ابى بن كعب و خلفا
ابتدا روابط خلفا و ابى تيره نبود، حتى از خليفه روايت شده است كه گفت:
در مورد قرآن به ابى بن كعب و در واجبات و فرائض به زيد بن ثابت و در فقه به معاذ
بن جبل و در مال به من مراجعه كنيد، زيرا خداوند مرا خزانه دار قرار داده است.(689)
با چنين حالى آيا خود خليفه نبايد در امر قرآن از او پيروى كند؟ اما بين او و ابى
اختلافاتى بروز كرد، در مواردى عمر تسليم مى شد. ابى در يكى از نزاع هايش گفت:
به خدا قسم تو خوب مى دانى كه وقتى من قرآن مى آموختم، شماها آن جا (نزد پيغمبر)
نبوديد! حالا هم اگر بخواهى، به خدا حاضرم در خانه بمانم و تا پايان عمر با كسى
صحبت نكنم و آيه اى نخوانم تا بميرى، عمر گفت: پناه بر خدا! مى دانيم كه خدا به تو
علم زيادى داده است، آن ها را به مردم بياموز!(690)
و نيز روايت شده است كه:
ابى بن كعب اين آيه را چنين مى خواند: ... مِنَ الَّذين
استَحَقَّ عَلَهمُ الاءَولَينِ...؛(691)
عمر گفت: دروغ مى گويى! ابى گفت: خودت دروغ گو هستى! شخصى گفت: به خليفه مى گويى
دروغ گو؟ ابى گفت: بله؛ من احترام خليفه را بيشتر از تو دارم، اما به احترام كتاب
خدا خليفه را تكذيب مى كنم. عمر گفت: راست مى گويد.(692)
اما در بعضى از موارد نيز كار آن ها به مشاجره مى كشيد و بدون نتيجه پايان مى يافت.
ابن عباس گويد:
در كوچه هاى مدينه قرآن مى خواندم كه شخصى مرا صدا زد و پرسيد: در قرائت از چه كسى
پيروى مى كنى؟ ديدم خليفه عمر بن خطاب است. گفتم : از ابى بن كعب، گفت: او نيز همين
شكل مى خواند؟ گفتم: بله. عمر شخصى را با من نزد ابى فرستاد و ما نيز ماجرا را
تعريف كرديم. ابى به فرستاده عمر گفت: بله، من نيز همين طور قرائت مى كنم.
خودش نزد ابى رفت و ديد مشغول شانه كردن ريش هايش مى باشد. ابى به او خوش آمد گفت و
پرسيد: براى ديدار من آمده اى يا كارى دارى؟ عمر گفت: كار دارم. براى چه مردم را
مايوس و نااميد مى كنى؟ ابى گفت: من قرآن را از همان وقتى كه نازل مى شد، مى
آموختم. عمر گفت: تو از كار خود دست بردار نيستى و من تو را رها نمى كنم! و اين
جمله را سه بار تكرار كرد.(693)
عمر انتظار داشت كسى كه به اعتراف او بهترين قارى قرآن است، هر چه را كه خليفه مى
گويد، حذف يا اثبات كند؛ گويا پنداشته بود انتخاب كلمات قرآن نيز امرى حكومتى است!
وى مى گفت:
بهترين قارى، ابى بن كعب و بهترين قاضى على (عليه السلام) است، اما ما حرفهاى ابى
را نمى پذيريم، زيرا او مى گويد: من چيزى را كه از رسول خدا شنيده ام ترك نخواهم
كرد! در حالى كه خداوند مى فرمايد: مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ
اءَوْ نُنسِهَا نَاءْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا اءَوْ مِثْلِهَا...؛(694)
ما هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا ترك نماييم، بهتر يا مثل آن را مى آوريم. پس سخن
ابى درست نيست.(695)
آيا مى توان باور كرد خليفه، ابى بن كعب را بهترين قارى بداند و در عين حال در
مواردى ادعاى نسخ را مطرح كند، ولى آن قارى برتر از آن آگاه نباشد؟
به يقين نمى توان پذيرفت آن گونه كه خليفه ادعا كرده است، بهترين قارى قرآن، غلط
بخواند و اشتباهات زيادى داشته باشد.(696)
اختلاف اين دو با يك ديگر بر سر تغيير قرائت و كلمات قرآن تا آن جا بالا گرفت كه
رابطه آن ها تيره گشت و خليفه به تازيانه و شلاق متوسل شد، تا او را از اعتقاداتش
باز دارد.
راغب مى نويسد:
عمر ديد گروهى به دنبال ابين بن كعب راه مى روند، از اين رو با تازيانه بر سر او
كوبيد و گفت: اين كارها باعث گمراهى و فتنه براى تو و آن هاست.(697)
در گزارشى علت اين تازيانه ها، نقل روايت به وسيله ابى و در حقيقت شكستن قانون منع
حديث شمرده شده است.(698)
همان طور كه در مباحث قبلى گفته شد، عمر با ابى بن كعب بر سر آياتى اختلاف داشت، از
جمله آيه: السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ
وَالاَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ...،(699)
كه عمر مى كوشيد حرف واو را حذف كند تا انصار را به حكم قرآن به پيروى بى چون و چرا
از مهاجران وادار كند، ولى ابىّ مخالفت مى كرد و حاضر نبود متن قرآن را تغيير دهد و
اين مطلب، علاوه بر موضع گيرى هاى قبلى وى در جريان سقيفه، شايد موثرترين دليل براى
اعمال خشونت عليه وى و تغيير روش قبلى و مخالفت با احاديث ادعا شده از جانب پيامبر
گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم در مورد اين قارى قرآن باشد.
2- 2- استثناى بعضى از صحابه در نشر
حديث و تفسير
همانطور كه بيان شد، سياست خلفا بر حفظ دست آور سقيفه بود و در اين راه دست
به كارهاى گوناگون زدند، كه نپذيرفتن قرآن على عليه السلام و تدوين قرآنى ديگر و
منع كتابت و نشر حديث- البته به طور مشخص احاديثى كه مدافع اهل بيت (عليهم
السلام) باشد-
(700) و نشر احاديث بى زيان به سياست حاكمان، نمونه اى از اين
اقدامات است. حكومت براى نشر چنين احاديثى نياز به ياورانى داشت تا بتواند پايه هاى
حكومت آنان را تقويت كند، از اين رو دست به گزينش اصحاب زدند. خليفه عمر به عده اى
معين در مدينه اجازه داد، تا مردم در تفسير قرآن و غيره، از آنان سؤال كنند، لذا
كسانى مانند زيد بن ثابت براى جمع آورى قرآن و عائشه همسر پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) و ابن عباس پسر عموى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در حاشيه آن
ها انتخاب شدند و پر و بال يافتند و به افرادى نيز كه ناقلان اسرائيليات بودند،
ميدان داده شد تا به قصه سرايى بپردازند. در اين جا به ذكر نمونه اى از اين افراد
مى پردازيم:
1- عايشه مرجع سؤال هاى مردم
يكى از كسانى كه خلفا مى كوشيدند او را در برابر اهل بيت (عليهم السلام) علم
كرده و مرجع سؤالات مردم قرار دهند، تا به اين وسيله نقش محورى اهل بيت (عليهم
السلام) را در بيان تفسير و احكام قرآن كم رنگ سازند، عائشه است.
عائشه در سال چهارم بعثت متولد شد و بعد از غزوه بدر وارد خانه رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) گرديد و هنگام رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) هيجده
ساله بود. در حالى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) قبل از عائشه با سوده
ازدواج كرده بود و هم چنين با ام سلمه بعد از غزوه احد ازدواج كرد كه اين دو نفر از
كمال عقلى و تجربه كافى برخوردار بودند،(701)
پس چرا بعد از رحلت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) در عهد عمر و عثمان تنها
عائشه مرجع سوالات مردم درباره سنت نبوى قرار مى گيرد؟
ابن سعد مى گويد:
عايشه در زمان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان تنها كسى بود كه فتوا مى داد و مادام كه
زنده بود همين طور بود.(702)
همچنين روايت شده كه گفت:
عائشه در زمان ابوبكر و عمر و عثمان فتوا مى داد، تا زمانى كه مرد و بزرگان اصحاب
رسول الله، عمر و عثمان بعد از رسول خدا به سوى او مى فرستادند و از او از سنت هاى
پيامبر مى پرسيدند.(703)
علت استثناى وى
علامه عسكرى مى فرمايد:
وقتى در احاديث ام المؤمنين عائشه تدبر مى كنيم در مى يابيم كه بيشتر آن چه از او
روايت شده درباره خليفه ابوبكر و عمر است، و در بعضى نيز، فضائل اميرمؤمنان على
(عليه السلام) را انكار مى كند.(704)
پس حق اين است كه عايشه با استعداد بود، لذا خلفا از او به سود تحكيم پايه هاى
خلافت خود بهره مى بردند، و اين مطلبى است كه در آن چه عائشه در زمان حياتش روايت
كرده، روشن است(705)
2- ابن عباس
او در شعب ابى طالب سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد، پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم) خود، كام او را برداشت و تربيت او را بر عهده گرفته و برايش دعاى خير
كرد. او در دامن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بزرگ شد و به القابى مانند
((فارس القرآن))، ((حبر الامه)) و ((بحر)) خوانده مى شد.(706)
استثناى ابن عباس از منع نشر حديث
در مورد شخصيت ابن عباس پس از وفات رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)،
گزارشهايى وجود دارد كه برخى از دانشمندان از آن گزارش ها ملازمت و همراهى او با
خلفا را استفاده كرده اند.(707)
به عنوان مثال گفته شده است:
او به در خانه هر يك از اصحاب پيامبر كه احتمال داشت نزد او دانشى باشد مى رفت و در
تحصيل علم از هيچ كوششى- هر چند مشقت بار- فروگذار نبود.(708)
سؤال اين است كه، ابن عباس به چه دليل براى كسب علم به در خانه اصحاب مى رفت در
حالى كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در دست رس او بود و مى توانست هر پرسشى را از آن
حضرت بپرسد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) خود مى فرمايد:
آگاه باشيد كه آن علمى كه آدم (عليه السلام) از آسمان به زمين آورد و نيز تمام آن
چه كه موجب برترى پيامبران تا خاتم آن شد، نزد من و عترة طاهر خاتم الانبيا است، پس
كجا مى رويد؟(709)
با اين همه، ابن عباس به در خانه اصحاب مراجعه مى كرد، آيا او به دنبال كسب مقام و
موقعيت اجتماعى نيست؟
گزارش ديگر آن است كه ابن كثير در ترجمه ابن عباس گفته است:
از عمر بن خطاب ثبت شده كه در مجلسى كه ابن عباس با بزرگان صحابه بودند مى گفت: چه
خوب ترجمان قرآنى است عبدالله بن عباس .(710)
بخارى نيز در تفسير سوره نصر از ابن عباس روايت كرده كه گفت:
عمر مرا داخل بزرگان بدر مى كرد. گويا بر بعضى از ايشان گران آمد و گفت: داخل نكن
اين را با ما، چرا كه ما را بچه هايى است مانند او، پس عمر گفت: او از ديد شما
اينگونه است، پس آن ها را روزى دعوت كرد و داخل كرد مرا با آن ها، پس گمان نمى كنم
كه مرا دعوت كرده باشد، مگر به خاطر اين كه به آن ها نشانم دهد، عمر گفت: چه مى
گوييد درباره قول خداوند تعالى: إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ
وَالْفَتْحُ(711)
بعضى از ايشان گفتند: امر شده ايم كه حمد خدا به جاى آوريم و استغفار كنيم، زمانى
كه يارى شديم و فتحى براى ما حاصل، و بعضى ديگر ساكت بودند و چيزى نگفتند. پس عمر
به من گفت: آيا تو نيز همين راءى را مى گويى اى ابن عباس؟ پس گفتم نه، گفت: پس چه
مى گويى؟ گفتم: اين آيه اجل رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلم) است كه خداوند
به او اعلام مى كند كه: إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ
وَالْفَتْحُ آن علامت اجل تو است فَسَبِّحْ بِحَمْدِ
رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا پس عمر گفت من نيز چيزى جز
اين كه گفتمى نمى دانم .(712)
حاكم نيشابورى گفته است:
عمر به ابن عباس گفت: چرا صحبت نمى كنى اى ابن عباس؟ ابن عباس گفت: اگر بخواهى
صحبت مى كنم. پس عمر گفت: تو را دعوت نكردم مگر به خاطر اين كه صحبت كنى. پس ابن
عباس گفت: آيا به راءى خودم بگويم؟ عمر گفت: راءى تو را مى خواهم، پس ابن عباس گفت:
همانا شنيدم از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كه خداوند- تبارك و تعالى-
اَكثَر ذِكرَ السَّبعِ... تا آخر حديث، پس عمر گفت:
آيا عاجز هستيد از اين كه بگوييد مانند آن چه كه غلام نابالغ گفت، بعد عمر به ابن
عباس گفت: من دائما تو را نهى مى كردم از تكلم، لكن زمانى كه تو را با بزرگان دعوت
كردم، پس تكلم كن.(713)
ابن كثير روايت كرده كه:
عمر و عثمان همواره ابن عباس را دعوت مى كردند، پس همراه اهل بدر حركت مى كرد و
همواره فتوا مى داد، تا زمانى كه عمر و عثمان فوت كردند.(714
)
دليل استثناى وى
پرسش اساسى اين است كه آيا نزد ابن عباس علم خاصى از حضرت رسول (صلّى الله عليه و
آله و سلم) وجود داشت كه نزد ديگر صحابه- كه سبقت در اسلام داشتند، مانند حضرت على
(عليه السلام) و ابن مسعود و عمار بن ياسر و...- وجود نداشت و بدين سبب بود كه از
سوى حكومت مرجع خواسته هاى مردم در امور دينى قرار گرفت؟ و يا اين كه آيا ابن عباس
نزد خليفه به مرحله اى از رشد رسيده بود كه ديگر صحابى بزرگ رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) به آن مرحله نرسيده بودند؟ به راستى علت و حكمت تمجيد خليفه از
ابن عباس نزد مسلمانان چيست؟
كسانى كه اين گزارش ها را در مورد ابن عباس پذيرفته و از آن ها همراهى ابن عباس يا
دستگاه حاكم را برداشت كرده اند، ناگزير در مورد علل استثناى وى چنين نتيجه اى مى
توانند بگيرند:
1- سد كردن نفوذ اهل بيت (عليهم السلام)
به ظاهر علت اين است كه، رقيب خلافت خلفا و جريان مخالف دستگاه حاكم، على بن ابى
طالب (عليه السلام) و جريان ولايت بود، كه پسر عموى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله
و سلم) بود؛ كسى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مورد فرموده بود:
اءَنَا مَدينَةُ العِلمِ وَ عَلىّ بَابُها؛(715)
من شهر علم و على دروازه آن است.
او در مرحله اى از علم بود كه همه علما و اهل حديث براى كسب معرفت و دانش، به ناچار
به او مراجعه مى كردند، پس انتخاب ابن عباس براى مقام افتا و رفع نيازهاى شرعى مردم
در حاشيه خلافت، مى توانست سدى براى پيش رفت نفوذ جريان ولايت در ميان مردم باشد.
2- تحكيم پايه هاى خلافت
اين كه احتمالا ابن عباس ياد مى گرفت كه چگونه فتوا دهد كه مخالف سياست خلفا نباشد
دليل اين مطلب، روايتى است كه ابن كثير نقل كرده است:
خلفا به صحابه مى گفتند: از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كمتر روايت كنيد
مگر آن چه را كه به آن عمل شده است.(716)
دليل ديگر روايتى است كه از عبدالرحمان بن عوف نقل شده كه خلاصه آن اين است:
عمر از دنيا نرفت مگر اين كه قبل از آن پيك فرستاد به اصحاب رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم)، پس همه آن ها را از آفاق جمع كرد و گفت: اين احاديثى كه افشا
كرديد چيست؟ گفتند: آيا ما را نهى مى كنى؟ گفت: نه، بلكه پيش من بمانيد و نمى گذارم
و الله از من جدا شويد مادامى كه زنده هستم، پس ما بهتر مى دانيم چه چيز از شما
بگيريم و چه چيز را رد كنيم. پس جدا نشدند از عمر و محبوس بودند تا زمانى كه عمر
مرد.(717
)
بنابراين، نزد صحابه احاديثى از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود كه از
روايت و نشر كردن آن ها بازداشته شده بودند، در حالى كه خليفه بر روايات ابن عباس
پسر عموى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اعتقاد كامل داشت و ديگران را به آن
ها ارجاع مى داد.
علامه عسكرى مى فرمايد: وقتى ما در نوع آياتى كه خليفه آن ها را به ابن عباس ارجاع
داده است، مى انديشيم در مى يابيم كه اين پرسش ها حول آياتى است كه در آن ها مدح و
ذمى براى كسى نبوده است، زيرا سياست خلفا نشر احاديثى بوده كه زيانى را متوجه شخصى
نكرده و يا مدحى را در مقابل براى شخص ديگرى در بر نداشته است، البته بهانه آنها
نيز اين بود كه پيغمبر هم مانند ساير مردم بشر است و در حال رضا و غضب سخنى گفته
است.(718)
علامه عسكرى مى گويد:
اكثر آن چه از ابن عباس در تفسير نقل شده، تفسير لفظى آيات قرآن كريم است.(719)
بدين ترتيب، شايد حق اين باشد كه ابن عباس [در جوانى] فرد با استعدادى بود كه خلفا
از او به سود تحكيم پايه هاى خلافت خود بهره بردند، و اين سخن از آن چه كه ابن عباس
در تفسير قرآن در زمان عمر روايت كرده، روشن مى گردد!(720)
علاوه بر اين، دستگاه حاكم مى باليد كه پسر عموى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) يعنى ابن عباس از اطرافيان خلفا مى باشند.
چهره حقيقى ابن عباس
ابن عباس كه مشهورترين چهره تفسيرى در ميان صحابه است، همواره ملازم هميشگى خاندان
نبوت بوده است. امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) او را پروراند و نيكو تربيت كرد.
از اين رو يكى از فدائيان ميدان محبت و ولايت امام (عليه السلام) بود.(721)
از او با سندى صحيح روايت شده است كه گفت:
آن چه از دست مايه تفسيرى اندوخته ام از معدن فيض على (عليه السلام) بوده است.(722)
محمد بن عمر بن عبدالعزيز مى گويد:
هنگامى كه ابن عباس در بستر بيمارى افتاده بود و لحظه هاى آخر عمرش را سپرى مى كرد،
به عيادتش رفتيم، ولى بى هوش بود. او را به صحن منزل آوردند. به هوش آمد و واپسين
سخن خويش را اينگونه اظهار كرد: ((پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) به من
خبر داد كه دو هجرت خواهم داشت: يكى با خودش و ديگرى با على (عليه السلام). مرا
فرمان داد تا از پنج گروه بيزارى جويم؛ ناكثين، قاسطين، خوارج، قدريه، مرجئه.
سپس ادامه داد بار پروردگارا! گواه باش كه من زندگيم را بر شيوه زندگى على بن ابى
طالب (عليه السلام) قرار دادم، و بر همان باور كه او مرد من مى ميرم)) و آن گاه چشم
از جهان فرو بست.(723)
همچنين از او نقل شده است كه:
آن چه على (عليه السلام) بيان فرمود دريافتم و سپس به اين نتيجه رسيدم كه علم من در
مقايسه با دانش وى چون بركه آبى است در كنار دريا.(724)
على (عليه السلام) علمش را از تعليمات نبى اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) فراهم
آورده است و علم نبى اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) از علم الهى استفاضه شده
است، و علم على (عليه السلام) از علم پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مدد مى
گرفت و علم من از علم على (عليه السلام) الهام گرفته است و دانش من و دانش همه
اصحاب پيغمبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در كنار علم على (عليه السلام) چون قطره
اى است در كنار هفت دريا.(725)
بنابراين، هرگونه گزارشى در مورد ابن عباس كه همسويى او با خلفا را بيان مى كند،
قضاوتى است ناعادلانه درباره شخصيت با عظمت او كه حبر الامه و همراه و ملازم هميشگى
خاندان نبوت بوده است. البته اين گزارش در صورت صحت، ظاهر قضايا بوده، لكن پشت صحنه
چيز ديگرى است. به عنوان مثال طبرى مى گويد:
ابن عباس گفت: يك سال در مدينه ماندم و مى خواستم از عمر بن خطاب سؤالى در مورد
متظاهرين (ظهر كنندگان) كه در سوره تحريم ذكر شده بپرسم، اما موقعيت مناسبى براى
سؤال نمى يافتم، تا زمانى كه براى سفر حج حركت كرد. همراه او شدم تا به محلى به نام
((ظهران)) رسيد و براى قضاى حاجت رفت و به من گفت: ظرف آبى برايم بياور، بعد از آن
كه قضاى حاجت كرد و برگشت، ظرف برايش آوردم و براى او ريختم.
پس ديدم كه الان وقت پرسيدن است، پس به او گفتم: يا اميرمؤمنان آن دو زن از همسران
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كه ظهار كردند و اين آيه:
اءنْ تَتوبا اءِلى اللهِ فَقَد صَغَت قُلُوبُكُما...
در موردشان نازل شد، چه كسانى هستند؟ پاسخ داد: بسيار جاى تعجب است از تو اى ابن
عباس! ابن عباس مى گويد: به خدا قسم كراهت داشت از سؤالى كه كردم و آن را كتمان هم
نكرد و پاسخ داد: آن دو حفصه و عايشه بودند....(726)
ظاهر اين روايت نشان مى دهد كه خليفه از اين كه پسر عموى پيغمبر براى او ظرف آب مى
آورد خيلى خشنود بوده و باعث تجمل و شكوه او بوده است، لكن حقيقت اين است كه خفقان
و جو ارعاب و ترس به اندازه اى است كه براى پرسش از تفسير يك آيه و يا پرسش از يك
روايت، حتى ابن عباس يك سال تمام صبر كرد، تا اين كه فرصتى يافت دور از چشم مردم سؤ
ال كند.
علاوه بر اين، عمر خوب مى دانست كه شخصيتى مثل ابن عباس پاسخ اين پرسش را ميداند،
لكن او به خاطر غرض ديگرى از شخص او اين موضوع را پرسيده است؛ كاملا روشن است كه
ابن عباس مى خواست اين مسئله را از زبان عمر بشنود و به همين خاطر يك سال صبر كرد
تا موقعيت مناسبى به دست آورد، لذا عمر از سؤال او شديدا شگفت زده شد.
در مورد علت مراجعه ابن عباس به ساير اصحاب براى اخذ حديث پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم)، با وجود حضرت على (عليه السلام)، نيز بايد گفت چه بسا اغراضى هم چون
اين مسئله سبب مراجعه او به ساير اصحاب بوده است استاد معرفت از سيد محمد باقر
ابطحى از حضرت آية الله العظمى بروجردى (قدس سره) نقل مى كند كه ابن عباس از حضرت
على (عليه السلام) اجازه داشت، بلكه به امر آن حضرت در مسجد پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم) درسى قرآنى و معارف اسلام برگزار مى كرد.(727)
البته نبايد فراموش كرد كه روايات فراوانى در باب تفسير از ابن عباس نقل شده است؛
به گونه اى كه تنها در تفسير طبرى بيش از 5800 روايت از او نقل شده است. در اين
ميان تعداد زيادى از روايات جعلى و اسرائيلى مى باشد،(728)
خود گواه ديگرى است بر اين كه شخصيت ابن عباس مورد سوء استفاده جاعلان حديث و سياست
مداران دروغ پرداز شده است.
زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45)
شهرت او در قرائت و كتابت وحى بوده است، ولى در مقايسه با ديگر صحابه، روايات
تفسيرى چندانى ندارد. در روايات شيعه از او به نيكى ياد شده است؛ امام باقر (عليه
السلام) در مورد او فرمود:
حكم دو قسم است: حكم خدا و حكم جاهليت... شهادت بدهيد كه زيد بن ثابت در تقسيم ارث،
طبق حكم جاهليت رفتار كرد.(729)
در مورد نام حقيقى پدر زيد و نام جد و نسب زيد اختلاف است. عده اى او را زيد بن
ثابت بن خليفه اشهلى معرفى كرده اند(730)
و خليفه اشهلى نيز از اصحاب رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) و از قبيله اوس
بوده است.
احتمال ديگر آن است كه زيد بن ثابت بن ضحاك بن خليفه اشهلى بوده باشد كه ضحاك از
منافقان و جاسوسان يهود بود.(731)
بعضى گفته اند پدر بزرگ زيد، يعنى خليفه فرزند ثعلبة بن عدى است و بعضى اصلا نامى
از پدر او نبرده اند.(732)
در شناسايى نسب زيد، اينگونه نيز گفته شده است: ((زيد بن ثابت بن ضحاك بن زيد بن
لوذان بن...))(733)
كه در اين صورت پدر بزرگى وى نيز محل اختلاف است.
اين مطلب نيز كه زيد بن ثابت از كاتبان وحى بوده است محل ترديد مى باشد، زيرا بعضى
تصريح كرده اند كه وى در زمان رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) كودكى بيش
نبوده است.
ابن منده مى گويد:
زمانى كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) رحلت كرد، زيد بن ثابت هشت ساله
بود... و در سال 45 هجرى فوت كرده است.(734)
با اين حال، چگونه مى توان پذيرفت كه او از كاتبان وحى بوده باشد؟! مشكل ديگر زيد
شخصيت اجتماعى اوست، زيرا او نزد اصحاب متهم است كه يهودى بوده و زبان عبرى نيز مى
دانسته است. زمانى كه به عبدالله بن مسعود اعتراض مى شد كه چرا مانند زيد قرائت نمى
كند، پاسخ مى داد:
من هفتاد سوره را براى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) خواندم و حضرت به من
آفرين گفته است، حالا از من مى خواهند مانند كسى بخوانم كه در صلب مرد كافرى بوده
است.(735)
و نيز از وى روايت شده است:
زمانى كه من هفتاد سوره قرآن را از دهان رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلم)
فرا گرفتم، زيد بن ثابت با موهاى بافته شده در مكتب خانه درس مى خواند.(736)
ابى بن كعب نيز درباره زيد همين نظر را دارد؛ وى مى گويد:
زمانى كه من قرآن مى خواندم، زيد كودكى بود كه با موهاى بافته شده، در مكتب يهود،
بازى مى كرد.(737)
از آن جا كه يهوديان در جامعه اى بسته زندگى مى كردند و غريبه ها، به ويژه مسلمانان
را درون خود راه نمى دادند، چگونه ممكن بود كسى كه مسلمان بوده، در مكتب يهوديان
درس بخواند و با كودكان آنان بازى كند! حال تصور كنيم كه درباره قرآن، بزرگترين
هديه الهى، فردى با اين سابقه بايد قضاوت كند و بپذيرد كه آيا فلان آيه جزء قرآن
است يا نه و ساير كاتبان وحى ساكت بنشينند و از اين يهودى زاده پيروى كنند! علماى
رجال اهل سنت همگى ابن مسعود را مى ستايند، بنابراين، نبايد در سخن او مبنى بر
سابقه زيد نيز ترديد كنند.(738)