تعليم و تربيت در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري

- ۱۸ -


پرسش و پاسخ
سوال : آيا فكر گناه ، گناه است يا نه ؟ تا آنجا كه بنده شنيده ام مى گويند فكر گناه تا آنجا كه به مرحله عمل در نيايد گناه نيست . ما از يكى از فقها مسئله تهيه نقشه سينما را سوال كرديم كه اگر كسى مسلمان و مقيد باشد و به او مراجعه كند كه نقشه يك سينما را چيزى در رديف سينما را تهيه بكند، آيا اگر اين كار را انجام دهد گناه كرده يا نه ؟ و پولى كه از اين راه مى گيرد حلال است يا نه ؟ در جواب به ما گفتند كه اشكال ندارد، اعم از اينكه سينما بد باشد يا خوب (سينما را به عنوان سينماى روز(186) تلقى كنيد نه سينما به معناى علمى ). استدلالشان هم اين بود كه نقشه ، فكر گناه است و تا موقعى كه پايه سينما را نريخته اى ، پروانه اش را نگرفته اى ، عمله بنايش را خبر نكرده اى و سيمانش را نگرفته اى ، هنوز گناه نيست .
سوال ديگر اينكه آيا فكر ثواب ، ثواب است يا نه ؟ يعنى هنوز فكر ثواب را به مرحله عمل در نياورده فقط فكرش را مى كنى ، و گاه مانع پيدا مى شود، مثلا مى نشينى فكر مى كنى كه خوب است فلان جا فلان مبلغ كمك كنم ، بعد نمى توانى . آيا تا اين اندازه فكر كردن ثواب است يا نه ؟
جواب : حالا من نمى دانم آن آقايى كه آن سخن را گفته اند منظورشان چه بوده ، ولى مطلب بايد شكافته شود. يك وقت هست شما خودتان مثلا خداى نخواسته مى خواهيد سينما تاسيس بكنيد (سينماى روز)، همين طور است كه ايشان گفته اند، يعنى تا مرحله فكر است ، تا مرحله نقشه است ، و تا وقتى كه اين عمل از شما به ظهور نرسيده ، اين براى شما گناه نيست . يعنى اگر شما تصميم به يك گناه بگيريد و تمام مقدمات آن گناه را هم فراهم بكنيد، ولى آن لحظه آخر كه مى رسد پشيمان بشويد يا موانع خارجى نگذارد شما اين عمل را انجام دهيد، اين را به پاى شما گناه نمى نويسند. اين درست است ، ولى در مسئله اى كه شما گفتيد، ديگرى مى خواهد سينما تاسيس بكند، بعد شما در مرحله فكر به او كمك مى دهيد و اين كار شما مقدمه اى است كه او كار خودش را انجام دهد. اين ، عنوان اعانت به اثم دارد نسبت به او. پس فرق است ميان اينكه شما نقشه سينما را براى اقدام خودتان تهيه بكنيد و بعد خودتان كار را انجام ندهيد، يا براى ديگرى تهيه بكنيد و ديگرى هم بالاخره انجام ندهد، كه گناه نيست ، و اينكه شما در مرحله فكر و نقشه به او كمك بدهيد و او هم از فكر و نقشه شما استفاده كند و به مرحله عمل برساند. اين خودش گناه است از باب اينكه اعانت ديگرى است به گناه ، يعنى كمك كردن ديگرى است به گناه . اين مثل اعانت ظلم است . چرا اهانت ظلم حرام است ؟ چرا حتى آن كسى كه دوات ظالم را ليقه كند من لاق له دواتا (قديم معمول بود كه دواتها را ليقه مى كردند) او هم معصيت كرده ؟ چون اعانت به ظالم است ، نوعى تقويت و كمك رساندن به او در گناه است . بنابراين اين دو با هم ديگر فرق مى كند.
اما اينكه اصل مطلب "اشكال ندارد"به اين معناست : فرقى كه ميان كار خير و كار شر هست ، اين جهت است كه اگر انسان تصميمى به كار خير بگيرد ولى بعد موفق به انجام آن نشود برايش ثواب مى نويسند، با آنكه آن كار را انجام نداده . اين تفضل الهى است . شما تصميم به يك كار خير مى گيريد، وقتى مى خواهد به مرحله عمل برسد مانع پيدا مى شود. اينجا براى شما ثواب مى نويسند. ولى در كار بد، اگر شما در مرحله تصميم باشيد و خود كار صورت نگيرد، به پاى شما گناه نوشته نمى شود، و اين تقريبا عفوى است در اينجا.
اين كه عرض كرديم كه فكر گناه ، گناه نيست ، مقصود اين است كه فكر هر گناهى خود آن گناه نيست . مثلا براى شرابخوار عقابى در دنيا قرار داده اند و عقابى در آخرت . صحبت اين است كه اگر كسى تصيم گرفت العياذ بالله به شرابخوارى ولى بعد نشد و مانع پيش آمد، آيا در دنيا ما اين آدمى را كه الان خودش را آماده كرده بود براى مشروبخوارى ولى مثلا باد وزيد و شيشه را شكست و او نخورد، مى توانيم تازيانه بزنيم يا نه ؟ ممكن است كسى به او بگويد: تو كه تصميم داشتى ، تمام مقدمات را هم فراهم كردى ، و اگر اين باد نيامده بود و اين شيشه را نينداخته بود قطعا مى خوردى ، بنابراين از نظر تو تفاوتى نيست ، پس ما مى توانيم تو را هشتاد تازيانه بزنيم . از نظر دنيا مى گويند نه ، چون وقوع پيدا نكرده ، از نظر آخرت هم نفس شرابخوارى مجازات دارد. آيا در آخرت ، اين آدم مجازات يك شرابخوار خواهد شد؟ يا مجازات شرابخوار نمى شود. ولى در كار خير اينجور است كه اگر كسى كار خيرى را قصد بكند، ولو انجام ندهد، وعده داده اند كه در قيامت ثواب آن عمل خير را به او مى دهند، و اين تفضل الهى است . اما در اينكه نيت بد، خودش بد است ، بحثى نيست . شك ندارد كه نيت بد خودش بد است ، گذشته از اينكه نيت بد است كه انسان را مى كشاند به خود بد، چون هر كارى اول فكرش در انسان پيدا مى شود و بعد انسان وارد عمل مى شود. در احاديث ما اين قضيه وارد شده كه عيسى بن مريم گفت : ايها الناس ! مردم به شما گفته اند كه گناه نكنيد، من مى گويم خيال گناه را هم در خاطرتان راه ندهيد. از نظر اسلامى هم شك ندارد هر خاطره اى كه انسان را از خدا غافل كند بد است ، تا چه رسد كه آن خاطره فكر گناه باشد. پس دو مسئله است : مسئله اينكه آيا فكر گناه خودش يك چيز بدى هست يا نه ؟ و مسئله اينكه آيا فكر گناه ولو آنكه آن گناه قهرا انجام نشده باشد عينا مثل خود گناه است ؟ كه گفتيم اينجور نيست . ولى در فكر كار خوب اينجور هست ، و گفته اند اگر انسان تصميم به كار خوبى بگيرد ولى بعد عملا توفيق پيدا نكند و مانع پيدا بشود، خداوند متعال با او همانجور رفتار خواهد كرد كه با ((عامل آن كار خوب )). در اين زمينه زياد داريم . در نهج البلاغه است (187) كه امير المومنين از جنگ جمل بر مى گشتند، شخصى عرض كرد: يا امير المومنين وددت ان اخى فلانا كان شاهدنا. دوست داشتم برادرم فلان كس (188) هم با ما در اين جنگ مى بود و در اين جهاد شركت مى كرد. فرمود: اهوى اخيك معنا؟ آيا ميلش و دلش با ماست ؟ يعنى واقعا مى خواست با ما باشد ولى عملا توفيق پيدا نكرد؟ يا نه ، اگر هم مى بود دلش نمى خواست با ما باشد؟ گفت : چرا، دلش مى خواست با ما باشد، ولى متاسفانه اينجا نبود. فرمود: پس با ما بود: فقد شهدنا بعد فرمود: و همچنين نه تنها او با ما بود، بلكه افرادى با ما بودند كه هنوز در صلب پدران و در شكمهاى مادران هستند، و افرادى كه سيرعف بهم الزمان زمان بعدها آنها را از بينى خودش بيرون مى ريزد، يعنى مردمى كه مثلا در هزار سال بعد مى آيند با ما خواهند بود، ولى مردمى كه دلشان با ماست و به گونه اى هستند كه اگر مى بودند واقعا شركت مى كردند، همان كه ما به دروغش مى گوئيم (حقيقتش اگر باشد)، خطاب به حضرت سيد الشهداء و اصحابشان عرض مى كنيم : يا ليتنا(( كنا معكم فنفوز فوزا عظيما. اين " ياليتنا" اگر حقيقت باشد و تعارف يا عادت نباشد ((ثوات آن مجاهده را دارد)). داستان آمدن جابر به كربلا و آن زيارت اول در اربعين را شنيده ايد(189) جابر كور بود. آن شخصى كه همراهش بود (عطيه ) كه او هم مرد محدثى بوده است مى گويد كه جابر ضمن مخاطباتى كه با شهداء مى كرد گفت :"ولى ما با شما بوده ايم ، ما با شما شريك هستيم ". به جابر گفتم : ما با اينها شريك هستيم ؟! اينها كه اينجا بدنهاشان قطعه قطعه و قلم قلم شد؟! من و تو كه نبوديم ، چطور ما شريك هستم ؟! گفت : چرا، به خدا ما بوده ايم ، چون من اگر مى بودم قطعا با اينها بودم ، هيچ شك ندارد، روحم با اينها بوده .
بنابراين در مقام اجر و ثواب ، اگر كسى واقعا قصد انجام كار خيرى را داشته باشد و بعد موانع خارجى و غير اختيارى جلويش را بگيرد، خداوند تفضلا ثواب آن عمل را به او مى دهد، ولى در گناه اگر مانع خارجى بيايد، گناه آن عمل منظور نمى شود. اما خود فكر گناه مسلم بد است و نوعى گناه مى باشد.
عوامل تربيت : 4 كار
هم تربيت بر كار مقدم است و هم كار بر تربيت
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث ما درباره عوامل تربيت بود. درباره چند عامل بحث كرديم و حال دنباله بحث :
يكى از عواملى كه خيلى ساده است و شايد كمتر به آن توجه مى شود، عامل كار است . كار از هر عامل ديگرى اگر سازنده تر نباشد نقشش در سازندگى كمتر نيست . انسان اينجور خيال مى كند كه كار اثر و معلول انسان است ، پس انسان مقدم بر كار است ، يعنى چگونگى انسان مقدم بر چگونگى كار، و چگونگى كار تابع چگونگى انسان است ، و بنابراين تربيت بر كار مقدم است . ولى اين درست نيست ، هم تربيت بر كار مقدم است و هم كار بر تربيت . يعنى اين دو، هم علت يكديگر هستند و هم معلول يكديگر، هم انسان سازنده و خالق و آفريننده كار خودش است ، و هم كار و نوع كار خالق و آفريننده روح و چگونگى انسان است .
كار از نظر اسلام
در اسلام بيكارى مردود و مطرود است و كار به عنوان يك امر مقدس ‍ شناخته شده است . در زبان دين وقتى مى خواهند تقدس چيزى را بيان كنند به اين صورت بيان مى كنند كه خداوند فلان چيز را دوست دارد. مثلا در حديث وارد شده است : ان الله يحب المومنين المحترف (190) خداوند مومنى را كه داراى يك حرفه است و بدان اشتغال دارد دوست دارد. يا اينكه گفته اند: الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله .(191) كسى كه خود را براى اداره زندگيش به مشقت مى اندازد مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند. يا آن حديث نبوى معروف كه فرمود: ملعون من القى كله على الناس (192) هر كسى كه بيكار بگردد و سنگينى ((اقتصادى )) خود را بر دوش مردم بيندازد ملعون است و لعنت خدا شامل اوست . اين حديث در وسائل و بعضى كتب ديگر است . يا حديث ديگرى كه در "بحار "و برخى كتب ديگر هست كه وقتى در حضور مبارك رسول اكرم درباره كسى سخن مى گفتند كه فلانى چنين و چنان است ، حضرت مى پرسيد كارش چيست ؟ اگر مى فرمودند كار ندارد مى فرمود: سقط من عينى يعنى در چشم من ديگر ارزشى ندارد. در اين زمينه متون زيادى داريم . در همين كتاب كوچك "داستان راستان "از حكايات و داستانهاى كوچكى كه از پيغمبر و امير المومنين و ساير ائمه نقل كرده ايم فهميده مى شود كه چقدر كار كردن و كار داشتن از نظر پيشوايان اسلام مقدس است ، و اين درست بر عكس آن چيزى است كه در ميان برخى متصوفه و زاهد مآبان واحيانا در فكر خود ما رسوخ داشته كه كار را فقط در صورت بيچارگى و ناچارى درست مى دانيم ، يعنى هر كسى كه كارى دارد مى گوييم اين بيچاره محتاج است ، و مجبور است كه كار كند، فى حد ذاته ، آن چيزى كه آن را توفيق و مقدس ‍ مى شمارند بيكارى است كه خوشا به حال كسانى كه نياز ندارند كارى داشته باشند، حال كسى كه بيچاره است ديگر چكارش مى شود كرد؟! در صورتى كه اصلا مسئله نياز و بى نيازى مطرح نيست . اولا كار يك وظيفه است . حديث "ملعون من القى كله على الناس " ناظر به اين جهت است . ولى ما اكنون درباره كار از اين نظر بحث نمى كنيم كه كار يك وظيفه اجتماعى است و اجتماع حقى بر گردن انسان دارد و يك فرد هر چه مصرف مى كند محصول كار ديگران است . و اگر نظريه ماركسيستها را بپذيريم اساسا ثروت و ارزش ، و هر چيزى كه ارزشى دارد تمام ارزشش بستگى به كارى دارد كه در راه ايجاد آن انجام گرفته است . يعنى كالا و كالا بودن كالا در واقع تجسم كارى است كه روى آن انجام شده است . حال اگر اين نظريه صد در صد نباشد(193) ، باز هر چيزى كه انسان مصرف مى كند لااقل مقدارى از ارزش آن در برابر كارى است كه روى آن انجام گرفته است . لباسى كه مى پوشيم ، غذايى كه مى خوريم ، كفشى كه به پا مى كنيم ، مسكنى كه در آن زندگى مى كنيم ، هر چه را كه نظر كنيم مى بينيم غرق در نتيجه كار ديگران هستيم . كتابى كه جلومان گذاشته و مطالعه مى كنيم محصول كار ديگران است : آن كه تاليف كرده ، آن كه كاغذ ساخته ، آن كه چاپ كرده ، آن كه جلد نموده و غيره . انسان در اجتماعى كه زندگى مى كند غرق است در محصول كار ديگران ، و به هر بهانه اى بخواهد از زير بار كار شانه خالى كند همان فرموده پيغمبر است كه سنگينى او روى دوش ديگران هست بدون اينكه كوچكترين سنگينى از ديگران به دوش گرفته باشد.
بارى در اينكه كار يك وظيفه است نمى شود شكى كرد ولى ما درباره كار از نظر تربيت بحث مى كنيم . آيا كار فقط وظيفه اى از روى ناچارى اجتماعى است ؟ يا نه ، اگر اين مسئله نباشد نيز لازم است و به عبارت ديگر اگر اين لا بديت و ناچارى وظيفه اجتماعى نباشد، باز هم كار از نظر سازندگى فرد يك امر لازمى است . انسان يك موجود به يك اعتبار چند كانونى است . انسان جسم دارد، انسان قوه خيال دارد، انسان عقل دارد، انسان دل دارد، انسان ... كار براى جسم انسان ضرورى است ، براى خيال انسان ضرورى است ، براى عقل و فكر انسان ضرورى است ، و براى قلب و احساس و دل انسان هم ضرورى است . اما براى جسم كمتر احتياج به توضيح دارد زيرا يك امر محسوس است . بدن انسان اگر كار نكند مريض مى شود. يعنى كار يكى از عوامل حفظ الصحه است . بحث در اين باره ضرورتى ندارد. بيائيم راجع به قوه خيال بحث كنيم .
كار و تمركز قوه خيال
انسان يك نيرويى دارد و آن اين است كه دائما ذهنش و خيالش كار مى كند. وقتى كه انسان درباره مسائل كلى به طور منظم فكر مى كند كه از يك مقدمه اى نتيجه اى مى گيرد، اين را مى گوييم تفكر و تعقل ، ولى وقتى كه ذهن انسان بدون اينكه نظمى داشته باشد و بخواهد نتيجه گيرى كند و رابطه منطقى بين قضايا را كشف نمايد، همينطور كه تداعى مى كند، از اينجا به آنجا برود، اين يك حالت عارضى است كه اگر انسان خيال را در اختيار خودش نگيرد، يكى از چيزهايى است كه انسان را فاسد مى كند، يعنى انسان نياز به تمركز قوه خيال دارد. اگر قوه خيال آزاد باشد منشاء فساد اخلاق انسان مى شود. امير المومنين (ع ) مى فرمايند: النفس ان لم تشغله شغلك يعنى "اگر تو نفس را به كارى مشغول نكنى ، او تو را به خودش مشغول مى كند ". يك چيزهايى است كه اگر انسان آنها را به كارى نگمارد طورى نمى شود، مثل يك جماد است . اين انگشتر را كه من به انگشتم مى كنم ، اگر روى طاقچه اى يا در جعبه اى بگذارم طورى نمى شود. ولى نفس انسان جور ديگرى است ، هميشه بايد او را مشغول داشت ، يعنى هميشه بايد يك كارى داشته باشد كه او را متمركز كند و وادار به آن كار نمايد، والا اگر شما به او كار نداشته باشيد او شما را به آنچه كه دلش مى خواهد وادار مى كند، و آنوقت است كه دريچه خيال به روى انسان باز مى شود، در رختخواب فكر مى كند، در بازار فكر مى كند، همينطور خيال خيال خيال ، و همين خيالات است كه انسان را به هزاران نوع گناه مى كشاند. اما بر عكس ، وقتى كه انسان يك كار و يك شغل دارد، آن كار و شغل ، او را به سوى خود مى كشد و جذب مى كند و به او مجال براى فكر و خيال باطل نمى دهد.
كار و جلوگيرى از گناه
كتابى است به نام "اخلاق " از مردى به نام ساموئل اسمايلز. از كتابهاى خوبى كه در اخلاق نوشته اند اين كتاب است . كتاب ديگرى است به نام "در آغوش خوشبختى ". اين هم كتاب خوبى است . الان يادم نيست كه در كداميك از ايندو كتاب خوانده ام . نوشته بود: گناه غالبا انفجار است ، مثل ديگ بخار كه اگر آن را حرارت بدهند و هيچ منفذى نداشته باشد، دريچه اطمينانى نداشته باشد، بالاخره انفجار پيش مى آيد. گفته بود: غالبا گناهان انفجار هستند، انسان منفجر مى شود. منظورش اين است كه انسان به حكم اينكه يك موجود زنده است بايد با طبيعت در حال مبادله باشد. آقاى مهندس بازرگان در كتابهايشان خيلى جاها اين مطلب را بيان كرده اند كه انسان با طبيعت دائما در حال مبادله است ، يعنى از يك طرف نيرو و انرژى مى گيرد، و از طرف ديگر مى خواهد مصرف كند. وقتى كه انسان نيرو و انرژى مى گيرد، اين نيرويى را كه گرفته ، چه جسمى و چه روحى ، بايد يك جايى مصرف كند. خيال انسان هم همينطور است . بدن انسان وقتى نيرو مى گيرد بايد مصرف شود: زبان انسان بالاخره بايد حرفى بزند، چشم انسان بالاخره بايد چيزى را ببيند، گوش انسان بالاخره بايد صدايى را بشنود، دست و پاى انسان بايد حركتى كند. يعنى انسان نمى تواند مرتب از طبيعت انرژى بگيرد و بعد خود را نگه دارد و مصرف نكند. اين مصرف نكردن مثل همان ديگ بخار بى منفذ است كه مرتب حرارتش مى دهند و بالاخره منفجر مى شود. افرادى كه به دليل تعيين مآبى يا به هر دليل ديگر(194) ، اينها را در يك حالت بيكارى و به قول عربها در يك حالت "عطله "در مى آورند، يعنى تمام وجودشان از نظر كار كردن و صرف انرژى هاى ذخيره شده ، در يك حالت تعطيل مى ماند، در حالى كه خودشان هم متوجه نيستند، نيروها سعى مى كنند كه به يك وسيله بيرون آيند. راه صحيح و درست و مشروع كه برايش باقى نگذاشته ، از طريق غير مشروع بيرون مى آيد. غالبا حكام ، جانى از آب در مى آيند، و يكى از علل جانى شدن آنان همين حالت تعطيل بودن و عطله از كار درست است ، چون تعين مآبى اقتضا مى كند كه حاكم هيچ كارى از كارهاى شخصى خود را انجام ندهد. مثلا اگر سيگارى هم مى خواهد بكشد، اشاره نكرده كس ديگرى سيگار را آماده مى كند، و حتى كبريت را هم كس ديگرى مى كشد، و خودش اين مقدار هم زحمت نمى كشد كه براى سيگارش كبريت بكشد. كفشش را مى خواهد پايش كند، يك كسى فورا مى آيد پاشنه كش در آورده و كفشش را به پايش مى كند. لباسش را مى خواهد روى دوشش بيندازد، فورا كسى روى دوشش مى اندازد. به يك وصفى در مى آيد كه همه كارهايش را ديگران انجام مى دهند و او همينجور مربّا مانند بيكار مى نشيند و حتّى طورى مى شود كه دست زدن به يك كار را هر چند ساده و كوچك باشد بر خلاف شان و حيثيت خود تشخيص مى دهد.
درباره يكى از امراى قديم خراسان مى گويند كه جبه خز خوبى پوشيده بود، براى او قليانى آوردند، قليان تكانى خورد و آتش آن روى جبه خزش افتاد. بر خلاف شان خودش مى ديد كه لباسش را تكان دهد تا آتش بيفتد. فقط گفت "بچه ها "، يعنى بياييد. تا آنها آمدند، جبه و مقدارى از تنش سوخت . اصلا بر خلاف شان و حيثيت خود مى دانست كه جبه خود را تكان دهد. و حتى شنيديم اگر مى خواست بينى خود را پاك كند ديگرى بايد دستمال جلوى دماغش مى گرفت .(195)
اينكه اين اشخاص دست به هر جنايت و خيانتى مى زنند براى همين است كه آداب اجتماعى نمى گذارد كه اينها انرژيهاى خود را در راه صحيح مصرف كنند.
زن و غيبت
زنها در قديم مشهور بودند كه زياد غيبت مى كنند. شايد اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبيعتش اين است و جنسا غيبت كن است ، در صورتى كه چنين چيزى نيست ، زن و مرد فرق نمى كند. علتش اين بود كه زن مخصوصا زنهاى متعينات ، زنهاييكه كلفت داشته اند و در خانه ، همه كارهايشان را كلفت و نوكر انجام مى دادند هيچ شغلى و هيچ كارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب بايد بنشيند و هيچ كارى نكند، كتاب هم كه مطالعه نمى كرده و اهل علم هم كه نبوده ، بايد يك زن هم شان خودش پيدا كند، با آن زن چه كند؟ راهى غير از غيبت كردن به رويشان باز نبوده ، و اين برايشان يك امر ضرورى بوده ، يعنى اگر غيبت نمى كردند واقعا بدبخت و بيچاره بودند.
يك وقتى در آن انجمن ماهانه ، داستانى نقل كردم كه از روزنامه گرفته بودم . نوشته بود در يكى از شهرها يا ايالات آمريكا در خانواده ها قمار آنقدر رايج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه ها به صورت يك بيمارى رواج يافته بود، و شكايت همه اين بود كه زنها ديگر كارى غير از قمار ندارند. اول اين را به عهده واعظها گذاشتند كه آنها اين بيمارى را از سر مردم بيرون ببرند. ولى آخر بيمارى علت دارد، تا علتش ‍ از ميان نرود كه بيمارى از بين نمى رود. واعظها شروع كردند به موعظه و در زيانهاى قمار و آثار اخروى آن ولى اثر نداشت . يك شهردار پيدا شد و گفت كه من اين بيمارى را معالجه مى كنم . آمد كارهاى دستى از قبيل بافتنى را تشويق كرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جايزه هاى خوب تعيين كرد. طولى نكشيد كه زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند.
آن مرد علت را تشخيص داده و فهميده بود كه علت پرداختن زنها به قمار، بيكارى و احتياج آنها به سرگرمى است . كار ديگرى برايشان به وجود آورد تا توانست قمار را از ميان ببرد. يعنى در واقع يك خلاء روحى در ميان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء اين گناه بود، آن آدم فهميد كه اين خلا را بايد پر كرد تا بشود قمار را از بين برد، و تا آن خلا به وسيله ديگرى پر نشود نمى توان آن را از ميان برداشت .
اين است كه يكى از آثار"كار "جلوگيرى از گناه است . البته نمى گويم صددرصد اينطور است ، ولى بسيارى از گناهان منشاءش بيكارى است . در جلسه پيش راجع به گناه فكرى و خيالى صحبت كرديم كه گناه منحصر به گناهى كه به مرحله عمل برسد نيست ، گناه خيالى هم گناه است ، يعنى فكر گناه هم نوعى گناه است . البته فكر گناه تا به مرحله عمل نرسيده خود آن گناه نيست ، بر خلاف فكر كار نيك كه اگر به وسيله مانعى به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده مى شود.
استعداديابى در انتخاب كار
كار علاوه بر اينكه مانع انفجار عملى مى شود، مانع افكار و وساوس و خيالات شيطانى مى گردد. لهذا در مورد كار مى گويند كه هر كسى بايد كارى را انتخاب كند كه در آن استعداد دارد، تا آن كار علاقه او را به خود جذب كند. اگر كار مطابق استعداد و مورد علاقه نباشد و انسان آن را فقط به خاطر در آمد و مزد بخواهد انجام دهد، اين اثر تربيتى را ندارد و شايد فاسد كننده روح هم باشد. انسان وقتى كارى را انتخاب مى كند بايد استعداديابى هم شده باشد. هيچ كس نيست كه فاقد همه استعدادها باشد، منتها انسان خودش نمى داند كه استعداد چه كارى را دارد. چون نمى داند، دنبال كارى مى رود كه استعداد آنرا ندارد، و هميشه ناراحت است مثلا وضع دانشجويان ما با اين كنكورهاى سراسرى وضع بسيار ناهنجارى است . دانشجو مى خواهد به هر شكى كه هست اين دو سال سربازى را نرود، و عجله هم دارد به هر شكلى كه هست در دانشگاه را پيدا كند. وقتى آن ورقه ها و پرسشنامه ها را پر مى كند، چند جا كه ديپلمش به او اجازه مى دهد نام نويسى مى كند، هر جا كه در آمدش ‍ بيشتر است انتخاب مى كند، و بسا هست جايى را انتخاب مى كند كه اصلا ذوق آن را ندارد، يعنى سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست يك تصادف مى دهد. اين آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد. بسا هست اين فرد ذوق ادبى اصلا ندارد ولى با وجود ديپلم رياضى احتياطا اسمى هم در ادبيات يا الهيات مى نويسد. بعد آنجاها قبول نمى شود و مى آيد اينجا، جايى كه نه استعدادش را دارد و نه ذوقش را و تا آخر عمر كارى دارد كه آن كار، روح و ذوقش را جذب نمى كند. كارهاى ادارى هم اكثر اينجور است . البته ممكن است به بعضى كارها شوق داشته باشند ولى اكثر، خود كار ادارى ابتكار ندارد و فقط تكرار است و شخص اجبارا براى اينكه گزارش غيبت ندهند و حقوقش كم نشود، با وجود بى ميلى شديد، آن چند ساعت را پشت ميز مى نشيند. اين هم خودش صدمه اى به فكر و روح انسان مى زند. انسان بايد كارى را انتخاب كند كه آن كار عشق و علاقه او را جذب كند، و از كارى كه علاقه ندارد بايد صرف نظر كند ولو در آمدش زياد باشد.
پس در مورد كار اين جهت را بايد مراعات كرد، و آنوقت است كه خيال و عشق انسان جذب مى شود و در كار، ابتكاراتى به خرج مى دهد.
كار و آزمودن خود
و از همين جا است كه يكى از خواص كار آشكار مى شود، يعنى "آزمودن خود". يكى از چيزهايى كه انسان بايد قبل از هر چيز بيازمايد خودش است . انسان قبل از آزمايش خودش نمى داند چه استعدادهايى دارد، با آزمايش ، استعدادهاى خود را كشف مى كند. تا انسان دست به كارى نزده ، نمى تواند بفهمد كه استعداد اين كار را دارد يا ندارد. انسان ، با كار، خود را كشف مى كند، و خود را كشف كردن بهترين كشف است . اگر انسان دست به كارى زد و ديد استعدادش را ندارد، كار ديگرى را انتخاب مى كند و بعد كار ديگر تا بالاخره كار مورد علاقه و موافق با استعدادش را پيدا مى كند. وقتى كه آن را كشف كرد، ذوق و عشق عجيبى پيدا مى كند و اهميت نمى دهد كه در آمدش چقدر است . آن وقت است كه شاهكارها به وجود مى آورد كه شاهكار ساخته عشق است نه پول و درآمد. با پول مى شود كار ايجاد كرد، ولى با پول نمى شود شاهكار ايجاد كرد. واقعا بايد انسان به كارش عشق داشته باشد. پس ‍ يكى از خواص كار اين است كه انسان با كار، خود را مى آزمايد.
پس يكى از خواص كار اين است كه انسان با كار، خود را مى آزمايد كشف مى كند.
كار و فكر منطقى
گفتيم منطقى فكر كردن اين است كه انسان هر نتيجه اى را از مقدماتى كه در متن خلقت و طبيعت قرار داده شده بخواهد. اگر انسان فكرش ‍ اينجور باشد كه هميشه نتيجه را از راهى كه در متن خلقت براى آن نتيجه قرار داده شده بخواهد، اين فكر، منطقى است ، اما اگر انسان هدفها، ايده ها و آرزوهاى خود را از يك راههايى مى خواهد كه آن راهها راههايى نيست كه در خلقت به سوى آن هدفها باشد و اگراحيانا يك وقت بوده ، تصادف بوده است ، يعنى كليت ندارد، ((فكر او منطقى نيست .)) مثلا ممكن است يك نفر ثروتمند شده باشد از راه يك گنج ، مثلا در صحرا مى رفته ، و يا زمينى خريده بوده و مى خواسته ساختمان كند، و بعد زمين را كنده و گنجى پيدا شده ، يا مثلا از راه بليتهاى بخت آزمائى پولش زياد شده است . اگر انسان هميشه پول را از چنين راههايى بخواهد، يعنى راهى كه منطقى و حساب شده نيست ، فكر او فكر غيرمنطقى است . اما اگر كسى پولى را، درآمدى را از راهى منطقى بخواهد، فكرش منطقى است . مثلا اگر انسان درآمد را از راه عملگى بخواهد، درست است كه راه ضعيفى است ولى راهى منطقى است . اگر من فكر كنم كه امروز اين بيل را روى شانه ام بگيرم
و بگويم تا غروب حاضرم كار كنم ، اين مقدار منطقى است كه تا امشب مبلغ پانزده تومان گيرم مى آيد. انسان وقتى كه در عمل و وارد كار باشد فكرش منطقى مى شود، يعنى در عمل رابطه على و معلولى و سببى و مسببى را لمس مى كند، و چون لمس مى كند فكرش منطبق مى شود با قوانين عالم و ديگر آن فكر شيطانى و خيالى و آرزوئى نيست بلكه منطبق است بر آنچه كه وجود دارد، و آنچه كه وجود دارد حساب است و منطق و قانون .
اين است كه عرض كرديم كار روى عقل و فكر انسان اثر مى گذارد. گذشته از اينكه انسان با كار تجربه مى كند و علم به دست مى آورد و كار ما در علم است يعنى بشر علم خود را با تجربه و كار به دست آورده است ، و به عبارت ديگر گذشته از اينكه كار منشاء علم است عقل و فكر انسان را نيز اصلاح و تربيت و تنظيم و تقويت مى كند.
تاثير كار بر احساس انسان
همچنين كار روى احساس انسان اثر مى گذارد، آن كه در اصطلاح قرآن دل "گفته مى شود، و آن چيزى كه رقت ، خشوع ، قساوت ، روشنى و تاريكى به او نسبت داده مى شود، مى گوييم : فلانكس آدم رقيق القلبى است ، فلانى آدم قسى القلبى است ، يا مى گوئيم : قلبم تيره شد، قلبم روشن شد، آن كانونى كه در انسان وجود دارد و ما اسمش را دل مى گذاريم . كار از جمله آثارش اين است كه به قلب انسان خضوع و خشوع مى دهد، يعنى جلوى قساوت قلب را مى گيرد. بيكارى قساوت قلب مى آورد و كار اقل فائده اش براى قلب انسان اين است كه جلوى قساوت قلب را مى گيرد
در مجموع كار در عين اينكه معلول فكر و روح و خيال و دل و جسم آدمى است ، سازنده خيال ، سازنده عقل و فكر، سازنده دل و قلب و به طور كلى سازنده و تربيت كننده انسان است .
كار و احساس شخصيت
يكى ديگر از فوائد كار، مسئله حفظ شخصيت و حيثيت و استقلال است كه تعبيرهاى مختلفى دارد مثلا آبرو انسان آنگاه كه شخصيتش ‍ ضربه بخورد، آبرويش برود و تحقير بشود ناراحت مى شود. انسان در اثر كار و مخصوصا اگر مقرون به ابتكار باشد به حكم اينكه نيازش را از ديگران برطرف كرده است ، در مقابل ديگران احساس شخصيت مى كند، يعنى ديگر احساس حقارت نمى كند.
دو رباعى است منسوب به امير المومنين على عليه السلام در ديوان منسوب به ايشان . در يكى مى فرمايند:

لنقل الصخر من قلل الجبال
احب لى من منن الرجال
يقول الناس لى فى الكسب عار
فان العار فى ذل السوال
براى من سنگ كشى از قله هاى كوه يعنى چنين كار سختى گواراتر و آسانتر است از اينكه منت ديگرانرا به دوش بكشم .
به من مى گويند: در كار و كسب ننگ است (196) و من مى گويم : ننگ اين است كه انسان نداشته باشد و از ديگران بخواهد.
در رباعى ديگر مى فرمايد:
كد كد العبد ان احببت ان تصبح حرا
اگر مى خواهى آزاد زندگى كنى ، مثل برده زحمت بكش .
واقطع الامال من مال بنى آدم طرا.
آرزويت را از مال هر كس كه باشد ببر و قطع كن .
لا تقل ذا مكسب يزرى فقصد الناس ازرى
نگو اينكار مرا پست مى كند، زيرا از مردم خواستن ، از هر چيزى بيشتر ذلت مى آورد.
انت ما استغنيت عن غيرك اعلى الناس قدرا
وقتى كه از ديگران بى نياز باشى ، هر كارى داشته باشى ، از همه مردم بلند قدرتر هستى .