انگيزه عثمان
تئورى خودساخته نزول قرآن بر پايه لهجه هاى عرب كه به نظريه
سبعة احرف يا ((هفت حرف)) موسوم است موجب شد هر كس هر گونه كه مى توانست
قرآن را بخواند و هيچ مرجع رسمى واحدى وجود نداشت تا اختلافات را حل كند. اختلاف
مردم و گروه ها در امر قرائت قرآن به مرور تبديل به مشكلى بزرگ براى حكومت شد و
اختلاف چنان بالا گرفت كه مردم يك ديگر را تكفير مى كردند.(492)
با بررسى تاريخ معلوم مى شود كه يكى از اصحاب رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) و از ياران حضرت على (عليه السلام) بيش از همه مشكل را درك كرده بود. او حذيفة
بن يمان بود كه عمر بن خطاب وى را به امارت شهر مدائن منصوب كرده و از مردم آن جا
اطاعت از او را خواسته بود و عثمان نيز وى را ابقا كرده بود.(493)
حذيفه اين اختلافات و كشمكش ها را براى عثمان نقل كرد و از او خواست قرآن واحدى را
تدوين كند. با توجه به اين كه حذيفه از اصحاب بسيار نزديك و مطيع اميرالمومنان على
(عليه السلام) بود، مى توان به اين اطمينان دست يافت كه او در اين امر از آن حضرت
اجازه و ماموريت داشت. شايد اصل اين پيشنهاد نيز به وسيله آن حضرت به حذيفه داده
شده بود.(494)
عثمان نيز پذيرفت و دستور داد هيئتى ماءمور جمع آورى قرآن شود.
بيشتر روايات، اعضاى هيئت تشكيل شده به وسيله عثمان را چهار نفر معرفى كرده اند: 1-
زيد بن ثابت؛ 2- سعد بن عاص؛ 3- عبدالله بن زبير؛ 4- عبدالرحمان بن حرث بن هشام.
همچنين دستور داد در موارد اختلافى، لغت قريش را مقدم بدارند، زيرا قرآن به لغت اين
قبيله نازل شده است.
همچنين گفته شده كه مصحف عثمان از هر گونه اضافاتى كه به توضيح و تفسير آيات مربوط
مى شد تجريد شده بود.(495)
صبحى صالح در اين باره مى گويد:
مصحفهاى عثمان از همه زيادات كه قرآنيت آن مسلم نبود تجريد گشت، از قبيل تفسير يا
تفصيل مجمل يا اثبات محذوف، هم چنين همه روايات آحاد از آن حذف شد.(496)
طبق نقل، اثر مهمى كه تدوين يك قرآن و ممنوعيت قرآن هاى ديگر بر سران صحابه داشت
اين بود كه موجبات ناخشنودى كسانى را فراهم مى آورد كه از راه تعليم قرآن براى خود
صاحب شاءن و مقامى شده بودند، ولى اكنون كنار گذاشته شده بودند و گفته شده علت
اختلاف ابن مسعود با عثمان نيز همين مسئله بوده است.(497)
لكن اين سخن چندان درست به نظر نمى رسد و- اءن شاء الله- به زودى در اين باره توضيح
خواهيم داد. به هر حال به دستور عثمان نيز قرآن ها جمع آورى و سوزانده و يا با آب
شسته شد.(498)
تشكيك در انگيزه هاى ادعا شده
جا دارد كه پرسيده شود: چرا در زمان ابوبكر و عمر از ميان كاتبان وحى، زيد ماءمور
اين كار شد؟! با آن كه عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و سالم و معاذ بن جبل نيز
افراد با شخصيتى بودند. طبق پاره اى روايات، رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)
آنان را به سمت معلمى قرآن منصوب كرده بود،(499)
و از نظر سن و تجربه نيز از زيد بالاتر بودند.
بر پايه برخى روايات اهل سنت، گروهى در زمان ابوبكر اقدام به جمع آورى قرآن كردند
كه در آن ميان، ابى بن كعب قرآن را به آنان املا مى كرد و آنان مى نوشتند.(500)
اين روايت گوياى خيرگى ابى بن كعب در امر قرائت بود، اما چرا به او اعتماد نشد؟
جاى تعجب اين جاست كه عمر كه خود مبتكر تئورى سبعة احرف
در مورد الفاظ قرآن بود و بر اساس آن، دست خود را در قرائات باز مى ديد(501)
از پذيرش مصحف هاى انصار خوددارى كرد. او گرچه در ظاهر زيد بن ثابت را كه شخصى مدنى
است مسئول جمع آورى و تدوين قرآن رسمى كرده است، لكن نفوذ عمر در زيد بن ثابت به
حدى است كه زيد حاضر است به ميل عمر اصل كلمات قرآن را نيز تغيير دهد،(502)
تا چه رسد به اين كه دستور عمر، مبنى بر عدم پذيرش قرآن انصار را رد كند. گفته شده
است كه:
عمر، قرآن هاى جمع آورى شده توسط ديگران را به دليل عدم فصاحت و داشتن لهجه رد كرد.(503)
و به صراحت گفت:
هيچ كس جز جوانان قريش يا ثقيف حق املاى قرآن را ندارند.(504)
لذا قرآن ابى بن كعب و معاذ بن جبل- كه از انصار بودند- از گردونه پذيرش بيرون شد و
نسخه ابن مسعود نيز به دليل اين كه از قبيل هذيل بود، نه از قبيله قريش يا ثقيف،
پذيرفته نشد(505)
و قرآن سالم هم رد شد، در حالى عمر قبل از فوت خود گفته بود: ((اگر سالم زنده بود،
او را خليفه مى كردم))،(506)
با اين حال چرا قرآن او رد شد؟ آيا عذرى را مى توان پذيرفت؟! بنابراين انگيزه واقعى
عمر در اين امر بر هيچ پژوهش گر منصفى مخفى نمى ماند كه تنها به سبب امتياز و برترى
بخشيدن به قريش اين كار را كرده است.
همچنين سؤال بسيار مهم و ريشه اى كه بى پاسخ مانده، اين است كه: ابوبكر و عمر چرا
قرآن را جمع كردند؟ آيا جز آن كه در دست رس عموم قرار گيرد؟ اگر چنين است، چرا آن
را سال ها نزد خود و سپس نزد حفصه نگه داشتند و امت را از كتاب خدا محروم كردند؟
آيا اين مخفى كردن، نقض غرض نبود؟ عمر قرآن جمع آورى شده را به دست دخترش حفصه
سپرده بود او مى توانست آن را به طور موقت نزد دخترش به امانت بگذارد و از او
بخواهد كه پس از تشكيل شوراى خلافت، قرآن را به خليفه منتخب بدهد تا او منتشر سازد،
اما چرا اين كار را نكرد؟
با يك بازنگرى در مصحف هاى جمع آورى شده شايد بتوان به انگيزه واقعى و پشت پرده اين
پنهان كارى پى برد و آن اين كه اين عمل با هدف منع نشر و تدوين حديث صورت گرفت، چرا
كه برخى از اصحاب در مصحف هاى خود احاديثى از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) را كه در توضيح آيات از ايشان شنيده بودند ثبت و ضبط مى كردند.
ابن جزرى در اين باره مى گويد: گاهى برخى از صحابه تفسير قرآن را در قرائت آن وارد
مى ساختند و منظور آن ها توضيح و تفسير آن ها بوده است. ايشان آن اضافات را به
عنوان توضيحى كه از پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) اخذ كرده بودند در
مصحف خود مى نگاشتند و آن ها را جزء آيات نمى دانستند و آن را با خود آيات قرآن
اشتباه نمى كردند، لذا آن ها را در مصحف خود مى نگاشتند.(507)
به عنوان مثال، در باره مصحف ابن مسعود گفته شده كه آيه شريفه
لَيسَ عَلَيكُم جناح اءَنْ تَبتَغوا فضلا مِن ربِّكم
(508) را اينگونه نوشته بود: لَيسَ عَلَيكُم
جناح اءَنْ تَبتَغوا فضلا مِن ربِّكم (فى موسم الحج) كه
فى مواسم الحج را ابن مسعود به عنوان تفسير اضافه
كرده بود.(509)
در مورد مصحف عايشه نيز گفته شده كه زيادت هايى در آن به عنوان توضيح و بيان ديده
مى شد.(510)
بنابراين، مصحف هاى جمع آورى شده تفاسير و توضيحات و بيان شاءن نزول هايى كم و بيش
مشابه آن چه كه در مصحف اميرمؤمنان (عليه السلام) بود، دارند، كه ترويج آن ها هرگز
به سود حكومت نبود. بلكه از نظر آنان بهتر اين بود كه اين مصحف ها براى هميشه نابود
و سوزانده شوند؛ يعنى همان كارى كه ابوبكر با احاديث رسول خدا (صلّى الله عليه و
آله و سلم) كرد و بعدها عثمان با مصحف هاى قرآن كريم انجام داد. اين كار از كسانى
كه مصحف اميرالمومنان (عليه السلام) را رد كرده بودند هيچ بعيد نبود، در حالى كه ده
ها راه و روش براى نگه دارى اين احاديث و تفاسير وجود داشت.(511)
پنهان كردن اين مصحف ها، آن هم به مدت دوازده سال و بعد از آن، سوزاندن آن ها و
تدوين مصحفى تهى از تفسير، توسط عثمان، سبب گشت تفسير قرآن در جامعه رونق خود را از
دست بدهد؛ به گونه اى كه برخى از اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از
تفسير قرآن دورى مى جستند و تنها به ظاهر قرآن بسنده مى كردند و تابعين نيز همين
شيوه را در پيش گرفتند.
علامه طباطبايى (قدس سره) در اين زمينه مى فرمايد:
از صحابه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) شنيده نشد كه در معضلات قرآنى مثل
مسئله عرش و كرسى، و ساير حقايق قرآنى وحى، در اصول معارف مثل: مسئله توحيد و مانند
آن بحثى كرده باشند، بلكه اين طبقه از مسلمانان تنها به ظاهر قرآن اكتفا كرده اند و
تابعين و مفسران گذشته نيز همين شيوه را پيموده اند.(512)
ابن خلدون مى نويسد:
اما صحابه سلف و تابعين، براى خدا، صفات خدايى و كمال را به ثبوت رسانده اند و
درباره معناى آن چه مايه توهم نقص مى شود سكوت اختيار كردند و آن را به خود وانهاده
اند.(513)
عبيدالله بن عمر درباره دانشمندان علوم اسلامى مدينه اينگونه مى گويد:
فقيهان شهر مدينه را ملاقات كردم، آن ها درباره تفسير قرآن سخن نمى گفتند و افراد
ذيل از جمله آنان هستند: سالم بن عبدالله، قاسم بن عبدالله، قاسم بن محمد، سعيد بن
مسيب و نافع.(514)
هشام بن عروه درباره پدرش مى گويد:
هيچ گاه پدرم را نديدم كه به تفسير قرآن كريم بپردازد.(515)
البته به نظر مى رسد كه شرايط سياسى حاكم، يكى از علل قلت پرداختن به تفسير صحابه
باشد و عامل ديگرى نيز در اين زمينه مؤ ثر است و آن بزرگداشت و گران بودن تفسير بر
برخى از صحابه و ورع و تقواى آنان از پرداختن به آن است. پرداختن به اين مسئله از
موضوع رساله خارج است.
پنهان ساختن مصحف رسمى از طرف خلفا، پى آمدهاى منفى ديگرى نيز داشت، كه زمينه سازى
در پديدار شدن اختلاف قرائت ها و پيدايش انديشه تحريف قرآن، از آن جمله است، كه اثر
آن ها را بر تفسير به زودى بيان خواهيم كرد.
1- 4- جعل (حديث، آيه)
گفته شد كه پيشينه عناد ورزى با احاديث نبوى (صلّى الله عليه و آله و سلم)
به دوره حيات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر مى گردد. جعل حديث علل و
انگيزه هاى متفاوتى داشته است، لكن بسيارى از دروغ پردازان در حال حيات آن بزرگوار
به طور عمدى و با طرح و نقشه اقدام به جعل حديث مى كردند، تا آن كه پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) فرمود:
هر كس بر من دروغى بندد جاى گاهش در آتش خواهد بود.(516)
همچنين على (عليه السلام) نيز مى فرمايد:
بر رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در زمان او دروغ بسته شد تا آن جا كه
برخاست و خطبه خواند و فرمود: هر كس به عمد بر من دروغ بندد جايى در آتش براى خود
آماده سازد.
همانا حديث را چهار كس نزد تو آرند كه پنجمى ندارد:
مردى منافق كه ايمان آشكار كند، و به ظاهر مسلمان بود، از گناه نترسد و بيمى به دل
نياورد، و به عهد رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) دروغ بندد و باك ندارد و
اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو، از او حديث نپذيرند و گفته اش را تصديق
نكنند. لكن مردم مى گويند: او يار رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) است، ديد
و از او شنيد و ضبط كرد، پس گفته او را مى پذيرند و خداوند تو را از منافقان خبر
داد چنان كه بايد....(517)
اين سخن حضرت على (عليه السلام) گوياى اين است كه نقشه حذف سنت از زمان پيامبر آغاز
شده بود و پس از رحلت با سرعت بيشترى پى گيرى شد.
بيشترين روايات ساختگى در دوران حكومت معاويه ساخته شد. ابو ريه مى نويسد:
موج حديث سازى در دوران حكومت معاويه بالا گرفت و وى از نفوذ و ثروت خود در اين راه
بهره برد.(518)
معاويه دستور داد جاعلان حديث شناسايى و اكرام شوند و از آنان خواست در فضايل صحابه
و خلفاى پيشين نقل حديث كنند و هيچ روايتى را كه مردم درباره ابوتراب (على (عليه
السلام)) نقل كرده اند، باقى نگذارند، مگر اين كه مشابه آن را درباره صحابه براى وى
بياورند.(519)
علامه امينى (رحمة الله عليه) مى فرمايد:
معاويه، نخستين كسى است كه براى جعل حديث و تحريف معنوى كتاب خدا اموالى را هزينه
كرد.(520)
استاد معرفت نيز معتقد است:
معاويه، اولين كسى بود كه سياست جعل حديث و تحريف آن را، پايه گذارى كرد تا با
اهداف پست او در واژگون كردن حقايق و واقعيات رفيع اسلامى سازگار باشد.(521)
جعل هاى آنان به طور كلى پايه تفسير درست آيات را تخريب كرده است، به عنوان مثال:
از معاذ نقل شده است: زمانى كه قيامت فرا رسد براى ابراهيم و من دو منبر مهيا مى
شود در برابر عرش، و براى ابوبكر هم كرسى قرار داده مى شود كه بر آن مى نشيند، پس
منادى ندا مى كند: يَا لَك مِن صِدِّيق بَينَ خَلِيل وَ
حَبِيب.(522)
فخر رازى مى گويد:
آيه شريفه: اءهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ # صِراطَ
الَّذينَ اءَنعَمتَ عَلَيهِم دلالت بر امامت ابوبكر دارد، زيرا تقدير آيه
اين است: اءهدِنَا الَّذينَ اءَنعمتَ علَيهم و خداوند
متعال مرد از الَّذينَ انعَمَ الله عليهِم را در آيه
فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ انعَمَ اللهُ علَيهِم مِنَ
النَّبييّنَ و الصِّديقينَ(523
) بيان فرموده است.
شكى نيست كه در راءس همه صديقين ابوبكر صديق است، پس معناى آيه اين است كه خداوند
متعال ما را امر كرده است هدايتى را طلب كنيم كه ابوبكر صديق بر آن بود.(524)
اين در حالى است كه ابن جوزى روايت فوق را از جمله موضوعات (جعل شده ها) بر شمرده
است.(525)
و ابن جوزى و ابن حجر نيز در ذيل محمد بن احمد حليمى اين سخن را نقل كرده و گفته
اند: روايات منكره، بلكه باطله روايت كرده است.(526)
در اين روايت بيشتر عنايت سازندگان بر اين نكته است كه به خليفه عنوان ((صديق))
دهند، در برابر عنوان الصديق الاكبر، صديق امتى است
كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) فراوان درباره على (عليه السلام) فرموده
است.
زركشى نيز اشتباهى را مرتكب شده است. او در تاييد سخن ابوبكر در سقيفه عليه انصار
كه آيه شريفه كُونُوا مَعَ الصادقينَ(527)
را بر مهاجران تطبيق مى كرد و مى گفت: ((ما هستيم صادقين و خداوند شما را به تبعيت
از ما امر كرده است)) مى گويد:
او مستحق خلافت بود، چرا كه او صديق اكبر است.(528)
در پاسخ فخر رازى و زركشى بايد گفت: ثبَّتَ الارضَ ثُمَّ
اَنقَش از كجا بر شما ثابت گشت كه ابوبكر صديق است؟! تا چه رسد به اين كه در
راءس صديقين باشد!
اين جعليات، نمونه بارز تفسير سياسى از آيات هستند كه بيشترين تأثير را در سه حوزه
اساسى و زيربنايى تفسير قرآن كريم داشته است:
الف) تنقيص عصمت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)؛
ب) تنقيص كتاب الله؛
ج) جعل شاءن نزول آيات.
الف) تنقيص عصمت رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم)
يكى از اقدامات آنان اين بود كه عصمت پيامبر رسول (صلّى الله عليه و آله و
سلم) را كه پايه و زيربناى تفسير بسيارى از آيات است، مانند آيه:
عفا الله عَنكَ(529)
و آيات مشابه آن، زير سؤال بردند و با جعل احاديثى كوشيدند شاءن پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) را در حد فردى عادى پايين آوردند، كه مصون از خطا و اشتباه نيست،
و قبل از بعثت نيز گناه مرتكب شده و در حال خشم و غضب مانند مردم عادى فحش و ناسزا
مى گفته است. و مردم را با تازيانه مى زد و آنان را رسوا و خوار مى نمود. گفته شده
است آن حضرت از كار خود نادم و پشيمان بود و در آخر عمرش براى نفرين شدگان امت
استغفار مى كرد.(530)
از ابوهريره نقل شده است كه گرامى اسلام ((شنيدم كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله
و سلم) در دعاى خويش عرض مى كرد: خدايا! محمد مانند هر انسان ديگرى غضب مى كند، من
از تو مى خواهم هر مؤمنى را كه اذيت كرده يا دشنام داده يا شلاق زده ام، آن را كفار
گناهانشان و وسيله تقرب وى در قيامت قرار دهى!))(531)
مانند اين روايات در كتب اهل سنت فراوان است كه عالمانى چون احمد حنبل و مسلم در
كتب خود آورده اند در حالى كه به تصريح قرآن كريم حضرت، داراى اخلاقى عظيم و بس
كريمانه و نيكو بود و هرگز از روى هوى و هوس سخنى نگفته است.
روشن است كه جعل حديث در تنقيص عصمت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى
توانست وجهه خلفايى را كه به آزار، ضرب، جرح و حتى زندانى كردن اصحاب رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) مى پرداختند، تطهير كند و يا حداقل از شناعت عملشان
بكاهد. مخفى نيست كه زير سؤال بردن ((عصمت)) پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
آثار مخرب فراوانى داشت؛ از جمله پذيرش افسانه غرانيق از سوى بعضى از مفسران،(532)
و حمل آياتى چون عَفَا للهُ عَنكَ و
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا
تَاءَخَّرَ(533)
و آيات مشابه آن بر گناه عرفى است.
سيوطى در مورد آيه شريفه: عَفَا اللهُ عَنكَ از عمرو
بن ميمون ازدى نقل كرده است:
دو چيز بود كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) انجام داد. لكن به آن دو امر
نشده بود:
1- رخصت دادن به منافقان [در تخلف از جهاد]؛
2- اخذ [فديه] از اسيران، لذا خداوند آيه فوق را نازل كرد.(534)
همچنين درباره آيه شريفه لِيَغفِرَ لَكَ اللهُ از ابن
منذر از عامر و ابى جعفر نقل مى كند:
منظور از مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ گناهان در جاهليت
است و مراد از مَا تَاءَخَّرَ در دوران اسلام مى
باشد.(535)
البته شايد عقيده خليفه عمر به عدم عصمت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در
زمينه سازى براى جعل حديث در اين زمينه بى تأثير نبوده باشد.(536)
اين كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در حال رضا و غضب سخن مى گويد، گفتارى
است كه توسط جريان نفاق از زمان خود حضرت ساخته و پرداخته شد، تا با بى اعتبار كردن
سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و كنار گذاشتن آن و طرح شعار
حَسبنَا كِتابَ الله زمينه براى دست يابى به حكومت
آماده گردد. طبيعى است كه از همان زمان تا كنون، شمار بسيارى از ساده لوحان، تحت
تأثير اينگونه تبليغات قرار گرفتند و غافل از مقام والاى پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم)، اساسا كلام و سنت فعلى حضرت را عدل قرآن و پايه دوم مصدر معارف اسلامى
ندانند.
در حديث مشهورى از عبدالله بن عمرو بن عاص آمده است كه: ((هر چيزى كه از رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) مى شنيدم به قصد حفظ كردن مى نوشتم، لكن قريش مرا از
اين كار باز داشتند و گفتند: تو هر چيزى را از رسول خدا مى شنوى مى نويسى، در حالى
كه رسول خدا بشرى است كه در حال رضا و غضب سخن مى گويد. پس، از نوشتن دست نگاه
داشتم و ماجرا را براى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقل كردم، حضرت
فرمود: بنويس، قسم به كسى كه جانم در دست اوست خارج نمى شود از آن مگر حق [و اشاره
به دهان خود كرد].(537)
اين حديث نشان مى دهد قريش كه خوب مى دانست پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)،
درباره چه كسانى با خشمى الهى و با چه كسانى با نظر لطف و عطوفت ربانى سخن گفته
است، از همان زمان به فكر چاره افتادند و كسانى را كه به كتابت حديث پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) اشتغال داشتند، مورد عتاب قرار داده و انديشه اى التقاطى و
منحرف را جعل كرده و دامن زدند.
بنابراين، اين ماجرا را نمى توان تنها يك رويداد فرهنگى فكرى محض و يا يك قصه سياسى
محض دانست. بلكه- همان طور كه بيان كرديم- هيچ بعيد نيست كه ساختن و پرداختن اين
تفكر ريشه سياسى داشته باشد، خصوصا با توجه به اين كه تنها كسانى كه از اين تفكر
سود بردند، جريان سياسى مقابل اهل بيت (عليهم السلام) بودند، لكن بعد از مدتى در
اثر تبليغات گسترده اين جريان، اين موضوع به مسئله اى فرهنگى و فكرى نيز تبديل شده
باشد.
ب) تنقيص كتاب الله
همان طور كه گفتيم خليفه، ابوبكر و عمر، هر دو در زمان خلافت خود مصحف ها را
جمع آورى كردند تا قرآن واحدى را تدوين كنند، لكن عملا قرآن تدوين شده را در اختيار
عموم قرار ندادند، و حدود دوازده سال امت اسلامى از داشتن نسخه واحدى محروم بودند و
بسيارى از مصحف هايى را كه داشتند نيز جمع آورى شده بود، در چنين شرايطى دو چهره
سرشناس (عمر و عائشه) مدعى شدند كه آياتى از قرآن كريم حذف شده كه بايد در آن
گنجانده شود؛ مثل ادعاى عمر مبنى بر اين كه آيه رجم بايد در قرآن گنجانده شود:
اءَلشَّيخُ وَ الشَّيخَه اءِذَا زَنِيَا فَارجَموُهُما
البَتَة؛(538)
((پيرمرد و پيرزن اگر زنا كردند پس هر آينه رجمشان كنيد.))
بخارى و مسلم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:
عمر پس از آخرين حج خود، خطبه اى ايراد كرد و در ضمن آن گفت: از جمله آياتى كه
خداوند نازل كرد، آيه رجم بود كه ما آن را تلاوت كرده، فهميده و به خاطر سپرديم. به
همين دليل پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) رجم كرد و ما نيز بعد از او رجم
كرديم. من بيم دارم زمانى دراز بگذرد و گوينده اى بگويد: به خدا سوگند ما آيه رجم
را در كتاب خدا نيافتيم. در نتيجه به دليل عمل نكردن به فريضه اى كه خداوند نازل
كرده- گمراه گردند- سنگ سار كردن در كتاب خدا حق و كيفر زناكار محصن است. خواه مرد
باشد يا زن، در صورتى كه بينه عليه او اقامه شود، يا باردار باشد و يا خودش اقرار
كند.(539)
جالب اين كه، وقتى در زمان ابوبكر براى اولين بار قرآن را جمع آورى و تدوين كردند،
عمر آيه رجم را ارائه داد، كسى از او نپذيرفت و ((زيد بن ثابت)) از او دو شاهد
خواست تا گواهى دهند كه، آن عبارت، آيه قرآن است، ولى عمر كسى را پيدا نكرد.(540)
لذا اين از تفردات عمر مى باشد. عمر همچنين مدعى بود كه آيه رغبت (اعراض) جهاد و
فراش نيز جزء قرآن است و بايد به آن افزوده شود.(541)
عايشه نيز مدعى بود در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) از جمله آياتى
كه جزء قرآن بود، آيه عشر رضعات معلومات (رضعات ده گانه معلوم) بود، كه بعدا با پنج
رضعه معلوم نسخ شد و اكنون از قرآن ها حذف شده است.(542)
در گزارش ديگرى آمده است:
((آيه رجم و آيه رضاع (شير خوردن) نازل شد و من آن را در كاغذى نوشتم و زير تخت
گذاشتم، هنگام وفات رسول خدا سرگرم بوديم كه بزغاله آمد و آن را خورد.))(543)
همچنان كه پيداست، منشاء فكر تحريف قرآن نيز اولين بار توسط خلفا زمينه سازى و القا
شد، كه پايه تفسير همه آيات را خدشه دار كرده و از حجيت و اعتبار ساقط مى كند، چرا
كه ممكن است تحريف در مورد هر موضوع احتمالى نيز صورت گرفته باشد و با وجود احتمال
ديگر، هيچ تفسيرى پايه محكمى نخواهد داشت.
ج) جعل شاءن نزول آيات.
خلفا و عوامل آن ها زمانى كه نتوانستند در آيات الهى خللى وارد كنند، همه
تلاش خود را در تغيير شاءن نزول هاى آيات صرف كردند تا بتوانند لكه ننگ را از چهره
خلفا بزدايند لذا در صد قابل توجهى از روايات اسباب نزول جعلى و غير قابل اعتماد مى
باشند، هر چند برخى از اين جعليات با انگيزه هاى ديگر و يا اشتباهات راوى در ضبط
صورت گرفته است.
ديدگاه علامه طباطبايى (قدس سره) در روايات اسباب نزول
ميزان جعليات در روايات تاريخى و اسباب نزول به اندازه اى است كه علامه طباطبايى
(قدس سره) مى فرمايد: ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم زيرا:
اولا، كتاب اسباب نزول نظرى و اجتهادى است، نه نقلى محض. با تحقق چنين احتمالى
روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست مى دهند.
ثانيا، اگر اين روايات اسباب نزول از حيث سند هم صحيح باشد ممكن است متن آن به خاطر
شايع شدن نقل به معنا در حديث و بى مبالاتى در ضبط حديث، اشتباهاتى را به ميان
آورده باشد، لذا باز هم قابل اعتنا نيست. همچنين از آن جا كه ممكن است از باب جعل و
دسيسه باشد و وقتى شيوع جعل و دسيسه و مخصوصا ورود اسرائيليات در آن باشد، ديگر
اعتمادى به اسباب نزول باقى نخواهد ماند. البته، اين مقدار قابل اعتماد مى باشد كه
انسان از آن ها كشف كند كه ارتباط مخصوصى بين آيات و وقايع زندگى رسول خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم) وجود دارد.(544)