تعليم و تربيت در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري

- ۱۶ -


نيكى به كافر
در قرآن كريم مى بينيم كه به محبت و به احسان و نيكى نسبت به همه مردم حتى نسبت به كفار توصيه شده است ، اما در حدودى كه اين محبت كردن و اين نيكى كردن اثر نيك ببخشد. آنجا كه نيكى كردن اثر نيك نبخشد، آن ، نيكى نيست بلكه بدى است به صورت نيكى .
مثلا در آيه مباركه اى كه در سوره ممتحنه (158) است مى فرمايد:
لا ينهيكم الله عن الذين لهم لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم وتقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين . انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من ديار كم .
يعنى خدا شما را نهى نمى كند (اول مى گويد نهى نمى كند، بعد امر هم مى كند) كه نسبت به كافرانى كه به خاطر دين با شما نجنگيده اند، با شما در حال نبرد آن هم به خاطر دين نيستند، آنها كه شما را از خانه هايتان بيرون نكرده اند كه در آن وقت مصداقش قريش بودند كه هم به خاطر دين با مسلمين مى جنگيدند و هم مسلمين را از خانه هايشان خارج كردند (آرى ، خدا شما را نهى نمى كند كه نسبت به اين كافران نيكى كنيد). يعنى اگر ما مى گوئيم به كافران نيكى نكنيد، آنها را مى گوئيم . نيكى كردن به آنها عين بدى كردن به خود شماست ، تقويت بنيه دشمن است كه طبعا عليه شما به كار مى رود.
بعد مى فرمايد: ان الله يحب المقسطين . خدا كسانى را كه خوبى بكنند و به قسط و عدالت رفتار نمايند دوست مى دارد. يعنى اين كار را بكنيد. ((انماينهيكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم )) (خدا شما را نهى مى كند از نيكى كردن نسبت به كافرانى كه به خاطر دين با شما جنگيده اند و شما را از خانه هايتان بيرون كرده اند).
رفتار عادلانه با كافر
به علاوه ، راجع به عدل و به عدالت رفتار كردن و حق واقعى هر فردى را به او دادن ، حتى نسبت به همين كافرانى كه با شما مى جنگند و شما را (از خانه هايتان ) بيرون كردند نيز مى گويد از عدل خارج نشويد. آن ، مساءله احسان بود. فرمود: به اينها احسان نكنيد. اما مساءله عدل چطور؟ مساءله اينكه مى خواهيم حق آنها را به ايشان بدهيم . آيا مى توانيم به آنها ظلم كنيم ؟ مى گويد: نه . در اوايل سوره مباركه مائده است :
و لا يجرمنكم شنان قوم على ان لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوى .
هرگز كينه و دشمنى يك قومى شما را وادار نكند كه بر آنها ظلم و ستم بكنيد، يعنى آنچه را كه مستحق آن نيستند به آنها برسانيد، با آنها هم به عدالت رفتار كنيد كه عدالت ، به تقوا نزديكتر است : اعدلوا هو اقرب للتقوى .
در آيات ديگر قرآن نيز هست كه با كافر جنگيدن هم يك حدى دارد، يعنى جايى مى رسد كه اگر بيش از آن جلو بروند، به تعبير خود قرآن ، اعتداء و تجاوز از حد است ، كه در آيه ديگر مى فرمايد:
قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين .(159)
در راه خدا با مردمى كه با شما مى جنگند بجنگيد، ولى از حد تجاوز نكنيد. مثلا آن وقت كه دشمن اسلحه اش را زمين مى گذارد و مى گويد تسليم ، آنگاه كه ديگر تسليم شد و شمشيرش به روى شما كشيده نيست ديگر او را نكشيد. يا مثلا متعرض بچه هايشان نشويد، متعرض ‍ زنهايشان نشويد، معترض پيرمردهايشان نشويد، متعرض آباديشان ، درخت و چشمه هايشان نشويد، همان دستورهايى كه پيغمبر اكرم غالبا وقتى كه مسلمين مى رفتند به جنگ ، به صورت متحد المآل به آنها مى فرمود.
بنابراين وقتى كه پاى عدالت و نقطه مقابل آن ، ظلم در ميان باشد مى گويد در مورد كافران هم از حد تجاوز نكنيد، به آنها ظلم نكنيد، با آنها هم به عدالت رفتار كنيد.
پس عدالت به هر حال بايد رعايت بشود. احسان به كافر را در جايى اجازه مى دهد كه اثر خوب داشته باشد، اما آنجا كه اثر بد مى بخشد يا براى خود او و يا براى مسلمين مسلم اجازه نمى دهد. مثلا مى گويند اسلحه به كافر نفروشيد.(160) ولى ذكر مى كنند كه اين در صورتى است كه شما بدانيد يا احتمال بدهيد كه اگر اين اسلحه را به او بفروشيد، او را تقويت كرده ايد و با همين اسلحه فردا مى آيد به جنگ شما و شما را از بين مى برد. پس اين در واقع تقويت غير مستقيم دشمن عليه خودتان است . اين كار را نكنيد. والا فروختن چيزى به كافران كه هيچ اثر نامطلوبى از آن پيدا نمى شود مانعى ندارد.
امام صادق و مرد كافر
حضرت صادق در راه سفر كسى را ديدند در كنار جاده و در زير سايه يا كنار درختى ، كه خودش را به يك وضعى انداخته كه معلوم است كه ناراحت است و حالش حال عادى نيست . به كسى كه همراهشان بود فرمودند برويم اين طرف ، گويا اين مرد گرفتارى دارد. هيچ صدايش هم در نمى آمد كه از كسى استمداد كند. رفتند و مردى را ديدند كه لباسش ‍ شناخته مى شد كه مسلمان نيست و غير مسلمان است . طيلسانى داشت و... (لباسهاى مخصوصى مى پوشيدند كه از آن لباس شناخته مى شدند). معلوم شد كه بيچاره در اين بيابان ، تنها و تشنه و گرسنه گرفتار شده . حضرت فورا دستور دادند ( كه به او آب و غذا بدهند) و خلاصه نجاتش دادند. آن شخصى كه همراه حضرت بود گفت : آخر اين كافر است ، مگر ما به كافر هم مى توانيم محبت كنيم ؟! فرمودند بله ، صرف محبت كه فقط خيرى به اين آدم رسد، اين كه ديگر به جائى ضرر نمى زند. آيا اگر به اين محبت كنيد، به مسلمين دشمنى كرده ايد؟ نه ، در اين گونه موارد بايد هم محبت كرد.
نيكى در مقابل بدى
دو آيه به يادم هست . در يك آيه ، محبتهايى را كه اثر نيك دارد توصيه مى كند. مى فرمايد: ولا تستوى الحسنة ولا السيئة نيكى و بدى (قرينه نشان مى دهد كه يعنى نيكى كردن به مردم و بدى كردن به مردم ) هرگز مانند يكديگر نيست ، يعنى اثر نيكى با اثر بدى يكى نيست . ادفع بالتى هى احسن آن كه به تو بدى مى كند تو به نيكوترين وجهى به او نيكى كن . او به تو بدى كرده ، تو به او نيكى كن . فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم .(161) همان كسى كه با تو دشمنى دارد، تو اگر او كه بدى مى كند، بخشايش و عفو داشته باشى و بلكه متقابلا به او نيكى بكنى ، خواهى ديد كه دشمنى او تبديل به دوستى شد.
سعدى مى گويد (مضمون همين آيه است ):

ببخش اى پسركادمى زاده صيد
به احسان توان كرد و وحشى به قيد
البته بديهى است كه دستورهاى اخلاقى كليت ندارد. موردش مشخص ‍ است . در جائى مى گويند نيكى كن كه با نيكى بتوانى قلب طرف را تغيير دهى ، عوض كنى و خوب نمايى . پس اگر در جايى ما بخواهيم محبت بكنيم ، محبتى كه طرف را خوشايند هم باشد، و بدانيم كه اثر اين محبت اين است كه يك دشمنى را از ميان مى برد، مى گويد محبت كن . مخاطب ، پيغمبر است . دشمن پيغمبر، دشمن دين هم هست . مساءله ((مولفة قلوبهم )) در اسلام چيست ؟ يكى از مصارف زكات ، مولفة قلوبهم است . مولفة قلوبهم يعنى كافرهاى ظاهر مسلمان ضعيف الايمانى كه اينها را با محبت كردن و حتى با احسان مالى بايد نگاه داشت .
اين يك آيه بود، كه به اين مضمون ما خيلى داريم ، در كلمات اميرالمؤ منين و در جاهاى ديگر زياد داريم .
صبر در مقابل بديهاى مشركان
آيه ديگر اينست :
ولتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ومن الذين اشركوا اذى كثيرا وان تصبروا وتتقوا فان ذلك من عزم الامور.(162)
اينجا صحبت صبر و تقوا است نه صحبت احسان . ولى اجمالا نشان مى دهد: شما از مشركان ، از اهل كتاب آزار زيادى خواهيد ديد، ولى اى مسلمين ! شتاب نكنيد، تحمل و صبر داشته باشيد، تقوا داشته باشيد، فورا در مقابل بديهاى مشركان و اهل كتاب عكس العمل بد نشان ندهيد. اينجا جلوگيرى از عكس العمل بد است ، و اين يك كار غير منطقى و غير محتاطانه تلقى شده و ان تصبروا وتتقوا فان ذلك من عزم الامور. اگر خويشتندار و بردبار باشيد و تقوا داشته باشيد، خود جلوگير و خوددار و بر خود مسلط باشيد تعبير قرآن در اين جور جاها اين است من عزم الامور. يعنى از آن كارهايى است كه از روى عقل و منطق و عزم و تصميم انجام داده ايد نه كارهايى كه از روى خواهش و ميل و احساسات و هيجانهاى بى منطق انجام مى شود.
تفسير صحيح محبت
در عين حال آنجا كه مورد ادفع بالتى هى احسن السيئة (163) نيست و اگر ما نيكى بكنيم بدى او را دفع نكرده و تبديل به خوبى ننموده ايم و دشمنى او را تبديل به دوستى نكرده ايم بلكه اگر به او خوبى بكنيم ، به جامعه انسانيت بدى كرده ايم ، در اينجا اسلام دستور انواع خشونتها را مى دهد كه حد اعلايش همان مساءله جهاد است در مسائل جمعى ، و قصاص ‍ است در مجازاتها و در مورد افراد. ولى همه اينها از خيرخواهى و از مصلحت خواهى و از سعادت خواهى بر مى خيزد. اينها در آن قانون كلى همه اديان كه ((احبب للناس ما تحب لنفسك وابغض لهم ما تبغض لنفسك )) استثناء نيست ، نوع تفسير است . يك كسى محبت را بچه گانه تفسير مى كند، مى گويد: وقتى مى بينى كه اين بابا بت پرست است و مشغول بت پرستى هم هست ، تو چه كار دارى ؟! به او محبت كن . تو مى بينى كه اگر به او بگويى اين كار را نكن بدش مى آيد، اين كار را نكن ، به او محبت كن ، چيزى نگو كه او بدش بيايد، جلويش را نگير، با او مبارزه نكن ، ناراحتش نكن . اين ، دشمنى كردن است و مثل اين است كه عده اى سخت مريض باشند ولى خود اين مريضها اصلا دوست ندارند معالجه شوند و از معالجه بدشان مى آيد. وقتى مردم جاهل باشند همين جور است . در سابق كه هنوز دهاتيها عادت نكرده بودند مزارعشان را سمپاشى كنند، و نيز روى يك سابقه اى كه داشتند كه هميشه ماءمور دولت كه مى آمد، به چشم يك دشمن به او نگاه مى كردند، وقتى ماءمورين كشاورزى كه قصدشان خير و احسان بود مى رفتند كه زراعتها را سمپاشى كنند كه اين كار، خير و مصلحتشان بود به آنها رشوه مى دادند كه از آنجا بروند، دواهاى آنها را مى خريدند و بعد در جايى دفن مى كردند.
حال اگر مردمى اين جور بودند، ما بگوييم : ما نبايد مردم را ناراحت كنيم . حالا كه اينها ناراحت مى شوند از اينجا برويم ؟! نه ، مساءله ناراحتى نيست . اينجا اگر اين مردم را مثلا به زور شلاق هم شده بايد آگاه كرد و خير و مصلحت را به آنها رساند، بعد هم خودشان متوجه آن خير و مصلحت خواهند شد.
پس مساءله محبت يكى از مسائل تربيتى اسلامى و بلكه در همه اديان است ، ولى با اين تفاوت كه در تفسير محبت بايد دقت كنيم كه اين محبت را با آن محبتهاى سطحى اشتباه نكنيم . تقويت حس ‍ حقيقت جويى مساءله ديگر در باب تربيت ، مساءله تقويت حس حقيقت جويى است . مى گويند كه در هر انسانى كم و بيش اين غريزه وجود دارد كه كاوشگر و حقيقت جو است . و به همين دليل انسان دنبال علم مى رود. اين جزء احساسها و غرائزى است كه در انسانها بايد تقويت بشود. در اين مورد جاى اين كه بخواهيم بحث زيادى بكنيم نيست ، چون هر كس مى داند كه در اسلام دعوت به علم زياد شده و تحصيل علم فوق العاده تشويق گرديده است ، و خود تاريخ اسلام حكايت مى كند و اشخاص بى غرض ، همه تاءييد كرده اند كه پيدايش تمدن عظيم اسلامى كه از همان قرن اول پايه گذارى و آغاز شد بلكه از زمان پيغمبر اكرم خواندن و نوشتن و با سواد شدن و تعليم دادن و زبانهاى مختلف ياد گرفتن شروع شد، و از علوم دينى آغاز شد و بعد رسيد به علوم طبيعى و علوم فلسفى ، طب و غيره ريشه اش تشويق فوق العاده اى بود كه اسلام به تحصيل علم كرد و اين براى مسلمين يك امر مقدس بود.
تعصب ، سد راه علم
آنچه كه مانع اين مطلب است مساءله تعصب است ، انواع تعصبها كه جلوى علم را مى گيرد، و مى دانيم كه در اسلام با تعصب و عصبيت ، شديد مبارزه شده . در نهج البلاغه خطبه اى است به نام خطبه ((قاصعه )) كه بزرگترين خطبه هاى اميرالمؤ منين است . اصلا محور اين خطبه تعصب و تكبر است ، چون عرب تعصب زيادى دارد. اميرالمؤ منين با اعراب راجع به اين خصلت تعصبشان شديد مبارزه مى كند و بديهاى تعصب را ذكر مى نمايد كه تعصب چنين و چنان است ، و در آخر مى گويد: اگر بناست انسان نسبت به چيزى تعصب داشته باشد فليكن تعصبكم لمكارم الخصال . تعصبتان در مورد خوبيها و فضيلتها باشد، نسبت به فضيلتها تعصب داشته باشيد، نه نسبت به اين امور كه مثلا من چرا بروم پيش فلان كس درس بخوانم ، در صورتى كه او پسر فلان شخص است و من پسر فلان كس و باباى او مثلا نوكر خانه باباى من بود، اين جور تعصبهاى احمقانه ، كه در ميان اعراب زياد وجود داشته است . به قول مولوى تعصب ، سختگيرى است و سختگيرى از خامى است :
اين جهان همچون درخت است اى كرام
ما بر آن چون ميوه هاى نيم خام
تا آنجا كه مى گويد:
سختگيرى و تعصب خامى است
در جنينى كار، خون آشامى است
عوامل تربيت حال بعد از اين كه شناختيم كه انسان از نظر اسلام بايد چگونه باشد: از نظر عقل بايد چگونه باشد، از نظر اراده بايد چگونه باشد، از نظر حس عبادت بايد چگونه باشد، از نظر پرورش و سلامت بدن بايد چگونه باشد، از نظر محبت بايد چگونه باشد، چگونگى را كه شناختيم ، روى عوامل بحث بكنيم . چه عواملى اين چگونگى ها را به شكل خوبى در انسان تاءمين مى كند، و چه عواملى ضد اين چگونگى هاست ؟ ما بيشتر، توجهمان به عوامل خاصى است كه در خود اسلام روى آنها تكيه شده . قبلا عرض كرديم كه اصلا خود عبادت از نظر اسلام يك عامل تربيتى است . از نظر اسلام عبادت خودش يك پرورشگاه است .
مراقبه و محاسبه
مساءله ديگرى كه بايد عرض بكنم مسئله اى است كه در تعليم و تربيتهاى دينى و مذهبى وجود دارد و در تعليم و تربيتهاى غير مذهبى وجود ندارد و نمى تواند هم وجود داشته باشد. مطلبى را علماى اخلاق مى گويند و عرفا فوق العاده روى آن تكيه دارند و در متون اسلامى توجه زيادى بدان شده است و آن چيزى است به نام ((مراقبه و محاسبه )). در آموزش و پرورش هاى غير مذهبى اينگونه مفاهيم پيدا نمى شود، مراقبه و محاسبه اصلا مفهوم ندارد و طرح نمى شود، ولى در تعليم و تربيت دينى چون اساس ، مسئله خدا و پرستش حق است ، قطعا اين مسائل مطرح است .
در قرآن كريم آيه اى داريم كه من اين آيه را شايد مكرر طرح كرده باشم ، چون آن دوره اى كه ما قم بوديم ، عالم بزرگى كه اخلاق مى گفت (164) يك مدتى روى اين آيه تكيه كرده بود، و چون اين آيه بيشتر به گوشمان خورده و بيشتر روى آن فكر كرده ايم ، گوئى يك جلوه ديگرى در ذهن من دارد. از آيات آخر سوره مباركه حشر است ، قبل از آن آيات توحيدى اين آيه است :
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد، واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ، ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانتسهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .(165)
اى اهل ايمان ! تقواى الهى داشته باشيد. ولتنظر نفس ما قدمت لغد.(منظورم در مراقبه و محاسبه ، اين كلمه است ) و همانا قطعا شديدا هر كس دقت كند(166) در آنچه كه براى فردا پيش مى فرستد. يعنى تمام اعمال انسان در منطق قرآن ((پيش فرست )) است . در اين زمينه يك آيه و دو آيه هم نيست : و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله (167) سعدى هم اين شعر را از همين جا گرفته :
برگ عيشى به گور خويش فرست
كسى نيارد ز پس ، تو پيش فرست
تعبير ((پيش فرستادن )) از خود قرآن است . تمام اعمال انسان پيش ‍ فرستاده هاست . يعنى جايى كه انسان در آينده خواهد رفت ، قبل از اينكه خودش برود يك كالاهايى به آنجا مى فرستد و بعد خودش ملحق مى شود.اى انسانها در اين پيش فرستاده هاى خودتان كمال دقت و مراقبت را داشته باشيد و نظر كنيد. (وقتى شما مى خواهيد چيزى را به جايى بفرستيد اول وارسى مى كنيد، دقت مى كنيد و بعد مى فرستيد).
بار ديگر كلمه واتقوا الله تكرار مى شود، و آنگاه مى فرمايد: ان الله خبير بما تعملون اول مى گويد شما خودتان دقت كنيد (بعد مى گويد: خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است ). كانه مى خواهد بگويد اگر شما دقت نكنيد، يك چشم بسيار دقيقى به هر حال هست ، او كه مى بيند. يك وقت انسان يك چيزى را قبل از خودش مى فرستد، بعد مى گويد: خوب حالا هر چه شد، شد، كى مى آيد نگاه كند؟! مى گويد: نه ، مساءله اين نيست ، خدا به تمام آنچه شما عمل مى كنيد آگاه و خبير است .
مرحوم آقاى بروجردى رضوان الله عليه چند روز قبل از فوتشان ، بعضى ها كه خدمت ايشان بودند گفتند: خيلى ايشان را ناراحت ديديم و ايشان گفتند كه خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم خيرى براى خودمان پيش بفرستيم ، عملى انجام بدهيم .
يك كسى از آنهايى كه نشسته بود، طبق عادتى كه هميشه در مقابل صاحبان قدرت شروع مى كنند به تملق و چاپلوسى ، خيال كرد كه اينجا هم جاى تملق و چاپلوسى است ، گفت آقا شما ديگر چرا؟! ما بدبختها بايد اين حرفها را بزنيم ، شما الحمد لله اينهمه آثار خير از خودتان باقى گذاشتيد، اينهمه شاگرد تربيت كرديد، اينهمه آثار كتبى از خودتان به يادگار گذاشتيد، مسجد به اين عظمت ساختيد، مدرسه ها ساختيد. وقتى اين را گفت ، ايشان يك جمله فرمود كه حديث است : خلص ‍ العمل فان الناقد بصير بصير چه مى گويى ؟! عمل را بايد خالص انجام داد. نقاد آگاه آگاهى آنجا هست . تو خيال كرده اى اينها كه در منطق مردم به اين شكل هست ، حتما در پيشگاه الهى هم همينجور است كه پيش تو هست ؟!
ان الله خبير بما تعملون . اينجاست كه علماى اخلاق اسلامى با الهام از اين آيه مساءله اى را مطرح مى كنند كه مى گويند ام المسائل اخلاق است ، مادر همه مسائل اخلاقى است ، و آن ((مراقبة )) است . ((مراقبة )) يعنى با خود معامله يك شريكى را بكن كه به او اطمينان ندارى و هميشه بايد مواظبش باشى . مثل يك بازرسى كه در اداره است . يعنى خودت را به منزله يك اداره تلقى كن ، و خودت را به منزله بازرس ‍ اين اداره (تلقى نما) كه تمام جزئيات را بايد بازرسى و مراقبت كنى .
((مراقبه )) چيزى است كه هميشه بايد همراه انسان باشد، يعنى هميشه انسان بايد حالش حال مراقبه باشد.
گفتيم يك دستور ديگرى هست كه نام آن را ((محاسبه )) مى گذارند. اين هم در خود متن اسلام آمده است . در نهج البلاغه است (ببينيد اين جمله ها چقدر روح و معنا دارد! يعنى چقدر حكايت مى كند از اينكه اين روحهايى كه اين جمله ها را گفته اند اصلا خودشان مال اين دنياها بوده اند). مى فرمايد: ((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوها قبل ان توزنوا(168) پيش از آنكه از شما حساب بكشند كه در قيامت خواهند كشيد خودتان همين جا از خودتان حساب بكشيد، و خودتان را اينجا وزن كنيد و بكشيد پيش از اينكه آنجا شما را بكشند. آنجا شما را به ترازو خواهند گذاشت و خواهند كشيد. اينجا خودتان ، خودتان را بكشيد، ببينيد سنگينيد يا سبك . اگر سبك هستيد يعنى هيچ چيز نيستيد، و اگر سنگين هستيد يعنى پر هستيد. نگوييد انسان ممكن است پر باشد از گناه . نه ، مطابق قرآن ، ترازويى كه در قيامت هست ترازويى است كه فقط سبك سنگينى خوب را سنجد، اگر خوب در آن هست سنگين است ، اگر نه ، سبك است . من خفت موازينه و من ثقلت موازينه كسى كه ميزانهايش سبك است امه هاويه (جايگاهش جهنم است ) كسى كه ميزانهايش سنگينى است فهو فى عيشه راضيه (169) (او در بهشت ، زندگانى آسوده اى خواهد داشت ).
خودتان را اينجا وزن كنيد، ببينيد سبكيد يا سنگين . اينجا حضرت به طور كلى دستور محاسبه مى دهد، ولى در روايات ما تفسير بيشتر اين مطلب اين است كه فرموده اند: ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم :(170) ((هر كسى كه هر شبانه روز يك بار به حساب خودش رسيدگى نكند او از ما نيست )). چون اغلب شما پزشك هستيد به شما مثال ذكر مى كنم . شما كه كار پزشكى داريد، با اينكه كسى از شما حساب نمى كشد، ولى آخر شب آن صندوقتان را يك حسابى مى كنيد كه امروز چقدر در آمد داشتيد، و اگر در كار بيمارهايتان دقيق باشيد يك صورتى از بيمارهايتان داريد، يك حسابهايى داريد، حساب مى كنيد كه امروز چقدر و چگونه كار كردم . همين جور بلبشو كه هيچ حسابى در كار انسان نباشد نيست .
يكى از مفاخر دنياى اسلام در اخلاق اين است كه به الهام همين دستورها ما يك سلسله كتابها داريم در زمينه ((محاسبة النفس )). سيد بن طاووس ((محاسبة النفس )) نوشته ، كفعمى ((محاسبة النفس )) نوشته ، و در اغلب كتب اخلاقى اسلامى و شايد در همه كتب اخلاقى كه خواسته اند استيفاء كنند اين مساءله مراقبة النفس و محاسبة النفس را مطرح كرده اند.
مشارطه ، معاتبه ، معاقبه
از نظر اسلام اگر كسى بخواهد خودش را تربيت كند، اولين شرط، مراقبه است ، منتها مى گويند قبل از مراقبه و محاسبه يك چيز هست ، و بعد از مراقبه و محاسبه نيز يك چيز. قبل از مراقبه ((مشارطه )) است ، يعنى اول انسانى بايد با خودش قرار داد امضا كند، كه اينها را اغلب روى كاغذ مى آورند. روى كاغذ با خودشان شرط مى كنند و پيمان مى بندند كه اينگونه باشم ، چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قرار داد نبندد، موارد را مشخص نكند و براى خودش برنامه قرار ندهد نمى داند چگونه از خودش مراقبه كند.
مثلا اول با خودش يك قرار داد مى بندد كه خوراك من اين جور باشد، خواب من اين جور باشد، سخن من اينجور باشد، كارى كه بايد براى زندگى خودم بكنم اين جور باشد، كارى كه بايد براى خلق خدا بكنم اين جور باشد، وقت من اين جور بايد تقسيم بشود. اينها را در ذهن خودش مشخص مى كند، يا روى كاغذ مى آورد و امضا مى كند، و با خودش پيمان مى بندد كه بر طبق اين برنامه عمل بكند، و بعد هميشه از خودش مراقبت مى كند كه همين طورى كه پيمان بسته رفتار بكند. همچنين در هر شبانه روز يك دفعه از خودش حساب مى كشد كه آيا مطابق آنچه كه پيمان بستم عمل كردم ؟ آيا از خود مراقبت كردم يا نكردم ؟ اگر عمل كرده بود بعدش شكر و سپاس الهى و سجده شكر است ، و اگر عمل نكرده بود مساءله ((معاتبه )) در كار مى آيد (يعنى خود را ملامت كردن ) اگر كم تخلف كرده باشد، و ((معاقبه )) در كار مى آيد (خود را عقوبت كردن ) اگر زياد تخلف كرده باشد، كه آن عقوبت كردن ها با روزه ها و با كارهاى خيلى سخت بر خود تحميل كردن و مجازات كردن خود است . اينها از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامى است .
عوامل تربيت : 3 تفكر - محبت اولياء ازدواج جهاد
تفكر
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث ما درباره عواملى بود كه در تعليمات اسلامى به آن عوامل براى اصلاح نفس و تربيت اسلامى يك فرد توجه شده است . عرض كرديم كه براى يك دين به حكم آنكه يك ايمان است و نوعى خاص نفوذ در انسان دارد، راههايى براى تربيت انسان وجود دارد كه در غير مكتب دينى وجود ندارد.
در جلسه پيش راجع به موضوعى كه در متون اسلامى زياد روى آن تكيه شده است به نام ((محاسبة النفس )) بحث كرديم و ديديم كه (در متون اسلامى ) از خود قرآن مجيد گرفته تا كلمات رسول اكرم و بعد كلمات امير المؤ منين و ساير ائمه ، به اين مطلب زياد توجه شده است به طورى كه براى صلحهاى مؤ منين و صلحهاى مسلمين ، اين يك امر رايجى بوده است و وقتى كه ما به كتب اخلاقى اسلامى ، از قديمترين كتب (تا جديدترين آنها) مراجعه مى كنيم مى بينيم كه به مساءله مراقبه و محاسبه عنايت فوق العاده داشته اند.
مطلب ديگرى كه باز جنبه تربيتى دارد و در تعليمات اسلامى زياد هست ، تفكر است . در آثار زيادى داريم كه تفكر عبادت است : ((تفكر ساعة خير من عبادة سنة . تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة . تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة .)) با اختلافاتى كه هست . البته اين اختلاف نيست ، تفكرها متفاوت است .
سه نوع عبادت
پس خود تفكر عبادت است . بنابراين ما سه نوع عبادت خواهيم داشت : عبادت بدنى مثل نماز خواندن ، روزه گرفتن ، عبادت مالى مثل زكات دادن ، خمس دادن ، و به طور كلى انفاقات ، و عبادت فكرى (عبادت صرفا روحى ) كه نامش تفكر است ، و تفكر افضل انواع عبادات است . اين كه مى گويند تفكر ساعة خير من عبادة سنة يا ستين سنة يا سبعين سنة معلوم مى شود كه ارزش تفكر، از آن عبادتهاى ديگر خيلى بيشتر است . يك ساعت اين ممكن است برابر باشد با شصت سال عبادت بدنى بدون تفكر. و نبايد سوء تفاهم بشود كه مقصود جانشين سازى است كه آن عبادت را رها كنيد و به اين بچسبيد. مقصود اين نيست . هر كدام در جاى خود لازم و ضرورى است . مقصود بيان ضرورت اين امر است .
حال ، تفكر در چى ؟ البته ما تفكر را محدود نمى كنيم . انواع تفكر داريم كه باز در خود متون اسلامى به خصوصيت اين تفكرها توجه شده است .
تفكر در عالم خلقت
يكى تفكر در عالم خلقت است براى معرفت و شناسايى خدا، و در واقع كشف عالم براى شناختن خدا. در خود قرآن مى بينيم چقدر اين موضوع تكرار شده :
ان فى خلق السموات والارض و اختلافات اليل والنهار لايات لاولى الالباب ، الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض .(171)
شك ندارد كه اگر انسان در كار عالم و در نظامات عالم و در دقايق مخلوقات تاءمل و دقت كند و هدفش از اين تاءمل و دقت كشف رازهاى عالم ، اين باشد كه به حقيقت ، بيشتر راه يابد و خدا را بيشتر بشناسد، اين ، هم علم است و هم عبادت ، تفكر علمى است و عبادت .
تفكر در تاريخ
باز از انحاء تفكراتى كه در خود قرآن مجيد به آنها توجه شده است ، تفكر در تاريخ است ، تفكر در سرنوشت و سرگذشت اقوام و ملل گذشته ، كه به اين مطلب هم در متن قرآن توجه شده است .
قرآن ، قصص و حكايات و چيزهايى را كه ما اسمش را ((تاريخ )) مى گذاريم به طور اشاره ذكر مى كند، ولى قسمتهايى را كه مايه هاى آموزش در آن زياد است بيشتر ياد آورى مى كند، و مخصوصا اين مطلب را توجه مى دهد كه ما قصه و حكايات را ذكر نمى كنيم فقط براى اينكه يك ثمرى به اصطلاح شده باشد و يك وقتى گذرانده باشيد. فاقصص ‍ القصص لعلهم يتفكرون .(172)
اين هم خودش نوعى تفكر است كه باز از نظر اسلام عبادت است .
تفكر انسان درباره خود
يكى ديگر از تفكرهايى كه عبادت است كه منظور ما در اين بحث بيشتر اين قسمت است ، تفكر كردن انسان درباره خودش است ، يعنى خود انسان ، موضوع تفكر خودش باشد، و اين دو گونه است : يك وقت خود انسان به عنوان يك موضوع علمى موضوع تفكر اوست . اين جزء دسته اول مى شود. و يك وقت انسان درباره كارهاى خودش تفكر مى كند، درباره اينكه چگونه تصميم بگيرد و چگونه كار بكند، همينجور على العمياء تسليم حوادث و جريانات نباشد. مقصود دومى است .
آيا جبر اجتماع بر انسان حاكم است ؟
يك وقت انسان حالت يك خسى و خاشاكى را پيدا مى كند كه در سيلى افتاده و اين سيل به هر طرف كه مى رود او را با خودش مى برد. شك ندارد كه جامعه حكم يك سيل را دارد و افراد را با خود از اين طرف به آن طرف مى كشاند، ولى اينجور هم نيست كه جبر مطلق باشد. محيط و جامعه و اوضاع اجتماعى ، به طور جبر مطلق بر انسان حكمفرما نيست ، يعنى چنين نيست كه انسان نتواند در اين سيل ، خودش براى خودش هيچ گونه تصميمى بگيرد، جايش را عوض كند و حتى مسير خود را بر خلاف مسير آن انتخاب كند، بلكه مى تواند در اين آبى كه جارى است و خود بخود افراد را حركت مى دهد، سير را در خلاف جهت مسير اين آب قرار بدهد واحيانا در سرنوشت اين سيل تاءثير ببخشد و آن را در مسير ديگر بيندازد.
مى دانيم كه تعليمات اسلامى بر اساس اين نظر است و الا مسؤ وليت ، تكليف ، امر به معروف ، نهى از منكر، جهاد و امثال اينها، اصلا معنى نداشت ، بلكه عقوبت كردن و پاداش دادن معنى نداشت . اگر بنا باشد انسان مجبور مطلق باشد، هر فرد در مقابل جامعه ، مجبور مطلق و دست بسته مطلق باشد، اصلا خوبى و بدى و قهرا پاداش و كيفر چه در دنيا و چه در آخرت براى انسانها معنى ندارد. تعليمات اسلامى بر ضد اين (فكر) است .