بو على سينا و مرد كناس
شنيده ايد كه بو على سينا مدت زيادى از
عمرش را به سياست و وزارت گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است ، و
اين از جمله چيزهايى است كه علماى بعد از او بر وى عيب گرفته اند كه
اين مرد وقتش را بيشتر در اين كارها صرف كرد، در صورتى كه با آن
استعداد خارق العاده مى توانست خيلى نافعتر و مفيدتر واقع شود.
يك وقتى بو على با همان كبكبه و دبدبه و دستگاه وزارتى و غلامها و
نوكرها داشت از جايى عبور مى كرد، به يك كناسى برخورد كرد كه داشت
كناسى مى كرد و مستراحى را خالى مى نمود. بوعلى هم معروف است كه سامعه
خيلى قوى داشته و حتى مطالب افسانه وارى در اين مورد مى گويند. كناس با
خودش شعرى را زمزمه مى كرد. صدا به گوش بوعلى رسيد:
گرامى داشتم اى نفس از آنت |
كه آسان بگذرد بر دل جهانت |
بوعلى خنده اش گرفت كه اين مرد دارد كناسى مى كند و منت هم بر نفسش مى
گذارد كه من تو را محترم داشتم براى اينكه زندگى بر تو آسان بگذرد.
دهنه اسب را كشيد و آمد جلو گفت انصاف اين است كه خيلى نفست را گرامى
داشته اى ! از اين بهتر ديگر نمى شد كه چنين شغل شريفى انتخاب كرده اى
. مرد كناس : از هيكل و اوضاع و احوال شناخت كه اين آقا وزير است . گفت
:"نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منت رئيس بردن ". گفت : همين كار من
از كار تو بهتر است . بوعلى از خجالت عرق كرد و رفت .(197)
خود اين يك مطلبى است و يك نيازى است براى انسان : آزاد زندگى كردن و
زير بار منت احدى نرفتن . اين براى كسى كه بويى از انسانيت برده باشد
با ارزش ترين چيزها است ، و اين بدون اينكه انسان كارى داشته باشد كه
به موجب آن متكى به نفس و متكى به خود باشد ممكن نيست .
توصيه رسول اكرم
داستانى در اصول كافى است و من در "داستان راستان "ذكر كرده ام
.
يكى از اصحاب رسول اكرم خيلى فقير شده بود به طورى كه به نان شبش محتاج
بود. يك وقت زنش به او گفت : برو خدمت پيغمبر (ص )، شايد كمكى بگيرى .
اين شخص مى گويد: من رفتم حضور پيغمبر (ص ) و در مجلس ايشان نشستم و
منتظر بودم كه خلوت شود و فرصتى به دست آيد، ولى قبل از اينكه من حاجتم
را بگويم پيغمبر اكرم جمله اى گفتند و آن اين بود: من سالنا اعطيناه
ومن استغنى عنا اغناه الله كسى كه از ما چيزى بخواهد به او عنايت مى
كنيم اما اگر خود را از ما بى نياز بداند خدا واقعا او را بى نياز مى
كند. اين جمله را كه شيند ديگر حرفش را نزد و برگشت منزل . ولى باز
همان فقر و بيچارگى گريبانگيرش بود. يك روز ديگر به تحريك زنش دوباره
آمد خدمت پيغمبر. در آن روز هم پيغمبر در بين سخنانشان همين جمله را
تكرار فرمودند. مى گويد من سه بار اين كار را تكرار كردم و در روز سوم
كه اين جمله را شنيدم فكر كردم كه اين تصادف نيست كه پيغمبر در سه نوبت
اين جمله را به من مى گويد. معلوم است كه پيغمبر مى خواهد بفرمايد از
اين راه نيا. اين دفعه سوم در قلب خودش احساس نيرو و قوت كرد، گفت
معلوم مى شود زندگى راه ديگرى دارد و اين راه درست نيست . با خودش فكر
كرد كه حالا بروم و از يك نقطه شروع كنم ببينم چه مى شود. با خود گفت :
من هيچ چيزى ندارم ، ولى آيا هيزم كشى هم نمى توانم بكنم ؟ چرا. اما
هيزم كشى بالاخره الاغى ، شترى و ريسمان و تشيه اى مى خواهد. اين ابزار
را از همسايه ها عاريه گرفت . يك بار هيزم گذاشت روى حيوان و آورد
فروخت ، و بعد پولى را كه تهيه كرده بود برد خانه و خرج كرد. براى
اولين بار نتيجه كار را ديد و لذت آن را چشيد. فردا هم اين كار را
تكرار كرد. يك مقدار از پول هيزم را خرج كرد و يك مقدار را ذخيره نمود.
چند روز اين كار را تكرار كرد تا به تدريج تيشه و ريسمان را از خود كرد
و يك حيوان هم براى خود خريد و كم كم از همين راه زندگى او تامين شد.
يك روز رفت خدمت رسول خدا. پيغمبر به او فرمودند: نگفتم : من سالنا
اعطيناه ومن استغنى عنا اغناه الله اگر تو آن روز چيزى از من مى خواستى
مى دادم اما تا آخر عمر گدا بودى ، ولى توكل به خدا كردى و رفتى دنبال
كار، خدا هم تو را بى نياز كرد.
كار از نظر ناصر خسرو
شعرى است از ناصر خسرو. (خيال نكنيد كه ادباء ما توجه به اين
مسائل نداشته اند و همه را ديگران گفته اند). مى گويد:
چو مرد باشد پركار و بخت
(198) باشد يار |
ز خاك تيره نمايد به خلق زر عيار |
فلك به چشم بزرگى كند نگاه در آنك |
بهانه هيچ نيارد زبهر خردى كار
(199) |
بزرگ باش و مشو تنگدل زخردى كار |
كه سال تا سال آرد گلى زمانه زخار |
طبيعت يك سال طول مى كشد تا از يك خار گلى به وجود آورد. يعنى اين درس
را از روزگار بياموز.
بزرگ حصنى دان دولت
(200) و درش محكم |
به عون كوشش بردرش مرد يابد بار |
ز هر كه آيد كارى در او پديد بود |
چنان كز آينه پيدا بود تو را ديدار |
مى خواهد بگويد هر كسى هنرش از چهره اش پيدا است . بعد در مذمت بيكارى
و بيعارى شعر خوبى دارد. مى گويد:
شراب و خواب و كباب و رباب تره و
نان |
هزار كاخ فزون كردبا زمى
(201) هموار |
كار از ديدگاه بزرگان
در مجله ((بهداشت روانى
)) خواندم كه پاستور دانشمند معروف گفته است :
((بهداشت روانى انسان در لابراتوار و كتابخانه
است )).
مقصودش اين است كه بهداشت روانى انسان به كار بستگى دارد و انسان بيكار
خود بخود بيمار مى شود. من اينجا نوشته ام كه اختصاص به لابراتوار و
كتابخانه ندارد، كليه كارهايى كه مى تواند انسان را عميقا جذب كند و
فكر را بسازد خوب هستند.
در همان مجله از ولتر نقل كرده بود كه مى گفته است :
((هر وقت احساس مى كنم كه درد و رنج بيمارى مى
خواهد مرا از پاى در آورد، به كار پناه مى برم . كار بهترين درمان
دردهاى درونى من است )).
در همان كتاب ((اخلاق ))
ساموئل اسمايلز يادم است نوشته بود:
((بعد از ديانت ، مدرسه اى براى تربيت انسان
بهتر از مدرسه كارساخته نشده است )).
و از بنيامين فرانكلين نقل كرده بود كه :
((عروس زندگى كار نام دارد. اگر شما بخواهيد
داماد اين عروس بشويد (يعنى شوهر اين عروس بشويد) فرزند شما
((سعادت )) نام خواهد
داشت )).
پاسكال گفته است :
((مصدر كليه مفاسد فكرى و اخلاقى ، بيكارى است .
هر كشورى كه بخواهد اين عيب بزرگ اجتماعى را رفع كند بايد مردم را به
كار وادارد تا آن آرامش عميق روحى كه عده معدودى از آن آگاهند در عرصه
وجود افراد برقرار شود)).
و سقراط گفته است :
((كار، سرمايه سعادت و نيكبختى است
)).
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين .