تشكيل حزب كنگره
Indian National Congress
دوران پس از انقلاب ضد انگليسى سال 1857،
چنانكه دانستيم، دوران نوميدى و ترس و پريشانى عمومى بود. در اين دوران، تسلط
جابرانه و ظالمانهى انگليس بر تمام ملت بويژه مسلمانان، به شكلى كاملا بارز و
شديد، خودنمائى ميكرد.. و طبيعى است كه اين سلطهى قاهرانه نمىتوانست روزگار درازى
برقرار بماند.
انگليسيها، هميشه به آينده، با ديدهئى دوربين
مينگرند؛ آنها نتيجهى اين شدت عمل مداوم و مستمر را بخوبى ميدانستند؛ ميدانستند كه
اين فشار طاقت فرسا موجب پيدايش همبستگى و اتحادى قوى ميان گروههاى ملى خواهد شد و
بالاخره روزى آتشفشان نيروى ملت، منفجر شده، آنها را نابود خواهد ساخت.
ولى آنها، در بازى با ملتها، مردمى آزموده و
كار كشتهاند؛ راههاى سرگرم كردن تودهى مردم و منحرف ساختن امواج خشم و عصيان آنها
را خوب ميدانند و اسباب بازيهاى گوناگون براى مشغول كردن ملتى كه لگدمال استعمار
آنان است، در اختيار دارند.
عده زيادى از دانشجويان هندو و تعدادى
دانشجويان مسلمان كه در مدارس دولتى هندوستان درس خوانده بودند، تحصيلات خود را در
انگلستان به پايان رسانيدند، اينها كه با فرهنگ انگليسى ترتيب يافته و سيستم مشروطه
آن كشور و ساير كشورهائى را كه در آنها روش دموكراسى نوين حكمفرماست، از نزديك
مشاهده كرده بودند، بالطبع آرام ننشسته و به جبهه بندى وصف آرائى مشغول شدند، زيرا
روش دولت انگليس را در كشور انگلستان با روش ظالمانه و مستبدانهئى كه در هندوستان
داشت مقايسه كرده و براى ديگران نيز بازگو ميكردند.
بدين ترتيب جنبشهاى اجتماعى بمنظور بهتر ساختن
اوضاع هند از جنبههاى سياسى و اقتصادى، پديد آمد؛ جمعيتهاى اصلاح طلب در شهرهاى
بمبئى و كلكته و مدرس تشكيل شد و خلاصه، متينگها و تظاهرات پرشور صدا، براى اعتراض
به عدم آزادى مطبوعات، بر افتاد.
اشغالگران انگليسى، كه اينك با گذشت ساليانى از
انقلاب. آن هيجان اوليه را نداشتند و از طرفى، آهنگ نارضايتى از حكومت جائرانهى
خود را، در هر گوشه و كنار هند مىشنيدند، لازم ديدند كه ملت را زير نظر خود به
بازيچهئى سرگرم سازند.. اين بازيچه عبارت از آن بود كه جمعيتى از مردم هند تاسيس
شود و اعضاى آن، شكايات ملت را تنظيم كرده به نظر حكمران كل برسانند تا در اطراف
آنها بحث و مذاكره بعمل آيد.. و اين جمعيت نخستين سنگ بناى كنگرى ملى هند بود كه
بدست انگليسيها به كار گذاشته شد.
شايد مايهى شگفتى شود اگر بگوئيم كه اين حزب
بكوشش يك نفر انگليسى بنام مستر الن هيوم كه كارمند بازنشستهى دولت هندوستان بود،
بوجود آمد و اساسا مبتكر و پديد آوردندهى فكر ايجاد اين حزب
لرد دوفرين نايب السلطنه آنروز هند بود.. ولى با توجه به اين نكته كه كنگره
در آن موقعيت ميتوانست همچون دريچهى احتياط، جلوگير هر گونه انفجارى باشد، علاوه
جلساتى كه از اعضاى آن تشكيل مىشد، مخالفين دولت را مشخص ميكرد.. هرگونه شگفتى
پايان مىپذيرد.
در اين صورت، كنگرهى ملى هند، در اثر يك نيروى
ملى يا به انگيزهى تحصيل استقلال بوجود نيامده بود بلكه از آغاز، ساخته و
پرداختهى دست فرمانروايان انگليسى بوده كه ميخواستند ضمن اينكه مقاصد خود را
بوسيلهى آن اجرا مىكنند، احساسات ميهن پرستى افراد را نيز به امور جزئى و
بىاهميت، معطوف سازند و بالاخره آنكه؛ وسائلى براى اختلاف برانگيزند و از اين راه
نيروى ملت را به هدر دهند.
بدينجهت بود كه كنگره در نخستين سالهاى پيدايش
خود، نسبت به بريتانيا اعلان وفادارى و دوستى كامل ميكرد و اقدامات او را در
هندوستان مىستود.
مثلا، در نخستين مجمع حرب كه در بمبئى بسال
1885 تشكيل كرديد، يكى از رهبران بنام بوتارجى گفت:
بريتانيا، بنفع هندوستان كارهاى زيادى كرده است، و آنگاه كوششهاى دولت انگلستان را
در ايجاد نظم و بهبود وضع ارتباطات و واردكردن آموزشهاى غربى در كشور، ستايشى بليغ
كرد، و يكى از رهبران بنام كوپال كريشناگوگيل گفت:
صلاح و صرفهى هندوستان در اين است كه هميشه روابط خود را با
انگلستان حفظ كند
كاملا پيدا است كه اينگونه اظهارات، كه بظاهر
نمايندهى افكار ملت هند مىنمود، تا چه اندازه براى دولت بريتانيا لذتبخش بود،
بيشك انگليسيها اين موقعيت عالى را با هيچ وسيلهى ديگرى غير از تشكيل چنين
كنگرهئى نمىتوانستند بدست آورند.
بنيانگذاران كنگره، بشدت مايل بودند كه
نمايندگانى از طرف مسلمانان نيز در آن وارد كرده و از اين راه به كنگره رنگ عمومى و
همگانى دهند. در اين هنگام ميان مسلمانان دربارهى كنگره دو نظر وجود داشت: يك دسته
با دخالت و ورود مسلمانان شديدا مخالفت مىورزيدند و در مقابل، عدهى ديگرى هم
بودند كه اين كار را تاييد كرده و نمايندگى مسلمانانرا جائز مىشمردند اتفاقا رياست
نخستين جلسهى حزب را كه در بمبئى تشكيل شده بود، يكى از بازرگانان معروف مسلمان
ساكن بمبئى بنام سيد رحمت الله بمعيت
مستر بونارجى نامبرده، بعهده داشت.
در اين جلسه، اعضاى كنگره، فقط 78 نفر بودند،
زيرا افراد ملت بويژه مسلمانها، از هر اقدام و فعاليت دسته جمعى نوميد و انديشناك
بودند چه، از اين رهگذر تاكنون صدمات زيادى متحمل شده بودند، علاوه، چون كيفيت و
علل پيدايش اين حزب براى ايشان مجهول بود، چندان به اصالت آن اطمينان نداشتند.
ولى پس از آنكه ديدند دولت در برابر تشكيل
اولين جلسه، هيچ - گونه عكس العملى كه نشان مخالفت باشد، بزور نداند. بعلاوه، كنگره
توانست با رضايت و پشتيبانى انگليسها به پارهئى اقدامات عامالمنفعه دست زند،
تعداد اعضاى حزب فزونى گرفت بطوريكه در دومين جلسه كه باز به رياست
مستربو نارجى در كلكته (پايتخت آنروز هندوستان) بسال
1886 تشكيل شد، عدد اعضاء به 436 نفر رسيد كه 83 نفر آن مسلمان بودند و در سومين
جلسه كه در مدرس تشكيل گرديد، تعداد اعضاء به 604 نفر رسيد، ولى عدد مسلمانان،
همچنان 83 نفر بود.
با گذشت زمان، كمكم كنگره رنگ ديگرى بخود گرفت
و با آنكه به اشارت انگليسها و زمينهسازى آنان بوجود آمده بود. احساس كرد كه
مىبايد در برابر ملت هندوستان، موجوديت خود را ثابت كند. عليهذا پارهئى اصلاحات
فرعى را وجههى نظر قرار داد و از دولت انگليسى هندوستان، انجام آنرا خواستار شد و
بدين ترتيب براى خود پايگاه و پشتوانهئى از افكار ملت ايجاد كرد. و درست مقارن
همين احوال بود كه از سوى ديگر، انگليسيها از رشد و نمو روز افزون كنگره، دچار بيم
و هراس شده و از محبوبيت ملى آنان كه مىرفت بصورت پايگاهى قوى در آيد، به وحشت
افتادند.
و از اين نقطه بود كه كارشكنيها و مزاحمتهاى انگليسيان، نسبت به كنگره آغاز شد...
تفرقه بينداز، حكومت كن!
در ميان فرقههاى مذهبى هندوستان، اقليت بزرگ
مسلمان و تنها فرقهئى بود كه از روزگارى دراز، گرفتار ظلم و تعدى فرمانروايان
انگليسى بود، و در زير چكمهى انتقام انگليسيها دست و پا مىزد. اشغالگران انگليسى
بوسيلهى كتابهاى تاريخ كه براى مدارس و عموم مردم مىنوشتند؛ در اين كتابها،
زمامداران مسلمان هند را، بصورت حكامى متصب، جلاد و ديكتاتور مجسم ميكردند و به
آنها چهرهئى زشت و مهيب ميدادند و از اين راه، بذر نفرت از مسلمانان را در دل
هندوان، مىپاشيدند..(26)
ولى اينك كه حزب كنگره، با صيغهى هندوئى خود
ميرفت كه به صورت دشمنى مزاحم، در برابر انگليسيها خود نمائى كند، لازم بود كه ورق
بر گردد و در جسم فرسودهى جامعهى مسلمان، روحى تازه دميده شود و بدين ترتيب، در
برابر قدرت روزافزون كنگره، قدرتى داخلى بوجود آيد: لذا عمليات خود را در زمينهى
تحريك مسلمانان آغاز كردند و همچنانكه يك روز بخاطر حفظ هدفهاى استعمارى خود كنگره
را ايجاد كرده بودند، اكنون نيز به همان منظور، زير بازوى مسلمانان را گرفتند.
اين، سياست خاص و خط مشى بارز انگليس است. آنها
در همه مستعمرات خود يك نقش اساسى بازى ميكردند كه عبارت بود از ايجاد تفرقه و نفاق
و روشن كردن آتش جنگهاى داخلى و برادركشى.. و به همين وسيله بود كه هميشه و در همه
جا، استعمار خود را حفظ ميكردند.
اتفاقا انگليسيها هرگز نكوشيدهاند اين خط مشى
سياسى را پنهان نگاه دارند، بلكه در مراحل آموزشى، براى آشنا ساختن ماموران تازه
كار آشكارا بدان اعتراف كرده و در گزارشها خود، از آن نام بردهاند.
لردالفنستون(27)
در سال 1858 و پيش از او يك نويسندهى انگليسى در سال 1821 نوشتند:
تفرقه بينداز، آقائى كن.. اين شعارى است كه ما بايد در ادارهى
هندوستان، بدان متكى باشيم(28) .
سرجان ملكم(29)
انگليسى ميگويد: ادامهى حكومت ما در اين كشور پهناور (هندوستان) وابسته به آن است
كه ميان جمعيتهاى بزرگ و نيرومند آن، جدائى افكنيم و سپس باز هر جمعيتى را به
گروههاى متعددى تقسيم كنيم(30)
اين، برنامهى انگليسيها در همهى مستعمرات كه
در هندوستان نيز اجراء مىشد.
در آغاز، آغوش خود را بروى هندوها گشودند و در
همان حال كه مسلمانانرا بشدت تحت فشار قرار داده و از بيم آنكه اين زمامداران قبلى
كشور، دوباره سر بلند كرده و در فكر تجديد حكومت خود باشند آنانرا به زبونى و ذلت
سوق دادند.. در همين حال، هندوها را به انواع نعمت نواخته و ضمنا، به وسائل
گوناگون، عداوت و كينهى آنان را نسبت به مسلمانان، برانگيختند.
اين رفتار بيرحمانه، به هندوهاى بىخبر نيز
فرصت داد كه به پيروى از احكام ستمگر، بر طبق دلخواه خود همه گونه آزار و شكنجه بر
مسلمانان بيدفاع وارد آورند و با رفتار خود بذر كينه و نفرت در دل آنان بپاشند.. در
اينجا بود كه آتش اختلاف و نفاق شعلهور شد و برادركشى در هندوستان رواج يافت:
جان مينورد
عضو
مجلس بريتانيا به حاكم پنجاب گفته بود:
اختلاف و نفاق ميان
هندوها و مسلمانان بطور كلى در دوران انگليسيها شروع شد و پس از اين گواهى
آشكار، هر گونه مناقشهئى در اطراف اين موضوع بىمورد است، گو آنكه اين موضوع
آنچنان بديهى است كه به دليل و برهان احتياج ندارد.
انگليسيها، به ايجاد اختلاف ميان هندو و مسلمان
قناعت نكردند بلكه بر طبق عادت و رويهى ديرين خود، مسلمان را نيز دچار تفرقه و
دودستگى ساختند: سيد احمدخان را كه دنباله رو افكار و تمايلات انگليسى بود با جماعت
پيروانش، تحت حمايت خويش گرفتند و در اينصورت طبيعى بود كه گروه ديگرى از مسلمانان
به رهبرى جامعهى علماى ديوبند با دستهى اول بمخالفت برخيزند. و بدين ترتيب ملت
مسلمان، به گروههاى مختلف تقسيم شده و در برابر يكديگر به جبههبندى سرگرم شدند؛
پيكار فكرى سختى ميان آنان در گرفت؛ نفاق و تفرقه فزونى يافت و در نتيجه، قواى آنان
به تحليل رفت.. در اين ميان دشمنان آنها يعنى هندوها و انگليسيها با مسرتى عميق به
اين ماجرا مينگريستند و شادى ميكردند و مسلمانان با آنكه نشان انگشت دشمن را در اين
جريانات ميديدند و فشار جانفرساى انگليس را كه موجب ضعف و زبونى آنان شده بوده،
مىچشيدند، عبرت نمىگرفتند و بخود نمىآمدند.
اين جريانات موجب شده بود كه هندوان نيز فرصت
را مغتنم شمرده از كينهى شديد دولت نسبت به مسلمانها بهرهبردارى كنند و گاهگاه
بميزان قدرت، ضربتى وارد آوردند.
براى نمونه، نهضت هندوها را بر ضد زبان اردو
مىتوان نام برد..
زبان اردو بوسيلهى
مسلمانان بوجود آمده و همچون زبان فارسى زبان رسمى و فرهنگى آنان شمرده مىشد.
هندوان مجدانه، خواستار تبديل آن به زبان هندى و پيراستن آن از لغات عربى و فارسى
بودند فقط به اين دليل، كه فارسى و عربى، يادگارهاى منفور دوران حكومت مسلمانان
مىباشد.
اين نهضت، برانگيخته و زائيدهى تعصبى شديد
نسبت به هندوئيزم و يا لااقل توام با اين تعصب بود. عصبيت هندوها حكم ميكرد كه
هندوستان به دوران پيش از تسلط مسلمانان، بازگشت كند و رژيم حكومت هندوئى در كشور
مستقر گردد و موجوديت هر ملت غير هندو بويژه مسلمانان، الغاء شود.
هندوهاى متعصب، مسلمانان را همانند انگليسيها،
ملتى بيگانه و اشغالگر ميدانستند و تفاوت آشكار ميان زمامداران مسلمان - كه بمرور
جزئى از پيكر هند شده بودند - با انگليسيهاى استعمارگر خونخوار را ناديده ميگرفتند.
آرى آتش تعصب حقايق را مىسوزاند و نابود ميكند.
رهبر اين نهضت، هندوى معصبى بنام
تيلاك بود كه هم اكنون هندوستان او را يكى از
بنيانگذاران هند نوين مىشمارد.
اينگونه اقدامات تعصب آميز. مسلمانان را سخت به
وحشت افكنده و سوءظن بيشترى در آنان بر مىانگيخت و وادارشان مىساخت كه راى مقابله
با خطر بزرگى كه علائم آن در اين اقدامات، آشكار بود، صفوف خويش را متراكم و فشرده
سازند و كاملا آمادهى دفاع از فرهنگ و كيان خود باشند. بنابرين طبيعى بود كه
مسلمانان از هر گامى كه به انگليسيها نزديك مىشدند خوشوقت بوده و تمايلى را كه
استعمارگران، به حمايت از آنان ابزار ميكردند، مغتنم شمارند.
همچنين كاملا طبيعى بود كه تعصب شديد هندوان،
مسلمانان را نيز به جبهه بندى وصف آرائى در مقابل آنان وادار كند و اگر هم بخاطر
فريفتگى و حسن ظن گروهى از مسلمين به كنگره، اين تشكيلات خاص مسلمين ديرتر پاى
مىگيرد و به ثمر مىرسد، ولى بهرحال مقدمهئى براى طرح پيدايش يك دولت اسلامى
مستقل باشد.. گو آنكه اين طرح پس از نيم قرن، تحقيق پذيرد.
در اين مورد، مرحوم استاد عقاد چنين مىنويسد:
قضاياى جاريه به هر نوع
تفسير شود، اين نكته مسلم است كه تيلاك رهبر بر همائى سهم مؤثرى در تجزيهى شبه
قارهى هند و ايجاد دولت پاكستان داشته و حتى بيش از سيداحمدخان رهبر مسلمان، نسبت
به اين موضوع، موثر بوده است، گو آنكه انگيزهى تيلاك در اينكار با انگيزهى
احمدخان كاملا متفاوت بوده است. بدون ترديد ، هيچيك از پيشتازان نهضت ايجاد
پاكستان، به اندازهى تيلاك، مسلمانان را به ضرورت جدائى از هندوها معتقد ساختند.
بايد دانست؟ احمدخان هرگز سخن از تاسيس دولت
اسلامى مستقلى نگفته بود، همين اندازه در اواخر، مسلمانان را از كنگره بر حذر
ميداشت و به آنها توصيه ميكرد كه در انتخابات، براى خود كرسيهاى معينى كه با جمعيت
آنان متناسب باشد بدست آورند تا اكثريت هندو نتواند بر آنان تسلط يافته و آنانرا از
نمايندگى در انجمنهاى ايالتى - يعنى همان انجمنهائى كه دولت انگلستان براى سرگرم
كردن ملت هند تاسيس كرده بود - محرم سازد.
ولى همين توصيه و راهنمائى احمدخان خود
مقدمهئى بود براى پيدايش فكر جدائى و استقلال مسلمانان، و زمينهئى بود براى تاسيس
دولت پاكستان.
در آن روزها، مسلمانان از لحاظ موافقت و مخالفت
با كنگره به دو گروه تقسيم مىشدند، دستهى اول كسانى بودند كه به كنگره با نظر شك
آميزى نگريسته و بخاطر اكثريت هندوئى و خط سير آن كه رنگ هندوئيزم داشت. اين موسسه
را نشان از تجاوز هندوها بر اقليت مسلمان ميدانستند و معتقد بودند كه كنگره، ممكن
است در صورت بدست آوردن فرصت مناسب: در صدد ايجاد يك دولت صد در صد هندو برآيد
موجوديت مسلمانان را بكلى ناديده گرفته و حداقل، حقوق آنانرا پايمال كند. از اينرو
كمر به دشمنى كنگره بسته و مسلمانانرا به جدائى از آن دعوت ميكردند. در راس اين
گروه سيد احمدخان قرار داشت.
دستهى ديگر، كسانى بودند كه در همكارى با
كنگره مصلحت ملى بزرگترى گمان برده و معتقد بودند كه از اين راه، بهتر مىتوان حقوق
مسلمانان را حفظ كرد، ايندسته مىگفتند كه عاقبت، اعتداليون كنگره يعنى هندوانى كه
عقايد مذهبى معتدلترى دارند - بر افراطيون غالب آمده رشتهى كار را بدست خواهند
گرفت.
با اينحال، شمارهى كسانى كه نسبت به كنگره
خوشبين بودند، زياد نبود. شايد بدينجهت كه بسيارى از متفكرين مسلمان، به كنگره و
هدفهاى هندوئى آن و در نتيجه به همكارى مسلمين با آن، شديدا حمله مىكردند. و هم
بدينجهت كه جمعيت ديگرى بنام جمعيت دوستداران وطن كه
رنگ اسلامى داشت، در دانشگاه عليگره به تشويق و كمك مدير انگليسى آن
مستربيگ تاسيس شده و بيانيهئى بر ضد كنگره منتشر ساخته
بود و جمعى از اعضاى آن در اطراف هندوستان براه افتاده مردم را به عضويت اين حزب
وجدائى از كنگره فرا مىخواندند.
عدهى زيادى مسلمان و تعدادى هندو بخاطر غرضهاى
شخصى به اين حزب پيوسته بودند. از مبرزترين افراد اين حزب سيد احمدخان بود. وى
صريحا اعلام كرد؛ براى مسلمانان همكارى با كنگره جايز نيست
زيرا اكثريت هندوى اين حزب، خواه و ناخواه آنرا در جهت منافع هندوها به فعاليت و
اميدارد، برخى از علماء نيز عضويت اين حزب را پذيرفته و فتواهائى دائر بر
حرمت ورود مسلمانان بكنگره صادر نمودند (سال 1888 م).
ولى جبههى نيرومند علماء كه در انقلاب ضد
انگليسى شركت داشته و با هر پديدهى انگليسى يا هر جمعيتى كه بدنبالهرو انگليسيها
بود، بشدت مخالفت مىورزيدند، در اين مورد نيز راه جداگانهئى انتخاب كردند، در راس
اين جبهه شيخ عبدالقا در دهيانوى و
مولانا رشيد احمد گنگوئى (فرمانده سپاه علماء در انقلاب) و شاگرد وى روحانى
جوان مولانا محمود حسن قرار داشتند و اينان فتواهائى
مخالف فتاوى گروه قبلى صادر كرده و علنا عضويت كنگره را تجويز نموده و حتى مسلمانان
را به همكارى با كنگره دعوت كردند، همچنين اعلام داشتند كه:
همكارى با حزب دوستداران وطن كه به ابتكار مستربيك انگليسى تشكيل يافته حرام است
زيرا اين كار، كمك به دشمن خونخوار ما محسوب مىشود .
عدهى زيادى از علماء، اين فتوا را امضا كرده و
آنرا در قطعهئى نگاشته نام آنرا نصره الابرار نهادند.
ايندسته از علماء كه با اين ترتيب به كنگره كمك
كردند همه از دشمنان سرسخت انگليس و انگليسىها بها بشمار مىآمدند و اساسا
انگيزهى مختلف آنان با سيداحمدخان، همين همكارى و ارتباط محبت آميز وى با
انگليسيها بود. لذا طبيعى بود كه به حزب دوستاران وطن
كه مؤسس آن يكنفر انگليسى بود، بشدت حمله كنند، بهر حال اين روگردانى و مخالفت
علماء موجب شد كه حزب دوستاران وطن رفته رفته ضعيف گشته
و اعضاء آن پراكنده شوند و بالاخره هم كار آن به انحلال انجامد.
ولى بيگ و همكارانش نااميد نشدند و در سال 1893
جمعيت اسلامى ديگرى با اشتراك و همكارى مسلمانان و انگليسيها بنام
جمعيت محمدى انگليسى(31)
تأسيس و يكى از هدفهاى آنرا حفظ حقوق سياسى مسلمين از تجاوزات
هندوها وانمود كردند و با اين تدبير، به آرامش و سكون سياسى مسلمانان و
جلوگيرى از روح عصيانى كه در آنها وجود داشت و ممانعت از شركت آنان در جنبشهاى
ضدانگليسى و ضمنا ايجاد هماهنگى ميان خواستههاى آنان و انگليسيها (يعنى همان چيزى
كه مطلوب احمد خان بود) كمك شايانى كردند.
سيداحمدخان در سال 1898 و مستربيگ در سال 1899
در گذشته و رياست جمعيت مزبور را مدير جديد عليگره مسترمارلينعهدهدار
شد. در همين هنگام بود كه غائلهى معروف تبديل زبان اردو به
زبان هندى در ايالات متحده شمالى يوبى برپا شد و
هندوها نهضتى را شروع كردند تا بدان وسيله زبان اردو را كه زبان عمومى مسلمين بود
به زبان هندى مبدل سازند اين واقعه بيش از پيش سوءظن مسلمانانرا نسبت به هندوها و
هم نسبت به كنگره، بر انگيخت.
حزب اسلامى ديگرى به نام
حزب تشكيلات سياسى محمدى با هدف و مردم دو حزب پيشين، در همان اوقات بوجود
آمد.
ئزيدى نيست كه اين جمعيت و احزاب همگى در دامان
انگليس و با همكارى و مساعدت مديران انگليسى دانشگاه عليگره
بوجود آمده و طرز فكر سياسى سيد احمدخان را ترويج تعقيب
ميكردند (همچنانكه كنگره ملى هند نيز در آغاز به پيشنهاد و مساعدت انگليسيها بوجود
آمده بود) و به همين دليل بود كه همگى به سرنوشت شخص سيداحمدخان گرفتار شده و مورد
عداوت و مخالفت شديد قاطبهى مسلمانان بويژه علماى ضد انگليس، قرار گرفتند.
ولى با اينحال نميتوان انكار كرد كه اين
جمعيتها - عليرغم معارضهى سختى كه با آنها مىشد - در توجه دادن مسلمانها به حفظ
كيان خود و فرستادن نماينده به انجمنهاى محلى و دفاع از حقوق خود در برابر اكثريت
قاطع هندو، سهمى بزرگ و موثر داشتند.
سيد احمدخان نيز همين مطلب را گوشزد مىكرد.او
ميگفت: سيستم انتخابات پارلمانى، در معنا مراعات مصالح اكثريت
است، بيشك اين سيستم در كشورى كه مردمش داراى وحدت نژاد و مذهب باشند، بهترين
سيستمها است ولى در كشورى مانند هندوستان، كه فاصلهى مذهبى در در نهايت درجه است و
از طرفى معلومات مردم در سطحهاى متفاوتى قرار دارد، اين سيستم داراى زيانهائى است
كه فقط منحصر به مسائل اقتصادى نمىباشد.
ولى كسانيكه با كنگره همكارى ميكردند، نسبت بآن
و به اكثريت هندو حسن ظن داشتند، آنها معتقد بودند كه مبناى انتخابات در اين
انجمنهاى كوچك، مسئلهى وطنپرستى خواهد بود نه مذهب و بنابراين هيچ مانعى ندارد
كه اكثريت هندو، مسلمانى را كه مورد اطمينان نشان باشد به نمايندگى انتخاب كنند و
يا مسلمانان، نمايندهئى هندو با انجمن بفرستند و بدين ترتيب، انتخابات فرقهئى
ضرورتى نداشته و فقط موجب بر انگيختن هر چه بيشتر احساسات مذهبى طرفين است. ايندسته
بهمين دليل ميكوشيدند اختلافات فرقهئى را كه به نظر آنان اگر دنبال مىشد يقينا
بصرفهى مسلمانها تمام نمىگشت، از بين ببرند.
.. و خلاصه هر دستهئى به راه مىرفتند...
بنظرما، گناه اين اختلافات همگى بر دوش
انگليسيها بود، آنها براى حفظ مصالح و تحكيم موقعيت خود در هندوستان، ناگزير بودند
ميان واحدهاى ملى تفرقه افكنده و اين افكار نفاقآميز را به آنان القاء كنند و
نگذارند كه مسلم و هندو در كنار يكديگر قرار گرفته و بفكر درمان درد مشترك خود
باشند.. آرى تنها بدينوسيله بود كه بريتانيا مىتوانست تا آخرين مرحله، استعمار شوم
خود را در شبه قارهى هند نگاه دارد.
بر مبناى همين سياست پليد بود كه دولت انگليس
در آغاز قرن بيستم، در راه تقويت جبههى اسلامى و براى جلب خشنودى مسلمانان دو گام
موثر برداشت.
نخستين گام: تقسيم بنگال
نخستين گامى كه انگليسيها در راه تحقق بخشيدن
به هدف پليد خود برداشتند، تقسيم استان بنگال بود:
لرد گرزن در سال
1950 استان بنگال را به دو بخش: مسلمان نشين (يعنى
منطقهئى با اكثريت مسلمان) و هندونشين (يعنى منطقهئى با اكثريت هندو) تقسيم كرد.
اين تقسيم، براى مسلمانان از اينجهت فايده داشت
كه مىتوانستند موجوديت و كيان خود را بمعرض بروز در آورده در انجمنهاى شهرى و هم
در شوراى ايالتى داراى كرسى باشند، علاوه موجب مىشد كه در مسلمان ساير ايالات نيز
اين اميد بيدار شود كه روزى بتوانند مناطقى خاص خود بوجود آورند، و يا بقول
سليم الله خان نواب(32)مسلمان
داكا: تقسيم بنگال، براى مسلمانان،
فرصت بزرگى براى تحرك و جنبش پيش آورد و تپشهاى ملى و آزاديخواهانه را كه با گذشت
روزگار، به سكون و سردى گرائيده بود، در دل آنان بيدار ساخت .
اين عمل براستى بازيچهى عجيبى بود...
از يكطرف، مسلمانان را بىاندازه شادمان و
مسرور ساخت زيرا آنها اين پيش آمد را مقدمهئى براى بوجود آمدن ايالاتى تحت حكومت
مسلمين، و زمينهئى براى باز يافتن شكوه و مجد از دست رفته مىپنداشتند و از طرف
ديگر هندوان را كه همت بر احياء هندوئيزم و اعادهى وضعيت پيش از اسلام گماشته و
گروهى از افراد متعصب هندو، اين طرزفكر را كه مسلمانان نيز
همچون انگليسيها، خارجى هستند ترويج مىكردند، سخت نگران و خشمگين ساخت،
زيرا ميديدند كه تقسيم، موجب تشجيع مسلمانان شده و آنان را به تجزيهى بعضى از
قسمتهاى ديگر كشور نيز اميدوار ساخته است.
بدين ترتيب، نقارميان مسلمان و هندو، بصورت
تضاد شديدى در آمد و اختلافات به اوج شدت رسيد. انگليسيها با فراغت خاطر، صحنهى زد
و خورد اين دو تفرقه را تماشا ميكردند و لذت مىبردند. روزنامهى
ستيتسمان كه در آن هنگام ، ترجمان افكار انگليسيها بود،
آشكارا هدف ننگين انگليسيها را از تقسيم بنگال بيان
كرد، اين روزنامه نوشت: منظور از تقسيم آنست كه يك قدرت مسلمان
در شرق بنگال بوجود آيد تا بتواند نيروى روز افزون جوانان دانشجو برهمائى را در خود
هضم كند(33)
كنگره در برابر اين عمل با سرسختى عجيبى مقاومت
كرد، زيرا بعقيده اعضاى كنگره و حتى مسلمانانى كه در آن عضويت داشتند، تقسيم بنگال،
آينده هند را تهديد ميكرد. و در آن هنگام محمد على جناح از اعضاى كنگره از
سرسختترين مخالفان تقسيم بود.
استاد عقايد مىنويسد:
از شگفتىهاى تاريخ فراز و
نشيبهاى آن يكى اينست كه قهرمان بزرگ تجزيهى هند خود روزگارى از بزرگترين دشمنان
تقسيم بنگال بود، در حاليكه اكثريت مسلمانان، تقسيم بنگال را يك شانس آسان بدست
آمد. دانسته، بينهايت از آن خوشوقت بودند.
محمد على جناح در آغاز كار
از طرفداران جدى و خستگى ناپذير وحدت مسلم و هندو بود تا آنجا كه به وى سفير وحدت
لقب دادند و بنام او تالارى در بمبئى بنا نهادند تا نشان اعتراف هندوها به كوششها
او در اين راه باشد. شاعرهى هندو ساروجين نايدو(34)
اين تالار را گشود و به جناح كه آنوقت در پاريس بود بدينمضمون تلگرامى مخابره كرد:
ملت به ارزش تو در حال
حياتت پى برد. بر سنگپايهى اين تالار نوشتند:
براى تقدير از آقاى جناح و
بعنوان اعتراف به خدمات جاويدان او در ماجراى سال 1918 بنياد شد.(35)
انگليسها، مسلمانان را بحال خود واگذاشتند تا
به اين تقسيم دل خوش ساخته و خود را به لطف و عنايتهاى بعدى دولت انگليس، نويد
دهند و اميد بى پايانى براى آينده در دل بپرورانند. ولى روزگار نگذاشت كه اين
خوشحالى و شعف بيش از چند سال كوتاه دوام يابد! زيرا هندوها بر رهبرى كنگره دست
عصيان و شورش زده و بعنوان اعتراض به اين تقسيم، بر شدت حملات ضد انگليسى خود
افزودند، در نتيجه دولت انگلستان ناگزير عقب نشينى كرده و در سال 1911 قرار تقسيم
را لغو كرد.
در اينهنگام بود كه ياسى عجيب بر مسلمانان
مستولى گشت تا آنجا كه نواب مسلمان نامبرده سليم الله خان
بر گرفتار پيشين اين جمله را افزود: هندوهاى زشت سيرت بخوبى
احساس كردند كه تقسيم بنگال خواستههاى فراموش شدهى مسلمانان بنگال شرقى را بر
آورده خواهد ساخت و دانستند كه آنچه مسلمانان به بركت اين تقسيم بدست آورند - هر
چند تا چيز باشد - براى هندوها زيانى بزرگ در بر خواهد داشت. بيشك صرفنظر كردن از
تسليم، بقيمت رنجش و نارضائى ملت مسلمان تمام شد و از ارزش اعتبار حكومت انگليسى در
نظر آنان كاست.. و اين براى ما موضوعى تاسفبار است.
انگليسيها مدت شش سال نهايت استفاده را از اين
بازيچه بردند و همچنانكه مىخواستند عواطف مسلمين را بسود حكومت انگليسى بر
انگيختند و آنگاه كه منظور خود را بر آورده يافتند، آنرا لغو كردند!!