ب: اضغاث احلام:
از آن جا كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) قرآن را سند و گواه رسالت خود
شناسانده بود، مشركان بسيار كوشيدند تا سنديت آن را نزد افكار عمومى خدشه دار كرده
و زير سؤال ببرند، لذا قرآن را خواب هاى پريشانى ناميدند كه شخص پريشان خاطرى آن را
حقيقت مى پندارد.(204
)
بَلْ قَالُواْ اءَضْغَاثُ اءَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ
هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَاءْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا اءُرْسِلَ الاَوَّلُونَ؛(205)
آنها گفتند: [آنچه محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلم) آورده وحى نيست] بلكه
خوابهايى آشفته است؛ اصلا آن را به دروغ به خدا بسته، نه بلكه او يك شاعر است، [اگر
راست مى گويد] بايد معجزه اى براى ما بياورد؛ همان گونه كه پيامبران پيشين [با
معجزات] فرستاده شدند.
ج: افك:
در پاره اى از آيات قرآن كريم وعده عذاب به كافران و مشركان داده شده بود، و اين
تهديدات ناخودآگاه مردم را به فكر و تاءمل بيشتر وادار مى كرد، مشركان در مقابل
پيامبر را دروغگوى بزرگى معرفى مى كردند تا به اين وسيله توده هاى مردم را در برابر
تهديدهاى پيامبر به عذاب الهى آرام كند.(206)
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ
افْتَرَاهُ وَ اءَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَ
زُورًا؛(207)
و كافران گفتند: اين، فقط دروغى است كه او ساخته است، و گروهى ديگر او را بر اى اين
كار يارى داده اند. آنها [با اين سخن] ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند.
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا
مَا هَذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ اءَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ
آبَاؤُكُمْ وَ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْكٌ مُّفْتَرًى وَ قَالَ الَّذِينَ
كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ؛(208)
و هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مى شود، مى گويند: او فقط مردى است كه
مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند باز دارد. و مى گويند: ((اين جز دروغ
بزرگى كه [به خدا] بسته شده چيز ديگرى نيست)) و كافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد
گفتند: ((اين، جز افسونى آشكار نيست)).
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ
خَيْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ
هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ؛(209)
كافران درباره مؤمنان چنين گفتند: ((اگر [اسلام] چيز خوبى بود، هرگز آنها [در پذيرش
آن] بر ما پيشى نمى گرفتند.)) و چون خودشان بوسيله آن هدايت نشدند مى گويند: ((اين،
يك دروغ قديمى است)).
د: اختناق:
مبارزه با خرافات و سنت شكنى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز سبب شده بود
مشركان، نو بودن سخنان آن حضرت و اين كه سخنان را در آيين نياكان خود نديده بودند
دست آويزى قرار دهند تا پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به دروغ گويى متهم
كنند.(210)
راغب مى گويد:
هر جا ماده ((خلق)) صفت براى خبر به كار رود به معناى دروغ بودن است.(211)
مَا سَمعنَا بِهذا فى الملَّةِ الآخرةِ اءنْ هذا الّا
اختِلاق؛(212)
ما هرگز چنين چيزى در آيين واپسين نشنيده ايم، اين، تنها يك آيين ساختگى است.
ه: اجنباء:
(برگزيدن، جمع كردن نخبه ها)(213)
زمانى كه نزول وحى به تاخير مى افتاد مشركان مى گفتند: چرا آن ها را از پيش خود
تنظيم نكردى ؟(214)
مشركان در اين باره مى گفتند: پيامبر از گوشه و كنار حرف هايى را كه خوب و نخبه
بوده جمع كرده و عرضه مى كند.
وَ إِذَا لَمْ تَاءْتِهِم بِآيَةٍ قَالُواْ لَوْلاَ
اجْتَبَيْتَهَا قُلْ اءِنَّمَا اءَتَّبِعُ مَا يِوحَى إِلَيَّ مِن رَّبِّى هَذَا
بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛(215)
هنگامى كه [در نزول وحى تاخير افتد، و] آيه اى براى آنان نياورى، مى گويند: ((چرا
خودت [از پيش خود] آن را برنگزيدى؟!)) بگو: ((من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر
من وحى مى شود؛ اين وسيله بينايى از طرف پروردگارتان، و مايه هدايت و رحمت است براى
جمعيّتى كه ايمان مى آورند)).
بنابراين، همه اين اتهام ها، ابزارى بود تا پيامبر و سند رسالت او را زير سؤ ال
ببرند و از گرايش مردم به آن حضرت جلوگيرى كنند و نبايد در سياسى بودن بخشى از
انگيزه آن ها نيز شك كرد.
5- اتهام به اسطوره و افسانه سرايى
از آن جا كه قرآن كريم براى مردم كشش ويژه اى داشت كه باعث مى شد ناخود آگاه دل هاى
مردم به سوى ان جلب شود، مشركان اقدامات گسترده اى را براى جلوگيرى از اين امر
انجام دادند، اما از آن جا كه مى دانستند توان معارضه با قرآن را ندارند مى كوشيدند
براى اغفال مردم، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به اسطوره سرايى متهم
كنند(216)
و شخصيت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به عنوان يك قصه سرا و افسانه گو،
خدشه دار كرده و تحقير نمايند.
وَ لَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ # هَمَّازٍ مَّشَّاء
بِنَمِيمٍ # مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ اءَثِيمٍ # عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ
زَنِيمٍ # اءَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ # إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا
قَالَ اءَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ؛(217)
و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن، كسى كه بسيار عيبجوست و
به سخن چينى آمد و شد مى كند، و بسيار مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است؛ علاوه
بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است، مبادا به خاطر اينكه صاحب مال و
فرزندان فراوان است [از او پيروى كنى] هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى
گويد: ((اينها، افسانه هاى خرافى پيشينيان است )).(218)
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُواْ قَدْ
سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا اءَسَاطِيرُ الا
وَّلِينَ؛(219)
و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: ((شنيديم [چيز مهمّى نيست]
ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم؛ اينها همان افسانه هاى پيشينيان است)) [ولى
دروغ مى گويند، و هرگز مثل آن را نمى آورند- كه گفته شده گوينده اين سخن نضر بن
حارث بوده است كه جهت اين كه مردم را از گوش كردن به سخنان پيامبر باز دارد به
افسانه سرايى مى پرداخت و مى گفت آنچه پيامبر مى گويد افسانه است كه من بهتر از او
مى گويم].
وَ مَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ اءَثِيمٍ #
إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ اءَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ# كَلَّا بَلْ
رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛(220)
تنها كسى آن را انكار مى كند كه متجاوز و گنهكار است، [همان كسى كه] وقتى آيات ما
بر او خوانده مى شود مى گويد: ((اين افسانه هاى پيشينيان است)) چنين نيست [كه آنها
مى پندارند] بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.
وَ قَالُوا اءَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ
تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ اءَصِيلًا؛(221)
و گفتند: اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده، و هر صبح و
شام بر او املا مى شود.
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا اءَئِذَا كُنَّا تُرَابًا وَ
آبَاؤُنَا اءَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ # لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَ آبَاؤُنَا
مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا اءَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ؛(222)
و كافران گفتند: ((آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم، [زنده مى شويم و] از دل
خاك بيرون مى آييم؟! اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده؛ اينها
همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است.
6- اتهام آموزش از غير عرب
از آن جا كه مليت عرب و پان عربيزم در بين اعراب نيرومند بود، مشركان مى كوشيدند با
اين اتهام مانع گرويدن اعراب به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) شوند.(223)
نويسنده تفسير نمونه مى فرمايد:
واقع اين است كه مشركان عرب، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به
او نسبت دهند. لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى
مردم آن سامان گنگ و مبهم بود پيدا كنند، و قرآن را به او نسبت دهند تا شايد
بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند.(224)
بنابراين، در اين كه مشركان در اين عمل خود قصد اغفال مردم را داشتند نبايد شك كرد،
هر چند انگيزه تحريك تعصب عربيت در آن نباشد، البته ظاهر، غير از اين است.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اءَنَّهُمْ يَقُولُونَ اءِنَّمَا
يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ اءَعْجَمِيُّ وَ هَذَا
لِسَانٌ عَرَبِيُّ مُّبِينٌ؛(225)
ما مى دانيم كه آنها مى گويند: ((اين آيات را انسانى به او تعليم مى دهد)) در حالى
كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است، ولى اين [قرآن] زبان عربى
آشكار است.
7- شتاب در درخواست عذاب
گفته شده كه اين درخواست يا به عنوان تمسخر صورت مى گرفت، و يا درخواست اعجاز.(226)
لكن به نظر مى رسد آن ها از روى جهالت يقين داشتند كه معاد و قيامتى در كار نيست،
لذا رستاخيز را به سختى انكار مى كردند و مى پنداشتند همه تهديدهاى پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) تهى است. لذا براى شكست دادن پيامبر (صلّى الله عليه و آله
و سلم) درخواست مى كردند كه همين الان آن را بر پا نمايد، يا بخشى از عذاب كه بناست
در قيامت به آن گرفتار شوند هم اكنون بياورد. آن ها چون اعتقاد داشتند كه خبرى
نيست، و دعوت آنان پذيرفته نمى شود لذا به اين وسيله مى خواستند آسيبى به شخصيت
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) [به نظر خودشان] وارد خواهند ساخت .(227)
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ لَن يُخْلِفَ اللَّهُ
وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَاءَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ؛(228)
آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف
نخواهد كرد و يك روز نزد پروردگارت همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى
شمريد!
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ لَوْلَا اءَجَلٌ
مُّسَمًّى لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَ لَيَاءْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَا
يَشْعُرُونَ # يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ
بِالْكَافِرِينَ؛(229)
آنان با شتاب از تو عذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقرّرى تعيين نشده بود، عذاب
[الهى] به سراغ آنان مى آمد؛ و سرانجام اين عذاب بطور ناگهانى بر آنها نازل مى شود
در حالى كه نمى دانند [و غافلند] آنان با عجله از تو عذاب مى طلبند، در حالى كه
جهنم به كافران احاطه دارد.
وَ مَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا
لَهَا مِن فَوَاقٍ # وَ قَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ
الْحِسَابِ؛(230)
اينها جز يك صيحه آسمانى را انتظار نمى كشند كه هيچ مهلت و بازگشتى براى آن وجود
ندارد. آنها گفتند: پروردگارا! بهره ما را از عذاب هر چه زودتر قبل از روز حساب به
ما بده.
قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ كَذَّبْتُم
بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلّهِ يَقُصُّ
الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ # قُل لَّوْ اءَنْ عِندِى مَا
تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الاَمْرُ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَاللّهُ اءَعْلَمُ
بِالظَّالِمِينَ؛(231)
بگو: من دليل روشنى از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده ايد. آنچه شما در
باره آن [از نزول عذاب الهى] عجله داريد، دستِ من نيست. حكم و فرمان، تنها از آنِ
خداست، حق را از باطل جدا مى كند، و او بهترين جداكننده [حق از باطل] است.
بگو: اگر آنچه درباره آن عجله داريد نزد من بود، [و به درخواست شما ترتيب اثر مى
دادم، عذاب الهى بر شما نازل مى گشت و] كار ميان من و شما پايان گرفته بود، ولى
خداوند ظالمان را بهتر مى شناسد [و به موقع مجازات مى كند].
ج) اقدامات عليه فعاليت هاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم)
1- ايجاد اغتشاش هنگام خواندن قرآن
همان گونه كه پيش از اين نيز بيان كرديم، قرآن كريم جذابيت ويژه اى داشت، كه مشركان
را در مقابل اين تاءثيرگذارى اقدامات گوناگونى را طرح ريزى كرده و به مرحله اجرا
گذاشتند. يكى از اين اقدامات ايجاد اغتشاش و سر و صدا هنگام تلاوت آن بود.
آية الله مكارم شيرازى مى فرمايد:
اين، يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق و براى منحرف ساختن افكار عمومى
است كه امروز نيز به صورت گسترده و خطرناك ترى ادامه دارد.(232)
اين اقدام جهت ساكت كردن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و يا به اشتباه
انداختن او نيز كاربرد داشت. به عبارتى گل آلود كردن آب به اميد اين كه سودى در اين
ميان عائدشان شود.(233)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا
الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ؛(234)
كافران گفتند: گوش به اين قرآن فراندهيد؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد
پيروز شويد.
2- تشكيل گروه هاى ضد تبليغى عليه پيامبر
از كارهاى مشركان، تشكيل گروه هاى ضد دعوت بوده است. آن ها در مراسم حج، گروه هايى
را تشكيل مى دادند كه سر راه هاى منتهى به مكه بنشينند تا به افرادى كه به مكه براى
آن جام حج مى آيند، بگويند كه فردى در ميان ما ظاهر شده كه ادعاى پيامبرى مى كند،
ولى او پيامبر نيست، بلكه شاعر، كاهن، دروغ گو و ديوانه است.(235)
3- افسانه سرايى و بدل سازى
از آن جا كه به طور طبيعى مردم علاقه زيادى به شنيدن داستان و قصه دارند، مشركان از
اين موضوع سوء استفاده كرده و افسانه هاى خرافى و باطل را با دادن پول به دست مى
آوردند [و مجالس افسانه سرايى بر پا مى كردند] تا به اين وسيله مردم را از استماع
قرآن باز دارند و گمراه سازند.(236)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ
عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا اءُولَئِكَ لَهُمْ
عَذَابٌ مُّهِينٌ؛(237)
و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى، از راه خدا
گمراه سازند و آيات الهى را به استهزا گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده است.
مدعيان دروغين رهبرى، عقيده و افكار مردم را هدف گرفته بودند.(238)
وَ مَنْ اءَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا
اءَوْ قَالَ اءُوْحِيَ إِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَن قَالَ
سَاءُنزِلُ مِثْلَ مَا اءَنَزلَ اللّهُ وَ لَوْ تَرَى اءذْ الظَّالِمُونَ فِى
غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلا ئِكَةُ بَاسِطُواْ اءَيْدِيهِمْ اءَخْرِجُواْ
اءَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ
عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنتُمْ عَن آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ؛
(239)
چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد، يا بگويد: ((بر من، وحى فرستاده
شده))، در حالى كه به او وحى نشده است، و كسى كه بگويد: ((من نيز همانند آنچه خدا
نازل كرده است، نازل مى كنم))؟! و اگر ببينى هنگامى كه [اين] ظالمان در شدايد مرگ
فرو رفته اند، و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مى گويند: ((جان خود را خارج
سازيد! امروز در برابر دروغهايى كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبّر ورزيديد،
مجازات خواركننده اى خواهيد ديد)) [به حال آنها تاءسف خواهى خورد].
4- مجادله
آنان براى اين كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را در تنگناهايى از سخنان
خود به تسليم وادار و به پندار خود او را مغلوب سازند به مجادله، بحث و جنگ روانى
عليه وى مى پرداختند.
شكى نيست كه اين نيز ابزارى بود تا افراد حق طلب را با سم پاشى هاى خود از پيمودن
راه حق باز دارند.(240)
كمترين بهره اى كه مى توانستند از اين مجادله ها به دست آورند اين بود كه مستمعان
اين مجادله ها و بحث ها، از شنيدن اين بحث ها خسته مى شدند و ديگر گوش به سخن هيچ
يك از طرفين نمى دادند، و اين در صورتى بود كه نمى توانستند پيامبر را مغلوب سازند
و الا اگر آن حضرت را مغلوب مى كردند، ديگر به آن چه كه مى خواستند رسيده بودند،
اما پيامبر با بيان شيوا و تلاوت آيات دل نشين قرآن و مجادله احسن، نه تنها مخاطبان
را خسته نمى كرد، بلكه باعث به وجد آمدن آن ها نيز مى شد، علاوه بر اين كه با مغلوب
ساختن مشركان در جدال باعث گرايش بيشتر مردم به اسلام مى شد.(241)
وَ مِنْهُمْ مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنَا عَلَى
قُلُوبِهِمْ اءَكِنَّةً اءَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِن
يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوكَ يُجَادِلُونَكَ
يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلا اءَسَاطِيرُ الاَوَّلِينَ...؛(242)
پاره اى از آنها به [سخنان] تو، گوش فرامى دهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده ها افكنده
ايم تا آن را نفهمند، و در گوش آنها، سنگينى قرار داده ايم. و [آنها بقدرى لجوجند
كه] اگر تمام نشانه هاى حق را ببينند، ايمان نمى آورند، تا آنجا كه وقتى به سراغ تو
مى آيند كه با تو پرخاشگرى كنند، كافران مى گويند: اينها فقط افسانه هاى پيشينيان
است. آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود نيز از آن دورى مى كنند....
5- تشويق مسلمانان به بازگشت به كفر
مشركان مى كوشيدند كسانى را كه ايمان آورده اند از هر راه ممكن مرتد سازند، تا به
اين وسيله به مردم ديگر بگويند كه در اين دين خيرى نديديم ؛ همچنان كه برخى از
يهوديان نيز بعدها در مدينه از اين حربه استفاده كردند، تا به اين وسيله اطراف
پيامبر را خالى نمايند و در اعتقاد ساير مسلمانان نيز خلل وارد نمايند، لذا به
دروغ، گناهان آنان را به عهده مى گرفتند تا آن ها را براى بازگشت به كفر و شرك
تشويق كنند.(243)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا
سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَ مَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم
مِّن شَيْءٍ اءِنَّهُم لَكَاذِبُونَ؛(244)
و كافران به مؤمنان گفتند: ((شما از راه ما پيروى كنيد، [و اگر گناهى دارد] ما
گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت)) آنان هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش
نخواهند گرفت؛ آنان به يقين دروغگو هستند.
6- اتهام به تروريسم و جنگ طلبى
يكى ديگر از ترفندهاى مشركان براى تخريب چهره پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
و مسموم ساختن فضا عليه آن حضرت و انقلاب اسلامى وى، اين بود كه در روابط بين
المللى، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و انقلاب وى را متهم به تروريسم و جنگ
طلبى مى كردند. بى شك اين اقدام مى توانست از آوازه و نفوذ دعوت پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) در عرصه بين المللى جلوگيرى كند.
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا # لِيَغْفِرَ لَكَ
اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَاءَخَّرَ؛(245)
حقيقتا ك ما براى تو فتح آشكارى كرديم. تا خدا از گناه گذشته و آينده تو در
گذرد....
آيه شريفه سخن از گناهى دارد كه آمرزش آن، نتيجه فتح مكه است. بنابراين ترديدى باقى
نمى ماند كه مراد از ذنب نمى تواند گناه عرفى باشد، بلكه گناهى است كه درباره روابط
بين الملل است.
علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمايد:
بعضى از مردم وقتى مى شنوند كه قرآن مى فرمايد: لِيَغْفِرَ
لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَاءَخَّرَ چنين خيال مى
كنند كه لابد رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز مانند ساير مردم گناه و
مخالفت امرى از اوامر و يا نهيى از نواهى مربوط به احكام دين را كرده كه خدايش
آمرزيده. فكرشان آن قدر رسا نيست كه بفهمند اين آيه مربوط است به آيه قبلى اش كه مى
فرمايد: انَّا فَتَحنا لكَ فَتحا مُبِينا و اگر اين
گناه آن آمرزش از سنخ گناهان مردم عادى و آمرزش آن بود هيچ ربطى بين آمرزش آن و
داستان فتح مكه نبود و حال آن كه در اين آيات، گناه به معنايى گرفته شده كه آمرزش
آن، نتيجه فتح مكه است. علاوه بر اين، اگر مراد از گناه، همان معناى متعارف بود
مغفرت آن با مطالب بعد هم كه مى فرمايد:
وَ يُتِمَّ نعمَتهُ عليكَ و يهدِيَك صراطا مستَقيما وَ
يَنصركَ اللهُ نصرا عزِيزا مناسب نبود، زيرا در اين صورت معناى اين جملات
عطف بر آن آمرزش مى شوند.(246)
بنابراين، ذنب در آيه گناه عرفى نيست، بلكه گناهى سياسى است كه در روابط بين الملل
حكومت پيامبر خدا را به ترورسيم و امثال آن متهم مى كردند، مانند شكستن حرمت ماه
هاى حرام و جنگ طلب و... از آن جا كه شاءن نزول آيه را صلح حديبيه ذكر كرده اند و
در صلح حديبيه پيامبر را به رسميت شناختند، ديگر آن ذنب سياسى مرتفع گرديد.
گواه اين موضع، قتلى است كه حضرت موسى (عليه السلام) در مورد قبطيان انجام داد و
هنگام مبعوث شدن به خداوند عرضه داشت:
وَ لَهم علىَّ ذنب فاءَخاف اءَنْ يَقتُلونِ،(247)
كه مفهوم آن اين است كه من (موسى) به حساب قوانين فرعون گناهى مرتكب شده ام و مجرم
مى باشم، در حالى كه گناه او چيزى جز يارى ستم ديده اى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستم
گرى از فرعونيان نبود.
بديهى است اين عمل نه تنها گناه نبود، بلكه حمايت از مظلوم بود، ولى از دريچه چشم
فرعونيان گناه محسوب مى شد.
وقتى گناه، سياسى شد غفران هم طبق همان، معنا مى شود كه در صلح آن شرايط جنگى برطرف
و رفت و آمد و تواءم با امنيت سياسى فراهم شد. و چون اين تمهيدات خواسته دشمنان
نبود، بلكه خداوند متعال پيش آورد، لذا اسناد غفران به اوست.
روايت ذيل تاييدى است بر مطلب:
در عيون الاخبار در رواياتى كه مجلس ماءمون با حضرت رضا (عليه السلام) را حكايت مى
كند، به نقل از ابن جهم مى گويد:
در مجلس ماءمون حاضر شدم، ديدم حضرت رضا (عليه السلام) نزد اوست، ماءمون از آن جناب
مى پرسيد: يابن رسول الله آيا راءى شما اين نيست كه پيامبران معصومند؟ فرمود: بله،
تا آن جا كه ماءمون گفت: پس بفرما ببينم معناى اين كلام خداى- عزّ و جل-
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا
تَاءَخَّرَ چيست؟ حضرت فرمود: در نظر مشركان عرب هيچ كس گناه كارتر و
گناهش عظيم تر از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نبود، براى اين كه آن ها
سيصد و شصت خدا داشتند، و رسول خدا كه آمد همه آن ها را از خدايى انداخت و مردم را
به اخلاص خواند، و اين در نظر آن ها بسيار سنگين و عظيم بود، گفتند:
اءَجَعَلَ الاَّْلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا
لَشَيْءٌ عُجَابٌ # وَانطَلَقَ الْمَلاَُ مِنْهُمْ اءَنْ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى
آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ # مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ
الاَّْخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ؛(248)
آيا آن همه خدا را يكى كرده، اين خيلى شگفت آور است، بزرگانشان براى تحريك مردم به
راه افتادند كه برخيزيد و از خدايان خود دفاع كنيد كه اين، وظيفه اى است مهم، ما
چنين چيزى را در هيچ كيشى نشنيده ايم، اين، جز سخنى خودساخته نيست.
اين جاست كه وقتى خداى- تعالى- مكه را براى پيامبرش فتح مى كند، مى فرمايد:
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا # لِيَغْفِرَ لَكَ
اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَاءَخَّرَ؛ يعنى ما اين پيروزى
آشكار را برايت آماده كرديم، تا تبعات و آثار سويى را كه دعوت گذشته و آينده ات در
نظر مشركان دارد از بين ببريم، تا ديگر در صدد آزارت بر نيايند و همين طور هم شد،
بعد از فتح مكه عده اى مسلمان شدند، و بعضى از مكه فرار كردند، آن هايى هم كه
ماندند قدرت بر انكار توحيد نداشتند، و با دعوت مردم آن را مى پذيرفتند.
پس با فتح مكه گناهانى كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نزد مشركان داشت
آمرزيده شد؛ يعنى ديگر نتوانستند دست از پا خطا كنند. ماءمون عرضه داشت: خدا خيرت
دهد يا اباالحسن.(249)
آية الله مكارم شيرازى مى فرمايد:
با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم: هنگامى كه مكتبى راستين
ظاهر مى شود و قد بر مى افرازد، وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى
بينند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند، شايعه ها مى سازند، و دروغ ها مى
پردازند، گناهان مختلف براى او مى شمرند و در انتظارند ببينند سرانجام كارش به كجا
مى رسد؟
اگر اين مكتب در مسير پيش رفت خود مواجه با شكست شود، دست آويزى محكم براى اثبات
نسبت هاى ناروا به دست مخالفان مى افتد، و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است، نگفتيم
چنان است؟ اما هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامه هاى خود را از بوته آزمايش
موفق بيرون آورد، تمام نسبت هاى ناروا نقش بر آب مى شود، و تمام نگفتيم ها به افسوس
و ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به ندانستيم ها مى دهد!
مخصوصا در مورد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اين نسبت هاى ناروا و گناهان
پندارى بسيار فراوان بود، او را جنگ طلب، آتش افروز، بى اعتنا به سنت هاى راستين،
غير قابل تفاهم، و مانند آن مى شمردند.
صلح حديبيه به خوبى نشان داد كه آيين او بر خلاف آن چه دشمنان مى پندارند يك آيين
پيش رو و الهى است، و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسان ها و پايان گر ظلم و ستم و
جنگ و خونريزى است. او به خانه خدا احترام مى گذارد، هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى
حمله نمى كند، او اهل منطق و حساب است، پيروانش به او عشق مى ورزند، او به راستى
همه انسان ها را به سوى محبوبشان، الله، دعوت مى كند، و اگر دشمنانش جنگ را بر او
تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است.
به اين ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت، و بعد از هجرت، يا تمام
گناهانى كه قبل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست،
و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نمود مى توان
گفت خداوند همه آن ها را شست و شو كرد.(250)
بدين ترتيب اين گناهان، معمولى نمود، بلكه گناهان سياسى بود كه در افكار عمومى و در
باور آن ها پيامبر را متهم مى كردند. به تعبير ديگر، ظهور اسلام در آغاز، زندگى
مشركان را به هم ريخت و اين سبب شد تا پيامبر را متهم سازند، ولى پيروزى هاى بعد
سبب گرديد كه آن اتهامات به دست فراموشى سپرده شود. مشركان مكه، چه قبل از هجرت و
چه بعد از آن، ذهنيات نادرستى درباره اسلام و شخص پيامبر صلّى الله عليه و آله و
سلم داشتند كه پيروزى هاى بعد، بر همه آن ها خط بطلان كشيد.
آرى، اگر رابطه آمرزش اين گناهان را با مسئله فتح حديبيه در نظر بگيريم مطلب كاملا
روشن است؛ رابطه اى كه از لام لِيَغفِرَ لَكَ اللهُ
استفاده مى شود و كليد رمز براى گشودن معناى آيه است.
اما آنهاكه به اين نكته توجه نكرده اند در اين جا مقام عصمت پيامبر (صلّى الله عليه
و آله و سلم) را زير سؤ ال برده و براى او- نعوذ بالله- گناهانى قائل شده اند كه
خدا در پرتو فتح حديبيه آن ها را بخشيده است، يا آيه را بر خلاف ظاهر معنا كرده
اند.(251)
پاره اى از اين توجيهات چنين است؛ از جمله گفته اند: مراد گناهان شيعيان امت اوست!
و بعضى گفته اند: منظور گناهانى است كه مردم درباره پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) مرتكب شده اند، مانند آزارها، كه با فتح حديبيه از ميان رفت. در اين صورت ذنب
اضافه به مفعول شده نه به فاعل!
و يا آن را به معناى ترك اولى گرفته اند و يا به معناى گناهان فرضى تفسير كرده اند
كه اگر فرضا گناهى در آينده يا گذشته مرتكب شدى ما آن ها را مى بخشيديم.(252)
فخر رازى در توجيه مسئله مى گويد:
1- مراد گناه مؤمنان است. 2- مراد ترك افضل است. 3- مراد صغائر است، چرا كه ارتكاب
صغائر بر پيامبران رواست، چه سهوى باشد، چه عمدى، چرا كه سبب مى شود از عجب مصون
بماند.(253)
روشن است كه همه اين ها تكلفاتى است بى دليل، چه اين كه با مخدوش شدن عصمت
پيامبران، فلسفه وجودى آن ها از ميان مى رود، زيرا پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) بايد در همه چيز سرمشق باشد، چگونه يك گنه كار مى تواند اين نقش را ايفا كند.
به علاوه او خود نياز به رهبر و راهنماى ديگرى دارد تا هدايتش نمايد.(254)