6. نخستين نغمهى پاكستان
نخستين كسى كه نغمهى پاكستان را ساز كرد و با
طنين فرياد رساى خود، ضرورت تأسيس دولتى مسلمان و پشتيبان مصالح مسلمين و فرهنگ
اسلامى را گوشزد نمود، شاعر و فيلسوف بزرگ مسلمان دكتر محمد اقبال نمود.
اقبال در ميان مسلمانان و غير مسلمانان بعنوان
يك رجل سياسى معروف نبوده مسلمين او را از دريچهى اشعار پرشور و پر احساسش كه روح
اميد به بازگشت دوران مجد اسلامى را در مردم مىدميد و عزت و بزرگداشت فرهنگ و
آموزشهاى اين آئين را، به آنان تلقين ميكرد، شناخته بودند و بدو عشق و ارادات
مىورزيدند و از افكار و انديشههايش پيروى ميكردند و در حقيقت افكار اين مرد بزرگ،
نقش رهبرى تودههاى مسلمانان را ايفا ميكرد و اميد به پيدايش يك رنسانس اسلامى را
در آنان زنده مىساخت.
از اين رهگذر است كه بسيارى از سياستمداران و
زمامداران هند، شعر اقبال را برانگيزنند. و پديد آوردندهى اين طرز فكر كه:
جدائى مسلمانان از ساير
مليتهاى هندوستان، طريقى قاطع است براى آنكه جامعهى مسلمان، شخصيت ويژهى خود را
احراز كند و آزادانه در راه احياء فرهنگ و تمدن اسلامى گام بردارد
در مسلمانان ميدانند.
نهرو مىگويد، اقبال به
زبان فارسى و اردونيكو شعر مىسرود، طبقهى ممتازهى مسلمان، شعر او را مبناى فلسفى
خود انتخاب كرده و از اين رو، افكارشان به تئورى تجزيه منعطف گشته بود .ترديدى نيست
كه قسمتى از شهرت اقبال بر اثر زيبائى شعرش بود ولى مهمتر و مؤثرتر آن بود كه در
روزگاريكه مسلمين در جستجوى دست آويزى براى مطرح كردن مسئلهى تقسيم هند بودند، وى
اين نيازمندى را بطور كامل بر آورده ساخت(143)
اقبال، توانست فقط بوسيله شعر مذهبى و اسلامى
خود - و بدون آنكه همچون ديگر رهبران، فعاليتى سياسى داشته باشد - دلها را در
پيرامون خويش مجتمع سازد سپس آنگاه كه همهى افكار را متوجه خود يافت، يكباره طرز
فكر سياسى خود را يعنى ضرورت تاسيس يك دولت مسلمان را بر آنان عرضه كرد و همگان را
به سوى اين طرز فكر رهبرى نمود.
وقتى در كنفرانس ساليانهى
مسلم ليگ كه بسال 1930 در شهر الله آباد تشكيل
شده بود، به رياست انتخاب شد، با روحيهى دانشمندى صاحبنظر و متفكرى عميق، به سخن
لب گشود و مسلمانان را به پذيرفتن اين طرز فكر فرا خواند.
در آن هنگام، محمد على جناح و مولانا محمد على
كه در هر دو از بزرگترين رهبران مسلمان بشمار مىآمدند، در لندن بودند. بنابراين
اقبال، رئيس بلامنازع مسلم ليگ شد. هنوز تا آن هنگام،
تئورى پاكستان در كنگرهئى عمومى با فريادى دسته جمعى، ابراز نشده بود و پيش از آن
تاريخ، همهى تلاش رهبران و تودهى فرمانبر، فقط به منظور آن بود كه با فعاليتهاى
پيگير خود، حق مسلمين را در مراكز بزرگ محفوظ داشته و سهم آنان از انتخابات پارلمان
و مشاغل عمومى، در قانونيكه پس از آزادى و استقلال هند تنظيم و تصويب خواهد شد،
منظور بدارند و رفتن مولانا محمد على به لندن بدانجهت بود كه از برادران هندوى خود
مايوس گشته بود و مىخواست زمينهى تحصيل اين مزاياى مشروع قانونى را در لندن فراهم
كند.
ولى اقبال، يك قدم به جلو برداشت؛ وى بعنوان
رئيس مسلم ليگ در محيطى كه اكثريت آنرا ملتى متعصب و
كينه جو و مخالف با همهى افكار و آداب اسلامى - يعنى ملت هندو - تشكيل مىداد، فكر
خود و آنچه را براى زندگى مسلين و براى حفظ ميراث بزرگ و هنگفت اسلامى، ضرورى
ميدانست، اظهار كرد.
او بشيوهى دانشمندى متفكر و محققى بزرگ، براى
تودهها سخن گفت، و موجبات و حوادثى را كه مؤيد نظر او بود يكيك برشمرد، فكر او
عميق و بيان او علمى و محققانه بود. خود وى در اثناى خطابه، سنگينى سخن خود را
احساس كرد و بدين ترتيب اعتذار كرد:
من از اين كه بدين روش سخن
مىگويم و در مسئلهئى كه با بيان خشك علمى چندان سازگار نيست، اسلوبى تحقيقى و فنى
بكار ميبرم، از شما شنوندگان پوزش مىطلبم...
شماها براى رياست اين مجمع
كسى را انتخاب كردهايد كه هرگز نوميدى بدو روى نياورده و طوفان حوادث، كاخ اميد او
را متزلزل نساخته است و هميشه با ايمانى قوى معتقد بوده است كه آن نيروى نهانى كه
مىتواند انديشهى بشر را از قيد و بند رنگ و جنس و خون رهائى بخشد، هنوز در پيكر
جامعهى مسلمان، موجود و جارى است، آرى شما مردى را انتخاب كردهايد كه معتقد است
براى رهبران انسان در زندگى فردى و اجتماعى، مهمترين اثر و فعالترين قدرت از آن
دين است و بس..
از مشكلات خصوصى و جزئى كه اذهان مسلمين را به
خود مشغول داشته، مطلقا سخنى نميگويد. زيرا معتقد است كه اين مشكلات، همه ناشى از
يك مشكل اساسى و مهم است و آن مشكل عبارت است از آنست كه مسلمانان. شخصيت خاص خود
را از دست دادهاند جامعهى اسلامى داراى موجوديت مستقلى نيست تا در سايهى آن
بتواند آزادانه بزندگى خود - آنچنان كه مىپسندد و مىبايد - سروسامانى بخشد...
بنظر اقبال، ريشهى تمام بدبختيهاى مسلمانان هند - و شايد مسلمانان سراسر جهان -
همين مسئله است. لذا پيش از همه چيز اين مشكل را مطرح ميكند و به رفع آن همت
ميگمارد؛ از اسلام و تشكيلات اجتماعى آن سخن ميگويد و آنچه را بايد مردم بدانند و
بكار بندند تا از ننگ تقليد و تبعيت رهائى يابند، مورد مذاكره قرار ميدهد. ميگويد:
اگر ما فقط در هند، مقررات
زندگى و تشكيلات اساسى را بر پايهى اصول اسلامى انتخاب كنيم و بكار بنديم، ملتى
نمونه و ايدهآل به جهان عرضه خواهيم كرد كه ميتواند در وضع زندگى همهى مسلمانان و
شايد همهى جهانيان، تاثيرى بزرگ و شگرف بگذارد. اينست هدف ما؛ هدفى كه بخاطر آن
ميكوشيم در هند، تمدنى جدا و ملتى مستقل بوجود آوريم .
در آن اجتماع سياسى همچون مردى كه بدين خود و
نقشى كه در زندگى ملت خود دارد مؤمن است سخن ميگويد، معتقد است كه مردم بايد نغمه
دروغين مليت همگانى هند و اجماع ساختگى گروههائى كه دردين و نژاد و زبان مختلفند در
زير لواى هند بزرگ را به يكسو افكنند، او به اين نغمه
كه از حنجرهى سياستمداران هندوستان بيرون آمده و در دل ملت جايگير شده است، ايمان
ندارد و معتقد است كه منشاء آن چيزى جز رياست طلبى و مقام پرستى رهبران نيست.
اقبال فقط به اسلام و نقش اساسى آن در زندگى
مسلمين، ايمان داشت و همين ايمان خلل ناپذير بود كه موجب مىشد باصراحتى تمام و
بدون صحنه سازيهائى كه سياستمداران حرفهئى بدان خوگرفتهاند، مسئلهى استقلال
مسلمين را - در ايالاتى كه اكثريت سكنه را تشكيل ميدهند - مطرح كند، لهذا در آغاز
خطابهى تاريخى خود گفت:
من در دوران عمرم هرگز
فرمانده يا سرباز نظامى نبودهام تا ناگزير در برابر فرماندهى خضوع كرده باشم.
سالها و آشنائى با فنون سياست و ادب، مصرف شده است. نتيجهى كوششها و برخوردهاى من
با روح اسلام و تعاليم اساسى آن، بصيرت و بينائى خاصى است كه در پرتو آن تشخيص
دادهام كه اسلام حقيقتى است جهانى و تا وقتى مسلمانان اين روحيه را بطور كامل در
خود حفظ كنند، من مىتوانم تا سر حد توانائى و با استمداد از آن بصيرت و بينائى، در
اعماق انديشهى آنان مشعلى تابان برافرازم و اصول و مبادى اسلامى را كه تنها ضامن
برقرارى آيندهى ايدآل ماست، بآنان بياموزيم .
اين عصارهى زندگى اقبال و خلاصهى تحقيقات و
نظريات او بود بجز اين هم هدفى و كارى نداشت. لذا بدون پروا از اين هدف سخن مىگفت
و ادلهئى را كه براى اثبات صحت نظريه و ادعايش مفيد ميدانست، به تفضيل ياد ميكرد.
در همين خطابه گفت:
در هندوستان، همچون
كشورهاى اوپائى داراى وحدت زبان و نژاد و مذهب نيست؛ در اين كشور ملتهاى مختلف با
نژادهاى و زبانها و مذهبهاى متنوع ميكنند؛ افكار و روشها و هدفهاى زندگى اين
ملتها، همچون ممالك اروپايى تحت تاثير يك احساس واحد مشترك قرار ندارد؛ يقينا روا
نيست كه ميراث اين ملتها، مورد تعرض و تجاوز قرار گيرد، بلكه مىبايد حق هر ملتى
را بدو واگذار كرد و اختيار اداره و تعيين سرنوشتش را به خود او موكول ساخت تا به
هر نوع كه باسنن و تعاليم روحى و مذهبى او سازگار است مسير خود را انتخاب كند من
اميد وارم كه اين مجمع موافقت و تاييد كند كه پنجاب و ايالت شمال غربى و سند و
بلوچستان بصورت دولت مستقلى در آيند .
سپس گفت:
اگر من براى تاسيس اين
دولت اسلامى پافشارى ميكنم فقط به اين دليل است كه با ايمان راسخ معتقدم: تشكيل
چنين دولتى هم به نفع اسلام است و هم به صرفه و صلاح هند. زيرا از يكسو موج توازن
قدرتهاى مختلف داخلى است و همين توازن قدرتها است كه آرامش و صلح را تامين ميكند،
از سوى ديگر براى اسلام فرصت و مجالى است كه بتواند خود را از پيرايههاى زشتى كه
در دوران حكومتهاى بىبندوبار و سودجو بدان بستهاند، پاك ساخته و حقيقت درخشنده و
كامل خود را بااسلوبى متناسب و سازگار با روح زمان، به جهان عرضه كند .
سپس در مورد قانونى كه براى آيندهى هندوستان
پيشنهاد شده بود، گفت:
كاملا روشن است كه در
آينده بايد در شبه قاره هند، حكومتهائى بوجود آيد كه همهى آنها تحت ادارهاى دولت
مركزى واحدى كه براساس وحدت زبان و ديگر خصوصيات قرار دارد، مجمع باشند، اين تقسيم
حتما بايد انجام گيرد، نهايت به صورتى كه در آن، اجتناب از مشكلات موجود و رفع
موجبات اختلاف، پيش بينى شده باشد. اين كار بسى لازمتر از وضع قانون جدى براى
آيندهى هند است، چه در اينصورت همهى مشكلات انتخاباتى خود بخود مرتفع خواهد شد...
هندوها اصرار دارند كه
انتخابات، بطور عمومى انجام گيرد، منظور آنان جز اين نيست كه بتوانند در اين
انتخابات اكثريت قاطعى بدست آورده، اقليتهاى غير هندو را در خود هضم كنند و
نگذارند كه هيچكس از فرقههاى مذهبى، شخصيت خود را بمعرض بروز و ظهور در آورد و
رسالت خويش را به انجام رساند و به همين منظور است كه مردم تلقين مىكنند كه:
انتخابات ملى با حفظ امتيازات فرقهئى سازگار نيست. به نظر آنان مليت عبارت از آن
است كه يك فرقه فداى فرقهى ديگر شوند: و در نتيجه هندوها بتوانند همه چيز را براى
خود ضمانت كنند... ولى واقعيت امر، برتر از خيال پردازيهاى آنان است و ما هرگز به
ادعاى غير منصفانهى آنان تن در نخواهيم داد .
راهحلهائى كه از
كارگاههاى سياست بريتانيا، به ملت هند پيشنهاد مىشود فقط بمنظور آنست كه نفوذ دولت
انگليس را در اين سرزمين باقى نگاهداشته و همگى را چشم انتظار لطف و عنايت آن دولت
قرار دهد، بيشك انگليسيها به مصلحت خود نمىبينند كه مسائل مورد اختلاف را حل كنند
زيرا در اينصورت تمام بهانهها و دست آوردهاى آنان براى اقامت در هندوستان، باطل و
بىاثر خواهد شد. من به مسلمانان هشدار ميدهم و اعلام مىكنم كه بايد هر گونه وضعى
را كه هندوها يا انگليسيها پيشنهاد ميكنند، مردود بدانند؛ راه مستقيم و ميانهى خود
را كه سرانجام به حفظ موجوديت اسلامى آنان منتهى مىشود، طى كنند و با تشكيل دولتى
مستقل، آزادى خود را در سايهى آن ميتوان خواستههاى ملى و مذهبى را بر آورده ساخت،
بدست آورند .
اقبال، ضمنا توجه داشت كه بلندگوهاى تبليغاتى
جبههى مخالف، طرز فكر غلط و ناموجهى را نيز در ميان مردم شايع ساختهاند، اين طرز
فكر كه اتفاقا با وضع برخى از ممالك شرقى همچون مصر تطبيق ميكرد عبارت بود از
اينكه: اتحاد دو فرقه - هندو و مسلمان - از اينجهت ضرورى است كه به بركت اين اتحاد
مىتوان انگليسها را از شبه قاره بيرون رانده حكومتى موافق صرفه و صلاح هر دو فرقه
بوجود آورد. اعضاى كنگره وقتى مىخواستند فكر تقسيم را محكوم و مسلمانان را از آن
منصرف سازند، به اين طرز فكر تمسك مىجستند و كوششى داشتند كه آنرا ميان مسلمين
شايع كنند و در آن هنگام، مصر در ديدهى مسلمانان چهار گوشهى جهان منزلت و مكانتى
بسزا داشت و قياس به آن كشور در نظر مردم مسلمان قياسى صحيح و موجه مىنمود. اقبال
براى آنكه سخافت و بىپايگى اين طرز فكر را ثابت كند، چنين گفت:
انگليسيها ميكوشند كه در
برنامههاى خود چنين وانمود كنند كه اتحاد مسلمان و هندو از قبيل اتحاد مسلمين و
مسيحيان است كه در كشور مصر و ممالك خاورميانه با موفقيت روبرو شده است زيرا اختلاف
مذهبى در هر دو مورد بطور مساوى موجود است. ولى اين قياس، قياسى باطل است و تفاوت
هند با ديگر كشورهاى موضوعى غير قابل اغماض است...
اسلام ارتباط دوستانهى مسلمان با اهل كتاب
(يهودى و مسيحى) را جائز و مشروع ميداند و حتى ازدواج بازن كتابى را مجاز ميشمرد،
در حاليكه در مورد هندوها، نه هندوئيزم و نه اسلام به چنين روابطى ميان هندو و
مسلمان رضايت نمىدهند.
هندوها مسلمانان را مردمى نجس و مادى ميدانند
با آنها معامله و آميزش نمىكنند و از ابراز محبت به آنان مىپرهيزند مسلمانها نيز
متقابلا به ديدهى مردمى بتپرست - كه نه پيامبرى به هدايتشان كمر بسته و نه كتابى
آسمانى بر ايشان نازل شده - به هندوان مىنگرند، و اگر گاه از طرف مسلمانان،
سهلانگارى و مسامحهئى در اين عقيدهى مذهبىشان بروز كند، جز آنكه بر عداوت و
نخوت و بىاعتنائى هندوها بيفزايد و فكر نابود كردن و ريشه كن ساختن حريف را در مغز
آنان راسختر كند، اثرى نخواهد داشت
(144) بدين ترتيب، افكار اقبال
عامل موثرى بود براى گرايش مسلمانان به فكر ايجاد دولتى مستقل - و يا به تعبير و
تصوير خود آنان بهشت اسلامى - لذا مسلمانان ايالاتى را
كه كشور آينده و مورد انتظار، از آنها تشكيل مىشد يعنى ايالاتى كه اكثريت سكنهى
آن مسلمان بودند، در نقشهى هندوستان مشخص كرده و از حروف آن ايالات، نام دولت جديد
را انتخاب كردند، اين حروف، كلمهى پاكستان را تشكيل
ميداد، يعنى سرزمين پاكان.
با اين حال، اقبال نتوانست اين فكر را بسرعت در
ميان مسلمين رائج سازد و با آنكه در هنگام ايراد اين خطابه (سال 1930) رئيس
مسلم ليگ بود، مسلم ليگ تا
سال 1940 نظريهى تقسيم را نپذيرفته و آنرا مبناى مبارزات حزبى قرار نداد.
پيش از 1940 تمام تلاش
مسلم ليگ براى اين بود كه كنگره را به شناسائى
حقوق اجتماعى مسلمين وادار كند و از او تعهد بستاند كه اين حقوق در دوران حكومت
آيندهى هندوستان، محفوظ و مرعى باشد. و فقط آنگاه نظريهى اقبال را پذيرفت و آنرا
برنامه سياسى خود قرار داد كه از جانب هندوها مايوس گشته و احساس كرد كه هندوها بر
فرض سپردن اين تعهد، به انجام آن تن نخواهند داد، و در اين هنگام (سال 1940) بود كه
تمام همت خود را بر ايجاد دولت مستقل گماشته و براى تحقيق بخشيدن به آن، به وسائل
گوناگون تشبت جست و عاقبت در سال 1947 به آن واقعيت داد و كشورى بنام پاكستان بوجود
آورد.
بنابراين، پيشاهنگ و مبشر پاكستان محمداقبال
است و امروز بعنوان بنيانگذار دولت اسلامى جديد، از او نامبرده مىشود و بيگمان تا
روزى كه نام پاكستان در تاريخ بشريت باقى و موجود است،
نام اقبال نيز همرديف و برابر با آن، ياد خواهد شد.
7. نظريهى تقسيم از ديدگاه كنگره و مسلمليگ
در هنگاميكه اقبال به رياست حزب
مسلم ليگ انتخاب شد (1930) محمد على جناح در انگلستان
بسر مىبرد. جريانات نامساعد و نامطلوب داخلى هند و اختلافات و كينه ورزيهاى
فرقهئى و بعلاوه، اهانتى كه از طرف بعضى از رهبران متعصب هندو در كميتهى
رسيدگى به گزارش نهرو نسبت به جناح شد، وى را بكلى
نوميد و دلسرد ساخته و از اقامت در وطن منصرف نموده بود.
در خلال اقامت او در انگلستان، جريانات مهمى
اتفاق افتاد كه از آن جمله، تشكيل چند كنفرانس ميزگرد براى بررسى امور هند در
سالهاى 32 - 31 - 1930، شروع مجدد جنبش عدم همكارى، مرگ رهبر بزرگ مولانا محمدعلى و
يكى ديگر از سران مسلم ليگ بنام محمد شافعى را مىتوان نام برد.
در اين مدت مسلم ليگ
وضع نابسامانى داشت زيرا در ميان مسلمانان، افراد مبرزى كه بتوانند آنرا به شكل
مطلوب اداره كنند، بسيار كمياب و نادر بودند.
وقتى كنگره براى
بار دوم، نهضت عدم همكارى را آغاز كرد، مسلم ليگ رسما
از همكارى و همگامى با كنگره امتناع ورزيد و تنها موجب اين كنارهگيرى آن بود كه
مسلمانان احساس كرده بودند كه كنگره در قبول تعهدات مربوط به حقوق حقهى مسلمين،
سهلانگارى و بىاعتنائى روا ميدارد. اندازهى تاثير اين فكر را در مسلمين از آنجا
مىتوان فهميد كه مولانا محمد على يعنى كسى كه بارها به رياست كنگره انتخاب شده و
از برجسته ترين رهبران مبارزهى ملى بشمار مىآمد، بر اثر آن از كنگره جدا شد و اين
كسى كه هميشه عكسهاى گاندى را بر در و ديوار منزلش مىآويخت - و گاندى نيز عينا
همينگونه رفتار مىكرد - محبت و صداقت خود را از گاندى باز پس گرفت و دوستى فيما
بين آندو و به سردى و مخالفت گرائيد. در اين صورت طبيعى بود كه مسلم ليگ نيز پس از
آن همبستگى طولانى باكنگره، اين بار آن مخالفت ورزد و عقيدهى قديمى جناح را كه تا
آن هنگام نپذيرفته بود، بپذيرد.(145)
بنابرين اينك كه مسلم ليگ
به عقيدهى جناح گرائيده بود، در فكر يافتن رهبر كار آزمودهئى بود كه در سايه
تدبير او كار خود را شروع كند. استاد بيرونى نويسندهى كتاب
سارندگان پاكستان در سال 1932 با جناح ملاقات كرد و از درخواست نمود كه
دوباره به ميدان فعاليتهاى سياسى باز گردد، وى در پاسخ گفت:
چه ميتوان كرد؟ بر همائيان مردمى كوته نظرند و نميتوان به اصلاح خطاهاى آنان
اميدوار بود. از طرفى اردوگاه اسلامى نيز مملو از افرادى سست عنصر و بىاراده است
كه ابتدا اظهار نظر مىكنند و سپس نزد حكمران رفته و نظر او را به عنوان برنامهكار
سئوال مىنمايند و بدين ترتيب، جناح ميزان نوميدى خود را از تاثير
فعاليتهاى ملى ابراز كرد.
ولى با اين حال، مسلمانان از بازگرداندن جناح
به هندوستان مايوس نشده بودند و لذا پى در پى به وسائل گوناگون او را دعوت به
همكارى مىكردند و ميكوشيدند كه به تجديد فعاليتهاى سياسى وادارش سازند.
در سال 1933 نواب زاده لياقت عليخان به
انگلستان رفت و رسما از جناح خواهش كرد كه به درخواست مسلمانان پاسخ مثبت گويد،
لياقت به او گفت: شما بر گرديد،
مردم محتاج شما هستند، شما تنها كسى هستيد كه مىتوانيد به مسلم ليگ روح تازهئى
ببخشيد و آنرا نجات دهيد .
بالاخره قرار شد كه لياقت به هندوستان باز گردد
و اوضاع را بدقت مورد رسيدگى قرار دهد و احساسات همهى اطراف كشور را آزمايش كند،
آنوقت اگر واقعا وجود جناح را براى هند ضرورى تشخيص داد به او اطلاع دهد.
لياقت عليخان به هند بازگشت و پس از تحقيقات و
بررسىهاى لازم به جناح نوشت: برگرديد.
عاقبت جناح تصميم نهائى را گرفت؛ نداى وظيفه و
دعوت قشر عظيم ملتى كه چشم اميد به تو دوخته بود، بالاخره او را به هند كشانيد؛
بارقهى اميدى در دل او درخشيده و ترديد نوميدى را از او دور ساخته بود.
در آنروز، مسلم ليگ رهبر شايسته ولايقى نداشت؛
مولانا محمد على در سال 1931 زندگى را بدرود گفته و محمد شافعى كه از قديمىترين
علاقمندان و رهبران مسلم ليگ بود، نيز در اين خلال وفات يافته بود؛ آقا خان محلاتى
هم از روساى مسلمانان شمرده مىشد يك نظر به هندوستان مىافكند و صد نظر به ييلاقات
اروپا و ميدانهاى مسابقه!!.
مسلم ليگ در غيبت روساء و رهبران، در آستانهى
انحلال بود؛ لذا اعضاى مسلم ليگ در سال 1934 به اتفاق آراء تصويب كردند كه جناح
رئيس دائمى اين حزب باشد؛ بنابراين وى مجبور به بازگشت بود؛ كارهاى خود را روبراه
كرد و به هند آمد.
تصميم جناح آن بود كه در جسم فرسودهى
مسلمليگ، جانى تازه بدمد و فاصله و شكاف ميان سران قوم و تودهى ملت را پر كند و
اين حزب را از صورت يك حزب اشرافى و مخصوص طبقهى بالا خارج و حزبى ملى و نمانيدهى
واقعى افكار مردم سازد و بدين وسيله؛ كنگره را وادار به شناسائى اين حزب كند و
اكثريت مسلمانان هند را بدان متصل نمايد.
اتفاقا پس از زمانى اثر مطلوب اين طرز مشى ظاهر
شد، به اينمعنى كه در دومين انتخاباتى كه ميانهى سالهاى 1938 و 1942 در هند انجام
گرفت، مسلم ليگ موفقيت شايانى كسب كرد.
در سال 1935 قانونى براى هندوستان تصويب شد كه
بموجب آن، اقليتهاى متعدد اعم از مسلمان، مسيحى، پارسى، اروپائى و طبقات محروم
(نجسها) هر يك به تناسب مىتوانستند در وزارتهاى ايالتى و در مجالس قانونگذارى
افرادى از خود گماشته و در انتخابات جداگانه و مستقل راى دهند. اين قانون موجب شد
كه در سرتاسر كشور، اردوگاههاى متعددى بوجود آيد و رشتهى الفت و اتحاد گسيختهتر
گردد، با اين وضع طبعا هر يك از رهبران، فعاليتهاى خود را فقط در راه منافع
فرقهئى خود بكار انداختند و بالنتيجه، راه بسوى جدائى و استقلال مسلمانان هموارتر
و اين موضوع بصورت هدفى قاطعتر حتمى جلوهگر شد.
بدينجهت وقتى انتخابات سال 1937 آغاز شد،
هندوها و مسلمانان هر يك به تهيهى مقدمات براى بدست آوردن اكثريت پرداخته و همچون
دو گروه جنگى به معركه آرائى مشغول شدند.
اين قانون به مورد پسند كنگره بود و نه بر طبق
رضايت مسلمليگ. در عين حال هر دو حزب، مصلحت چنان ديدند كه در انتخاباتى كه بر
اساس آن انجام مىگرفت جويند. اتفاقا كنگره در شش ايالت، اكثريت را برد و مسلم ليگ
در اين مرحله شكست خورد، لذا طبعا رجال كنگره مناصب وزارتخانهها را اشغال كردند و
دست به كار با صعوبت انجام مىگرفت زيرا فرمانروايان انگليسى، اشكالات و موانعى در
سر راه آنان ايجاد ميكردند و حتى چند مرتبه تصميم گرفتند قرار را فسخ كنند.
جناح و پشت سر او مسلمليگ
از موفقيت دشمنانشان نگران شده و حكومت رجال كنگره و شركت آنان در وزارتخانهها را
طليعهى تحكم و سيطرهى هندوان بر مسلمين دانستند.
از طرف ديگر، پيروزى كنگره آنچنان نهرو را به
وجد و هيجان آورد كه گفت: هندوستان فقط دو حزب وجود دارد:
كنگره و بريتانيا و جناح از اين سخن كه نشانهى ناديده گرفتن يا به رسميت
نشناختن مسلمليگ بود، بشدت بر آشفته ناديده و پاسخ داد
كه: حزب سومى هم وجود دارد و آن عبارت است از مسلمانان
و افزود كه: ما نمىخواهيم تحت فرمان كسى باشيم، ما به هر دسته
و جمعيتى كه برنامهاش با برنامهى ما تطبيق كند و خواهان ترقى و پيشرفت ما باشد
همكارى مىكنيم؛ ما مايل نيستيم كه دنباله رو هيچ حزبى باشيم، ولى كاملا آمادهايم
كه براى سعادت هندوستان مانند شركاى متساوى الحقوق عمل كنيم(146).
از اين بيانيه كاملا آشكار ميگردد كه جناح در
آن هنگام همچنان از فكر تقسيم بكلى دور و بيگانه بوده است. با آنكه اقبال - چنانكه
ديدم - در سال 1930 اين فكر را ابراز كرده و همواره در صد بود كه جناح را با خود
همعقيده سازد حتى در سال 1937 نامهئى به وى نوشته و گفته بود؛
آيا وقت آن فرا نرسيده كه براى حل مشكلات مسلمين، دولتى اسلامى در هند تاسيس كنيم؟
ولى جناح با آنكه بشدت تحت تاثير افكار اقبال
قرار داشت و اقبال نيز با او در كمال صميميت بود و افكار خود را به او تلقين
مىنمود، با اينحال همچنان در عقيدهى خود دائر بر لزوم هماهنگى و همبستگى مسلم و
هندو در سايهى دولت واحد، ثابت قدم بود و طبعا مسلم ليگ نيز تحت رهبرى و قيادت او
همين عقيده را داشت.
استاد قدرى قلعجى در كتاب
غاندى ابوالهند مىنويسد:
راجع به طرح اقبال در سال
1933 از هيئت رهبرى مسلم ليگ توضيح خواسته شد، پاسخ دادند: اين يك قطعنامهى خيالى
و غير عملى است كه از حد روياى شاگرد مدرسهها تجاوز نمىكند. در سال 1937 مسلم ليگ
در جلسهى ساليانه خود اعلام كرد كه هدفش استقلال كامل هند براساس اتحاد دموكراتيك
ايالات هندوستان است و اين سخن به منزله ناديده گرفتن طرح پاكستان بود .
اقبال در 21 آوريل 1938 زندگى را بدرود گفت، در
حاليكه مسلم ليگ طرح او را نپذيرفته و همهى همت خود را بر تحقيق بخشيدن به
خواستههاى مسلمانان در سايهى دولت واحد هندوستان، گماشته بود و با جديتى تمام
نفوذ خود را در تودهى مسلمان گسترش ميداد تا به سرنوشت مرارت بار انتخابات سال
1937 گرفتار نشود.
جناح، مردى سرسخت بود كه به آسانى تسليم
نمىشد. لذا با پشتكارى عجيب به تقويت مسلم ليگ در مناطق انتخاباتى پرداخت و نتيجه
آن شد كه در انتخابات فرعى 22 سپتامبر سال 1939 نشانهى موفقيت و پيروزى مسلم ليگ
ظاهر گشت.
شروع جنگ دوم جهانى
در همان اوانيكه مردم شبه قاره هند غرق
اختلافات و مجادلات بودند،، جنگ دوم جهانى بر پا شد (سپتامبر 1939). لرد لينليتگو
كه از سال 1936 نايب السلطنهى هند بود، بدون اينكه كوچكترين مشورتى با رهبران هند
كرده باشد اعلام كرد كه هندوستان نيز با بريتانيا در اين جنگ شركت خواهد داشت.
رجال كنگره اين عمل را توهين و تحقيرى نسبت به
خود تلقى كرده و با كشانيده شدن هندوستان در جنگ - در حاليكه ملت بدان رأى نداده و
انگلستان هم در برابر اين همكارى ذيقيمت، كوچكترين مزد و پاداش و تعهدى منظور
نداشته است - بشدت مخالفت ورزيدند و در نوامبر همان سال، وزراى كنگره از مناصب خود
استعفا دادند. ولى نايب السلطنه باين عمل اعتنائى نكرده به فعاليت خود براى فرستادن
هنديان به ميدان جنگ، ادامه داد.
احزاب هندوستان همه با شركت و دخالت در جنگ
مخالف بودند، فقط لازم بود كه خط مشى ملت هند در برابر اين پديده كاملا روشن و معين
گردد.
در داخل كنگره، راجع به اين مسئله اختلاف نظر و
مناقشهى عميقى جريان داشت.
گاندى روى معتقدات مذهبى خود، طرفدار سخت عدم
شركت در جنگ بود، اصول مذهبى و اخلاقى او حكم ميكرد كه بر وى هيچ انسانى نبايد
اسلحه كشيد و با هيچ كس نبايد بازور و عنف روبرو شد. حتى بر اثر اين طرز فكر با
نايبالسلطنه هم ملاقات كرد و بوسيله او به دولت انگلستان پيغام داد كه به روى
هيتلر اسلحه نكشيد و براى جنگيدن با او از وسائل روحانى و مسالمتآميز استفاده كنند
و چنانكه پيشتر گذشت، اين پيشنهاد مايهى تمسخر و استهزاى نايب السلطنه شد.
در برابر گاندى جبههى نيرومند ديگرى به رهبرى
ابوالكلام آزاد رئيس حزب، وجود داشت و معتقد بودند شركت و دخالت در جنگ، در صورتيكه
بريتانيا متقابلا حاضر به اعطاى استقلال هندوستان باشد، مانعى ندارد.
اين اختلاف نظرها، كشمكش عجيبى در داخل كنگره
ايجاد كرده بود. تا اينكه بالاخره قرار بر اين كه در صورتيكه بريتانيا تعهد كند پس
از پايان جنگ، استقلال هندوستان را عملى سازد، شركت در جنگ از طرف رهبران هند تصويب
شود.
ولى بريتانيا هيچگونه وعدهى صريحى در اينباره
نداد، طبيعى است كه رجال كنگره هم با شركت در جنگ موافقت نكردند و اختلافات داخلى
كنگره خود بخود منتقى شد، بالفاصله رهبران كنگره براى ابراز مخالفت كامل خود با
شركت در جنگ، نهضت عدم همكارى را تجديد كردند، دولت نيز
متقابلا دست به عكس العملى شديد زد، هزاران نفر از رهبران و اعضاء را بازداشت كرد و
رئيس كنگره را به دو سال زندان محكوم ساخت.
با گذشت زمان. دامنه جنگ به سر حدات هند كشيده
شد، وساطت بعضى از شركاى جنگ و بخصوص اصرار پرزيدنت روزولت رئيس جمهور آمريكا، دولت
انگلستان را مجبور ساخت كه در سياست هندوستان تجديد نظر كند و با نظر جدىتر و
مساعدترى به خواستههاى ملت هند بنگرد، لذا سراستافورد كريپس(147)را
كه وزير مشاور كابينهى ائتلافى زمان جنگ و از رجال كاردان و معروف انگليس بود، به
هندوستان فرستاد تا با برآوردن خواستههاى ملت هند، نظر آنانرا با شركت در جنگ
موافق سازد،
ولى بر اثر علل و موجباتى چند، مذاكرات فيمابين
حزب كنگره و فرستادهى دولت انگليس بجائى نرسيد و ميسيون كريپس
با ناكامى به انگلستان مراجعت كرد. در نتيجه، بازداشت شدگان تا پايان جنگ در زندان
ماندند.