مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۹ -


6. نخستين نغمه‏ى پاكستان

نخستين كسى كه نغمه‏ى پاكستان را ساز كرد و با طنين فرياد رساى خود، ضرورت تأسيس دولتى مسلمان و پشتيبان مصالح مسلمين و فرهنگ اسلامى را گوشزد نمود، شاعر و فيلسوف بزرگ مسلمان دكتر محمد اقبال نمود.

اقبال در ميان مسلمانان و غير مسلمانان بعنوان يك رجل سياسى معروف نبوده مسلمين او را از دريچه‏ى اشعار پرشور و پر احساسش كه روح اميد به بازگشت دوران مجد اسلامى را در مردم مى‏دميد و عزت و بزرگداشت فرهنگ و آموزشهاى اين آئين را، به آنان تلقين ميكرد، شناخته بودند و بدو عشق و ارادات مى‏ورزيدند و از افكار و انديشه‏هايش پيروى ميكردند و در حقيقت افكار اين مرد بزرگ، نقش رهبرى توده‏هاى مسلمانان را ايفا ميكرد و اميد به پيدايش يك رنسانس اسلامى را در آنان زنده مى‏ساخت.

از اين رهگذر است كه بسيارى از سياستمداران و زمامداران هند، شعر اقبال را برانگيزنند. و پديد آوردنده‏ى اين طرز فكر كه:

جدائى مسلمانان از ساير مليت‏هاى هندوستان، طريقى قاطع است براى آنكه جامعه‏ى مسلمان، شخصيت ويژه‏ى خود را احراز كند و آزادانه در راه احياء فرهنگ و تمدن اسلامى گام بردارد

در مسلمانان ميدانند.

نهرو مى‏گويد، اقبال به زبان فارسى و اردونيكو شعر مى‏سرود، طبقه‏ى ممتازه‏ى مسلمان، شعر او را مبناى فلسفى خود انتخاب كرده و از اين رو، افكارشان به تئورى تجزيه منعطف گشته بود .ترديدى نيست كه قسمتى از شهرت اقبال بر اثر زيبائى شعرش بود ولى مهمتر و مؤثرتر آن بود كه در روزگاريكه مسلمين در جستجوى دست آويزى براى مطرح كردن مسئله‏ى تقسيم هند بودند، وى اين نيازمندى را بطور كامل بر آورده ساخت(143)

اقبال، توانست فقط بوسيله شعر مذهبى و اسلامى خود - و بدون آنكه همچون ديگر رهبران، فعاليتى سياسى داشته باشد - دلها را در پيرامون خويش مجتمع سازد سپس آنگاه كه همه‏ى افكار را متوجه خود يافت، يكباره طرز فكر سياسى خود را يعنى ضرورت تاسيس يك دولت مسلمان را بر آنان عرضه كرد و همگان را به سوى اين طرز فكر رهبرى نمود.

وقتى در كنفرانس ساليانه‏ى مسلم ليگ كه بسال 1930 در شهر الله آباد تشكيل شده بود، به رياست انتخاب شد، با روحيه‏ى دانشمندى صاحبنظر و متفكرى عميق، به سخن لب گشود و مسلمانان را به پذيرفتن اين طرز فكر فرا خواند.

در آن هنگام، محمد على جناح و مولانا محمد على كه در هر دو از بزرگترين رهبران مسلمان بشمار مى‏آمدند، در لندن بودند. بنابراين اقبال، رئيس بلامنازع مسلم ليگ شد. هنوز تا آن هنگام، تئورى پاكستان در كنگره‏ئى عمومى با فريادى دسته جمعى، ابراز نشده بود و پيش از آن تاريخ، همه‏ى تلاش رهبران و توده‏ى فرمانبر، فقط به منظور آن بود كه با فعاليتهاى پيگير خود، حق مسلمين را در مراكز بزرگ محفوظ داشته و سهم آنان از انتخابات پارلمان و مشاغل عمومى، در قانونيكه پس از آزادى و استقلال هند تنظيم و تصويب خواهد شد، منظور بدارند و رفتن مولانا محمد على به لندن بدانجهت بود كه از برادران هندوى خود مايوس گشته بود و مى‏خواست زمينه‏ى تحصيل اين مزاياى مشروع قانونى را در لندن فراهم كند.

ولى اقبال، يك قدم به جلو برداشت؛ وى بعنوان رئيس مسلم ليگ در محيطى كه اكثريت آنرا ملتى متعصب و كينه جو و مخالف با همه‏ى افكار و آداب اسلامى - يعنى ملت هندو - تشكيل مى‏داد، فكر خود و آنچه را براى زندگى مسلين و براى حفظ ميراث بزرگ و هنگفت اسلامى، ضرورى ميدانست، اظهار كرد.

او بشيوه‏ى دانشمندى متفكر و محققى بزرگ، براى توده‏ها سخن گفت، و موجبات و حوادثى را كه مؤيد نظر او بود يك‏يك برشمرد، فكر او عميق و بيان او علمى و محققانه بود. خود وى در اثناى خطابه، سنگينى سخن خود را احساس كرد و بدين ترتيب اعتذار كرد:

من از اين كه بدين روش سخن مى‏گويم و در مسئله‏ئى كه با بيان خشك علمى چندان سازگار نيست، اسلوبى تحقيقى و فنى بكار ميبرم، از شما شنوندگان پوزش مى‏طلبم...

شماها براى رياست اين مجمع كسى را انتخاب كرده‏ايد كه هرگز نوميدى بدو روى نياورده و طوفان حوادث، كاخ اميد او را متزلزل نساخته است و هميشه با ايمانى قوى معتقد بوده است كه آن نيروى نهانى كه مى‏تواند انديشه‏ى بشر را از قيد و بند رنگ و جنس و خون رهائى بخشد، هنوز در پيكر جامعه‏ى مسلمان، موجود و جارى است، آرى شما مردى را انتخاب كرده‏ايد كه معتقد است براى رهبران انسان در زندگى فردى و اجتماعى، مهمترين اثر و فعال‏ترين قدرت از آن دين است و بس..

از مشكلات خصوصى و جزئى كه اذهان مسلمين را به خود مشغول داشته، مطلقا سخنى نميگويد. زيرا معتقد است كه اين مشكلات، همه ناشى از يك مشكل اساسى و مهم است و آن مشكل عبارت است از آنست كه مسلمانان. شخصيت خاص خود را از دست داده‏اند جامعه‏ى اسلامى داراى موجوديت مستقلى نيست تا در سايه‏ى آن بتواند آزادانه بزندگى خود - آنچنان كه مى‏پسندد و مى‏بايد - سروسامانى بخشد... بنظر اقبال، ريشه‏ى تمام بدبختيهاى مسلمانان هند - و شايد مسلمانان سراسر جهان - همين مسئله است. لذا پيش از همه چيز اين مشكل را مطرح ميكند و به رفع آن همت ميگمارد؛ از اسلام و تشكيلات اجتماعى آن سخن ميگويد و آنچه را بايد مردم بدانند و بكار بندند تا از ننگ تقليد و تبعيت رهائى يابند، مورد مذاكره قرار ميدهد. ميگويد:

اگر ما فقط در هند، مقررات زندگى و تشكيلات اساسى را بر پايه‏ى اصول اسلامى انتخاب كنيم و بكار بنديم، ملتى نمونه و ايده‏آل به جهان عرضه خواهيم كرد كه ميتواند در وضع زندگى همه‏ى مسلمانان و شايد همه‏ى جهانيان، تاثيرى بزرگ و شگرف بگذارد. اينست هدف ما؛ هدفى كه بخاطر آن ميكوشيم در هند، تمدنى جدا و ملتى مستقل بوجود آوريم .

در آن اجتماع سياسى همچون مردى كه بدين خود و نقشى كه در زندگى ملت خود دارد مؤمن است سخن ميگويد، معتقد است كه مردم بايد نغمه دروغين مليت همگانى هند و اجماع ساختگى گروههائى كه دردين و نژاد و زبان مختلفند در زير لواى هند بزرگ را به يكسو افكنند، او به اين نغمه كه از حنجره‏ى سياستمداران هندوستان بيرون آمده و در دل ملت جايگير شده است، ايمان ندارد و معتقد است كه منشاء آن چيزى جز رياست طلبى و مقام پرستى رهبران نيست.

اقبال فقط به اسلام و نقش اساسى آن در زندگى مسلمين، ايمان داشت و همين ايمان خلل ناپذير بود كه موجب مى‏شد باصراحتى تمام و بدون صحنه سازيهائى كه سياستمداران حرفه‏ئى بدان خوگرفته‏اند، مسئله‏ى استقلال مسلمين را - در ايالاتى كه اكثريت سكنه را تشكيل ميدهند - مطرح كند، لهذا در آغاز خطابه‏ى تاريخى خود گفت:

من در دوران عمرم هرگز فرمانده يا سرباز نظامى نبوده‏ام تا ناگزير در برابر فرماندهى خضوع كرده باشم. سالها و آشنائى با فنون سياست و ادب، مصرف شده است. نتيجه‏ى كوششها و برخوردهاى من با روح اسلام و تعاليم اساسى آن، بصيرت و بينائى خاصى است كه در پرتو آن تشخيص داده‏ام كه اسلام حقيقتى است جهانى و تا وقتى مسلمانان اين روحيه را بطور كامل در خود حفظ كنند، من مى‏توانم تا سر حد توانائى و با استمداد از آن بصيرت و بينائى، در اعماق انديشه‏ى آنان مشعلى تابان برافرازم و اصول و مبادى اسلامى را كه تنها ضامن برقرارى آينده‏ى ايدآل ماست، بآنان بياموزيم .

اين عصاره‏ى زندگى اقبال و خلاصه‏ى تحقيقات و نظريات او بود بجز اين هم هدفى و كارى نداشت. لذا بدون پروا از اين هدف سخن مى‏گفت و ادله‏ئى را كه براى اثبات صحت نظريه و ادعايش مفيد ميدانست، به تفضيل ياد ميكرد.

در همين خطابه گفت:

در هندوستان، همچون كشورهاى اوپائى داراى وحدت زبان و نژاد و مذهب نيست؛ در اين كشور ملت‏هاى مختلف با نژادهاى و زبانها و مذهبهاى متنوع ميكنند؛ افكار و روشها و هدفهاى زندگى اين ملت‏ها، همچون ممالك اروپايى تحت تاثير يك احساس واحد مشترك قرار ندارد؛ يقينا روا نيست كه ميراث اين ملت‏ها، مورد تعرض و تجاوز قرار گيرد، بلكه مى‏بايد حق هر ملتى را بدو واگذار كرد و اختيار اداره و تعيين سرنوشتش را به خود او موكول ساخت تا به هر نوع كه باسنن و تعاليم روحى و مذهبى او سازگار است مسير خود را انتخاب كند من اميد وارم كه اين مجمع موافقت و تاييد كند كه پنجاب و ايالت شمال غربى و سند و بلوچستان بصورت دولت مستقلى در آيند .

سپس گفت:

اگر من براى تاسيس اين دولت اسلامى پافشارى ميكنم فقط به اين دليل است كه با ايمان راسخ معتقدم: تشكيل چنين دولتى هم به نفع اسلام است و هم به صرفه و صلاح هند. زيرا از يكسو موج توازن قدرتهاى مختلف داخلى است و همين توازن قدرتها است كه آرامش و صلح را تامين ميكند، از سوى ديگر براى اسلام فرصت و مجالى است كه بتواند خود را از پيرايه‏هاى زشتى كه در دوران حكومتهاى بى‏بندوبار و سودجو بدان بسته‏اند، پاك ساخته و حقيقت درخشنده و كامل خود را بااسلوبى متناسب و سازگار با روح زمان، به جهان عرضه كند .

سپس در مورد قانونى كه براى آينده‏ى هندوستان پيشنهاد شده بود، گفت:

كاملا روشن است كه در آينده بايد در شبه قاره هند، حكومتهائى بوجود آيد كه همه‏ى آنها تحت اداره‏اى دولت مركزى واحدى كه براساس وحدت زبان و ديگر خصوصيات قرار دارد، مجمع باشند، اين تقسيم حتما بايد انجام گيرد، نهايت به صورتى كه در آن، اجتناب از مشكلات موجود و رفع موجبات اختلاف، پيش بينى شده باشد. اين كار بسى لازمتر از وضع قانون جدى براى آينده‏ى هند است، چه در اينصورت همه‏ى مشكلات انتخاباتى خود بخود مرتفع خواهد شد...

هندوها اصرار دارند كه انتخابات، بطور عمومى انجام گيرد، منظور آنان جز اين نيست كه بتوانند در اين انتخابات اكثريت قاطعى بدست آورده، اقليت‏هاى غير هندو را در خود هضم كنند و نگذارند كه هيچكس از فرقه‏هاى مذهبى، شخصيت خود را بمعرض بروز و ظهور در آورد و رسالت خويش را به انجام رساند و به همين منظور است كه مردم تلقين مى‏كنند كه: انتخابات ملى با حفظ امتيازات فرقه‏ئى سازگار نيست. به نظر آنان مليت عبارت از آن است كه يك فرقه فداى فرقه‏ى ديگر شوند: و در نتيجه هندوها بتوانند همه چيز را براى خود ضمانت كنند... ولى واقعيت امر، برتر از خيال پردازيهاى آنان است و ما هرگز به ادعاى غير منصفانه‏ى آنان تن در نخواهيم داد .

راه‏حل‏هائى كه از كارگاههاى سياست بريتانيا، به ملت هند پيشنهاد مى‏شود فقط بمنظور آنست كه نفوذ دولت انگليس را در اين سرزمين باقى نگاهداشته و همگى را چشم انتظار لطف و عنايت آن دولت قرار دهد، بيشك انگليسيها به مصلحت خود نمى‏بينند كه مسائل مورد اختلاف را حل كنند زيرا در اينصورت تمام بهانه‏ها و دست آوردهاى آنان براى اقامت در هندوستان، باطل و بى‏اثر خواهد شد. من به مسلمانان هشدار ميدهم و اعلام مى‏كنم كه بايد هر گونه وضعى را كه هندوها يا انگليسيها پيشنهاد ميكنند، مردود بدانند؛ راه مستقيم و ميانه‏ى خود را كه سرانجام به حفظ موجوديت اسلامى آنان منتهى مى‏شود، طى كنند و با تشكيل دولتى مستقل، آزادى خود را در سايه‏ى آن ميتوان خواسته‏هاى ملى و مذهبى را بر آورده ساخت، بدست آورند .

اقبال، ضمنا توجه داشت كه بلندگوهاى تبليغاتى جبهه‏ى مخالف، طرز فكر غلط و ناموجهى را نيز در ميان مردم شايع ساخته‏اند، اين طرز فكر كه اتفاقا با وضع برخى از ممالك شرقى همچون مصر تطبيق ميكرد عبارت بود از اينكه: اتحاد دو فرقه - هندو و مسلمان - از اينجهت ضرورى است كه به بركت اين اتحاد مى‏توان انگليسها را از شبه قاره بيرون رانده حكومتى موافق صرفه و صلاح هر دو فرقه بوجود آورد. اعضاى كنگره وقتى مى‏خواستند فكر تقسيم را محكوم و مسلمانان را از آن منصرف سازند، به اين طرز فكر تمسك مى‏جستند و كوششى داشتند كه آنرا ميان مسلمين شايع كنند و در آن هنگام، مصر در ديده‏ى مسلمانان چهار گوشه‏ى جهان منزلت و مكانتى بسزا داشت و قياس به آن كشور در نظر مردم مسلمان قياسى صحيح و موجه مى‏نمود. اقبال براى آنكه سخافت و بى‏پايگى اين طرز فكر را ثابت كند، چنين گفت:

انگليسيها ميكوشند كه در برنامه‏هاى خود چنين وانمود كنند كه اتحاد مسلمان و هندو از قبيل اتحاد مسلمين و مسيحيان است كه در كشور مصر و ممالك خاورميانه با موفقيت روبرو شده است زيرا اختلاف مذهبى در هر دو مورد بطور مساوى موجود است. ولى اين قياس، قياسى باطل است و تفاوت هند با ديگر كشورهاى موضوعى غير قابل اغماض است...

اسلام ارتباط دوستانه‏ى مسلمان با اهل كتاب (يهودى و مسيحى) را جائز و مشروع ميداند و حتى ازدواج بازن كتابى را مجاز ميشمرد، در حاليكه در مورد هندوها، نه هندوئيزم و نه اسلام به چنين روابطى ميان هندو و مسلمان رضايت نمى‏دهند.

هندوها مسلمانان را مردمى نجس و مادى ميدانند با آنها معامله و آميزش نمى‏كنند و از ابراز محبت به آنان مى‏پرهيزند مسلمانها نيز متقابلا به ديده‏ى مردمى بت‏پرست - كه نه پيامبرى به هدايتشان كمر بسته و نه كتابى آسمانى بر ايشان نازل شده - به هندوان مى‏نگرند، و اگر گاه از طرف مسلمانان، سهل‏انگارى و مسامحه‏ئى در اين عقيده‏ى مذهبى‏شان بروز كند، جز آنكه بر عداوت و نخوت و بى‏اعتنائى هندوها بيفزايد و فكر نابود كردن و ريشه كن ساختن حريف را در مغز آنان راسخ‏تر كند، اثرى نخواهد داشت (144) بدين ترتيب، افكار اقبال عامل موثرى بود براى گرايش مسلمانان به فكر ايجاد دولتى مستقل - و يا به تعبير و تصوير خود آنان بهشت اسلامى - لذا مسلمانان ايالاتى را كه كشور آينده و مورد انتظار، از آنها تشكيل مى‏شد يعنى ايالاتى كه اكثريت سكنه‏ى آن مسلمان بودند، در نقشه‏ى هندوستان مشخص كرده و از حروف آن ايالات، نام دولت جديد را انتخاب كردند، اين حروف، كلمه‏ى پاكستان را تشكيل ميداد، يعنى سرزمين پاكان.

با اين حال، اقبال نتوانست اين فكر را بسرعت در ميان مسلمين رائج سازد و با آنكه در هنگام ايراد اين خطابه (سال 1930) رئيس مسلم ليگ بود، مسلم ليگ تا سال 1940 نظريه‏ى تقسيم را نپذيرفته و آنرا مبناى مبارزات حزبى قرار نداد.

پيش از 1940 تمام تلاش مسلم ليگ براى اين بود كه كنگره را به شناسائى حقوق اجتماعى مسلمين وادار كند و از او تعهد بستاند كه اين حقوق در دوران حكومت آينده‏ى هندوستان، محفوظ و مرعى باشد. و فقط آنگاه نظريه‏ى اقبال را پذيرفت و آنرا برنامه سياسى خود قرار داد كه از جانب هندوها مايوس گشته و احساس كرد كه هندوها بر فرض سپردن اين تعهد، به انجام آن تن نخواهند داد، و در اين هنگام (سال 1940) بود كه تمام همت خود را بر ايجاد دولت مستقل گماشته و براى تحقيق بخشيدن به آن، به وسائل گوناگون تشبت جست و عاقبت در سال 1947 به آن واقعيت داد و كشورى بنام پاكستان بوجود آورد.

بنابراين، پيشاهنگ و مبشر پاكستان محمداقبال است و امروز بعنوان بنيانگذار دولت اسلامى جديد، از او نامبرده مى‏شود و بيگمان تا روزى كه نام پاكستان در تاريخ بشريت باقى و موجود است، نام اقبال نيز همرديف و برابر با آن، ياد خواهد شد.

7. نظريه‏ى تقسيم از ديدگاه كنگره و مسلم‏ليگ

در هنگاميكه اقبال به رياست حزب مسلم ليگ انتخاب شد (1930) محمد على جناح در انگلستان بسر مى‏برد. جريانات نامساعد و نامطلوب داخلى هند و اختلافات و كينه ورزيهاى فرقه‏ئى و بعلاوه، اهانتى كه از طرف بعضى از رهبران متعصب هندو در كميته‏ى رسيدگى به گزارش نهرو نسبت به جناح شد، وى را بكلى نوميد و دلسرد ساخته و از اقامت در وطن منصرف نموده بود.

در خلال اقامت او در انگلستان، جريانات مهمى اتفاق افتاد كه از آن جمله، تشكيل چند كنفرانس ميزگرد براى بررسى امور هند در سالهاى 32 - 31 - 1930، شروع مجدد جنبش عدم همكارى، مرگ رهبر بزرگ مولانا محمدعلى و يكى ديگر از سران مسلم ليگ بنام محمد شافعى را مى‏توان نام برد.

در اين مدت مسلم ليگ وضع نابسامانى داشت زيرا در ميان مسلمانان، افراد مبرزى كه بتوانند آنرا به شكل مطلوب اداره كنند، بسيار كمياب و نادر بودند.

وقتى كنگره براى بار دوم، نهضت عدم همكارى را آغاز كرد، مسلم ليگ رسما از همكارى و همگامى با كنگره امتناع ورزيد و تنها موجب اين كناره‏گيرى آن بود كه مسلمانان احساس كرده بودند كه كنگره در قبول تعهدات مربوط به حقوق حقه‏ى مسلمين، سهل‏انگارى و بى‏اعتنائى روا ميدارد. اندازه‏ى تاثير اين فكر را در مسلمين از آنجا مى‏توان فهميد كه مولانا محمد على يعنى كسى كه بارها به رياست كنگره انتخاب شده و از برجسته ترين رهبران مبارزه‏ى ملى بشمار مى‏آمد، بر اثر آن از كنگره جدا شد و اين كسى كه هميشه عكسهاى گاندى را بر در و ديوار منزلش مى‏آويخت - و گاندى نيز عينا همينگونه رفتار مى‏كرد - محبت و صداقت خود را از گاندى باز پس گرفت و دوستى فيما بين آندو و به سردى و مخالفت گرائيد. در اين صورت طبيعى بود كه مسلم ليگ نيز پس از آن همبستگى طولانى باكنگره، اين بار آن مخالفت ورزد و عقيده‏ى قديمى جناح را كه تا آن هنگام نپذيرفته بود، بپذيرد.(145)

بنابرين اينك كه مسلم ليگ به عقيده‏ى جناح گرائيده بود، در فكر يافتن رهبر كار آزموده‏ئى بود كه در سايه تدبير او كار خود را شروع كند. استاد بيرونى نويسنده‏ى كتاب سارندگان پاكستان در سال 1932 با جناح ملاقات كرد و از درخواست نمود كه دوباره به ميدان فعاليت‏هاى سياسى باز گردد، وى در پاسخ گفت: چه ميتوان كرد؟ بر همائيان مردمى كوته نظرند و نميتوان به اصلاح خطاهاى آنان اميدوار بود. از طرفى اردوگاه اسلامى نيز مملو از افرادى سست عنصر و بى‏اراده است كه ابتدا اظهار نظر مى‏كنند و سپس نزد حكمران رفته و نظر او را به عنوان برنامه‏كار سئوال مى‏نمايند و بدين ترتيب، جناح ميزان نوميدى خود را از تاثير فعاليت‏هاى ملى ابراز كرد.

ولى با اين حال، مسلمانان از بازگرداندن جناح به هندوستان مايوس نشده بودند و لذا پى در پى به وسائل گوناگون او را دعوت به همكارى مى‏كردند و ميكوشيدند كه به تجديد فعاليت‏هاى سياسى وادارش سازند.

در سال 1933 نواب زاده لياقت عليخان به انگلستان رفت و رسما از جناح خواهش كرد كه به درخواست مسلمانان پاسخ مثبت گويد، لياقت به او گفت: شما بر گرديد، مردم محتاج شما هستند، شما تنها كسى هستيد كه مى‏توانيد به مسلم ليگ روح تازه‏ئى ببخشيد و آنرا نجات دهيد .

بالاخره قرار شد كه لياقت به هندوستان باز گردد و اوضاع را بدقت مورد رسيدگى قرار دهد و احساسات همه‏ى اطراف كشور را آزمايش كند، آنوقت اگر واقعا وجود جناح را براى هند ضرورى تشخيص داد به او اطلاع دهد.

لياقت عليخان به هند بازگشت و پس از تحقيقات و بررسى‏هاى لازم به جناح نوشت: برگرديد.

عاقبت جناح تصميم نهائى را گرفت؛ نداى وظيفه و دعوت قشر عظيم ملتى كه چشم اميد به تو دوخته بود، بالاخره او را به هند كشانيد؛ بارقه‏ى اميدى در دل او درخشيده و ترديد نوميدى را از او دور ساخته بود.

در آنروز، مسلم ليگ رهبر شايسته ولايقى نداشت؛ مولانا محمد على در سال 1931 زندگى را بدرود گفته و محمد شافعى كه از قديمى‏ترين علاقمندان و رهبران مسلم ليگ بود، نيز در اين خلال وفات يافته بود؛ آقا خان محلاتى هم از روساى مسلمانان شمرده مى‏شد يك نظر به هندوستان مى‏افكند و صد نظر به ييلاقات اروپا و ميدانهاى مسابقه!!.

مسلم ليگ در غيبت روساء و رهبران، در آستانه‏ى انحلال بود؛ لذا اعضاى مسلم ليگ در سال 1934 به اتفاق آراء تصويب كردند كه جناح رئيس دائمى اين حزب باشد؛ بنابراين وى مجبور به بازگشت بود؛ كارهاى خود را روبراه كرد و به هند آمد.

تصميم جناح آن بود كه در جسم فرسوده‏ى مسلم‏ليگ، جانى تازه بدمد و فاصله و شكاف ميان سران قوم و توده‏ى ملت را پر كند و اين حزب را از صورت يك حزب اشرافى و مخصوص طبقه‏ى بالا خارج و حزبى ملى و نمانيده‏ى واقعى افكار مردم سازد و بدين وسيله؛ كنگره را وادار به شناسائى اين حزب كند و اكثريت مسلمانان هند را بدان متصل نمايد.

اتفاقا پس از زمانى اثر مطلوب اين طرز مشى ظاهر شد، به اينمعنى كه در دومين انتخاباتى كه ميانه‏ى سالهاى 1938 و 1942 در هند انجام گرفت، مسلم ليگ موفقيت شايانى كسب كرد.

در سال 1935 قانونى براى هندوستان تصويب شد كه بموجب آن، اقليت‏هاى متعدد اعم از مسلمان، مسيحى، پارسى، اروپائى و طبقات محروم (نجس‏ها) هر يك به تناسب مى‏توانستند در وزارت‏هاى ايالتى و در مجالس قانونگذارى افرادى از خود گماشته و در انتخابات جداگانه و مستقل راى دهند. اين قانون موجب شد كه در سرتاسر كشور، اردوگاههاى متعددى بوجود آيد و رشته‏ى الفت و اتحاد گسيخته‏تر گردد، با اين وضع طبعا هر يك از رهبران، فعاليت‏هاى خود را فقط در راه منافع فرقه‏ئى خود بكار انداختند و بالنتيجه، راه بسوى جدائى و استقلال مسلمانان هموارتر و اين موضوع بصورت هدفى قاطع‏تر حتمى جلوه‏گر شد.

بدينجهت وقتى انتخابات سال 1937 آغاز شد، هندوها و مسلمانان هر يك به تهيه‏ى مقدمات براى بدست آوردن اكثريت پرداخته و همچون دو گروه جنگى به معركه آرائى مشغول شدند.

اين قانون به مورد پسند كنگره بود و نه بر طبق رضايت مسلم‏ليگ. در عين حال هر دو حزب، مصلحت چنان ديدند كه در انتخاباتى كه بر اساس آن انجام مى‏گرفت جويند. اتفاقا كنگره در شش ايالت، اكثريت را برد و مسلم ليگ در اين مرحله شكست خورد، لذا طبعا رجال كنگره مناصب وزارتخانه‏ها را اشغال كردند و دست به كار با صعوبت انجام مى‏گرفت زيرا فرمانروايان انگليسى، اشكالات و موانعى در سر راه آنان ايجاد ميكردند و حتى چند مرتبه تصميم گرفتند قرار را فسخ كنند.

جناح و پشت سر او مسلم‏ليگ از موفقيت دشمنانشان نگران شده و حكومت رجال كنگره و شركت آنان در وزارتخانه‏ها را طليعه‏ى تحكم و سيطره‏ى هندوان بر مسلمين دانستند.

از طرف ديگر، پيروزى كنگره آنچنان نهرو را به وجد و هيجان آورد كه گفت: هندوستان فقط دو حزب وجود دارد: كنگره و بريتانيا و جناح از اين سخن كه نشانه‏ى ناديده گرفتن يا به رسميت نشناختن مسلم‏ليگ بود، بشدت بر آشفته ناديده و پاسخ داد كه: حزب سومى هم وجود دارد و آن عبارت است از مسلمانان و افزود كه: ما نمى‏خواهيم تحت فرمان كسى باشيم، ما به هر دسته و جمعيتى كه برنامه‏اش با برنامه‏ى ما تطبيق كند و خواهان ترقى و پيشرفت ما باشد همكارى مى‏كنيم؛ ما مايل نيستيم كه دنباله رو هيچ حزبى باشيم، ولى كاملا آماده‏ايم كه براى سعادت هندوستان مانند شركاى متساوى الحقوق عمل كنيم(146).

از اين بيانيه كاملا آشكار ميگردد كه جناح در آن هنگام همچنان از فكر تقسيم بكلى دور و بيگانه بوده است. با آنكه اقبال - چنانكه ديدم - در سال 1930 اين فكر را ابراز كرده و همواره در صد بود كه جناح را با خود همعقيده سازد حتى در سال 1937 نامه‏ئى به وى نوشته و گفته بود؛ آيا وقت آن فرا نرسيده كه براى حل مشكلات مسلمين، دولتى اسلامى در هند تاسيس كنيم؟

ولى جناح با آنكه بشدت تحت تاثير افكار اقبال قرار داشت و اقبال نيز با او در كمال صميميت بود و افكار خود را به او تلقين مى‏نمود، با اينحال همچنان در عقيده‏ى خود دائر بر لزوم هماهنگى و همبستگى مسلم و هندو در سايه‏ى دولت واحد، ثابت قدم بود و طبعا مسلم ليگ نيز تحت رهبرى و قيادت او همين عقيده را داشت.

استاد قدرى قلعجى در كتاب غاندى ابوالهند مى‏نويسد:

راجع به طرح اقبال در سال 1933 از هيئت رهبرى مسلم ليگ توضيح خواسته شد، پاسخ دادند: اين يك قطعنامه‏ى خيالى و غير عملى است كه از حد روياى شاگرد مدرسه‏ها تجاوز نمى‏كند. در سال 1937 مسلم ليگ در جلسه‏ى ساليانه خود اعلام كرد كه هدفش استقلال كامل هند براساس اتحاد دموكراتيك ايالات هندوستان است و اين سخن به منزله ناديده گرفتن طرح پاكستان بود .

اقبال در 21 آوريل 1938 زندگى را بدرود گفت، در حاليكه مسلم ليگ طرح او را نپذيرفته و همه‏ى همت خود را بر تحقيق بخشيدن به خواسته‏هاى مسلمانان در سايه‏ى دولت واحد هندوستان، گماشته بود و با جديتى تمام نفوذ خود را در توده‏ى مسلمان گسترش ميداد تا به سرنوشت مرارت بار انتخابات سال 1937 گرفتار نشود.

جناح، مردى سرسخت بود كه به آسانى تسليم نمى‏شد. لذا با پشتكارى عجيب به تقويت مسلم ليگ در مناطق انتخاباتى پرداخت و نتيجه آن شد كه در انتخابات فرعى 22 سپتامبر سال 1939 نشانه‏ى موفقيت و پيروزى مسلم ليگ ظاهر گشت.

شروع جنگ دوم جهانى

در همان اوانيكه مردم شبه قاره هند غرق اختلافات و مجادلات بودند،، جنگ دوم جهانى بر پا شد (سپتامبر 1939). لرد لينليتگو كه از سال 1936 نايب السلطنه‏ى هند بود، بدون اينكه كوچكترين مشورتى با رهبران هند كرده باشد اعلام كرد كه هندوستان نيز با بريتانيا در اين جنگ شركت خواهد داشت.

رجال كنگره اين عمل را توهين و تحقيرى نسبت به خود تلقى كرده و با كشانيده شدن هندوستان در جنگ - در حاليكه ملت بدان رأى نداده و انگلستان هم در برابر اين همكارى ذيقيمت، كوچكترين مزد و پاداش و تعهدى منظور نداشته است - بشدت مخالفت ورزيدند و در نوامبر همان سال، وزراى كنگره از مناصب خود استعفا دادند. ولى نايب السلطنه باين عمل اعتنائى نكرده به فعاليت خود براى فرستادن هنديان به ميدان جنگ، ادامه داد.

احزاب هندوستان همه با شركت و دخالت در جنگ مخالف بودند، فقط لازم بود كه خط مشى ملت هند در برابر اين پديده كاملا روشن و معين گردد.

در داخل كنگره، راجع به اين مسئله اختلاف نظر و مناقشه‏ى عميقى جريان داشت.

گاندى روى معتقدات مذهبى خود، طرفدار سخت عدم شركت در جنگ بود، اصول مذهبى و اخلاقى او حكم ميكرد كه بر وى هيچ انسانى نبايد اسلحه كشيد و با هيچ كس نبايد بازور و عنف روبرو شد. حتى بر اثر اين طرز فكر با نايب‏السلطنه هم ملاقات كرد و بوسيله او به دولت انگلستان پيغام داد كه به روى هيتلر اسلحه نكشيد و براى جنگيدن با او از وسائل روحانى و مسالمت‏آميز استفاده كنند و چنانكه پيشتر گذشت، اين پيشنهاد مايه‏ى تمسخر و استهزاى نايب السلطنه شد.

در برابر گاندى جبهه‏ى نيرومند ديگرى به رهبرى ابوالكلام آزاد رئيس حزب، وجود داشت و معتقد بودند شركت و دخالت در جنگ، در صورتيكه بريتانيا متقابلا حاضر به اعطاى استقلال هندوستان باشد، مانعى ندارد.

اين اختلاف نظرها، كشمكش عجيبى در داخل كنگره ايجاد كرده بود. تا اينكه بالاخره قرار بر اين كه در صورتيكه بريتانيا تعهد كند پس از پايان جنگ، استقلال هندوستان را عملى سازد، شركت در جنگ از طرف رهبران هند تصويب شود.

ولى بريتانيا هيچگونه وعده‏ى صريحى در اينباره نداد، طبيعى است كه رجال كنگره هم با شركت در جنگ موافقت نكردند و اختلافات داخلى كنگره خود بخود منتقى شد، بالفاصله رهبران كنگره براى ابراز مخالفت كامل خود با شركت در جنگ، نهضت عدم همكارى را تجديد كردند، دولت نيز متقابلا دست به عكس العملى شديد زد، هزاران نفر از رهبران و اعضاء را بازداشت كرد و رئيس كنگره را به دو سال زندان محكوم ساخت.

با گذشت زمان. دامنه جنگ به سر حدات هند كشيده شد، وساطت بعضى از شركاى جنگ و بخصوص اصرار پرزيدنت روزولت رئيس جمهور آمريكا، دولت انگلستان را مجبور ساخت كه در سياست هندوستان تجديد نظر كند و با نظر جدى‏تر و مساعدترى به خواسته‏هاى ملت هند بنگرد، لذا سراستافورد كريپس‏(147)را كه وزير مشاور كابينه‏ى ائتلافى زمان جنگ و از رجال كاردان و معروف انگليس بود، به هندوستان فرستاد تا با برآوردن خواسته‏هاى ملت هند، نظر آنانرا با شركت در جنگ موافق سازد،

ولى بر اثر علل و موجباتى چند، مذاكرات فيمابين حزب كنگره و فرستاده‏ى دولت انگليس بجائى نرسيد و ميسيون كريپس با ناكامى به انگلستان مراجعت كرد. در نتيجه، بازداشت شدگان تا پايان جنگ در زندان ماندند.