2. عدم همكارى و نافرمانى مدنى از نظر گاندى و مسلمانان
عدم همكارى و
نافرمانى مدنى و مقاومت منفى
نامهايى هستند كه نويسندگان و سخن گويان، بر نهضت آزاديخواهانه هندوستان در ميانه
سالهاى 1921 تا 1947 (سال استقلال هند) نهادهاند.
بيگمان، گاندى در نظر گروى از بررسى كنندگان
تاريخ معاصر هند، آفريننده نهضت مقاومت منفى و نام او
مرادف با عدم همكارى و نافرمانى
مدنى است... ولى اگر كسى تحقيق و بررسى بيشترى در تاريخ اين دوره بيست و
هفته ساله و پيش از آن (يعنى از آغاز ورود انگليسيها به هند) بعمل آورد و مخصوصا
وضعيت مسلمانان هند را مورد دقت و كنجكاوى قرار دهد، به حقيقتى تازه و ناشناحته دست
خواهد يافت كه شايد در نظر اول، مايه شگفتى و اعجاب گردد و آن حقيقت آنست كه:
نظريهيى همانند او داشته و پيش از آنكه وى در صحنه سياست هندوستان ظاهر گردد آنرا
به مرحله عمل در آوردهاند.
براى روشن شدن اين موضوع، بايد نظريه گاندى و
مسلمين را جداگانه سنجيده و اثراتى را كه از هر يك از آنها مترتب گشته است، تحت
بررسى قرار دهيم.
از نظر گاندى، روح اين طرز فكر و خصوصيت بارز
آن اين بود كه مردم در نافرمانى و عدم همكارى از دولت، از روشهاى مسالمت آميز
استفاده كنند، مثلا: فرزندان خود را به مدارس دولتى نفرستند، به دادگاهها مراجعه
نكنند، در ارتش دولتى داخل نشوند و هرگاه دولت دستورى صادر كرد با آن مخالفت دارند،
و ضمنا عكسالعملهاى ناگوار دولت، از قبيل باز داشتها و ضربات وحشيانه را با
بردبارى و ملايمت، تحمل كنند.
البته ميان اين دو روش (عدم همكارى و نافرمانى
مدنى) تفاوت سادهئى موجود است، عدم همكارى صرفا يك عمل
منفى و در حقيقت، خوددارى از هر گونه كمكى به دولت (مانند پرداخت ماليات و عوارض و
شركت در انتخابات و...) است در صورتيكه نافرمانى مدنى
چيزى فوق عدم همكارى، و متضمن كوشش و فعاليت در جهت مقابل، خلاصه بمعنى نقض قوانين
و مقررات دولتى است، مثلا وقتى دولت، حركت دسته جمعى در خيابانها يا حمل اسلحه را
ممنوع مىسازد، ملت بايد عليرغم اين ممنوعيت، بحالت اجتماع در خيابانها بحركت در
آيند و يا با خود اسلحه بردارند.
ولى باز اين هر دو، در اين جهت مشتركند كه در
هيچيك تعرض و خشونت وجود ندارد، يعنى در عين حال كه مردم با دولت داد و ستد
نمىكنند و يا مقررات دولتى را نقض مىنمايند، بايد به افراد وابسته به دولت،
كوچكترين صدمهيى وارد نياورده و با حوصله و شكيبايى، صدمات وارد را تحمل نمايند.
بحقيقت، گاندى را بايد آموزنده خويشتندارى و
پديد آورندهى نهضت عدم خشنونت دانست. وى در آغاز، اين
فكر را در مورد خويش به مقام عمل در آورد و مانند همه مرتاضان، بمنظور تسلط بر نفس
و سركوب تمايلات طبيعى، اين كار را شروع كرد. و اين هنگامى بود كه در افريقاى جنوبى
مىزيست.
توجه و عنايت شديد گاندى به اين موضوع، معلول
حادثهيى است كه بسال 1908 در زندان براى او رخ داد، خود او جريان را بدينگونه
تعريف مىكند: روزى از پزشگ زندان خواهش كردم بما كمى كارى(48)بدهند
و اجازه دهد هنگام طبخ غذا به آن نمك بيفزاييم. وى در جواب گفت: آقا اينجا به
ميهمانى تشريف نياوردهاند، تا حظ مذاقى ببرند(49)
گاندى اين سخن را به گوش گرفت.. بعدها كه از
زندان آزاد شده بود با خود انديشيد كه آدمى چرا بايد فرمانبر نفس خويش باشد؟ و چرا
در روزگار راحت، محروميت و ناكامى را به خود نياموزد؟، از آن پس نمك و چاى را بر
خود تحريم كرد و از اعضاى خانواده خود خواست كه آنها نيز چنين كنند. بعدها تصميم
گرفت بوسيله روزه تحمل گرسنگى و تشنگى را نيز تمرين كند و با اين ورزش روحى، بر
قدرت اراده خويش بيفزايد... اطرافيان و نزديكان خود را نيز با خود هماهنگ ساخت و
آنانرا بر تمرين خويشتن دارى و غلبه بر تمايلات طبيعى و تحمل رنج و شكنجه، تشويق
كرد.
نخستين آزمايش دسته جمعى گاندى بر روى تز
خويشتن دارى و عدو زور در دوران اقامت وى در افريقاى
جنوبى عملى شد. در آن هنگام قانونى وضع شده بود كه مطابق آن، هنديها حق نداشتند
بدون اجازه دولت و در دست داشتن كارتهاى مخصوص، مسافرت و نقل مكان كنند.
گاندى از همين نقطه جنبش خود را آغاز كرد: به
هنديها پيشنهاد نمود كه زير بار اين قانون ظالمانه نروند و هر گونه مجازات و
عكسالعملى را كه دولت در برابر اين نافرنانى نشان ميدهد بدون توسل به زور و قدرت،
تحمل نمايند... و اين جنبش را ساتياگراها
(50)ناميد يعنى نيرويى كه از حقيقت
و محبت سرچشمه مىگيرد و آلوده به زور و قدرت نيست، و بعدها اروپاييان نام
مقاومت منفى را بر آن نهادند.
هندىها از پيشنهاد گاندى استقبال كردند، با
قوانين دولتى مخالف آغاز نهادند و با بردبارى و استقامت و بدون ابراز كوچكترين
عكسالعمل و صدمات وارده را تحمل نمودند و عاقبت بدينوسيله توانستند به پارهيى از
حقوق خود نائل آيند.
بدينترتيب، نهضت مقاومت
منفى بوجود آمد و انظار جهانيان را به خويش جلب كرد.
اين نهضت - چنانكه ميدانيم - بر دو پايه اساسى
استوار است: نخست، نافرمانى مقررات دولتى و اجتناب از كوچكترين همكارى با دولت و
ديگر، تحمل هر گونه صدمهيى كه بموجب اين نافرمانى ممكن است وارد آيد و بكار نبردن
هيچگونه نيرو و قدرتى براى دفاع از جان و مال با آرامش و تحمل عكس العمل بيرحمانه
دولت با سكوت.
قسمت اول، يعنى سر پيچى از مقررات ظالمانه،
بدون ترديد، عملى پسنديده و مورد قبول همگان است، شايد بتوان اين روش را از بهترين
روشهاى اصلاح حكومتها و جلوگيرى از ادامه ظلم، بشمار آورد اسلام هم بطور عموم اين
روش را ستوده و مردم را بدان توجه داده است، بدون آنكه ميان حكام مسلمان و غير
مسلمان، اندك تفاوتى قايل شده باشد.
نهايت در مورد زمامدار غير مسلمان، اين
نافرمانى با قانون ديگر و عنوان
ديگرى نيز منطبق مىشود كه عبارت است از: وجوب
قطع روابط دوستانه با دشمنان متجاوز به دين، و مبارزه براى از بين بردن نفوذ آنان.
اين حكم اسلامى را از آيه شريفه:
يا ايها الذين آمنوا لا
تتخذواعدوى و عدوكم اولياء(51).
(اى كسانيكه ايمان آوردهايد، دشمن من و دشمن
خودتان را، دوست مگيريد.)
و آيات ديگرى از اين قبيل، ميتوان استفاده كرد.
و اما قسمت دوم - يعنى بكار نبردن زور و قدرت
براى دفاع، و تحصيل صدماتى كه بر اثر مخالفت قوانين ظالمانه وارد مىآيد - هر چند
مهتنى بر طرز تفكرى نمونه و عالى و انسانى است ولى بايد در نظر داشت كه هميشه و در
همهى شرائط، مقدور و علمى نمىباشد..
ميتوان گفت كه همهى مذاهب، روش
عدم خشونت را پسنديده دانسته و بدان توصيه كردهاند و
حتى برخى از مذاهب، مانند آئينهاى هندوئى، جائينى و بودائى (كه همه پيش از مسيحيت
پديد آمدهاند) اين روش جزء اصول مذهبى بشمار آوردهاند.
نهرو در كنگرهايكه بمنظور
بحث و كاوش از متدها و روشها گاندى براى اجراى تز عدم خشونت بر پا شده بود
گفت:
گاندى طرح تازهيى پديد
نياورد. اين همان طرحى است كه از قرنها پيش، شعار هندوها شمرده مىشد. امتياز و
خصوصيت گاندى در آن است كه تنها به عرضه كردن اين فكر اكتفا نكرد بلكه آنرا در
آفاقى پهناور، به معرض آزمايش و عمل در آورد(52)
و ميدانيم كه گاندى خود از پيروان آئين جائينى
(كه آئينى شبيه به هندوئيزم است) بود.(53)
در ميان معروفترين مذاهب جهان، آئين مسيحيت با
اين جملهى معروف:
هر كه بر گونهاى راست تو
طپانچه زند، گونهى چپ را نيز بسوى او بگردان(54)
پيروان خود را به عدم
خشونت فرا ميخوانيد، و هم كتاب آسمانى اسلام، فرمان ميدهيد:
ادفع بالتى هى احسن،
فاذاالذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم(55)
بدى را به آنچه
نيكوتر است دفع كن، آنوقت گوئى آنكس كه ميان تو و او دشمنىئى بود، دوستى مهربان
است.
ولى با اين همه، آيا اختلافات و سجاياى
برجستهى انسانى - بويژه آنهائيكه مربوط به راه و رسم زندگيست - ميتواند در برابر
همه كس، حتى ستمگران و جباران مورد استفاده قرار گيرد؟ و يا منطقى است كه آدمى در
مقابل استعمارگر خون آشام كه مسالمت و نرمش، موجب طغيان حس خود پرستى و نخوت او
مىشود، آرام بنشينيد و تسليم گردد؟! آيا اين روش جز فساد و هرج و مرج، نتيجه ديگرى
ببار مىآورد؟
اسلام، كه آئين فطرت است، در اين مورد نيز حكمى
معتدل و متناسب با سرشت انسانها مقرر ميداد يعنى از يكسو پيروان خود را به اين روش
نمونه و اعجاب انگيز - كه براستى براى جبران لغزشهاى مردم با وجدان و پاك طينت،
درمانى قطعى است - توصيه مىكند و از سوى ديگر، اين حقيقت را، كه: سكوت و عدم دفاع
با اسلوبى مناسب، موجب طغيان افراد شرير و مغرور است، ناديده نمىگيرد و براى
مقابله با اينگونه افراد نيز روشى خاص و عكسالعملى سودمند و موثر مىآموزد و
چنانكه ميدانيم مبارزه در راه حق و در هم كوبيدن قدرت شيطانى ظالم را جزئى از
برنامهى مذهب مىشمرد.
انتخاب اين دو روش، محصول آزمايش دقيق روان
انسانيت كه اقتضاى حالات مختلف، نيازمند درمانهاى گوناگون و متناسب است و اين همان
چيزى است كه عقل سالم و سرشت مستقيم انسانى بدان حكم ميكند.
آرى، اسلام از يكسو مردم را به آن روش عالى فرا
مىخواند و از سوى ديگر، واقعيت را از نظر دور نداشته، دفاع از نفس و تنبيه و
گوشمالى ظالم را جزء فرائض مذهبى ميداند و ايمان راستين را موكول به انجم اين
فريضه، مىسازد:
و الذين اذا اصابهم البغى
هم ينتصرون و جزاء سيئه سيئه مثلها(56)
و كسانيكه چون ستمشان رسد
انتقام گيرند. سزاى بدى، بدىاى مثل آنست .
فمن اعتدى عليكم
فاعتدواعليه بمثل ما اعتدى عليكم(57)
هر كس به شما تعدى كرد،
شما نيز همچون او، به وى تعدى كنيد .
اذن للذين يقاتلون بانهم
ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير(58)
به مؤمنان كه مورد قتال
قرار گرفته و مظلوم شدهاند اجازه قتال داده شده و خدا بر يارى آنان تواناست .
ولمن انتصر بعد ظلمه
فاولئك ما عليهم من سبيل انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير
الحق(59)
هر كه از پى ستم ديدن،
انتقام گيرد راه تعرضى بر آنها نيست راه تعرض بر آنانيست كه به مردم ستم كنند و در
زمين بناحق سركشى كنند .
موقعيت اسلام، از لحاظ ارائهى روشهاى اخلاقى و
نمونه، و هم روشهاى واقع بينانه و اجتناب ناپذير، عينا منطبق بر وضع طبيعى و فطرى
بشر است، ما خود بايد در هر موردى علاج متناسب با آن مورد را درك كنيم و بكار
بنديم.
بديهى است كه تسليم شدن در برابر تجاوز و
زورگوئى ظالم، و بكار نبردن هيچگونه وسيله براى مقاومت و ممانعت، و آزاد گذاردن او
تا هر چه مىخواهد با قربانى خود انجام دهد، انحراف از سرشت طبيعى انسان و مخالف با
منطق صحيح و معقول است، جامعهئى را كه بر اين اساس مشى كند، بيگمان هرگز روى صلاح
و نيكبختى نخواهد ديد.
قرآن در چند مورد، به اين حقيقت اشاره ميكند:
و نو لادفع الله الناس
بعضهم ببعض لفدت الارض(60)
اگر خداى بعض مردم را به
بمحض ديگر دفع نمىكرد، زمين تباه مىگشت .
و لو لا دفع الله الناس
بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكرفيها اسم الله كثيرا(61)
اگر خداى بعض مردم را به
بعض ديگر دفع نميكرد ديرها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه نام خدا در آن بسيار ياد
مىشود، ويران مىشد .
اين سنت الهى است كه مىبايد همواره گروهى از
مردمان، به مقابله ظلم برخيزند و دفاع از حق و حقيقت را وجههى همت سازند و با در
هم شكستن نيروى باطل، صولت و هيبت حق را حفظ كنند و پرچم راستى را در جهان
بپادارند، آرى:
بدينقرار، روش گاندى و جنبشى كه بدون توجه به
موفقيت و شرائط ملت هند بوجود آورده و مردم را بدان فرا ميخواند، اساسا روشى نبود
كه همه مردم را بكار آيد يا براى مدتى طويل، قابل اجراء باشد. انكار نمىكنيم كه
اين روش براى يكدسته از افراد كه ساليان دراز با رياضتها و تمرينهاى دشوار سروكار
داشتهاند، كاملا عملى و قابل اجراء است، ولى بدون ترديد، نمىتواند در مسائلى كه
وابسته به تودهى ملت و براى تأمين خواستههاى عموم طبقات است، نقشى موثر داشته
باشد و مبناى سياستهاى بزرگ جهانى قرار گيرد.
از بزرگترين اشتباهات آنست كه كسى توهم كند كه
نهضت گاندى در هند، مورد پذيرش همه يا بيشتر مردم قرار گرفت و همچنانكه او ميخواست
پيشروى كرد و بالاخره همو بود كه آرزوى استقلال و آزادى را بر آورده ساخت!
اگر كسى از حوادث دوران نهضت هندوستان با اطلاع
باشد ميتواند از پيش آمدهاى گوناگون بخوبى درك كند كه تز عدم
خشونت در داخلهى اجتماع با شكست مواجه شد و نتوانست بر طبق دلخواه گاندى،
مبناى مبارزات استقلال طلبانهى ملت هند واقع شود و آنانرا از چنگال گرگ خونخوار
بريتانيا - كه بدون هيچگونه پرهيز و احساس مسؤليت و جدائى، همه فنون را براى
استحكام زنجير استعمار بكار مىزد - رهائى بخشد.
خود گاندى نيز باين حقيقت اعتراف كرده است،
ميگويد:
ميديدم علاقمند ساختن مردم
به جبههى مسالمتآميز ساتياگراها كار مشكلى است. داوطلب اينكار كم بود، تازه
آنهائى هم كه ثبت نام مىكردند كار خود را يك اقدام جدى تعليماتى تلقى نمىنمودند.
به مرور ايام بجاى آنكه تعداد داوطلبان زياد شود رو به تقليل ميگذارد، دريافتم
پيشرفت تعليم و تربيت مردم براى نافرمانى عمومى به آن سرعتى كه مىپنداشتم، عملى
نخواهد بود(62)
كسانيكه از دور به تز عدم
خشونت نگريسته و بدون آنكه تعمق و دقتى در كيفيت اجراء و اندازهاى تاثير
اين تز كرده باشند فريفتهى ظاهر پر زرق و برق آن مىشوند، در حكم كسانى هستند كه
به منظرهاى ساختگى و پرداختهى دست خيال، چشم دوخته و تحت تاثير منظرهئى ساحرانه،
از حقيقت بدور افتاده باشند. بر اين افراد نميتوان خرده گرفت زيرا مردم بيش از
واقعيتهاى زندگى فريفته خيالاتند.. ولى از اين موضوع هم نمىتوان اغماض كرد كه اگر
كسى واقعيتهاى زندگى خود را فداى اين خيالات فريبنده گرداند و زندگى را بر مبناى
افكار ايدآلى و غيرعملى بنيانگذارى كند، دربارهى خود اشتباهى بزرگ مرتكب شده است و
هر آنگاه كه اين خيالات بى فرجام، سر رشته كار يك ملت را - آنهم ملتى كه با دشمنى
بى وجدان و دور از انسانيت در جنگ و ستيز است - در اختيار گيرد، اين اشتباه بسى
بزرگتر و داراى مسئوليتى بسى خطيرتر خواهد بود.
گاندى نهضت مقاومت منفى
يا عدم همكارى توام با سكوت و نرمش را در محافل ملى هند
مطرح ساخت. مسلمانان، نخستين كسانى بودند كه برنامه گاندى را درك كرده و به نداى او
پاسخ گفتند... نهرو ميگويد(63):
كميته خلافت(64)
نخستين سازمانى بود كه اين برنامه را پذيرفت و در جنب آن قرار گرفت و روز اول ماه
اوت براى روز آغاز تبليغات و فعاليت تعيين گرديد.. كنگره هنوز اين پيشنهاد را
نپذيرفته و حتى آنرا مورد مطالعه قرار نداده بود .
بالاخره پس از چندى؛ حزب كنگره نيز با مسلمانان
و طرفداران گاندى هماهنگ شد و در جلسات كلكته و ناكپور بسال 1920 و 1921 اين طرح را
تأييد كرد و تشكيلات و تبليغات لازم را براى پيشرفت آن ترتيب داد.
ملت هند، آتشفشان خاموشى بود كه چون گاندى و
رهبران مسلمان مانند مولانا ابوالكلام آزاد و مولانا محمد على و شوكت على آنرا
خروشان و منفجر ساختند ديگر كنترل و اداره آن به شيوهئى كه مطلوب گاندى بود، امكان
پذير نشد و در برخى از شهرهاى هندوستان، بلوا و آشوبى سخت پديد آمد. ليكن با اين
حال، نهضت متوقف نگشت و مخصوصا با شور و حرارت مسلمانان، نيرو و التهاب بيشترى
يافت.
در 28 ژوئيه سال 1921 كنگرهى ملى هند، تصميم
حادى اتخاذ كرد: قرار بود در نوامبر همان سال شاهزاده گال وليعهد بريتانيا به
هندوستان بيايد، كنگره تصميم گرفت در پذيرائى از او شركت نكند و بعموم مردم دستور
داد كه او را مورد بى اعتنائى قرار دهند، همچنين تصويب كرد كه تحريم كالاهاى
انگليسى، از ماه سپتامبر به مرحلهى اجراء گذارده شود.
در ژوئيه همان سال، كنفرانس خلافت كه در كراچى
تشكيل شده بود اعلام كرد كه خدمت مسلمان در ارتش انگليسى و يا
كمك او به سربازگيرى حرام است دولت از اين دستور بىنهايت خشمگين شد و
مولانا حسين احمد مدنى شيخالاسلام و مولانا محمد على و مولانا شوكت على را كه از
رهبران مسلمان بودند با بسيارى از مسلمانان متشخص، به بهانهى پيشنهاد نافرمانى
مدنى، بازداشت و محاكمه كرد.
بدنبال بازداشت برادران على، كميتهى مركزى
خلافت در دهلى، تصميم انجمن خلافت را امضاء كرد و صدها ميتينگ براى تأييد اين تصميم
تشكيل شد.
در 17 نوامبر وليعهد انگلستان در بمبئى از كشتى
پياده شد. ملت بر طبق قرار، او را مورد بىاعتنائى شديد قرار داد و اتفاقا در همان
اوقات بود كه آتش زدن كالاهاى انگليسى، در اجتماعى عظيم به مرحله عمل نهاده شد.
هر چند قسمت اول اين برنامه كه بىاعتنائى به
وليعهد بود با موفقيت برگزار شد، ولى قسمت يعنى كنترل احساسات و عدم خشونت،
آنچنانكه مورد نظر گاندى بود انجام نيافت، ملت نتوانست بر احساسات خويش پيروز شود و
روش معمول تودههاى عاصى، زمام اختيار را بدست احساس سپرد همچون شعلهئى، بشدت
اندوهگين شد و تصميم گرفت براى كفاره گناهان ملت روزه بگيرد و معتقد شد كه هنوز
آمادهى شروع نهضت نيست و لذا دستور داد كه اجراى آنرا معلق سازند. و از آن پس تا
مدتى به آموزشهاى فكرى و آماده ساختن مردم براى شروع نهضتى آنچنانكه خود ميخواست،
همت گماشت.
ولى ملت، عليرغم اراده گاندى، به خشونت و تعرض
ادامه داد و دولت نيز متقابلا با خشونتى بيشتر، هزاران تن را دستگير كرده بزندانها
روانه ساخت.
پس از چندى، حس اطمينان به ملت، بار ديگر گاندى
را فريب داد و در نتيجه بفكر افتاد كه جنبش نافرمانى را آغاز كند. وى براى شروع
نهضت، منطقهى برادولى(65)
(واقع در ايالت گجرات) را انتخاب كرد؛ زيرا دورانى از عمر خويش را در آن منطقه
گذرانيده بود و آنجا را محيط مساعدى براى پذيرش افكار خود ميدانست.
پيش از اعلام شروع نهضت، گاندى بعنوان اتمام
حجت، مراتب را طى نامهى سرگشادهئى بتاريخ 9 فوريه 1922 به نايب السلطنه اطلاع داد
و با لحنى مؤدبانه او را به جنگ مسالمت آميز با انگليس تهديد كرد و براى الغاء
مقررات ظالمانهى دولت و زمينهسازى براى اعطاء استقلال، هفت روز به او مهلت داد.
تا اگر در اين مدت پاسخ مثبتى به خواستههاى او داده نشود، نهضت را آغاز كند و بدون
كوچكترين ترديد و تزلزل تا آخرين مرحله پيش رود.
هنوز اين نامه در هند منتشر نشده بود كه نهضت
در همان مجرائيكه گاندى ترسيم كرده بود براه افتاده. ولى بر خلاف انتظار وى، در
چورى چورا
(66) (از توابع ايالت گراخپور)
حادثهاى بسيار خونينتر و ناگوارتر از صحنههاى قبل، به وقوع پيوست: دهقانان
خشمگين كه مورد حملهى دژخيمانه پليس قرار گرفته بودند، نتوانستند بردبارى كنند و
متقابلا به پاسبانها و ادارهى پليس يورش بردند و ساختمان شهربانى را آتش زدند و در
آن ماجرا پنج شش نفر پليس نيز طعمهى آتش شده و زنده زنده سوختند.
استاد فتحى رضوان ميگويد(67):
ملت در اين حادثه، مظلوم و بىتقصير بود زيرا تحريك از طرف
افراد پليس صورت گرفته و ابتدا ملت مورد تعرض واقع شده بود، اتفاقا مردم در يكى از
اجتماعات ملى خود بودند و حتى يك نفر هم از داوطلبان نهضت نافرمانى در ميان آن
جمعيت وجود نداشت، ليكن با اينحال گاندى بر اثر اين حادثه بشدت متاثر و نااميد گشته
براى بار دوم جنبشى را كه خود فرمان داده بود، متوقف ساخت.
سپس اظهار ميكند: در واقع
تأثر گاندى بهيج وجه مفهومى نداشت زيرا داوطلبان و افراد رسمى نهضت - كه وى خود را
مسئول عمليات آنان ميدانست - در اين حادثه هيچگونه دخالتى نداشتند..
اين پيش آمد كم اهميت - كه يكى از روستاهاى
كشور با عظمت و 300 ميليونى هندو به دست مردمى كه گاندى مسئول كار آنان نبود واقع
شد - آنچنان گاندى را جريحهدار ساخت كه دستور داد نهضت را پس از مدت بسيار كوتاهى
كه از شروع آن ميگذشت متوقف سازند و با اين دستور همهى رهبران و افراد مبارز را
متضرر كرد.
چرا؟ فقط باين دليل كه معتقد بود ملت بايد هر
گونه اهانتى را با سكوت پاسخ دهد؛ بايد سيل خون بيگناهان را مشاهده كند و دم نزند،
خشمگين شود و از جاى نجنبد! آرى فقط باين دليل كه اساسا دفاع از جان در برابر ستمگر
متجاوز، با روش او مغايرت داشت و با روح كاهن مآب و صوفى منش او سازگار نبود و
مىپنداشت كه همهى آحاد ملت بايد به روش صوفيانهى او تسليم شوند!!.
آيا اين كار، عملى بود؟
ملت گاندى، آن ملت كوه پيكر عظيم كه از
جمعيتهاى مختلف تشكيل يافته و نژادها و مذهبها و زبانها و استعدادهاى گوناگون،
قطعات آنرا به وجود آورده بود و از همه مهمتر، آموزش و تمرين كافى نسبت به اكثريت
آن انجام نگرفته بود، هرگز تاب تحمل اين بار سنگين را نداشت و با اين وصف گاندى
چگونه به خود اجازه ميداد كه بدون در نظر گرفتن اين شرائط نامساعد، جنبشى دشوار را
به تحميل كند و از امكان وقوع حوادثى از اين قبيل، غافل گردد و احتمال يك شورش
عمومى و هماهنگ شدن همهى ولايات با منطقهى مورد نظر خود را ناديده بگيرد؟!
براى شخصى مانند گاندى، لازم بود كه همهى اين
شرائط را بدقت بسنجد و قبلا حساب هر گونه پيش آمد احتمالى را بكند تا در صورت وقوع
چنين حادثهئى آن اندازه نوميدى و خشم بر او تسلط نيابد كه پس از فرستادن آن اتمام
حجت براى نايبالسلطنه و به حركت در آوردن ملت، يكباره حرف خود را پس بگيرد و نهضت
را متوقف سازد... آرى اين ضرورىترين كار گاندى بود، ليكن بدبختانه صوفى منشى وى،
همه چيز را از ياد او برد و سادهترين مقدمات كار را از نظر او دور داشت... و در
نتيجه آنچه را نمىبايد بكند، كرد...
خود او نيز به اين نسنجيدگى و عدم اعتراف كرده
و شروع ياتياگراها را اشتباهى به عظمت هيماليا ميداند(68)
گاندى، در روزگار اقامت در افريقاى جنوبى،
يكبار در جنگ بوئرها بسال 1899 و بار ديگر در سال 1904 كه بوميان ناتال شورش كرده
بودند، به نفع انگليسيان جنگيده بود و اينكار را براى خود وظيفهئى اجتناب ناپذير
ميدانست، خود او مىنويسد: اطاعت و فرمانبردارىام نسبت به
انگليسيها سبب شد عليه بوئرها يعنى به نفع انگليسيها وارد كارزار شوم. بر اين عقيده
بودم كه اگر خواهان تمامى حقوقى هستم كه انگليسيها دارند بايد در موقع جنگ و خطر
نيز به دفاع از امپراطروى انگليس پردازم(69)
در اثناى جنگ جهانى اول نيز، در سرتاسر
هندوستان به راه افتاده و مردم را به فرستادن سرباز به جبههى جنگ تشويق ميكرد و
اميدوار بود بتواند كارى كند كه هند تمام مردان لايق و قادر خود را براى فداكارى در
راه امپراطورى، آنهم در چنين بحرانى، آماده سازد(70)!
و عاقبت هم گروهى بيشمار از فرزندان وطن خود را
به ميدان كارزار كشانيد تا به نفع دولت انگليس بكشند و كشته شوند(71)
و اكنون همان گاندى - معلوم نيست روى چه اصل -
از گلاويز شدن همين فرزندان وطن، با جلاد خونخوارشان، بر مىآشفت كشته شدن چند تن
انگليسى يا هندى، خون او را به جوش مىآورد و دفاع و حملهى متقابل مردمى ستمديده
و، او را از ادامهى نهضت نوميد مىساخت!!
هنوز بيش از سه سال از پايان جنگ جهانى - جنگى
كه به تشويق گاندى، بسيار از جوانان هند را در كام خود فرو برده بود - نميگذاشت! چه
شد كه ناگهان گاندى تغيير وضع داد بطوريكه كشته شدن تنى چند از دشمنان ملت هند، او
را تا اين حد آزرده و متأثر ساخت؟! اين موضوعى است نامفهوم و غير قابل هضم.. آيا
راستى افكار صوفيانهى گاندى، توانسته بود در اين مدت كوتاه، اثرى چنين شگرف در او
باقى گذارد؟!
به فرض كه وقوع چنين تحولى را در روحيهى او
بپذيريم، آيا جائز بود كه وى مصالح ميهن خويش تحولى را در روحيه عارفانه را حتى بر
آزادى هند ترجيح دهد؟ آيا صحيح بود كه اين روحيه، وضع طبيعى و قهرى ملت عظيم و
گستردهى هند را از ياد او ببرد؟... او بدون توجه باين حقيقت روشن كه نهضت جامعهاى
با اين شرائط، بدون خشونت و تعرض عملى نيست، نهضت خود را شروع كند، آيا او گمان
مىبرد كه افراد ملت، پس از زمانى كوتاه، همه نسخهى كامل خود او خواهند شد و يا به
فرشتگانى معصوم و بىهوس تبديل خواهند يافت؟!
حقيقت آنستكه گاندى با روحيهى يك كاهن به
صحنهى سياست قدم نهاده بود(72)و
مىخواست كه از اين روحيه براى انگيزهاش نوين هند بهرهبردارى كند و براستى اين
تصميمى بود بزرگ و شايستهى سپاس ... ولى پس از گذشت مدتى، داستان به عكس شد، يعنى
او هند و مصالح هند را در راه حفظ اين روحيه استخدام ميكرد تا بدان پايه كه حاضر
بود همه چيز، حتى آزادى هند را - كه براى او عزيزتر و ارزشمندتر از هر چيز ديگر بود
- در صورت معارضه و اصطكاك با اين روحيه، قربانى سازد. بنابراين گاندى پيش از آنكه
خدمتگزار هند و استقلال هند باشد، خدمتگزار روحيهى عارفانه و كاهنانهى خود بود!.
چنين وضعى هر چند از يك كاهن صومعه نشين، آنهم
در مسائلى كه فقط مربوط به شخص خود اوست، قابل تحمل است... ولى از انسانى كه
سررشتهدار سياست ميهن است، آنهم در مسئلهئى كه به آيندهى كشورى و سرانجام كار
ملتى وابسته است، به هيچ وجه مورد قبول قرار نمىگيرد.
بدون ترديد جايز نيست كه نهضت مردمى كه براى
آزادى خوى به پا خاسته و با شور و شوقى فراوان، بخاطر آن هدف نهائى از همه چيز
گذشتهاند، يكباره در هم شكسته شود فقط بدين بهانه كه ريزهكاريهاى كه گاندى
اينچنين عمل ميكرد!!
در جنگ جهانى دوم نيز روشى كه گاندى پيش گرفت،
عجيب و غير معقول بود...
با ملاحظهى روش وى در آن هنگام، صحت اين ادعا
كه گاندى براى نظريات و افكار مذهبى و صوفى منشانهى خود بيش از مصالح هند ارزش
قائل بوده، به وضوح مىپيوندد و به هر كس اجازه ميدهد كه بجرئت ادعا كند: افكار و
نظريات مذهبى گاندى كه گاه موافق و گاه مخالف مصالح عمومى هند بود، هرگز صلاحيت
نداشت كه رهبرى ملتى را كه در راه آزادى و استقلال مىجنگيد. در اختيار گيرد.
شايد اين سخن با اطلاعاتى كه خواننده از گاندى
دارد سازگار نباشد ولى اميدواريم با مطالعهى شواهد ترديد ناپذير تاريخى - كه
نمايندهى وضعيت وى در دوران جوشش مبارزات آزاديخواهانه و نزديك به پيروزى ملت است
- دليل وافى بر اين ادعا بيابد:
در جنگ دوم جهانى، رهبران حزب كنگره - و از
جمله گاندى - راجع بشركت يا عدم شركت هندوستان در جنگ تبادل نظر كردند. نايب
السلطنه از پيش خود و بدون آنكه با هيچ يك از احزاب ملى هند كوچكترين مشاورهئى
كرده باشد، اعلام كرده بود كه هندوستان در صفوف متفقين در جنگ شركت خواهد داشت...
سران قوم براى گرفتن تصميم نهائى در اين مسئله، اجتماع كردند.
مولانا ابوالكلام آزاد كه در آن هنگام رئيس
كنگره بود و همچنين بيشتر رهبران معتقد بودند كه هندوستان بايد آزادى خود را گروگان
شركت در جنگ قرار دهد، يعنى فقط در صورتيكه دولت انگليس متعهد شود كه پس از پايان
جنگ بهندوستان آزادى و استقلال بخشد ملت هند در جنگ شركت جويد.. لذا كميتهى اجرائى
اعلام كرد: هندوستان نمىتواند در جنگى كه بنام دفاع از آزادى
و دموكراسى برپا شده و خود را سهيم بداند در حاليكه خود از آزادى و دموكراسى بكلى
بىنصيب است.. نميتوان انتظار داشت كه ملت هند، در همان حال كه ضربات تازيانهى
استبداد و استعمار دولت انگليس را بر روى بدن خود احساس مىكند، با وى در سركوبى
دشمنانش همكارى نمايد.. بنابراين دخالت و شركت هندوستان در جنگ متقبل و متعهد گردد.
پر واضح است، هر رهبر علاقمند و دلسوز كه ملت
او دهها سال در راه آزادى مجاهدت كرده و اينك فرصت رسيدن به آرزوى ديرين را به دست
آورده باشد، بجز اين راه طبيعى، راهى را انتخاب نخواهد كرد.
ولى گاندى از آنجا كه روى معتقدات مذهبى و اصول
اخلاقى خود بهر صورت و بهر حال و براى هر كس - با شركت در جنگ مخالف بود، اين طرز
فكر سياسى و معقول را نپذيرفت و همچون كاهنى صومعهنشين كه جز در چهارچوب افكار
صوفيانهى خود مىانديشد و اگر جهان زيرورو شود قدمى از آن فراتر نمىگذارد، بهيچ
صورت حاضر به تفاهيم با سران كنگره نشده و شركت در جنگ را گرچه به بهاى تحصيل
آزادى، تأييد ننمود.
مولانا ابوالكلام آزاد مىنويسد:
گاندى جى در اين باره
انديشيد و بالاخره به كميتهى اجرائى كنگره پيشنهاد كرد تا هندوستان رويهى سياسى
خود را در اين بحران بينالمللى بجهان اعلام دارد، نظر او اين بود كه در صورت بروز
جنگ كه اينك احتراز ناپذير به نظر مىرسيد، هندوستان نبايد بهيچ قيمتى حتى اگر به
بهاى استقلال و آزاديش باشد، در جنگ شركت كند.(73)
...من رئيس كنگره بودم و
ميكوشيدم تا هندوستان را به گروههاى دموكراسى بكشانم مشروط به آنكه آزادى را به دست
آوريم. مسئلهى دموكراسى چيزى بود كه هندها براى آن بسيار ابراز احساسات ميكردند.
فقط مانعى كه در راه داشتيم قيد و بند اسارت استعمارى بود. براى گاندىجى مطلب
بدينگونه نبود، براى او مسئله، عبارت از صلحپرستى و عدم خشونت بود، نه آزادى
هندوستان.
من عينا اعلام داشته بودم
كه كنگرهى ملى هندوستان، سازمان صلح جويانهئى نيست و بلكه آنست كه آزادى مردم هند
را به دست آورد، بعقيدهى من مطالبى كه گاندى اظهار ميداشت داراى چندان اهميتى
نبوده و با وضع موجود هند سازگار نبود.
در اين باره بسيار
انديشيدم ولى نمىتوانستم با آن موافقت كنم. براى من من فلسفهى عدم خشونت يك
ايدهى سياسى بود نه يك عقيدهى مذهبى. در نظر من اگر هنديها راهى ديگر نمىداشتند
بايستى دست به شمشير ببرند(74)
اين رأى با همهى روشنى و استحكام و با اينكه
متضمن مصالح عمومى كشور بود، مورد توجه و اعتقاد گاندى نشد و وى با چند تن از
رهبران كنگره كه همواره طرفدار سرسخت و بدون مطالعه افكار و نظرات او بودند از قبيل
دكتر راجندرا پراساد رئيس جمهورى اسبق هند، تا آخر بر سر راى و نظريهى خود
ايستادند.
از اينجا مىتوان مسئوليت بزرگ گاندى و نظريان
و آراء صوفيانهى او را در برابر مسائل سياسى و بويژه مسئله آزادى هند، تشخيص داد و
به اين حقيقت پى برد كه وى در مرحله اول پيروان خود را به اخلاص و فداكارى نسبت به
افكار خويش سوق مىداده و قضاياى جارى كشور در نظر او و پيروانش در مرحلهى دوم
داشته است.
مولانا آزاد ميگويد:
ايمان گاندى جى بنظريهى عدم خشونت تا به آن
مرتبه بود كه ملاقاتى با نايبالسلطنه بعمل آورد و نظريهى خود را بدو اظهار داشت و
حتى نامهى سرگشادهاى نيز به مردم انگلستان نوشته و از آنها خواسته و بود كه با
هيتلر نجنگند و فقط بوسيلهى نيروها روحانى خود با او مخالفت كنند!
سپس دنبالهى جريان را بدينگونه تعريف ميكند:
لردلينليثگو(75)
از اين پيشنهاد كه در نظر وى خارقالعاده بود به حيرت افتاد، معمولا عادتش اين بود
كه زنگ ميزد و آجودانى را مىخواست تا گاندىجيرا به اتومبيل برساند ولى در اين
مرتبه بخصوص نه زنگ زد و نه آجودان را خواست، نتيجه آن شد كه گاندى جى از نايب
السلطنه كه كاملا متحير نشسته بود به تنهائى جدا شد و خود را به اتومبيل رساند.
وقتى گاندى جى را ملاقات كردم وى شرح اين واقعه را داد و از اينكه نايب السلطنه
آداب و رفتار معمولى را مراعات نكرده بسيار متعجب بود. جواب دادم كه نايب السلطنه
مىبايستى از پيشنهاد شما آنقدر متعجب شده باشد كه حتى رفتار و آداب عادى را نيز
فراموش كرده باشد. گاندى جى چون اين توضيح را شنيد از صميم دل خنديد(76)
گاندى با چنين روح بيگانه از جهان واقع،
مىخواست عدم خشونت را به ملت خود تحميل كند.
او همان چيزى را كه ملت انگليس و حكمران هند
پيشنهاد كرد - و چون فرسنگها از واقع بينى به دور بود با حيرت و دهشت و استهزاء
مواجه شد - همان را از ملت هند مىخواست و متاسفانه جمعى از رهبران كه فريفتهى او
بودند، نيز آنرا تأييد ميكردند و سياست هند را بر اساس آن رهبرى مىنمودند!! بدون
ترديد اگر ما نيز اين را اعوجاج و انحراف فكرى بناميم راه گزاف و مبالغه
نپيمودهايم.
در كنگرهئى فرهنگى كه به منظور
مطالعه در روشهاى گاندى تشكيل شده بود، ابوالكلام آزاد
وضع آنروز گاندى و مسئلهى عدم خشونت را بدينگونه تجزيه
و تحليل كرد:
گاندى معتقد بود كه اگر
دولت بريتانيا حاضر باشد آزادى هند را مشروط به شركت در جنگ بدو تفويض كند،
مىبايست به آن تن در نداد. وى عدم خشونت را هدف نهائى مىپنداشت و در نظر خود براى
اين معامله - كه به موقعيت آزادى هند تمام مىشد - مجوزى نميديد. من كه در آن هنگام
رئيس كنگره ملى بودم، نمىتوانستم با اين پندار موافق باشم، چه معتقد بودم كه
متفقين بخاطر هدفى صحيح مىجنگند و تنها چيزى كه ما را از شركت در جنگ بازميدارد،
قيد و بند استعمار بريتانيا در هندوستان است و اگر اين مانع برداشته شود هيچ مجوزى
وجود ندارد كه ما نيروهاى خود را از همكارى و كمك با جبههى دموكراسى كه برابر قواى
نازيسم ايستادگى كردهاند، دريغ بداريم(77)
از اين سخن نيز كاملا بر مىآيد كه گاندى خود
كه فانى در نظريهى عدم خشونت بود سهل است، حاضر بود
هندوستان را نيز قربانى اين نظريه سازد و راضى نميشد كه از اين طرز فكر - هر چند به
بهاى تحصيل آزادى هند - دست بكشد.
از مطالعهى وضع گاندى مىتوان يقين كرد كه وى
پابپاى جهانى كه در آن مىزيست، پيش نرفته و آن اندازه كه نسبت به طرز تفكر خود
وفادار بود، به مصالح كشورش اهتمام نمىورزيد... و در نتيجه مىتوان به آسانى
پذيرفت كه سلاحيت سياسى كافى براى رهبرى ملتى همچون ملت هند - كه با دشمنى عيار و
حريفى سرسخت روبرو بود - در او وجود نداشت.
در اين مورد سخن محققانهى استاد قدرى قلعجى(78)
مرا به اعجاب و تحسين و اميدارد.وى ميگويد:
جهان، دستخوش تغيير و تحول
شده و بد و ناگزير مىبايست گاندى رهبر هند نيز تغيير پذيرد. او هند را بيدار كرد و
نگران هدفهاى بزرگ ملى و اجتماعى و انسانى ساخت.
اين بود نقش گاندى؛ و اين نقشى است بس بزرگ و
نوين... ولى براى ملتى كه رهسپر استقلال و آزادى و عظمت است، اين نقش جز يك مرحلهى
معين كافى نيست، هند از اين مرحله گذشته و از رهبر خود سبقت گرفته بود؛ موج خروشان
انقلاب در سرتاسر كشور بپاخواسته بود و پديد آورندهى اين موج، بيهوده ميكوشيد كه
آنرا مهار كند.
هندوستان به فكرى منظم و
آشنا با تشكيلات اجتماعى و مشكلات زمان و به رهبرى واقع بين نيازمند بود، ارزشهاى
غير محدودى كه جز بر اساس خيالات و روياها قرار ندارد و از جهان واقعيت مايه
نمىگيرد، آنرا به كار نمىآمد. نهضت و جنبش ملى هند، در حاليكه رهبر و راهنماى آن
پيش از آنكه يك مرد سياسى و طراح باشد و بتواند بر طبق شرائط گوناگون تغيير وضع دهد
و روشهائى متناسب با نيازمنديها و موافق با روح رمان پديد آورد، مردى از قديسين و
فرشتگان است، هرگز عملى و ممكن نبود .