ب) اقدامات عليه پيامبر در حوزه عقيده
1- برانگيختن تعصب نسبت به عقايد جاهلى
اين اقدام به دو شيوه صورت مى گرفت:
الف) ريشه دار خواندن عقايد خود؛
آنها با ريشه دار خواندن عقايد خود و نسبت دادن آن به پدرانشان، مى كوشيدند غيرت و
حميت پدران و اجداد مردم را عليه آن حضرت تحريك كنند، تا به اين وسيله دست از دست
دين خود بردارند. مسئله قوميت و تعصب هاى قومى مخصوصا آن جا كه به نياكان مربوط مى
شود، از روز نخست در ميان مشركان عموما و در ديگران غالبا وجود داشت.(148)
... قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اءَلفَيْنَا عَلَيْهِ
آبَاءَنَا...؛(149)
مى گويند: بلكه ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم....
... قالُواْ بَلْ نَتَبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ
آبَاءنَا...؛(150)
مى گويند: ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم....
وَ قالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا...؛(151)
مى گويند: آنچه را از پدران خود يافته ايم، ما را بس است....
ب) انتساب خدايان به مخاطبان؛
آن ها بت ها را به مردم نسبت مى دادند و با واژه آلِهَتِكُم-
كه نوعى اختصاص را مى رساند- در تحريك آن ها مى كوشيدند. مشركان براى تحريك توده
هاى ناآگاه معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان بهره مى بردند، لذا شعارهايى سر مى
دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آن ها بر بخورد، مثلا: ((اين ها خدايانتان هستند،
مقدساتتان به خطر افتاده است، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده است، غيرت و حميت
شما كجاست و...)).(152)
برخى از اين شعارها در قرآن آمده است:
إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَن آلِهَتِنَا لَوْلَا اءَنْ
صَبَرْنَا عَلَيْهَا؛(153)
اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم، بيم آن هست كه ما را گمراه كند.
اءَهَذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ...(154)
آيا اين (پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)) همان كسى است كه از خدايانتان بد مى
گويد.
وَ اصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ
يُرَادُ؛(155)
بر خدايان خود پايدار باشيد كه مى خواهند ما را به بدبختى بكشانند.
وَ يَقُولُونَ اءَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ
مَّجْنُونٍ؛(156)
[پيوسته] مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم؟!
همان گونه كه پيش از اين بيان شد، در جامعه آن روز عرب، كمتر كسى سواد و توانايى
تحليل مطالب را داشت، لذا در بيشتر اقوام آن ها، تعصب، جاى علم و انديشه را گرفته
بود. بنابراين، تحريك عصبيت مى توانست راه كارى در دست مشركان باشد.
البته اينگونه برانگيختن تعصب در امت هاى پيشين نيز سابقه دارد كه قرآن از آن خبر
مى دهد:
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ
فَاعِلِينَ؛(157)
گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.
وَ قَالُوا اءَآلِهَتُنَا خَيْرٌ اءَمْ هُوَ؛(158)
و گفتند: آيا خدايان ما بهترند يا او؟
اءَجِئْتَنَا لِتَاءْفِكَنَا عَن؛(159)
آيا آمده اى كه ما را [با دروغهايت] از معبودانمان بازگردانى؟
وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ؛(160)
ما خدايان خود را بخاطر حرف هاى تو، رها نخواهيم كرد.
وَ قَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لَا تَذَرُنَّ
وَدًّا؛(161)
و گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد به ويژه بت وَد.
2- ايجاد جو تعجب و ناباورى
يكى از كارهاى مشركان عليه پيامبر و رسالتش، ايجاد جو تعجب و ناباورى بود.
جامعه مشركان در درون خود از دو طبقه اشراف و رعايا تشكيل يافته بود، و طبقه زير
دست و رعيت از سران خود حرف شنوى داشتند و هر آن چه بزرگانشان مى گفتند و هر سياستى
كه آن ها در پيش مى گرفتند زيردستان نيز مى پذيرفتند. شاهد اين مطلب، سخنى است كه
از وليد بن مغيره نقل شده است:
روزى عده اى از سران قريش در ((دارالندوه)) اجتماع كرده بودند، وليد بن مغيره
مخزومى رو به هم قطاران خود كرد و گفت: شما بزرگان و عقلاى عربيد، مردم عرب نزد شما
مى آيند و در امور اجتماعى به شما مراجعه مى كنند، اگر شما نظر واحدى ابراز نداريد،
دچار اختلاف خواهند شد. پس با هم جمع شويد و بر يك نظر در مورد پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) متحد شويد، و آن را به مردم عرب اعلام كنيد....(162)
بنابراين، ايجاد جو تعجب، بسيار اثرگذار و عملى مى نمود كه آن ها اين طرح را در سه
زمينه اصلى دعوت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به اجرا گذاشتند:
الف): تعجب درباره رسالت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم):
اين تعجب ها ابتدا واقعى نبود، بلكه هدف مشركان اين بود كه عليه رسالت آن حضرت
جوسازى كنند تا مردم را اغفال كرده و زمينه عدم پذيرش دعوت حضرت در مردم تقويت
شود و خود نيز قانع گردند.(163)
وَ عَجِبُوا اءَنْ جَاءهُم مُّنذِرٌ مِنْهُمْ...؛(164)
آنها تعجّب كردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاست.
بَلْ عَجِبُوا اءَنْ جَاءَهُمْ مُنذِرٌ مِنْهُمْ فَقَال
الْكَافِرُونَ هَذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ؛(165)
بلكه تعجّب كردند كه انذاركننده اى از ميان خود آن ها برخاست، پس كافران گفتند: اين
چيز عجيبى است.
فَقَالُوا اءَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا
إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ # اءَؤُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا
بَلْ هُوَ كَذَّابٌ اءَشِرٌ؛(166)
و گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون
خواهيم بود. آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده است؟ نه، او آدم بسيار دروغ
گوى هوس بازى است.
اءَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا اءَنْ اءَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ
مِنْهُمْ اءَنْ؛(167)
آيا اين براى مردم موجب شگفتى است كه به يكى از آنها وحى فرستاديم كه....
مشركان از اين كه شخصى مانند خودشان پيامبر شود اظهار تعجب مى كردند، در حالى كه
تمام پيامبران پيشين نيز انسان بودند، و هيچگونه اظهار تعجبى از آنان در مورد
پيامبرى حضرت موسى و عيسى و ابراهيم (عليهم السلام) و... نقل نشده است، بلكه آن چه
گزارش شده است بر خلاف آن مى باشد. آن ها براى طرح پاره اى از مسائل خود نزد علماى
يهود يا نصارا مى رفتند كه در همسايگى آن ها در جزيرة العرب زندگى مى كردند، و حتى
گاهى از پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم معجزه اى مانند معجزات پيامبران پيشين
درخواست مى كردند كه قرآن از اينگونه خبر مى دهد:
فَلْيَاءْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا اءُرْسِلَ الاَوَّلُونَ؛(168)
پس بايد معجزه اى براى ما بياورد همان گونه كه پيامبران پيشين [با معجزات] فرستاده
شدند.
بدين سان- همان گونه كه ملاحظه مى شود- آن ها در مقابله با رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) اينگونه اظهار تعجب مى كنند كه: آيا ممكن است از ميان انسان ها و
يا از ميان خودشان پيامبرى مبعوث گردد.
انواع ابراز تعجب درباره پيامبر
مشركان در ابراز تعجب خود سه گونه سخن مى گفتند:
1- آيا خدا غير از اين كس (محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم)) ديگرى را نتوانست
پيدا كند:
وَ إِذَا رَاءَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا
اءَهَذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا؛(169)
و هنگامى كه تو را مى بينند، تنها به باد استهزايت مى گيرند [سخن منطقى كه ندارند
مى گويند:] آيا اين كسى است كه خدا او را به عنوان رسول مبعوث كرده [است]؟!
2- گاهى نيز مى گفتند: خدا بزرگتر است از آن كه رسولش انسانى مثل محمد (صلّى الله
عليه و آله و سلم) باشد.(170)
آشكارا اين گفتار مشركان گواهى است بر اين كه، بسيارى از تعجب هاى آنها واقعيت
نداشته، بلكه جهت جوسازى عليه پيامبر بوده است، چرا كه آن ها از اين كه خداوند
انسانى را پيامبر قرار دهد در تعجب بودند. نحوه گفتار آن ها نيز خالى از كنايه و
تمسخر نيست، كه نشان مى دهد نه تنها تعجبشان واقعى نبوده، بلكه در راستاى سياستى
است كه آن ها عليه آن حضرت در پيش گرفته بودند.
3- نوع سوم از ابراز تعجب آن ها به يك تعجب واقعى بيشتر شبيه است:
البته بعيد نيست كه آنها در كار خود تا حدودى موفق شده و توانسته باشند اين تعجب را
به صورت يك واقعيت در جامعه جلوه گر سازند، خصوصا با توجه به زمينه هاى تاريخى كه
اين شبهه داشته است، و قرآن كريم از آن اينگونه خبر مى دهد:
وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ اءَنْ يُؤْمِنُواْ اءذْ جَاءَهُمُ
الْهُدَى إِلا اءَنْ قَالُواْ اءَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَّسُولا؛(171)
تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود كه از [روى
نادانى و بى خبرى] گفتند: آيا خداوند بشرى را بعنوان رسول فرستاده است.
قرآن كريم اين ابراز تعجب مشركان در زمان رسول خدا را اينگونه بيان مى كند.
اءَاءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِى
شَكٍّ مِّن ذِكْرِى؛(172)
آيا از ميان همه ما، قرآن تنها بر او (محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلم)) نازل
شده است، آنها در حقيقت در اصل وحى من ترديد دارند....
وَ قَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسوُل يَاءْكُلُ الطَّعَامَ وَ
يَمْشِى فِى الاَْسْوَاقِ لَوْلَا اءُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ
نَذِيرًا؛(173)
و گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى بر او
نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند.
چون اين تعجب به واقعيت بيشتر شبيه است- هر چند سران آن ها تعجبشان واقعى نبود-
خداوند متعال به صورت منطقى جواب آن را مى دهد:
قُل لَّوْ كَانَ فِى الاَرْضِ مَلا ئِكَةٌ يَمْشُونَ
مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولا؛(174)
بگو: [حتى] اگر در زمين فرشتگانى [زندگى مى كردند، و] با آرامش گام برمى داشتند، ما
فرشته اى را به عنوان رسول، بر آنها مى فرستاديم! [چرا كه رهنماى هر گروهى بايد از
جنس خودشان باشد].
زيرا مهمترين بخش تبليغى يك رهبر، همان بخش تبليغ عملى اوست؛ يعنى الگو و اسوه بودن
و اين همه تنها در صورتى ممكن است كه او داراى همان غرائز و احساسات و همان ساختمان
جسمى و روحى باشد.(175)
ب) تعجب درباره توحيد:
از آن جا كه روح شرك در مردم آن سامان رسوخ كرده بود، و چند خدايى و تكثر در پرستش
براى آنان عادت شده بود، لذا پرستش خدايان را امرى نيكو مى پنداشتند.
ذَلِكُم بِاءَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ
كَفَرْتُمْ وَ إِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا؛
(176)
اين بدان خاطر است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شود انكار مى كرديد و اگر
براى او همتايى مى پنداشتند ايمان مى آورديد.
سرچشمه اين امر آن بود كه اصولا در منطق آنان يكى بودن و تنها بودن مساوى با ضعف و
نابودى بود، لذا در روابط ميان خود، جهت تقويت نيروى خويش و دوام بيشتر با ديگر
قبايل هم پيمان مى شدند، تا قبيله دشمن نتواند عليه آنان كارى از پيش برد.
اين روحيه، در پرستش آنان نيز رسوخ كرده بود، لذا مى پنداشتند كه هر چه تعداد
خدايان آن ها بيشتر باشد و يا اين كه هر چه بت آن ها بزرگتر باشد، پيروزى و دوام
نيز از آن آنان خواهد بود(177)
و عزت بيشترى خواهند يافت:
وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ
عِزًّا؛(178)
و آنان غير از خدا، معبودانى را براى خود برگزيدند تا مايه عزّتشان شوند.
وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ
يُنصَرُونَ؛(179)
و آنان از غير خدا، خدايانى گرفتند تا شايد يارى شوند.
لذا خدايان متعددى داشتند و هر قبيله براى خود بتى ويژه داشت، سران كفر از اين
موقعيت بهره بردارى كرده و به آن دامن زدند؛ به گونه كه امر توحيد در پرستش را محال
جلوه دادند. گويا محال بودن توحيد، امرى مفروغ عنه بود كه راجع به آن هرگز نبايد
ترديد كرد، و به عنوان يك اصل مسلم آن را پذيرفته شده جلوه مى دادند، قرآن كريم از
اين مسئله اينگونه خبر مى دهد:
اءَجَعَلَ الاَّْلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا
لَشَيْءٌ عُجَابٌ؛(180)
آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده، اين به راستى چيز عجيبى است.
مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ الاَّْخِرَةِ إِنْ
هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ؛(181)
ما هرگز چنين چيزى در آيين واپسين نشنيده ايم؛ اين تنها يك آئين ساختگى است.
البته اين رفتار در امت هاى پيشين نيز توسط مشركان اعمال شده بود:
قالُواْ اءَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ
مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا...؛(182)
گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما
مى پرستند، رها كنيم؟...
ج) تعجب درباره معاد:
مشركان در اين باره با اطمينان بيشترى سخن مى گفتند. به نظر مى رسد كه اصرار آن ها
بر انكار معاد از دو امر سرچشمه مى گرفت: نخست اين كه آنها مى پنداشتند معادى كه
پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) مطرح مى كند (معاد جسمانى) ديدگاهى است
آسيب پذير، كه مى توانستند توده مردم را به آن بدبين كنند، و آن را به آسانى نفى
كنند.
ديگر اين كه اعتقاد به معاد و يا حتى پذيرش احتمالى آن به هر حال در انسان ايجاد
مسئوليت مى كند و او را به انديشه و جست و جو گرى حق وا مى دارد. اين، مطلبى بود كه
براى سردمداران كفر سخت كفر سخت خطرناك بود، لذا اصرار داشتند كه انديشه معاد را از
باور مردم دور سازند.(183
)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ
يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ؛(184)
و كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه
[مُرديد و] سخت از هم متلاشى شديد، بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيد يافت.
وَ اءَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ اءَيْمَانِهِمْ لَا
يَبْعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا؛(185)
آنها سوگندهاى شديد به خدا ياد كردند كه: هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد، برنمى
انگيزد! آرى، اين وعده قطعى خداست.
قَالُوا اءَئِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَامًا
اءَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ # لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَ آبَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ
إِنْ هَذَا إِلَّا اءَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ؛(186)
آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوانهايى [پوسيده] شديم، آيا بار ديگر
برانگيخته خواهيم شد، اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده، اين فقط افسانه
هاى پيشينيان است.(187)
بنابراين، ايجاد جو تعجب نيز اقدامى بود كه مشركان به صورت گسترده به كار مى
گرفتند، تا توده مردم را از گرايش به رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) باز
دارند، لذا در سياسى بودن بخشى از اين اقدام نيز نبايد شك كرد.
3- تبليغ كثرت گرايى در پرستش بت ها
يكى ديگر از اقدامات مشركان دامن زدن به كثرت گرايى و پلوراليسم در پرستش بت ها
بود. آن ها به خدايان متعددى باور داشتند كه نام برخى از بت هاى بزرگ آن ها در قرآن
كريم آمده است، به عنوان مثال:
اءَفَرَاءَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى # وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الاُْخْرَى؛(188)
به من خبر دهيد آيا بتهاى ((لات)) و ((عزّى)) و ((منات)) كه سوّمين آنهاست [دختران
خدا هستند].
كثرت بت ها به گونه اى بود كه هر قبيله اى براى خود بت جداگانه داشت و اين، غير از
آن بتى بود كه هر كس در خانه خود نگه مى داشت.(189
)
مشركان از اين مسئله سوء استفاده كرده و با تبليغ و دامن زدن آن، كار تبليغ و دعوت
پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به يكتاپرستى دشوار ساختند، زيرا آن
حضرت با نفى بت ها، حساسيت مشركان را عليه خود بر مى انگيخت و همه قبايل را عليه
خود متحد مى ساخت.
در تاريخ آمده است كه:
گروهى از قريش كه در ميان آنان ابوجهل بن هشام نيز بود و ابوطالب در حالى كه بيمار
بود وارد شدند و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نزد او شكايت كردند، و اظهار
داشتند كه: برادر زاده ات به خدايان، توهين مى كند و درباره آن ها هر چه دلش بخواهد
مى گويد، اى كاش كسى را به دنبالش مى فرستادى و او را مى آوردى و از اين كار باز
مى داشتى، ابوطالب (عليه السلام) به دنبال پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى
فرستد. حضرت وارد بر ابوطالب (عليه السلام) شد، در حالى كه جاى نشستن نبود، ولى نزد
ابوطالب جاى يك نفر خالى بود ابوجهل ترسيد كه اگر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) آن جا بنشيند ابوطالب (عليه السلام) بر حال پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) دل بسوزاند و بر او سخت نگيرد، لذا از جاى خود بلند شد و نزد ابوطالب (عليه
السلام) نشست و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) وقتى چنين ديد جلوى در نشست.
ابوطالب رو به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) كرد و گفت: چه شده كه قومت از
تو شكايت دارند؟ آن ها گمان دارند كه تو به خدايانشان توهين مى كنى و هر چه مى
خواهى درباره آن ها مى گويى؟ حاضران هم هر كدام در اين باره سخن زياد گفتند، پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) جواب داد: اى عمو! من فقط يك كلمه از آن ها مى خواهم
كه اگر بگويند با آن عرب را به اطاعت خود در خواهند آورد و غير عرب جزيه دهنده آن
ها خواهد شد.
همه آماده شدند كه ببينند كه آن كلمه واحده چيست؟ گفتند: يك كلمه؟! فرمود: بله.
گفتند: ده كلمه مى گوييم، بگو آن يك كلمه چيست؟ ابوطالب هم پرسيد: آن كلمه واحد
چيست اى پسر برادرم؟ پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
لَا اله الا الله حاضران با ناراحتى از جايشان
برخاستند، در حالى كه لباس خود را مى تكاندند تا خاك آن بريزد گفتند:
اءجعَل الآلِهةَ الَها واحدا اءنّ لشى ء عُجاب؟! آيا
همه خدايان را يكى قرار داد، اين چيز شگفت آورى است.وقتى ديدند گفتمان و مذاكره
فايده نداشت به پيروان خود گفتند: به راه خود ادامه دهيد (سياست خود را حفظ كنيد)
دست از خدايانتان بر نداريد.(190)
وَ إِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ
إِلَّا هُزُوًا اءَهَذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ؛(191)
هنگامى كه كافران تو را مى بينند، كارى جز استهزا كردن تو ندارند [و مى گويند:] آيا
اين، همان كسى است كه در مورد خدايان شما بد مى گويد؟!
اءنْ كادَ لَيضَلُّنا عَن آلِهتِنا لولا اءَنْ صَبَرنا عليها...؛(192)
نزديك بود كه از الهه هامان گمراهان سازد اگر بر آن شكيبايى نمى ورزيديم.
اءَئِنّا لتارِكوا آلِهتنا لِشاعر مَجنُون؛(193)
آيا ما به خاطر شاعرى مجنون دست از خدايان خود برداريم.
به گواهى اين آيه ها مشركان يك ديگر را بر صبر بر آلهه سفارش و آن ها را بين خود
تبليغ مى كردند. بنابراين، تبليغ كثرت گرايى در پرستش بت ها نيز امرى بود كه مشركان
از آن براى مقابله با دعوت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) سود جستند.
4- اتهام ساختگى بودن قرآن
مشركان براى تحقير قرآن به جعل اتهامات گوناگونى دست زدند.(194)
مانند افترا، اضغاث احلام، افك، اختلاق و اجتبا. قرآن، همه اين اتهامات را نقل مى
كند، كه اين خود اصرار مشركان را در اجراى سياست شان در مبارزه با پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) را نشان مى دهد.
اما توان مقابله با قرآن را نداشتند، لذا موجى از تبليغات مسموم و جنگ روانى را
عليه حضرت و معجزه او (قرآن) به راه انداختند، تا از گرايش مردم به پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) جلوگيرى كنند.
آية الله مكارم شيرازى مى فرمايد:
با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم: هنگامى كه مكتبى راستين
ظاهر مى شود و قد بر مى افروزد وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى
بينند هرگونه تهمت و نسبت ناروا به او مى بندند، شايعه ها مى سازند و دروغ ها مى
پردازند و گناهان مختلف براى او بر مى شمردند... مخصوصا در مورد پيامبر گرامى اسلام
(صلّى الله عليه و آله و سلم) اين نسبت هاى ناروا و گناهان پندارى بسيارى فراوان
بود.(195)
الف: افترا:
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ
افْتَرَاهُ وَ اءَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَ
زُورًا؛(196)
و كافران گفتند: ((اين فقط دروغى است كه او ساخته، و گروهى ديگر او را بر اين كار
يارى داده اند.)) آنها [با اين سخن] ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند.
اءَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَاءِن
يَشَاءِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ يُحِقُّ
الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ؛(197)
آيا مى گويند: او بر خدا دروغ بسته است؟ در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مُهر
مى نهد [و اگر خلاف بگوئى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد] و باطل را محو مى
كند و حقّ را به فرمانش پابرجا مى سازد چرا كه او از آنچه درون سينه هاست آگاه است.
وَ مَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ اءَنْ يُفْتَرَى مِن دُونِ
اللّهِ وَ لَكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتَابِ لَا
رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ # اءَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ
فَاءْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ
إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛(198)
شايسته نبود [و امكان نداشت] كه اين قرآن، بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود؛ ولى
تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى )، و شرح و تفصيلى بر آنها است؛
شكّى در آن نيست، و از طرف پروردگار جهانيان است.
آيا آنها مى گويند: ((او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است))؟! بگو: اگر راست مى
گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد؛ و غير از خدا، هر كس را مى توانيد [به يارى]
طلبيد!
اءَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا اءَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ
الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَّْخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ؛(199)
آيا بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است؟! [چنين نيست]، بلكه كسانى كه به
آخرت ايمان نمى آورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند [و نشانه گمراهى آنها همين
انكار شديد است].
اءَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَاءْتُواْ بِعَشْرِ
سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ
إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛(200)
آيا مى گويند: او به دروغ اين (قرآن) را [به خدا] نسبت داده (و ساختگى است)؟! بگو:
((اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد؛ و تمام كسانى
را كه مى توانيد-غير از خدا- [براى اين كار] دعوت كنيد!
بَلْ قَالُواْ اءَضْغَاثُ اءَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ
هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَاءْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا اءُرْسِلَ الاَوَّلُونَ؛(201)
آنها گفتند: ((آنچه محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلم) آورده وحى نيست))، بلكه
خوابهايى آشفته است؛ اصلا آن را به دروغ به خدا بسته؛ نه، بلكه او يك شاعر است،
[اگر راست مى گويد] بايد معجزه اى براى ما بياورد؛ همان گونه كه پيامبران پيشين [با
معجزات] فرستاده شدند.
اءَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن
رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا اءَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ
لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ؛(202)
ولى آنان مى گويند: (([محمّد] آن را بدروغ به خدا بسته است))، امّا اين سخن حقّى
است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذاركننده اى براى
آنان نيامده است، شايد [پند گيرند و]هدايت شوند.
اءَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا
تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيْئًا هُوَ اءَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى
بِهِ شَهِيدًا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ،(203)
بلكه مى گويند: ((اين آيات را بر خدا افترا بسته است!)) بگو: ((اگر من آن را به
دروغ به خدا نسبت داده باشم [لازم است مرا رسوا كند و] شما نمى توانيد در برابر
خداوند از من دفاع كنيد. او كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند،
همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد؛ و او آمرزنده و مهربان است)).