مسلم ليگ مسئلهى تقسيم را پيش مىكشد
در همان هنگام كه حزب كنگره شرط دخالت در جنگ
را تعهد استقلال و وحدت هند اعلام كرده بود، مسلم ليك نيز فعاليت جديدى را در
ناحيهى ديگر آغاز كرد. در 23 مارس 1940 مجمع عمومى مسلمليگ به رياست جناح در
لاهور تشكيل شد، كليهى مسلمانان وابسته به مسلمليگ، در اين اجتماع شركت داشتند،
در اين جلسه، حزب مسلمليگ، برنامه و هدف تازهى خود را اعلام و قطعنامهى مهم و
معروف خود را كه متضمن پذيرش نظريهى اقبال و ايجاد دولت اسلامى مستقلى در هند بود،
صادر نمود.
در اين قطعنامه صريحا اظهار شده بود كه: هر
گونه نقشه و طرح يا راه حلى كه مربوط به تنظيم قانون اساسى در اين كشور باشد، فقط
در صورتى براى مسلمانان عملى و قابل قبول خواهد بود كه بر اساس
ايجاد حكومت دمكراسى اسلامى مشتمل بر همهى ايالاتى كه داراى اكثريت مسلمانند
بوجود آمده باشد.
بدين ترتيب تئورى اقبال كه در سال 1930 براى
نخستين بار آنرا ابراز كرده و تا لحظهى مرگ (1938) جناح را به عملى ساختن آن توصيه
كرده بود، پس از گذشت 10 سال، بصورت برنامهى مدرن و علنى مسلم ليگ در آمد و اين
موضوع كه تا آن زمان فقط وضعيت يك خواستهى رويائى را داشت و فقط در محافل
مسلمانان، به ميان مىآمد، از آن پس سرلوحه و مهمترين مواد مرامنامهى حزب مسلمليگ
شد و همه جا در مذاكرات اين حزب با كنگره يا انگليس، مورد گفتگو قرار گرفت.
ضمنا صدور اين قطعنامه، مخالفتى آشكار با شرطى
كه كنگره براى دخالت در جنگ قرار داده بود (يعنى استقلال و وحدت هند) نيز بيشمار
مىآمد.
اكنون ببينيم انگيزهى جناح در اين اقدام
ناگهان چه بود و چه چيزى موجب شد كه سفير وحدت نقش
بنيان گذار تجزيه را عهدهدار شود و مسئلهى تقسيم را
پيش كشد؟.
كسانى كه در نهضت آزادى هند شركت داشته و خود
از نزديك، شاهد همهى جريانات بودهاند، مىگويند: تنها علت اين تغيير عقيده آن بود
كه جناح از پارهئى عمليات وزراى كنگره - كه پس از
انتخابات سال 1937 جزء هيئت دولت شده بودند - بخوبى احساس كرد كه اينان تعصبى شديد
بر ضد مسلمانان داشته و در صدد آنند كه منافع مسلمين را پايمال وضايع سازند،
بدينجهت از فكر اتحاد هند منصرف گشته و اعتقادى راسخ يافت به اينكه مسلمانان در
سايهى حكومت اكثريت هندو، هرگز روى خوشى نديده و زندگى آرام و با امنيتى نخواهند
داشت، و بناچار بايد در ايالاتى كه داراى اكثريت مسلمانان است، دولتى اسلامى و
مخصوص به مسلمانان تشكيل شود.
اين سخن با توجه به طرز فكرى كه از زمان
سيداحمدخان هميشه در ميان مسلمانان رواج داشته و همواره جامعهى مسلمان، معتقد بوده
است كه اكثريت هندو، در صورت بدست آوردن قدرت و حكومت، رفتار شايستهئى با مسلمين
نخواهد داشت.. كاملا مقرون به حقيقت مىنمايد.
در همان اوقات، روزنامههاى انگليسى دو مقاله
از جناح منتشر كردند كه نمايندهى طرز فكر جديد او بود. يكى از اين دو مقاله، شرح
مصاحبهى خبر نگار يكى از جرائد بود با محمد على جناح. وى به خبرنگار انگليسى گفته
بود:
پاكستان بدون شك تامين شده
است و اين عمل از آنجا ناشى شده كه تنها هدف كنگره، اين است كه هر نوع سازمانى را
كه در داخل كشور باشد از بين ببرد و خودش را همچون يك سازمان فاشيستى با قدرت فائقه
يا بدترين نوع قدرت، بر همه چيز و همه كس تسلط دهد.(148)
در مورد عدم امكان بوجود آوردن يك حكومت
پارلمانى دموكراتيك در هندوستان، اظهار داشته بود: معنى
دموكراسى عبارتست از هندوراج يعنى حكومت و سلطنت هندوها بر تمام هندوستان. در
اينصورت اين مبارزهئى است كه هرگز مسلمين در برابر آن تسليم نخواهند شد .
جناح، خوانندگان انگليسى را متذكر ساخته بود كه
مسلمين، تنها قربانيان آن نحوه حكومت مطلقهى هندو، نخواهند بود بلكه شصت ميليون
نجسها و شش ميليون مسيحى و يهودى و پارسى و افراد انگليسى ساكن هند، نيز فديه
خواهند شد.(149)
مقالهى ديگر، بقلم خود جناح نوشته شده و در
تاريخ 9 مارس 1940 در روزنامهى تايداندتايم منتشر بود.
وى در اين مقاله نوشته بود: سيستمهاى دموكراتيك مبتنى بر اساس
روابط ملى يكنواخت و يك جنس از قبيل ملت انگليس، براى كشورهاى مختلف الاجناس -
امثال هندوستان - عملى نيست و اين حقيقت ساده، علهالعلل و ريشهى اصلى امراض حكومت
قانونى هند است.
سپس به قسمتى از گزارش
كميتهى منتخب مشترك اصلاحات حكومت هند كه بسال 34 - 1933 مورد بحث و شور
قرار گرفته بود استناد كرد بدين شرح:
هندوستان، مسكن چندين نژاد
است.. و غالبا اختلافاتشان در اصل، از لحاظ سنن و نظامات تاريخى و طرز زندگى،
اختلافاتى كه در ميان ملل مختلف اروپا مشاهده مىشود كمتر نيست و دو ثلث سكنهى هند
- با توجه به اختلافاتى كه با يكديگر دارند - معتقد به مذهب هندو هستند، بالغ هشتاد
و هفت ميليون پيرو اسلامند، اختلاف بين اين دو دسته فقط ناشى از اختلاف مذهب نيست
بلكه مولود اختلاف قانونى و فرهنگى است، بحقيقت مىتوان گفت، اينها نمايندهى دو
تمدن جداگانه هستند. وجه متمايز و مشخص هندوئيزم در طبقهبندى و رعايت جنسها است
كه مبناى سيستم مذهبى و سيستم اجتماعى است جز در يك زمينهى خاص، هندوئيزم تحت
تاثير هيچيك از فلسفههاى غربى واقع نشده است، از طرف ديگر، كيش اسلام، مبتنى بر
نظريهى مساوات است .
سپس جناح افزوده بود كه
شايد توصيف و تفسيرى صحيحتر از اين به وصف نمىگنجد(150)
به هر صورت، مسلمليگ توانست نظريهى جديد خود
را، بصورت نظريهئى مستند و مستحكم در داخل هند و در جهان اسلام و عرب ترويج و
منتشر سازد، ضمنا براى جلب عواطف مسلمانان هندوستان و دولتها و احزاب اسلامى سراسر
جهان، از هنديان مسلمان در خواست كرد كه در جبهههاى جنگ بينالملل، با سربازان دول
اسلام نجنگند، در مسئلهى فلسطين نيز با اعراب اظهار همدردى نمود و بالاخره از
هندوها درخواست كرد كه در ايالات هندونشين، نسبت به مسلمانان به عدالت رفتار كنند.
وضع چنان شد كه هر سخن يا پيشنهاد يا گفتگوى
سياسى كه متضمن تصويب دولت مستقل اسلامى نمىبود، در محافل مسلم ليگ مردود شمرده
مىشد و به همين دليل بود كه پيشنهادات سراستافورد كريپس
از طرف آن حزب رد شد. كنگره نيز متقابلا عقيدهى مسلم ليگ را بشدت محكوم مىساخت و
با نظريهى تقسيم هند، مجدانه مبارزه ميكرد و همواره پيشنهادهائى در چهار چوب
عقيدهى خود تقديم مىداشت، طبيعى است كه همهى اين پيشنهادات از طرف مسلمليگ رد
مىشد.
بدين ترتيب اين دو حزب بزرگ، در دو جبههى
كاملا مخالف قرار گرفته و هر يك نقشى خاص براى آيندهى خود بازى ميكرد.
در اين ميان، يكى از اعضاى موثر كنگره بنام
راجاكوپال شارى كه نخست وزير مدرس و رئيس سابق كنگره
بود، نقش ميانجى ميان دو حزب را به عهده گرفت و به اين عنوان كه قواى ژاپن در
مرزهاى هند مستقر شده و در اين موقعيت، اتحاد و همبستگى ميان اردوگاههاى مختلف هند
ضرورى است، دو پيشنهاد تهيه نمود و در يكى از اجتماعات حزب كنگره كه در مه 1942
تشكيل شده بود، تقديم حزب كرد و در خواست كرد كه كنگره، يكى از آن دو پيشنهاد را
بپذيرد.
يكى از دو پيشنهاد، تسليم در برابر نظريهى
ايجاد پاكستان، و ديگرى ايجاد اتحاديهئى مركب از كنگره و مسلمليگ، بود.
كنگره، به هر دو پيشنهاد فقط يك پاسخ داد و آن
اين بود كه: هر طرحى كه وحدت هندوستان را تهديد كند و به اقليتها اجازه دهد كه
براى خود حكومتى مستقل تشكيل دهند، بيشك به مهمترين بهرههائى كه هند فقط در صورت
وحدت و يكپارچگى بدست خواهد آورد، زيانى بزرگ وارد مىسازد و لذا كنگره با هر گونه
پيشنهادى از اين قبيل مخالف است.
پس از دريافت اين جواب، راجاكوپال شارى از حزب
كنگره، كناره گرفت.
اين شخص، در هندوستان داراى مقامى ارجمند بود
بطوريكه پس از اين تاريخ و در اوان استقلال هند، مقام فرمانروائى كل، بدو تفويض
شد...و ترديدى نيست كه كنارهگيرى اين شخص از كنگره، نشان نارضائى او از وضعيت حزب
بوده است. با اينحال وى از تلاش خود براى ايجاد هماهنگى ميان دو جبهه، دست برنداشت.
در سال 1944 كه گاندى از زندان آزاد گشته بود،
باز همين شخص توانست كه وى را وادار به ملاقات و مذاكره با جناح سازد. اين ملاقات
در 9 سپتامبر 1944 در خانهى جناح آغاز شد و تقريبا 20 روز ادامه يافت ولى بالاخره
به نتيجه نرسيد و دو حريف بدون اينكه به نقطهى مشتركى برسند، از يكديگر جدا شدند.
گاندى، طرح جناح را در مورد تقسيم نمىپذيرفت،
و جناح نسبت به اين طرح، اصرار مىورزيد. گاندى مىگفت: هندوستان يا بايد اساسا
تقسيم نشود و يا حداكثر، ايالات مسلماننشين، بصورت خود مختار تحت اداره حكومت
مركزى قرار گيرد، بعلاوه، اصولا اين مسئله بايد تا لحظهى تحصيل آزادى و استقلال،
در عهدهى تعويق افتد و تصميم نهائى در پارلمان هند آزاد گرفته شود.
جناح، نمىتوانست اين رأى را بپذيرد زيرا مطمئن
نبود كه پارلمان هند آزاد كه بالطبع اكثريت آنرا هندوها تشكيل خواهند داد، حاضر
باشد به آسانى از سلطه و حكومت خويش بر قسمتى از هندوستان چشم بپوشد و آنرا به
مسلمانان تقديم كند. بعقيدهى جناح، گاندى صياد چيره دستى بود كه مىخواست با
چشمپوشى و اغماض سطحى خود، مرغك بىخبر را در دام اندازه و پس از آنكه او را
گرفتار ساخت، فقط درباره سرنوشت او به ميل خود بينديشد ولى هرگز او را آزاد نسازد!
بسيارى از مورخين اعتراف نمودهاند كه حوادثى
كه بعدها در كشمير اتفاق و عليرغم اكثريت مسلمانان، حكومت آنجا را هندوها بدست
گرفتند، كاملا اين پيشبينى و دورانديشى جناح را تأييد كرد و ثابت نمود كه وحشت
جناح از تسلط هندوها و در نتيجه رد پيشنهاد گاندى و حزب كنگره، وحشى بموقع و صحيح
بوده است.
بايد فراموش نكنيم كه گاندى - همچنانكه خانم
امينهالسعيد در كتاب مشاهدات فى
الهند تذكر داده - با وجود خصلتهاى پسنديدهى بيشمارش، مردمى متعصب در مذهب
بود و اين تعصب نمىگذاشت كه دو فرقهى متخاصم با يكديگر تفاهم كنند.
استاد عقاد مىنويسد:
گاندى به اعتقاد ما مردى بزرگ يا روحى بزرگ بود ولى با اين وصف، هم كيشان وى با
مخالفينش در اين موضوع همعقيدهاند كه او با تمام وجود، مردى برهمائى بود؛
انگيزههاى روانى او؛ ابراز كار او و بالاخره، هدف و ايدهآل او همه او از آئين
برهمائى الهام مىگرفت، روزههاى طولانى؛ مقاومت منفى؛ دعوت به آهيمسا(151)
نيز جلوهئى از آموزشهاى برهمائى بود، هدف او از اين نهضت جز اين نبود كه شبه
قارهى هند را تبديل به راماراج سازد يعنى كشور راما خداى برهمائيان(152)؛
همان خدائى كه گاندى در لحظهى آخر زندگى، وقتى گلولهى آن مرد جنايتكار، سينهاش
را شكافته بود، نام او را بر زبان آورد .
عقاد
سپس ميگويد:
عكسالعمل طبيعى اين رهبرى آميخته با روح بر همائى، زائيده شدن
رهبرى ديگرى است كه درست در نقطهى مقابل آن، با وضعى مشابه فعاليت كند و با تمام
قدرت، رسالت خود را به پايان برد. بنابراين، قيام گاندى، بطور طبيعى قيام جناح را
به همراه داشت و اگر جناح در اين صراط قدم نمىنهاد، بيگمان شخص ديگرى اين رسالت را
به عهده مىگرفت .
به اين دليل بود كه جناح با استقامتى تمام و
بدون كوچكترين ترديد و تزلزل بر سر نظريهى خود ايستاد و از تهمتهائيكه دشمنانش بر
او وارد مىآورند، انديشه نكرد. مخالفين مىگفتند كه او با پيش كشيدن مسئلهى تقسيم
به وضع موجود هند يعنى در اشغال انگليسيها بودن، كمك ميكند و او در مقابل معتقد بود
كه سر و صداى وحدت هند موجب مىشود كه انگليسيها به بهانهى حمايت از اقليتها مدت
بيشترى در كشور بمانند پس از تنها راه بيرون كردن آنان، تقسيم كشور است.
نهرو در آنجا از جريان شروع جنگ و استعفاى
وزراى كنگره بحث مىكند، مىنويسد:
آقاى جناح پس از استعفاى
وزراى كنگره، پيروان خود را دعوت كرد به اينكه بعنوان روز نجات از حكومت كنگره در
ايالات، جشن بگيرند... مسلمانان در بعضى از ولايات تظاهراتى براه انداختند و با
اينكار بر مشكلات موجود افزودند
، سپس اضافه مىكند:
اين
كارها بيش از پيش ما را معتقد ساخت و مسلمليگ؛ هرگز در فكر همراهى با كنگره و پى
بردن مسئلهى آزادى هند نيستند، بلكه وضع موجود را ترجيح ميدهند يعنى بقاى
انگليسها را در هند!.
اين تهمتى است كه نهرو دربارهى جناح ادعا ميكند...
ولى بنظر ما اين عمل جناح يعنى دعوت عمومى مردم
به جشن روز نجات با توجه به عكسالعملى كه در موقع
انتصاب وزيران كنگره نشان داده بود، عملى طبيعى و بروفق بوده است. وى در آن موقع
شديدا به انتصاب وزيران كنگره در ايالاتى كه مركب از هندو و مسلمان بود، حمله كرده
و اظهار داشته بود كه با حكومت هندوها و بر مسلمين مبارزه خواهد كرد. بنابرين طبيعى
است كه روز استعفاى اين وزيران را روز نجات يا شكرگزارى
اعلام كرده و مردم را به قدردانى از اين موهبت، دعوت نمايد.. اين عمل با توجه به
طرز فكر و خط مشى جناح، عملى منطقى است گو آنكه در نظر جمعى، مخالف مليت و ميهن
پرستى جلوه كند.
در همان هنگام كه نهرو، جناح و رهبران مسلمليگ
را متهم مىكرد، در اين جبهه نيز حملاتى از اين قبيل به گاندى و ساير رهبران كنگره
مىشد. در تاريخ 18 دسامبر 1943 مستربيورلى نيكولس
نويسنده كتاب فتوائى در مسئلهى هندوستان با جناح
ملاقات كرد و چون در ضمن مصاحبه، به اين تهمت نهرو اشاره نمود جناح گفت:
كسى كه چنين فكر مىكند، نه تنها به حسن نيت من، بلكه به فراست
و هوش انگليسيها نيز بىعقيده است زيرا بدون شك تنها چيزى كه انگليسيها را در هند
نگاه ميدارد، فكر سخيف و غلط هندوستان متحد است كه گاندى امروز پرچم آنرا به دوش
مىكشد، تكرار ميكنم كه:فكر هندوستان متحد، يك اختراع و كشمكشى بى پايان خواهد شد و
تا وقتى كه اين اختلاف بر پا شد، انگليسيها براى ماندن در هند بهانهئى محكم در دست
خواهند داشت و اين تنها موردى است كه قاعده كلى تفرقه بينداز، حكومت كن نسخ شده
است.
بيورلى گفت:
بنابرين، شما به انگليسيها مىگوئيد: تجزيه كنيد و خارج شويد
، و جناح پاسخ داد: كاملا درست فهميدهايد.
وقتى روزنامه نگار از اين مجلس خارج مىشد با
خود مىگفت: قائدهئى كه بر وضع كنونى هندوستان صدق ميكند عبارت است از اينكه:
متحد سازد و حكومت كن. تفرقه بينداز و خارج شو..
ما در اين سخن كه هندوستان
متحد يك اختراع انگليسى است با جناح همعقيده نيستم، زيرا وحدت هندوستان،
بهترين وسيله براى حكومت هندوها بر سرتاسر هند بود و لذا كاملا طبيعى است كه هندوها
به خاطر حكومت هندوئيزم و ايجاد يكدولت مقتدر هندو در تمامى كشور، با تقسيم مخالفت
ورزند و هندوستان متحد را شعار خود قرار دهند. بنابرين،
مخالفت آنان با تقسيم و طرفداريشان از وحدت هند، از ديدگاه آنان امرى طبيعى و موافق
مصلحت بود، خواه انگليسيها از آن بهرهبردارى بكنند، يا نكنند.
همچنانكه اين سخن را نيز كه
جناح طرفدار بقاء انگليسيها در هند است بهيچ وجه
نميتوانيم از نهرو بپذيريم و عدم شركت جناح در فعاليتهاى ضد انگليسى اخير كنگره،
نمىتواند اين تهمت را موجه جلوه دهد، زيرا او در مورد عدم
همكارى و قطع رابطه با انگليسها، داراى راى و روشى خاص بود، او در اين كار
سودى نمىديد و لذا هرگز هم در آن شركت نكرد، فعاليت او از ديرباز، مصروف حفظ حقوق
مسلمانان، و در اواخر مصروف تاسيس پاكستان مىشد.
رالى بازكن در كتاب
هند امروز (كه پيش از تقسيم هند منتشر شده است)
مىنويسد، بيشك نمىتوان ادعا كرد كه مسلم مايل به بريتانيا
است .
اينگونه اتهامات متقابل، كه بدون ترديد هميشه
به ميل و مساعدت اشغالگران انجام مىگيرد، مخصوص هندوستان نيست بلكه معمولا
ملتهائى كه در راه آزادى گام بر ميدارند غالبا دستخوش اينگونه اضطرابات و
كشمكشهاى داخلى شده با وسوسه و تحريك دشمن به جان يكديگر مىافتند.
حقيقت آنست كه هر دو گروه، با ادامهى تسلط
اشغالگران، مخالف بوده و در مواردى بيشمار، با همكارى و مشاركت يكديگر در برابر
دشمن مشترك صفآرائى كرده و جنگيده بودند، نهايت بر اثر مشكلات داخلى تدريجا از
يكديگر دور شده و در افكار و روشها مغايرت يافته بودند.
از يكسو، كنگره بشدت علاقمند بود كه وحدت
هندوستان محفوظ بماند و مسلمان و هندو همه در سايهى حكومت واحدى زيست كنند، دليل و
موجب اين اصرار هم آن بود كه اعضاى كنگره پيشاپيش ميدانستند كه در آينده به خاطر
اكثريتى كه در كشور دارند، حكومت را بدست خواهند گرفت و سرنوشت 100 ميليون مسلمان
را در اختيار خواهند داشت و پس از هشت قرن و نيم حكومت و يكقرن حكومت انگليسيها،
آنان برهند حكومت خواهند كرد..
.. و چه بسا متعصبين هندو، كه در تواريخ ساختگى
و جعلى انگليسيها داستانهائى از ظلم و جور سلاطين مسلمان بر رعيت هندو، ميخواندند،
منتظر بودند كه دوران حكومت كنگره فرا رسد تا مجالى براى انتقام گرفتن از مسلمين
بدست آنها بيفتد. درحقيقت انگيزهى واقعى اين اصرار، عقدهى حقارتى بود كه بر اثر
قرنها محكوم ديگران بودن، در هندوها بوجود آمده بود و اكنون مىخواستند بوسيلهى
حكومت بر هندوستان متحد اين عقده را بكشايند، علاوه بر
اينكه در وحدت هندوستان منافع ديگرى نيز مىشد تصور كرد.
و از وسى ديگر مسلمانان از تعدى هندوها و از
همين هندوها و از همين عقدهى حقارت وحشت داشتند، بويژه كه در گفتگوهاى خصوصى و
خطابههاى عمومى هندوان، شواهدى وجود داشت كه آيندهى مسلمين را تحت حكومت آنان
تيرهتر نشان ميداد و كشتارهاى فراوانى كه در زد و خوردهاى محلى در طول ساليان
متمادى اتفاق بود، اين بيم و وحشت را بجا و منطقى قلمداد ميكرد.
رهبران مسلمان - چه آنها كه در مسلمليگ عضويت
داشتند و چه كسانيكه جدا از آن فعاليت ميكردند - بخاطر ايجاد وحدت، تلاشها كرده
بودند، ولى كمكم بر اثر عمليات شكآور و ضد اسلامى اعضاى كنگره، حالت ترديدى پيدا
كردند و اين ترديد با گذشت زمان، به اعتقادى راسخ تبديل يافت و لذا به تئورى تقسيم
رو آوردند با اين اعتقاد كه تقسيم، يگانه راهى است كه مسلمانان مىتوانند براى حفظ
جان و عقيده و مصالح و ميراث تمدنشان كنند.
آنگاه. همچون غريقى كه براى نجات خويشتن، گاه
به گياهى هم متشبث، به اين فكر متشبث شدند.
بنابرين، اختلاف دو گروه از اين جهت نبود كه
يكى از آندو، دوستدار وطن دشمن وطن و هوا خواه اشغالگران.
هرگز.. اين اختلاف، ريشهئى عميق داشت و از
مغيرت و تضاد هدفها مايه مىگرفت..
ريشهى عميق؛ بدانجهت كه عقايد و روشهاى زندگى
دو گروه، بشدت با يكديگر مخالفت و مغايرت داشت..
و تضاد هدفها؛ از آنجا كه هر يك از دو گروه،
داراى هدفى روشن و آشكار بود و بخاطر تحقيق بخشيدن آن و حفظ منافع و مصالح فرقهى
خود، نهايت كوشش را مبذول ميداشت، و سلم است كه تا وقتى مبناى عقيدتى دو گروه،
داراى اختلاف اصولى و اساسى است، هدفها هرگز نمىتواند متحد و متوافق باشد،
ضمنا بايد فراموش نكينم كه نخستين كسى كه
مسئلهى تقسيم را پيش كشيد و تا لحظهى مرگ اين فكر را بوسيله خطابهها و
سرودههايش در مردم تزريق كرد و اقبال بود، و بطور مسلم هيچ آفريدهئى نيست كه
بتواند اقبال را متهم كند به اينكه حتى يكروز از دوران عمرش آلت دست يا بلندگوى
استعمار بوده است.
گاندى در 15 سپتامبر 1944 نامهئى به جناح نوشت
به اين شرح:
در ضمن گفتگوهائى كه داشتيم شما اصرار
مىورزيديد كه هندوستان داراى دو ملت است: هندو و مسلمان، و عقيده داشتيد كه مسلمين
در هندوستان وطنى دارند همچنانكه هندو در اين سرزمين داراى وطنند... من براى اين
گفتهى شما از تاريخ سندى نمىيابم، اگر هندوستان پيش
از ظهور اسلام، يك ملت بوده است، پس از آن نيز
- عليرغم گرايش بسيارى از اهالى به آئين جديد - بايد مانند سابق بصورت يك ملت باقى
باشد.
ادعاى شما اين نيست كه در
نتيجهى غالبيت حق مليت جداگانه را بدست آوردهايد، بلكه به دليل پذيرفتن اسلام،
اين حق را براى خود قائليد، آيا اگر تمام هندوستان، اسلام را بپذيرند دو ملت يكى
خواهند شد؟ .
بطوريكه ملاحظه مىكنيد گاندى در اين نامه، فقط
به سرزمين و مردمى كه در آن زيست مىكنند توجه دارد، چه پيش از اسلام و چه پس از آن
تا حال و تا چه آينده. ديگر، بقيهى شرايط تكوين و پيدايش يك ملت را بكلى ناديده
ميگيرد. لذا باكمال تعجب از جناح سئوال مىكند: آيا اگر تمام
هندوستان، اسلام را بپذيرند دو ملت يكى خواهند شد؟ .
بديهى است كه از نظر جناح و همفكرانش، پاسخ اين
سئوال، مثبت است... آرى، دو ملت يكى خواهند شد، زيرا سرچشمهى اختلاف، دورى و
بيگانگى در عقائد و آراء و روشهاى زندگى است، پس هرگاه همگى به يك كيش گرويدند،
اختلافات از ميان برمىخيزد و ملتها همه يك ملت مىشوند، اين موضوعى كاملا طبيعى
است و جاى تعجب است كه چگونه گاندى از آن غفلت ورزيده است.
گاندى، مىتوانست نمونهى بارز اين تغيير مليت
را در رقيب و همآورد خود، جناح و هم در پيشاهنگ پاكستان و شاعر اسلام، اقبال مشاهده
كند. نيكان اين هر دو برهمائى بودند و اينك اخلاف آن هندوان، بر اثر تغيير مذهب،
سنگ زوايهى حكومتى اسلام را بكار گذاشتند.
بسيارى از مسلمانان هند، بازماندهى پدرانى
هندو بودند كه بعدها اسلام آورده و جزئى از پيكر ملت اسلام شده، روحا و جسما در
شمار مسلمانان در آمده بودند و از اعماق روان، از سنن و آداب هندوئى بيزارى
مىجستند. بنابرين، مذهب در هندوستان از مهمترين عوامل تمايز و جدائى افراد است.
استاد عقاد مىگويد: گويا
مقدر بوده است كه تاريخ زندگى و تاريخ خانوادهى جناح، بر اين واقعيت بزرگ - كه در
تكوين و ايجاد واحد اجتماعى هند، مذهب بيش از هر عامل ديگرى مؤثر است - دليلى محكم
و متقن باشد و بىترديد و گمان، اثبات كند كه مذهب در جان هند، جايگزين هر احساس
ديگر - از قبيل: مليت، وطنپرستى، تعصبات اجتماعى و.. - است بطوريكه همهى اين عوامل
را تحتالشعاع قرار داده و افكار، سليقهها و آداب و عادات، نظريات اجتماعى همه و
همه را برنگ خود در مىآورد. بنابرين مىتوان گفت كه مذهب، طبيعت ثانوى جامعهى
هندى است .
گاندى چون مسئله را از زاويهى ديگرى مينگريست،
از اين حقيقت آشكار غافل بود... لذا جناح در پاسخ نامهى او نوشت:
ما عقيده داريم كه بر حسب تعريف و به موجب
ميزان و مقياسى كه براى ملت قائل شدهاند، مسلمانان و
هندوها دو ملتاند، ما ملتى هستيم متشكل از صد ميليون جمعيت، با فرهنگ و تمدنى جدا،
و داراى زبان، ادبيات، هنر، معمارى، اعلام و اصطلاحات خاص داراى مذهب و نظامات
اخلاقى و عادات و تاريخ مستقل، و گذشته و ميراث و خواستهها و هدفهاى مشخص.
و بعبارت خلاصه: ما در
مفهوم حيات و روش استفاده از حيات، مكتبى جداگانه و عقيدهئى مستقل داريم و با توجه
به همه اين شرائط، بر طبق همهى قوانين بينالمللى، ما ملتى هستيم .
در جاى ديگر، جناح با جملهئى كوتاه، اختلاف و
امتياز دو ملت را ثابت كرد، گفت: ما گوشت گاو را مىخوريم و
آنها گاو را مىپرستند.. با اين وضع، چگونه ممكن است كه بر تشكيلات واحدى اتفاق
كنيم؟
اينك كه شواهد وجود دو ملت، و موجبات تشكيل يك
اجتماع مستقل در هند را، به وضوح دانستيم و از طرفى وحشت مسلمين از تعدى و تجاوز و
زورگوئى هندوها را هم وحشتى بجا و معقول تشخيص داديم، به چه دليل مىتوانيم واقعيات
را ناديده گرفته و بر طبق ميل استعمارگران و دشمنان مشترك يكى از طرفين يا هر دو
طرف را متهم به همكارى با انگليسيها كنيم؟!
حقيقت آن است كه تقسيم از خود هند سرچشمه گرفت
و اهالى چه هندو و چه مسلمان بطور مساوى در پيدايش آن موثر بودند. انكار نمىكنيم
كه انگليسيها از اين عمل بهرهبردارى كردند ولى هرگز نمىتوانيم بپذيريم كه
انگليسها بخاطر حفظ و تأمين منافع مسلمين، به اينكار اقدام كرده باشند، زيرا فراموش
نكردهايم كه مسلمانان، بموجب طبيعت آئين خود، دشمن سرسخت انگليساند(153)
اتفاقا از طرف انگليسيها نيز روح دشمنى با مسلمانان در هنگام تقسيم، آشكار شد و
بنابراين نمىتوان به آسانى پذيرفت كه انگليسيها موجب پيدايش فكر تقسيم بوده و يا
آنكه بخاطر دوستى با مسلمانان، مىخواستهاند دولتى اسلامى همچون پاكستان تاسيس
كنند، چه اينكه ميدانيم كه آنها هميشه و همه جا با مسلمانان دشمنى داشتهاند.
نكتهى ديگرى كه در اينجا بطور حتم بايد مورد
توجه قرار گيرد آن است كه دولت انگليس يا هر دولت ديگرى كه بجاى آن مىبود، يقينا
نمىتوانست در هنگام تخليهى هندوستان، راى اقليت بزرگى همچون مسلمانان را كه جمعيت
آنان بالغ بر صد ميليون و حزب ويژهى آنان (مسلم ليگ) با كسب موفقيت درخشان
انتخاباتى و اشغال دوائر خاص مسلمانان، در رديف مهمترين حزب كشور در آمده بود،
ناديده بگيرد و خواستهى او را كه تقسيم شبه قاره هند است، مورد اهميت قرار ندهد.
بيگمان، ما نمىخواهيم از انگليسها دفاع كرده
و آنان را از مظالم شرمآورى كه با ملتهاى مبارز و پيكر استقلال مرتكب شدهاند،
تبرئه نمائيم. همين اندازه ميخواهيم بگوئيم كه ملت هندوستان نيز عموما - چه هندو و
چه مسلم - در ايجاد تقسيم، سهيم بوده و با رفتار خود اين فكر را به مرحلهى قطعيت و
واقعيت رسانيدهاند و همگى بناچار بايد ثمرات آنرا - تلخ يا شيرين - بچشند و آثار
آنرا - نيك يا بد - تحمل كنند. بنابرين ما از افرادى نيستم كه عادت كردهاند همهى
مسئوليتها را بر دوش دول استعمارگر نهاده و ملت اى گرفتار استعمار را بكلى پاك و
بىتقصير بدانند.
بىمناسبت نيست كه در آخر بحث، قسمتى از آنچه
را كه در ياد داشتهاى آقاخان آمده و ميتواند وضعيت
انگليسيها را نسبت به تقسيم هند كاملا نشان دهد، بعنوان آخرين سخن ايراد كنيم. وى
مىنويسد:
من به دهلىنو رفته و در آنجا با
لرديول(154)
نايبالسلطنه و سرلرداوكنليك فرمانده كل قوا تماس گرفتم
و احساس كردم كه اين دو نفر، ضرورت استقلال هند را درك كرده و معتقد شدهاند كه
اعطاى فورى استقلال هند، كارى عادلانه است... چيزى كه هست، هر دو نفر دم از وحدت
هندوستان مىزدند.
بيشك، انگيزهى واقعى اصرار آنان راجع به اين
مطلب، جز اين نبود كه آنان به حقائق نظامى بيش از حقائق سياسى اهميت ميدادند و
بزرگترين حقيقت نظامى در سال 1946 در پهنهى وسيع ما بين خليج فارس تا جاوه و
سوماترا عبارت بود از وجود نيروهاى مدافع هندى و بالاتر از همه، وجود ارتش منظم
هندى.
بر حسب تصادف، هم لرودى ول و هم ژنرال او كنليك
(فيلد مارشال كنونى) در ايجاد نيروى زمينى و هوائى و مخصوصا نيروى دريائى شاهنشاهى
هندوستان، نقش حساسى داشته و هر دو در سازندگى اين ارتش مجهز و نيرومند و موثر جنگ
دوم جهانى تاثيرى بسزا گذارده بودند و خوب مىفهمند كه وحدت اين ارتش تا چه براى
بريتانيا و كامنولث(155)
و متفقين غربى و كشورهاى متحدهى آمريكا داراى ارزش بوده و بعكس، تقسيم آن به دو
ارتش جداگانه (يعنى ارتش هندوستان و پاكستان) تا چه پايه براى اين دولتها زيان بار
خواهد آورد، زيرا در آنصورت گذشته از اينكه ارتش دو دولت جديد، تمام نيروى خود را
مصرف مراقبت و كنترل يكديگر كرده و از كار اساسى خود غافل مىمانند، اساسا تجزيهى
چنين ارتش باعظمتى، موجب ايجاد يك خلا استراتژيكى مهم در قسمت بزرگى از سطح زمين
خواهد بود.
بدينجهت بود كه هر دو نفر
ميكوشيدند راه حلى براى حفظ وحدت ارتش هند پيدا كنند، ولى اين كوششها نيز مانند
همهى تلاشهائى كه در راه وحدت مبذول گشته بود بىاثر ماند. و از اينجا ميتوان
فهميد كه مسلمانان تا چه اندازه در راه رسيدن به حقوق عادلانه و استقلال كامل سياسى
و مذهبى و فرهنگى خود، ثابت قدم بوده و در برابر هر گونه استدلال مقاومت ميكرده و
آمادهى پذيرفتن هر گونه پيش آمدى بودهاند .
اين نظريهى نظاميان انگليسى خبره و مطلع از
امور هند و خاور بود و ميدانيم كه سياست انگليس در آنوقت و هميشه، تا حدود زيادى
پيرو نظريهى ارتشها بوده و هست و اصولا دولت انگليس در مورد مسائل استراتژيكى كه
بالطبع موجب حفظ مصالح آن دولت و مايهى ابقاى هيبت وى در مناطق نفوذ است، داراى
اهتمامى خاص ميباشد.
بنابرين، ما فعلا از بحث و جدل در پيرامون اين
مسئله - كه بى توجه به مناقشات طرفين بطور طبيعى و عادى رو به پيشرفت بود - صرفنظر
كرده و به بررسى كيفيت تقسيم مىپردازيم.
پايان سرگذشت
در سال 1945 دولت انگلستان، زندانيان حزب كنگره
را رها ساخت و لردويول آنها را با ديگر رهبران، به يك كنفرانس ميزگرد كه بمنظور حل
مشكلهى هندوستان در سيملا تشكيل مىشد، دعوت كرد. ولى اين كنفرانس نيز با شكست
روبرو شد.
در اين هنگام. در صحنهى جنگ بينالملل. ژاپن
تسليم شد و جنگ به نفع متفقين پايان يافت و مقارن اين جريان، در انگلستان حزب كارگر
روى كار و انتخابات عمومى تازهئى در هند آغاز كرد.
در اين انتخابات، مسلم ليگ موفقيت عجيبى بدست
آورد و بدين وسيله، مسئلهى تقسيم را تا حدود زيادى پيشروى داد، به اينمعنى كه
توانست تمام كرسيهاى اختصاصى مسلمين را در پارلمان مركزى و 446 كرسى از 495 كرسى
خاص مسلمانان را در شوراهاى ايالتى، بدست آورد. در حاليكه مسلمانان عضو كنگره و يا
كسانى كه دنبالهرو افكار كنگره بودند فقط توانستند 49 كرسى بدست آورند و متقابلا
كنگره نيز نسبت به كرسيهاى اختصاصى هندوان عينا همين وضعيت را داشت.
دولت بريتانيا مصمم شد كه بهند استقلال به بخشد
و اختيار و ادارهى آن كشور را به هنديها واگذار كند، بنابرين كنگره و مسلمليگ دو
وارث حكومت هندوستان مىشدند.
سراستا فورد كريپس بار ديگر بهندوستان آمد تا
دربارهى حكومت آينده باسران و رهبران كشور مذاكره كند. مولانا آزاد بنام رئيس
كنگره ملى، نامزد گفتگو باوى شد و پس از مذاكرات ورد و ايرادهاى زياد، عاقبت معلوم
شد كه براى حل مسئلهى حكومت آيندهى هند فقط يك راه حل موجود است و آن عبارتست از
پذيرفتن مسئلهى فرقههاى مذهبى يعنى آنچه بصورت يك واقعيت محسوس متجلى بود...
بار ديگر تشنجات خونين ميان مسلمان و هندو بروز
كرده و كشتارهاى فرقهئى همه جا را فرا گرفته بود. در 4 اوت 1946 كه نايبالسلطنه،
نهرو را براى نيابت رياست دولت انتخاب كرده و از مسلمليگ و رئيس آن نامى نياورده
بود، رهبر مسلمليگ محمد على جناح اين عمل را بشدت تقبيح كرده و به مسلمانان دستور
داد كه با افراشتن پرچم سياه بر فراز خانهها و مغازههايشان نسبت به اين
بىاعتنائى و ناديدهگيرى، اعتراض كنند و
مخالفت خود را با تسلط هندوها، بدينوسيله ابراز
دارند. بلافاصله ميليونها پرچم سياه در هر گوشه برافراشته شد، اينعمل براى ايجاد
تشنج عمومى كافى بود... كينههاى ديرين بار ديگر زنده شد، جنگ اعصاب همه جا را فرا
گرفت و كشتارهاى دسته جمعى آغاز گشت و دهها هزار مسلمان، قربانى اين واقعه شدند.
براى مسلمانان، مسئلهى زندگى و شرافت مطرح بود.. احساس ميكردند كه بىاراده بسوى
خنجر هندوها كشانيده مىشوند، رهبران براى خوابانيدن فتنه و قصاص خونهاى بناحق
ريخته، كوششها كردند ولى اين كوششها به نتيجه نرسيد.
در 16 اوت 1946 كشتار فجيعى ميان مسلمانان و
هندوها در كلكته بوقوع پيوست و بالغ بر4 هزار مسلم و هندو در خون غلطيدند؛ حملات
جنونآميز از دو طرف سرزد؛ دو گروه بدون كوچكترين عاطفهى انسانى بجان هم افتادند و
حتى بر اطفال و زنان و مردان سالخورده نيز رحمت نياوردند. همچنين در فاصلهى دو
ماههى اكتبر و نوامبر كشتار دسته جمعى ديگرى در بيهار واقع شد و بنابر آمار خود
هندوها، هشت هزار مسلمان قربانى شدند؛ در ايالات متحده جسد مقتولين را قطعه قطعه
كردند و فجايع شرمآور ديگرى نيز انجام دادند.
اين جريانات، مسئولين امور را در لندن و در
هندوستان سخت بوحشت انداخت و آنانرا وادار ساخت براى پيدا كردن طرحى كه هندوستان را
از چنگ هيولاى مهيب جنگهاى خانمان برانداز داخلى نجات دهد، سرعت عمل بيشترى بخرج
دهند. بدينجهت جلسات و كنفرانسهاى مشورتى فراوان تشكيل شد، گاندى و ديگران براى
ايجاد آرامش در سراسر هند براه افتادند.. ولى اين زحمات نيز ثمرى نبخشيد و اغتشاشات
خونين همچنان ادامه يافت.
جنگ اعصاب ميان مسلمانان و هندوها و سيكها به
نهايت درجه رسيد، و كشتارهاى دسته جمعى بار ديگر تجديد شده و رقم كشتگان به نسبت
زيادى بالا رفته بود.. ديگر چارهئى جز اين نبود كه رهبران و مسئولين، تسليم واقعيت
شوند و طرح تقسيم را كه ايده بلكه زندگى مسلمين را تشكيل ميداد بپذيرند تا مگر از
اين راه بتوانند شعلهى اين فتنهى عالمگير را فرو نشانند.
كنگره بر اثر فشار اين حوادث، ناگزير شد
نظريهى تقسيم را بپذيرد، لذا در روز 3 ژوئن سال 1947 موافقت خود را با قطعنامهى
تقسيم، اعلام كرد. رهبران سه فرقهى بزرگ مذهبى: جواهر لعل نهرو نمايندهى هندوها،
محمد جناح نمايندهى مسلمانان و سردار بالديوسنگه نمايندهى سيكها، اين قطعنامه را
براى ملت قرائت كردند و پيروان خود را به پذيرفتن آن توصيه نمودند و بديهى است كه
نهرو و سردار سنگه نارضايتى خود را از اين قطعنامه پوشيده نداشتند.
كنگره شرط كرد كه دو استان بنگال و پنجاب نيز
بايد بر حسب اكثريت ساكنين آنها تقسيم شوند يعنى قسمت مسلماننشين اين دو داستان
متعلق به پاكستان و قسمت هندونشين آنها ملحق به هندوستان گردد، و جناح بخاطر خاتمه
دادن به نزاع، اين شرط را پذيرفت با اينكه اين عمل به زيان مسلمانان تمام مىشد،
زيرا بر طبق قرار داد، مىبايد اين دو داستان بخاطر اكثريت مسلمانى كه دارند، يكسره
در اختيار دولت پاكستان قرار ميگرفتند، ولى كنگره نسبت به تقسيم اين دو ايالت اصرار
ورزيد و رهبر مسلمانان نيز نظر به مصالح عمومى، از اين حق مشروع چشم پوشى نمود.
در اين هنگام، رهبران هندوستان توافق كردند كه
در 15 اوت 1947 استقلال هند اعلام شده و مسئوليت ادارهى كشور، به دو دولت جديد
(هندوستان و پاكستان) تسليم شود.. و بدين ترتيب پس از آن رنج ممتد و طولانى، پس از
آن كشتارها و خونريزيهاى بيسابقه، در سايه ثبات و استقامت بىنظير جناح و
طرفدارانش، نظريهى تشكيل دولت اسلامى مستقل واقعيت و تحقيق يافت و كشورى متشكل از
ايالاتى كه اكثريت مسلمان داشتند، در نقشهى جهان پديدار گشت و قائد اعظم محمدعلى
جناح پدر پاكستان، همانكسيكه زندگى خود را در راه ايجاد اين كشور صرف كرده بود؛
بعنوان نخستين زمامدار آن، تعيين شد.
روز 15 اوت 1947، موعد استقلال اين دو كشور
بود؛ در اين روز هندوستان از ايالاتى كه اكثريت سكنهاش هندو بودند، و پاكستان از
ايالاتى كه مسلمين اكثريت آنرا تشكيل ميدادند، بوجود آمد.
ناحيهى غربى ايالت پنجاب داراى اكثريت مسلمان
و ناحيهى شرقى آن داراى اكثريت هندو بود و بالعكس در ناحيهى شرقى ايالت بنگال
مسلمين و در ناحيه غربى آن هندوها اكثريت داشتند.
بر اين اساس، حزب كنگره پيشنهاد كرد كه اين دو
ايالت وسيع نيز بر حسب اكثريت سكنه، تقسيم شوند، يعنى پنجاب شرقى و بنگال غربى در
تصرف دولت هندوستان و پنجاب غربى و بنگال شرقى، جزء كشور پاكستان باشد.
بدين ترتيب، كشور پاكستان از دو قسمت متشكل شد:
قسمت شرقى يعنى منطقهى مسلماننشين بنگال با جمعيتى در حدود 42 ميليون، و قسمت
غربى يعنى ايالت مرزى شمال غربى، بلوچستان، سند و پنجاب غربى با جمعيت 33 ميليون.
سرنوشت امير نشينها
پس از تقسيم هندوستان، تصميم نهائى دربارهى
ولايتهائى كه اميران هندو يا مسلمان بر آنها حكومت ميكردند، موكول به رأى خود اين
اميران گرديد و قرار بر اين شد كه امراى اين ولايات، براى انتخاب تابعيت هندوستان
يا پاكستان، سه چيز را مورد توجه قرار دهند:
1. مذهب ساكنين ولايت.
2. خواستهى اهالى.
3. وضع جغرافيائى ولايت.
لرد مونت باتن آخرين نايبالسلطنهى انگليسى به
اين اميران گفت: شما نخواهيد توانست بيش از آنچه ممكن است از ملتى كه سرشتش بدست
شما است جدا باشيد، از دولتى كه در همسايگى شما قرار دارد فاصله بگيرد.
در شبه قارهى هند 650 امير نشين بزرگ و كوچك
وجود داشت كه به تناسب، اميران بزرگ و كوچك بر آنها حكومت مطلقه ميكردند بعضى از
اين اميران كه داراى اهميت بيشترى بودند، مستقيما از نايبالسلطنه كسب قدرت و حكومت
ميكردند و عدد ايندسته امراء به 33 نفر مىرسيد و در ميان آنها، هم هندو و هم
مسلمان وجود داشت. ساير اميران، زير نظر حاكم ايالتى كه مجاورشان بود، حكومت
ميكردند.
اين اميران بر 35 درصد از ملت هند حكمرانى
ميكردند و 65 درصد باقى، مستقيما تحت حكومت انگليسيها قرار داشتند.
امير هندو به لقب مهاراجه و امير مسلمان به لقب
نواب ناميده مىشد و نايبالسلطنه يعنى حكمران هندوستان بر حسب موقعيت و اهميت و
منطقهى نفوذ هر يك از آنان، با وى رفتار خاصى داشت و گاه به آنان امتيازاتى مىداد
كه حس غرور آنانرا ارضاء ساخته و امير بود نشان را يادآورى ميكرد!
در ميان امراى هند، بدون ترديد از همه مهمتر
نظام حيدرآباد يا در حقيقت پادشاه حيدرآباد بود كه بر 17 ميليون نفوس، حكومت ميكرد
و براى نظام و برخى ديگر از اميران، در ديدارهاى رسمىئى كه در مرتبهى بعد قرار
داشتند 19 توپ براى ديگر رهبران اميران به اختلاف موقعيتها و شخصيتهايشان از 7 تا
15 توپ شليك ميكردند. در ضيافتها و پذيرائيها رسمى نيز هر كدام بر حسب مقام، در
جايگاه مخصوصى قرار ميگرفتند. در ضيافتها و پذيرائيهاى رسمى نيز هر كدام بر حسب
مقام، در جايگاه مخصوصى قرار ميگرفتند.
اين اميران در سال، يك كنفرانس در سال، يك
كنفرانس عمومى داشتند بنام كنفرانس امراء كه در زمستان هر سال تشكيل شده و 15 ادامه
يافت. رياست اين كنفرانس با نايبالسلطنه بود و در هر سال يكى از اعضاء بعنوان
مستشار ساليانهى مجلس، انتخاب مىشد.
اين اميرنشينها در سراسر هند، پراكنده بودند.
انگليسيها در آغاز ورود خود، بعضى از امراى محلى را در مقام خود تثبيت كردند تا به
حكومت ادامه دهند و در مقابل، برخى ديگر را معزول ساخته و خود در قلمرو نفوذ آنان
مستقيم در اختيار انگليسيها بود هند بريتانيا و آن قسمت را كه بوسيله اميران اداره
مىشد هند امارت مىناميدند و بديهى است كه در واقع هر دو قسمت تحت سيطره و نفوذ
انگليسيها قرار داشت.
راهنمائى لرد مونتياتن به اميران دائر بر اينكه
احساسات ملى و همسايگى با يكى از دو دولت همجوار را مورد ملاحظه قرار دهند، يك امر
طبيعى و اجتناب ناپذير بود. در همان هنگام بيشتر اميرنشينها به حكومتهاى مركزى
هندوستان يا پاكستان ملحق شده و در اين دو كشور هضم شدند، ولى براى پارهئى از اين
ولايات اشكالتراشىهائى پيش آمد كه امكان الحاق آنها را به يكى از دو دولت، از بين
برد. يكى از اين ولايات كشمير است كه تاكنون در حالت بلاتكليفى باقى مانده و مايهى
نزاع و اختلاف و كشمكش دو دولت گرديده است و در حقيقت، همچون جراحتى است كه
انگليسيها در جسم شبهقاره باقى گذارده و از هند، خارج گشتند...(156)
پايان