مجلسيان برگ عيش باز بساز آوريد |
|
مغبچگان را به بزم با دف وسازآوريد |
مطربكان را ميان بسته و باز آوريد |
|
در همه فن ها حريف محرم راز آوريد |
عشرت نوروز را باده فراز آوريد |
|
جشن همايون عيدمانده ز جم يادگار |
يزدان بر كس نبست چون در اميد |
|
بار به چرخ آوريد همسر ناهيد را |
از افق خم كشيد اختر باشيد را |
|
خواسته بشايد اگر دختر جمشيد را |
دختر جمشيد را خواهر خورشيد را |
|
مهرش نقد كرد كيست به جان خواستار |
سرو وگل آمد به باغ خرمى اندوخته |
|
يكى برافراخته يكى بر افروخته |
يكى بقدساخته يكى به خدسوخته |
|
بر تن نورستگان جامه ى نو دوخته |
بلبل گويا بود طفل نو آموخته |
|
كز پى تكرار درس همى سرايد هزار |
ز خار و خس شاخ ها، يكسره پيراسته |
|
به گلبنان بلبلان نشسته و خاسته |
به زير و بم نغمه ها فزوده و كاسته |
|
ماشطه دست صنع چنان كه خود خواسته |
همه عروسان باغ به خوبى آراسته |
|
روى چمن آبدار موى سمن تابدار |
بر سرشان از سخت نثار در ريخته |
|
به لعل هاى خوشاب مشك تر آميخته |
خورده مينا به باغ به روى هم بيخته |
|
انجام رخشنده شد زخاك انگيخته |
خوشه انگور بين زتاك آويخته |
|
راست چو عقد پرن زطارم زرنگار |
اى دل اندوهگين تا به كى افسرده |
|
همچو ورق در خزان خشكى و پژمرده |
آب رخ اهل دل اى دل من برده |
|
تا نخورى غير غم گر تو قسم خورده |
يك دم پنهان بر آر گرنه همى مرده |
|
زانكه زمين اين زمان زد نفس آشكار |
باد سرافيل وش آمد با نفخ صور |
|
با نفسى روح بخش كرد به هامون عبور |
زنده به يك دم نمود يكسره اهل قبور |
|
گلشن دارالنعيم بستان دار السرور |
يافته باشى اگر رمز كذاك النشور |
|
مى بشمر نوبهار آيه روز شمار |
شعار عباسيان دمن سيه كرده دوش |
|
راه بنى هاشمى چمن شده سبزپوش |
به زردرويى مپوى زرسخ باده بنوش |
|
سپيد سختى طلب ز صبغه الله كه دوش |
همى سرودم سروش به حضرت مى فروش |
|
كه مى هماره سزد خاصه به فصل بهار |
بافته نساج صنع سبز قطب راه راه |
|
حرير الوان به باغ بر سر هم تاه تاه |
باز شود تاه تاه زشبنم گاه گاه |
|
بلبل بر روى گل مى بتند ماه ماه |
كيك به كهسارها خنده كند قاه قاه |
|
ابر به گلزارها گريه كند زار زار |
گريه او غنچه را شكفته خندان كند |
|
سنبل سيراب را تاب دو چندان كند |
نرگس شاداب را گويد و شادان كند |
|
فصل چنين منع ميه نه مرز ميدان كند |
اگر كند زاهدى ابله و نادان كند |
|
نه همچو شيخ الرئيس فقيه حكمت شعار |
اى همه خوبان شهر پيش وجودت عدم |
|
سرو همايون خرام ماه مبارك قدم |
خيز و تغافل مكن غفلت آرد ندم |
|
وقت سپيده دم است زآنمى چون سرخ دم |
شايد در فروردين داد مكافات دى |
|
ساقى منشين زپاى باده پى به پى |
چونكه نه سيراب شد كام من از شر رى |
|
بايد ريان كنى جان من از نهر مى |
هوش مراد دشمن است باده بود خصم وى |
|
هوش زاديم گسار اى صنم ميگسار |
تا نزدى نقش غم بخت سيه پوش من |
|
تا نه در آتش بدى اين دل پرجوش من |
تا نشدى روز و شب غصه هم آغوش من |
|
كاش گشوده نبود چشم من و گوش من |
كآفت جان من است عقل من و هوش من |
|
سخت به رنج اندر است جان و تن هوشيار |
زآينه دل زادى به باده زنگار غم |
|
نمى سزد در بهار تنى گرفتار غم |
رسيد دور خوشى گذشت ادوار غم |
|
كنون كه گل بر دميد بكش زپا خار غم |
به بردبارى فكن زدوش دل بار غم |
|
كه عاقبت خرمى است نصيبه بردبار |
به طرف گلشن خرام سرو قبا پوش بين |
|
بتان سيمين بدن سمن بناگوش بين |
به جام كيخسروى خون سياوش بين |
|
انده دى در بهار همه فراموش بين |
بلبل با گل كنون دست در آغوش بين |
|
كه يازده مه كشد به پاى گل انتظار |
باد زره گر شده به آب ها درع باف |
|
به اسپر برف بين زتير باران شكاف |
كوه كمر بسته باز تيغ كشيد از غلاف |
|
همچو على ذوالفقار به حرب اهل خلاف |
شير شكن در هزو پيل فكن در مصاف |
|
حيدر اژدر شكر صفدر مرحب شكار |
شاه ولايت پناه خسرو ملك قدم |
|
آمده با عقل كل در همه جا همقدم |
كاتب خط وجود صاحب لوح و قلم |
|
رايت توحيد را كرده به كيهان علم |
بر همه كاينات علم ولى النعم |
|
بر سر خوان عطاش خلق جهان ريزه خوار |
نقطه ام الكتاب فاتحه فيض وجود |
|
نكته حسن المآب خاتمه هر وجود |
حاكم يوم الحساب ناظم يوم الورود |
|
معنى فصل الخطاب مقصد غيب و شهود |
اول قوس نزول آخر قوس صعود |
|
سر همه انبيا ظهور پروردگار |
دفتر ايجاد را طراز عنوان على است |
|
بيرت آدمى صورت رحمن على است |
به تابش نور وحى شريك قرآن على است |
|
به محكمات نبى صراط و ميزان على است |
به صدق دين نبى دليل و برهان على است |
|
كه گرنه تصديق وى دين نشدى استوار |
يگانه اصل قديم خجسته فرع كريم |
|
به نيروى دست او قوى است شرع قويم |
به سر ام الكتاب اوست على حكيم |
|
كه جز صراط على نيست رهى مستقيم |
زبرق تيغش شود كوه گران دل دو نيم |
|
نيست فنى چون على سيف نه چون ذوالفقار |
چون دم روح القدس آمد دمساز من |
|
به دانش و نظم و نثر نيست كس انباز من |
گرفت يكسر جهان بلند آواز من |
|
اگر چه زين برتر است هنوز پرواز من |
به صدق دعوى همين قصيده اعجاز من |
|
هر كه تواند سخن بگو بيا و بيار |
فروزه ايزدى طبع منير من است |
|
به هر روش از سخن خرد مشير من است |
قوافى صعب و سخت حكم پذير من است |
|
اگر ندانى چرا سخن اسير من است |
از آن كه اندر بيان على امير من است |
|
اوست امير كلام من از پيش رهسپار |