تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير و مفسرّان

دكتر على رضا رستمى

- ۴ -


3- منافقان

پس از ورود پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) به مدينه گروه سياسى ديگرى نيز به صورت سازمان يافته در صحنه اجتماع پديد آمد. اينان كسانى بودند كه شرايط قبلى به نفعشان بود و اوضاع كنونى منافع و مطامعشان را به خطر انداخته بود، لذا در دل علم مخالفت با حضرت را برافراشتند، لكن از آن جا كه بيشتر اعراب مدينه مسلمان شده بودند و مجالى براى فعاليت مشركان باقى نمانده بود، مصلحت نديدند مخالفت خود را آشكار كنند و به صورت علنى عليه پيامبر اقدامى انجام دهند. لذا با وجود اكراه باطنى خود، تظاهر به اسلام كردند و خود را با افكار عمومى هم آهنگ و موافق نشان دادند، لكن در عمل از هيچ اقدامى عليه حضرت و رسالت او دريغ نكردند. تاريخ، عبدالله بن ابى را به عنوان سلسله جنبان نفاق در تاريخ صدر اسلام ياد مى كند. اوج تحرك منافقان در عهد رسالت را در سال هاى نهم و دهم هجرى، يعنى تاسيس مسجد ضرار و سرپيچى از سپاه اسامه، مى توان دانست. در اين باره به زودى در مبحث اقدامات منافقان به اين بحث خواهيم پرداخت.(104)

بخش دوم: فعاليت ها و اقدامات جريان هاى سياسى عليه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و تفسير ايشان

مقدمه

همان گونه كه بيان گرديد، به طور كلى سه گروه را مى توان از مخالفان پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) به شمار آورد: مشركان، اهل كتاب و منافقان. اهل كتاب در جزيرة العرب به طور عمده از دو گروه يهودى و مسيحى تشكيل يافته بودند. البته دو جريان سياسى ديگر نيز وجود داشت كه به عنوان جريان سياسى موافق مى توان از آن نام برد و آن مهاجران و انصار مى باشند. در ميان جريان هاى مخالف، مشركان نخستين گروهى بودند كه مخالفت خود را آغاز كردند. عوامل مختلفى در مخالفت مشركان با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نقش داشته اند؛ از جمله آن ها ريشه هاى روانى باورهاى غلط و خرافى جاهلى و... را مى توان نام برد. لكن در اين ميان عامل ديگرى نيز وجود دارد كه مى توان آن را يكى از علل اصيلى مخالفت سران مشركان دانست؛ يعنى تلاش براى حفظ قدرت و موقعيت اجتماعى.
البته مشركان در مخالفت با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) سياست هاى مختلفى را در پيش گرفتند و اقدامات گوناگونى را در راستاى آن سياست ها به كار بستند، لذا گاهى كشمكش هاى آنان با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)، و دعوت او آن طور كه از قرآن كريم استفاده مى شود، تحت پوشش ‍ پرسش هاى عقيدتى و فكرى بوده است، گاهى به صورت درخواست هاى بهانه جويانه، گاهى به صورت تمسخر و ايراد ابهام به حضرت، گاهى به صورت جنگ و....
از آغاز بعثت تا هنگامى كه پيامبر در مكه بود مشركان به عنوان پرچم دار مخالفان مطرح بودند.

1- مشركان

1- 1- اقسام مشركان

اين گروه كه اولين مخالفان پيامبر در مكه بودند به چند دسته تقسيم مى شوند:

1- بت پرستان

گروهى كه ضمن باور به خداى خالق و مدير عالم، بت پرست نيز بودند و در پاره اى امور مثل: جنگ و صلح، فتح و شكست، رزق و تنگ دستى و سلامتى و بيمارى... براى بت ها نقش قائل بودند. آنان بر اين عقيده بودند كه بت ها مى توانند با وساطت و شفاعت خود نزد خدا، براى پرستش گران خود سودمند و براى دشمنان و مخالفان باعث رنج و بلا گردند و به طور كلى شفاعت بت ها سبب نفع مادى آن ها خواهد شد. اين گروه، بيشترين افراد و جو غالب مشركان را در جزيرة العرب تشكيل مى دادند.(105)

2- ستاره پرستان

دسته اى ديگر از مشركان ستارگان آسمان را مى پرستيدند و براى آن ها نيروهايى مرموز قائل بودند، كه مى توانند در سرنوشت جهان و مردم نقش ‍ داشته باشند. آنها معتقد بودند ستارگان، اين عالم را كنترل مى كنند.(106)
بعضى معتقدند كه پرستش كنندگان ستارگان از آن دسته مشركانى بودند كه خود را روشن فكر مى دانستند.(107)

3- مادى گراها

گروهى نيز بودند كه اعتقاد به خداى خالق و مدبر عالم نداشتند، بلكه مى گفتند مرگ و حيات، به دست دهر و يا روزگار است؛ اين گردش روزگار است كه افراد را وارد صحنه مى كند و افرادى را از صحنه خارج مى سازد. اين گروه به عنوان دهريه معروف مى باشند.(108) عده اى نيز بودند كه شيطان را مى پرستيدند.(109)
وجه اشتراك اين سه دسته از مشركان در انكار معاد بود؛ يعنى آن را امرى ناشدنى مى دانستند. از جمله چيزهايى كه قرآن كريم خبر از تعجب مشركان درباره آن ها مى دهد مسئله معاد است.(110)

1- 2- سياست هاى مشركان در قبال پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)

1- 2- 1- سياست مقابله و مبارزه منفى

مشركان، اسلام را خطرى جدى براى خود و منافع نامشروعشان مى ديدند؛ منافعى كه از طريق اشاعه خرافات و انحرافاتى چون قربانى كردن براى بت ها و اخذ ربا و تبعيض نژادى و اختلاف طبقاتى و... به دست مى آوردند، از اين رو براى نگه دارى منافع و موقعيت خود در جامعه، ابتدا سياست مقابله و مبارزه منفى با رسالت پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) را در پيش گرفته و اقدامات گسترده اى را عليه آن حضرت انجام دادند.

الف) اقدام عليه شخصيت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)

مشركان، براى مقابله با پيامبر، موجى از تبليغات منفى را عليه وى به راه انداختند به اصطلاح جنگ روانى در برابر آن حضرت سامان دادند، كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.

1- تمسخر:

مشركان براى بر حق جلوه دادن خود و تحقير پيامبر در چشم ديگران از تمسخر و زبان طنز بسيار بهره برده اند، به ويژه با توجه به روحيه شعر و بلاغتى كه در سخن عرب آن زمان بود، و كثرت آيات قرآنى در اين باره، كه نشان از كنايه ها و استعاره هاى فراوانى است كه براى تمسخر پيامبر استفاده كرده اند، البته چنين نبود كه همه تمسخرها و تحقيرهاى آنان از روى بى منطقى و تهى مغز بودن آنها باشد و اين كه آن ها افرادى بى هويت و بى شخصيت بوده اند، بلكه در اين تمسخرها و تحقيرها دست سياست مشركان در كار بود؛ آنان قصد داشتند روحيه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را تضعيف كنند و او را به انفعال وادار سازند، تا دست از تبليغ پيام الهى بردارد؛ آنها نه تنها خود حضرت را مسخره مى كردند، بلكه مى كوشيدند كه ديگران نيز اين كار را انجام دهند تا مسئله به شكل عمومى در جامعه آشكار شود، قرآن كريم مى فرمايد:(111)
وَ اءِذَا رَاءَوا آيَة يَستَسخِرونَ # وَ قالوُا اءنْ هذا اءِلّا سِحر مُبِين؛(112)
و هنگامى كه معجزه اى ببينند [ديگران را نيز] به استهزا دعوت مى كنند و مى گويند: اين فقط سحرى آشكار است.
به گواهى تاريخ، امية بن خلف همواره به مسخره كردن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى پرداخت، تا آن جا كه در شاءن نزول سوره همزه، گفته اند كه اين سوره درباره او نازل شده است.(113) به كارگيرى صيغه مبالغه همزه و لمزه بدين معناست كه تنها كار اين شخص در برخورد با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) همين بوده است (114) و همواره با مشاهده پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در صدد تحقير، توهين و عيب جويى اش بر مى آمد تا چهره آن حضرت را مخدوش سازد.
روشن است زمانى كه شخصى در سطح اجتماع و در ملاء عام مورد تمسخر قرار گيرد، ترور شخصيت مى شود. اگر مردم عوام اين صحنه ها را تماشا كنند، يا همراه ديگران به تمسخر مى پردازند و يا اين كه از پيروى او دست كشيده و ايمان نمى آورند كه از آيه ذيل نيز مى توان برداشت كرد كه فزونى اتهامات آن ها به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) جهت تخريب شخصيت حضرت و گمراه ساختن مردم و منسوب كردن راه راست با غير آن است:
انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا؛(115)
ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، آن گونه كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند.
بنابراين، نبايد شكى باقى باشد كه تمسخر از كارآترين ابزارهاى مشركان عليه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بوده است.
اين اقدام در تمام ملت ها و در دوره همه فرستادگان خدا صورت گرفته است. آيات زير گواه اين مدعاست:
... مَا يَاءْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون؛(116)
هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد مگر اينكه او را استهزا مى كردند....
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِى ءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ؛(117)
پيامبران پيش از تو را نيز استهزا كردند....
آيات فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه ذكر همه آن ها در اين رساله نمى گنجد.(118)

2- چشم زخم:

نگاه هاى مشركان به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) همواره نگاه براندازى بود.
وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِاءَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛(119)
نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، و مى گويند: او ديوانه است.
اين آيه كه در بين مردم به آيه چشم زخم مشهور است، اين معنا را در ذهن نزديك مى كند كه كافران آن چنان از روى كينه و دشمنى به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى نگريستند كه كينه در نگاه هاى تند و تيزشان موج مى زد و چنين نگاه هايى بى ترديد براى افراد زجر آور و ناراحت كننده است و چه بسا بتواند انسانى را از راهى كه در پيش گرفته است منصرف سازد.(120)
بنابراين، شكى باقى نمى ماند كه اين اقدام نيز ابزار كارسازى در دست مشركان عليه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود.

3- اتهام به شعر و شاعرى:

مشركان از موزون بودن و جذابيت آيات قرآن كريم سوء برداشت كرده و آن حضرت را به شاعرى متهم ساختند. از آن جا كه شعر در ميان عرب رواج داشت و هر قبيله براى خود شاعرى داشت كه افتخارات آن ها را ثبت و ضبط مى كرد، لذا بدين وسيله مى خواستند مقام رسالت پيامبر را در افكار عمومى و سطح يك شاعر معمولى يا زبر دست پايين آورند و اين كه او آن چه آورده است از جانب خداوند نيست، بلكه ساخته و پرداخته ذهن و خيال او مى باشد، مانند هر شاعر ديگر. آن ها از اين راه مى خواستند مردم را اغفال كرده، جذابيت و نفوذ اين وحى آسمانى را در دل ها توجيه نمايند.(121)
وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُّبِينٌ؛(122)
ما هرگز به او (= پيامبر) شعر نياموختيم، و شايسته او نيست [شاعر باشد] اين (كتاب آسمانى) فقط ذكر و قرآن مبين است.
بَلْ قَالُواْ اءَضْغَاثُ اءَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَاءْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا اءُرْسِلَ الاَوَّلُونَ؛(123)
آنها گفتند: [آنچه محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلم) آورده وحى نيست] بلكه خوابهايى آشفته است، اصلا آن را به دروغ به خدا بسته، نه بلكه او يك شاعر است،[اگر راست مى گويد] بايد معجزه اى براى ما بياورد؛ همان گونه كه پيامبران پيشين [با معجزات] فرستاده شدند.
وَ يَقُولُونَ اءَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ؛(124)
و پيوسته مى گفتند: ((آيا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟!))
اتهام شاعرى به حضرت آن هم به طور پيوسته، بى شك موج تبليغاتى نيرومندى عليه آن حضرت به وجود مى آورد، كه جاذبه شخصيتى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را هدف مى گرفت. بنابراين، اين اقدام نيز سياسى محسوب مى شود.

4- اتهام به كهانت:

يكى از شغل هاى رايج قبل از بعثت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كهانت بود.
در معناى كهانت راغب مى گويد:
كاهن به كسى گفته مى شود كه خبر از اخبار پنهانى گذشته بر اساس ظن و گمان مى دهد.(125)
صاحب مجمع البيان نيز مى گويد:
كاهن كسى است كه چنين مى نمايد كه ارتباطى با جن دارد و از اخبار غيبى آگاهى دارد.(126)
به هر حال يكى از اتهام هايى كه به پيامبر وارد كردند كاهن دانستن آن حضرت بود.
با اين كار مى خواستند بعد پيامبر آن حضرت را خدشه دار كرده و بگويند، اخبار غيبى او از طريق جن است، نه از ناحيه خدا و او نيز همچون ديگر كاهنان مى باشد، تا به اين وسيله مردم را از اطراف پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) پراكنده سازند.(127)
فَذَكِّرْ فَمَا اءَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لَا مَجْنُونٍ؛(128)
پس تذكّر ده، كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى.
وَ لَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ؛(129)
و نه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مى شويد.
وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ # وَ مَا يَنبَغِى لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ # اءِنَّهُم عَن السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ؛(130)
شياطين و جنيّان [هرگز] اين آيات را نازل نكردند، و براى آنها سزاوار نيست؛ و قدرت ندارند، آنها از استراق سمع [و شنيدن اخبار آسمانها] بركنارند.
بنابراين، اتهام كهانت نيز با هدف ايجاد جنگ روانى عليه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و منفعل ساختن آن حضرت، ابزارى نيرومند به نظر مى رسيد، كه توسط مشركان به كار گرفته شد.

5- اتهام به جنون:

از آن جا كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر خلاف مسلمات پذيرفته شده در جامعه مشركان عمل مى كرد، مشركان آن را بهانه اى قرار دادند تا بر چسب جنون به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بزنند.(131)
وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِاءَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛(132)
نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، و مى گويند: او ديوانه است.
وَ قَالُواْ يَا اءَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ؛(133)
و گفتند: ((اى كسى كه ذكر [قرآن] بر تو نازل شده، مسلما تو ديوانه اى!))
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ # اءَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا اءَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَّْخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ؛(134)
و كافران گفتند: ((آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه)مُرديد و( سخت از هم متلاشى شديد، [بار ديگر] آفرينش ‍ تازه اى خواهيد يافت؟! آيا او بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است؟!)) [چنين نيست] بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند [و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد است].
اءَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ اءَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ؛(135)
يا مى گويند او ديوانه است؟! ولى او حق را براى آنان آورده؛ امّا بيشترشان از حق كراهت دارند [و گريزانند].

6- اتهام به سحر و ساحرى:

مشركان از تأثير كلام خدا بر دل هاى مردم و جذابيت آن سخت در هراس ‍ بودند و شايد در اثرگذارترين اقدام ها و حربه هايى كه عليه پيامبر به كار گرفتند اتهام به سحر است، كه براى سد كردن نفوذ خارق العاده او در افكار عمومى اين ابزار را در سطح وسيع به كار گرفتند.(136) آيه هاى ذيل از آن خبر مى دهد:
وَ عَجِبُوا اءَنْ جَاءهُم مُّنذِرٌ مِنْهُمْ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ؛(137)
آنها تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده؛ و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است.
اءَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا اءَنْ اءَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ اءَنْ اءَنذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُواْ اءَنْ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ؛(138)
آيا براى مردم، موجب شگفتى بود كه به مردى از آنها وحى فرستاديم كه: ((مردم را [از عواقب كفر و گناه] بترسان، و به كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها، سابقه نيك [و پاداشهاى مسلّم] نزد پروردگارشان است؟! [امّا] كافران گفتند:))اين مرد، ساحر آشكارى است)).
فَقَال إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ # إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ؛(139)
و سرانجام گفت: اين [قرآن] چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست، اين فقط سخن انسان است [نه گفتار خدا].
در شاءن نزول اين آيه گفته شده كه:
روزى عده اى از سران قريش در ((دارالندوه)) گرد آمده بودند، وليد بن مغيره مخزومى رو به هم قطاران خود كرد و گرامى اسلام شما بزرگان و عقلاى عرب مى باشيد، مردم عرب نزد شما مى آيند و در امور اجتماعى شما مراجعه مى كنند، اگر نظر واحدى ابراز نداريد دچار اختلاف خواهند شد، پس با هم جمع شويد و بر يك نظر در مورد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) متحد شويد و آن را به مردم عرب اعلام نماييد. حال بگوييد نظرتان درباره اين مرد (پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)) چيست؟ بعضى گفتند: مى گوييم او شاعر است، وليد بن مغيره به علامت مخالفت چهره در هم كشيد و گرامى اسلام ما شعر شنيده ايم، سخنان او شباهت به شعر ندارد.
بعضى گفتند: او ديوانه است. وليد بن مغيره گرامى اسلام وقتى پيش او بروند خواهند ديد ديوانه نيست. گفتند: مى گوييم او ساحر است. وليد بن مغيره پرسيد: ساحر چيست؟ به چه كسى ساحر مى گويند: گفتند: ساحر انسانى است كه بين دو دوست ايجاد دشمنى و بين دو دشمن ايجاد دوستى مى كند. وليد اين نظر را پسنديد و گفت: او ساحر است. همه از ((دارالندوه)) خارج شدند، كسى از آن ها با پيامبر برخورد نمى كرد، مگر اين كه به او مى گفت: اى ساحر! اين مسئله بر پيامبر بسيار گران آمد، سوره مدثر و آيات مزبور در رد اين اتهام نازل شد!(140)
بنابراين، مشركان معترف بودند كه او نه شاعر است و نه ساحر و نه ديوانه، بلكه اين اتهامات با انگيزه مقابله و مبارزه منفى با پيامبر بر آن حضرت وارد مى شد.
وَ هُوَ الَّذِى خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضَ فِى سِتَّةِ اءَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ اءَيُّكُمْ اءَحْسَنُ عَمَلا وَ لَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ؛(141)
او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز = [شش دوران] آفريد؛ و عرش (حكومت ( او، بر آب قرار داشت؛ (به خاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است! و اگر [به آنها] بگويى: ((شما بعد از مرگ، برانگيخته مى شويد))، مسلّما كافران مى گويند: ((اين، سحرى آشكار است)).
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ اءَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ اءَفَتَاءْتُونَ السِّحْرَ وَ اءَنتُمْ تُبْصِرُونَ؛(142)
اين در حالى است كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است و ستمگران پنهانى نجوا كردند [و گفتند]: ((آيا جز اين است كه او بشرى همانند شماست؟! آيا به سراغ سحر مى رويد، با اينكه [چشم داريد و] مى بينيد؟!))
قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ؛(143)
كافران گفتند: ((اين، ساحر آشكارى است)).

7- اتهام به سحرزدگى:

اين اتهام با اتهام به ساحر بودن متفاوت؛ به اين معنا كه حضرت تحت تأثير سحر است.(144)
نَّحْنُ اءَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ اءذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى اءذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَّسْحُورًا؛(145)
هنگامى كه به سخنان تو گوش فرامى دهند، ما بهتر مى دانيم براى چه گوش ‍ فرا مى دهند؛ [و همچنين] در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند؛ آنگاه كه ستمگران مى گويند: ((شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد)).
اءَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ اءَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَاءْكُلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا # انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا؛(146)
يا گنجى [از آسمان] براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از [ميوه] آن بخورد [و امرار معاش كند] و ستمگران گفتند: ((شما تنها از مردى مجنون پيروى مى كنيد!)) ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، آن گونه كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند!.
آية الله مكارم شيرازى مى نويسد:
اين جمله، تعبير گويايى است از اين واقعيت كه آن ها در مقابل دعوت حق و قرآنى كه محتوان آن شاهد گوياى ارتباطش با خداست، به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه، چهره حقيقت را بپوشانند.(147)