكم، فراگيرى روايت از على (عليه السلام) را ممنوع كرده و مردم را به فراگيرى تفسير نزد ابوهريره و امثال او وا داشته است؛ همان مفسرانى كه خود به آن ها ميدان داده بودند تا خلاهاى فرهنگى و دينى ناشى از عدم مرجعيت واحد دينى، فرهنگى و سياسى در جامعه را در آن اوضاع و احوال پر نمايند؛ همان اوضاع واحوالى كه به ايشان اجازه مى داد گفته هاى خودشان را به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) و قرآن كريم منسوب دارند.(656)
يكى از اقداماتى كه خلفا براى تحكيم پايه هاى حكومت خود انجام دادند، اين بود كه در مخدوش كردن چهره آن دسته از صحابى بزرگ رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بكوشند كه عالم به قرآن و عالم به شاءن نزول آيات و علم تفسير آن ها بودند، اما به هيچ وجه حاضر به همكارى با آنان نشدند. از اين رو، خليفه دوم عمر به شدت از خروج برخى از آن ها از مدينه جلوگيرى مى كرد، چرا كه نگران بود، آن ها در آن شهرها محور شوند و بر خليفه اعتراض كنند،(657) كه در اين جا به دسته اى از آن ها اشاره مى كنيم.

1- ابوذر و مكتب اهل بيت (عليهم السلام)

يكى از كسانى كه حكومت خلفا را نپذيرفت و همواره در بر ملا ساختن و افشا كردن ماهيت آنان مى كوشيد و در تبليغ حقانيت خاندان وحى و اهل بيت (عليهم السلام) از هيچ كوششى فروگذارى نكرد ابوذر ((جندب بن جناده ربذى)) از قبيله بنى غفار، متوفاى (32 ه.) يار صديق و باوفاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود، به همين خاطر مورد بغض دربار خلفا قرار گرفت و همواره تحت نظر بود تا جايى كه تبعيد شد و در تبعيد در گذشت.
ابوذر يكى از مفسران بزرگ اسلام است كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) او را راستگوترين انسان زمان خود شناسانده است .(658)
از او روايات تفسيرى فراوانى نقل شده است، به عنوان مثال:
ابن مردويه از ابوذر روايت كرده است:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: براى جهنم درى است كه از آن داخل نمى شود، مگر كسى كه عهد مرا درباره اهل بيتم بشكند و خيانت كند، و بعد از من خون آنان را بريزد.(659)
همچنين روايت شده كه:
سوگند مى خورد كه آيه اءنّ اللهَ يَفعلُ ما يُرِيدُ... هذانِ اختَصَموا فِى رَبِّهم؛(660)
درباره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم رو به رو شدند و هم آوردى كردند؛ از مسلمانان حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب و از كافران عتبه، شيبه- فرزندان ربيعه- و وليد بن عتبه بودند.(661)
از ابوذر روايات فراوانى در دفاع از اهل بيت (عليهم السلام) در كتاب هاى فريقين نقل شده است؛ از جمله حديث سفينه و حديث ((بخشيدن انگشتر در حال ركوع توسط حضرت على (عليه السلام))) و... را مى توان نام برد.

ابوذر و مكتب خلفا

داستان هاى ابوذر و اختلاف هايى كه با عثمان و معاويه داشت معروف و در كتاب هاى تاريخ مضبوط است. به عنوان مثال:
روزى عثمان به كعب الاحبار رو كرده، گفت: آيا براى زمام دار جايز است كه مالى را بگيرد و هر وقت توانست بپردازد؟ كعب الاحبار گفت: اين اشكالى ندارد. ابوذر گفت: اى يهودى زاده! تو دين ما را به ما ياد مى دهى. عثمان گفت: آزار تو به من و زخم زبانت به يارانم زياد شده است. برو به شام، آنگاه او را به شام روانه ساخت.(662)
يعقوبى اخبار ابوذر را در مبارزه با سلطه گران در تاريخ خود به تفصيل نقل كرده و گفته است:
عثمان خبر يافت كه ابوذر در مسجد پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى نشيند و مردم گرد او جمع مى شوند و احاديثى مى گويند كه باعث لعن عثمان است و نيز مى گويد: اى مردم كسى كه مرا شناخته، كه شناخته است، و كسى كه مرا نشناخته باشد، ابوذر غفارى منم، جندب بن جناده ربذى من هستم. إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ # ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(663)
همانا خدا برگزيده است آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان، نسلى كه از يكديگر پديد آمده اند و خدا شنوا و داناست.
محمد برگزيده از نوح است و آل ابراهيم و سلاله اسماعيل و خاندان هدايت كننده از محمد است، همانا بزرگ ايشان بزرگوار است و شايسته برترى اند، گروهى كه آنان را ميان ما مانند آسمان برافراشته و مانند كعبه پوشيده شده يا چون قبله نصب يا چون خورشيد درخشنده يا چون ماه رونده يا چون ستارگان هدايت كننده يا چون درخت زيتون كه زيتونش ‍ روشنى بخش است و ميوه هايش مبارك و محمد وارث علم آدم است و آن چه را كه بدان برترى يافته اند. و على بن ابى طالب وصى محمد و وارث علم اوست. اى امت سرگردان پس از پيغمبرش، هان! كه اگر شما كسى را كه خدا مقدم داشته، مقدم مى داشتيد و كسى را كه خدا پس انداخته عقب مى انداختيد و لايت و وراثت را در خاندان پيامبر خود مى نهاديد، البته از بالاى سر و از زير پاى خود مى خورديد و دوست خدا هرگز نيازمند نمى شود و سهمى از فرائض خدا از ميان نمى رفت و هيچ دو نفر در حكم خدا اختلاف نمى كردند، مگر آن كه علم آن را از كتاب خدا و سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نزد اينان مى يافتيد. لكن اكنون كه چنين كرديد، پس فرجام كار خود را بچشيد.
وَ سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا اءَىّ مُنقلب يَّنقَلِبونَ.(664)
همچنان عثمان خبر يافت كه ابوذر از او بدگويى ميكند و سنت هاى پيامبر خدا و روش هاى ابوبكر و عمر را كه تغيير داده و دگرگون كرده است ياد آور مى شود. از اين رو او را به شام نزد معاويه تبعيد كرد، اما ابوذر در مسجد مى نشست و مى گفت همچنان كه در مدينه مى گفت و مردم گرد او جمع مى شدند، تا اين كه اجتماع مردمى كه به سخنانش گوش مى دادند زياد شد...(665)

سرانجام ابوذر

يعقوبى در اين زمينه نيز مطالبى آورده كه چكيده اش اينگونه است:
معاويه به عثمان نوشت كه تو شام را به وسيله ابوذر، بر خود تباه ساختى. پس به او نوشت كه او را بر شتر بى روپوش سوار كن، بدين ترتيب او را به مدينه آورد، در حالى كه گوشت ران هايش ريخته بود. پس ماجراى او با عثمان ادامه يافت او را به ربذه تبعيد كرد و با وليد، والى كوفه نيز با ابن مسعود نظير اين اتفاق افتاد كه خليفه او را به مدينه جلب كرد و دستور داد به خاكش بيفكنند كه در اثر آن وفات يافت و نظير همان عمل را به سر عمار هم آورد.(666)
2- عبدالله بن مسعود هذلى معروف به ابن ام عبد (م 32).(667)
ابن مسعود سيزدهمين نفرى بود كه اسلام آورد.(668)
اما خود ابن مسعود مى گفت:
من ششمين نفرى هستم كه به جز ما شش تن مسلمانى روى زمين وجود نداشت.(669)
علامه امينى اين قول را در الغدير از استيعاب نقل كرده است.(670) البته ممكن است عبدالله بن مسعود از اسلام ديگران پيش از خود خبر نداشته باشد.
ابن مسعود اولين كسى است كه با فرياد بلند، آيات الهى را خواند و به نشر آن همت گماشت.(671)
ابن مسعود دو قبله نماز گزارد و در غزوه بدر و احد و خندق و بيعت رضوان، و ساير مشاهد همواره و هم گام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بوده است. پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در جنگ يرموك شركت كرد.
او در فراگيرى دانش تفسير و حقايق الهى و نشر آن بسيار سخت كوش و استوار بود. او به عنوان معلمى بزرگ و مفسرى گران قدر در منابع اسلامى مشهور است و آگاهى وى از تفسير، حديث و... به او شخصيتى ممتاز بخشيده است.
سيوطى آورده است كه على (عليه السلام) فرمود:
ابن مسعود قرآن و سنت را فرا گرفت و سپس آن را به پايان رسانيد و همين مقدار از نظر علم براى او كافى است.(672)

2- ابن مسعود و مكتب اهل بيت (عليهم السلام)

ابن مسعود يكى از دوازده نفرى بوده است كه به دفاع از ولايت و مقام شامخ على (عليه السلام) برخاسته و بر خليفه وقت اعتراض كرده است.(673) او حديث: ((خلفاى دوازده گانه همانند نقباى بنى اسرائيل هستند)) را روايت كرده است.(674)
سيد مرتضى (قدس سره) درباره او مى گويد:
در امت اسلامى خلافى نيست كه او شخصيتى ممتاز داشته و اهل ايمان و فضل و پاكى بوده و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) او را ستوده است .(675)

ابن مسعود و مكتب خلفا

هنگام جمع آورى مصحف ها و تدوين قرآن در زمان خليفه اول و دوم، ابن مسعود با تمام خبرگى كنار گذاشته شد. البته خليفه دوم دليل اين كار را لهجه ابن مسعود معرفى مى كند، چرا كه او از قبيل هذيل بود.(676)
اين در حالى بود كه خود عمر پردازنده نظريه نزول قرآن بر هفت حرف يا هفت لهجه بود. افزون بر اين كه بنابر نقل:
ابوبكر و عمر به ابن مسعود بشارت دادند كه پيامبر در مورد او فرموده است: هر كس مى خواهد قرآن را به طور كامل آن چنان كه نازل شده است قرائت كند، قرائت عبدالله بن مسعود را بخواند.(677)
حال چگونه است كه او را كنار مى گذارند؟ شكى نمى ماند كه ابن مسعود به دليل گرايش به اهل بيت (عليهم السلام) كنار گذاشته شد.
ابن مسعود از طرف خليفه دوم و سوم متولى بيت المال كوفه گرديد و چون عمر تصميم گرفت در كوفه شهر نوظهور، كسى را بگمارد كه تعاليم دين را به آن ها آموزش دهد ابن مسعود را برگزيد.(678)
پس از مدتى، اختلاف ابن مسعود با خلفا بالا گرفت تا جايى كه در زمان عمر زندانى شد تا آن گاه كه عمر كشته شد.(679)
در زمان عثمان نيز درگيرى او شدت يافت تا اين كه عثمان او را از كوفه فرا خواند و آن گاه كه به مدينه رسيد عثمان روى منبر سخن رانى مى كرد و نزاع لفظى در گرفت و عثمان دستور داد با ضرب و شتم او را از مسجد بيرون كردند؛ به طورى كه باعث بيمارى او شد و عاقبت در سال 32 وفات كرد و عمار ياسر بر او نماز خواند و زبير او را شبانه دفن كرد، بدون اين كه عثمان را آگاه كند.(680)
از ابن مسعود نقل شده است كه در روزهاى آخر زندگى گفت:
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى ابن مسعود، آيه اى بر من نازل شد: وَ اتَّقوا فِتنَة...(681) من اين آيه را نزد تو به وديعه مى گذارم، آن چه را راجع به آن به تو ميگويم حفظ كن و به ديگران برسان؛ هر كس به على (عليه السلام) ستم كند، مانند كسى است كه پيامبرى من و پيامبران پيش از من را انكار كرده است. پس راوى به ابن مسعود مى گويد: اى اباعبدالرحمن! آيا اين را از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) شنيدى؟ ابن مسعود گفت: بله [راوى سؤ ال مى كند] پس چگونه ولايت ستم گران را پذيرفتى؟ [ابن مسعود] گفت: به ناچار عقوبت كارم بر من روا شد. و آن به خاطر اين است كه از امام اجازه نگرفتم؛ آن گونه كه جندب و عمار و سلمان اجازه گرفتند، لذا من از خدا طلب بخشش مى كنم و به سوى او باز مى گردم.(682)

ابن مسعود و داستان معوذتين

در منابعى آمده است كه ابن مسعود معوذتين را از قرآن حذف كرده است.(683) اين مطلب را عده اى پذيرفته اند و تلقى به قبول كرده اند، برخى آن را، به خاطر پيش تازى و بلندمقامى ابن مسعود و دفاع از اهل بيت (عليهم السلام) و بى اعتنايى به خلفاى اموى توطئه اى از سوى امويان دانسته اند.
استاد محمدباقر حجتى مى نويسد:
از جمله تهمت هايى كه نظام معتزلى متوجه ابن مسعود ساخته، اين است كه وى را منكر معوذتين يعنى سوره فلق و ناس مى دانند، در حالى كه هيچ دليل براى تهمت ارائه نمى كنند.(684)
نويسنده كتاب عبدالله بن مسعود به تفصيل از ادله عقلى و نقلى در انكار اين قول بحث مى كند.
برخى از ادله قابل توجه وى چنين است:
1- پيامبر به صحابه و مسلمانان امر كرد قرآن را از عبدالله بن مسعود فرا گيرند كه نشان از سلامت اعتقاد و عمل او درباره قرآن دارد.
2- در جاى خود و با اسناد صحيح ثابت شده است كه قرائت عاصم، حمزه، كسائى و خلف همه به ابن مسعود منتهى مى شود و در اين قرائت ها معوذتان جزء قرآن است.
3- اگر چنين بود صحابى آرام نمى گرفتند و اعتراض مى كردند؛ آنان كه به كمترين تغيير آرام ننشستند، چگونه دم فرو بستند و حتى اعتراض هم نكردند.
4- او همواره با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود و با اين كه شيوه و روش پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اين بود كه دو سوره در نماز وتر مى خوانده است. قطعا ابن مسعود شنيده است، اگر چنين باشد خلاف عمل و سيره پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) انجام نمى دهد.(685)
البته بايد توجه داشت كه حكومت، هر كسى را كه سر ناسازگارى داشت از هر راه ممكن سياست مى كرد، لذا بعيد نيست كه اين تهمت نيز ناشى از عدم همراهى عبدالله بن مسعود با حاكميت در يك سان سازى مصحف ها باشد.

3- ابن ابى كعب انصارى خزرجى از قبيله بنى نجار، سيد القراء

اهل سنت روايات بسيارى در فضائل ابن ابى كعب روايت كرده اند، به عنوان مثال:
از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) چنين روايت شده است كه به ابن ابى كعب فرمود: (( خداوند به من دستور داده است براى تو قرآن بخوانم )) ابى عرض كرد: ((آيا به راستى خداوند نام مرا برده است؟)) فرمود: ((بله)) در اين هنگام چشمان ابى بن كعب پر از اشك شد.(686)

ابى بن كعب و اهل بيت (عليهم السلام)

ابى بن كعب در سقيفه حاضر شد، ولى با ابوبكر بيعت نكرد و از كسانى بود كه در واقعه آتش زدن در خانه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در آن جا جمع شدند و با عمر مخالفت كردند.
ابى بن كعب از جمله دوازده نفرى بود كه بر ابوبكر به دليل غصب مقام خلافت اميرمؤمنان خرده گرفتند و او را سرزنش كردند.(687)
لذا از آن حادثه بار رنج تلخ و جان كاهى را تحمل كرد و شكايت آن را به پيش گاه خدا برده و گفت: وَ اءِلَى اللهِ المُشتَكى (688) اما به هر حال خلافت ابوبكر مستقر شد.