1- كتمان حقايق
در مورد پيامبر اسلام اين نخستين كارى بود كه يهوديان عليه او انجام مى دادند، با
آن كه خداوند متعال مى فرمايد: از آن ها پيمان گرفته بود كه حق را كتمان نكنند. بى
شك اين كتمان براى حفظ موقعيت و منافعى بود كه همه ساله از سوى عوام به آن ها مى
رسيد.(289)
بنابراين در سياسى بودن اين اقدام نيز نبايد شك نمود.
وَ اءذْ اءَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ اءُوتُواْ
الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء
ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنا قَلِيلا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ؛(290)
و [به خاطر بياوريد] هنگامى را كه خدا، از كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنها داده
شده، پيمان گرفت كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد؛ ولى آنها، آن
را پشت سر افكندند؛ و به بهاى كمى فروختند؛ و چه بد متاعى مى خرند؟!(291)
در اين ميان اگر بعضى از يهوديان پيدا مى شدند كه حقايق را به مردم مى گفتند، مورد
توبيخ سران و عالمان خود قرار مى گرفتند و مى گفتند: با اين كار حجت و دليل عليه
خودتان به دست آنان مى دهيد تا نزد خدا عليه شما استدلال كنند.(292)
وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَ
إِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ اءَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ
اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ اءَفَلاَ تَعْقِلُونَ؛(293)
و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مى گويند: ((ايمان آورده ايم)) ولى هنگامى كه
با يكديگر خلوت مى كنند، [بعضى به بعضى ديگر اعتراض كرده] مى گويند: ((چرا مطالبى
را كه خداوند [درباره صفات پيامبر اسلام] براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مى
كنيد تا [روز رستاخيز] در پيشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمى
فهميد؟!))
2- تلبيس
زمانى كه دريافتند قادر به كتمان تمام حقايق در مورد پيامبر نيستند، به تلبيس روى
آوردند؛ يعنى بعد از پذيرفتن وجود نشانه هايى در مورد پيامبر در تورات، آن را در
مورد حضرت انكار كرده، و گفتند: اين، آن پيامبرى نيست كه براى ما آمده است.(294)
3- تحريف
الف- تحريف به صفات پيامبر:
يهوديان ابا نداشتند كه آن چه در تورات درباره صفات پيامبر آمده تحريف سازند، و سپس
ادعا كنند كه: توصيفاتى كه در تورات آمده بر پيامبر شما منطبق نيست.(295)
ب- تحريف واقعيات تاريخى:
پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) خود را داعى به دين حنيف معرفى مى
كرد كه همان دين حضرت ابراهيم (عليه السلام) بود، لكن يهوديان اين مسئله را وارونه
كرده و مى گفتند ابراهيم (عليه السلام) يهودى بود.(296)
و خداوند اين ادعاى آن ها را رد كرد و فرمود:
اى اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفت و گو و نزاع مى كنيد؟! در حالى كه تورات و
انجيل بعد از او نازل شده است؟ آيا انديشه نمى كنيد؟(297)
بديهى است كه اين تحريف گرى ها مى توانست علاوه بر اين كه مردم عوام يهود را فريب
دهد و توجيه مناسبى براى عدم پذيرش اسلام آنان باشد، مى توانست در بسيارى از اعرابى
كه يهود بر آنان نفوذ داشتند نيز كارگر بيفتد و آنان را از گرايش به اسلام باز
دارد.
4- توطئه براى فريب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
شمارى از سران يهود از قبيل كعب بن اسد، ابن صلوبا، عبدالله بن صوريا و شامس بن
قيس، دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند پيش پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
بروند و براى فريفتن آن حضرت بگويند كه مى دانيد، ما از بزرگان يهود هستيم، اگر از
تو تبعيت كنيم مردم عادى يهود هم از تو پيروى خواهند كرد، البته به اين شرط كه در
اختلافى كه بين ما و قومى ديگر رخ داده به نفع ما حكم كنى،(298)
لذا آيه زير نازل شد:
وَ اءَنْ احكُم بينَهم بِما اءَنزَلَ اللهُ...؛
در ميان آن ها (اهل كتاب) طبق آن چه خداوند نازل كرده، حكم كنى و از هوس هاى آنان
پيروى مكن و بر حذر باش كه مبادا تو را از بعضى از احكام خدا بر تو نازل كرده منحرف
سازند.(299)
بديهى است كه اگر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر خلاف حكم خداوند حكم مى
كرد، يهوديان كه مترصد فرصتى بودند تا به اسلام ضربه بزنند،(300)
پاپوشى مى يافتند تا آن را عليه پيامبر به كار گيرند.
همچنين طبق بعضى نقل ها به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد دادند كه
به سرزمين شام برود، زيرا آن جا سرزمين پيامبران است نه حجاز، اگر به آن جا رود
يهوديان از او پيروى خواهند كرد.
نزديك بود آن ها تو را از اين سرزمين با نيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سازند.(301)
ب) اقدام عليه پيامبر در حوزه عقيده
1- انكار اصل نزول كتاب بر بشر
از آن جا كه كتاب يهوديان و مسيحيان هيچ كدام لحن آسمانى ندارد؛ يعنى جنبه خطاب
خداوند به بشر در آن ها نيست و از زبان شاگردان و پيروان موسى و عيسى (عليهما
السلام) به شكل تاريخ و شرح زندگى نوشته شده است، آن ها از لحن قرآن كه به شكل خطاب
به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و بندگان است تعجب مى كردند، در حالى كه
كتاب خود را آن گونه نمى ديدند، از اين رو اين واقعيت كه آن چه در دست آنان است
نوشته اى تاريخى بيش نيست، براى مردم روشن و برملا شده بود. و ديگر نمى توانستند
همچون گذشته به آن افتخار و مباهات كنند و موقعيت خود را از دست رفته مى ديدند، طى
برنامه اى حساب شده اصل اين موضوع را به كلى انكار كردند و گفتند: كه هيچ كتابى از
سوى خدا بر هيچ بشرى حتى موسى و عيسى (عليهما السلام) نازل نشده است.(302)
آن ها خدا را چنان كه بايد نشناختند كه گفتند: هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده است.(303)
2- مبارزه در پوشش سؤال و مجادله
بديهى است كه پرسيدن، امرى سياسى محسوب نمى شود، لكن بسيار بعيد به نظر مى رسد كه
پوشش هاى يهوديان تنها براى اختبار يا يادگيرى و عمل بوده باشد، بلكه آن ها بيشتر
به دنبال بهانه جويى و طفره رفتن از ايمان، پرسش هاى گوناگونى را مطرح مى ساختند.
به ويژه به اين مطلب كه آن ها پس از دريافت پاسخ پرسش هاى خود از ايمان آوردن سرباز
مى زدند و گاهى نيز به مجادله با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى پرداختند.
بنابراين انگيزه آنان مذهبى نبوده است، بلكه با طرح پرسش هاى پيچيده و ايجاد شبهه و
وعده و وعيد، بسيار علاقه مند بودند كه در عمق جان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) نفوذ كرده، وى را با خود همراه سازند تا به مطامع مادى خود برسند و مؤمنان را
دل سرد سازند، كه با پاسخ هاى روشن و قاطع پيامبر رو به رو و نااميد مى گشتند.(304)
يهوديان گاهى مستقيما از پيامبر چيزى مى پرسيدند؛ از جمله درباره خدا، قيامت و بعضى
از مسائل تاريخى و گاهى به واسطه مشركان. مانند: سؤال مشركان از روح، ذى القرنين و
برپايى قيامت و اصحاب كهف كه متأثر از يهوديان بوده است.(305)
نقل شده كه نزول سوره توحيد (اخلاص) در پاسخ يهوديان نازل شده است.(306)
آنان در امورى كه هيچ آگاهى نداشتند نيز مجادله مى كردند كه نشان از غرض دار بودن
اين اقداماتشان دارد.(307)
روشن است كه انسان در صورت ورود به بحث دينى و مذهبى، در امورى كه به آن ها علم
دارد وارد مى شود و استدلال منطقى مى آورد، نه در امورى كه به آن ها علم ندارد. به
نظر مى رسد يهوديان كمترين سودى كه از اين سياست عائدشان مى شد اين بود كه مردم از
شنيدن سخن هر دو گروه خسته مى شدند و حاضر به شنيدن سخن هيچ كدام نبودند.
قُلْ اءَتُحَآجُّونَنَا فِى اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ
رَبُّكُمْ...؛(308)
بگو: آيا در باره خداوند با ما محاجه مى كنيد؟! در حالى كه او، پروردگار ما و
شماست....
اءَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ
إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الا سْبَاطَ كَانُواْ هُودًا اءَوْ نَصَارَى قُلْ
اءَاءَنتُمْ اءَعْلَمُ اءَمِ اللّهُ...؛(309)
يا مى گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند؟!
بگو: شما بهتر مى دانيد يا خدا؟!....
يَا اءَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ
وَ مَا اءُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَ الا نجِيلُ إِلا مِن بَعْدِهِ اءَفَلاَ
تَعْقِلُونَ؛(310)
اى اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفتگو و نزاع مى كنيد در حالى كه تورات و انجيل،
بعد از او نازل شده، آيا انديشه نمى كنيد.
هَا اءَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ
فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ...؛(311)
شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاه بوديد، ستيز كرديد؛ چرا درباره
آنچه آگاه نيستيد، گفتگو مى كنيد....
3- جوسازى درباره قبله
يكى از نشانه هاى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) كه در كتاب هاى مقدس
پيشين ذكر شده است اين بود كه آن حضرت به سوى دو قبله نماز مى خواند و يهوديان از
اين امر مطلع بودند. تا زمانى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مكه بود،
رو به بيت المقدس نماز مى خواند، بعد از هجرت نيز اين مسئله ادامه يافت، تا اين كه
يهوديان اين موضوع را سوژه اى عليه آن حضرت قرار دادند كه او به سوى قبله ما نماز
مى خواند، به زودى به دين ما در خواهد آمد! و يا اين كه مى گفتند: چطور است كه با
دين ما مخالفت مى كند، اما به سمت قبله ما نماز مى خواند؟! و يا اين كه مى گفتند:
ما به آن ها ياد داديم كه به كدام سمت نماز به جاى آورد. گفته هاى آنان نشان مى دهد
كه آن ها مى خواستند دين اسلام را برگرفته شده از دين خود و يهوديت را اصيل و اسلام
را غير اصيل معرفى كنند، تا به اين وسيله هم چنان جاى پاى خود را در مدينه حفظ كنند
و در ايمان تازه مسلمانان خلل وارد سازند. اين مسئله آن حضرت را سخت آزرده مى ساخت،
تا اين كه پس از حدود يك سال و نيم نماز خواندن به سوى بيت المقدس، حكم تغيير قبله
به سمت كعبه نازل شد، در حالى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مشغول خواندن
نماز ظهر در مسجد بنى سالم بود، دو ركعت آن را به جاى آورده بود كه جبرئيل (عليه
السلام) نازل شد و بازوان آن حضرت را گرفت و به سمت كعبه گرداند(312)
و اين آيه را ابلاغ كرد:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ
الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ
الَّذِينَ اءُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ اءَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ
وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ؛(313)
نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان [براى تعيين قبله نهايى] مى بينيم. اكنون
تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم، پس روى خود را به سوى
مسجد الحرام كن و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد...
مسئله تغيير قبله، موجى در جامعه ايجاد كرد و يهوديان از اين تغيير نگران شدند،
زيرا اميدوار بودند به خاطر اين كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به سوى قبله
آن ها نماز مى خواند، به تدريج جذب دين آن ها
شود! اما وقتى قبله تغيير يافت، اميدشان قطع شد، لذا به صورتى ديگر طعنه زدند و
گفتند: دلش براى دين آبا و اجدادش تنگ شده، لذا به سوى قبله آن ها نماز مى خواند،
به زودى نيز به دين اهالى مكه در خواهد آمد! و يا اين كه مى گفتند: اگر قبله بيت
المقدس صحيح بوده، چرا به طرف مكه نماز مى خواند و اگر مكه صحيح است چرا به سوى بيت
المقدس نماز مى خواند.
البته اين عقيده آن ها ناشى از اين بود كه نسخ را باطل مى دانستند.(314)
لذا براى مسلمانان نيز به گونه اى ديگر سؤ ال ايجاد شد كه تكليف نمازهايى كه تاكنون
به سوى بيت المقدس خوانده اند، چه مى شود؟ همچنين از سوى ديگر، مشركان زبانشان عليه
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) دراز شده بود كه: محمد (صلّى الله عليه و آله
و سلم) فهميده كه دين ما حق است، لذا به سوى كعبه ما نماز مى خواند و اين آغاز
بازگشت او به دين ماست!
فلسفه تغيير قبله
خداوند متعال فلسفه تغيير قبله را اينگونه در آيات خود بيان مى كند:
1-... وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيْهَا
إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ...؛
(315)
و ما آن قبله اى را كه قبلا بر آن بودى، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از
پيامبر پيروى مى كنند، از آنها كه به عقب بازمى گردند، مشخص شوند.
2- ... لِئَلا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلا
الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ؛(316)
براى اين كه مردم، جز ظالمان [كه دست از لجاجت برنمى دارند] دليلى بر ضدّ شما
نداشته باشند، [زيرا از نشانه هاى پيامبر، كه در كتب آسمانى پيشين آمده، اين است كه
او، به سوى دو قبله، نماز مى خواند].
3- ... وَ لِاءُتمِّمَ نِعمَتى عليكُم وَ لَعَلَّكُم
تَهتَدونَ؛(317)
و همچنين براى اين كه نعمتم را بر شما تمام گردانم، شايد هدايت شويد.
پيدايش شبهه و رفع آن
همان گونه كه گفته شد، با تغيير قبله، براى مسلمانان شبهه اى ايجاد شد كه: تكليف
نمازهايى كه تاكنون به سوى بيت المقدس خوانده ايم چه مى شود؟
خداوند از شبهه اى كه در مورد نمازهاى پيشين در ذهن مسلمانان ايجاد شده بود اينگونه
پاسخ مى دهد:
... وَ مَا كَانَ اللَّه لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ
اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ؛(318)
[اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق، صحيح بوده است] و خدا هرگز
ايمان (= نماز) شما را ضايع نمى كند، زيرا خداوند، نسبت به مردم، رحيم و مهربان
است.
پس از تغيير قبله، يهوديان بسيار مى كوشيدند تا دوباره قبله مسلمانان را به سوى بيت
المقدس برگردانند، كما اين كه نقل شده است: عده اى از بزرگان يهود نزد رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) آمدند و گفتند: اى محمد، چه چيز تو را از قبله ات-
بيت المقدس- برگرداند؟ در حالى كه تو مدعى هستى بر ملت و دين ابراهيم (عليه السلام)
مى باشى، پس به سوى قبله قبلى برگرد، تا از تو، پيروى كرده و تصديقت كنيم. آنها مى
خواستند در دين اسلام و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فتنه اى ايجاد كنند.(319)
همانطور كه مشاهده مى شود آن ها شبهه انتساب به حضرت ابراهيم را هم مطرح مى كنند.
خداوند متعال از اين ماجرا اينگونه خبر مى دهد:
سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلا هُمْ عَن
قِبْلَتِهِمُ الَّتِى كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ
يَهْدِى مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛(320)
به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را، از قبله اى كه بر آن بودند،
بازگردانيد؟! بگو: مشرق و مغرب، از آن خداست، خدا هر كس را بخواهد، به راه راست
هدايت مى كند.
ج) اقدامات عليه فعاليت هاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم)
1- ايجاد اختلاف و تفرقه
اين اقدام با هدف سودجويى و حفظ موقعيت و موجوديت يهوديان و تضعيف مسلمانان و خنثا
كردن فعاليت هاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و برگرداندن آنان به شرك بود.(321)
قُلْ يَا اءَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ
اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَاءَنتُمْ شُهَدَاء وَمَا اللّهُ
بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛(322)
بگو: اى اهل كتاب! چرا افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى داريد، و
مى خواهيد اين راه را كج سازيد؟! در حالى كه شما [به درستى اين راه] گواه هستيد، و
خداوند از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست.
2- توطئه براى ارتداد مسلمانان
برنامه آنها اين بود كه در آغاز روز نزد مسلمانان بروند اظهار ايمان كنند و هنگام
عصر از اسلام بر گردند. هدفشان اين بود كه به مسلمانان بگويند اسلام نتوانست ما را
قانع كند، لذا به اين وسيله آنهايى را كه مسلمان شده بودند مرتد ساخته يا لااقل در
اعتقاداتشان خللى وارد سازند و ايمانشان را تضعيف كنند و آن هايى را كه قصد ايمان
آوردن داشتند از اين كار منصرف كنند.(323)
وَ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ اءَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ
بِالَّذِيَ اءُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ
آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛(324)
و جمعى از اهل كتاب [از يهود] گفتند: [برويد در ظاهر] به آنچه بر مؤمنان نازل شده،
در آغاز روز ايمان بياوريد؛ و در پايان روز، كافر شويد [و باز گرديد] شايد آنها [از
آيين خود] بازگردند!
3- تمسخر
يهوديان در مسجد مسلمانان دور هم مى نشستند سر در گوش هم كرده و مسلمانان را مسخره
مى كردند. روزى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اين صحنه را مشاهده كرد و
دستور داد تا آن ها را از مسجد به زور و كشان كشان بيرون راندند.(325)
روزى ديگر شتر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) گم شده بود. يهوديان كه منتظر
فرصت بودند زبان به عيب جويى و تمسخر گشودند و گفتند: محمد (صلّى الله عليه و آله و
سلم) گمان مى كند كه از آسمان براى او وحى نازل مى شود، در حالى كه نمى داند شترش
كجاست؟ حضرت وقى اين سخن را شنيد، فرمود: من چيزى را جز آن چه خدا بر من اعلام كند
نمى دانم و خداوند مرا بر جاى گاه شتر آگاه ساخت است. الان آن شتر در فلان دره به
سر مى برد و افسارش در درختى گير كرده است. عده اى از مسلمانان رفتند و همان طورى
كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرموده بود مشاهده كردند.(326)
هم چنين يهوديان به سخنان پيامبر و مسلمانان گوش مى دادند و به دنبال موردى مى
گشتند تا آن حضرت و مسلمانان را مسخره كنند و بخندند، قرآن به مسلمانان اعلام كرد
كه مواظب به كارگيرى واژه ها در كلامتان باشيد، مبادا واژه هايى را به كار ببريد كه
مورد سوء استفاده يهوديان قرار گيرد.(327)
اى افراد با ايمان [هنگامى كه از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) تقاضاى مهلت
براى درك آيات قرآن مى كنيد] نگوييد: راعنا بلكه
بگوييد: انظرنا [زيرا كلمه اول هم به معناى ((ما را
مهلت بده)) و هم به معناى ((ما را تحميق كن)) مى باشد و دست آويزى براى دشمنان است
](328)
و يا زمانى كه آيه قرض الحسنه دادن به خدا نازل شد،(329)
يهوديان از باب تمسخر و طعنه گفتند: خدا فقير شده از ديگران قرض مى گيرد، معلوم مى
شود كه ما غنى هستيم و خدا فقير.(330)
يا اين كه گفتند: خداوند بخيل شده، از بخشش بخل مى ورزد، دست او ديگر بسته شده است.(331)
يهوديان اذان و نماز مسلمانان را نيز مسخره مى كردند.(332)
4- طرح دوستى با مشركان و ترجيح دادن آن ها بر مسلمانان
آنها براى پيش برد اهدافشان تن به هر نوع سازش كارى ننگينى مى دادند؛ به طورى كه
حتى ايمان و اعتقاد خود را قربانى مى كردند:(333)
آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب [خدا] دارند [با اين حال] به جبت و طاغوت
(بت و بت پرستان) ايمان مى آورند و به مشركان مى گويند: آن ها از كسانى كه ايمان
آورده اند هدايت يافته ترند.(334)
روشن است اين هم دستى و هم گرايى با مشركان مى توانست روحيه مشركان را تضعيف و
موقعيت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را به خطر اندازد.
5- پيمان شكنى و خيانت
يهوديان در مدينه ستون پنجمى براى مشركان محسوب مى شدند و هر فرصت مناسبى را براى
ضربه زدن به مسلمانان غنيمت مى شمردند.(335)
... لَا تَزالُ تطَّلِع على خائِنَة مِنْهُمْ...؛(336)
و هر زمان، از خيانتى [تازه] از آن ها آگاه مى شوى، مگر عده كمى از آنان.(337)
6- جنگ
يهوديان از هر وسيله ممكن براى دست يابى به هدفشان بهره بردند، لكن پس از آن كه
توفيقى نيافتند كم كم، دامنه خيانت و فعاليت هاى آنان عليه پيامبر و اسلام، به
پيمان شكنى و فعاليت نظامى كشيده شده و به اين فكر افتادند كه با ديگر دشمنان اسلام
يعنى مشركان و منافقان هم پيمان شوند و عليه پيامبر فعاليت كنند. اين اقدامات آن ها
منجر به جنگ و كشته شدن عده اى از آنان و اخراج عده اى ديگر از آنان، از سرزمين
هايشان شد، كه شرح آن در كتاب هاى مغازى و سيره آمده است.