خلفا زمينه
پيدايش فرقه مرجئه
البته اين سخن منقول از عمر عينا پايه و اساس فرقه مرجئه قرار گرفت كه مى
گويند: هيچ گناهى با وجود ايمان زيان نمى رساند؛ هم چنان كه با كفر، هيچ طاعتى سود
ندارد و معناى ارجاء نيز تاخير عمل از نيت است.(599)
هم چنين از عمر بن خطاب نقل شده است كه در تفسير آيه شريفه:
فَمِنهُم ظالِم لِنَفسِهِ... مى گفت:
سابق ما سابق، و ميانه رو ما نجات يافته و ظالم ما (قريش) نيز [به واسطه شفاعت]
بخشيده شده اند.(600)
البته در جايى ديگر از عمر در تفسير ظَالِم لِنَفسِهِ
نقل شده است كه مى گويد:
((مراد كافر است)).(601)
بنابراين، كافران نيز بهشتى مى شوند.
نمونه هايى از توسعه در عقيده شفاعت
در تفسير آيات.
شاگردان مكتب خلفا (اهل سنت) روايات زيادى را در اين زمينه نقل كرده اند، به
عنوان مثال، سيوطى در ذيل آيه شريفه:
رُبَما يَوَدُّ الذينَ كَفَروا لَو كانُوا مُسلِمينَ؛(602)
كافران [هنگامى كه آثار شوم عذابى را ببينند] چه بسا آرزو مى كنند مسلمان بودند.
روايات فراوانى نقل مى كند كه مضمون آن ها چنين است: وقتى كه خداوند متعال كافران و
مسلمانان گناه كار را در جهنم يك جا جمع مى كند، كافران به مسلمانان مى گويند:
ايمان شما سودى به حال شما نداشت. خداوند متعال از اين سخن كافران غضب مى كند و
مسلمانان را به فضل و رحمت خود از آتش نجات مى دهد.(603)
فخر رازى نيز در ذيل آيه شريفه: اءنّ المتَّقينَ فى جَنّات
وَ عُيون؛(604)
پرهيزگاران در باغ ها [ى سرسبز بهشت] و در كنار چشمه هاى آن هستند.
مى گويد:
اين آيه شامل همه گويندگان لَا اله الا الله، محمد رسول الله
مى شود. چه اهل طاعت باشند يا گنه كار.(605)
با اين كه رازى بر عقل گرايى اصرار دارد، كثرت احاديث مكتب خلفا در تعميم شفاعت بر
هر مسلمانى، سبب شده رازى نيز حكم كند كه مسلمان به واسطه عقيده صرف و بدون عمل،
وارد بهشت مى شود، هر چند از جنايت كارترين افراد روزگار باشد.
بنابراين، خليفه مسلمانان و كارگزاران آنها كه مجريان دستورهاى آنها هستند، نبايد
از هر كار غير مشروع و يا هر ظلمى هراس به دل راه دهند، زيرا همين كه نام مسلمانى
را در خود دارند وارد بهشت خواهند شد.
شايد براى هيچ پژوهش گر منصفى ترديدى باقى نماند كه تعميم در عقيده به شفاعت و دامن
زدن به آن مى توانست با هدف سياست تطهير چهره خلفا و نفرين شدگان پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) از لوث آلودگى ها و جرائمى كه در حق پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) و ديگران به طور عام مرتكب شده بودند مورد
بهره بردارى قرار بگيرد و توجيه مناسبى براى خلفا در به كار گماردن نفرين شدگان در
پست هاى حكومتى باشد و دست آن ها را در ارتكاب گناه و ستم باز گذارد و آن ها را از
فرجام بد كارهايشان مبرا و پايه خلافتشان را تحكيم كند.
1- 8- آغاز ورود اسرائيليات
واژه شناسى اسرائيليات
اسرائيليات جمع ((اسرائيليه)) منسوب به اسرائيل است. اسرائيل
(606) لقب حضرت يعقوب، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهيم خليل (عليه
السلام) است، پدر اسباط دوازده گانه (ابوالاسباط الاثنى عشر) و يهود به او منسوب مى
شوند.(607)
واژه اسرائيليات اگر چه به ظاهر نمايان گر نفوذ فرهنگ يهودى در تفسير مى باشد، ولى
مفهومى گسترده تر و فراگيرتر دارد. مقصود ما از اسرائيليات، گفتارهايى است، از قصه
و هر آن چه از طرف اهل كتاب در تفسير و حديث وارد شده است. اعم از آن كه منشاء
يهودى يا نصرانى داشته باشد و يا مطالبى باشند كه دشمنان اسلام از يهود يا غير آن،
جعل كرده و به اسلام نسبت داده اند؛ مطالبى كه در كتاب مقدس هم نيامده است.
اطلاق نام اسرائيليات بر آن ها نيز از باب تغليب است.(608)
علل نفوذ اسرائيليات
پس از كنار گذاشتن اهل بيت (عليهم السلام)، مفسران واقعى قرآن و به حاشيه و
انزوا كشاندن اصحاب و ياران آن ها و جلوگيرى كردن از نشر حديث، جامعه نوپاى اسلامى
آن روز دچار خلاء فكرى و اعتقادى گرديد و خلفا براى پاسخ گويى به مسائل و نيازهاى
فرهنگى مردم، مرجعى رسمى كه بتواند از عهده پاسخ به اين مسائل بر آيد نداشتند.
چرا كه اصحاب حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) مانند ابن مسعود، ابى بن كعب
و ابوذر و عمار و... مدافع ولايت بودند و ابن عباس- در زمان خليفه عمر- و عائشه نيز
سن زيادى نداشتند و طبيعتا مورد پذيرش همگان قرار نمى گرفتند. لذا طبيعى بود كه
حكومت در صدد بر آيد از احبار و دانشمندان يهود كه تازه مسلمان بودند استفاده كرده
و براى تحكيم پايه هاى حكومت خود از آنان براى رفع خلاء اعتقادى جامعه استفاده كند.
ذهبى مى گويد:
صحابه وقتى به طور طبيعى به يكى از داستان هاى قرآن برخورد مى كردند، دوست داشتند
در مورد زواياى پيچيده و پنهان آن، كه قرآن متعرض آن نشده است، پرس و جو كنند، ولى
به جز يهوديان تازه مسلمان، كسى را كه پاسخ گوى آنان باشد نمى يافتند، از اين رو،
بسيارى از اخبار و اطلاعات را از آنان دريافت مى كردند.(609)
لذا خليفه عمر كه از ديرباز محبت قلبى و كشش عاطفى به يهوديان داشت توانست در
راستاى اهداف خود از اين دانشمندان به خوبى بهره ببرد. در گزارشى آمده است:
عمر از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مورد يادگيرى تورات سؤ ال كرد.
پيامبر فرمود: لازم نيست ياد بگيرى، فقط به آن ايمان داشته باش و تنها آن چه را
كه بر خود شما نازل شده است بياموزيد و به آن ها ايمان بياوريد.(610)
گرچه بيهقى اين روايت را ضعيف شمرده است، ولى روايات ديگرى وجود دارد كه اين واقعه
را تاييد مى كند؛ از جمله آمده است:
عمر بن خطاب به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: اهل كتاب براى ما
احاديثى مى خوانند كه در ما خيلى اثر گذاشته و ما را به خود مشغول كرده است و تصميم
گرفته ايم آن ها را بنويسيم،، حضرت به او فرمود: اى پسر خطاب! آيا مى خواهيد خود را
مانند يهود و نصارا گمراه و سرگردان كنيد؟ قسم به كسى كه جان محمد به دست اوست، من
بهترين دين را با روشن ترين دلايل و مطالب آورده ام، و برترين سخنان و كامل ترين و
جامع ترين كلمات و اندرزها، در كمترين و كوتاه ترين كلمات و جملات براى من خلاصه
شده است.(611)
نقل هاى گوناگونى درباره ارتباط عمر بن خطاب با يهوديان وجود دارد،(612)
كه از مجموع آن ها، پژوهش گر به اين باور مى رسد كه خليفه تمايلات زيادى به نوشته
هاى تورات داشته است. تا جايى كه حتى گفته شده منع كتابت حديث از سوى خليفه دوم تحت
تأثير القائات كعب الاحبار، عالم [به ظاهر] تازه مسلمان يهودى بوده است، چرا كه
يهوديان دو دسته بودند: قرائون كه كتابت را جايز نمى دانستند و تنها قرائت مى كردند
و دسته ديگر ربانيون بودند كه علاوه بر قرائت، كتابت نيز مى كردند كه كتاب تلمود
يهوديان همان شرح ها و تفسيرهاى علماى يهود بر كتاب تورات مى باشد و توسط ربانيون
نگاشته شده بود.(613)
لكن كعب الاحبار به احتمال زياد از جمله قرائون بوده كه كتابت را جايز نمى دانست،
لذا چه بسا بعيد نباشد كه خليفه دوم تحت تأثير كعب از كتابت و نشر حديث باز داشته
باشد.(614)
هر چند عوامل گوناگونى براى نفوذ اسرائيليات در فرهنگ اسلامى و تفسير ذكر كرده اند،
لكن- علاوه بر آن چه ذكر شد- مهم ترين و اساسى ترين عوامل نفوذ اسرائيليات را، كه
موضوع رساله است، مى توان از عوامل اثرگذار بر شمرد:
1- ضعف فرهنگى مردم و منزوى شدن اهل بيت (عليهم السلام)
پاره اى از آيات قرآن كريم و روايات تاريخى نشان مى دهد كه اعراب حجاز قبل از اسلام
و سالها پس از ظهور چهره تابناك اسلام از نظر فرهنگى و دانش در سطح بسيار پايينى
قرار داشته اند، حس كنجكاوى آنان پس از رو به رو شدن با مسائلى نظير آغاز آفرينش،
تاريخ پيامبران و گذشته و... كه عمدتا در قرآن به صورت خلاصه و مجمل در حد پند و
موعظه مطرح مى شد، به حركت و جنبش در آمده و آن گاه كه مى خواستند از كيفيت مسائل
به صورتى عميق و گسترده آگاه گردند، افراد شايسته اى نبودند تا به آنان مراجعه
كنند، زيرا از طرفى اهل بيت (عليهم السلام) در انزوا قرار گرفته بودند و نقش هدايتى
آنان كم رنگ شده بود، و از طرف ديگر به روايات پيغمبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه
و آله و سلم) دسترسى نداشتند- به خاطر منع نقل و تدوين حديث از سوى خلفا- لذا هر
كسى را كه حكومت به عنوان مرجع امور فرهنگى مردم معرفى مى كرد، مردم نيز براى رفع
عطش خود به سرعت مى پذيرفتند و در دام تبليغات آنان گرفتار مى آمدند.(615)
2- منع نقل و نشر حديث
اين امر از سوى خلفا موجب گرديد تا مردم به سخنان احبار يهود و تازه مسلمانانشان
روى آورند.
علامه عسگرى مى نويسد:
مسلما از همان زمانى كه مكتب خلفا باب نقل حديث از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) را مسدود كرد، باب نقل روايات اسرائيلى را به طور كامل به روى آنان گشود. و
اين امر بدين شكل صورت گرفت كه به افرادى مانند تميم دارى نصرانى و كعب الاحبار
يهودى، اجازه داده شد تا احاديث اسرائيلى را به ميل خود در ميان مسلمانان گسترش
دهند.(616)
به هر حال، با وجود ممنوعيت رسمى نگارش حديث، بسيارى از عالمان اهل كتاب (احبار و
رهبان) اجازه نشر روايات اسرائيلى را از خلفا داشته اند و آزادانه، انديشه هاى
انحرافى خود را منتشر مى ساختند.(617)
بسيارى از اين روايات مربوط به شرح و بسط زندگانى و ماجراهاى پيامبرانى بود كه قرآن
كريم آن ها را به صورت مجمل و سربسته بيان كرده بود و به نوعى اين داستان ها تفسير
آيات مربوطه به شمار مى آمد كه به صورت قصه بيان مى شد. در نتيجه رواج آن ها،
احاديث معتبر در فضائل اهل بيت (عليهم السلام) به دست فراموشى سپرده شد.
3- اعطاى بخش تفسير به جريان [تازه مسلمانان] اهل كتاب
به نظر مى رسد، به طور كلى به علت نهى پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و
سلم) از مراجعه اهل كتاب و نسخه بردارى از نوشته هاى آنان، صحابه گرانقدر آن حضرت،
به اهل كتاب مراجعه نمى كردند. تنها كسانى از صحابه به اهل كتاب مراجعه مى كردند كه
از نظر علمى بضاعت اندكى داشتند.(618)
استاد علامه عسكرى در اين باره مى نويسد:
اما افرادى از صحابه كه از نظر معرفت و اسلام شناسى چندان مايه اى نداشتند، همچون
ابوهريره و انس و عبدالله بن عمر و نيز تابعين كه مى خواستند اسلام را از زبان
((تميم))ها بياموزند، سخنان اين عالم و راهب نصرانى تازه مسلمان را گرفتند.(619)
اما از آن جا كه برخى از اهل كتاب كينه ديرينه خود را به اسلام و مسلمانان در دل
نگه داشته و به دنبال فرصتى بودند تا از هر طريق ممكن به اسلام آسيب وارد كنند با
كنار نهادن اهل بيت (عليهم السلام) و ضعف فرهنگى مردم، از اين فرصت بهره بردارى
كرده و با تظاهر به اسلام و نفوذ در دستگاه حاكم، تفسير قرآن را به دست آورند.
خليفه دوم، عمر، دست كعب الاحبار را در تفسير قرآن كاملا باز گذاشت، تا براى مردم
از منابع يهود مطالبى را كه مشابهتى با مضامين آيات و قصص قرآن داشت نقل كند. او
از بنيان گذاران نقل قصص يهودى
(620) در ميان مسلمانان بوده است.(621)
از سائب بن يزيد نقل شده است كه در زمان رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلم) و
ابوبكر قصه گويى نبود و اولين كسى كه قصه گفت تميم دارى بود، او از عمر اجازه اين
كار را گرفت.(622)
عمر به او اجازه نقل قصه داد و خود نيز آن را گوش مى كرد.(623)
مراجعه به تاريخ و سيره نشان مى دهد كه شمار قصه گويانى مانند كعب الاحبار و تميم
دارى، فراوان بوده است. بنابراين، نمى توان باور كرد كه همه اقدامات تازه مسلمانان
اهل كتاب عليه اسلام و مسلمانان بدون سازمان دهى و تشكيلات بوده است، بلكه بر عكس،
اهل كتاب آن گاه كه زمينه را براى فعاليت عليه اسلام راستين مناسب مى بينند، به طور
گسترده وارد عمل شده و ضربه هاى كارى بر پيكر اسلام و منابع اصيل آن يعنى روايات
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)- كه بى شك بسيارى از آن ها در تفسير قرآن
كريم بوده است- وارد مى كنند.
آنان در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز برنامه ريزى كرده بودند كه
در آغاز روز نزد مسلمانان بروند و اظهار ايمان كنند و هنگام عصر از اسلام برگردند.
هدفشان اين بود كه به اين وسيله آن هايى را كه مسلمان شده بودند مرتد ساخته يا
لااقل در اعتقادشان خللى وارد سازند و ايمانشان را تضعيف كنند و آن هايى را كه قصد
ايمان آوردن داشتند از اين كار باز دارند:(624)
وَ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ اءَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ
بِالَّذِيَ اءُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ
آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛(625)
و گروهى از اهل كتاب [از يهود] گفتند: [برويد در ظاهر] به آنچه بر مؤمنان نازل شده،
در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد [و باز گرديد] شايد آنها [از
آيين خود] بازگردند!
اما پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مانع دست يابى آنان به مقصودشان گرديد.
بنابراين، اهل كتاب پيشينه سازماندهى و برنامه ريزى جهت نفوذ در مسلمانان و منحرف
ساختن آنان را دارند. با اين همه چگونه مى توان باور كرد، اين حجم گسترده از
اسرائيليات و خرافات، توسط معدودى از افراد، آن هم به علت رسوبات فرهنگى مسيحى و
يهودى در ذهن آن ها و غير عمدى يا عمدى لكن به صورت فردى و بدون سازماندهى، وارد
منابع اسلامى گردد؟!
از طرفى، معاويه نيز نخستين زمام دارى بود كه به طور گسترده، و رسمى، قصه خوانان را
براى اهداف سياسى خود به كار گرفت. او مردم را ماءمور ساخت، تا پس از اقامه نماز
صبح براى نمازگزاران داستان بگويد و اين مرد نيز هر روز پس از نماز رو به
نمازگزاران مى كرد و پس از دعا براى خليفه و نفرين دشمنان او به قصه سرايى مى
پرداخت.(626)
بديهى است كه ترويج داستان سرايى در مورد پيامبران گذشته و ترويج خرافات اسرائيلى
در مورد آن ها كه در بيشتر موارد دامن آن ها را به گناه آلوده كرده و عصمت آنان را
زير سؤال برده است، ابزار توجيه مناسبى به دست حاكمان ستمگر مى داد، تا اعمال
زشتشان را توجيه كنند و يا دست كم از شدت قبح آن بكاهند، زيرا زمانى كه دامن
پيامبران بزرگ الهى آلوده باشد، مردم از جانشينان آنها چه توقعى مى توانند داشته
باشند؟
بنابراين، با اين ترفند دست زمام داران در ارتكاب هرگونه جنايتى باز خواهد بود.
علاوه بر اين كه قصه خوانى اين امكان را به حكومت مى داد تا مردم را سرگرم كرده و
بازى شان دهد و اذهان آن ها را از مسائل مهم سياسى و اجتماعى منحرف سازد، در نتيجه
اهل بيت (عليهم السلام) هر چه بيشتر از صحنه سياسى و حكومتى، دور گردند. از اين رو،
بهترين شيوه اى كه مى توانست آن ها را به هدف خود نزديك سازد، سياست دامن زدن به
داستان سرايى و بهره گيرى از دانشمندان تازه مسلمان يهود و نصرانى بود.
بدين ترتيب، مى توان گفت: دستگاه حاكم مهم ترين عامل تقويت جريان اهل كتاب و زمينه
سازى جهت اقدامات آن ها در ضر
به زدن به بنيان تفسير صحيح آيات، و نفوذ اسرائيليات در تفسير و روايات اسلامى بود.
همانطور كه گفتيم، عوامل ديگرى نيز در اين زمينه بيان شده است، كه از موضوع بحث ما
خارج است، البته شايد هيچ كدام از آن ها، از نظر اهميت، به موارد فوق نرسد.(627)
برخى از اثرات نفوذ اسرائيليات
يكى از مهم ترين آفات تفاسير نقلى، وجود روايات اسرائيلى است. استاد ديارى مى گويد:
با بررسى تفاسير روايى، به خصوص تفاسير اهل سنت، به خوبى مى توان دريافت كه بيشترين
روايات اسرائيلى در آن ها انباشته شده است .(628)
نويسنده تفسير المنار مى گويد:
از جمله بدبختى هاى مسلمانان اين است كه در بيشتر كتاب هاى تفسيرى آن، مطالبى وارد
شده است كه خواننده را از مقاصد عالى و هدايت والاى قرآن كريم باز مى دارد،... از
جمله آن ها روايات فراوانى است كه با خرافات اسرائيلى، آميخته شده است.(629)
فزونى اين روايات به گونه اى است كه سبب شده عده اى از مستشرقان گمان كنند كه
((يهوديت)) و ((نصرانيت)) يكى از مصادر پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و
سلم) در قرآن بوده است.(630)
هم چنين اين روايات باعث ايجاد انحرافاتى در عقايد اسلامى گشته است، مانند:
1) تنقيص توحيد، تشبيه و تجسيم در آن
روايات بسيارى در جوامع حديثى و تفاسير اهل سنت از كعب الاحبار نقل شده است كه،
انديشه ((تجسيم)) و ((تشبيه)) خداوند را آشكارا مطرح مى كند، كه قرآن كريم در برخى
از آيات اين انديشه را از ويژگى هاى قوم يهود، بيان مى كند.
1- ... فقالُوا اءَرِنا اللهَ جَهرَة...؛(631)
گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده.
2- وَ اءذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى
نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً...؛(632)
[و نيز به ياد آوريد] هنگامى را كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم
آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا [با چشم خود] ببينيم.
در اين جا دو نمونه از اين موارد را بيان مى كنيم:
الف- ابونعيم اصفهانى مى گويد:
كعب الاحبار گفته است: خداوند متعال، به زمين نگريست و آن گاه گفت: من به بخشى از
تو گام مى گذارم، آن گاه، كوه ها سر بر آوردند و صخره (مركز بيت المقدس) به خود
لرزيد و شكوه كرد. خداوند بر آن قدم گذاشت و گفت: اين جا، جايگاه من، محل برانگيخته
شدن و جمع شدن مخلوقات من و مكان بهشت و دوزخ و جاى گاه ميزان من (وسيله سنجش اعمال
انسان ها) است و من مالك و پاداش دهنده روز جزا هستم.(633)
ب- ابن ابى الحديد مى گويد:
كعب الاحبار گفته است: خداوند متعال، كلام و رؤ يت خود را ميان موسى (عليه السلام)
و حضرت محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) تقسيم كرده است .(634)
همانطور كه ملاحظه مى شود، كعب مسائل ملكوت را آشكارا تجسيم مى كند.
اينگونه روايات سبب شده است برخى از فرقه هاى اسلامى (اهل حديث) بعضى از آيات قرآن
را بر ظاهر آن تفسير كنند كه منجر به تنقيص توحيد شود.(635)
2) تنقيص نبوت
اهل سنت، روايات در تفاسير و جوامع حديثى نقل كرده اند، كه دامن عصمت پيامبران را
لكه دار مى كند.
وجود روايات فراوانى از اين دست نزد اهل سنت، سبب شده تا آنان، رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) و پيامبران (صلّى الله عليه و آله و سلم) تنها در قول دينى معصوم
بدانند، لذا عصمت در قول دنيوى و هم چنين عصمت در قبل از پيامبرى آن ها را نفى كرده
و معتقد شوند: نمى شود از رفتار پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) الگو گرفت،
چرا كه آن حضرت بشر است و گاه عصبانى مى شود و ممكن است بى جهت بر كسى خشم بگيرد،
يا دشنام دهد.(636)
متاءسفانه در صحيح بخارى و صحيح مسلم افسانه هايى نقل شده كه براى بسيارى از
پيامبران، حتى پيامبران اولوالعزم، آبرويى باقى نگذاشته است. افسانه دروغ گويى حضرت
ابراهيم (عليه السلام)، هم بستر شدن حضرت سليمان با نود و نه همسرش، كور شدن
عزرائيل به دست حضرت موسى (عليه السلام) و بى آبرويى حضرت يوسف و... كه ده ها روايت
از اين قبيل را مى توان نام برد.(637)
به عنوان نمونه: در ذيل آيه شريفه:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلا اءَنْ رَّاءَى
بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ
مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ؛
آن زن قصد او كرد و او نيز، اگر برهان پروردگارش را نمى ديد قصد وى را مى كرد؛ اين
چنين [يوسف را يارى كرديم] تا بدى و فحشا را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان
مخلص ما بود.
در تفسير طبرى و الدر المنثور، اقوالى ذكر شده كه برخى از آن ها با مقام والاى
پيامبران سازگار نيست. از جمله اين كه:
حضرت يوسف مقدمات ارتكاب گناه را فراهم ساخت و هنگامى كه بانو، خود را آماده كرد،
يوسف خواست تا از او كام بگيرد، و ميان دو پاى او نشست و شروع به باز كردن بند
شلوار خود نمود، آن گاه ندايى از آسمان آمد، كه اى فرزند يعقوب، مانند پرنده اى
مباش كه پرهاى او كنده مى شود و بى پر مى ماند. يوسف از اين ندا پند نگرفت، آن گاه
يعقوب در برابرش مجسم شد، در حالى كه انگشت به دندان مى گزيد. وى ضربتى بر سينه
يوسف زد و شهوت از سرانگشتان يوسف خارج گشت.(638)
نويسنده مجمع البيان اينگونه سخنان را درباره پيامبران از قبيح ترين اقوال مى داند.(639)
زمخشرى مى گويد: اين روايات و نظاير آن ها، رواياتى هستند كه حشويه و جبريه كه دينى
جز دروغ بستن به خدا و پيامبران خويش ندارند، جعل كرده اند و اهل عدل و توحيد-
بحمدالله- چنين عقايدى ندارند كه بتوان بر سخنان و روايات آنان خرده گرفت.(640)
علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمايد:
اين سخن از كسانى كه زير بار چنين سخنان گوناگون و اسرائيليات و روايات ساختگى مى
روند هيچ بعيد نيست، زيرا اينان همان طور كه جد يوسف، ابراهيم (عليه السلام) و
همسرش ساره را متهم مى كنند، باكى ندارند كه نبيره او حضرت يوسف (عليه السلام) را
در ارتباط با همسر عزيز متهم سازند.(641)
نويسنده تفسير المنار مى گويد:
اگر مفسران انديشه ورز، اين روايات نابخردانه اسرائيلى را جهت حمايت از اعتقاد به
مقام عصمت پيامبران، انكار مى كردند، ديگر هيچ كس تحت تاثير اينگونه روايات قرار
نمى گرفت و نمى پذيرفت كه ((هم)) از دو طرف (يوسف و همسر عزيز) به معناى تصميم بر
زنا نيست.(642)
متاءسفانه روايات جعلى فراوانى در تفسير سوره يوسف مشاهده مى شود كه عصمت آن حضرت
را خدشه دار مى كند. پوشيده نيست كه عصمت پيامبران پايه و اساس تفسير بسيارى از
آيات ديگر مانند: عَفَا اللهُ عَنكَ و
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا
تَاءَخَّرَ و... امثال آن است كه تنقيص در آن، آثار مخرب فراوانى به دنبال
دارد. بديهى است كه هرگاه دامن پيامبران بزرگ الهى چون يوسف را آلوده معرفى كنند،
ديگر مردم از حاكمانى چون آن ها چه توقعى مى توانند داشته باشند.
هم چنين فراموش نمى شود كه نفوذ اين عقيده (نفى عصمت) در برخى از صحابه، سبب شد كه
در لحظات آخرين شريف پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم، زمانى كه از اهل خانه قلم
و كاغذ خواست، عده اى از صحابه گفته كسى را تاييد كنند كه گفت: درد و بيمارى پيامبر
صلّى الله عليه و آله و سلم را فرا گرفته، لذا سبب ايجاد اختلاف و دو دستگى در ميان
اهل خانه شد؛ به گونه اى كه اين درگيرى و نزاع مانع نوشته شدن وصيت و سفارش پيامبر
گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) مبنى بر عدم گمراهى امت پس از او شد. و
چه خسارتى بالاتر از گمراهى امت پس از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)؟! پس
هيچ بعيد نيست كه اين عقيده (نفى عصمت) به طور عمدى و جهت تحكيم پايه هاى حكومت
ظالمان ترويج شده باشد.