سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۵۰ -


فى الكافى اءنّ الله تبارك تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل اءن يتخذه نبيا و اءنّ الله اتخذه نبيا قبل اءن يتخذه نبيا و اءنّ الله اتخذه رسولا قبل اءن يتخذه خليلا و اءنّ الله اتخذه خليلا قبل اءن يجعله اماما فلما اتخذه خليلا قَالَ انى جاعلك للناس اماما؛(849).(850)
در كافى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: به راستى خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گرفت پيش از آن كه به مقام نبوتش مفتخر سازد و او را به پيغمبرى گرفت، پيش از آن كه مقام رسالتش بخشد و او را رسول خود ساخت. پيش از آن كه خليل خودش بگيرد. و چون همه مقامات را فراهم كرد، فرمود: براى مردم امام مقرر كرديم.
پس از آن كه گزارش افعال خليل، به نمرود رسيد، به احضار او فرمان داد. به بارگاه نمرود آمد، بى آن كه سر فرود آرد.
نمرود پرسيد: چرا سجده نكردى ؟ گفت: جز خداوند توانا را لايق سجده نمى دانم. گفت: مگر پروردگار تو كيست ؟ فرمود: ربى اَلَّذِى يحيى و يميت.
نمرود گفت: آن منم كه مى ميرانم و زنده مى كنم. بفرمود، تا دو زندانى آوردند، يكى را بكشت و ديگرى را رها كرد.
فى الصافى عن الصادق عليه السلام اءنّ ابراهيم له احى من قتلته ((قال ابراهيم فان الله ياءتى بالشمس من المشرق فاءت بها من المغرب فبُهت اَلَّذِى كفر))؛(851)
ابراهيم گفت: ((خدا [ى من ] خورشيد را از خاور بر مى آورد، تو آن را از باختر بر آور.))
پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند.
فيض در صافى گويد: چون در گفتار نخستين نمرود تمويه كرد، به حجت و دليل ديگرى او را تنبيه فرمود، كه جاى شيادى و حقه بازى نباشد. ابراهيم با كمال شهامت و در مقابل نمرود سخن گفت و بازگشت همچنان به كار خود ادامه داد. عيدى در پيش بود كه مردم بابل به صحرا مى رفتند. به بهانه بيمارى در شهر بماند:
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ؛(852)
پس نظرى به ستارگان افكند، و گفت: من كسالت دارم.
گويند: توريه كرد به اين معنى كه مريض خواهم شد و نظير آن در قرآن مجيد هست كه:
إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ؛(853)
قطعا تو خواهى مرد، و آنان [نيز] خواهند مُرد.
و اين مجاز مشهورى است. اگر گوييم كه در مشتقات، حقيقت در تلبس به مبداء است. در صورتى كه هيچ نيازى به بحث اولى نيست؛ چه به گفته محققان، احكام شرعيه تابع مصالح و مفاسد واقعيه نفس الامريه اند، و در اصول اين معنى بيان مى شود، در قبال گفتار اشاعره كه به حسن و قبح عملى قايل نيستند.
مصلحت و مفسد، گاهى ذاتى است؛ چنان كه در حسن، احسان و دفع، عدوان و نيكى، عدل و زشتى، ظلم است. و گاهى عارضى و موقتى است، مانند دروغ مصلحت آميز يا قادس يتيم را كتك زدن.

آن يكى يتيمى را ميزد به قهر قند بود آن ليك بنمودى چو زهر
ديد مردى آن چنانش زارزار آمد و بگرفت زودش بر كنار
گفت: چندان اين يتيمك را زدى چون نترسيدى زقهر ايزدى
گفت: او را كى زدم اى جان دوست من بر آن ديوى زدم كو اندروست
مادر ار گويد تو را مرگ تو باد مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد

تا آن جا كه گويد:

تلخ و شيرين گر به صورت يك شيى اند نقص از آن افتاد كه همدل نى اند

پس از رفتن مردم و رفع مانع و مزاحم، تيرى برداشت و به بتخانه رفت و بتان را درهم شكست.
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ؛(854)
پس آن ها را -جز بزرگ ترشان را - ريز ريز كرد.
مردم از صحرا باز گشتند. به عادت معهود به نزد معبود خود رفتند، آه از نهادشان بر آمد.
مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ؛(855)
چه كسى با خدايان ما چنين [معامله اى ] كرده، كه او واقعا از ستمكاران است.
گروهى كه از ابراهيم شنيده بودند كه وقتى گفته بود:
وَ تَاللَّهِ لاََكِيدَنَّ اءَصْنَامَكُم بَعْدَ اءَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ؛(856)
و سوگند به خدا كه پس از آن كه پشت كرديد و رفتيد، قطعا در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد. گفتند: شنيديم جوانى، از آن ها [به بدى ] ياد مى كرد كه به او ابراهيم گفته مى شود.
باز به دربار احضار گرديد:
ءَاءَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْاءَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ؛(857)
گفتند: ((اى ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى ؟)) گفت: (([نه ] بلكه آن را اين بت بزرگ ترشان كرده است، اگر سخن مى گويند، از آن ها بپرسيد.))
در عيون اخبار الرضا است كه فرمودند: اگر بتان سخن مى گويند، اين كار را بتان بزرگ كرده است وگرنه، نه. پس ابراهيم دروغ نگفت؛ زيرا تعليق كرد، بودن اين كار را از بت بزرگ به طور قضيه شرطيه و اين را قياس استثنايى گويند. از نقيض مقدم كه عدم نطق است، نقيض تالى لازم آيد كه عدم فعل باشد.
((ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ))؛(858) فرجعوا الى انفسهم فقالو انكم انتم الظالمون؛
سپس سرافكنده شدند [و گفتند:] قطعا دانسته اى كه اين ها سخن نمى گويند. پس به فكر فرو رفتند و گفتند: همانا شما ظالم هستيد.
سپس گفت:
اءَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لَا يَضُرُّكُمْ؛(859)
آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى رساند؟ اف بر شما و بر آن چه غير از خدا مى پرستيد. مگر نمى انديشيد؟
شما را چه افتاده، كه عقل و خرد خود را از دست داده، و موجودى را پست تر از خود سزاوار پرستش ديده ايد؟ چشم ها به سوى نمرود نگران و منتظر صدور فرمانند. او نيز نظر به افكار عمومى داد.
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ؛(860)
گفتند: اگر كارى مى كنيد، او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى دهيد.
يك ملت، به مخالفت برخاسته و شورش و انقلاب عمومى پيدا شد، و به نام يارى خدايان قيام كردند. آتشى مهيب مشتعل ساختند و منجنيق آوردند كه ابراهيم را در آن نشانده و از بالاى كوه بدان جا بيفكنند. خروش در صوامع ملكوت افتاده، پروردگارا، ابراهيم تنها بنده توست كه در جهان است و نام تو را، به وحدت و يگانگى مى برد، و يك تنه، اعلاى كلمه توحيد مى كند. چگونه راضى مى شوى نمرود پرستان و هواخوهان بت، بر بنده تو فايق شوند؟
خطاب رسيد: جبرئيل - مقرب ترين فرشته بارگاه - قدس مامور است برود و اگر ابراهيم اجازه داد، يارى كند.
در چنين موقعى جبرئيل گفت:
هل لك من حاجة ؟ قال، بلى، اما اليك فلا؛(861)
آيا حاجتى دارى ؟ گفت: بله، ولى از تو نه.
از اين رو، او را امة ناميد. چه كلمه امت بر حسب لغت، گاهى گفته مى شود و بر يك فردى كه جامع خيرات و مجمع حسنات باشد، و ابراهيم بود. و كمتر زمانى سراغ داريم كه در همه روى زمين، خداگو و خداجو منحصر به يك نفر باشد. و به تنهايى با ملل متنوعه و عقايد مختلفه مبارزه كند. اصحاب روحانيات و عبده نجوم، كه اينان به ستارگان ايمان داشتند و به آثار فلكى تقرب مى جستند و آن ها را وسيله مى دانستند. و خود اينان دو فرقه بودند: برخى اصحاب هياكل بودند و ستاره مى پرستيد؛ و بعضى اين روش را نپسنديدند؛ چون غروب و افول داشتند، گاهى ديده نمى شدند. پس صور كواكب و هياكل را ساختند و پرستش مى كردند و آنان را از اصحاب اشخاص مى ناميدند و در ساختن صورت ها، نهايت دقت و مراقبت داشتند و مراعات فلزات منسوبه به آن ها مى كردند، و روز و ساعت و جامه و رنگ مناسب و عزيمت مخصوص، به جهت هر صورتى داشتند. و از همه عالم تر به صنعت روحانيات و رعايت منسوبات و اضافات، آزر بود. و از اين رو گفتيم، بيش از همه و پيش از همه، ابراهيم با وى احتجاج مى كرد. هر كس كه در دنيا عظمت و شخصيت پيدا كرده است، روزى براى امتحان و آزمايش او بود كه نبوغ و قدرت روحى خود را نشان داده است. موانع رشد و رقا و سعادت و بقاى انسان، همان مظاهر مختلف زندگانى و شئون حياتى است.
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛(862)
دوستى خواستنى ها [ى گوناگون ] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب هاى نشاندار و دام ها و كشتزار [ها] براى مردم آراسته شده، [ليكن ] اين جمله، مايه تمتع زندگى دنياست.
علايق و عوايق مادى اينهاست. ولى بزرگ، كسى است كه در مقام رسيدن به هدف، هيچ امر را مانع نبيند.
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ اءَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ اءَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ؛(863 )
كسانى كه گفتند: ((پروردگار ما خداست ))؛ سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند [و مى گويند:] هان، بيم مداريد و غمين مباشيد، و به بهشتى كه وعده يافته بوديد، شاد باشيد.

چند گويى كه نشوندت راز چند جويى كه مى نيابى باز
بد مكن خود كه طبع گيرد خوى ناز كم كنى كه آز گردد ناز
از فراز آمدى سبك به نشيب رنج بينى كه بر شوى به فراز
بيشتر كنى عزيمت چون برق در زمانه فكن چو رعد آواز
كم تر از شمع نيستى به فروز گر سرت را جدا كنند به گاز
راست كن لفظ و استوار بگوى سره كن راه و پس دلير بتاز
خاك صرفى به قعر مركز رو نور محضى بر اوج گردون ناز
تا نيابى مراد خويش بكوش تا نسازد زمانه با تو بساز
به كم از قدر خود مشو راضى بين كه گنجشك را نگيرد باز
گر عقابى مگير عادت جغد ور پلنگى مگير خوى گراز
بر زمين فراخ ده ناورد بر هواى بلند كن پرواز
گر تو سنگى بلاى سختى كش ور نئى سنگ مشكن و مگذار
چند باشى به اين و آن مشغول شرم دار و خويشتن پرداز
شرف دودمان آدم را به حقيقت تويى و خلق مجاز

امتحان به مال و جان و اولاد داد، و در همه مراحل لياقت خود را براى خلعت خلت نشان داد. عزيز بلاجهت، در عالم وجود ندارد. هر كس به هر مقام برسد، در پيشگاه پروردگار احراز لياقت و امر از كفايت كرده.
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ اءَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَ فِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ؛(864)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع و سجده كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد. و در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه ] اوست جهاد كنيد، اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است ] او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد، و در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است ] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد.
به علت كمال اسلام و شدت تسليم موصوف به وصف، خلت شد و به دليل ثبات و استقامت و پايدارى و فداكارى در راه دين و اعلاى كلمه توحيد، ملقب به امت گشت و به تنهايى ملت گرديد.
فَاسْتَقِمْ كَمَا اءُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ؛(865)
پس، همان گونه كه دستور يافته اى ايستادگى كن، و هر كه با تو توبه كرده [نيز چنين كند].
مادامى كه امواج هوا به موافقت مى وزند، حالت سكون پيدا مى شود. آن امواج لطيف متحد، چون به جسمى بر مى خورند، نسيم جان بخشى هستند كه ذهن افسرده را تازگى و طراوت مى دهند. و همان امواج چون مخالف هم شدند و در دو جهت متخالف به حركت در آمدند يا در ميان ابرها گير كردند، چنان تزاحم و تصادم و بى نظمى پديد آمده و به هم مى خوردند، كه صداى ناله آن ها دل را مى لرزاند.
حركات انسان نيز يك مبداء باطنى دارد. اگر باطن او ساكن و دل او را آرامش ‍ بود، ظاهر او نيز منظم شود. چون انديشه در فضاى ذهن انسان بروز كند، موجى لطيف پيدا شود و آن، علت امواج ديگر مى گردد. اين امواج مانند دايره ها كه از انداختن سنگ در آب تشكيل مى شود، اول دايره كوچكى پديد آيد و كم كم وسعت مى گيرند. آن چه در ذهن صورت گرفت، اعضاى بدن آشكار مى كنند. متنبى گويد:

و ءِاذَا كانت النفوس كبارا دعبت فى مرادها الاجسام

ديگرى گفته است:

و قائلة لم عرتك الهموم و امرك ممتثل فى الامم
فقلت ذرينى على همتى فان الهموم بقدر الهمم

براى نوابغ و مصلحين بزرگ جهان نيز مشكلاتى ايجاد مى كردند و موانعى پيدا مى شد، ولى به نيروى صبر و بردبارى و عزم و ثبات و استقامت و پايدارى، از همه آن موانع استفاده كرده و مقتضيات وصول به مطلوب قرار دادند. به قول گوته، قطعه سنگى درشت كه مانع و عايق راه اشخاص ‍ ضعيف و مردم ناتوان است، در راه مردان توانا و نيرومند و صاحبان عزم و اراده، به منزله پله اى است كه آن ها را به طرف تعالى و ترقى سوق مى دهد. نكته اين كه پيغمبر از سوره هود، ابراز خستگى فرموده، با آن كه اين آيت در سوره شورى نيز هست، اين است كه در سوره هود ذكر و من تاب معك شده است.
مقصود ديانت، منظم كردن انديشه هاست. ولى بديهى است در آغاز امر، تصادم و تزاحم ناگزير و طبيعى است. چه انديشه مردم با انبيا همرنگ نباشند، وحدت فكرى ندارند. لذا نخست دچار يك مخالفت شديد مى شوند؛ ولى عاقبت پيروزى با آن هاست و العاقبة للمتقين كتب الله لاغلبن انا و رسلى. بعضى پيمبران را صاحب عزم و اراده ناميده و به حضرت ختمى مرتبت فرمايد:
كَمَا صَبَرَ اءُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛(866)
همانگونه كه پيامبران اولوالعزم شكيبايى ورزيدند.
و عزم و استقامت پيغمبر اكرم از همه انبيا، اين تشبيه فقط از لحاظ كيفيت است نه كميت.
با اين حال فرمود: من نيرو و ملت ابراهيم هستم.

گر عارف حق بينى چشم از همه بر هم زن چون دل به يكى دادى آتش ‍ به دو عالم زن
هم نكته وحدت را با شاهد يكتا گو هم بانگ انا الحق را بر دار معظم زن
هم چشم تماشا را بر روى نكو بگشا هم دست تمنا را بر گيسوى پر خم زن
هم جلوه ساقى را در جام بلورين بين هم باده بى غش را با ساده بى غم زن
ذكر از رخ رخشانش با موسى عمران گو حرف از لب جان بخشش با عيسى مريم زن
حال دل خونين را با عاشق صادق گو رطل مى صافى را با صوفى محرم زن
چون ساقى رندانى مى با لب خندان خور چون مطلب مستانى نى با دل خرم زن
چون آب لقا دارى بر خاك سكندر ريز چون جام به چنگ آرى با ياد لب جم زن
چون گرد حرم گشتى با خانه خدا بنشين چون مى به قدح كردى بر چشمه زمزم زن
در پاى قدح بنشين زيبا صنمى بگزين اسباب ريا بر چين كم تر زدعا دم زن
گر تكيه دهى وقتى بر تخت سليمان ده ور پنجه زنى روزى در پنجه رستم زن
گر دردى از او بردى، صد خنده به درمان كن ور زخمى از او خوردى، صد طعنه به مرهم زن
يا پاى شقاوت را بر تارك شيطان نه يا كوس سعادت را بر عرش مكرم زن
يا كجل ثوابت را در خشم هلاكت كش يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
يا خازن جنت شو گل هاى بهشتى چين يا مالك دوزخ شو درهاى جهنم زن
يا بنده عقبى شود يا خواجه ديبا شو يا ساز عروسى كن يا حلقه ماتم زن
زاهد سخن تقوى بسيار مگو با ما دم در كش از اين معنى يعنى كه نفس ‍ كم زن
گر دامن پاكت را آلوده به خون خواهد انگشت قبلت را را بر ديده پر نم زن
گر همدمى او را پيوسته طمع دارى هم اشك به يالى ريز هم آه دمادم زن
سلطانى اگر خواهى درويش مجرد شو نه رشته به گوهر كش نه سكه به درهم زن
چون خاتم كارت را بر دست اجل دادند نه دسته به تارك نه نه دست به خاتم زن
تا چند فروغى را مجروح توان ديدن يا مرحم زخمى كن يا ضربت محكم زن

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي اءَرَى فِي الْمَنَامِ اءَنِّي اءَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا اءَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛(867)
و وقتى با او به جايگاه ((سعى )) رسيد، گفت: ((اى پسرك من، من در خواب [چنين ] مى بينم كه تو را سر مى بُرَم، پس ببين چه به نظرت مى آيد؟)) گفت: ((اى پدر من، آن چه را مامورى بكن. انشاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت )).
تعبير به فعل مضارع و صيغه استقبال، از آن نظر است كه دلالت بر تكرار مى كند؛ چه اين كه خواب مكرر شده، دو يا سه بار خواب ديده بود. از اين جهت فرمود: من خواب مى بينم، وگرنه چون خواب در زمان گذشته بود؛ بايد بگويد: من خواب ديده ام. فورا سر تسليم و رضا پيش آورد و گفت:
پدر عزيز، تاخير و تاءمل، مسامحه و تعلل در انجام دستور مكن. خداوند هرگاه حكمى فرمايد، نيروى صبر و بردبارى نيز عطا كند.
پدر و پسر هر دو تسليم و فرمانبردارند. خداوند كه از درون دل ها آگاه است و همه جا همراه فرمود فَلَمَّآ اءَسلَمَا؛ يعنى پدر و پسر هر دو منقاد شدند و تله للجبين؛ يعنى در بيابان منى، پهلوى جمره وسطى او را بر زمين زد و كارد بر كشيد.
وَ نَادَيْنَاهُ اءَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا؛(868)
او را ندا داديم كه: اى ابراهيم، رؤ يا [ى خود] را حقيقت بخشيدى.
گويند: فرشتگان كه ناظر اين صحنه بودند، به اختلاف سخن راندند. آيا پدر بزرگوارترست يا پسر؟ انجام اين دستور و سنگينى اين تكليف، براى ابراهيم بيشتر و مشكل تر، يا براى اسماعيل ؟ پدرى چون ابراهيم، پسر منحصر به فرد خود را به دست خود سر ببرد، با اسماعيل در آغاز جوانى و اول زندگانى به دست پدر كشته شود؟
وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ؛(869)
و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانيديم.
تا روز قيامت، اين عمل شما مى ماند و اين شاهكار كهنه نمى شود. همه قربانى هاى منى؛ بلكه همه جاى دنيا، فداى اسماعيل تو خواهد بود.
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ؛(870)
راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود. و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانيديم.
با اين كه اسماعيل ذبح نشد، ولى ذبيح الله لقب يافت و درست چون عمل انجام شده محسوب شد؛ زيرا عمده مقصود در عمل، خلوص نيت و صميميت است. چنان كه در بيان فلسفه قربانى فرمايد: لن ينال الله لحومها و لا دمائها و لكن يناله التقوى منكم. پروردگار از شما دل پاكيزه مى خواهد. خداوند پاك، طالب دل تابناك است.
يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ اءَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛(871)
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
دل سالم، در عالم كم است. قلب بى عيب، دل شعيب و قلب سالم، دل ابراهيم است. اذ جاء بقلب سليم. پدر و پسر، هر دو آزمايش ‍ شدند و امتحان بندگى دادند. خداوند به حكم حسن نيت و صميميت كه در آن ها ديد پاداش داد.
السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل صلى الله عليك و على ابيك اذ قَالَ فيك قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول! على الدنيا بعدك العفا؛(872)
سلام بر نخستين كشته از دودمان بهترين فرزند از فرزندان ابراهيم خليل. درود خدا بر تو و بر پدرت باد آنگاه كه در شاءن تو فرمود: خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند؛ اى پسرم! چه بسيار اين مردم بر خدا و بر دريدن حرمت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بى باك گشته اند؛ پس از تو خاك بر سر دنيا.