1- 2- 2- سياست
مذاكره و گرفتن امتياز
همانطور كه ذكر شد، مشركان در ابتدا سياست مقابله و برخورد با پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) و اصرار بر آيين قبلى را در پيش رو داشتند، اما آن گاه كه
دريافتند افراد زيادى به او ايمان آوردند و دين او رو به گسترش است، و سياست
پيشين (مقابله) كارگر نيفتاده و موجوديتشان در خطر جدى قرار گرفته است، براى
برگرداندن مؤمنان از دين جديد و همچنين تثبيت موقعيت خود و تضعيف موقعيت پيامبر،
سياست مذاكره و گرفتن امتياز را در پيش گرفتند. آن ها بسيار اميدوار بودند در اين
مذاكرات بتوانند كار حضرت را به شكست بكشانند. موارد زير از جمله تلاش هاى آن ها در
اين زمينه مى باشد.
الف) مصالحه در پرستش
مشركان براى به سازش كشاندن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد سازش
كارانه دادند. آن ها با اين پيشنهاد مى خواستند زمينه را براى درخواست هاى بعدى شان
فراهم سازند، چرا كه با لجاجت كافران و منافع نامشروع سرشارى كه از بت پرستى
عائدشان مى شد، هرگز حاضر به خداپرستى خالص نمى شدند.(255)
قُلْ يَا اءَيُّهَا الْكَافِرُونَ # لَا اءَعْبُدُ مَا
تَعْبُدُونَ # وَ لَا اءَنتُمْ عَابِدُونَ مَا اءَعْبُدُ # وَ لَا اءَنَا عَابِدٌ
مَّا عَبَدتُّمْ # وَ لَا اءَنتُمْ عَابِدُونَ مَا اءَعْبُدُ # لَكُمْ دِينُكُمْ وَ
لِىَ دِينِ؛(256)
بگو: اى كافران!، آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم، و نه شما آنچه را من مى
پرستم مى پرستيد، و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم، و نه شما آنچه
را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد؛ [حال كه چنين است] آيين شما براى خودتان، و آيين
من براى خودم!
لحن آيات به خوبى نشان مى دهد كه تعبير لَكُم دِينُكُم
نوعى تحقير و تهديد است؛ يعنى آيين شما ارزانى خودتان باد و به زودى عواقب نكبت بار
آن را مى بينيد.(257)
قُلْ اءَفَغَيْرَ اللَّهِ تَاءْمُرُونِّى اءَعْبُدُ
اءَيُّهَا الْجَاهِلُونَ؛(258)
بگو: آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى جاهلان؟!
يك سال تو خدايان ما را پرستش كن يك سال هم ما خداى تو را پرستش مى كنيم.(259)
اين، پيشنهادى بود كه مشركان به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) دادند تا آن
حضرت را از راهى كه در پيش گرفته است يك گام به عقب برانند و كارى كنند تا پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) تا اندازه اى بت پرستى را به رسميت بشناسد، كه در
صورت محقق شدن آن، اولين شكست ايدئولوژيك و اعتقادى براى حضرت رقم مى خورد و پايه و
مبناى انقلاب حضرت به خطر مى افتاد.
ب) خواسته هاى بهانه جويانه
مشركان بر آن شدند در اين مذاكره درخواست هاى ديگرى را نيز مطرح سازند، كه به نظر
مى رسد تمام هدفشان اين بود كه آيين بت پرستى و شرك را كه پايه هاى قدرت رؤ ساى مكه
را تشكيل مى داد و همچنان بر جاى بماند، تا به اين وسيله پيامبر اكرم (صلّى الله
عليه و آله و سلم) را از ادامه راه توحيد باز دارند.
1- درخواست هاى مادى؛
مشركان در درخواست هاى خود جز به فكر مال و مقام نبودند، لذا مطالبى را عنوان مى
كردند كه آرزوى آن را داشتند.(260)
آن ها از اين راه مى خواستند با ضعف و ناتوانى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
را در برآوردن خواست هايشان به مردم نشان دهند و يا در صورت برآورده شدن، آن حضرت
را به ابزارى براى رسيدن به خواسته هاى ماديشان تبديل كنند.(261)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْآنِ مِن
كُلِّ مَثَلٍ فَاءَبَى اءَكْثَرُ النَّاسِ إِلا كُفُورًا# وَ قَالُواْ لَن
نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعًا # اءَوْ تَكُونَ
لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَارَ خِلالَهَا
تَفْجِيرًا # اءَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا اءَوْ
تَاءْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلا ئِكَةِ قَبِيلا # اءَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن
زُخْرُفٍ اءَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى
تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إَلا
بَشَرًا رَّسُولا؛(262)
ما در اين قرآن، براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم [و همه معارف در آن جمع است]
اما بيشتر مردم [در برابر آن، از هر كارى] جز انكار، ابا داشتند!
و گفتند: ((ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه چشمه جوشانى از اين سرزمين [خشك
و سوزان] براى ما خارج سازى... يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد؛ و نهرها در
لابه لاى آن جارى كنى؛ يا قطعات [سنگهاى] آسمان را- آنچنان كه مى پندارى- بر سر ما
فرود آرى؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما آرى؛ يا براى تو خانه اى پر نقش و
نگار از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روى؛ حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم
مگر آن كه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم، بگو: ((منزه است پروردگارم
[از اين سخنان بى معنى]! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!
2- درخواست نزول آيات بر آن ها:
وَ إِذَا جَاءتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى
نُؤْتَى مِثْلَ مَا اءُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ اءَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ
رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ اءَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَ عَذَابٌ
شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ؛(263)
و هنگامى كه آيه اى براى آنها بيايد، مى گويند: ((ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر
اينكه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود.)) خداوند
آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد، به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند، و
[مردم را از راه حق منحرف ساختند،] در مقابل مكر [و فريب و نيرنگى] كه مى كردند،
گرفتار حقارت در پيشگاه خدا، و عذاب شديد خواهند شد.
آيه شريفه آشكار مى شود كه آن ها از اين درخواست جز مكر و فريب چيز ديگرى را دنبال
نمى كردند و آن شايد اين باشد كه: يا درخواست آنان مورد پذيرش قرار مى گرفت و
برآورده مى شد، كه در آن صورت خود را با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) همسان
و هم تراز مى شناساندند و يا اين كه درخواست آنان از سوى پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) رد مى شد و يا بر آورده نمى شد، كه در آن صورت پيامبر را عاجز و دروغ گو
معرفى مى كردند.(264)
3- درخواست تغيير يا تبديل؛
آن ها مى خواستند پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) قرآن را به گونه اى با كتاب
ديگر تعويض كند يا آن را تغيير دهد كه با پرستش بتهاى آن ها تعارض نداشته باشد و
به اين وسيله تمام منافع نامشروعشان حفظ شود و ديگر هيچ گونه دل نگرانى نداشته
باشند.(265)
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ
الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا اءَوْ بَدِّلْهُ
قُلْ مَا يَكُونُ لِى اءَنْ اءُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِى إِنْ اءَتَّبِعُ
إِلا مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى اءَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ
عَظِيمٍ # قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا اءَدْرَاكُم
بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ اءَفَلاَ تَعْقِلُونَ؛(266)
و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود، كسانى كه ايمان به لقاى ما [و روز
رستاخيز] ندارند مى گويند: ((قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! [ و آيات
نكوهش بتها را بردار] بگو: من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم؛ فقط از
چيزى كه بر من وحى مى شود، پيروى مى كنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از
مجازات روز بزرگ (قيامت) مى ترسم!، بگو: اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما
نمى خواندم، و [خداوند] از آن آگاهتان نمى كرد، چه اينكه مدّتها پيش از اين، در
ميان شما زندگى نمودم؛ [و هرگز آيه اى نياوردم] آيا نمى فهميد؟!))
4- درخواست جداسازى ميان نيازمند و ثروتمند؛
مشركان در اين خواسته، اهميت ويژه اى را دنبال مى كردند و در اين كار، والاترين هدف
و استراتژى انقلاب اسلامى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم را كه همانا
برقرارى عدالت اجتماعى و مبارزه با فاصله طبقاتى بود نشانه رفته بودند.(267)
آن ها در ظاهر مى خواستند با گرفتن اين امتياز به سه هدف عمده دست يابند:
اولا، اين كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را در معرض انفعال قرار دهند تا
به خواسته هاى بعدى آن ها نيز تن دهد.
ثانيا، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با دست خود ياران وفادار خود را كه
بيشتر آن ها نيازمندان جامعه بودند و به خاطر اهداف والاى قرآن، كه همانا عدم تبعيض
نژادى و مساوات و عدالت اجتماعى بود، به آن حضرت گرويده بودند از اطراف خود پراكنده
سازد و موضع او تضعيف گردد.
ثالثا، با اين وسيله به مردم جامعه بگويند كه پيامبر شما دست از اهداف خود كشيد و
اگر سخن او حق بود نبايد از آن دست بر مى داشت.
وَ لَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ
وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْءٍ وَ مَا
مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ
# وَ كَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ اءَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ
عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا اءَلَيْسَ اللّهُ بِاءَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ؛(268)
و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود
دور مكن! نه چيزى از حساب آنها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنها، اگر آنها را
طرد كنى، از ستمگران خواهى بود و اين چنين بعضى از آنها را با بعضى ديگر آزموديم
[توانگران را بوسيله فقيران] تا بگويند: ((آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما
[برگزيده] و بر آنها منّت گذارده [و نعمت ايمان بخشيده] است؟!)) آيا خداوند، شاكران
را بهتر نمى شناسد؟!
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم
بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ
تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ اءَغْفَلْنَا قَلْبَهُ
عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ اءَمْرُهُ فُرُطًا؛(269)
با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند
و هرگز بخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها بر مگير و از كسانى كه قلبشان را
از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان
افراطى است.
1- 2- 3- سياست حذف فيزيكى پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) از جامعه:
پس از آن كه مشركان هيچ يك از تدابير و اقدامات خود را چاره ساز نديدند،
چاره اى جز حذف فيزيكى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از جامعه نديدند، لذا
به طراحى نقشه اى براى عملى ساختن اين سياست پرداختند.
الف- يا زندان يا تبعيد يا ترور؛
مشركان در از بين بردن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از هيچ اقدامى كه در
توانشان بود فروگذارى نكردند.
وَ اءذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ
اءَوْ يَقْتُلُوكَ اءَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ
خَيْرُ الْمَاكِرِينَ؛(270)
[به خاطر بياور] هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا
به قتل برسانند، و يا [از مكّه] خارج سازند؛ آنها چاره مى انديشيدند [و نقشه مى
كشيدند] و خداوند هم تدبير مى كرد؛ و خدا بهترين چاره جويان و تدبيركنندگان است.
ب) جنگ؛
آخرين حربه مشركان عليه پيامبر جنگ و رويارويى نظامى بود كه ماجراهاى آن در كتاب
هاى مغازى و سيره جمع آورى شده است.
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ
حُنَيْنٍ إِذْ اءَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَ
ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الاَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ # ثُمَّ
اءَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ اءَنزَلَ
جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ عذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ ذَلِكَ جَزَاء
الْكَافِرِينَ؛(271)
خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد [و بر دشمن پيروز شديد] و در روز حنين [نيز
يارى نمود] در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت، ولى [اين فزونى
جمعيّت] هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شده؛ سپس پشت [به
دشمن] كرده، فرار نموديد.
سپس خداوند سكينه [و آرامش] خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكرهايى
فرستاد كه شما نمى ديديد؛ و كافران را مجازات كرد؛ و اين است جزاى كافران!
2- اهل كتاب
1- 2- اصطلاح اهل كتاب در قرآن
در قرآن كريم اصطلاح ((اهل كتاب)) بر يهوديان و مسيحيان اطلاق شده است و
نزديك به سى بار تكرار شده است:
مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ اءَهْلِ الْكِتَابِ وَ
لاَ الْمُشْرِكِينَ اءَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ؛(272)
كافران اهل كتاب، و [هم چنين] مشركان، دوست ندارند كه از سوى خداوند، خير و بركتى
بر شما نازل گردد....
علامه طباطبايى در تفسير مراد از اهل كتاب در اين آيه مى گويد:
اگر مراد از اهل كتاب تنها يهود باشد- همانگونه كه ظاهر آيات چنين است- بدان جهت كه
خطابه هاى پيشين براى يهوديان شده، پس توصيف يهوديان به اهل كتاب مفيد اشاره به علت
است؛ به اين معنا كه آن ها از آن رو كه خود داراى كتاب بودند دوست نداشتند كه كتابى
بر مؤمنان و مسلمانان نازل شود، چه اين كه نزول كتاب بر غير آن ها مستلزم از بين
رفتن اختصاص آن ها به اهل كتاب است.
علاوه بر اين كه اين امر بخل داشتن بر چيزى است كه مالك آن نيستند و معارضه با
خداوند سبحان در رحمت گسترده و فضل عظيم اوست. و اگر مراد عموم اهل كتاب اعم از
يهود و نصارا باشد، تعميم بعد از تخصيص خواهد بود كه آن دو فرقه در بعضى از جهات
اشتراك داشته و بر اسلام دشمنى و خشم دارند و برخى از آيات بعدى چه بسا مويد اين
وجه باشد....(273)
به هر حال اصطلاح اهل كتاب از سوى قرآن كريم بر قوم يهود و نصارا اطلاق شده است.(274)
واژه يهود
راغب مى گويد:
هود به معناى رجوع كردن به آرامى و ملايمت است و به همين معناست ((تهويد)) يعنى راه
رفتن خزندگان... و برخى گفته اند: يهود در اصل از كلام آن ها گرفته شده، كه گفته
اند: بازگشتيم به سوى تو هَدانَا الَيك كه در ابتدا
سخنى براى مدح بوده است و پس از نسخ شريعتشان اسم آن ها نسخ شده است، گرچه ديگر
معناى مدح را ندارد.(275)
اين منظور مى گويد:
هود به معناى توبه كردن است، ((هاد- يهود- هودا- تهود)) يعنى توبه كرده و به حق
بازگشت... و يهود اسم قبيله اى بوده و گفته شده است كه اسم قبيله ((يهود)) بود كه
با تبديل ذال به دال تعريب شده است و ابن سيده گفته: اين، نظر محكم و درستى نيست.(276)
واژه نصارا
راغب مى گويد:
سُمِّىَ بَذَلِكَ لِقَولِهِ: ((يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ
آَمَنُوا كُونوا اءَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ اءَنصَارِى إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ
اءَنصَارُ اللَّهِ))(277)
وَ قِيلَ: سمُّوا بِذلِكَ انتِسابا الَى قَريَة يُقال لَها: نَصرَانيَّة، فَيقال
نَصرانى و جَمعُه نَصارى؛(278)
به اين نام (نصارا) ناميده شده اند به خاطر قول خداوند متعال: ((اى كسانى كه ايمان
آورده ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: چه كسانى
در راه خدا ياوران من هستيد؟! حواريون گفتند: ((ما ياوران خدا هستيم)) و همچنين
گفته شده است به اين نام ناميده شده اند به خاطر نسبتشان به روستايى كه اسمشنصرانى
بود، پس منسوب به آن گفته مى شود: نصرانى و جمع آن نصارا است.
برخى عقايد نصارا
آنان معتقد بودند كه خدا از سه اقنوم يا ذات تشكيل شده است (پدر، پسر، روح القدس)
كه اين سه در عين سه تا بودن، يكى مى باشند و حضرت عيسى را خداى پسر مى نامند و
معتقدند كه عيسى (عليه السلام) به صليب كشيده شد تا از گناه اوليه پاك گردد (فداء).(279)
2- 2- اقدامات اهل كتاب
2- 2- 1- اقدامات يهود
الف) اقدام عليه بعد پيامبرى حضرت محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم)
سرانجام در اثر فشار و آزار و اذيت هاى مشركان در طول 13 سال حيات تبليغى حضرت در
مكه، پيامبر گرامى اسلام ناگزير از مهاجرت به مدينه شد. در مدينه يهوديانى ساكن
بودند كه قبل از هجرت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به مدينه با مشركان مكه
روابطى داشتند و مشركان از حمايت هاى فكرى آنان بهره مند بودند و شبهات و پرسشهايى
را به مشركان مى آموختند تا از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بپرسند و آن
حضرت را بيازمايند.
عجيب تر آن كه طبق روايات، يهوديان از آن رو به اطراف مدينه آمدند كه در كتابشان
خوانده بودند، پيامبرى بنى كوه ((عير)) و ((احد)) ظهور مى كند. لذا از زادگاه خود
در جست و جوى موعود به حجاز آمدند.(280)
يهوديان اطراف مدينه هنگام جنگ بت پرستان بومى عليه آنان مى گفتند كه: پيامبرى قيام
مى كند و ما به كمك او بر شما پيروز خواهيم شد.
قرآن مى فرمايد:
وَ لَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ
لِّمَا مَعَهُمْ وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ
فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى
الْكَافِرِينَ؛(281)
و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود
داشتند، و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند [كه با كمك آن، بر
دشمنان پيروز گردند. با اين همه] هنگامى كه اين [كتاب، و پيامبرى] را كه [از قبل]
شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند؛ لعنت خدا بر كافران باد.
طبق بعضى از نقل ها، يهوديان هنگام جنگ اين دعا را مى خواندند:
خدايا از تو مى خواهيم به حق پيامبر امى اى كه وعده ظهور او را در آخرالزمان به ما
داده اى، ما را پيروز گردان.(282)
با همه اين توصيفات قبيله اوس و خزرج كه در مدينه بودند و بت مى پرستيد تحت تأثير
اين آموزه هاى يهود به اسلام گرويدند، لكن يهوديان مدينه كه انتظار بود زودتر از
ديگران ايمان آورند، نه تنها در طول 13 سال دعوت حضرت در مكه ايمان نياوردند، بلكه
پس از هجرت نيز عَلَم مخالفت با آن حضرت را برافراشتند و اقداماتى را عليه آن حضرت
طرح ريزى و اجرا كدند.
سياسى بودن اين اقدامات از آن جا روشن مى شود كه علماى يهود هر ساله در آمد سرشارى
از ناحيه عوام به دست مى آوردند، كه با پذيرش اسلام و روشن شدن واقعيت، منافع و
موقعيت آنان در خطر جدى قرار مى گرفت.(283)
از آن جا كه ((اهل كتاب)) بودن يكى از ويژگى هاى ممتاز يهوديان بود، كه به وسيله آن
موقعيت ممتازى را در بين ساير ملت ها و به ويژه اعراب منطقه يافته بودند، نمى
خواستند بپذيرند كه كتابى بر مسلمانان نازل شده است، چرا كه پذيرش نازل شدن كتاب بر
مسلمانان باعث مى شد كه بپذيرند كه آن ها تنها قومى نيستند كه اهليت كتاب را دارند
و اين اختصاص از بين ميرفت و در نتيجه آن موقعيت ممتاز را از دست مى دادند.(284)
يهوديان بر اعراب مدينه كه مجاور آنان بودند قدرت تاثيرگذارى و نفوذ بسيارى داشتند؛
به طورى كه برخى عقايد و آرا و احكام يهوديان در ميان اعراب پذيرفته شده بود.(285)
اين نفوذ حتى با گذشت سال ها پس از گسترش اسلام در مدينه همچنان باقى بود؛ تا آن جا
كه برخى از اهل مدينه (منافقان) از كمك فكرى آنان بهره مى بردند و حتى دعواهاى
حقوقى خود را كه نزد آنان مى بردند.(286)
يهوديان با مشركان مكه نيز ارتباط تنگاتنگى داشتند كه به واسطه آن سود سرشارى
عايدشان مى شد. اين ارتباط به حدى بود كه مى گفتند: مشركان از مسلمانان هدايت يافته
ترند(287)
و به آنان كمك فكرى مى كردند و پرسشهايى را به آنان مى آموختند تا به وسيله آن
پيامبر را بيازمايند.(288)
از اين رو يهوديان براى حفظ اين موقعيت ها از پذيرش اسلام سر باز زدند و ابتدا
سياست مقابله و مبارزه منفى و سپس جنگ با حضرت را در پيش گرفتند، كه به رئوس آن
ها اشاره مى كنيم: