نمونه اى از جعليات در شال نزول آيات
(545)
1- شاءن نزول آيه ليلة المبيت
نقل شده است كه: سمرة بن جندب مبلغ چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت و آيه:
وَ مِن الناسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضَاتِ
اللَّهِ؛(546)
از مردم كسى است كه از جان خود در راه رضاى خدا مى گذرد.
را كه به نص روايات متعدد به على (عليه السلام) تفسير شده است، به ابن ملجم تفسير
كند. و آيه شريفه:
وَ مِنَ النَّاسَ مَن يُعجِبُكَ قَولُه فِى الحَياةِ
الدُّنيَا وَ يُشهِدُ اللهَ عَلى ما فِى قَلبِهِ وَ هُوَ اءَلَذُّ الخَصَامِ؛(547)
و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود (در ظاهر
اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه ميگيرند. [اين در
حالى است كه] آنان سرسخت ترين دشمنانند.
را كه راجع به منافقان است، به على (عليه السلام) تفسير كند.(548)
2- جعل حديث در شاءن نزول آيه
در مورد آيه: لَيسَ لَكَ مِن الاءَمرَ شَى ء اءَو يَتوبَ
علَيهِم اءَو يُعَذِّبَهُم فَاءِنَّهم ظالِمونَ؛(549)
هيچگونه اختيارى [درباره عفو كافران، يا مؤمنان فرارى از جنگ] براى تو نيست، مگر
اين كه خدا بخواهد آن ها را ببخشد، يا مجازات كند، زيرا آن ها ستم گرند.
از عبدالله بن عمر از پدرش عمر روايت كرده است كه:
رسول خدا در جنگ احد به خداوند عرض كرد: ((خداوندا! ابوسفيان و حارث بن هشام و
صفوان بن اميه را لعنت كن!)) سپس اين آيه نازل شد: لَيسَ
لَكَ مِنَ الامرِ...، پس از آن خداوند آنان را هدايت كرد تا مسلمان شدند.(550)
و از انس روايت شده است:
رسول خدا در جنگ احد مجروح شد و فرمود: ((چگونه قومى كه پيامبر خود را مجروح مى
كنند رستگار خواهند شد؟)) سپس آيه فوق نازل شد.(551)
همچنين روايت شده است كه:
آن حضرت هنگامى كه از ركوع دوم نماز صبح بلند مى شد چنين دعا مى كرد: ((خدايا!
فلانى و فلانى و فلانى را لعنت كن!)) و خداوند آيه فوق را نازل كرد.(552)
البته در برخى از روايات نام افراد نيز برده شده است، كه به عنوان مثال بخارى نام
ابوجهل را نيز در ميان نفرين شدگان مى آورد كه خداوند نفرين پيامبر را رد مى كند.(553)
در جعلى بودن اين روايت همين بس كه ابوجهل در جنگ بدر كشته شد، اما اين آيه حداقل
يك سال بعد از جنگ بدر نازل شده است.(554)
بدين ترتيب روشن مى شود چگونه برخى در تطهير وجهه نفرين شدگان مى كوشند كه شاءن
نزول هاى نقل شده گوياى اين مطلب است. آن ها يا نام نفرين شدگان را اساسا در روايات
نفرين شدگان ذكر نمى كنند و يا روايتى مى سازند تا چهره آنان را تطهير نمايند.
1- 5- خلق تئورى سبعة احرف
از عمر بن خطاب ماجرايى نقل شده است كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
به او گفته است:
((قرآن بر هفت حرف نازل شده است، به هر يك از آن ها كه برايتان ميسر است، قرآن را
تلاوت كنيد.))(555)
مبتكر تئورى سبعة احرف
آن گونه كه تاريخ گواهى مى دهد در زمان خليفه اول صحبت چندانى از اختلاف
قرائت ها ديده نمى شود، بلكه صحابه، قرآن را همان طور كه از پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم) اخذ كرده بودند در مصحف هاى خود نگه داشته بودند و آن را تلاوت مى
كردند كه به درخواست خليفه آن ها را به او تحويل دادند. لكن در زمان خليفه دوم، عمر
سخن از اختلاف قرائت ها و اختلاف لهجه به ميان آمده است. در اين ميان عمر مايل بود
قرآن را هر كس آن طور كه خود مايل است، بخواند و معنا كند.
برخى قرائت هاى عمر
از عمر نقل شده است كه مى گفت:
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) براى او گفته است كه:
اءنّ القرآنَ كلُّه صَواب مَا لَم يَجعَل رَحمَة عَذَابا اءَو عَذَابا رَحمَة؛(556)
قرآن همه اش صواب است، مادامى كه آيه رحمت به عذاب و آيه عذاب به رحمت تبديل نشود.
يا اين كه مى گويد: كلّها شَاف كَاف.(557)
بر اساس برخى از گزارش هاى تاريخى عمر حتى بر نص قرآن و قرائت هاى معروف آن پاى بند
نبود، لذا گاهى قرائتى را به صلاح ديد خود تغيير مى داد و يا كلمه يا كلماتى را، بر
خلاف قرائت معروف، مى افزود و يا مى كاست، به عنوان مثال:
1- در آيه شريفه: وَ السَّابِقونَ الاوَّلونَ مِنَ
المهاجِرينَ وَ الاءَنصَارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعوهُم بِاءِحسَانِ رَضِىَ اللهُ
عَنهُمْ(558)
در قرائت معروف الانصار مجرور و كلمه
الَّذينَ همراه واو وَالَّذينَ
است، اما عمر مى گفت: كلمه الاَنصَار مرفوع و عطف به
اءَلسَّابِقونَ مى باشد و كلمه
و الَّذينَ بدون واو الَّذينَ است تا صفت براى
انصار باشد. اين قرائت هر چند مورد انكار زيد بن ثابت و ابى بن كعب قرار گرفت، لكن
عمر بر اين قرائت اصرار داشت كه شرح آن در تفصيل قبل گذشت.
2- در آيه شريفه: وَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسَلا
قُل كَفى بِاللهِ شَهيدا بَينى و بَينَكم وَ مَن عِندَه عِلمُ الكِتابِ.(559)
قرائت معروف بين شيعه و اهل سنت مَن عِندَه عِلمُ الكِتابِ
است و مقصود از آن را شيعه، امامان معصوم (عليهم السلام) و راسخان در علم، به ويژه
حضرت على (عليه السلام) مى داند كه در تفاسير ذكر شده است.(560)
لكن عمر آن را چنين قرائت مى كرد: مَن عِندِه عِلمُ الكِتابِ
كه بر اساس قرائت او ضمير عنده به خداوند بر مى گردد.(561)
3- در آيه: ... فَاسعَوا اءِلى ذِكرِ اللهِ...(562)
عمر آن را چنين قرائت مى كرد: فَامضَوا اءِلَى ذِكرِ اللهِ
او حتى در نماز اين قرائت را تكرار مى كرد.(563)
اين قبيل تساهلات عمر در نص آيات قرآن بسيار است كه مى توان به كتب مراجعه كرد.(564)
علت جعل تئورى سبعة احرف
عمر كه خود را هم سان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى دانست و خود
را زميل محمد مى ناميد.(565)
به فكر افتاد تا جهت توجيه قرائت هاى خود راه حلى بيابد كه اهداف و موقعيت او را
نيز تهديد نكند و دست او را در تغيير كلمات قرآن هر جا كه او صلاح بداند، باز
بگذارد.
آن راه حل در ظاهر چيزى جز نسبت دادن حديث سبعة احرف
در مورد الفاظ قرآن به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نبود؛ حديثى كه عمر در
نسبت دادن آن بر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) تفرد داشت.(566)
استاد مؤ دب در اين باره مى فرمايد:
گويا عمر براى تقويت نسبت حديث سبعة احرف و تثبيت آن
و براى جلوگيرى از اين اعتراض كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در چه هنگامى
چنين روايتى را فرموده است و چرا خليفه اول از آن چيزى نگفته است و در كجا
سبعة احرف را مربوط به الفاظ قرآن دانسته است، از روش
تندخويى خود در مديريت سياسى كشور و همكارى هم دستان خويش مانند زيد بن ثابت و...
بهره جست. آنان نيز به جهت موقعيت حكومتى او، او را در انتساب حديث
سبعة احرف به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و
حل مشكلات سياسى و اجتماعى حكومت همراهى، كردند.(567)
جاى تعجب اين جاست كه بر اساس اين تئورى مى بايست همه قرائت هاى صحابه صحيح باشد،
اما- همان طور كه پيش از اين هم گفتيم- عمر در جمع آورى مصحف ها، جز مصحف هاى قريش
و ثقيف را- به بهانه لهجه دار بودن- نمى پذيرد.
بنابراين، اين تئورى تنها در مورد خود او اعتبار داشت نه ديگران، و اين امر ظاهرا
جز يك اقدام سياسى براى توجيه قرائت هاى خود عمر در حل مسائل حكومتى چيز ديگرى نمى
تواند باشد؛ هم چنان كه استاد مؤ دب نيز به اين نكته اشاره كرده است.
تأثير جعل تئورى سبعة احرف بر تفسير
در نتيجه تسامح و تساهل خليفه عمر در امر قرائت و جعل تئورى
سبعة احرف در توجيه آن از يك سو، و عدم انتشار مصحف
هاى گرد آورى شده از سطح جامعه به دستور حكومت از سوى ديگر و انزواى اهل بيت (عليهم
السلام) از سوى سوم، سبب گشت تا زمينه شيوع اختلاف قرائت ها آماده شود. البته در
تشديد و شيوع اختلاف قرائت، گسترش فتوحات اسلامى نيز نقش مهمى داشته است كه نبايد
آن را از نظر دور داشت.
بديهى است كه قرائت هاى گوناگون در پاره اى موارد منجر به تغيير معنا و توضيح و
تفسير آيات مى گشت، كه اين امر موجب تفاوت تفسير مفسران با يكديگر در آيات مربوطه
شده است.
برخى مفسران، مانند علامه طبرسى (قدس سره) در مجمع البيان، بحث مستقلى را به چگونگى
قرائت اختصاص داده و بر اساس آن قرائت، آيه مربوطه را تفسير كرده اند. به عنوان
مثال در آيه شريفه: فَاعتَزِلوا النِّساءَ فى المَحيضِ و لَا
تَقرِبوهُنَّ حتى يَطهُرنَ؛
در حالت قاعدگى از زنان كناره گيرى كنيد و با آن ها نزديكى ننماييد، تا پاك شوند.
علامه طبرسى (قدس سره) در مورد اين آيه شريفه دو نوع قرائت را ذكر كرده و در تفسير
آن مى فرمايد:
حتى يطهرن به تخفيف به اين معناست: تا زمانى كه خون
حيض قطع شود. [ولو هنوز غسل نكرده باشد] و به تشديد به اين معناست: تا زمانى كه
غسل كند.(568)
در آيه شريفه وَ مَن عِندَهُ علمُ الكِتابِ؛(569)
و كسى كه علم كتاب [و آگاهى بر قرآن] نزد اوست.
علامه طبرسى (قدس سره) مى فرمايد:
در مورد تفسير اين آيه اقوالى گفته شده است كه اول اين است: مراد، خداوند است... كه
قرائت كسى كه آن را مَن عندَه علمُ الكتابِ خوانده
است آن را تاييد مى كند... و سوم آن است كه مراد اميرمؤمنان على (عليه السلام)
است....(570)
همان طور كه ملاحظه مى شود، اختلاف قرائت كه زمينه ساز اصلى آن خلفا- به ويژه با
جعل تئورى سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن- بودند،
چگونه موجب اختلاف تفاسير آيات گرديده است. روشن است كه گسترش اختلاف قرائت ابزار
مناسبى به دست دشمنان اسلام مى داد تا به واسطه آن در امت اسلامى جدايى افكنده،
بنيان اسلام را ويران سازند.
1- 6- افراط در تفسير قرآن به وسيله
اشعار جاهلى
پس از گوشه نشين ساختن اهل بيت (عليهم السلام) و عدم تمسك به آنان در تفسير
قرآن و ممنوعيت نقل و نشر حديث، جامعه دچار خلاء فكرى شديد گرديد، از اين رو بديهى
است كه خلفا به دنبال اين باشد كه اين خلاء پديد آمده را جبران كنند؛ به طورى كه
موجب تقويت پايه هاى حكومت آنان نيز باشد به اين منظور به احياى اشعار و ادبيات
جاهل اقدام كردند و به آن رنگ قرآنى دادند، تا به اين وسيله پذيرش اجتماعى آن را
آسان سازند، يا به عبارت ديگر عوام را بفريبند. به همين منظور به اعراب كه فاصله
چندانى با جاهليت نداشتند ميدان دادند، تا به تفسير قرآن با بهره گيرى از ادبيات و
لغت خود بپردازند.
با مطالعه تاريخ تفسير قرآن به وسيله شعر جاهلى در مى يابيم كه اين روش تفسيرى
اولين بار توسط جريان و مكتب خلفا به صورت افراطى دامن زده شد.
خليفه دوم صحابه را در تفسير آيات، براى اجتهاد و دريافت معانى آن ها و هم چنين
تفسير آن ها، به شعر عرب ارجاع مى داد و مى گفت:
ديوان خود را حفظ كنيد تا گمراه نشويد. پرسيدند: ديوان ما كدام است؟ گفت: شعر
جاهليت، زيرا تفسير كتاب شما (قرآن) و معانى گفتارتان در آن موجود است.(571)
درباره سيره عملى عمر نيز چنين آمده است:
كعب الاحبار، نزد خليفه بود، از شعر گويى هاى اعراب يادى به ميان آمد. خليفه پرسيد:
آيا تو از شعر در تورات نشانى يافتى؟ كعب پاسخ داد: چرا در تورات ديده ام كه گروهى
از فرزندان اسماعيل، انجيلشان در سينه هايشان است و به حكمت سخن مى گويند و مثال ها
مى زنند كه من فكر نمى كنم اين كسان، جز اعراب باشند.(572)
بدين ترتيب، خليفه دوم هم در كشف معناى الفاظ قرآن و هم در تفسير قرآن، صحابه را به
شعر جاهلى ارجاع مى داد، با آن كه او مى داند قرآن از سنخ شعر نيست، تا بتوان آن را
با شعر جاهلى كه از دروغ پردازى ها و خيال بافى ها پر است، تفسير كرد.
اين در حالى است كه از انس بن مالك نقل شده است:
در حالى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بعد از فتح مكه وارد شهد مى شد و
اهل مكه ساكت و خاموش به حضرت مى نگريستند، ابن رواحه كه پيشاپيش پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) حركت مى كرد و راه را باز مى كرد، به سرودن ابياتى در مدح پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) و دين اسلام پرداخت، لكن عمر گفت: اى ابن رواحه! آيا
در حرم خدا و در پيش روى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) شعر مى گويى؟! سپس
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ساكت باش اى عمر! به خدايى كه جانم
در دست اوست، كلام ابن رواحه سخت تر و گران تر است بر آن ها از وقوع تير بر آن ها.(573)
همانطور كه ملاحظه مى شود خود عمر نيز در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) شعر را قبيح مى دانست و حتى از سرودن شعر در مدح پيامبر (صلّى الله عليه و آله
و سلم) و دين اسلام ناخشنود بود، و از آن منع مى كرد. اما چگونه است كه پس از رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كاملا تغيير جهت داده، حتى در تفسير قرآن نيز
اصحاب را به شعر عرب ارجاع مى دهد و آن را ديوان عرب مى نامد؟
عجيب تر اين كه كسى اين سخن را بر زبان مى راند كه هنگام رحلت رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) شعار حَسبُنَا كِتَابَ الله را
مطرح كرده بود و خود و جامعه را بى نياز از كلام رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) مى ديد.
بنابراين، در جريان و مكتب خلفا نه تنها سيره و سنت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله
و سلم) در تفسير رعايت نمى شود، بلكه تفسير قرآن به وسيله شعر جاهلى به صورت افراطى
دامن زده مى شود و ديگران را به آن توصيه مى كنند.
علت افراط در اين اسلوب
الف- پر كردن خلاء فكرى جامعه
البته ترديدى باقى نمى ماند كه اين اقدام خلفا براى پر كردن خلاء فكرى جامعه، ناشى
از منزوى كردن اهل بيت (عليهم السلام)- كه ثقل اصغر و همانا مفسران واقعى قرآن
بودند- و نيز به واسطه ممنوعيت نقل و نشر حديث، در جامعه رخ داده بود، صورت مى
گرفت.
علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمايد:
اشتغال ديگرى كه مسلمانان داشتند نقل و روايت اشعار بود كه خود يك سنت قديمى عرب
بود، ولى اسلام اهتمامى به اين امر نكرد و در كتاب مجيدش حتى يك كلمه شعر و شعرا را
نستود.
سنت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز پر و بالى به آن نداد. اين وضع بود
تا وقتى كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) رحلت نمود و مسئله خلافت، جريانى
به خود گرفت كه معروف است.(574)
برخى از نويسندگان نوشته اند:
چون دستگاه خلافت، رسما محدوديت و ممنوعيت نگارش حديث و جلوگيرى از تفسير قرآن را
در سرلوحه كار خويش قرار داده و دسترسى تازه مسلمانان به بيانات روشن گرانه رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) را با مشكل مواجه ساخته بود، بر اين اساس بود كه
بعضى از ياران رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) براى تفسير و تبيين قرآن
كريم، علاوه بر قرآن و سنت، به سراغ اشعار و ضرب المثل هاى عرب رفتند و با تكيه بر
آن ها حقايق قرآن كريم را بررسى مى كردند.(575)
ب) تحكيم موقعيت خلفا
شكى نيست كه با دامن زدن به اين شيوه تفسيرى، نقش اهل بيت (عليهم السلام) در تفسير
صحيح قرآن كم رنگ مى گردد و موقعيت حاكمان نامشروع ثبات بيشترى مى يابد.
بنابراين، افراط در رجوع به شعر جاهلى تا آن جا رسيد كه حاكمان جور نه تنها در
تفسير قرآن از شعر عربى مدد مى گرفتند، بلكه به طور كلى در محافل علمى، به جاى
پرداختن به قرآن كريم و تفسير آن به شعر و شاعرى مى پرداختند.
علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمايد:
در ميان حاكمان اسلامى معاويه نيز بسيار اصرار داشت كه شعر را ترويج كند، بعد از
او، ساير پادشاهان اموى و عباسى نيز اين روش را دنبال كردند، و ترويج شعر تا به آن
جا رسيد كه در برابر يك شعر زيبا و يا يك نكته ادبى، صدهاهزار دينار جايزه مى
دادند، و مردم يك سره به سوى سرودن و روايت شعر و اخبار عرب و تاريخ آن روى
آوردند... منظور اين پادشاهان از ترويج شعر، تحكيم موقعيت خودشان بود.(576)
اموى ها مى خواستند با مدح مداحان موقعيت خود را در برابر بنى هاشم تحكيم بخشند...
نفوذ شعر و ادب در مجتمع علمى مسلمانان به حدى رسيد كه بسيارى از علما در مسائل
عقلى و يا بحث هاى علمى به شعر يك شاعر تمثل مى جستند و آن گاه هر گونه كه مى
خواستند حكم مى كردند و بسيار مى شد كه مطالب علمى و نظرى را پايه مسائل لغوى پى
نهاده و حداقل قبل از ورود در بحث، اول درباره اسم موضوع، بحث لغوى نموده و سپس
وارد بحث مى شدند.(577)
همانطور كه ملاحظه مى شود، احياى فرهنگ جاهلى عرب مبنى بر سرودن شعر و حفظ اشعار
جاهلى به عنوان ديوان عرب با سرپوش كشف معانى الفاظ قرآن و افراط در آن، كار را به
جايى رساند كه قرآن كريم و تفسير و مفسران واقعى آن در جامعه مهجور ماندند.(578)
دو نمونه از تفسير قرآن به شعر جاهلى
1- عمر بن خطاب در مورد آيه شريفه: وَ يَاءخُذُهم عَلى
تَخَوُّف
(579) سؤ ال كرد.مردى از قبيله هذيل ايستاد و گفت: اين لغت ماست،
تخوف يعنى تنقص. سپس عمر به او گفت: آيا عرب آن را در اشعارش مى شناسد؟ سپس آن مرد
پاسخ داد: بله، و قول شاعر را:
تخوف الرحل منها تامكا فردا |
|
كما تخوف عود النبغة السفن(580)
|
حكايت كرد، سپس عمر گفت: ديوان خود را حفظ كنيد تا گمراه نشويد، پرسيدند: ديوان ما
كدام است؟ گفت: شعر جاهليت، زيرا تفسير كتاب شما (قرآن) و معانى گفتارتان در آن
موجود است.(581)
2- نافع بن ازرق به ابن عباس گفت: از قول خداوند متعال عَن
اليَمينِ وَ عَن الشِّمال عِزِينَ(582)
برايم بگو كه به چه معناست؟ ابن عباس گفت: العزون
يعنى حلقه دوستان. نافع گفت: آيا عرب آن را مى شناسد؟ ابن عباس پاسخ داد: بله، آيا
شعر عبيد بن ابرص را نشنيده اى كه مى گويد:
فجائوا يهرعون اليه حتى |
|
يكونوا حول منبره عزينا(583)
|
1- 7- توسعه در عقيده شفاعت
واژه شناسى شفاعت
راغب مى گويد:
شفاعت، پيوستن به ديگرى جهت يارى كردن او و درخواست كردن به جاى او مى باشد. و
بيشتر در پيوستن كسى كه برتر است از نظر موقعيت و مرتبه به كسى كه پايين تر است، به
كار مى رود و به همين معناست شفاعت در قيامت: لَا يَملِكونَ
الشَّفاعَةَ....(584)
اصل شفاعت، از شفع در مقابل وتر (تك) است.(585)
علامه طباطبايى (قدس سره) ضمن تعريف شفيع، مفهوم شفاعت را اينگونه بيان مى كند:
شفيع كسى است كه به سبب ناقصى مى پيوندد تا سببيت و تاثيرش تمام و كامل گردد و
شفاعت تتميم سبب ناقص در تاءثيرش مى باشد.(586)
وى در جاى ديگر مى گويد:
همانا شفيع حقيقى خداوند متعال است، و ديگر شفيعان، شفاعتشان به اذن خداوند است و
شفاعت خداوند به واسطه پاره اى از صفاتش به مشفوع له (كسى كه شفاعت مى شود) مى رسد،
و اين شفاعت به خاطر اصلاح حال اوست. مانند صفت رحمت و بخشش خداوند كه بين خدا و
گناهكار واسطه است، تا او را از وبال گناهان نجات و يا از عذاب الهى خلاص كند.(587)
شيخ طوسى (قدس سره) ضمن تعريف شفيع، مراد از شفاعت را روشن ساخته است:
شفيع آن سائلى است كه براى غير، درخواستى مى كند تا زيانى را از او بردارد و برطرف
سازد.
بنابراين، تعريف شفاعت همان درخواست شفيع است براى دفع ضرر از غير.
شفاعت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم)
در وقوع شفاعت در قيامت توسط پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم)
تقريبا همه گروه هاى اسلامى ديدگاه يك سانى دارند. فخر رازى مى گويد:
امت اسلامى اجماع دارند برو وقوع شفاعت به واسطه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) در روز قيامت و آيات شريفه: عَسى اءَنْ يَبعَثَكَ
ارَبُّك مَقاما مَحمودا؛(588)
تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد. و وَ
لَسَوفَ يُعطِيكَ رَبُّكَ فَتَرضى؛
(589) بزودى پروردگارت آنقدر به تو مى دهد كه خشنود شوى، را به آن
حمل كرده اند.
(590)
ديدگاه ها در كيفيت شفاعت پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم)
در اين زمينه دو قول وجود دارد:
1- ديدگاه معتزله: شفاعت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) ويژه مستحقان ثواب
است، در نتيجه به گناه كاران امت نمى رسد.
2- ديدگاه غير معتزلى: در اسقاط عقاب از مستحقان عذاب نيز تأثير دارد. قائلان به
اين قول، دو دسته اند:
الف- ديدگاه عامه: شامل جميع گناه كاران امت مى شود. فخر رازى مى گويد:
علما اختلاف كرده اند كه شفاعت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) شامل حال چه
كسى است؟ آيا براى مؤمنانى است كه سزاوار ثوابند، يا براى مرتكبان گناه كبيره كه
مستحق عقاب هستند نيز مى شود؟ معتزله مى گويند: شفاعت پيامبر مختص مستحقان ثواب
است... اما اصحاب ما مى گويند: شفاعت حضرت در اسقاط عذاب از مستحقان عقاب نيز تأثير
دارد.(591)
ب- ديدگاه شيعه: شفاعت، برخى از گناه كاران را در بر نمى گيرد.
علامه طبرسى مى فرمايد:
امت در چگونگى شفاعت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در قيامت اختلاف نظر
دارند، معتزله و تابعين آن ها مى گويند: براى اهل بهشت شفاعت مى كند تا درجاتشان
بالاتر رود و ديگران مى گويند: بلكه شفاعت مى كند براى گناه كاران امت از كسانى كه
خداوند متعال دين آن ها را پسنديده است، تا عقاب را به واسطه شفاعت از آن ها دور
سازد.(592)
علامه طباطبايى (قدس سره) در تعريف شفاعت در ذيل آيه شريفه:
فَمَا تَنفَعَهم شَفَاعَةُ الشَّافِعين
(593) مى فرمايد:
خداوند متعال اگر مى خواست اصل شفاعت را نفى كند حق اين بود كه بفرمايد:
فَمَا لنَا مِن شَفيع وَ لَا صِديق حَمِيم لكن آيه
شريفه فوق دلالت بر وقوع شفاعت از دسته اى و سودبخش نبودن آن، در حق آن ها دارد.(594)
از ابن ابى عمير از موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
... كسى كه پشيمان نگردد بر گناهى كه مرتكب گشته مؤمن نيست و شفاعت از او واجب نيست
و او ظالم است و خداوند متعال فرمود: مَا للظَّالِمينَ مِن
حَميم وَ لَا شَفِيع يُطَاع؛(595)
براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.(596)
بنابراين، ترديدى نخواهد ماند كه براى برخى، شفاعت شفاعت كنندگان نيز سودى به
حالشان ندارد.
خلفا منشاء گسترش عقيده به شفاعت
در مكتب خلفا عقيده به شفاعت، گستره فراوانى دارد؛ به گونه اى كه هيچ
مسلمانى وجود ندارد مگر اين كه شفاعت پيامبر شامل حال او شود، اگر چه از جبارها،
طاغوت ها و فرعون هاى روزگار باشد.
از ابن مردويه نقل شده است:
كعب الاحبار روزى بر مجلس عمر وارد شد، سپس عمر به او گفت: به من بگو نهايت شفاعت
محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) در قيامت تا چه اندازه است ؟ كعب پاسخ داد:
خداوند در قرآن خبر داده كه: ما سَلَكَكُم فى سَقَر... حتَّى
اءَتانَا اليَقِينُ كعب گفت: پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) آن روز
شفاعت مى كند تا جايى كه شفاعت او شامل كسى كه هرگز نمازى نخوانده و مسكينى را
اطعام نكرده و حتى ايمان به بعثت نداشته نيز مى شود. پس زمانى كه به اين مرحله
رسيد، ديگر كسى در جهنم نخواهد ماند كه خيرى در او باشد.(597)
هم چنين سيوطى از بيهقى نقل مى كند كه:
پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر جنازه مردى حاضر شد تا بر او نماز
بخواند، آن گاه عمر به او گفت: بر او نماز نخوان، زيرا او مردى فاجر است، پس رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) رو به مردم كرد و پرسيد: آيا يكى از شما هست كه
او را مسلمان بداند؟ كه مردى گفت: بلى اى رسول خدا! يك شب در راه خدا نگهبانى كرد.
پس رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر او نماز خواند و او را دفن كرد و
فرمود: ياران تو گمان مى كنند كه تو اهل آتشى، اما من شهادت مى دهم كه تو اهل
بهشتى. و سپس به عمر گفت: اى عمر! از اعمال مردم پرسيده نمى شود، بلكه از فطرت آن
ها سؤال مى شود.(598)