فخر الدين رازى در تفسير آيه مباهله مى گويد: در رى مردى
بود كه او را محمد بن حسن حمصى مى گفتند و او مردى دانشمند و شيعه دوازده امامى
بود. او مى گفت: على بن ابى طالب از همه انبياى عظام و اولوالعزم افضل است، به
استثناى حضرت ختمى مرتبت. و استدلال اين آيه مباهله و كلمه
انفسنا مى كرد؛ چه مراد به آن، به طور يقين شخص
پيغمبر نيست؛ چه او داعى است و آدمى خود را نمى خواند. بى شك مراد غير اوست، و
اجماع امت، بر اين است كه آن غير على نيست. پس آيه صراحت دارد كه نفس على نفس
نبى است.(893)
و چون گفتيم، ممكن نيست كه اين نفس عين آن نفس باشد، به ناچار بايد بگوييم:
مانند آن مقصود است و اين مانندى مساوات است و اين مساوات از جميع جهات و در
جميع وجوه است. تنها درباره نبوت و فضيلت رسالت، به حكم دلايل خاتميت مى
گذاريم، و فضل محمد را محفوظ مى داريم؛ چه افضليت محمد قابل ترديد و انكار
نيست. پس از محمد صلى الله عليه و آله و سلم على را از همه انبيا افضل مى
دانيم؛ زيرا محمد افضل انبياست و على مثل محمد است. پس افضليت او مسلم است و
عجب تر اين كه، استدلال خود را به اين آيت تاييد و تقويت مى كرد، به حديثى كه
اهل درايت از شيعه و سنى، روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
مى فرمود:
مَن اراد اءن يرى آدم فى علمه و نوحا فى
طاعته و ابراهيم فى خلّته و موسى فى هيبته و عيسى فى صفوته فلينظر الى على بن
ابى طالب ؛(894)
هر كسى مى خواهد آدم را در عملش، نوح را در فرمان برادرى اش، ابراهيم را در
دوستى اش، موسى را در هراسش و عيسى را در برگزيدگى اش ببيند، بايد به على بن
ابى طالب بنگرد.
چه حديث دلالت دارد بر آن كه، آن چه از فضايل در اين
پيغمبران به طور تفرق بود، در شخص على عليه السلام مجتمع است. آن چه خوبان همه
دارند، تو تنها دارى. پس اين حديث هم دلالت دارد كه على از همه انبيا افضل است
و سپس مى گويد: همه شيعيان از پيش مى گفتند، چنان كه هم اكنون نيز مى گويند، و
به اين آيت استدلال كنند، بر افضليت آن حضرت از همه صحابه كبار؛ چه نفس محمد
افضل از اصحاب است. على هم كه نفس محمد است، و مثل او بايد افضل باشد، اين
است كه تقرير بيان شيعه، ولى در پاسخ آن ها بايد گفت: چنان چه اجماع مسلمين است
كه محمد افضل است از على، همچنين بيش از آن كه محمد بن حسن حمصى به دنيا بيايد،
اجتماع قائم بوده است كه نبى از غير نبى افضل است و على به اجماع مسلمين نبى
نيست.
من اطاعنى، فقد اطاع الله و من عصانى، عصى
الله، من اطاع عليا فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى؛(895)
هر كس مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس به من كفر بورزد به خدا كفر
ورزيده، هر كس على را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس به على كفر بورزد به من
كفر ورزيده.
نصوص در اين خصوص بسيار است و اخبار و روايات غير قابل انكار.
اگر كسى بگويد، چگونه ممكن است كه صحابه كبار، بر خلاف نص پيغمبر بزرگوارى عمل
كرده باشند، به گفته مرحوم سيد شرف الدين آيت الله العظمى اعلى الله مقامه النص
و الاجتهاد را بيان همين حقيقت نوشته ايم. در مراجعات و فصول المهمه، به تفصيل
گفته ايم و جاى استبعاد نيست؛ چه آقايان جاه طلب و رجال هنرمند سياست و
طرفداران آن ها كه برخى اصحاب پيغمبر بودند، چنين نظر مى دادند كه تعبد به
گفتار پيغمبر، فقط در موضوعات دينى است و اختصاص دارد، به نماز و قبله و روزه و
ماه رمضان. نه در امور سياسى و اجتماعى و تدبير امور مملكت و اداره شئون دولت.
زمامدارى و مصالح كشور را ما بهتر مى دانيم. صلاح مملكت خويش خسروان دانند و
از پيغمبر اكرم نقل كرده اند كه فرمود:
انتم علم
بامور دنياكم؛
شما امور دنياى خويش را مى دانيد.
و هم فرموده است:
انى فيما لم يوح الى كاحدكم؛(896)
در مواردى كه به من وحى نشده است، من نيز مانند يكى از شما هستم.
و اين
پندار خود را به قرآن مجيد پيوستگى داده اند كه:
قُلْ
إِنَّمَا اءَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ؛(897)
بگو: من هم مثل شما بشرى هستم و [لى ] به من وحى مى شود.
يك تن از اينان كه
مدعى سير و سلوك نيز هست، دعوى كشف و شهود دارد. گويد:
وَ مَا اءَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا
نَبِيٍّ إِلَّا ءِاذَا تَمَنَّى اءَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى اءُمْنِيَّتِهِ
فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ؛(898)
و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم؛ جز اين كه هرگاه چيزى
تلاوت مى نمود، شيطان در تلاوتش القاى [شبهه ] مى كرد. پس خدا آن چه را شيطان
القا مى كرد، محو مى گرداند.
نه خطاب با محمد است صلى الله عليه و آله و سلم
كه سيد و مخفر مخلصان است. پس مردم مى بايد كه غلو نكنند و اعتقاد غلو نيز،
نقصان است ولى را. اعتقاد به ولايت بايد كرد، نه به نبوت و نبى را. اعتقاد به
نبوت بايد كرد، نه به الوهيت تا در هلاك نيفتد. حق تعالى بشير را چنان نيافريده
است كه او هرگز از مرتبه بشرى قدم بالا نهد.
آن گاه كه ابو سلول مرده و
منافق بوده، پسر او مسلمان شده بود. التماس مى كرد از حضرت رسول كه بر او
نماز كند. رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت تا نماز كند، در راه عمر فرا
رسيد. پرسيد كه رسول خدا به كجا مى رود؟ قصه بگفت. عمر گفت: نشايد كه رسول خدا
بر منافقى نماز كند. رسول سخن نمى شوند، در حال جبرئيل بيامد و موافق راءى عمر
آيت آورد كه:
وَ لاَ تُصَلِّ عَلَى اءَحَدٍ مِّنْهُم
مَّاتَ اءَبَدًا؛
(899)
و هرگز بر هيچ مرده اى از آنان نماز مگزار.
رسول
بازگشت. ديگر بار پسر ابى سلول درخواست كرد، كه رسول بر سر خاك او چندان
بايستد، كه او را در خاك نهند، اگر نماز مى گزارد. رسول باز قصد رفتن كرد. باز
عمر گفت: اين نيز نشايد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم التفات نمى كرد و مى
رفت. عمر پيش آمد و رداى مبارك رسول بگرفت كه باز گرد. رسول باز نمى گشت و عمر
دست باز نمى داشت. تا چندان قوت كرد كه گردن مبارك او آزرده شود. رسول صلى الله
عليه و آله و سلم سرخ گشت و از گستاخى عمر متغير شد. ديگر بار جبرئيل بر وفق
سخن عمر آيت آورد:
وَ لاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ
إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ؛(900)
و بر سر قبرش نايست، چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند.
و يك نوبت
آن وقت كه لشكر اسلام كفار قريش را بگرفتند، رسول در خيمه اديم نشسته بود و با
ابوبكر مشورت مى كرد، كه اگر اين قوم بگذاريم و جهت لشكر اسلام چيزى بستانيم،
شايد كه بعد از اين مسلمان شوند، تا قريش بر نيفتند. در اين سخن بودند كه عمر
در آمد.
رسول پرسيد: تو چه مى بينى ؟ گفت: همه را گردن بزنند. رسول گفت: كه
نه ايشان را اجازت دهيم، تا مكه روند، هر يك بهاى خود بدهند. همچنين كرد.
دستورى داد تا برفتند. جبرئيل آمد و آيت عتاب آورد كه:
مَا كَانَ لِنَبِيٍّ اءَن يَكُونَ لَهُ اءَسْرَى حَتَّى
يُثْخِنَ فِى الاَرْضِ؛(901)
هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذ سَرب ها از دشمنان ] اسيرانى بگيرد،
تا در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند.
تفو بر تو اى چرخ گردون تفو.
گاهى زبان خيانت مى كند و زبان غير قبال جبران به بار مى آورد. چه وظيفه زبان
ترجمانى است. او فقط بايد ترجمان وجدان باشد و تعبير از ما فى الضمير كند، نه
آن كه جحدوا بها و استيقنتها انفسهم بار ديگر
مصداق پيدا كند. آيا شما برادران اهل سنت و جماعت، اجازه مى دهيد كسانى به
منظور حفظ مقام خلفا و تحكيم مبانى خلافت رعايت شئون نبوت نكنند و از مقام
رسالت بكاهند؟
چگونه رواست كه شما، حضرت ختمى مرتبت را واجد حكمت بالغه و
عصمت واجبه بشناسيد و او را خاتم پيغمبران و سرور حكما و فلاسفه جهان بدانيد؟
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ
يُوحَى؛(902)
و از سر هوس سخن نمى گويد. اين سخن به جز وحيى كه وحى مى شود نيست.
درباره
او بخوانيد، و سپس چنين گفتارى را بپذيريد.
بخوانيد به گفته مرحوم شرف الدين
از شيعه گذشته. اگر فلاسفه اروپا و آمريكا از شما بپرسند كه پيغمبر شما، كسى
است كه در روز غدير خم هزاران نفر مردم مسافر را در هواى گرم، وسط بيابان حجاز
معطل كرد، دستور توقف داد، اصرار كرد كسانى كه جلو رفته اند، باز پس آيند، آنان
كه عقب مانده اند برسند، من كار لازم دارم. امرى است كه بايد ابلاغ كنم. پس
از اين، من در ميان شما نخواهم بود. منبر از جهاز اشتران تهيه كنيد. حاضران به
غايبان برسانيد. من در شرف رفتن هستم. اين آخرين سفر حج من بود. در آغاز خطبه،
خبر مرگ خود را بدهد و سپس بگويد: من مسئول هستم. شما همه مسئول خواهيد بود.
آيا شما شهادت به نبوت من نداده ايد؟ اقرار به وحدانيت خدا نكرده ايد؟ آيا شما
اعتراف به وجود بهشت و دوزخ نداريد؟ مرگ را حق، زنده شدن پس از مرگ را حق،
قيامت را باور نداريد؟ همه گفتند: چرا يا رسول الله، سپس بى درنگ دست على را
بگيرد، و او را بلند كند كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شود، و بگويد خدا مولاى
من است و من مولاى مومنانم. و مخصوصا اين جمله را تفسير كند و توضيح فرمايد كه
من اولى هستم به مؤ منان، از خودشان و پس از اين تفسير بگويد:
فمن كنت مولاه، فهذا على مولاه، يا وليه فهذا وليه اللهم
وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله؛(903)
هر كس را من مولاى او هستم على عليه السلام نيز مولاى اوست يا هر كس كه من
سرور اويم على سرور اوست، خداوندا، هر كس را كه على را دوست بدارد دوست بدار، و
هر كس را كه على را دشمن بدارد دشمن بدار، و هر كس را كه على را يارى كند، يارى
كن، و هر كس را كه على را خوار بدارد خوار كن.
و عترت را عدل قرآن قرار دهد
و بگويد: آنها از هم جدا نميشوند. اين همه، اصرار و تاءكيد و اهتمام تمام، از
آغاز خطبه تا انجام، و تهيه مقدمات و گرفتن نتيجه. كسانى كه پيروى كنند رستگار
شوند و آنان كه تخلف ورزند گمراهند. شما را به شرف انسانيت سوگند، اگر بيگانگان
از شما بپرسند، شما چنين پاسخى خواهيد داد كه پيغمبر مى خواست بگويد: على
عموزاده من است، يا ناصر من و دين من است، يا دوست من و مسلمين است.
گمان
نمى كنم شما راضى شويد، چنين نسبتى به حضرت ختمى مرتبت بدهيد و روا بدانيد كه
بيش از صدهزار تن را براى بيان يك امر واضح معطل كند و توضيح واضح دهد. يقين
دارم، شما نمى پسنديد كه اعمال و اقوال پيغمبر، مورد تحقير يا انتقاد فلاسفه و
حكما واقع شود. گفتار و رفتار رسول اكرم مصون از خطا؛ بلكه عين صواب و نفس حكمت
و عصمت است.
خداوند تضمين و تامين فرمود و وى را امين خواند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى
الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطَاعٍ ثُمَّ اءَمِينٍ وَ مَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ؛(904)
كه [قرآن ] سخن فرشته بزرگوارى است. نيرومند [كه ] پيش خداوند عرش، بلندپايگاه
است. در آن جا [هم ] مطاع [و هم ] امين است. و رفيق شما مجنون نيست.
و از
همه مهم تر، براى بيان يك امر بديهى و توضيح واضحى، از خداوند مصونيت بخواهد و
پى فرصت مناسب بگردد، تا در چنان جا و موقعيتى كه محل افتراق و جدايى قوافل است
به حكم آيت شريفه:
يَا اءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ
مَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ
رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛(905)
اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى
پيامبرش را نرسانده اى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد.
پيغمبر
اكرم كه روز اول، در محيط شرك و كفر و بت پرستى، با آن همه دشمن واهمه نكرد، و
از مشركان نترسيد، و نام خداوند را به وحدت و يگانگى برد، چه شد كه در محيط
اصحاب كبار دوستان جانى و ياران مهربانش مى ترسيد؟
در سال آخر عمر، كه خبر
مرگ خود را شنيد و نزديك شدن اجل خود را دانست مردم را به حج بيت الله امر
فرمود و اين سفر را حجة الوداع نامند. گويند: نود هزار تن يا بيشتر، ازمدينه
حركت كردند و جمعى ديگر هم، در بين راه پيوستند و تا روز موقف در عرفه، درك
خدمت و صحبت كردند. در عرفات سخن گفت و نصيحت كرد، وصاياى پيغمبران گذشته ياد
آورى فرمودند و در مقام تعيين تكليف آينده مسلمين بر آمدند.
ايها الناس انى يوشك اءن ادعى فاجيب و انى تارك فيكم
الثقلين ما اءنْ تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن
يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيها؛(906)
من در بين شما چيزى را باقى مى گذارم كه اگر به آن متمسك شويد گمراه نخواهيد
شد: كتاب خداى تعالى كه رشته اى است كه بين آسمان و زمين كشيده شده است و عترتم
كه همان اهل بيت من است و آن دو از يكديگر جدا نشوند تا آن كه در سر حوض كوثر
بر من در آيند.
اينگونه بيان در موارد مختلف فرموده و نجات ملت و سعادت امت
خود را در پيروى قرآن و عترت دانسته است. ولى دو مورد آن رسمى و عمومى بود. يكى
روز موقف و در عرفات بود كه در آن روز عجيب و كنگره عالمى به صداى بلند اهل
موقف را كه بدو نگاه مى كردند و گوش به سخنان او مى دادند، فرمود:
على منى و انا من على و لا يؤ دى عنى الا اءنا او على؛(907)
على از من است و من از على هستم و امر من (ابلاغ رسالت ) جز من و على كسى انجام
نمى دهد.
سخن نغز و جمله پرمغز، بر زبان سبك آيد، ولى در ميزان عقل گران سنگ
بود كه صلاحيت و شايستگى خود را درباره اميرالمؤ منين ثابت كرد. با اين اجازه
صريح و نص صحيح، رخصت تشريع بدو داد و دست او را باز گذاشت كه در احكام الهيه
كه بدو سپرده اند و او را شركت داده اند، و پس از رحلت پيغمبر محل ابتلا خواهد
بود و اجرا نمايد و كار بندد، جز آن كه على پيغمبر نبود، ولى عمل او پيغمبرانه
بود.
با اين سنت حكمت كه تنها در مكتب نبوت و رسالت ديده مى شود، موضوع
ولايت را تبليغ فرمود، و از اين راه هاى مختلف، در خلوت و جلوت، سفر و حضر و
منبر و محضر به قانون تدريج و ناموس تدرج، سخنان لازم را فرموده. دست ديگران را
نسبت به زبان معارضين و معترضين را نيز باز گذاشت. كم و بيش آزمايش شدند و حسن
نيت و سوء نيت خويش نشان دادند. ولى چون راه تاءويل و موجبات تضليل را براى خود
باز مى ديدند، دندان روى جگر گذاشتند و تحمل كردند، و بدين وسيله از تجريح
عواطف و تصريح به مخالفت جلوگيرى فرمود و حتى تخدير اعصاب نمود كه در ظاهر حس
قبول و تمكين داشتند و دل ها آكنده از خلاف بود.
و
لَتعرفَنَّهم فى لَحنِ القَول؛(908)
و از آهنگ سخن به [حال ] آنان پى خواهند بُرد.
قَدْ
بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ اءَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ اءَكْبَرُ؛(909)
دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است؛ و آن چه سينه هايشان نهان مى دارد، بزرگتر
است.
اين حقيقت قابل ترديد نيست كه گروهى از دشمنان سرسخت اسلام، به نام
صحابه كبار، در خدمت آن حضرت بودند و دل هايشان جاى ديگرى بوده است. اين قرآن
مجيد است كه پيوسته پيغمبر اكرم را از كيد و مكر آنان بر حذر داشته و پرده از
دسايس آن ها برداشته است.
وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلا
رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ اءَفَإِن مَّاتَ اءَوْ قُتِلَ
انقَلَبْتُمْ عَلَى اءَعْقَابِكُمْ؛(910)
و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم ] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست.
آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟
وَ ءِاذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا
وَ ءِاذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا
نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ؛(911)
و چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد كنند، مى گويند: ((ايمان
آورديم )). و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند، مى گويند:
((در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مى
كنيم )).
من لى بعاصف شملال يبلغنى |
|
إ لى الغرى فيلقينى وينساني |
إ لى الذى فرض الرحمان طاعته |
|
على البرية من جن وإ نسان |
تنزه الرب عن مثل يخبرنا |
|
باءنه ورسول الله سيان |
كَانَ رحمته فى طى سطوته |
|
آرام وجرة فى آساد خفان |
عم الورى كرما فاق الذرى شمما |
|
روى الثرى غنما من نحر فرسان |
فالدين منتظم والشمل ملتئم |
|
والكفر منهدم من سيفه القاني |
كالبرق فى بسم والنار فى ضرم |
|
والماء فى سجم من نهر اءفنان |
فقاره وهى فى غمد تجللها |
|
آى الوعيد حواها جلد قرآن |
قد اقتدى برسول الله فى ظلم |
|
والناس طرا عكوف عند اءوثان |
تعسا لهم كيف ضلوا بعد ما ظهرت |
|
لهم بوارق آيات وبرهان |
فهل اءريد سواه حيث قيل لهم |
|
هذا على فمن والاه والانى |
هل ردت الشمس يوما لابن حنتمة |
|
اءو هل هوى كوكب فى بيت عثمان |
هل جاد يوما اءبو بكر بخاتمه |
|
مناجيا بين تحريم واءركان |
لولاه لم يجدوا كفوا لفاطمة |
|
لولاه لم يفهموا اءسرار قرآن |
لولاه كَانَ رسول الله ذا عقم |
|
لولاه ما اتقدت مشكاة إ يمان |
لولاه ما خلقت اءرض ولا فلك |
|
لولاه لم يقترن بالاول الثانى |
هل فى فراش رسول الله بات فتى |
|
سواه اذخف من نصل بنيران |
ما كَانَ ربا و لكن ليس من بشر |
|
و ليس يشغله شاءن عن الشان |
هو الذى كَانَ بيت الله مولده |
|
فطهر البيت من ارجاس اوثان |
هو الذى من رسول الله كَانَ له |
|
مقام هرون من موسى بن عمران |
هو الذى صار عرش الرب ذا شنف |
|
ءِاذَا صار قرطيه ابناه الكريمان |
اقدامه مسحت ظهرا به مسحت |
|
يد الاله عليه عز من شاءن |
عمت شابيبه الافاق اءنْ شجرا |
|
سقته فهو مع الطوبى بصنوان |
تفيض راحته للناس معجلة |
|
عقد اللئالى بلا مهل كنيسان |
رجب الاكف ءِاذَا فاضت انامله |
|
لو لم يقل حسب ثنى يوم طوفان |
ما تستقر الرواسى تحت صارمه |
|
كالطور تندك من اس و بنيان |
لولا الوصيلة فالشيخان اربعة |
|
يوم السقيفة بل عثمان اثنان |
فيا عجيبا من الدنيا و عادتها |
|
اءنْ لا تساعد غير الوغد باعلان |
شقال بلغ و الا فادرانك ما |
|
بلغت حق رسالاتى و تبيانى |
بين الجماهير فى بيداء قد ملئت |
|
بكل من كَانَ من اعقاب عدنان |
و قَالَ صحب رسول الله قاطبة |
|
بخ لذاك و كَانَ الاول الثانى |
من بعد ما شدد الرحمن امرته |
|
على الرسول باحكام و اتقان |
تقدمته اناس ليس عينهم |
|
نقص الاله و لا منطوق برهان |
حتى ءِاذَا حدث الاحداث نعثلهم |
|
بين اليهود بتحقير وخذلان |
من بعد ذاك ابن هند قام مدعيا |
|
مموها امره من ثار عثمان |
لا اضحك الله سن الدهران له |
|
قواعد عدلت عن كل ميزان |
از حجة الوداع برگشت. تو گويى، در دل چيزى نهان مى داشت و از خدا نظر عنايت و
حمايت مى داشت كه مبادا زحمات چندين ساله به هدر رود و كفر باطن آشكار شود، و
پيغمبرى كه از كفار قريش در مكه نترسيد و در روز وحدت و تنهايى، نام خدا به
وحدت و يكتايى برد و به گفته كارليل لَقَد قَامَ
مُحَمَّد فِى وَجهِ العالم. آرى، انسان از دشمنان ظاهرى و مخالفان آشكار
خود نمى ترسد؛ چه تكليف آدمى با آن ها روشن است. ولى دشمنان كه در لباس دوستى
جلوه گرى كند، خطرناك و قابل احتراز است. از اين رو بود كه حس اضطراب درونى مى
گيرد. به اين جهت جبرئيلش گفت:
يَا اءَيُّهَا
الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ
فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ
لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛
(912)
اى پيامبر، آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل
شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى. و خدا تو را از [گزند] مردم
نگاه مى دارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.
ملت اسلام و امت قرآن
را كه طالب حق است، تدبير در اين آيت لازم است كه اين تهديد شديد از چه رو
و اءنْ لم تفعل فما بلغته رسالته چراست ؟ مقام
ولايت و مرتبه امامت در دين اسلام چيست و صاحب اين مقام كيست ؟ ترك ولايت، ترك
توحيد و مخالفان امامت را از حقيقت اسلام بهره نباشد. نظير اين تهديد در ترك
توحيد شده است:
و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك
لئن اشركت ليحبطنّ عملك؛(913)
و قطعا به تو به كسانى كه پيش از تو بودند وحى شده است: ((اگر
شرك ورزى حتما كردارت تباه و مسلما از زيانكاران خواهى شد)).
و پس از امعان نظر در اين آيت، اهل نظر و درايت را روشن است، كه اين تحديد به
مخالفان ولايت و دشمنان على است؛ نه به پيغمبر اكرم كه جان على است.
به محض
نزول آيه، از مركب فرود آمد و همه مسافران را پياده كرد و دستور داد، تا آنان
كه در مقدم قافله اند، باز گردند و عقب ماندگان، باز پيوندند، تا عموم همسفران
فراهم آيند و نماز ظهر را بخوانند و منبرى از جهاز شتران ترتيب دادند و سايبانى
طبيعى و صناعى ايجاد كردند.
بر منبر آمد و على را با خود به منبر برد و سخن
به حمد پروردگار آغاز كرد:
الحمدلله الذى علا فى
توحده، و دناه فى تفرده، و جل فى سلطانه؛(914)
حمد و ستايش در خور پروردگارى است كه شريك و نظيرى نداشته و بى همتا و يگانه
است، و حكومت او سراسر هستى را فرا گرفته است. دقت شود ترجمه اضافى نباشد.
به طورى كه در تفسير صافى و ديگر كتب شيعه هست، چند صفحه كتاب را گرفته، ولى
حضرات اهل سنت به شيوه مرضيه اى كه دارند، نقل همه گفتار پيغمبر را لازم نمى
دانند و رعايت اختصار مى كنند. خطبه غدير به نقل اهل سنت و جماعت اين است:
ايها الناس، يوشك اءن ادعى فاجيب، و انى مسئول و انكم
مسوولون، فماذا انتم قائلون ؟ فقالوا: نشهد انك قد بلغت و جاهدت و نصحت، و جزاك
الله خيرا. فقال: اليس تشهدون اءن لا اله الا الله، و اءن محمدا عبده و رسوله،
و اءنّ نار حق، و اءنّ الموت حق، و اءنّ البعث حق بعد الموت، و اءنّ الساعة
آتية لا ريب فيها، و اءنّ الله يبعث من فى القبور؟ قالوا: بلى نشهد بذلك. قال:
اللهم اشهد. ثُمَّ قال: اءنّ الله مولاى، و انا مولى المؤ منين، و انا اولى بهم
انفسهم، فمن كنت مولاه فهاذا على مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
ثم قال: يا ايها الناس، انى فرطكم، و انكم واردون على الحوض، حوض اعرض مما
بين بصرى الى صنعاء فيه عدد النجوم قدحان من فضة، و انى سائلكم حين تردون علىّ
عن الثقلين كيف تخلفونى فيهما؟ الثقل الاكبر كتاب الله عز و جل، سبب طرفه بيده
الله تعالى، و طرفه الاخر بايديكم، فاستمسكوا به، لا تضلوا، و عترتى اهل بيتى
فانه قد نباءنى اللطيف الخبير انهما لن ينقضيا حتى يردا على الحوض؛(915)
اى مردم! نزديك است كه دعوت شوم و اجابت كنم و من پاسخگو هستم و شما نيز
پاسخگوييد، حال چه مى گوييم ؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه پيام را رساندى و كوشيدى
و خيرخواهى نمودى و خدا پاداش نيكت دهد. آن گاه فرمود: آيا گواهى نمى دهيد كه
معبودى جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست و آتش (دوزخ ) و مرگ و
برانگيخته شدن و پس از مرگ حقيقت دارد و روز رستاخيز بى شك آمدنى است و خداوند
مردگان در قبرها را بر مى انگيزاند؟ گفتند: آرى، به اين ها گواهى مى دهيم. آن
گاه فرمود: بار الها! گواه باش. سپس فرمود: خدا مولاى من است و من مولاى مؤ
منانم و من از خودشان به آنان سزاوارترم، پس هر كس من مولاى اويم، اين على
مولاى اوست. بار الها! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش.
سپس فرمود: اى
مردم! من از ميانتان مى روم و شما در حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد، حوضى كه
وسيع تر از فاصله ميان بصرى و صيغاست و در آن به تعداد ستارگان، جام هاى نقره
اى است و من هنگامى كه بر من وارد شويد از شما درباره ثقلين مى پرسم كه چگونه
پس از من با آن دو رفتار كرديد؟ ثقل بزرگتر كتاب خداى عز و جل است كه ريسمانى
است كه يك سرش به دست خدا و سر ديگرش به دست شماست، پس به آن چنگ زنيد تا گمراه
نگرديد (و ثقل ديگر) خويشان و اهل بيت من اند و خداوند مهربان و آگاه مرا خبر
داده كه اين دو از هم جدا نمى گردند تا در حوض بر من وارد شوند.
اين خطبه،
به طورى كه ملاحظه مى فرمايند، دستخوش حذف و اختصار شده است و از نصوص آن، آن
چه را صلاح ندانسته اند، كاسته؛ چه قدرت دست آنان را باز گذاشته و اختيار تام
داشته اند. بايد امتنان داشت كه همين مقدار باقى گذاشته اند، كه عند الحاجة
حاجت باشد.
اهل سنت و جماعت گويند: چون فعل صحابه را، حتى المقدور بايستى
حمل بر صحت كرد، از اين جهت مى گوييم: لغت مولى در قرآن براى معانى مختلف آمده
است. گاه به معنى اولى به تصرف به كار رفته است ماءويكم
النار هى مولاكم اى اولى بكم. و گاهى به منى ناصر استعمال شده است. چون:
ذَلِكَ بِاءَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ
اءَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛(916)
چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، ولى كافران را سرپرست [و يارى
] نيست.
و هم به معنى وارث آمده است:
وَ لِكُلٍّ
جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الاَقْرَبُونَ؛(917)
و از آن چه پدر و مادر و خويشاوندان، و كسانى كه شما [با آنان ] پيمان بسته
ايد، بر جاى گذاشته اند.
يعنى، وارثان و به معنى عصبه و خويشاوندان پدرى ذكر
شده است:
و انى خفت المولى من ورآءى؛(918)
و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناكم.
معنى دوست نيز داشته است:
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا؛(919)
همان روزى كه هيچ دوستى از هيچ دوستى نمى تواند حمايتى كند.
و همچنين لفظ
ولى، به معنى اولى به تصرف گفته مى شود. فلانى، ولى فلانى است. چه زيان خواهد
داشت، اگر بگوييم: معنى من كنت مولاه، ناصر، يا
دوست، يا عموزاده و نظاير اينهاست. تا به مقام خلفا جسارتى نشود و خلافت آن ها
لكه دار نگردد. ولى مقام نبوت:
فَإِنَّهَا لَا
تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ؛(920)
در حقيقت، چشم ها كور نيست، ليكن دل هايى كه در سينه هاست كور است.
اى دلبر و فرخ رخ فرخنده شمايل |
|
واى دولت حسن آمده بر روى تومايل |
عع خال تو نشان تو و گيسوت حمايل |
|
ديوانه دل ما و به دوش توسلاسل |
آن سلسله را چون دل ما در خور و قابل |
|
بر گردن يك سلسله منت بنه اى يار |
اى محرم كوى تو دل عامى و عارف |
|
اى چهره تو قبله ارباب معارف |
تو كعبه حسنى و بتان حول تو طائف |
|
وندر حرم روى تو اى كَانَ لطائف |
زلف تو از آن روى كه الخائن خائف |
|
لرزان و پريشان است چون دزد سيه كار |
سرما بنگر تا كه چه آرد به سر ما |
|
گر ما بدر نگيم كشدمان همه سر ما |
زان آتش سيال فروزنده ز مينا |
|
كن سينه سوزانم غيرت ده سينا |
تا هست به بزم اندر اين آب شرر زا |
|
النار و لاالعاركه عار آيدم از نار |
از سطوت سر ما ز چه سوراخ به سوراخ |
|
در خانه خزيدستى اى لعبت گستاخ |
يك ساغر مى مى زن و در باغ شو از كاخ |
|
پوشيده ببين از برف زير و ز برشاخ |
اى شوخ اما تنظر و الغصن لقدشاخ |
|
شيخى است كه اسپيد كند جامه و دستار |
خرم دل آن كو ز طرب فرو نباشد |
|
در خاطرش از سردى دى گرد نباشد |
گر فصل زمستان شد دم سرد نباشد |
|
بى باده زيد مرد مگر مرد نباشد |
گر درد نباشد چه غم ار ورد نباشد |
|
كز برگ درختان راست اشكوفه بسيار |
اين جامه به روى هم بيكاره نپوشيد |
|
سنجاب و خز ار داريد يكباره فروشيد |
پس باده به دست آريد همواره نپوشيد |
|
با يكدگر انگاه كه گرميد بجوشيد |
زنهار حريفان ز من اين پند نيوشيد |
|
از پند كه بر مى ببرد مرد هشيوار |
هر چند كه در روز وليعهدى حيدر |
|
بخشد گنه شيعه وى حضرت داور |
سهلست اگر يك روز بى باده برم سر |
|
خيزآب معطر زن برنار مقطر |
بايد به چنين روزى با ذيل مطهر |
|
در مجلس پاكان شوم و محفل ابرار |
زان خمر قديمى كه نه هم عصر عصير است |
|
زان مى كه يكى از اثرش جرم اثير است |
زان مى كه از او نشئه انسان كبير است |
|
زان مى كه گسارنده اوحى قدير است |
زان باده كه خمخانه او خم غدير است |
|
اى ساقى قدسى ز كرم ساغر سرشار |
حق گفت به پيغمبر خوش دار وفا را |
|
در عالم ذرات كه خوانديم شما را |
گفتيم الستى و شنيديم بلى را |
|
يك عالم ذر دگر امروز بيارا |
با خلق بيا تازه كن آن عهد خدا را |
|
اى سيد كل فخر رسل احمد مختار |
همچون زكريا ز تكلم چه كنى صوم |
|
بى رمز بما انزل تبليغ كن اين قوم |
بيدار على باش و برانگيز تو از نوم |
|
اين قوم گران خواب و مپرهيز تو از لوم |
اعلان وصايت كن و فرماى كه اليوم |
|
اكملت لكم دينكم اى زمره انصار |
اورنگ حجازى خواست سلطان حجازى |
|
چون صورت رحمن ديد كرسى حجازى |
از عرش فراشد سر منبر ز فرازى |
|
برخواند يكى خطبه تازى بدرازى |
كوته نظران را گفت تا چند مجازى |
|
حق خواست حقيقت شود امروز پديدار |
آن گاه على را ز كرم گشت طلب خواه |
|
بگزيد چو از مهر، على جا به برشاه |
اين نكته عيان شد كه نبى مهر وولى ماه |
|
بگرفت چو پيغمبر بازوى يداللّه |
برداشت على را به مقام و رفعناه |
|
آن سان كه به رفعت بشد از حيطه پندار |
فرمود نبى كاين حكم از عالم بالاست |
|
امروز چو در رتبه على از همه اعلى است |
در ملك ولايت ولى و والى والاست |
|
هر گونه تصرف كند او از همه اولى ست |
بايست بداند كه على سيد و مولاست |
|
آن كس كه مرا مولا مى داند و سالار |
اى خواجه مرا هر چند شاعر نتوان گفت |
|
چونان كه پيمبر را ساحر نتوان گفت |
با آن كه بسى نكته به ظاهر نتوان گفت |
|
راز دل فاتر به دفاتر نتوان گفت |
لكن به چنين خاطر قادر نتوان گفت |
|
دم در كش و يكباره ميا از در گفتار |
نعمت بر دو قسم است: يكى آن كه موجب حفظ و بقاى قواى جسمانى است، چون آب و طعام
و ملابس و مناكح. و ديگرى سبب حفظ قواى معنويه و صفاى باطن است، از قبيل نماز و
روزه، و به طور كلى تقوى و پارسايى. و مهم ترين عبادت، ولايت و محبت خاندان
رسالت است كه روح عبادت معرفى شده است.
بنى الاسلام
على خمس: الصلوة و الزكوة و الحج و الصوم و الولاية، و ما نودى بشى ء كما نودى
بالولاية.(921)
و قَالَ الصادق عليه السلام:
هل الدين الا الولاية ؟ هل الدين الا الحب و
البغض ؟(922)
ولايتى لعلى بن ابى طالب احب الىّ من ولادتى منه.(923)
فى الوسائل: لو اءنّ رجل صام نهاره و قام ليله، و حج دهره، و تصدق بجميع ماله،
و لم يعرف ولاية ولى الله فيواليه فتكون اعماله بدلالته اليه، ما كَانَ له على
الله ثواب، بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا؛(924)
اسلام بر پنج بنا شده است: نماز، زكات، حج، روزه، و ولايت. و به هيچ چيز مانند
ولايت ندا داده نشده است. و امام صادق عليه السلام فرمود: آيا دين جز ولايت است
؟ آيا دين جز دوستى و دشمنى است ؟ ولايت من نسبت به على بن ابى طالب نزد من
محبوب تر از ولادت من از اوست.
در وسائل الشيعه آمده است:
اگر كسى همه
روز روزه بدارد و همه شب به نماز ايستد و همه ساله حج گزارد و همه مالش را صدقه
دهد، ولى ولايت خدا ولى خدا را نشناسد تا بدان گردن نهد و اعمالش بر اساس
راهنمايى وى باشد، بر خداوند پاداش وى لازم نمى آيد. با دوستى و ولايت شما
خداوند به ما راهنماهاى دينمان را بشناساند.
نيازى به توضيح نيست كه دوستى
امرى است معنوى.
كسى كه دوست داشته باشد خاندان پيغمبر را، خود را شبيه آن
ها مى كند و در مقام پيروى و تشبه در آيد و از آن ها به شمار آيد.
به نظر
اهل نظر:
حب على حسنة لا تضر معها سيئة؛(925)
دوستى على نيكى است كه بدى به آن ضرر نمى زند.
شگفت نيايد؛ زيرا چنين كسى
قهرا مطيع خداست.