نهرو، تز گاندى را رد ميكند
بنابراين عجيب نيست اگر مىبينيم جواهر لعل
نهرو در روش گاندى به ديدهى رضايت نمىنگرد و به شكلى بدان اعتراض ميكند، وى
ميگويد:
گاندى با نظريهى عدم
خشونت شعور خفتهى هند را برانگيخت.
بسيارى از مردم بدون تفكر و تحقيق گفتههاى او
را تكرار كردند و آنرا برنامهى عمل خويش قرار دادند، بعضىها نخست در برابر آن
مقاومت بخرج دادند ولى بالاخره با احتياط آنرا پذيرفتند، بعضىها هم بكلى آنرا فكرى
مسخره پنداشته و هرگز بديدهى قبول بآن نظر نكردند.
اين نظريه در زندگى سياسى
و اجتماعى ما نقش مهمى انجام داد و در همه جاى جهان، ديدهى مردم را به سوى خود جلب
نمود... راست است كه اين نظريه تقريبا باندازهى تاريخ تفكر انسانى، قديمى است اما
شايد گاندى نخستين كسى باشد كه آنرا بميزان بسيار وسيع با نهضتهاى سياسى و اجتماعى
انطباق داده است يعنى يك ايدهآل فردى را به يك ايدهآل اجتماعى كه مورد پذيرش و
عمل تودههاى وسيع است، مبدل ساخته است.
بيشك اين نظريه تاحدودى با
طرز فكر بومى هند سازگار بود(79)
و لذا مردم باشور و حماسهاى فراوان - ولو به صورت ظاهر - از آن استقبال كردند.
بايد از آغاز اعتراف كنيم
كه نهضت عدم خشونت، هرگز نمىتوانست در ميدان مبارزات سياسى و اجتماعى پيروز گردد،
ليكن اين موضوع را هم نمىتوان از نظر دور داشت كه اين نهضت، تحولى شگرف در
تودههاى هندى پديد آورد و اخلاق آنانرا به وضعى شگفت انگيز تغيير داد، قدرت روحى و
اعتماد به نفس را - كه اساسىترين شرط پيشرفت سياسى و اجتماعى ملتهاست - در آنها
دميد و چيزى را كه گاندى مايهى تحول در درون جامعه مىنامد پرورش داد و آن تحول و
توانائى روحى را كه مقدمهى قطعى همهى انقلابات و جهشهاست، در قشر عظيم ملت هند
تسريع كرد.
اين خصيصهى انكار ناپذير
جنبش گاندى است، ولى با اينهمه، اين خصوصيت نمىتواند ما را به هدف نهائىمان
برساند و در اينجا سوالاتى پيش مىآيد كه پيش از ارزيابى و قضاوت دربارهى تز عدم
خشونت، بايد به آنها پاسخ گفت...
آيا گروههاى ملى و اجتماعى
را ميتوان با اين نظريهى فردى كه مردم را به سطح عالى محبت و درستكارى و از بين
بردن همه گونه آثار دشمنى و خشونت دعوت ميكند، اقناع كرد و اين روش دشوار را به
آنان تحميل نمود؟ و اساسا آيا ميان خشونت با عدم خشونت و ميان مجبور ساختن با
راهنمائى كردن مرز معين و تفاوت آشكارى وجود دارد؟
آيا عدم خشونت و زور،
مرادف است با حقيقت؟ و آيا توسل به روز با همه ناپسندى، ممكن نيست گاه با اخلاق
پسنديده و خيرخواهى همراه باشد؟
آيا روز و خشونت، بهتر از
جبن و زبونى و خضوع در برابر دشمن و دست روى دست گذاردن و به وضع موجود راضى بودن
نيست؟
آيا دولت مىتواند بدون
توسل به زور، در برابر دشمنان خارجى از خود دفاع كند و يا مقررات دولتى را در
داخلهى كشور مجرى ساخته و امنيت را برقرار نمايد؟
آيا اجراى بسيارى از
اصلاحات اجتماعى - كه با منافع گروهى از مردم اصطكاك مىيابد و آنانيرا كه از
راههاى غير مشروع يا خلاف اخلاق به مزايائى رسيدهاند از اين مزايا محروم مىسازد -
بدون توسل به زور، امكان پذير و عملى است؟
آيا زندگى، انباشته از
نزاعها و خشونتها نيست؟ و آيا خوددارى يك جانبه از خشونت، وضعيتى صد در صد منفى و
بىارتباط با زندگى ايجاد نخواهد كرد؟
بالاخره، آيا خشونت
و زور امروز همچون خونى در شريانها دول جديد جارى
نيست؟...
راست است كه عدم خشونتى كه
گاندى بدان دعوت ميكند، يك وضع صد در صد منفى نيست. در اينجا عدم خشونت به معناى
مقاومت بدون خشونت است نه اساسا عدم مقاومت. ليكن فكر مىكنم خود گاندىجى هم انكار
نميكند كه در اين دنياى ناكامل هر دولت مستقلى بالاخره ناگزير است گاه متوسل به زور
و خشونت شود و بدينوسيله در برابر دشمنان مهاجم، از خود دفاع كند. همچنانكه هيچ
دولت استعمارگر را نميتوان فقط با ملايمت اخلاق به عقبنشينى و صرفنظر از مستعمرهى
خود وادار ساخت، بلكه در اينكار نيز توسل به زور امرى اجتناب ناپذير و ضرورى است.
پاسخ به اين سئوالات، موجب
ميشود كه در اندازهى ارزش عدم خشونت راه مبالغه نپيمائيم و معتقد شويم كه عدم
خشونت هر چند بخودى خود وسيلهاى مترقى و مورد پسند است، ولى در جهان كنونى ما
نمىتوان آنرا تنها نقطهى اتكاء و اعتماد دانست.
حقا نمىتوان آثار تاريخى و بزرگى را كه بر
تعرض و زور مترتب شده است ناديده گرفت ولى بايد بدون لحظهاى ترديد اعتراف كرد كه
توسل به زور عملى نكوهيده و زشت و داراى عواقبى خطرناك است.. و گاه زشت و ناپسندتر
از آن، عواملى است كه آنرا ايجاب ميكند مانند حسد و قساوت و انتقام.
لهذا لازم است كه تا سر حد امكان از خشونت و
زور بپرهيزيم، ولى در عين حال بدانيم كه پرهيز از زور بمعناى آن نيست كه به وضعيتى
كاملا منفى - كه ممكن است ما را به پستىهاى ناگوارتر و تحمل ناپذيرترى سوق دهد -
تن در دهيم و در برابر حكومتى كه بر پايه زور و خشونت استوار است، تسليم شويم.. چه،
اين وضع متضمن و مستلزم آن است كه روح و مبناى واقعى نظريهى
عدم خشونت يعنى محبت را ناديده بگيريم. بنابرين، عدم خشونت فقط در صورتى يك
تز پذيرفته و مورد پسند خواهد بود كه ديناميك و فعال بوده و بتواند سيستم اجماع يا
حكومتى را كه بر پايهى خشونت استوار است، دگرگون سازد.
به عقيدهى من براى رسيدن
به هدفهاى بزرگ، يك اندازه توسل به زور و خشونت امرى اجتناب ناپذير و ضرورى است،
زيرا قدرتمندان و كسانيكه از امتيازات بزرگ بهرهمندند، فقط در صورتى حاضرند از وضع
موجود خود دست بردارند كه شرائط خشونتآميز، آنها را محاصره كرده و ادامهى قدرت و
حكومت را براى آنان غير مقدور سازد، وگرنه هرگز با ملايمت و به ميل خود به اين
كارتن در نخواهند داد. در كليه مبارزات مليو مذهبى، با زور و خشونت در ميان نباشد
كار به سامان نخواهد رسيد، البته ترديدى نيست كه انتخاب روش معتدل، در همه جا امرى
معقول و پسنديده است ولى هرگز نمىتوان خود را از توسل به زور و خشونت در مورد برخى
افراد بىنياز دانست(80)
نهرو در اين ارزيابى - كه با همه تفصيل بازگو
شد - آشكارا نظريهى متكلفانه و غير طبيعى گاندى را به باد انتقاد مىگيرد و
ناسازگارى آن را با سرشت انسانها كه داراى تمايلات گوناگون است و مىبايد در برابر
هر يك از حالات متناقض آن بگونهاى رفتار كرد، به خوبى مىنماياند.
و باز هنگامى كه خبر تعطيل نهضت و عدم همكارى و
بيانيه گاندى و در اين مورد، منتشر شد و نهرو - در زندان به سر مىبرد - وسيله
روزنامهها از اين جريان انتقال يافت، اين قسمت را به يادداشتهاى خود نوشت:
اكنون احساس مىكنم كه آدمى بايد در جهان به
هيچ كس اعتماد نكند. چه، مىبينم گاندى رهبر و فرمانده ملت هند، جنبش عدم همكارى را
تعطيل كرده و به جاى آن مردم را به تطهير روح و دورى از گناه و بازگشت به زندگى
ساده روستايى فرا مىخواند، از مردم مىخواهد كه به اختيار به اراده خود، فقر و تهى
دستى را برگزيدند و از سرمايههاى تمدن جديد دست شويند، زهد را پيشه خود سازند و
حتى به تمايلات جنسى - جز به منظور توليد مثل - اعتنايى نكند، و خلاصه آنان را به
سوى عقايد روحانيون و قديسين قرون وسطى سوق مىدهد بلكه مىتوان گفت: به نظر وى
اساسا آزادى، جز آزاد باز قيد و بند گناه، مفهوم ندارد!!
به طوريكه ملاحظه مىكنيد در اين گفتار هم بر
آشفتگى و عدم رضايت نهرو از روش گاندى كه رهبر هند و رهبر خود اوست، كاملا آشكار
است و چنانچه خود اظهار مىكند اين روش او آنچنان او را دل مرده و نااميد ساخته كه
معتقد شده در جهان به هيچ كس نمىتوان و نبايد اعتماد كرد.
رهبران به گاندى اعتراض مىكنند
مولانا ابولكلام آزاد نيز در مورد اين جريان از
رفتار گاندى انتقاد مىكند و مىنويسد:
گاندىجى به علت حادثه چورى چورا )chouri
choura( تعقيب برنامههاى مقاومت منفى را معلق نگاه داشته بود، اين كار ايجاد
عكسالعمل شديدى در دوائر سياسى كرده، همه كشور را دل سرد ساختم. دولت از اين
پيشامد، بهترين استفاده را نمود گاندىجى را توقيف كرد. وى به شش حبس محكوم شد و
نهضت مقاومت منفى نيز با آهستگى رو به زوال نهاد.
آقاى سى. آر. داس تقريبا
هر روز در خصوص اين حوادث با من گفتگو مىكرد. وى معتقد بود كه گندىجى با پايان
دادن به اين نهضت اشتباه بزرگى را مرتكب شده است. اين مسئله كاركنان سياسى را آنقدر
دل سرد كرده بود كه اقلا چنين سال طول مىكشيد تا شور عبديه را در آنها ايجاد كرد.(81)
همچنين دكتر راجندرا پراساد(82)
رئيس جمهورى اسبق هند در كتاب خود(83)مىنويسد:
همين كه ملت از قطع نامه تعطيل نهضت مطلع شدند
از همه سو فرياد اعتراض برخاست،در آن هنگام همه رهبران ملى در زندان به سر
مىبردند، ديشبندوداس) كه پيشتر به واسطه آن كه گاندى با ايجاد
تفاهم با (لرد ريدينگ) مخالفت ورزيده بود از وى گلهمند مىبود، از صدور اين قطع
نامه سخت آشفته و ناراحت شد و احساس كرد كه گاندى با وجود آنكه حاضر با تفاهم با
دولت نيست از اعلام مبارزه با وى نيز استنكاف مىكند، كار او در حقيقت بهمنزله آن
است كه ملت را آخرين درجه شور و حرارت برسانند و سپس آنان را به سردى و خاموشى
بكشانند.
پانديت نهرو نيز عينا همين
نظريه را داشت وى عقيده خود را در نامهاى گنجانيده و به اجلاسيهى دهلى فرستاد تا
در آنجا قراعت گردد، لالالچيتراى(84)
نيز در اين مسئله همچون داس و نهرو فكر مىكرد. اگر حافظه به خطا نرفته باشد،
برادران على (محمد على و شوكت على) نيز در اين نظريه با گاندى موافق نبودند و گويا
نظريه خود را در يكى از ايستگاهاى قطار در حالى كه از يك زندان به زندان ديگر منتقل
مىشدند به كسى ابراز داشته بودند. همه اين نظريات مخالف در كميته اجرائى كنگره -
كه اندكى پيش از تشكيل كنگره ملى سراسر كشور منعقد شده بود - قرائت گرديد ولى با
اين همه، گاندى همچنان بر سر راى خويش ايستاد و از نظريه تعطيل نهضت، عدول نكرد.
آرى گاندى بر سر رأى خويش ايستاد و هيچ يك از
انتقادها را با ديده قبول ننگريست و بالاخره توانست كنگره را به خود همراه كند،
زيرا در كنگره بسيار بودند كسانى همچون دكتر راجندرا پراساد
مىگفتند در خصوصيات جنبش عدم همكارى بايد بدون
كوچكترين اعتراض به نظريه و تصميم گاندى تسليم شد و به همين جهت بود كه
گاندى مىتوانست هميشه در آخرين كار اكثريت آرا را به نفع خويش تصرف كند.
و اين خود يكى از چيزهائى بود كه فيلسوف و شاعر
بزرگ هندو رابيندرانات تاگور را سخت بر آشفته مىساخت. تاگور اين خضوع و تسليم
بىقيد و شرط را - هر چند در برابر كسى همچون گاندى - براى زندگى و آزادى و روحيات
ملت خطرى بينهايت بزرگ ميدانست. معتقد بود كه اين يكنوع ديكتاتورى نامرئى است كه
براى آزادى ملت همچون سمى مولك، خطرناك است و بايد بشدت با آن مبارزه كرد.(85)
در آن مورد، مظهر اين ديكتاتورى نامرئى همين
بود كه ملت شرائط و مقتضيات گوناگون و موج سياستهاى مختلف را در نظر نگرفته بدون
ملاحظهى عواقب خطرناك و جبران ناپذيرى كه ممكن است پيش آيد، خود را تسليم نظريهى
عدم خشونت سازد.
نهرو در جاى ديگر با آشفتگى و عصبانيت، كار
گاندى را بباد انتقاد مىگيرد و مىنويسد:
آيا مىبايست حادثهى تأسف
انگيزى كه به دست يكعده مردم تحريك شده در يك دهكدهى دور دست اتفاق است، به جنبش
عظيم ملى پايان دهد؟ و آيا ميتوان تضمين كرد كه در جهان، نهضتى از اينگونه حوادث
ناگوار مصون بماند؟!
اساسا چگونه ما
مىتوانستيم نظريهى عدم خشونت را از جنبهى نظرى و علمى، به يك جمعيت سيصد ميليونى
بقبولانيم؟ و بر فرض امكان چه كسى مىتوانست تعهد كند كه اين جمعيت انبوه بتوانند
حتى در مقابل تحريكات پليس بر احساسات خويش غالب آينده و موج خشم كوبندهى خود را
مهار كنند؟ علاوه، با آنهائى كه اساسا بمنظور اخلالگرى و تحريك جمعيت خود را در
صفوف ما جا زدهاند چه مىتوانستيم بكنيم؟ آيا مىتوانستيم از عمليات تخريبى يا
تحريكات آنان جلوگيرى بعمل آوريم؟ در چنين صورتى آيا تاكتيك مقاومت منفى و عدم
خشونت طبعا محكوم به شكست هميشگى و دائمى نمىشد؟.(86)
اين منطق عاقلانه ايست كه بايد در حين شروع
نهضت، مورد توجه گاندى قرار ميگرفت تا ندانسته، مردمى را كه خود به اوج شور و تحريك
برده بود، يكباره به حضيض سردى و خاموشى نكشاند، چه - همچنانكه نهرو در گفتار
سنجيده و واقع بينانهى خود اشاره كرده است - هرگز ممكن نيست نهضتى با اين گسترش و
عظمت، بكلى از خشونت و اعمال زور، بركنار بماند.
گاندى ميبايست اين حقيقت را از آغاز درك و
نقشهى خود را براساس آن بنيان مىنهاد و نيروى لازم را براى مقابله با هر پيش آمد
احتمالى ذخيره مىساخت و آنگاه اگر در برابر وقايع اجتناب ناپذير حاضر به گذشت
مىبود، با آمادگى كامل، نهضت خود را آغاز ميكرد و در غير اينصورت از شروع نهضت چشم
مىپوشيد. ولى او هيچيك از اين دو كار را نكرد و چنانكه مىدانيم سرانجامى تلخ و
ناگوار براى خود و پيروانش ببار آورد.
براى بهتر دريافتن اشتباه گاندى در تعطيل نهضت
و ارزيابى خساراتى كه از اين رهگذر به ملت وارد آمد، بهتر است سخنى از زبان يكى از
فرماندهان صف مخالف بشويم. استاد عقايد در شرح زندگى گاندى،(87)
پس از گزارش جريان تعطيل نهضت مىنويسد:
لردلويد(88)
كه در آن هنگام حاكم بمبئى بود، شهادت داد كه گاندى در سال 1922 بيش از يك گام
كوتاه با آزادى هند فاصله نداشت، ولى چون جمعى از دهقانان دست به اقدام حاد زدند
ناگهان دستور عقبنشينى داد و جنگ مسالمت آميز خود را متوقف ساخت .
از اين سخن بدست مىآيد كه در فوريهى 1922
يعنى در او اينكه گاندى نهضت را تعطيل كرد، نهال مجاهدتهاى ملت هند كاملا بارور شده
و زمان بهرهبردارى از آن فرا رسيده بوده است و در چنين موقعيت حساسى، پاى بندى
شديد گاندى به روحانيت و صوفىمنشى و كهانتش نگذاشته كه ملت هند ثمرهى آنهمه رنج و
مرارت را بچشد از كشتى خويش بهرهبردارى كند و با بىاعتنائى به مصالح عمومى، نهضت
را تعطيل كرده است.
به قول يكى از رهبران هند، افكار مذهبى و
نظريات گاندى، براى او از آزادى هند عزيزتر بود(89)
و به گفتهى رادهاكريشنان رئيس جمهورى كنونى هند،(90)
او در آغاز و انجام يك رجل مذهبى بود و همين است كه ما
و كسان بيشمارى را معتقد مىسازد كه: افكار گاندى و نهضت او بيش از و متناسب با
گروهى مخصوص و معين بود و بزرگترين گواه اين دعا آنكه نهضت ملى را در دمادم رسيدن
به هدف، متوقف ساخت و زيانى بزرگ بر ملت و رهبران هند وارد آورد و زبان اعتراض
زعماى قوم - از جمله نهرو - را بر وى خود گشود.
شايد بر اثر پى بردن به همين اشتباه بود كه در
سال 1930، آنگاه كه گاندى مىخواست ملت هند را پس از 8 سال تحمل خساراتهاى ناشى از
تعطيل نهضت، دوباره به حركت در آورد، در صدد بر آمد از تكرار آن اشتباه جلوگيرى كند
و بطوريكه نهرو مىگويد، اظهار كرد كه نهضت نبايد بخاطر حوادث غير مترقبى كه
احتمالا در گوشه و كنار اتفاق خواهد افتاد، متوقف گردد(91)
گوئى خود وى تشخيص داده بود كه افكار راهبانه او هميشه با مصالح ملتى كه در راه
بدست آوردن آزادى به مبارزهاى پيگير دست زده است، سازگار نخواهد بود.
نكته مهمى كه با بررسى كامل جريانات هندوستان
در دوران مبارزات و پيش از بدست آوردن استقلال آشكار ميگردد آنست كه دولت بريتانيا
فقط آنگاه به آزادى هند تن در داد كه در سراسر آن كشور پهناور شدت عمل و عمليات
تخريبى و تظاهرات خونين عليه انگلستان به راه افتاده بود، و در حقيقت وقتى حاضر شد
از چشم و چراغ مستعمرات خود چشم بپوشد كه در برابر خشم و خروش خانمان براندازد ملت
هند قرار گرفته و چارهاى جز تسليم به خواستههاى آنان نداشت.
دكتر راجندراپراساد پس از آنكه در پيرامون
عمليات خشونت آميز هنديان به تفضيل سخن ميكوشد كه كنگره را از مسئوليت اين كارها بر
كنار نمايد، اضافه ميكند كه:
كاملا مشهود بود كه دولت
بريتانيا با وجود نهايت كوششى كه براى سركوب كردن نهضت بكار مىبرد، نمىتواند بيش
از اين به حكومت استعمارى خود در هندوستان ادامه دهد و ناگزير بايد به گونهاى با
رهبران هند كنار بيايد، بدينجهت مسترچرچيل كه از سرسختترين مخالفان آزادى و
استقلال هند بود و اتفاقا در آن اوان بواسطهى خدمات درخشانى كه در جنگ كرده بود
شخصيت بارزى بدست آورده بود، چارهاى جز اين نديد كه پيش از پايان جنگ به لردوى ول(92)تعليمات
لازم داده و او را به عنوان نائبالسلطنه به هندوستان بفرستد، مأموريت وى اين بود
كه تا حدود امكان با حزب كنگره كنار بيايد.
در اين مورد هم بهترين و آخرين سخن، سخن خود
گاندى است، در سال 1931 كه از كنفرانس ميز گرد لندن بدون اخذ نتيجه مراجعت كرده
بود، در پاسخ كسانى كه نتيجهى كنفرانس سئوال ميكردند، گفت:
در روى زمين هيچ كار بدون
فعاليت مثبت، عملى نيست. من تز مقاومت منفى را به دور مىافكنم چون مىبينم كه كارى
از آن ساخته نيست. تنها عمل مثبت بود كه ژنرال اسميت را در آفريقاى جنوبى مجبور
ساخت كه رويه خود را با كارگران آسيائى تعديل كند.(93)
متأسفانه گاندى اين حقيقت را پس از روزگار
درازى درك كرد، روزگارى كه مىتوانست براى هند، سرچشمهى بهرههاى فراوان باشد،
آزادى هند را تسريع كند واز عدد قربانيان اين راه بكاهد..
با اين همه، نميتوانيم بگوئيم كه گاندى مدت
مديدى به اين حقيقت وفادار ماند.
هدف نهضت
آيا هدف گاندى از نهضتى كه ملت را بدان دعوت
ميكرد چه بود؟
در كشورهاى استعمار زده، هدف جنبشهاى ملى را
بايد خلاصى كامل از چنگ استعمار قرار داد و آنرا بعنوان يگانه هدف نهائى به ملت
معرفى كرد. اين موضوع از لحاظ نتيجهئى كه بر مبارزات مترتب خواهد شد شايان اهميت
فراوان است، حتى در مواردى كه دست يافتن باين هدف، از نظر عقل و تجربه، دشوار و
بعيد مىنمايد باز نبايد به كمتر از آن قناعت ورزيد زيرا منطق استعمار هميشه مبتنى
بر چانه زدن است، اگر ملت هدفى بزرگ را وجههى همت قرار دهد مىتوان اطمينان داشت
كه عاقبت پس از همهى چانه زدنها، لااقل به نيمه راه هدف خود خواهد رسيد، ولى در
صورتيكه از آغاز، راه حل ميانهاى را انتخاب كرد و هدف را موضوعى كوچك و بى اهميت
قرار داد، بيشك كمتر از آنچه مورد نظر او بوده است عايدش خواهد گشت.
گاندى از اين اصل مسلم تخلف ورزيده و بجاى آنكه
هدف مبارزه را استقلال كامل بداند، از آغاز به پارهئى اصلاحات داخلى قانع بود و
اين جنبش عظيم ملى را فقط بخاطر همين اصلاحات براه انداخته بود، بطوريكه خواهيم ديد(94)
تا سال 1930 نه او و نه كنگره فكر استقلال را انگيزهى مبارزات قرار نداده و در اين
سال هم كه گروه جوانان كنگره، استقلال را هدف مبارزه اعلام كردند، گاندى از روى
اجبار و با تأمل و ترديد، اين هدف را پذيرفت.
هندوستان ده سال تمام مبارزه كرد فقط بخاطر
پارهاى اصلاحات داخلى و بس!!.
البته اين حقيقت، غير قابل انكار است كه گاندى
شعور خفتهى هند را بيدار ساخت و تراژدى استعمار را در پيش چشم او مجسم ساخت؛
اكثريت قاطع ملت را در پيرامون حزب كنگره گرد آورد و بدين ترتيب موجب شد كه
سرانجام، آنگاه كه جوانان، رهبرى حزب را بدست گرفتند، كنگره و بدنبال آن همهى ملت
بتوانند نداى استقلال كامل در دهند و به هدف نهائى راه يابند... و بيشك اين
بزرگترين بهرهاى بود كه از نهضت آزادى هند بدست آمد.
بنابراين، گاندى روحيهى مذهبى و ارزشهاى
برجستهى اخلاقى خود را براى جلب انظار جهانيان و گرد آوردن جمعيتى انبوه در
پيرامون خويش بكار مىبرد، ولى با اينهمه حقا شرائط يك رهبر سياسى كار آزموده و
مجرب كه بتواند از واقعيت الهام گيرد و آموختهى خود را در راه هدفهاى ملت ستمكش
خود بكار اندازد، در او جمع نبود. نقش او دوران جنگ دوم جهانى و پافشارى او نسبت به
عدم شركت هندوستان در جنگ را قبلا سنجيديم(95)
و اينك شاهدى ديگر:
راجندرا پراساد كه
از فريفتگان و دلباختگان گاندى است، پس از آنكه راجع به جلسه ساليانه كنگره كه در
احمد آباد بسال 1922 تشكيل شده بود بحث مىكند، مىنويسد:
از آن جمله لوايحى كه در
اين دوره تقديم كنگره شد، لايحهى مولانا حسرت مهانىhsrat mohani بود، وى در اين
لايحه صريحا پيشنهاد كرده بود كه هدف كنگره بايد استقلال و جدائى كامل از امپراطورى
بريتانيا باشد، اين لايحه غوغائى در كنگره به راه انداخت و مباحثات حادى پيرامون آن
در گرفت و عاقبت به موجب مخالفت شديد گاندى رد شد.
پيشنهاد دهنده يكى از رهبران مسلمان هند و از
جمله كسانى است كه در جنبش آزاديخواهانه؛ نقشى حساس و مهم داشتهاند، خود گاندى،
روح مبارز و شخصيت او را بدينگونه مىستايد: ..قبلا او را
مىشناختم اما اينجا بود كه دريافتم چه مرد مبارزى است، ما دو نفر تقريبا از همان
اوان با يكديگر اختلاف نظر داشتيم و در چندين مورد اختلافاتمان هنوز ادامه دارد.(96)
حال، روى چه اصل، گاندى با اين شدت بالايحهى
او به مخالفت برخاسته، چندان در خور بحث و فحش نيست.. موضوع مسلم و انكار ناپذير آن
است كه گاندى در آن روزگار با نظريهى استقلال كامل
بهيچ وجه موافقت نداشته و ديگر رهبران نيز با وى هم صدا و يكدل و يكجهت بودهاند. و
فعلا منظور ما اثابت همين مطالب است.
بار ديگر تكرار مىكنيم كه غرض از اينهمه تفضيل
آن نيست كوششهاى ارزشمند گاندى را ناديده گيريم، بلكه فقط در صدد آنيم كه با اين
اسناد و مدارك محكم، حقيقتى فراموش شده و حقى پايمال گشته را منصفانه در معرض كاوش
و تحقيق در آوريم و كوششها و مجاهدتهاى آزاديخواهانهى مسلمانان هند را بر صفحهى
تاريخ منقش سازيم.
3. نافرمانى مدنى از نظر مسلمانان
در صفحات گذشته، زمان و كيفيت پيدايش نظريهى
نافرمانى به وسيلهى گاندى را مورد گفتگو قرار داديم و اينك اين نظريه را از ديدگاه
مسلمانان بررسى ميكنيم.
اگر كسى در تاريخ مسلمين هند تتبع كند، در
مىيابد كه اين نظريه از ديرباز ميان آنان ريشه داشته است، بطور دقيق مىتوان مبدا
اين فكر را از سال 1803 ميلادى دانست، در آنسال مولانا شاه
العزيز دهلوى رئيس محدثان هند و فرزند شاه ولى الله
دهلوى معروف، فتواى تاريخى خود را بدينمضمون صادر كرد:
كشور اسلامى هندوستان، با
تسلط و سيطرهى انگليسها به دارالحرب تبديل يافته لهذا بر همهى مردان و زنان
مسلمان واجب است كه آنقدر با آنها بجنگند و آنچنان روابط دوستانهى خود را با آنها
قطع كنند كه ناگزير از هندوستان خارج شوند، زيرا انگليسها دشمن محارب مسلمانند(97)
الهام بخش اين فتوا شكوهمند، آياتى از قرآن
بود، مانند:
يا ايها الذين آمنوا
الاتتخذوا عدوى و عدوكم اولياء(98)
اى كسانيكه ايمان
آوردهايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگيريد .
و و من يتولهم منكم فانه
منهم(99)
هر كس از شما با آنها
(يهود و انصار) دوستى كند او هم از آنهاست.
و آيات ديگرى از اين رديف، كه بر مسلمين جبهه
بندى در برابر كفار را واجب و همكارى با آنانرا تحريم ميكند.
اين طرز فكر، پايه و اساس و مكتبى بود كه پيش
از انقلاب 1857، مردم را به قطع رابطه و عدم همكارى با انگليس فرا مىخواند و ورود
به مدارس جديد انگليسى را تحريم ميكرد، و پس از آن دوره باز همين طرز فكر ريشه
تمامى مبارزات مسلمانان و فعاليتهاى آنان براى اخراج انگليسها از هند بود، و هم
طرز فكر بود كه جنگهاى خونين مرزهاى غربى هند را پديد آورد.
از همان آغاز استيلاى انگليسيها بر هندوستان تا
آنگاه كه بلكى زمام امور اين كشور را بدست گرفتند، اين طرز فكر در مسلمانان آثارى
عملى از خود بروز ميداد مثلا انگيزهى حيدر على و فرزند
دليرش تيپوسلطان در پيكار پور شور و نزديك به پيروزى
آنان با انگليسيها، اين طرز فكر بود.
و باز همين طرز فكر بود كه در دوران انقلاب،
علما را بر فراهم آوردن سپاهى منظم تحت فرماندهى خودشان براى مبارزه با انگليسيها
برانگيخت و هم پس از سركوب شدن انقلاب، آنانرا وادار ساخت كه با مدارس جديد انگليسى
قطع رابطه كنند و براى پر كردن جاى خالى آن مدارس، مدارسى اسلامى و عربى بشيوهى
مدارس دوران حكومت اسلامى، از محل اوقاف و كمكهاى مالى امراى مسلمان، تاسيس نمايند
و شرائطى فراهم آورند كه حكومت انگليسى و امراى وابسطه بدولت، بهيج صورت مجال دخالت
در آن را نداشته باشند.
و هم بر اثر طرز فكر بود كه ورود به مدارس
انگليسى را دليل تمايل به انگليس و بيزارى از اسلام ميدانستند و حتى مدرسهى عليگره
را نيز - عليرغم عنوان اسلامى آن - همچون مدرسهاى انگليسى مطرود ميداشتند، فقط
بايندليل كه فرهنگ انگليسى در آن تدريس مىشود...
قطع رابطهى علما با دولت انگلستان بدانپايه
رسيد كه هر پديدهاى را كه در آن نشانى از انگليسها بود دشمن ميداشتند و حتى در
كيفيت لباس و خوراك نيز از رسم و عادت آنان بشدت پرهيز ميكردند.
در اين خلال، جنبشهاى مخفى نيز به رهبرى گروهى
از علما و افراد فداكار و با اخلاص، رو بتوسعه و گسترش بود علاوه بر آن، در حدود
مرزهاى غربى، يكعده فدائيان از جان گذشته به جهاد و پيكار با قواى انگليس مشغول
بودند و از داخل كشور، كمكهاى مالى و انسانى دريافت ميكردند، و ما در گذشته به
اختصار از اين مجاهدان ياد كريم.(100)
در ميان مبارزات اسلامى داخل كشور، از همه
معروفتر نهضت مولانا محمدحسن است، از اقدامات وى يكى
انعقاد پيمان همكارى با انورپاشا و
جمال پاشا فرماندهان ترك بود، مبنى بر طرح نقشهاى براى اخراج انگليسها از
هند. وى پس از انعقاد اين پيمان، در سال 1917 در حجاز دستگير شد.
اين نهضت توجه كميتهى انگليسى
رولات Rowlatt
(101) را بخويش جلب كرده بود، يكى
از گزارشهاى اين كميته بدينگونه از آن نام ميبرد:
دولت در اوت 1916 اين
توطئه را كشف كرد، هدف توطئهچيان آن بوده است كه از مخارج بمرزهاى شمال غربى حمله
كنند و هم در اين وقت بوسيله كودتاهاى داخلى، دولت را غافلگير سازند و بدينترتيب
يكباره به حكومت انگليسها در هند خاتمه دهند.
اعلان جنگ انگلستان به دولت عثمانى در جنگ
جهانى اول، آتش دشمنى انگليس را بيش از پيش در دل مسلمانان بر افروخت و آنانرا در
عقيدهى عدم همكارى و قطع رابطه با انگليسها مصممتر و راسختر ساخت، مولانا محمد
على و شوكت على كه از رهبران معروف مسلمانان بودند دست به اقدامات حادى عليه
انگلستان زدند و بازداشت و زندانى شدند، و باز پس از رهائى از زندان و پايان يافتن
جنگ كه به عهده دولت انگليس كاملا ثابت شد و بوعدههائيكه بمسلمين - در مورد حفظ
مركزيت و خلافت اسلامى در كشور عثمانى - داده بود عمل نكرد، نهضت خلافت(102)
را بوجود آوردند و فرمان قطع رابطهى عمومى را صادر كردند.
همچنين در اثناى جنگ جهانى اول - يعنى در همان
هنگاميكه گاندى مردم را به شدت در جنگ به نفع دولت انگلستان، دعوت ميكرد و براى اين
منظور به سرتاسر هند مسافرت مىنمود - مولانا ابوالكلام آزاد
رهبر معروف مسلمان، همكيشان خود را به قطع رابطه با انگليسيها تشويق ميكرد براى
ترويج اين نظريه و آماده ساختن افكار عمومى، دو روزنامه بنامهاى
الهلال و البلاغ تاسيس كرد،
و بهمين جرم دستگير شد.
خود او، وقتى كه بجرم تحريك ملت عدم همكارى،
محاكمه مىشد (10 دسامبر 1921) اين موضوع را در دادگاه اظهار كرد. وى در مدافعات
خود گفت:
تاكار بر اين منوال است،
در حضور دادگاه و دولت آشكارا ميگويم كه من اين جنايت را مرتكب شدهام. اگر دولت
نمىدانسته است اينك بداند: من بذر اين گناه را در دل ملتم پاشيده و عمر خود را وقف
آبيارى و بارور ساختن آن كردم... آرى من اين گناه را مرتكب شدهام و افتخار ميكنم،
افتخار ميكنم كه نخستين مسلمانى هستم كه از دوازده سال پيش، ملت خود را بطور عموم
باين گناه فراخوانده است .
و هم در اين دادگاه گفت:
من در نطق خود توضيح دادم
كه آئين اسلام، همكارى با دولت انگليس را در وضع كنونى ما، تحريم كرده و قطع رابطه
كامل با آنانرا واجب شمرده است، اين همان نداى عدم همكارى بود كه بعدها از حلقوم
مهاتما گاندى خارج شد و noncoopraion نام گرفت.
دولت ميداند كه من تازه به
اصول و قواعد انقلاب آشنا نشدهام.. هنوز كودكى خردسال بودم كه در اين وادى قدم
نهادم و در هيجده سالگى در پيرامون آن مقاله نوشتم و سخنرانى كردم، جوانى من در اين
راه بسر آمد، همه جا و همه وقت، ملت خود را آشكار به انقلاب دعوت كردم و مطالبهى
حقوق مشروع را با آنان آموختم. مرا بدين جرم، چهار سال زندانى ساختيد ولى زندان
نمىتوانست از اداى وظيفه منصرفم سازد؛ با آنكه تحت مراقبتى شديد بسر مىبردم،
فرياد بر آوردم و در ملاء عام، مردم را به شورش فراخواندم. من نمىتوانم آرام باشم،
زندگى من براى انقلاب و مرگ من در راه انقلاب است:
ان صلاتى و نسكى و محياى
و مماتى لله رب العالمين
ميگويم، روزنامهى الهلال
چيزى جز دعوت به آزادى يا مرگ نبود و نقشهاى كه مهاتماگاندى بمنظور انگيزش روح
مذهبى در جامعهى هندو، تعقيب ميكند، كارى است كه الهلال در سال 1914 از آن فارغ
گشته بود.
من در اينجا نمىخواهم جنايتها و ستمگريهاى شما
را مورد خلافت اسلامى ياد آورى كنم، اين تبهكاريها بقدرى معروف است كه نيازمند ياد
آورى نيست، ولى مىخواهم بگويم كه در اين دو سال گذشته (پيش از آغاز نهضت گاندى)
روز و شبى بر من نگذاشته كه اين جنايتها را در ملاءعام بر زبان نياورده و پردهى
ريا و تزوير شما را ندريده باشم، من با صداى بلند غريو بر آورده و گفتهام: دولتى
كه خلافت اسلامى را لگدمال ميكند و از جنايتها و بيدادگريهائى كه در هند كرده،
پشيمان نمىشود، هرگز لايق دوستى و همكارى فرزندان اين آب و خاك نيست، زيرا او با
اين عمليات، در شمار بزرگترين دشمنان اسلام و مسلمانان و همهى مردم هند قرار دارد.
دولت، وضع بحرانى و غير
قابل نجات خود را، بايد از ناحيهى خود بداند، اين فقط گناه خود اوست و كسى جز او
سزاوار ملامت نيست زيرا من در سال 1918 از توقيفگاه خود، همه چيز را
براى لردچمسفورد(103)
نوشتم و احكام اسلامى را بدوگوشزد كردم...
وى همچنين در يادداشتهاى خود اين حقيقت را
تكرار مىكند و از سابقه خود در پيشنهاد عدم همكارى سخن
ميگويد.
ميگويد:بخاطر دارم كه من
نيز برنامهاى همانند اين برنامه (پيشنهاد عدم همكارى) در مقالات روزنامهى الهلال
پيشنهاد كردم.
چنانكه ميدانيم روزنامهى
الهلال در ژوئن 1912 تاسيس شد و در سال 1915 - يعنى سالهاى پيش از آنكه
گاندى تز عدم همكارى را پيشنهاد كند - توقيف گشت.
مولانا محمود حسن
معروف به پدر هند (شيخ الهند) نيز در خطابهاى كه در اكتوبر سال 1920 خطاب به
مسلمانان ايراد كرد، پس از تشويق آنان به عدم همكارى با انگيسها، چنين گفت:
از خوشبختى ما است كه
هندوان نيز در اين نهضت با ما شريك و همقدم شدهاند، آنها ديگر پس از حوادث و
كشتارهاى پنجاب، از حكومت انگليسى دلسرد و نوميد گشتهاند و اينك بر ماست كه اين
فرصت را مغتنم شماريم و از خداى بزرگ استعانت جوئيم.. .
اين شواهد و نمونهها كه ذكر شد كاملا اثبات
ميكند كه مسلمانان، نخستين كسانى بودند كه با نظريهى عدم همكارى آشنا شده و پيش از
آنكه اين نظريه بوسيله گاندى مطرح شود و حتى در آن دورانيكه وى با دولت انگليس
همكارى ميكرد، كم و بيش آنرا بمرحله عمل نهادهاند. نهايت آنكه گاندى آنگاه كه اين
نظريه مطرح كرد، بواسطهى اكثريت قاطعى كه بدنبال خود داشت و هم بواسطهى شهرتى كه
بر اثر خدمات خود در جنوب افريقا، بدست آورده بود و علاوه، بواسطهى روحيات عالى و
برجستهاى كه در او وجود داشت؛ به بركت اين همه، توانست اكثريت جامعهى هندو را نيز
تحت تاثير اين فكر قرار دهد و بدينوسيله زعامت روحى ملت هند را احزار كند.. و در
نتيجه نهضت عدم همكارى بنام او تمام شد و شهرتش در جهان پيچيد.
بهمين دليل بود كه وقتى گاندى نظريهى عدم
همكارى را پيشنهاد كرد، مردم مسلمان زودتر از هر كس با وى همصدا شدند و با شور و
حرارت بيشترى آنرا بمرحلهى عمل نهاده و بيش از ديگران در راه آن قربانى دادند.
استاد فتحى ميگويد:
مسلمانان كه عناصرى پر جرات و متهور بودند، به نهضت ملى هند نيرو و نشاط
مىبخشيدند، در هشتم ژوئيهى 1921 كنفرانس خلافت سرتاسر هندوستان، اعلام داشت كه
خدمت مسلمانان در ارتش دولتى حرام است مسلمانان باين اندازه قناعت نكرده، فكر
جمهوريت هند و نافرمانى قوانين دولتى را نيز ايجاد كردند.
و هم او ميگويد: حزب كنگره
ملى از لحاظ جرات و شهامت بپاى مجمع خلافت نمىرسيد، بدينجهت با برنامهى نافرمانى
كه توسط مجمع پيشنهاد شده بود موافقت نكرد و خود برنامه ديگرى كه تز عدم مقاومت را
بنحو شديدترى تبليغ ميكرد، تنظيم و پيشنهاد نمود.
بنظر ما، علت اين برترى، جز اكثريت قاطع هندوان
چيز ديگرى نبوده است، با اينحال مسلمانان با وجود آنكه اقليت بودهاند - بقول نهرو
- نقشهاى حساس و اصلى را در اختيار داشتهاند.
وى اضافه مىكند كه بسيارى
از آنها ميكوشيدند نهضت را در مسيرى كه مورد پسند و مطلوب آنان است براه بيندازند .
موضوعى كه بايد مورد توجه باشد آنست كه ميان
نهضت عدم همكارى - بدان صورتى كه گاندى مىخواست - و نهضتى كه مسلمانان داعيه
داشتند، تفاوت محسوسى موجود است، بدين قرار كه:
گاندى، اين نهضت را بصورت منفى محض مىپسنديد و
مايل بود كه بهيچوجه اثرى از زور و تعرض در آن ديده نشود، بعقيده او هنديان
مىبايد ضربات وحشيانهى استعمار را با سكوت و تسليم محض، تحمل كنند و كوچكترين
مقاومتى از خود نشان ندهند. چه آنكه مقاومت، انحراف از اصول نهضت و نشان عدم درك
كامل آنست. لذا ديديم كه نهضت را در حاليكه به اوج شدت و هيجان رسيده بود متوقف
ساخت فقط باين دليل كه اهالى يكى از دهكدههاى كوچك هند، در برابر حملات بيرحمانهى
پليس، تاب تحمل نياورده و به حملات وى پاسخ داده بودند. (شرح اين جريان و اشكالاتى
كه بر آن وارد بود در يكى از فصول گذشته بتفصيل ياد شد)(107).
ولى مسلمانان اينگونه نمىانديشيدند..
طرز فكر مذهبى مسلمين، مستلزم آن بود كه اولا
هرگونه كمك و همكارى با استعمارگر بيگانه بپرهيزند يعنى: فرزندان خود را به مدارس
انگليسى نفرستند، بدادگاهاى انگليسى مراجعه نكنند، در ارتش آنان داخل نشوند - و اگر
كسى قبلا داخل شده است فورا كنارهگيرى كند - و خلاصه با اوامرى كه از طرف آنان
صادر مىشود مخالفت ورزند. و اين همان نافرمانى مدنى
است كه وقتى مسلمانان خواستند آنرا بطور عمومى اعلام كنند، حزب كنگره موافقت نكرد و
در نتيجه، تا چندى انجام آن بتاخير افتاد.
و ثانيا هرگاه نتيجهى اين نافرمانى - يا بهر
علت ديگر - مورد تعدى و تجاوز قرار گرفتند، بايد متقابلا از خود دفاع كنند و به
حملات دشمن پاسخ گويند. زيرا اسلام - همچنانكه پيشتر گفته شد - با آنكه اخلاقيات
نمونه و برجسته را در سرلوحهى آموزشهاى خود گنجانيده است و در عين حال از درمان
مناسب براى مواردى كه در خود اينگونه اخلاقيات و صفات نيست، نيز غافل نمانده و بر
مسلمان، دفاع از جان و گوشمالى ظالم را لازم شمرده است. و اين روش، تنها روشى است
كه با توجه به طبايع گوناگون انسانها، متناسب و منطقى و قابل كليت مىنمايد.
گاندى از آنجا كه در مسلمانان، چنين طرز فكرى
را سراغ داشت، هنگاميكه ميخواست برنامهى عدم تعرض را
اعلام كند، از ناحيهى مسلمانان نگران بود، زيرا ميدانست كه آنان بر اثر تربيتها و
آموزشهاى مذهبىشان نمىتوانند در برابر ظلم و تجاوز آرام بگيرند و وضعى منفى داشته
باشند و بطور حتم، گردن نهادن به برنامهى او - يعنى سكوت در برابر متجاوز و دفاع
نكردن از خود بر آنان دشوار و غير قابل تحمل خواهد بود و چه بسا ناگزير با آن
بمخالفت برخيزند و از مواد آن تخلف ورزند.
بر اثر همين طرز فكر بود كه مسلمانان هميشه در
پيشاپيش صفوف مبارزين قرار ميگرفتند و عدد نسبى زندانيان و كشتگان آنها همواره
بيشتر از هندوها بود.
بيگمان، تنها چيزى كه موجب اين فداكاريها مىشد
آن بود كه مسلمانان به انگيزهى روح مذهبى خود، كه قربانى دادن در اين راه را انجام
وظيفه لذتبخش مىشناسند، در صحنههاى مبارزه قدم نهاده بودند.
ما، در آينده گفتار چند تن از رهبران مسلمان را
بازگو خواهيم كرد، تا خواننده به ميزان ايمان آنها به مبارزهاى كه با الهام از
آموزشهاى مذهبى شروع كرده بودند بيشتر آشنا گردد، فعلا در اينجا به يك نمونه بس
ميكنيم:
آئين اسلام براى
مسلمانانيكه مورد تعدى و ظلم قرار ميگيرند، دو راه معين كرده است، يكى براى مقابله
با ديكتاتورى زمامداران مسلمان، و راه ديگر براى مقابله با حكومتهاى خارجى. اما در
برابر زمامداران ديكتاتور مسلمان، وظيفه عبارتست از امر به معروف و نهى از منكر و
بازگو كردن حقايق و تقبيح عمليات جائرانه و جابرانه.. ولى در برابر دشمن خارجى،
مسلمان بايد اسلحه بدست گيرد و تا آخرين نفس بجنگد و بكشد يا كشته شود... و در هر
دو صورت، جامعهى اسلامى موظف است كه براى فداكارى آماده باشد و مرگ را با آغوش باز
استقبال كند.. .
با اين شواهد و قوائن انكار ناپذير، كاملا
آشكار ميگردد كه تز نافرمانى مدنى نه تنها تزى اسلامى و با قوانين و مقررات اين
آئين منطبق است، بلكه مسلمانان پيش از آنكه نهضت نافرمانى
معروف در هند آغاز شود، در اجتماعات خاص خود بدان عمل ميكردهاند و اساسا نافرمانى
از دولت انگليس، روش معمولى زندگى آنها بوده است، بعدها يعنى در سال 1921 نيز اعلان
عمومى آن صادر شد، آنها نخستين كسانى بودند كه يا شهامت و شورى فوقالعاده، آنرا
پذيرفته و بدان عمل نمودند. اين يكى از مهمترين نقاط امتياز مسلمانان از ديگر
فرقههاى هندى است.