2- اوضاع مكه
2- 1- پيش از اسلام
پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در شهر مكه كه قرآن آن را
((ام القراى)) نام نهاده است
(66) برانگيخته شد، لذا وضعيت سياسى و فرهنگى مكه اهميت ويژه اى
دارد. قبل از اسلام، قريش در سايه كعبه كه قداست خاصى در ميان قبيله هاى عرب داشت
داراى موقعيت ممتاز و بى مانندى بود. همه ساله شمار زيادى از قوم عرب به ويژه
شهرهاى حجاز به زيارت كعبه مى آمدند و موسم حج، زمينه ساز معارفه هايى بود كه در
رونق اقتصادى مكه و ترويج فرهنگ، نقش ارزش مندى داشت.
شش ماه از سال را قريش در دو كوچ تابستانى و زمستانى به سفرهاى تجارتى مى گذراندند،
قبيله هاى عرب مى كوشيدند روابط خوبى با قريش داشته باشند. نظام اجتماعى مكه، حول
محور پنج مسئوليت مهم مى گرديد كه عبارتند از:
1. پرده دارى مكه (الحجابه)
2. آب نوشانيدن به زائران (السقايه)
3. پذيرايى مهمانان (الرفاده)
4. راءى زنى (دارالنده)
5. امور نظامى و دفاعى (اللواء).
نظام اجتماعى
مكه نمونه اى است از مشاركت قبيله ها در اداره شهر. بعد از پيروزى قصى بن
كلاب بر اشغال گران و بازگرداندن توليت كعبه به فرزندان اسماعيل، اين ميراث به وى
رسيد و پس از وى هر يك از فرزندان او يكى از شئون حرم را بر عهده داشتند كه از اين
پس نوعى رقابت ميان عبد شمس و هشام و فرزندان آنان پيش آمد و عبدالمطلب كه نام او
شيبه است، شخصيتى برجسته بود با ويژگى هايى كم نظير.
رقيب او در ميان برادران، عبد شمس است كه بنى اميه از فرزندان او مى باشد. اين
رقابت كم كم جاى خود را به دشمنى داد.(67)
شايد بتوان اولين ظهور اجتماعى اين دشمنى را در ((حلف الفضول)) دانست كه يكى از
فرزندان عبدالمطلب با تعدادى از برادران خود و تعدادى از سران قريش براى مقابله با
زورگويى و ستمى كه از سوى يكى از شخصيت هاى بنى اميه صورت گرفته بود هم پيمان شدند.(68)
سرزمين مكه: شهر مكه با وجود خانه خدا و با آن كه از دين ابراهيمى فاصله زمانى
بسيار پيدا كرده بود، ولى از سلطه سياسى قدرت هاى آن روزگار و همچنين از سلطه اديان
كه خود قدرتى سهمگين بودند- مصون مانده بود. مركز ثقل راهبان و حبرها، شام و فلسطين
بود كه بر امپراتورى روم نيز سايه گسترده بود. ايران نيز- همانگونه كه قبلا گفتيم-
در آن روزگار پايگاه مجوسى بود كه عالمان طبقه اى با نفوذ بودند.
بنابراين مكه، آزاد از سلطه هاى سياسى و مذهبى بود، كه شايد بتوان امى بودن پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) را اشاره به اين مطلب دانست كه: پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) تحت تعليم آموزه دينى هيچ گروه يا فرقه اى نبوده است.(69)
2- 2- پس از ظهور اسلام
نگرانى ها و مشكلات اساسى رسالت پيامبر در مكه، از سوى مشركان بود، هر چند
اهل كتاب، به ويژه يهوديان نيز با آنان در اين امر سهيم بودند، و آنان را يارى مى
كردند.
الف) دوران دعوت مخفيانه
در طول مدت دعوت غير علنى پيامبر در مكه، مشركان و سردمداران كفر، به علت
اندك بودن مسلمانان و مخفيانه بودن دعوت كه حدود سه سال طول كشيد و بيشتر به صورت
گفت و گوهاى فردى و محرمانه با افراد خلاصه شده بود، كه سبب مى شد در صحنه اجتماع
ظهور چندانى نداشته باشند، از سوى پيامبر خطر جدى احساس نمى كردند، لذا اقدامات
اثرگذارى را از خود نشان نمى دادند، گرچه احساس خطر كرده بودند، لكن اولا، نظام
سياسى و اجتماعى آن سرزمين و وابستگى پيامبر به خاندان و قبيله اى ريشه دار، براى
او مصونيتى ايجاد كرده بود، ثانيا، جاذبه شخصيت و آوازه راستى و امانت دارى او، جاى
گاه و اعتبارى ويژه براى آن حضرت فراهم كرده بود كه سبب مى شد مشركان نتوانند عليه
او اقدام جدى صورت بخشند.(70)
ب) دوران دعوت علنى
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به فرمان الهى دعوت خود را آشكار ساخت:
فاصدَع بِما تؤ مَرُ و اءَعرِض عَن المُشرِكينَ # انّا
كَفَيناكَ المستَهزِئينَ؛(71)
آشكارا آن چه را ماموريت دارى بيان كن و از مشركان روى گردان، ما شر استهزاكنندگان
را از تو دور مى كنيم.(72)
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با شعار لَا اله الا
الله در صحنه اجتماع ظاهر گرديد. اين شعار توحيدى و دعوت اعتقادى با مفاهيم
جاهليت و نظام طبقاتى اجتماع و سياست حاكمان جور در آن زمان سازگارى نداشت و منافع
سياسى و اقتصادى آن ها را در معرض خطر جدى قرار مى داد، از اين رو موج جديدى از
مخالفت ها آشكار شد.
سران شرك، هنگامى كه موقعيت خود را در خطر جدى ديدند، به اقدام عملى عليه آن حضرت و
رسالت وى و يارانش دست زدند. در اولين عكس العمل ها، انكار و استهزا را در پيش
گرفتند، استماع قرآن را تحريم كردند و انگشتان خود را هنگام تلاوت قرآن كه با
بسم الله الرحمن الرحيم آغاز مى شدند در گوش هايشان
مى نهادند و همهمه مى كردند تا صداى قرآن به گوش كسى نرسد.
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به نسبت هاى ناروايى چون شاعر، كاهن و ساحر
بودن و... متهم كردند، براى كنار آمدن با آن حضرت با پيشنهاد اعطاى مال و مقام، قصد
تطميع حضرت را داشتند، جهت مغلوب كردن حضرت با كمك اهل كتاب به طرح پرسش هاى مشكل و
درخواست هاى نابه جا و معجزه هاى عجيب و غريب پرداختند و از شكنجه و خشونت عليه
ياران حضرت دريغ نكردند، در نهايت با پيشنهاد مصالحه و سازش به ميدان آمدند كه با
پاسخ كوبنده سوره كافرون رو به رو شدند، لذا به محاصره و عدم ارتباط با آنان روى
آوردند، چرا كه جاذبه كعبه و رفت و آمد در آن، زمينه گسترش دعوت بود، لذا با اين
انحصار، اين راه مسدود مى شد. قصه سرايى و افسانه بافى و دامن زدن به خرافات و...
نمونه اى از فعاليت هاى مشركان عليه پيامبر بود.(73)
ظاهرا قريش از همه راه هاى سياسى و فشارها و ترفندهاى تبليغاتى وارد شده و همه
ابزارهاى ممكن را عليه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به كار گرفته بود و در
مقابل، انعطاف هاى سياسى و مذاكرات با نرمش جهت استوار كردن پايه هاى نهضت و در پيش
گرفتن روش گام به گام، با ديد ظاهرى، توجيه پذير مى نمود، لكن در روش تبليغ و تفسير
حضرت، اثرى از اين روش ها ديده نمى شود و محتواى تعاليم الهى، با همان قاطعيت و
محتواى اصيل و لَا يتغيرى در جو اختناق و رعب انگيز مكه ارائه مى گشت، كه سال ها
بعد در مدينه در زمان حكومت اسلامى ارائه مى شد.
تنها مطالبى كه ممكن است چنين نرمش و چنين ملاحظه كاريى را به ذهن مى رساند، روايتى
است كه مورخان و سيره نويسانى چون طبرى، ابن اسحاق، موسى بن عقبه و محمد بن عمر
واقدى، تحت عنوان داستان غرانيق نقل كرده اند كه متاسفانه در تعدادى از كتاب هاى
تفسير اهل سنت، ذيل آيات آخر سوره نجم و آيه 52 سوره حج آورده شده است. ما اين
مسئله را در جاى خود توضيح خواهيم داد.
3- اوضاع مدينه
از آن جا كه مدينه قبل از هجرت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با
اوضاع پيش از اسلام آن تفاوت چندانى نداشت، لذا از دو حيث قبل از هجرت و پس از هجرت
قابل بررسى است.
1- 3- قبل از هجرت
ساكنان عمده مدينه را دو گروه اعراب و يهوديان تشكيل مى دادند.
اعراب، كه منسوب به دو قبيله اوس و خزرج بودند، جد ((اوسى))ها ((اوس بن حارثه بن
ثعلبه عمرو)) و جد ((خزرجى))ها ((خزرج بن حارثة بن ثعلبه عمرو)) بوده است. سال ها
ميان اين دو قبيله جنگ و درگيرى برقرار بود و هر دو قبيله با هم رقابت مى كردند.
يهود، از سه طائفه بزرگ بنى قريظه، بنى نضير و بنى قينقاع، در مدينه و طوايف كوچك
ديگر در اطراف، تشكيل شده بود. آن ها در قلعه ها زندگى مى كردند، هر قبيله اى براى
خود رئيسى داشت و افراد، تحت حمايت بزرگان قبائل بودند. در ميان اين طوائف، اختلاف
طبقاتى شديدى حكم فرما بود و امور دينى و تنفيذ احكام و داورى كه در دست احبار بود،
در مورد همه افراد اين طوائف به يكسان اجرا در نمى آمد. به عنوان نمونه: بنى نضير
به علت شرف در نسب، ديه كامل مى گرفت، در حالى كه بنى قريظه نصف ديه.(74)
اينگونه تبعيض ها، اختلاف شديدى را در ميان آن ها ايجاد كرده بود، لذا بنى قريظه با
قبيله اوس و بنى قينقاع و بنى نضير با قبيله خزرج هم پيمان بودند.
بنى نضير، براى خود برترى هايى قائل بودند؛ آن ها نسبشان را به هارون مى رساندند و
به آن افتخار مى كردند.(75)
3- 2- بعد از هجرت
بررسى عملكردهاى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) از اين مقطع به بعد
مى تواند جنبه سياسى شخصيت آن حضرت را به عنوان اولين مفسر قرآن به ما بشناساند،
چرا كه همه كارها و اقدامات آن حضرت، زير چتر وحى و نبوت قرار داشت، و در همه آن ها
محور اصلى، پياده كردن و ابلاغ شريعت اسلام بود، كه عمل آن حضرت را بايد تفسير عملى
قرآن دانست، چرا كه سنت وى در اداره جامعه درست همان اجراى عملى دستورها و قوانين
قرآن كريم است.
در اين زمينه استاد معرفت مى فرمايد:
سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) قولى و عملى و تقرير بود كه همه آن ها
براى بيان و تفسير مجملات كتاب خدا و حل مبهمات آن در قوانين شرع و سنت است...
بنابراين، هر آن چه از آن حضرت در شريعت سر زده، فروع احكام عبادات چه مستحب و واجب
و همچنين احكام معاملات و نظام سياسى اسلام، همه آن ها تفصيل است براى آن چه از
تشريع و تكليف در قرآن، مجمل است.(76)
تغيير نظام سياسى اجتماعى
با ورود پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به مدينه، نظام سياسى مدينه
متحول شد و گروه هاى سياسى جديدى تشكيل يافت.
1. يهود:
شرح آن گذشت.
2. مهاجران و انصار:
يكى از مهمترين اقدامات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بعد از ورود به مدينه
اين بود كه عناصر متجانس و ستيزه جويى را كه در شهر و اطراف آن تشكيل شده بود، با
نظم به هم پيوند دهد.
در واقع با ظهور اسلام، تركيب اجتماعى شهر دگرگون شد و ساختار جديدى به نام مهاجران
و انصار و يهوديان شكل يافت، كه البته معيار اين تفكيك قبيله و نسب نيست. تحول ژرفى
كه با هجرت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به مدينه با استقبال توده هاى مردم
به اسلام ايجاد شده بود با پيوند برادرى كه بين دو طائفه بزرگ اوس و خزرج بسته شد
به اوج خود رسيد و نيروى عظيمى به عنوان انصار را در صحنه مدينه پديد آورد. مهاجران
نيز مسلمانانى بودند كه در اثر آزار و اذيت قريشيان، شهر، ديار، زن و فرزند خود را
رها كرده و براى حفظ دين خود به مدينه مهاجرت كرده بودند.
تمايز ساختار سياسى مهاجران و انصار
مسلمانان در مدينه با برقرار شدن پيمان برادرى به صورت يك پارچه شدند، اما تمايز
ساختار سياسى آن ها در صحنه اجتماعى امرى نبود كه بتوان انكارش كرد. انعكاس اين
دوگانگى و تمايز را از بعضى از آيات قرآن كه در آن مهاجران و انصار را مخاطب قرار
داده است، به خوبى مى توان به دست آورد. مانند:
آن ها كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد
نمودند و آن ها كه پناه دادند و يارى نمودند، اولياى يكديگرند... و آن ها كه ايمان
آوردند و هجرت نمودند و جهاد در راه خدا كردند، و آن ها كه پناه دادند و يارى
كردند، آنان مؤمنان حقيقى اند....(77)
پيش گامان نخستين مهاجران و انصار و آن ها كه به نيكى از آن ها پيروى كردند خداوند
از آن ها خشنود و آن ها نيز از او خشنود شدند....(78)
شايد از اين آيات و آيات مشابه بتوان برداشت كرد كه: خداوند متعال در قرآن كريم
مهاجر و انصار را به عنوان دو طيف و دو جريان مجزا و موازى به عنوان يك واقعيت
اجتماعى در كنار هم ذكر و در موارد متعددى از آن ها تمجيد مى كند.
همچنين با بررسى تاريخ در مورد رفتارها، كنش ها و واكنش هاى مهاجران و انصار، اين
دو بازوى اسلام، نسبت به يك ديگر، در مى يابيم كه مهاجران و انصار در تعامل با يك
ديگر دچار چالش بوده اند، به طورى كه هر يك از اين دو گروه براى كسب فضيلت بيشتر و
در نتيجه به دست آوردن جاى گاه و اعتبار ويژه نزد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) كه مركز و ثقل قدرت اسلامى به حساب مى آمد با يك ديگر در رقابت بودند.
مهاجران به خاطر سبقت در اسلام و تحمل دوران سخت و محنت بار مكه و همچنين هجرت خود
از مكه و از همه مهم تر اين كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) از
قوم آنان بود، براى خود فضيلت و امتيازهاى ويژه اى قائل بودند و خود را برتر از
انصار مى دانستند، و به اين وسيله مى خواستند برترى و تفوق اجتماعى خويش را در
مدينه به دست آورند، گو اين كه قريش براى خود در ميان ساير اعراب سرورى قائل بود.
از سوى ديگر، انصار نيز به خاطر يارى رساندن به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) و پناه دادن به مهاجران و اين كه مدينه سرزمين آنان بود، براى خود فضيلت هايى
قائل بودند كه به واسطه آن خود را مقدم مى دانستند. آنان در مشاجرات و نزاع هاى
لفظى خود اين فضيلت ها را به رخ يكديگر مى كشيدند و به آنان تفاخر مى كردند؛ به
گونه اى كه گاهى تا سر حد جنگ پيش مى رفتند.
بيان شواهد تاريخى
شواهد متعددى در تاريخ نقل شده است كه سبب مى شود اين دو گروه به عنوان جريان هاى
سياسى در نظر گرفته شود، مانند:
الف) تفاخر
1- ماجراى سعد بن ابى وقاص: در الدر المنثور به نقل از سعد بن ابى وقاص آمده است
كه:
آيه تحريم شراب درباره سرگذشتى از من نازل شده است و آن سرگذشت اين بود كه روزى
مردى از انصار طعامى پخت و ما را بر آن مائده دعوت كرد، غير از ما هم عده اى آمده
بودند، بعد از طعام، شراب سيرى صرف شد؛ به گونه اى كه همه سرشار بودند، البته اين
داستان قبل از تحريم شراب بود، بعد از آن كه سرها از نشئه شراب گرم شد، شروع كردند
به تفاخر، انصار گفتند: ما بهتريم از قريش، قريش گفتند: ما از انصار بهتريم، مردى
از آن ميان دست برد و استخوان فكى كه در آن ميان بود برداشت و به بينى مى كوفت، و
بينى مرا شكافت [بينى سعد تا آخر عمرش شكاف دار بود] من با آن حال شكايت نزد رسول
خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) برده و داستان خود را به عرض رساندم، در پاسخ عرض
حال من اين آيه نازل شد و آن حضرت تلاوتش فرمود:
يا ايَّها الَّذينَ آمَنوا اءِنَّمَا الخَمرُ و المَيسِرُ...(79).(80)
اين ماجرا، نشان مى دهد بعضى از اصحاب دست از نوشيدن خمر حتى پس از تحريم آن با آيه
سوره بقره يَساءَلونَكَ عَن الخَمرِ و المَيسِرِ(81
) برنداشته بودند، لذا با اين آيه حرمت آن تاءكيد بيشترى يافت. هم چنين
آيه شريفه بيان مى كند، مهاجر و انصار بر يك ديگر تفاخر مى كردند؛ به گونه اى كه
منجر به ضرب و جرح يكى از انصار شد.
2- ماجراى عبدالله بن انيس: پيغمبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم)
عبدالله بن انيس
(82) را با مردى از انصار و مردى از مهاجر به دنبال كارى فرستاد و
اين سه تن در بين راه به انساب خود افتخار مى كردند، تا آن جا كه عبدالله بن انيس
را خشم گرفت و مرد انصار را كشت و از اسلام مرتد شده به مكه گريخت.(83)
شايد جاى شكى باقى نماند كه اينگونه تفاخرها و فضيلت تراشى ها صرفا براى بيان فضايل
آبا و اجدادى نبوده است، بلكه در وراى آن، حفظ سلطه و كسب قدرت به خوبى نمايان است.
به ويژه اين كه قريش براى خود سيادتى در ميان اعراب قائل بود،(84)
لذا طبيعى بود كه به همين وسيله براى حفظ سيادت خود تلاش كند.
اينگونه تفاخرها و فضيلت تراشى ها آن چنان ريشه دار بود كه حتى با سال ها حاكميت
اسلام نيز ريشه كن نشد و بعد از رحلت رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و
سلم) نيز به شدت در ميان اين دو جريان يعنى انصار و مهاجر ادامه يافت. با اين حال
چگونه مى توان ساده انگارانه پنداشت كه اينگونه تفاخرها سياسى نبوده است، در حالى
كه سياست- ظاهرا- تنها عامل قدرت مندى است كه مى توانست موجب اين تفاخرها باشد.
ب) كوشش براى كسب موقعيت اجتماعى
1. نزاع بر سر چاه آب: در بازگشت از جنگ بنى المصطلق، انس بن سيار، هم پيمان انصار
و جهجاه اجير عمر بن خطاب، در كنار چاه به هم برخوردند، و هر دو دلو در چاه
انداختند تا آب بكشند و دلوها در هم پيچيد. سيار گفت: دلو من، جهجاه گفت: دلو من. و
همين باعث درگيرى بين آن دو شد. جهجاه به صورت سيار سيلى زد و خون از روى او جارى
شد. سيار قبيله خزرج را و جهجاه قبيله قريش را به كمك طلبيد، هر دو گروه سلاح بر
گرفتند و چيزى نمانده بود كه فتنه اى به پا شود.(85)
2. اعتراض انصار به تقسيم غنايم: اين اعتراض به حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و
سلم) در تقسيم غنائم، بعد از جنگ با هوازن رخ داد.
ابوسعيد خدرى مى گويد:
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) غنايم را تنها ميان آن عده از قريش و ساير
اقوام عرب تقسيم كرد كه با به دست آوردن غنيمت دل هايشان متمايل به اسلام مى شد و
اما به انصار هيچ سهمى نداد، نه كم و نه زياد. از اين رو سعد بن عباده نزد آن جناب
رفت و عرض كرد: يا رسول الله، گروه انصار در اين تقسيمى كه كردى، اشكالى به تو
دارند، زيرا همه آن ها را به اهل شهر خودت و ساير اعراب دادى و به انصار چيزى
ندادى.
حضرت فرمود: حرف خودت چيست؟ عرض كرد: من هم يكى از انصارم.
فرمود: پس قوم خودت (انصار) را جمع كن تا جواب همه را بگويم. سعد همه انصار را جمع
كرد. رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نزد آنان رفت و براى ايراد خطبه به پا
خاست... حضرت فرمود: شما به خاطر پشيزى مال دينا كه من به وسيله آن دل هايى را رام
كردم تا اسلام بياورند ناراحت شده ايد. و آن نعمت بزرگى كه خدا به شما قسمت كرده و
به دين اسلام هدايتتان كرده هيچ در نظر نمى گيريد؟...(86)
از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه:
خداوند نور انصار را، به خاطر اين اعتراض، گرفت.(87)
در اين ماجرا چشم و هم چشمى ها، رقابت ها و فضيلت تراشى هاى انصار و مهاجر نسبت به
يكديگر سبب شد تا انصار بر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در تقسيم غنائم خرده
بگيرند كه ديگران چه فضيلتى بر ما دارند كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
همه غنايم را به آن ها داد و به ما نداد؟ پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) براى
اين كه اين دل نگرانى را تا حدى كاهش دهد فرمود:
اگر نبود مسئله هجرت من خود را يكى از انصار مى دانستم و....(88)
اين كلام حضرت سبب گريه انصار شد و توانست آتش حسادت را كه بين آنان و قريش شعله ور
شده بود تا اندازه اى فرو نشاند و پس از آن حضرت دست به دعا برداشته و براى انصار
دعا كرد.(89)
شايد درباره همسران پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز بتوان رد پاى اين
فضيلت تراشى ها را جست و جو كرد، زيرا كسانى كه از طريق همسران پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) به آن حضرت منتسب مى شدند از موقعيت خوبى برخوردار مى شدند؛ همان
طور كه بعد از جنگ بنى مصطلق، وقتى اسيران آن قوم را آوردند و حضرت با يكى از آن
اسيران به نام ((جويريه)) ازدواج كرد، مسلمانان، ساير اسيران را نيز به خاطر فاميل
شدن با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) آزاد كردند.(90)
بدين سان اين عامل، يعنى ازدواج پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با همسرانش،
نيز مى تواند يكى از ابزارهاى مهم براى كسانى باشد كه طالب برترى و فضيلت تراشى
بودند و نبايد اين واقعيت را هم ناديده گرفت كه خليفه اول و دوم نيز هر يك پدر يكى
از هسمران پيامبر بودند؛ يعنى عايشه و حفصه.
3. فضيلت تراشى هاى عمر: تلاش عمر براى حفظ يا كسب برترى در موقعيت اجتماعى، حتى
بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم نيز به شدت در ميان اين
دو جريان، يعنى انصار و مهاجر به چشم مى خورد، كه نزاع عمر بن خطاب با ابى بن كعب
شاهد ديگرى است بر اين مدعا:
عمر بن خطاب از آيه: وَ السَّابقونَ الاءَوَّلونَ منَ
المهاجِرينَ و الاءَنصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعوُهُم بِاءِحسان...(91)
((واو)) را انداخت و ((الانصار)) را به صداى پيش خواند.
زيد بن ثابت گفت: آيه و الذين صحيح است، عمر گفت:
الذين است. زيد گفت: اميرالمؤمنين بهتر مى داند! عمر
گفت: بگوييد ابى بن كعب بيايد. چون بيامد از او پرسيد: كدام يك صحيح است؟ ابى گفت:
و الذين صحيح است. عمر گفت: ((عيب ندارد، از حرف ابى
تبعيت مى كنيم )).(92)
همان طور كه ملاحظه مى شود مقتضاى سخن عمر اين بود كه سبقت و شرافت تنها و تنها
مختص مهاجران است و انصار تابع آنان مى باشند. گزارش ديگرى نيز هست كه نشان مى دهد
عمر بر اين موضوع اصرار و تاءكيد داشته است ((واو)) را حذف كند تا به اين وسيله
برترى مهاجران بر انصار را به قرآن نسبت دهد، و انصار را به حكم قرآن مجبور به
پيروى بى چون و چرا از مهاجران نمايد.
در گزارشى آمده است:
عمر به شخصى برخورد كه اين آيه را مى خواند، عمر دست او را گرفت و گفت: چه كسى براى
تو اين طور قرائت كرده و تو ياد گرفته اى؟ گفت: ابى ابن كعب. عمر گفت: از من جدا
نشود تا تو را نزد او ببرم. وقتى نزد او رفتند عمر پرسيد: تو اين آيه را براى اين
مرد چنين قرائت كرده اى؟ ابى گفت: آرى، پرسيد: تو همين طور از رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) شنيده اى؟ گفت: آرى، عمر گفت: عجب! من تاكنون خيال مى كردم كه ما
مهاجران تنها دسته اى هستيم كه به بالاترين درجه شرافت و اعتبار رسيده ايم و ديگر
كسى با ما در آن درجه شركت ندارد.(93
)
اين گزارش به ضميمه گزارش قبل، به خوبى نمايانگر طرز تفكر خليفه مسلمانان درباره
مهاجران و انصار است. و اين كه چگونه او اصرار دارد طرز تفكر خود را با هر طريق،
ولو تغيير قرآن، به مردم آن جامعه بقبولاند. كاملا روشن است كه وقتى وضع و حال
خليفه مسلمانان اينگونه باشد حال سايرين چگونه خواهد بود.
شاهد ديگر بر مدعاى ما، روايتى است كه عمر براى تكريم قريش، حتى براى ستمگرانشان،
به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى دهد كه ستم گران قريش نيز در بهشت
هستند و سخن خود را در ضمن تفسير آيه ذيل بيان مى دارد:
ثُمَّ اءورَثنَا الكِتابَ الذينَ اصطَفَينا مِن عبادِنا فَمنهم ظالم لنَفسِهِ و
مِنْهُمْ مُقتَصد و مِنْهُمْ سابِق بِالخيراتِ؛(94)
سپس اين كتاب [آسمانى] را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ از ميان
آنها عده اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند و گروهى به اذن خدا در نيكى
ها [از فتنه پيشى گرفتند.]
فخر رازى مى نويسد:
عمر از پيامبر روايت كرده است كه: ظالِمنا مَغفُور لَنا؛
يعنى ستم گران ما (قريش) بخشيده مى شوند.(95)
سيوطى نيز مى گويد:
از عمر بن خطاب روايت شده كه مى گويد: شنيدم پيامبر فرمود:
سَابِقُنا سَابِق، مُقتَصدُنا ناج، وَ ظَالِمُنا لِنَفسِهِ مَغفُور لَنَا؛(96)
پيشى گرفتگان ما پيش گام و مقتصد ما نجات يافته و ستم گران ما (قريش) مورد بخشش مى
باشند.
به راستى چگونه ممكن است، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) ستم گران، آن هم از
قريش را بخشوده باشد و وارد بهشت كند! لذا كاملا روشن است كه اينگونه فضيلت تراشى،
عاملى جز سياست نمى تواند داشته باشد.
شاهد ديگر، آن كه در جمع آورى قرآن و مصحف ها در زمان عمر، گزارش شده است كه عمر
تنها مصحف هاى قريش و ثقيف را مى پذيرفت و مصحف انصار را به بهانه اين كه قرآن به
لهجه قريش نازل شده است نمى پذيرفت.(97)
جاى تعجب اين جاست كه عمر كه خود مبتكر تئورى سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن بود و
بر اساس آن دست خود را در قرائات باز مى ديد(98)
از پذيرش مصحف هاى انصار باز مى داشت.
در حالى كه اين تئورى سبب جواز قرائت ديگر صاحبه مى شد، چگونه است كه مصحف هاى آنان
به بهانه لهجه غير قريشى بودن رد مى شود. بنابراين، عمر نظريه سبعة احرف را نيز
تنها در باره خود سارى و معتبر مى دانست، نه كس ديگر.
عمر گرچه در ظاهر زيد بن ثابت را كه شخصى مدنى است مسئول جمع آورى و تدوين قرآن
رسمى كرده است، لكن نفوذ عمر در زيد بن ثابت به حدى است كه زيد حاضر است به ميل عمر
اصل كلمات قرآن را نيز تغيير دهد،(99)
تا چه رسد كه دستور عمر، مبنى بر عدم پذيرش قرآن انصار را رد كند.
نقل شده است كه:
عمر، قرآن هاى جمع آورى شده توسط ديگران را به دليل عدم فصاحت و داشتن لهجه رد كرد.(100)
و به صراحت گفت:
هيچ كس جز جوانان قريش يا ثقيف حق املاى قرآن را ندارند.(101)
لذا قرآن ابى بن كعب و معاذ بن جبل كه از انصار بودند از گردونه قبول خارج شد و
نسخه ابن مسعود نيز به دليل اين كه از قبيله هذيل بود، نه از قبيله قريش يا ثقيف،
پذيرفته نشد(102)
و قرآن سالم هم رد شد، در حالى اين قرآن مورد پذيرش قرار نگرفت عمر قبل از فوت خود
گفته بود: ((اگر سالم زنده بود، او را خليفه مى كردم)).(103)
چرا قرآن سالم رد مى شود؟ آيا عذرى را مى توان پذيرفت؟! بنابراين انگيزه واقعى عمر
در اين امر بر هيچ پژوهش گر منصفى مخفى نمى ماند كه تنها به سبب امتياز و برترى
بخشيدن به قريش اين كار را كرده است.
4. ماجراى سقيفه: شايد بتوان ماجراى سقيفه را اوج اينگونه فضيلت تراشى ها، كشمكش
ها، تفاخرات و سياسى كارى ها دانست. كه- اءن شاء الله- به زودى به اين موضوع اشاره
خواهيم كرد.