مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۴ -


دومين گام

دومين گامى كه انگليسيها بمنظور جلب دوستى و اطمينان مسلمانان و ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مسلمان و هندو، برداشتند آن بود كه در خواست آنانرا دائر بر تعيين كرسيهاى معينى براى مسلمانان در انتخابات محلى پذيرفته. اين درخواست اساسا بديمنظور مطرح شده بود كه مسلمانان بتوانند با تصاحب اين كرسيها، در انتخابات عمومى كشور از هندوها عقب نمانده بوسيله‏ى فرستادن نمايندگان خود به شوراهاى ايالتى. جامعه‏ى مسلمان را از زير نفوذ و حاكميت هندوها خارج سازند.

ضمنا طرح اين در خواست، از آغاز به اشاره و مصلحت انديشى خود انگليسيها انجام گرفته و در حقيقت دستگاههاى انگليسى؛ قبلا اين پيشنهاد را از مسلمانان پذيرفته بودند.

در 10 اوت سال 1906 نواب حاج محمد اسمعيل نامه‏ئى به نواب محسن الملك نوشته و در آن ياد آور شد كه منشى مخصوص نايب السلطنه در ضمن نامه‏ئى به او پيشنهاد كرده كه هيئتى به نمايندگى مسلمانان نزد نايب السلطنه رفته و از طرف مسلمانان همه‏ى ايالات نامه‏هاى با امضائى با خود ببرند ونگرانى جامعه‏ى مسلمانان را از انتخاب عمومى (به طريقه‏ئى كه در انگلستان معمول است) ابراز داشته تقاضا كنند كه انتخابات هندوستان بر مبناى فرقه‏هاى مذهبى انجام گيرد تا مسلمانان بتوانند نمايندگان مسلمان انتخاب كرده و مجبور نباشند كه در انتخابات عمومى شركت كنند .

بدنبال اين پيشنهاد، بزرگان مسلمين اين راى را بمرحله‏ى اجرا نهاده، نامه‏ها و طومارها تهيه كرده و امضاهاى فراوانى در ذيل آن انباشتند و مجموع اين نامه‏ها را براى آقاخان محلاتى كه در انگلستان بسر مى‏برد، فرستادند و از وى خواستند به هندوستان آمده و در راس هيئت حامل نامه‏ها با نايب السلطنه ملاقات كند. آقا خان كه در نزد انگليسيها موقعيت قابل ملاحظه‏ئى داشت به هند آمد و در اوائل اكتبر 1906 در راس يك هيئت 36 نفرى مسلمان به شهر سيملا كه مقر تابستانى نايب السلطنه بود رفت و نامه‏ها و عريضه‏ها را ارائه داد.

اين نامه‏ها، علاوه بر آن درخواستهاى معين، بطور كلى حامل اظهار اميدوارى و اطمينان جامعه‏ى مسلمان به حكومت انگليسى نيز بود.

اين اقدام دسته جمعى در نوع خود براى مسلمانان كاملا تازه و بيسابقه بود. چه، پيش از اين تاريخ، مسلمانان هند هميشه در برابر انگليس‏ها حالت خصمانه و عصيان‏آميز داشته و يا دست كم با آنان توافقى ابراز نميكردند و هرگز اتفاق نيفتاده بود كه يكدسته از بزرگان مسلمان بحالت اجتماع آنهم با نامه‏ها و طومارهائى كه امضاى جمعيتى بيشمار از هر گوشه و كنار كشور را با خود داشت، نزد نائب السلطنه بروند و احساسات موافق و اظهار اميدوارى همكيشان خود را به او ارائه دهند.

اين يك تحول محسوس بود؛ تحولى كه انگليسيها از ديرگاه تشنه‏ى آن بودند، اين تغيير حالت، نزديكى محسوسى به همراه داشت كه بظاهر، به دشمنى و كينه‏توزى دو جانبه‏ى توده مسلمان و حكمرانان انگليسى پايان ميداد. اتفاقا اين وضع در همان هنگام وجود آمد كه انگليسيها ضرورت آنرا براى خود كاملا احساس كرده بودند، زيرا كنگره يعنى همان نوزادى كه به دست آنان پديد آمده و در دامان ايشان پرورش يافته بود، تمرد آغاز كرده و از مسير خواسته‏هاى آنان منحرف گشته بود.

بدينجهت، مطبوعات انگليسى درباره‏ى اين دگرگونى مسلمانان و گرايش ايشان به سوى سياست انگليس، قلمفرسائيها كرده و بر اين احساسات پاك!! و وضعيت عاقلانه‏ئى كه اتخاذ كرده‏اند! ستايش‏ها نثار نمودند و خواسته‏هاى آنانرا مورد تأييد قرار دادند. نائب‏السلطنه هم با كمال خوشروئى، اين خواسته‏ها را پذيرفت.

قاطبه مسلمانان از اينكه در اين مرحله پيروزى يافته‏اند، غرق شعف و در مقابل، هندوها و مسلمانان طرفدار كنگره، دستخوش اندوه و نوميدى گشتند.

در اينجا بى‏تناسب نيست شرح اين جريان تاريخى را از ديدگاه يكى از شخصيت‏هاى پديد آورنده و مؤثر آن، يعنى آقا خان محلاتى مورد ملاحظه قرار دهيم وى در يادداشتهاى خود مى‏نويسد:

در اين دو سال (1904 ببعد) من احساس مى‏كردم كه كنگره يعنى يگانه تشكيلات سياسى فعال و مسئول هند، بزودى اثبات خواهد كرد كه از فرستادن نمايندگان مسلمان، يا از عنايت و توجه لازم به نيازمنديها و خواسته‏هاى جامعه‏ى مسلمان، عاجز است.

ميديدم كه اين اتحاد مصنوعى با حكومت بريتانيا، رو به زوال و نابودى است و بزودى اختلافات عميق و اساسى آشكار خواهد گشت.

بيشك، كينه‏ورزى هندوها و بى‏اعتنائى آنان به ايده‏آل‏ها و آرزوهاى مسلمين، شكافى عميق پديد مى‏آورد، من نهايت كوشش خود را مبذل داشتم تا اين شكاف را پر كنم و كنگره را وادار سازم كه اعتماد مسلمانان را جلب كند، حتى سرفيروز شاه مهنا را كه از افراد مورد احترام و با نفوذ كنگره بود و با من از دوران كودكى روابط دوستى و خانوادگى داشت، ديده و از او خواستم كه نفوذ خود را در اين راه بكار بيندارد..

ولى اين كوشش‏ها همه بى‏نتيجه ماند و اين تلاش مجدانه بجائى نرسيد..

حال، به هر علتى بود، كنگره در تجاهل واقعيت اختلافات غرقع‏ئى پافشارى ميكرد. در شبه قاره‏ى هند، ايالاتى وجود داشت كه مسلمانها در آن اكثريت نسبى قابل توجهى داشتند، مانند بنگال و يا پنجاب كه هنوز از ايالت مرزى شمال غربى جدا نشده بود. همچنين در پيرامون دهلى و آگره و عليگره يك وطن عقيدتى پديد آمده بود كه شعائر ارزشمند اسلامى بدان قداستى بخشيده و گنجهاى پايان ناپذير فرهنگ و هنر اسلامى، آنرا آرايش ميداد.

همه‏ى خواسته‏ى ما فقط همين بود كه كنگره حاضر باشد مسئله‏ى موجوديت و شخصيت فرقه‏ئى ما را تا اندازه‏ئى درك كند و موقع براى ايجاد تفاهم، خيلى مناسب بود... دو دستگى‏هاى گذشته بميزان زيادى ضعيف شده و حتى ميتوان گفت خاطره‏ى آن نيز رو به فراموشى بود، بى‏گمان اگر قسمتى از پيشنهادهاى ما دائر بر انتخابات مساوى و اعطاى نسبت مساوى از مشاغل دولتى به مسلمانان، مورد قبول واقع ميشد، اين اختلافات بى‏اندازه تخفيف يافته و شايد بكلى از بين ميرفت.

كنگره بايد نماينده‏ى مسلمان خود را براى شوراى قانونگذارى نايب السلطه، از مسلمانان بنگال يا پنجاب انتخاب ميكرد، اين يك قدم موثر بسوى رفع اختلافات مى‏بود. ولى كنگره اين كار را نكرد و همچنان بر رفتار عبادآميز خود دائر بر انتخاب نماينده‏ى مسلمانان از ايالاتى كه اكثريت هندو داشتند مانند مدارس و بمبئى، و بطور كلى از مسلمانان درجه سوم، ادامه داد.

من معترفم كه گوگيل در راه تغيير مشى كنگره، كوششى مخلصانه داشت ولى وى نيز از اينكه ميديد همكاران سياسيش با رفتار خود، بذر نفاق و اختلاف مى‏پاشند بى اندازه رنج ميبرد. اگر كنگره پيشنهادهاى مرا - كه همواره مورد تاييد خاص گوگيل بود - مى‏پذيرفت، مى‏توانستيم با استفاده از درك سياسى اسلامى دستگاه رهبرى كنگره را كامل و مجهز آوريم. ولى پيشنهادها كوچكترين تاثيرى در روحيه و طرز فكر اعضاى كنگره نكرد...

من نزد دوستانم در عليگره بازگشتم و بسراغ تواب محسن‏الملك كه آنروز پس از سر سيد احمد، رهبر مسلمانان شمرده مى‏شد رفتم، اين شخص، يك فرد معتدل و عاقل و واقع بين بود و هرگز با كنگره يا با هندوها دشمنى نمى‏ورزيد، يقينا اگر حساب داد و ستد در مسائل كوچك و بى‏اهميت در ميان بود، او با طيب خاطر قواى خود را به كنگره منضم مى‏ساخت.

در چنين موقعيتى كه بخصوص با انتخابات مشترك، كاملا مساعد مينمود، پيمان همكارى سياسى ميان دو گروه، كارى ممكن بود. ولى بار ديگر آرزوهاى ما بر باد رفت... زيرا در انتخابات بعدى نيز كار بر همان منوال جريان يافت، خلاصه هنوز سال 1906 فرا نرسيده بود كه من و محسن‏الملك و ديگر رهبران مسلمان به اين نتيجه رسيديم؟ بايد تشكيلاتى جدا و كارى جدا و موجوديت داشته باشيم و دولت بريتانيا را نيز وادار سازيم كه ما را بصورت ملتى در ميان ملتى بشناسد.

بدين تريتب، كنگره با ناديده گرفتن خواسته‏هاى مشروع و قانونى‏ها و با ادامه‏ى اين رفتار عنادآميز يعنى انتخاب نماينده‏ى مسلمان شوراى قانونگذارى، از ميان مسلمانان بى‏شخصيت و نوكر باب مدارس و بمبئى، فرصتى طلائى و كمياب را از دست داد.

در تابستان 1906 كه من در اروپا بودم، دوستان هنديم به من نوشتند كه حكومت انگليسى هندوستان احساس كرده است كه در اين كشور وسيع چيزى به نام مشكله‏ى اسلامى وجود دارد كه نمى‏توان آن را موضوعى كوچك و بى‏اهميت پنداشت.

از سال 1857 كه حكومت انگليسى بجاى كمپانى هند شرقى زمام امور شبه قاره‏ى هند را بدست گرفت، مسلمانان كه با فرمانروايان پيشين هند از لحاظ مذهب و زبان، پيوندى ناگسستنى داشتند، طبعا مورد بى مهرى و بى اعتنائى انگليسى‏ها يعنى فرمانروايان جديد اين سرزمين قرار گرفتند و از مشاغل ادارى و ميدان سياست دور ماندند؛ كمتر كسى از آنان بود كه به زبان انگليسى يا معلومات جديد آشنائى داشته باشد؛ آثار مغلوبيت امپراطوران مغولى تا دو نسل در آنان باقى مانده بود و آنانرا كه بنا به خاصيت ذاتى آن سرزمين، مردمى خمود و انزواطلب بودند، خمودتر و گوشه‏گيرتر كرده بود، در حاليكه اكثريت مذهبى هندو به بركت قيافه‏ى ملايم و مساعدى كه در برابر اشغالگران بخود گرفته بودند، توانستند حداكثر بهره را ببرند.

اينك پس از آن دوران مرارت‏بار، نوبت آن فرا رسيده بود كه دولت انگلستان در روابط خود با ما تجديد نظر كند و عملا لردميتو(36)نايب‏السلطنه، موافقت كرده بود كه هيئتى از مسلمانان را بپذيرد.

ما احساس ميكرديم كه روزگار درازى است مورد غفلت و فراموشى واقع شده‏ايم و در نظر اكثريت هندو، قطعه‏ى كوچكى از پيكر عظيم ملت هند را تشكيل ميدهيم كه داراى هيچگونه موقعيت سياسى نيست و عليرغم آنهمه فرياد مليت و وطنپرستى، در مشورت‏ها و نقشه‏كشى‏ها كوچكترين دخالتى نداريم.

اينك فرصتى دست داده بود كه به وضعيت خود سامان بخشيم و در مشاورات پارلمانى، خود را دخالت دهيم.. اصلاح، نزديك بنظر مى‏رسيد، فقط لازم بود بفهميم كه اين، اصلاحى بى‏نهايت محدود و كم اهميت است‏

طرح مورلى - ميتوان‏(37) كه هنوز در آن هنگام به مرحله‏ى اجراء در نيامده بود، از برترى برتيانيا در جنبه‏ى ادارى و قانونگذارى چيزى نمى‏كاست. اين طرح در صورت اجراء، فقط يك تحول كوچك در مسائل جزئى و محلى محسوب مى‏شد و اختيارات محدودى براى هنديها مقرر مى‏كرد، به اين معنى كه به آنها اجازه مى‏داد در پيرامون امور جزئى مرتبط به خود، شور و مذاكره كنند بدون آنكه اين مذاكرات، حكم تصميم نهائى و قطعى را داشته يا آنكه در مسائل نيز جارى باشد.

تجربه به ما نشان داده بود كه نبايد اميدوار باشيم از راه همكارى با كنگره يا انضمام به آن، حقوق مساوى بدست آوريم. بدينجهت در سال 1906 با شهامت از نايب‏السلطنه خواستيم كه كاملا واقع بين باشد. خواستيم كه به مسلمان هند، فقط به ديده‏ى يك اقليت ننگرد، بلكه آنانرا بعنوان ملتى مستقل بشناسد كه در ميان ملتى بزرگ ميكنند و ميبايد حقوق آنان تضمين شده و نيازمنديهايشان بوسيله‏ى قانون، تأمين گردد.

از او خواستيم كه به مسلمانان اين حق داده شود كه در انجمنهاى محلى و همچنين در شوراهاى قانونگذارى، بنحو كامل و مستقل، حق انتخاب و نمايندگى داشته باشند و اين انتخابات براساس انتخابات فرقه‏ئى انجام شود. و خلاصه گفتيم كه ميبايد به ما اجازه دهند كه نمايندگان خود را به اين انجمن‏ها و شوراها بفرستيم. ضمنا پذيرفتيم كه در ايالاتى كه اكثريت از آن مسلمانان است مانند پنجاب و بنگال شرقى، هندوها كرسيهاى اضافى داشته باشند تا حقوقشان پايمال نگردد و متقابلا در ايالاتى كه هندوها اكثريت قاطع دارند، به مسلمانان كرسيهاى اضافى واگذار شود.

لردميتو با عنايتى خاص گفته‏هاى ما را شنيد و تاكيد كرد كه مصالح حقوق سياسى فرقه‏ى مسلمان، در تشكيلات آينده كاملا محفوظ خواهد بود.او فكر ما و بيشتر خواسته‏هاى ما را پذيرفت، بيشك اين يك گام راستين به پيش بود... ما آنروز در حقيقت يك طرز فكر سياسى پراهميتى را پاى بر جا و مستحكم ساختيم و از آن پس اين طرز فكر، در شمار موثرترين علل همه‏ى تحولات سياسى هندوستان قرار گرفت. زيرا پذيرش ميتو پايه‏ى تمام پيشنهادهاى پارلمانى‏ئى بود كه حكومتهاى انگليسى بعدى تقديم داشتند و خلاصه، نتيجه حتمى و نهائى آن، تقسيم شبه قاره‏ى هند و پديد آمدن كشور پاكستان بود.

مهمترين و سرسخت‏ترين مخالف‏ها، يك وكيل دادگسترى مسلمان بود در بمبئى بنام محمد على جناح كه با تمام قدرت، با كارها و نقشه‏هاى ما مخالفت ميكرد، او يگانه مسلمان معرفى بود كه اين وضع را بوجود آورده بود، ولى مخالفتهاى او مطلقا تاثيرى نداشت.. وى معتقد بود كه كميته‏هاى انتخابى مستقل در معنا تجزيه و تقسيم، ملت و ايجاد تفرقه و كينه متقابل است... اين شخص، مدت يك ربع قرن، همچنان بزرگترين دشمن و مخالف ما بود تا اينكه عاقبت، حماقت و عناد اكثريت هندوى كنگره، او را كه بزرگترين و نيرومندترين مروج وحدت و همبستگى هندو و مسلمان بود، به سرسخت‏ترين دشمنان وحدت و همبستگى ايندو فرقه، مبدل ساخت.

سپس در مورد تأسيس اتحاديه‏ى مسلمانان (مسلم ليگ)(38)مى‏نويسد:

معلوم شد كه اين اقدام ما در سال 1906 تا حدود زيادى داراى اهميت بوده است. براى بانيان اين طرح، بويژه من و نواب محسن‏الملك كاملا روشن بود كه مى‏بايد پس از موفقيت در اين مرحله و رسميت دادن به انتخابات مستقل، دست بكار ايجاد يك تشكيلات سياسى منظم شويم تا بتوانيم از اين امتياز، بهره‏بردارى كامل نمائيم. و از اينجا بود كه اتحاديه‏ى مسلمانان هند بوجود آمد. و در نخستين جلسه‏ى آن كه همانسال در شهر داكا تشكيل يافت، من به رياست انتخاب شدم و تا سال 1912 در اين سمت باقى بودم .

همچنين از آنچه در كتاب وضع كنونى جهان اسلام(39) آمده است، مى‏توان انگيزه‏ى كشش مسلمانان را به دسته بندى و در خواست حقوق اجتماعى، استنباط كرد.در آن كتاب مى‏نويسد:

در آغاز قرن بيستم، جنبشى به منظور احياء هند باستان واعاده‏ى شكوه و مجد پرسابقه اين سرزمين، شروع شد و حزب آرياساماج مردم را به اصلاحاتى بر اساس هندوئيزم دعوت ميكرد.

مسلمانان به اين جنبش، با نظر ترديد و دشمنى مينگريستند، و حق نيز با آنان بود، چه هدف اين حزب، تجديد و رسوم هند آريائى و شعار آن بازگشت به ودا(40) بود و اين بالطبع موجب احياء خاطرات آن ايام و در نتيجه بيدارى حس نهفته‏ى برهمانى مى‏شد. طبقه‏ى روشنفكر هند، از افكار غربى منصرف شده و به تقديس سرزمين هند و بزرگداشت خدايان افسانه‏ئى و شعائر هندوئيزم پرداختند؛ و پيراستن هند از بيگانگان رواجهه‏ى همت ساختند و منظور آنان را بيگانه تنها انگليسيها نبود بلكه مسلمانان را نيز همچون انگليسيها بيگانه ميدانستند.

مسلمانان ميديدند كه مورد تهديد سخت هندوها واقع شده‏اند و نه تنها آنان، بلكه فرقه‏هاى ديگر از قبيل طبقه‏ى نجس‏ها نيز كه بنابر دستور كتب مقدس هندوها از بسيارى از حقوق محروم بودند و اخيرا در سايه‏ى نظامات انگليسى، به پاره‏ئى از حقوق از دست رفته‏ى خود رسيده بودند، احساس ميكردند كه با اين جنبش، حقوق و موجوديتشان در خطر نابودى است .

از اين سخن، بخوبى ميتوان سبب وحشت مسلمانان را از تسلط هندوها و استقلال حكومت آنان، كشف كرد و دانست كه چرا رهبران مسلمان چه در كنگره و چه در مسلم ليگ، اينهمه نسبت به تثبيت و تحكيم حقوق مسلمانان و اعتراف گرفتن از هندوها در مورد اين حقوق، پافشارى داشته و هر گاه كه احساس ميكرده‏اند كنگره نمى‏خواهد به اين حقوق اعتراف نمايد، با همه تصميمى كه نسبت به وحدت مسلم و هندو ميورزيده‏اند، از همكارى با آن دست كشيده‏اند.

همچنين ميتوان دانست كه چرا مسلمانان براى دست يافتن به حقوق خويش، به سراغ دولت انگلستان رفته و ميكوشيده‏اند تا در مذاكرات سياسى، از آن دولت براى تقرير و تثبيت حقوق خود اعتراف بگيرند. آرى اين‏ها همه بدينجهت بود كه از حكومت و سلطه‏ى هندوها، بر دين و موجوديت خود بيمناك بودند.

طبقه‏ى نجس‏ها نيز كه ميديدند اگر حكومت هندوئيزم بر سركار آيد بيش از پيش آنها را لگدمال مقررات ظالمانه‏ى خود خواهد ساخت و همين حقوقى را هم كه در سايه‏ى حكومت انگليسيها بدست آورده‏اند از آنها خواهد گرفت، در اين بيمناكى با مسلمانان شريك بودند.

بدين ترتيب ملاحظه مى‏شود كه فقط تعصب هندوها و تمايل آنان به تجديد ودا و بازگشت به عهد باستان بوده است كه مسلمانان را نگران آينده ساخته و به مطالبه‏ى حقوق خود و تاسيس اتحاديه‏ئى بمنظور حفظ اين حقوق وادارشان كرده و ميدانيم كه همين اتحاديه بود كه سرانجام به ايجاد دولتى مستقل، منجر شد.

آرى، اين هندوها بودند كه تعصب جاهلانه خود، موجبات پيدايش پاكستان را فراهم آورند.

شايد منظور رهبر مسلمان مولانا الوالكلام آزاد (وزير فرهنگ دولت مركزى هندوستان) نيز همين بود كه در پارلمان، به هندوانى كه با كمك مالى دولت به موسسه‏ى دارلمنصفين اسلامى واقع در شهر اعظم گره مخالفت ميكردند، اشاره كرد و گفت:

همين عقل‏هاى كوچك بودند كه موجب تقسيم شبه قاره‏ى هند شدند(41)

تاسيس اتحاديه‏ى مسلمانان (مسلم ليگ)moslem league

تشكيل هيئت نمايندگى مزبور و موفقيت آن، عامل مهمى بود كه اقدام كنندگان را تشجيع ميكرد تا گامى بزرگتر برداشته و حزب مخصوصى كه سخنگوى مسلمانان و مدافع حقوق آنان باشد، بوجود آورند.

بنابرين، سليم‏الله خان نواب داكا بيانيه‏ئى بدينمنظور صادر كرد و در 30 دسامبر سال 1906 همفكران وى برياست نواب وقارالملك اجتماعى تشكيل داده و حزبى بنام مسلم‏ليگ يعنى اتحاديه يا جمعيت مسلمانان تاسيس كردند.

مهمترين مواد مرامنامه‏ى اين حزب عبارت بود از:

1. حمايت از حقوق مسلمانان و ارائه‏ى خواسته‏هاى آنان به دولت.

2. ايجاد همفكرى ميان مسلمانان و انگليسيها و هموار ساختن فاصله‏ئى كه فيمابين اين دو گروه موجود است بمنظور امكان دريافت حقوق از دست رفته.

3. توجه به اينكه اين كار بهانه‏ئى براى دخالت در امور ساير فرقه‏هاى هندوستان نيست، بلكه بايد همه‏ى فرقه‏ها در سايه مهر و مودت زيسته و با يكديگر تفاهم كامل داشته باشند.

با تاسيس اين حزب، مسلمانان بصورت جمعيت بهم پيوسته‏ئى در آمدند كه مى‏توانستند بنام يك واحد مستقل در ميان ملت هند زندگى كرده از مزايا و حقوق مساوى برخوردار گردند.

مسئله‏ى شايان توجه آن است كه آنروز تقريبا بيست سال از تاسيس كنگره مى‏گذشت و كنگره در طى اين مدت در موارد فراوانى از حقوق ملت هند در برابر انگلستان دفاع كرده و در راه بهبود اوضاع داخلى كشور، كوشش‏هائى بعمل آورده بود و از اين رهگذر توانسته بود موقعيت ملى عميقى كسب كرده و سالها پيش از پيدايش مسلم ليگ براى خود پايگاهى در دل توده‏ى ملت بدست آورد. بعلاوه، كنگره در تعيين خط مشقى كلى خود اعلام كرده بود كه كه هدفش مراعات حقوق همه‏ى هم‏ميهنان از هر نژاد و مذهب است.

در حاليكه مسلم ليگ در دامان يكعده اشراف و ثروتمندها بوجود آمده و هدف خود دفاع از حقوق مسلمانان - فقط - قرار داده بود و بعلاوه در هنگامى پا بعرصه‏ى وجود نهاده بود كه كنگره با سوابق خود، زمينه‏ى موقعيت ملى را قبلا رد اختيار داشت.

بدينجهت، تاسيس مسلم ليگ نتوانست كاملا هدف مورد نظر مسلمانان را تامين كند. زيرا چنانكه گفتيم، اين حزب در يك سطح مترقى و سرمايه‏دار مسلمان بوجود آمده بود و موسسين آن با انگليسيها پيمان همكارى و همبستگى منعقد ساخته بودند. دفاع از حقوق مسلمانان - كه هدف اين حزب بود - نمى‏توانست آن دسته از مسلمانانرا كه هواخواه كنگره و دنباله رو خط مشقى آن بودند، بسوى اين حزب جلب كند. بويژه كه كنگره ببركت مخالفت با تمايلات دولت انگلستان و دخالت در پاره‏ئى از مسائل داخلى كشور، موقعيت ملى مطلوبى به دست آورده بود. گذشته از اينكه در ميان مسلمانان يكسانى يافت مى‏شدند كه اساسا هر نوع رابطه با انگليسى‏ها را به هر منظور بود، زشت و مردود مى‏شمردند و بنابراين، تاسيس مسلم‏ليگ، چون متضمن ارتباط و سرسپردگى به دولت انگلستان بود، نمى‏توانست مورد قبول و توجه آنان قرار گيرد.

از اينرو، تاسيس يك حزب اسلامى كه با چنين شرائطى بوجود آمده بود، در محافل مسلمانان، با نشاط و هيجان مورد انتظار مواجه نگشت.

ولى در همان اوان، يك جريان ديگر موجب شد كه تا حدودى نظر مسلمانان به مسلم‏ليگ جلب شود.

اين جريان عبارت بود از تشكيل يك حزب هندوئى بنام هندومهاسبها كه همچون حزب آريا ساماج سرلوحه‏ى مرام آن، دعوت به هندوئيزم بود و بوسيله جمعى از هندوان متعصب، در برابر مسلم ليگ و بمنظور رقابت با آن تاسيس گرديده بود. مبناى آن، دعوت هندوها به احياء هندوئيزم و بازگشت به ودا (كتاب مقدس هندوان) و بيرون كردن خارجى‏هاى مسلمان يا غير مسلمان از كشور بود. تشكيل اين حزب كه سازمانى تعصب آلود و ارتجاعى بود، روح حماسى دينى را در هندوان برانگيخت؛ نويسندگان و گويندگان هندو به مسلمانان و پيامبر اسلام و مقدسات مذهبى اسلامى اهانتها كردند؛ از دو سو كينه دوزى شروع شد و هيجان و جنگ اعصاب، همه جا را فرا گرفت.

اين پيش آمدها - چنانكه گفته شد - تا حدودى نظر مسلمين را به اتحاديه‏ى مسلمانان (مسلم ليگ) جلب كرد؛ آنها احساس نمودند كه در سايه‏ى اين حزب مى‏توانند در برابر حملات ناجوانمردانه‏ى هندوها، از خويش و از حقوق ملى و مقدسات مذهبى خويش، دفاع كنند.

ضمنا يك نتيجه قهرى كه بر تشكيل حزب مسلم ليگ و اتحاد نسبى مسلمانان و انتخاب نمايندگان فرقه‏ئى، مترقى شد آن بود كه مذاهب غير مسلمان هند يعنى مذاهب هندو، سيك، مسيحى، پارسى و جينى (42) همگى در انتخابات بصورت جبهه‏ى واحدى در آمدند و اختلافات و كينه ورزيهاى آنان با يكديگر، تخفيف يافت.

از آنروز، در محيط سياسى هندوستان، فقط دو حزب بودند كه در برابر يكديگر قرار داشتند، در يكسو كنگره بود كه خود را نماينده‏ى تمامى ملت هند مى‏دانست و در سوى ديگر مسلم ليگ قرار داشت كه با صراحت ميگفت كه مدافع حقوق مسلمانان است. البته جمعيت‏ها و احزاب مسلمان و غير مسلمان ديگر نيز بودند ولى تنها حزبهائى كه همچنان با قدرت در مجراى حوادث هندوستان باقى ماندند و در آينده‏ى آن كشور، نقشى اساسى و اثرى بارز داشتند همين دو حزب (كنگره و مسلم ليگ) بودند كه گاه در كوششهاى ضد استعمارى، با يكديگر همكارى ميكردند و گاه هم در پاره‏ئى مسائل اختلافاتى پيدا ميكردند. تا اينكه عاقبت اختلاف فيمابين آنان به كشمكشى سخت تبديل يافت و در نتيجه‏ى همين كشمش، شبه قاره‏ى هند تقسيم و كشورى بنام پاكستانتاسيس شد.

ما به خواست خدا در آينده، اين پديده را به تفصيل بازگو خواهيم كرد.

جبهه‏ئى ديگر

در همان هنگاميكه، از يكسو بانيان مسلم ليگ، بيمناك از نيرگى روابط مسلمانان با دولت انگليس، و اميدوار به بازيافتن حقوق مشروع خود و كاستن از فشار و سخت‏گيرى استعمارگران، در راه دوستى و تفاهم با انگليسيها گام بر مى‏داشتند... و از سوى ديگر حزب كنگره در دامان انگليس‏ها و تحت مراقبت و حمايت آنان، روبه رشد و ترقى مى‏رفت..

و اين دو حزب، هر يك به نوعى، ميكوشيدند كه با حكام و فرمانروايان انگليسى تفاهم بيشترى پيدا كنند... در همين هنگام، جبهه‏ى ديگرى نيز بود كه در طرز فكر اجتماعى، تفاوت فاحشى با اين دو حزب داشت؛ افراد اين جبهه معتقد بودند كه براى بازگردانيدن حق از دست رفته، نمى‏بايد بر در غاصب به گدائى ايستاده و دست نياز به سوى او دراز كرد، بلكه مى‏بايد درد را بگونه‏ئى اصيل و از راهى موثر، به درمان رسانيد؛ مى‏بايد دستى را كه بسوى حق مشروع ملت دراز شده است، قطع كرد، و از وطن بيرون افكند..

رهبران اين جبهه، نماينده و نمودار كامل اين طرز فكر اصيل اسلامى بودند كه مى‏گويد: هرگونه همكارى با دولت غاصب در هر شكل و به هر صورت، جرمى نابخشود نيست و اين دستور اسلامى را كه:هر فرد مسلما بايد همواره براى نجات ميهن از طغيان دشمنان و قطع يد تجاوز كاران، آماده‏ى مبارزه و پيكار باشد و از هر نوع تفاهم و اظهار اميدوارى كه متضمن اعتراف و به مالكيت آنان است، بپرهيزد در افراد پرورش ميدادند.

نماينده با برانگيزاننده‏ى اين جبهه در آنروز، يكى از فارغ التحصيلان مدرسه‏ى دارالعلوم ديوبند و نخستين فردى كه در آن مدرسه شروع به تحصيل كرده و از آنجا فارغ‏التحصيل شده بود. اين شخص، مولانا محمود حسن بود همان كسى كه در دامان علماى بزرگ و مجاهدى همچون مولانا رشيد احمد گنگوئى و مولانا محمد قاسم نانوتوى كه در انقلاب سال 1857 اسلحه بدست گرفته و با قواى انگليس جنگيده بودند، تربيت و در حقيقت اولين گلوله‏ئى بود كه صفير زنان، از مخزن اين مدرسه‏ى مذهبى خارج مى‏شد و مى‏رفت كه در آن محيط ذلت‏بار كه همه در برابر استعمار، به حال خضوع ايستاده و هر كسى بر حسب اقتضاى موقعيت صلح‏آميز خود ميكوشيد عنايت و توجه او را به خويش جلب كند، انفجارى بزرگ بوجود آورد.

متاسفانه، عليرغم مجاهدتهاى اين مرد بزرگ و جهاد پيگيروى كه سراسر دوران زندگى او را فراگرفته بود و بخاطر آن، بارها رنج تبعيد و زندان و آوارگى را چشيده بود، عليرغم اين همه، هيچيك از نويسندگان مسلمان كه درباره‏ى هندوستان و نهضت آزادى هنديها سخن گفته‏اند، از او نامى بميان نياورده و از فداكاريهاى او يادى نكرده‏اند، در حاليكه راجع به ديگر مبارزانى كه در اين نهضت، فداكارى و سابقه و پشتكار او را نداشته‏اند، اهتمامى هر چه تمامتر سخن گفته و آنها را بيش از او ارج نهاده‏اند. بسيارى ديگر از رهبران آزاديخواه مسلمان نيز در اين فراموشى مظلومانه، با اين مجاهد بزرگ شريكند و در كتابهائى كه راجع به نهضت هندوستان به رشته‏ى تحرير در آمده، همه‏ى فضيلت و برترى را از آن مبارزين غير مسلمان دانسته‏اند. گوئى نقشه‏ئى طرح شده است كه حق اين مبارزان فداكار، پايمال شوم و نام نيك آنان از خاطره‏ها محو گردد... ولى پاداش آنان در نزد پروردگار، بزرگتر و پايدارتر است.

هند و نوين، بسيارى از افرادى را كه در مبارزه، سهمى ناچيز داشته و يا از مبارزات خود بجز گسترش روح ميهن پرستى در افراد، منظورى نداشته‏اند، همچون تيلاك، در شمار پيشروان نهضت ملى هندوستان دانسته ولى پاس خدمات ارزنده‏ى هيچيك از زعماى مسلمان را آنچنانكه بايد، نگاه نداشته است.

اين مجاهد بزرگ، همان كسى است كه ملت هندوستان، او را پدر هند (شيخ الهند) ناميدند و آنگاه كه در سال 1920 از تبعيدگاه خود مراجعت ميكرد، تمامى ملت به استقبال او شتافتند و گاندى نيز كه در آن هنگام تازه در صحنه‏ى سياست هندوستان ظاهر شده بود، در اين استقبال پرشكوه شركت كرد.

همان كسى كه وقتى از تبعيدگاه باز گشت، نهضت عدم همكارى را بصورت عمومى پيشنهاد كرده و مردم را به ترك گفتن مدارس انگليسى و هم دانشگاه عليگره كه بخاطر همكارى با انگليسيها بصورت لانه فساد در آمده بود دعوت كرد و ايجاد دانشگاه اسلامى جديدى را (كه هم اكنون بصورت دانشگاه ملى با عظمتى در دهلى نو موجود است) وجهه‏ى همت ساخت.. و همچنين با الهام از اين فرمان اسلامى:

يا ايها الذين آمنوا لا تتخذواعدوى وعدوكم اولياء(43)

از مسلمانان خواست كه القاب و عناوين انگليسى را دور افكنده و ديگر با انگليسيها معامله نكنند. و در يكى از خطابه‏هايش گفت: مايه‏ى خوشبختى است كه برادران هندو نيز پيشنهاد عدم همكارى با دولت انگليسى اين شعار ديرين ما را پذيرفته‏اند .

اگر ما نيز همچون ديگران، نام اين مردان نام‏آور را در زاويه‏ى فراموشى مى‏افكنيم. با آنكه ديگرانى را كه بدانپايه از مجاهدت رسيده يا نرسيده‏اند مى‏ستائيم، براستى ستمى بزرگ و نابخشودنى بر آنان رواداشته‏ايم.

امروز، جهان با اهميت فراوان از نهضت عدم همكارى و نافرمانى مدنى نام مى‏برد و آنرا زائيده‏ى فكر و اراده‏ى رهبر هند مهاتماگاندى مى‏شناسد و معتقد است كه وى با اين وسيله توانست بر ناوگانها و سپاهيان معظم دولت انگليس، غلبه يابد.

ولى عليرغم بى‏اعتنايى و اهمال كارى تاريخ، اين حقيقت از زواياى فراموشى فرياد بر مى‏آورد، كه: نهضت عدم همكارى و نافرمانى مدنى، زائيده‏ى طرز تفكر اسلامى و الهام گرفته از دستورات عالى قرآن است. كه بر مسلمانان هرگونه همكارى و معاونت با دشمنان را تحريم مى‏كند. اين همان نهضتى است كه يكقرن پيش از ولادت گاندى بذر آن بوسيله مسلمانان پاشيده شد و مراحل رشد را گذرانيده و بالاخره به انقلاب سال 1857 منتهى گشت. و پس از آن نيز جهاد پيگير و خستگى ناپذير مجاهدان نستوه مسلمان را بوجود آورد و در امتداد ساليان دراز و در نسلهاى متوالى، مردانى بزرگ آفريد كه لحظه‏ئى از اين طرز تفكر، غفلت نورزيدند و هرگز سلاح از دست ننهادند.. و در آخر كار، پس از گذشت روزگارى ممتد نيز كه گاندى به نيروهاى ملى هند پيوست، باز مسلمانان بودند كه همواره در پيشاپيش صفوف ضد انگليسى

مى‏جنگيدند رومن رولان‏(44) بيوگرافى نويس مشهور فرانسوى مى‏نويسد:

مسلمانان، بيباكترين عامل ملت هند بودند. ايشان نخستين كسانى بودند كه در كنفرانس خلافت‏(45)تصميم گرفتند چنانچه خواسته‏هايشان برآورده نشود از همكارى با دولت، سرپيچى كنند.. گاندى، گفته‏ى ايشان را تاييد كرد، معهذا چون به روح ملايمت و اعتدال خود وفادار بود از تحريم كالاهاى انگليسى امتناع ورزيد، چه اين كار هم انتقام و هم نشانى از ضعف مى‏ديد(46).

آرى مسلمانها؛ اين مردم فعال و جسور و پرهيجان بودند كه نخستين باز عدم همكارى را پيشنهاد كردند و حتى همانها بودند كه براى اولين مرتبه، نغمه‏ى حكومت جمهورى هند را ساز كرده و در برابر مقررات دولت، عصيان و انقلاب نمودند.

گاندى، ظاهر شد و پيشنهاد عدم همكارى را كه در حقيقت يك نوع اقدام منفى و خالى از زور و شدت بود، با احتياط و ترديد، امضاء و تثبيت كرد. او خود تا سال 1919 عليرغم حملات و ملامت‏هاى مخالفانش، خود را يكى از آحاد رعيت دولت انگلستان ميدانست و با ايمان و اعتقادى صميمانه، دم از همكارى مى‏زد(47) تا آنكه عاقبت، كوته فكرى و سوء نيت انگليسى‏ها موجب شد كه وى سند مودتى را بدست خود و از روى كمال اخلاص نسبت به دولت امپراطورى نوشته بود با خوش وقتى و رضايت خاطر پاره كند.

به هر صورت، گاندى پيشنهاد عدم همكارى را تثبيت و تأييد كرد و با الهام از افكار مذهبى خويش كه موافق به عدم خشونت و زور است، در راه تقويت اراده‏ى ملت گام برداشت و چون خود نيز شخصا به آنچه مى‏گفت، عمل مى‏كرد در نظر ملت هند، ارزش و موقعيتى در حد يك رهبر مذهبى بدست آورد و توانست نظريه‏ى عدم همكارى و سپس تز نافرمانى را به مردم بقبولاند و از آن پس در نقش يك رهبر سياسى كه با روح مذهبى و آموزشهاى اخلاقى، ملت را بسوى هدف رهبرى ميكند، ظاهر گردد.

تاريخ نويسان، فقط به پيش پاى خود نگريستند؛ درباره گاندى چيزها نوشتند و او را بعنوان يگانه رهبر سياسى ستايشها كردند... اينان نظر خود را به مرزهاى دور و دورتر معطوف نداشتند و انگيزه و موجد اصلى اين طرز فكر را نشناختند... و از آن مردان فداكار كه سالها پيش از گاندى، رسالت خويش را بپايان برده و در آتش مجاهدتهاى خود سوخته بودند، يادى نكردند...

آيا ما نيز به دنبال ديگران و بر همان رفتار غلط و ناشايسته، گام برداريم و اين مردان بزرگ را همچنان در بوته‏ى فراموشى گذاريم؟... يا اينكه مشعل عدل و انصاف را فرا راه فكر خويش نگاه داشته و با بپاى حقائق، قدم بردايم... باشد كه حق را به مستحق باز گردانيم و گردانندگان نقش‏هاى اصلى و ابتدائى را بشناسيم؟؟.

در خلال حوادث تاريخى، ميزان صحت و اعتبار اين گفته، خود روشن ميگردد.