شجاعت و دفاع از حقوق اجتماعى
در دفاع از حق به معنى دفاع از حقوق
اجتماعى كه يك اصل مسلم در اسلام است ، باز به قول فقها عمومات ما
اختصاص به زن يا مرد ندارد. لا يحب الله الجهر بالسو من القول الا من
ظلم
(64) خدا فرياد كشيدن و بدگوئى كردن را دوست نمى دارد
مگر در مورد مظلوم . كلمه ((من
)) اختصاص به زن يا مرد ندارد. يا آيه ديگر كه در باره شعر و
شاعر مى گويد:
الشعرا يتبعهم الغاوون ، آلم ترانهم فى كل و
اديهيمون ، و انهم يقولون ما لا يفعلون ، الا الذين آمنوا وعلموا
الصالحات وذكروا الله كثير وانتصروا من بعد ما ظلموا(65)
قرآن با شعر به معناى آن تخيل بافيها كه فقط يك وسيله تخدير و سرگرمى
براى افراد بشر است موافق نيست . (به عبارت ديگر) اسلام با شعر تخيلى و
شعرهايى كه صرفا جنبه سرگرم كنندگى و در واقع جنبه تخديرى و جنبه انسان
فاسد كنى دارد موافق نيست . ولى پيغمبر فرمود ((ان
من الشعر لحكمه ))(66)
اسلام با كلام منظوم مخالف نيست . ممكن است در شعرى حكمت باشد. آنوقت
آن شعر، شعر به آن معنا نيست . قرآن شعرا را (مذمت مى كند)، همان
شعرايى كه در آن زمان بودند و در اغلب زمانها شعرا همان جور هستند، و
در ميان آنها افراد معدودى مثل اقبال لاهورى ، شاعر مسلكى پيدا مى شود
كه شعر را در خدمت هدف خودش قرار داده نه اينكه آن را به عنوان يك هنر
هر جا كه شد مصرف كند. قرآن مى گويد: ((الم تر
انهم فى كل واد يهيمون )). در واديهاى مختلف
حيران اند، يك روز، مدح اين ، و يك روز مدح آن يك روز در اين موضوع ،
يك روز در آن موضوع ، يك روز يك چيزى را مدح مى كند، روز ديگر همان چيز
را مذمت مى كند، كه مظهر تام و تمام بى مسلكى است ولى الا الذين آمنوا
مگر شعراى با ايمان و به قول ما مسلكى و هدفدار كه شعرشان در خدمت
ايمانشان است . امروز اگزيستانسياليستها مى گويند ادبيات متعهد، شعر
متعهد. حرف قرآن تقريبا همين مطلب است ،با شعر مخالفت مى كند مگر با
شعر متعهد: ((الا الذين امنوا وانتصروا من بعد
ماظلموا)) مگر آنانكه مظلوم واقع شدند و با شعر
دارند انتصار مى كنند و كمك مى خواهند، يعنى شعرى كه شعار يك مظلوم است
در برانگيختن مردم عليه ظالم .
در اينجا هم تعبير قرآن تعبير مطلق و اعمى است (و اختصاص به مرد يا زن
ندارد). همچنين اميرالمؤ منين در تعبيراتشان در نهج البلاغه دارند كه :
((لا يمنع الضيم الذليل ولا يدرك الحق الا بالجد))(67)
مى فرمايد آدم ذليل و زبون هرگز نمى تواند ضيم يعنى خوارى و ذلت ظلم را
از خودش دفع كند ، و به حق نتوان رسيد مگر با جديت و تصميم .
اينها به تعبير اصوليون يك عموماتى است كه آبى از تخصيص است . اصوليين
يك حرف بسيار زيبا و خوبى دارند، مى گويند بسيارى از عمومات (يعنى
كليات ) قابل استثنا است ، يك قاعده ، يك قانون را ذكر مى كنيم بعد
برايش استثناء ذكرنماييم . ولى بعضى از عمومات و كليات است كه آبى از
استثنا است يعنى اصلا لحن و منطق و طرز بيانش مى گويد من استثنا
ناپذير هستم ، و اساسا استثنا براى آن معنى ندارد.
شجاعت حضرت زهرا سلام الله عليها
اين عموماتى كه در اينجا آمده است ، عمومات استثنا ناپذير و آبى
از تخصيص است ، و بهترين و مسلم ترين دليلش جريان تاريخى حضرت زهرا
سلام الله عليها و حضرت زينب سلام الله عليها است . قضيه حضرت زهرا از
يك جنبه واقعا عجيب و فوق العاده است . شما در مجموع در نظر بگيريد: از
يك طرف على و زهرا يك زوجى هستند كه نشان دادند از جنبه مادى و جمع
ثروت ، به دنيا و مافيهايش بى اعتنا هستند. گفت :
و ما اصنع بفدك و غير فدك ؟ و النفس مظانها فى
غد جدث
(68)
اصلا على چه اعتنا (به فدك ) دارد؟
آنكه رست از جهان فدك چه كند |
آنكه جست از جهت فلك چه كند |
يك آدم جسته از ابعاد جهان است . به عنوان يك پول و يك ثروت و يك مايه
زندگى ، واقعا اينها نشان دادند كه به فدك بى اعتنا هستند. و از طرف
ديگر از مسلمات تاريخ اسلام است - و اين روايت معروف را كه مى خوانيم ،
اهل تسنن بيشتر روايت كرده اند - كه در مرض وفات پيغمبر اكرم ، حضرت
زهرا زياد گريه مى كردند. پيامر اكرم با حضرت زهرا نجوايى كردند و گريه
ايشان افزون شد، و بعد از مدتى نجواى ديگرى كردند و حضرت زهرا متبسم
شد، و بعدها كه از ايشان سئوال كردند كه اين دو نجوا چه بود، فرمود: در
نجواى اول پدرم به من خبر داد كه به طور قطع از دنيا مى رود.( گريه ام
) در فراق پدر بود. و در نجواى دوم به من گفت :((ولى
تو به سرعت به من ملحق مى شوى )). خرسنديم از
اين جهت بود.
و به علاوه مى دانيم ايشان بيمار هم بودند به طورى كه هميشه در بستر
بودند. براى ايشان مطلب مسلم بود كه ديگر از عمرشان چيزى باقى نمانده .
آن وقت در همين حال فدك را مى برند. فدك به عنوان يك ثروت براى زهرا
ارزشى ندارد ولى فدك به عنوان يك حق ربوده شده ، و اينكه حق را بايد
احيا كرد، براى همان زهرا آنقدر ارزش دارد كه مى آيد در مسجد مدينه على
حشد من نساءها بايك عده از زنان بنى هاشم و زنان علاقه مند به ايشان ،
در حضور خليفه وقت ، و خطبه اى به آن غرايى را در آنجا انشاء مى كنند و
طرف را مى كوبد و از حق خودشان دفاع كند. چرا نترسيد؟ آيا اين بر خلاف
تربيت اسلامى بود؟ براى زن مثلا سبك بود اين كار؟ براى زن زشت بود اين
كار كه بيايد در مسجد مدينه در حضور چند هزار نفر جمعيت دم از مال دنيا
بزند و از حقش دفاع كند؟ نه ، هيچ زشت نبود، دفاع از حق بود. همان
زهراى بى اعتنا به دنيا و مافيها به عنوان يك پول و يك امر مادى و ثروت
شخصى و مايه لذت فردى ، و همان زهراى مطمئن كه تا چند روز ديگر از دنيا
مى رود كه انسان وقتى بداند كه به زودى از دنيا مى رود، ديگر مطامعش به
ماديات دنيا به كلى از بين مى رود - به عنوان اينكه پاسدار حق است و
نبايد گذاشت حق قربانى بشود و سنت پايمان كردن حقوق جان بگيرد، مى آيد
در كمال شجاعت از حق خودش دفاع مى كند، شخصا مى رود به خانه خليفه وقت
و فرمان از او مى گيرد. بعد آن فرمان را به عنف از ايشان مى گيرند، و
سپس به شكل ديگرى با اميرالمؤ منين در مسجد مدينه (حاضر مى شود) و
اوضاع عجيبى (پيش مى آيد) كه آخر كار كه ديگر مجبور شد با آنها در
بيافتد رسما در افتاد.
شجاعت حضرت زينب سلام الله عليها
يا جريان حضرت زينب سلام الله عليها. اگر براى زن
((جبن )) به معناى يك خوى
و خلق اخلاقى خوب بود، حضرت زينب مى بايست از همه زناى ديگر ترسوتر و
بى شخصيت تر باشد و به اصطلاح معروف سرش از لاك خودش بيرون نيايد. مگر
دم دروازه كوفه كسى زينب را مجبور كرده بود كه بيايد سخنرانى بكند؟ مگر
سخنرانى قابل اجبار است !؟ يا در مجلس ابن زياد مگر كسى زينب را مجبور
كرده بود كه آنچنان در مقابل ابن زياد بايستد و حتى به او ناسزا بگويد
كه واقعا خطر كشته شدن خودش و كسانش وجود داشت !؟ و بالاتر از اين ، در
مجلس يزيد است با آن طنطنه و دبدبه كه خيلى با مجلس ابن زياد فرق مى
كرد، چون اولا ابن زياد حاكم بود و يزيد خليفه ، و ثانيا ابن زياد در
كوفه بود و يزيد در شام ، و شام به اعتبار اينكه مجاور با بيزانس
(قسطنطنيه آن وقت ) بود، معايه به بهانه اينكه ما بايد شوكت ظاهرى
اسلام را حفظ كنيم ، دستگاه شام را دستگاه قيصرى و كسرائى و سلطنتى
كرده بود كه تواريخ هم نوشته اند يك كاخهاى تو در تو با درهاى تو درتو
و فراشها بوده است كه از اين در بايد داخل آن در شد، از آن در داخل آن
در...
يك بارگاه بسيار عظيم ، كرسيهاى زرين آنجا نهاده اند، سفرا و امرا آنجا
نشسته اند، يك مجلس فوق العاده با ابهتى . ولى اين زن اصلا اينها را به
چيزى نمى گيرد، به يزيد مى گويد: تو حقيرتر و كوچكتر از اين هستى كه من
تو را مخاطب خودم قرار بدهم ، تو ارزش اينكه من تو را مخاطب خودم قرار
بدهم را نيز ندارى .
آيا يك زن ترسو مى تواند اين كار را بكند؟ نه . در آنجا حداكثر اين بود
كه جان زينت در خطر بود. در خطر باشد. از دادن جان كه نمى ترسيد. عزت و
شرفش در خطر نبود، برعكس بر عزت و شرفش با اين شجاعت افزوده مى شد.
پس اين تفاوت مربوط به يك وضع خاصى است كه زن دارد و تازه اين تفاوت در
رفتار است نه در اخلاق و شخصيت . از نظر شخصيت اخلاقى هيچ فرقى بين زن
و مرد نيست ، و مى دانيم كه مرد هم اگر در يك شرايطى امانتدار اجتماع
باشد، آنجا كه مى خواهد امانت را حفظ كند، ديگر جاى بخشندگى و شجاعت
نيست ، جاى عمل متواضعانه نيست ، آنجا كه امانتدار است جاى عمل
متكبرانه و محتاطانه و ممسكانه است .
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين
پيوند عبادت با برنامه هاى تربيتى
عوامل تربيت صحيح و كسب اخلاق صحيح از
نظر اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث مختصرى (داريم ) درباره عوامل تربيت صحيح و كسب اخلاق صحيح از نظر
اسلام ، يعنى عواملى كه دين مقدس اسلام به آنها توجه كرده است . يكى از
آن عوامل ، تعقل و تفكر و تعلم است كه قبلا تحت عنوان غايات و اهداف از
آن نام برديم . تعقل و تفكر براى روشن شدن است ، يعنى حكم
((چراغ )) را دارد براى
انسان .
درباره اين عامل بحث شد. عامل دوم كه در اسلام روى آن زياد تكيه شده
است تقوا و تزكيه نفس است كه در خود قرآن كريم به آن تصريح شده است .
تقوا و تزكيه موجب پرورش اراده انسان مى شود و اراده را آماده مى كند
براى به كار بستن . يعنى روشن شدن به تنهايى كافى نيست ، بايد روشن شد
و بايد اقتدار پيدا كرد براى به كار بستن . تقوا و تزكيه نفس به
اراده اخلاقى انسان قدرت و توانايى به كار بستن مى دهد، و تا حدودى در
مكتبهاى غير مذهبى هم هست ولى نه به اين شكل كه در مكاتب مذهبى وجود
دارد.
عامل سوم كه منظور ما بيشتر بحث درباره اين عامل است مسئله عبادت است
به عنوان يك عامل براى تربيت و كسب اخلاق فاضله . همانطور كه تفكر و
تعقل براى روشن شدن فكر براى قوه عاقله بود، و تقوا و تزكيه نفس براى
تقويت نيروى اراده در انسان ، عبادت براى تقويت عشق و علاقه معنوى و
ايجاد حرارت ايمانى در انسان است ، يعنى همانطور كه ايمان خودش به نوبه
خود منشاء عبادت است ، عبادت هم تقويت كننده ايمان است كه به اين مطلب
در متون اسلامى زياد تصريح شده است ، يعنى تاثير متقابل ايمان و عمل در
يكديگر. ايمان به نوبه خود منشاء عمل مى شود، و عملى كه منبعث از آن
ايمان است منشاء تقويت همان ايمان مى گردد.
روح عبادت
مكرر گفته ايم كه روح عبادت تذكر است يعنى ياد خدا بودن و از
غفلت از خدا خارج شدن ((اقم الصلوة لذكرى
))(69)
و در آيه ديگر مى فرمايد ((ان الصلاة تنهى عن
الفحشاء والمنكر ولذكر الله اكبر))(70)
عبادت كه براى تذكر است ، در اسلام به عنوان فريضه و نافله زياد توصيه
شده است ، و اسلام با موجباتى كه روح عبادت يعنى تذكر را از ميان مى
برد و غفلت ايجاد مى كند نيز مبارزه كرده است . هرچه كه موجب انصراف و
غفلت انسان از خدا بشود به نوعى ممنوع (مكروه يا حرام ) است ، مثل
افراط در خوردن ، افراط در گفتن ، افراط در معاشرت با افراد و افراط در
خوابيدن . البته بعضى از اينها مانند توصيه به پرهيز از پرخوردن ممكن
است كه علل جسمى هم داشته باشد يعنى منطور بهداشت وحفظ صحت هم در كار
باشد ولى قطعا تنها آن نيست ، يعنى ((قله الطعام
)) در مسائل اسلامى در رديفى قرار مى گيرد كه
معلوم است هدف تنها بهداشت و حفظ الصحه نيست بلكه همچنين براى اين است
كه روح انسان سبكتر باشد و كمتر موجبات غفلت در انسان پيدا شود.
شكل عبادت و برنامه هاى تربيتى
در اسلام يك خصوصيتى هست و آن اينست كه با اينكه روح عبادت
ارتباط و پيوند بنده با خدا و شكستن ديوار غفلت و توجه به خداست اما
نكته جالب اينست كه اسلام به عبادت شكل داده و به شكل هم نهايت اهميت
را داده و در آن شكل نيز يك سلسله برنامه هاى تربيتى را در لباس عبادت
وارد كرده است . مثلا از نظر اينكه قلب انسان مى خواهد متوجه خدا باشد
اين چه اثرى دارد كه بدن انسان پاك باشد يا نباشد؟ ((ان
الله ينظر الى قلوبكم ولا ينظر الى صوركم )).(71)
ما كه با بدن نمى خواهيم پيش خدا برويم ، حالا بدنمان پاك باشد يا
نباشد، ما با دل مى خواهيم پيش خدا برويم ، دلمان بايد پاك باشد. ولى
اسلام وقتى كه عبادت را تشريع مى كند، چون مى خواهد مخصوصا عبادت هم يك
اثر خاصى از نظر تربيتى داشته باشد، چيزى را كه به عبادت ربط زيادى
ندارد ولى در تعليم و تربيت موثر است ، در لباس عبادت اعم از واجب و
مستحب پياده مى كند و در ضمن آن مى گنجاند، مثل مسئله غسل ، مسئله وضو،
دائم الوضو بودن ، دائم الطهاره بودن كه يكى از سنتهاى اسلامى است و
غسلهاى مستحبى به عناوين مختلف به هرحال ((اسلام
مى گويد)) به نماز كه مى ايستيد بدن و جامه تان
پاك باشد. اين خود يك برنامه نظافت است در ضمن عبادت .
عبادت و حقوق اجتماعى
مسئله ديگر مسئله حقوق است . باز از نظر روح عبادت واقعا فرق
نمى كند كه ما روى يك فرش غصبى نشسته باشيم و يا روى يك فرش مباح .
اينها قرار دادهاى اجتماعى است كه اين فرش مال شما باشد و آن فرش مال
من ، من در مال شما تصرف نكنم و شما در مال من تصرف نكنيد. اينها يك
دستوراتى است كه براى زندگى اجتماعى مفيد است و الا يك واقعيت و حقيقتى
نيست كه مثلا اگر اين فرش مال من باشد يك كيفيت واقعى داشته باشد و اگر
مال شما باشد يك كيفيت واقعى ديگر داشته باشد. مسئله عبادت يك امر
واقعى است يعنى از نظر آن حالت و رابطه روانى كه ميان انسان و خدا
برقرار مى شود، اين امور نمى تواند واقعا اثرى در عبادت داشته باشد.
يعنى چيزها اثر دارد، مثلا اگر انسان دچار برخى عوارض جسمى و روحى باشد
اصلا عبادت بر هم مى خورد، و اين عوارض مانع حضور قلب و توجه مى شود.
ولى امور مذكور چنين اثرى ندارد. معذلك اسلام مى گويد جايى كه در آن
نماز مى خوانى ، آبى كه با آن وضو مى گيرى ، و حتى آن محلى كه در آن آب
وضوى تو ريخته مى شود، لباسى كه با آن نماز مى خوانى ، تمام آنچه كه با
اين عمل تو ارتباط دارد بايد مباح باشد، يعنى نبايد حرام باشد، اگر يك
نخ غصبى هم در لباس تو باشد اين عبادت پذيرفته نيست . اين نيز پياده
كردن يك برنامه تربيتى مربوط به حقوق اجتماعى در پيكره عبادت است ،
زيرا اگر اين شرط را براى عبادت قرار نمى دادند، ضربه اى بر عبادت از
آن جهت كه عبادت است وارد نمى آمد.
نماز و رو به قبله ايستادن
مسئله ديگر كه باز از نماز مثال مى آوريم اين است كه
((اسلام مى گويد هنگام نماز))
همه رو به يك نقطه بايستند، با اينكه خود اسلام تصريح مى كند كه از نظر
واقعيت عبادت رو به هر طرف بايستيد فرق نمى كند. ((ولله
المشرق والمغرب فاينما تولوا فثم وجه الله )).(72)
از نظر واقعيت عبادت ، ما رو به مشرق يا مغرب ، شمال يا جنوب ، رو به
هر طرف كه بايستيم ، فرق نمى كند، يعنى اينطور نيست كه اگر رو به كعبه
بايستيم با خدا مواجه هستيم ولى اگر رو به كعبه نايستيم و به طرف ديگر
بايستيم با خدا مواجه نستيم . نص قرآن است ، ولى در عين حال اسلام به
خاطر يك مصلحت تربيتى اجتماعى كه با روح عبادت ارتباط ندارد يعنى روح
عبادت متوقف به آن نيست چنين استفاده تربيتى اى در اينجا مى كند، مى
گويد بجاى اينكه نمازى كه خوانى ، به هر طرف كه مى خواهى باشد، همه
مردم رو به يك نقطه معين بايستند تا افراد بفهمند كه بايد يكجهت باشند،
يعنى اين درسى است براى وحدت و اتحاد و يك جهت داشتن و روبه يك سو بودن
.
ولى وقتى كه مى خواهد نقطه اى را انتخاب كند چه نقطه اى را انتخاب كند؟
با اينكه مى گويد نسبت همه جا با خدا متساوى است . ((ان
اول بيت وضع للناس للذى ببكه ، مباركا)).(73)
يعنى اولين معبد و اولين مسجدى كه براى عبادت خداى يگانه ساخته شد.
ضمنا ما را با تاريخ گدشته مربوط مى كند: ((سنت
ابراهيم و قبل از ابراهيم همه را به ياد آوريد)).
چون درست است كه كعبه به دست ابراهيم بنا شد ولى قبل از او هم بوده ، و
بر حسب روايات ، ابراهيم آنچه را كه در زمان نوح و يا قبل از نوح بنا
شده بود تجديد بنا كرد، و بعد از تجديد بناى ابراهيم ديگر باقى ماند.
يعنى هيچوقت مدتى نگذشته است كه كعبه خراب باشد، هرگاه خراب شده تجديد
بنا كرده اند، نه اينكه مدت زمانى باشد كه مخروب مانده باشد.
خود اين انتخاب ، احترامى است به عبادت ، يعنى عبادت آنچنان مهم است كه
اولين نقطه اى كه در جهان براى عبادت وضع شده ، اولين مسجد، اولين
معبد، امروز هم بايد رو به آن نقطه بايستيد.
در كتاب ((خدمات متقابل اسلام و ايران
)) اين بحث را پيش كشيده ام . مسئله تقديس آتش
در ميان زردشتى ها از قديم الايام يعنى از بيش از هزار سال پيش در آن
مجالس بحثى كه تشكيل مى شد مخصوصا در زمان مامون و بعد از آن مطرح بوده
است و وقتى مسلمين به زردشتى ها به خاطر آتش پرست بودن اعتراض مى كردند
آنها توجيه مى كردند، گاهى مى گفتند اگر ما آتش پرست هستيم شما هم خاك
پرست هستيد براى اينكه رو به كعبه مى ايستيد و گاهى گفتند ما آتش
پرست نيستيم آنچنانكه شما خاك پرست نيستيد، ما رو به آتش ايستيم نه
اينكه آتش را پرستش مى كنيم . اين حرف در هيچ شكلش حرف درستى نيست .
احساسى كه يك نفر مسلمان در مورد كعبه دارد و احساسى كه يك نفر زردشتى
در مورد آتش دارد و هر دو احساس ناشى از تعليماتى است كه متون موجود
دينى به آنها داده است خيلى فرق كند يك نفر مسلمان كه رو به كعبه مى
ايستد هيچوقت تصور نمى كند كه دارد كعبه را تقديس مى كند، و حتى در ذهن
يك بچه هم نمى آيد كه هنگام ركوع و سجود دارم كعبه را تعظيم مى كنم ،
ولى هر آتش پرستى دارد آتش را پرستش مى كند، حالا به هر نوعى ، به
عنوان مظهرى ((از خدا))
يا به هر عنوان ديگر. نمى گويند آتش را خالق مى دانيم . هر بت پرستى هم
بت را خلق كننده نمى داند بلكه آن را تقديس مى كند. يك آتش پرست نيز
آتش را تقديس مى كند.
به هر حال اينكه هنگام نماز همه بايد رو به يك جهت بايستند، خود نوعى
شكل دادن به عبادت است . روح عبادت يك امر مجردى است كه اگر انسان در
گوشه خلوتى هم باشد و به قول سعدى سر به جيب مراقبت فرو برد و خدا را
ياد كند، آن روح براى او حاصل شده است ، ولى اسلام چنين عبادتى را قبول
ندارد. گذشته از اينكه خود شكلهاى مختلف ركوع و سجود از نظر آن تذكر
تاثيراتى دارد يعنى هر حالتى نماينده يك خضوع و خشوع حضور پروردگاراست
، اسلام خواسته اين روح را در لباس يك سلسله تربيتهاى ديگر كه آنها را
براى زندگى لازم مى داند پياده كند.
تمرين ضبط نفس
يكى از مهمترين خصوصيات شكلى كه اسلام به عبادت داده مسئله
تمرين ضبط نفس در هنگام عبادت است . نماز واقعا عبادت جامع و عجيبى است
. البته اين خصوصيت در حج هم هست ولى به صورت ديگرى ، يعنى همانجا كه
انسان محرم مى شود خود را ضبط مى كند و ((از
برخى امور)) منع مى نمايد و تمرين
((ضبط نفس ))مى كند. روزه
هم همين طور است ، البته به شكل ديگرى .
در تمام مدت نماز، خوردن و لو يك ذره قند انسان بخواهد بخورد نبايد
صورت گيرد. نماز بسيارى از اصول تربيت اسلامى را در خود گنجانده است .
خوردن و آشاميدن در آن ممنوع است ، خنديدن آن را خراب مى كند، گريستن
براى غيرخدا، براى هر موضوعى از موضوعات ديگر خرابش مى كند، زيرا در
حال نماز انسان بايد بر تمايلات خود از قبيل خوردن و خوابيدن غلبه كند
و بر احساسات خود از قبيل خنديدن و گريستن مسلط باشد و خود را نگهدارد،
هر موجب شديدى براى خنديدن باشد نبايد بخندد، و هر موجب شديدى براى
گريستن باشد نبايد بگيريد. به چپ و راست متمايل شدن و نگان كردن ، نماز
را باطل مى كند. اين يك حالت انضباط جسمى و روحى است ، جسمى مثل همين
كه در حال نماز به چپ و راست و يا پشت سر نگاه نكنيد، از نظر روحى هم
نبايد اسير احساسات بشويد. در آن حال اگر كلامى كه از نوع كلام آدمى
است يعنى از كلامهايى كه دو انسان با هم مى گويند بر زبان انسان جارى
شود نماز را باطل مى كند، تا چه رسد به آنچه كه به اصطلاح محدث است
يعنى باعث زوال طهارت مى شود، نظير خوابيدن .
تمرين وقت شناسى
((مسئله ديگرى كه در باب نماز مورد توجه
واقع شده )) دقت زياد نسبت به مسئله وقت
((است )) به طورى كه
دقيقا روى دقيقه و ثانيه آن حساب مى شود. بدون شك اين امر در روح عبادت
و رابطه انسان با خدا موثر نيست كه مثلا اگر ما يك دقيقه قبل از زوال
ظهر نماز را شروع كنيم آن حالت تقرب و توجه قلب به خدا پيدا نمى شود
ولى همين قدر كه زوال ظهر انجام شد تقرب ايجاد مى شود. ولى اسلام اين
را شرط قرار داده و نخواسته هرج و مرجى از نظر وقت و زمان باشد. نوعى
وقت شناسى و تمرين احترام گزاردن به نظم زمانى و وقتى است . مثلا نماز
را مى خوانيم ، بعد متوجه مى شويم كه در وقت نبوده ، يا قسمتى از آن در
وقت بوده و قسمت ديگر نبوده . اين نماز باطل است . ولى اگر شخص
اشتباه كرد و عمد نداشته باشد، نمازش را قبل از وقت شروع كند و مثلا يك
ركعت آن در وقت باشد. نمازش درست است .
مسالمت طلبى
مسئله ديگر مسالمت طلبى و صلح جويى با مردم ديگر است كه در متن
تعليمات نماز آمده است . در سوره حمد كه خواندن آن در نماز واجب است ،
بعد از حمد و ثنا، خدا را مخاطب قرار مى دهيم :
اياك نعبد واياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم
صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالظالين .
پروردگارا! ما (نه من ) منحصرا تو را پرستش مى كنيم ، پروردگارا! ما
منحصرا از تو كمك مى گيريم . صحبت ((ما
)) است نه ((من
)). با اينكه از نظر روح عبادت هرچه غير خدا در
ذهن انسان نيايد بهتر است ، ولى اسلام به خاطر يك مصلحت اجتماعى بسيار
مهم ، براى اينكه روح يك مسلمان را روح اجتماعى كرده باشد آن را با
چاشنى عبادت به خورد مردم داده و مى گويد بگوييد: ((اياك
نعبد واياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم )) ما
عموما منحصرا تو را پرستش مى كنيم و منحصرا از تو كمك مى خواهيم ،
خدايا همه ما را به راه راست هدايت كن . در اينجا همكارى و همدلى و
همگامى كاملا مشهود است .
و بالاتر، مسئله صلح و سلم طلبى است كه در سلام نماز مطرح است :
((السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين
)) اين يك اعلام سلم طلبى است ولى نه براى عموم
بشر حتى افرادى كه بايد ريشه آنها را كند تا بشريت سالم بماند، بلكه
براى بندگان صالح و شايسته خداوند، يعنى خداوندا! من با هيچ بنده درست
تو سر جنگ و ستيز ندارم .
نيت
خود مسئله نيت هم يكى از مسائلى است كه به آن خيلى توجه شده ،
يعنى از مسلمات فقه اسلامى است كه روح عبادت به طور كلى نيت است .
پيغمبر اكرم فرمود: ((لا عمل الا بنيه
)).(74)
يا: ((لكل امرء مانوى )).(75)
براى هر كسى همان است كه نيت و قصد كرده و خواسته است . كارى كه همين
طور پيدا شود ارزش ندارد، كارى كه از روى نيت و قصد و آگاهى و انتخاب و
توجه به هدف پيدا شود با ارزش است . كارى كه انسان انجام مى دهد دو جور
است : يك وقت انسان كارى راماشين وار انجام مى دهد كه گويى يك ماشين
است كه دارد كار مى كند نه يك انسان (مثل اغلب نمازهايى كه ما مى
خوانيم )، و يك وقت كارى را از روى توجه و آگاهى انجام مى دهد. وقتى كه
انسان كارى را از روى توجه و آگاهى انجام مى دهد، هدف و مقصود را در
نظر مى گيرد، و به كار خود توجه دارد. حتى آقاى بروجردى در باب نيت
كافى نمى دانستند كه داعى در نفس انسان وجود داشته باشد، و اوايل ما
تعجب مى كرديم كه در باب نيت چنين بحثى آقاى بروجردى داشته باشند، چون
در باب نيت ، اغلب علما داعى را كافى مى دانند، يعنى همين قدر كه انسان
يك انگيزه روحى يعنى قصد قربت داشته باشد، كافى است ، به طورى كه اگر
از او بپرسم چه مى كنى ؟ بگويد براى خدا نماز مى خوانم . و اگر غفلت از
اين مقدار بيشتر شود هيچ عالمى آن را كافى نمى داند مثلا انسان نماز مى
خواند، اگر وقتى از او مى پرستد چه مى كنى ، فكر كند و جواب دهد نماز
باطل است ، يعنى اگر حد غفلت و ماشين وارى كار به اينجا برسد كه اگر از
او بپرسيم چه مى كنى ، كمى فكر كند و بعد جواب دهد، به اجماع علما نماز
باطل است ، ولى مرحوم آقاى بروجردى يك حرف ديگرى هم مى گفتند و آن
اينكه اساسا در ابتداى عمل ، اين مقدار توجه كه داعى شخص به عمل قصد
قربت باشد به طورى كه غفلت نداشته باشد كافى نيست بلكه بايد در قلب خود
خطور دهد كه گويى خودش دارد با خودش حرف مى زند: چهار ركعت نماز ظهر
ادائى (به قصد ادا) بجا مى آورم قربه الى الله ، آن وقت بگويد: الله
اكبر. البته از لحاظ انگيزه ، تاثيرى ندارد، انگيزه بجاى خود، ولى وقتى
كه به اين صورت دربيايد، كار، بيشتر از سطح نا آگاهى به سطح آگاهى مى
آيد، يعنى انسان كارش را آگاهانه تر انجام مى دهد.
اركان نيت
اسلام هيچ عبادتى را بدون نيت نمى پذيرد، و نيت از نظر اسلام
داراى دو ركن است . يكى اينكه عمل بايد از روى توجه باشد نه از روى
عادت ، آنچنان عادتى كه انسان بدون اينكه خودش توجه داشته باشد كانه
بدنش دارد عمل را انجام مى دهد، مثل خيلى كارهايى كه انسان بدون توجه
انجام مى دهد مانند راه رفتن . انسان وقتى دارد راه مى رود توجه ندارد
كه دارد راه مى رود، از روى بى توجهى است . (پس اولين ركن نيت اين است
كه انسان ) بايد ذهنش را متمركز كند به طورى كه عمل از روى توجه باشد
نه بى توجهى . اينكه مى گويند استدامه نيت هم شرط است براى همين است .
توجهى هم كه (در ابتداى نماز) دارى كافى نيست ، يعنى اگر انسان در وسط
نماز آنچنان از كار خود غفلت كند كه بايد متوجهش كرد، نمازش باطل است .
ركن دوم نيت ، اخلاص است و اينكه انگيزه انسان از عمل چيست .
(بنابراين دو ركن نيت به اين شرح است ):
1. چه مى كنم .
2. براى چه اين كارراانجام مى دهم ((چه مى كنم
)) اصل نيت است كه حتمابايدبراى نزديكى به خدا و
رضاى او باشد.
اهميت نيت
نيت آنقدر اهميت دارد كه اگر خود عمل را و نيتى را كه تواءم با
عمل است اندازه گيرى كنند، جنبه نيت بر پيكر عمل رجحان دارد. اين ،
مفهوم آن حديثى است كه پيغمبر اكرم فرمود: ((نية
المومن خير من عمله ))
(76) نيت مومن از عملش بالاتر است . يعنى چه ؟ آيا يعنى
نيت بدون عمل از عمل بدون نيت بهتر است ؟ عمل بدون نيت كه ارزش ندارد،
و همين طور نيت بدون عمل . پس چه معنى مى دهد؟ آيا منظور اينست كه نيت
مومن از عمل تواءم با نيت او بهتر است ؟ بديهى است كه اين نيز درست
نيست ، نيت خالى كه از عمل تواءم با نيت نمى تواند بهتر باشد. پس
چيست ؟ حرفهايى در اين زمينه زده شده ، ولى جواب روشن است ، مقصود اين
است كه انسان با عمل تواءم با نيتش در كار مى كند، يكى ...
(77) (وقتى مى گوئيم روح از بدن اشرف است ممكن است كسى
) سئوال كند كه روح از بدن بدون روح اشرف است (از يك لاشه ، چون بدن
بدون روح يك لاشه است ) يا از بدن با روح اشرف است ؟ روح تنها كه نمى
تواند از بدن با روح اشرف باشد، چون بدن با روح همان روح را دارد با يك
چيز ديگرى . جواب اينست كه نه ، مقصود اينست كه اين موجود مركب از روح
و بدن ، آن جزئش بر اين جزئش شرافت و برترى دارد.
اين نهايت اهتمام اسلام به نيت را مى رساند كه عمل بايد تواءم با نيت
باشد تواءم با توجه باشد كه انسان بفهمهد چه مى كند و عمل را به صورت
نا آگاهانه انجام ندهند.
خاصيت عادت
علماى روانشناسى مى گويند يك كار همين قدر كه براى انسان عادت
شد، دو خاصيت متضاد در آن به وجود مى آيد. هر چه كه بر عادت بودنش
افزوده شود و تمرين انسان زيادتر گردد، كار، سهلتر و ساده تر انجام مى
شود. يك ماشين نويس كه به ماشين نويسى عادت مى كند، هر چه بيشتر عادت
كند، كار، سريعتر و سهلتر برايش صورت ميگيرد، ولى هرچه بيشتر عادت مى
كند، از توجهش كاسته مى شود، يعنى از اينكه اين عمل او يك عمل ارادى و
از روى توجه باشد كاسته مى شود و به يك عمل غير ارادى نزديكتر مى گردد.
خاصيت عادت اين است . اينكه در اسلام به مسئله نيت تا اين اندازه توجه
شده ، براى جلوگيرى از اين است كه عبادتها آنچنان عادت نشود كه به
واسطه عادت ، به يك كار طبيعتى و غير ارادى و غير فكرى و غير هدفى و
كار بدون توجه كه هدف درك نشود و فقط به پيكر عمل توجه گردد تبديل شود.
اينها چيزهايى است كه ما تنها در نماز اسلامى به دست مى آوريم و متوجه
مى شويم كه بسيارى از برنامه هاى تربيتى به وسيله اين عبادت و در پيكر
اين عبادت پياده مى شود، گذشته از اينكه خود اين عمل ، پرورش عشق و
محبت خدا و معنويت در انسان است ، كه اين ، روح عبادت است .
دو مسئله است كه بايد گفته شود. يكى اينكه در اخلاق و تربيت اسلامى به
چه اصول و مبانى ئى توجه شده . در اخلاق و تربيت ، صحيح نيست كه بگوئيم
: اخلاق خوب ، تربيت خوب . اخلاق خوب و تربيت خوب را بايد به دست آورد.
كسى نمى گويد غير از اين است ، ولى عمده اين است كه هر مكتبى چه سيستم
اخلاقى خوب مى داند و چه سيستم اخلاقى را بد مى داند. مكتبهاى اخلاقى
دنيا كه همه اخلاق پيشنهادى خود را به عنوان اخلاق خوب پيشنهاد كرده
اند تفاوتشان با يكديگر در حد تضاد است ، يعنى حداكثر تباين ميانشان
هست ، يك عمل را مكتبى اخلاقى مى داند و مكتب ديگر ضداخلاقى . اخلاق ،
علم دستورى است ، يعنى علم ((چگونه بايد بود))
و فرمان اينكه اينطور باش . سئوال اين است كه چگونه باشيم از نظر اين
مكتب خوب خواهيم بود؟ پس صرف توصيه كردن به اينكه اخلاق خوب داشته
باشيد، معرف يك مكتب اخلاقى نمى تواند باشد، و شايد مكرر گفته باشيم كه
پوك ترين و بى مغزترين حرفها همين حرف منسوب به زردشت است كه مى گويد:
((گفتار نيك ، پندار نيك ، كردار نيك
)) آخر نيكى چه هست ؟ مثل اينست كه از مهندسى
براى ساختمان يك مسجد طرح بخواهند، بعد به او بگويند طرح شما چيست ؟
بگويد يك ساختمان خوب . اول بايد ديد ((خوب
)) و ((ساختمان
)) در نظر او چيست . يا به يك خياطى بگويند چه
مدل لباس مى دوزى ؟ بگويد يك مدل خوب ، ولى معلوم نباشد خوب او چگونه
است . اين است كه وقتى مى گوئيم اصول و مبانى اخلاق اسلامى ، معنايش
اين است كه ببينم اسلام چه چيزهايى را اخلاق خوب مى داند و چه چيزهايى
را اخلاق بد. در اين صورت ما مى توانيم روش اخلاقى و تربيتى اسلام را
بفهميم .