در رابطه با يكى از دانشمندان اسلامى گفته
شده است كه وقتى پس از درس گفتن قصد برگشتن به منزل خود را داشت ، خانه را گم مى
كرد و مسير را اشتباه مى پيمود اما همين فرد شرحى بر اصول كافى نوشته است كه در
ميان بيش از پنجاه شرح نگاشته شده از سوى علماى بزرگ اسلامى ، از رتبه ى بالايى
برخوردار است . بله ، استعداد كم است اما با استقامت ، فعاليت ، صبر و حوصله انسان
مى تواند به هر كجا مى خواهد برسد. ناپلئون مى گفت : ((من با
بيست و پنج نظامى ، فرانسه را گرفتم . نمى دانم ، نمى توانم و نمى شود در قاموس
انسان ها راه ندارد.)) مرادم همين جمله دوم است و چقدر عالى
گفته است . انسان اگر بخواهد مى تواند و اگر بخواهد، مى شود، اگر ديديد نشد و يا
نتوانست ، بدانيد نخواسته است ، بى حوصله بوده است و يا بى صبر و بى سعه ى صدر،
والّا اگر انسان دريا دل باشد و با سعه ى صدر، قدرت فراوانى دارد و متاءسفانه ما از
اين نظر كمبود داريم .
تقاضا دارم كه در كلاس با تحريك عاطفه و احساس بدنبال نتيجه باشيد، عقب مانده ها را
به حركت بيندازيد، استعدادها را شكوفا كنيد و دل مرده ها را با نشاط. اين غنچه هاى
گل كه زير دست شماست را بايد باز كنيد؛ جاى تاءسف است كه گروهى از معلم ها نه تنها
اين غنچه ها را باز نمى كنند بلكه مى خشكانند، اين كار را نكيند كه گناه اين كار
بسيار بزرگ است . اگر مشكلات زندگى روى شما اثر گذاشته است هم اين چند ساعت را كه
در كلاس هستيد، مشكلات را فراموش كنيد.
يكى از اساتيد به من مى گفت : ((شبها نه تنها براى درس روز
بعد مطالعه مى كنم بلكه درباره ى نحوه ى ارائه و تدريس آن نيز تفكّر و مطالعه مى
نمايم .)) به اين چنين كسى مى توان گفت ((مدرّس
)) و يك معلم بايد اينگونه باشد. معلم شب بايستى علاوه بر
مطالعه درس ، چگونگى تشويق شاگردان را هم بررسى كند و بدنبال بهترين راه براى شكوفا
كردن اين غنچه ها باشد و بالاءخره همانطور كه ائمه ى اطهار(ع ) بارها از وجدان
اخلاقى استفاده كردند، وجدان اخلاقى را بكار گيرد.
از حضرت على (ع) كه افتخار انسان ها و عالم است قضاوت هاى فراوانى در تاريخ ثبت شده
است كه اگر در مورد شخصيت ايشان جز همين آثار چيزى نداشتيم ، براى كشف بزرگى و عظمت
ايشان كافى بود. از مجموعه ى عظيم قضاوت هايشان در اينجا تنها يكى را براى نمونه مى
آوريم كه در ارتباط با وجدان اخلاقى هم بى باشد.
دو زن خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند و سر بچه اى نزاع داشتند. هر يك خود را مادر
طفل مى دانستند و ديگرى را دروغگو. حضرت كه ديدند هيچكدام دليلى بر گفتار و شاهدى
بر اثبات نظر خود ندارد از وجدان اخلاقى استفاده نمودند و فرمودند:
((قنبر! بيا و اين طفل را از وسط دو نيم كن و نيمى را به اين زن و نيم ديگر
را به آن ديگرى بده )). به محض بيان جمله از سوى حضرت على
(ع)، يكى از دو زن گفت : ((من بچه را نمى خواهم . بچه را به
آن زن بسپاريد.)) اميرالمؤمنين فرمودند: ((اين
بچه متعلّق به زنى است كه راضى نشد طفل دو نيم شود اما ديگرى حرفى نداشت چون مادر
نبود و كشتن بچه برايش مهم نبود.)) با دقت در اين واقعه و
ساير وقايع كه نمونه هايى از آن ذكر شد، مى توان دريافت كه مى شود از وجدان اخلاقى
استفاده عالى نمود.
بحث وجدان اخلاقى ، مفصلى است و به همين مقدار اكتفا مى كنيم اما يك سؤ ال باقى است
و آن اينكه ((با اين همه توصيف وجدان اخلاقى نيروى صددرصد
كنترل كننده اى است ؟)) در پاسخ بايد گفت :
((نه )) بايد دانست كه محدوديت هايى كه براى ساير
نيروهاى كنترل كننده بر شمرديم براى وجدان اخلاقى نيز نيز وجود دارد و به هنگام
توفانى شدن غرايز، وجدان اخلاقى نيز ياراى مقاومت و پايدارى نيست . در قسمت هاى بعد
بدنبال پاسخى براى اين سؤ ال خواهيم بود كه ((چه قدرتى قادر
است انسان را كالما كنترل نمايد؟))
خلاصه ى درس بيستم
- با حذف وجدان اخلاقى از وجود انسان ، موجود پست و بى ارزش پديد مى آيد.
- طبع انسان به شكلى است كه تمايل دارد هعمه چيز در حد نهايت براى خودش داشته باشد
و در راه رسيدن به آن اگر غرايز توفانى شوند از نظر معنوى كر، كور و نافهم مى شود.
- بهترين روش شكوفا نمودن استعداد شاگردان ، تحريك احساس و عاطفه ى آن ها است . از
معلمين انتظار مى رود كه در كلاس از اين وسيله به شايسته ترين وجه بهره گيرى كنند.
- شاگردان همچون غنچه هاى گل هستند، ضربه به عواطف و احساسات آنها باعث خشكاندن اين
غنچه ها مى شود و اين گناهى بسيار بزرگ است .
- وجدان اخلاقى با تمام توانايى هاى ذكر شده ، در شرايط بحرانى غرايز، كاراآيى خود
را از دست مى دهد و بايد در جستجوى سدى قوى تر براى مهار كردن سيلاب غرايز بود.
درس بيست و يكم : قانون
تاكنون در ارتباط با پنج نيرويى كه قادر به كنترل انسان هستند مطالبى بيان
گرديد و دريافتيم كه هر چند اين نيروها قوى و ارزنده اند اما توانايى آن را ندارند
كه صددرصد انسان را كنترل نمايند. در اين جلسه درباره ى نيروى ديگرى بحث خواهيم
نمود كه هميشه در بين مردم وجود داشته است و آن نيروى قانون است .
قانون براى انسان چيز خوبى است و قطعا در ميان انسان هاى اوليه هم وجود داشته است .
در حال حاضر در همه ى ممالك ، قانون مردم را اداره مى كند، چه ممالك اسلامى و چه
ممالك غير اسلامى و چه كشورهاى متمدن يا كشورهاى غير متمدن . دليل تمايل انسان به
وجود قانون آن است كه ذاتا مدنى است . يعنى انسان اجتماعى است و مانند حيوانات نيست
كه قادر به زندگى تنها در بيابان باشد بلكه در زندگى نيازمند به ديگران است . از
اين رو جامه شناسان مى گويند انسان ((مدنى بالطبع
)) است ، يعنى اين ويژگى در ذات و فطرت او وجود دارد. اين
باعث مى شود كه زندگى انسان اجتماعى باشد، كارها تقسيم شود و هر كس بنابر علاقه اش
كارى بيابد تا چرخ اجتماع بچرخد.
و اما از ديگر سو، انسان موجود خودخواه عجيبى است و مايل است از نظر بُعد حيوانى
رياست كند و مالك همه چيز باشد. قرآن شريف در اين ارتباط مى فرمايد كه معاد چيزى
نيست كه كسى منكر شو و اگر مى بينيد بعضى انسان ها معاد را قبول ندارند به خاطر آن
است كه مى خواهند جلوى آنان باز باشد.
بل يريد الانسان
ليفجر امامه
(قيامت ، 5)
انسان دلش مى خواهد راه گريز داشته باشد و آن هنگام كه اينگونه نباشد، بعنى از يك
طرف اجتماعى باشد و از طرف ديگر خودخواه ، نزاع عجيبى در مى گيرد و براى رفع اين
نزاع و براى آنكه هر كس به حق خود برسد و يا هيچكس از حقش تجاوز نكند، قانون وضع مى
كند. قانون است كه نمى گذارد انسان ها به حق يكديگر تجاوز نمايند و پا را از گليم
خود درازتر كنند. قانون است كه امنيت و آسايش فراهم مى آورد و قانون است كه مى
گذارد انسان اجتماعى زندگى كند. مثلا اگر يك قانون جزئى راهنمايى تنها يك روز در
شهر اجرا نشود مى بينيد كه چه خرابى ها، اصطكاكها و مصيبت هايى پيدا مى شود. اگر يك
روز جلوى جنايت و خيانت و دزدى گرفته نشود، بسيارى اتفاقات ناگوار رخ خواهد داد،
لذا قانون لازم است و نيرويى است كنترل كننده و بايستى در بين انسان ها جارى باشد.
از نظر قرآن كريم يكى از كارهاى پيامبران كه فرستاده شدند، همين مسئله است . مى
فرمايد:لقد
ارسلنا رسلنا بالبينات ما پيامبران را فرستاديم با معجزه
وانزالنا معهم
الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و براى آنان كتاب و قانون فرستاديم
تا اينكه مردم با عدالت اجتماعى زندگى نمايند. يكى از مهمترين كارهاى پيامبران وضع
قانون بود. از يكصد و بيست و چهار هزار پيامبرى كه آمدند، گروهى قانون آوردند و
بسيارى قانون پيامبر قبلى را اجرا مى كردند و اين گروه دوم پيامبران تبليغى ناميده
مى شوند. قرآن شريف مى فرمايد:و
فى القصاص حياة يا اولوا الاباب خطاب به افراد عاقل مى فرمايد كه عقل خود را
به كار اندازيد و ببينيد كه قوانين كيفرى و يا قوانين جزائى ، قوانينى هستند كه
براى انسان بسيرا ضرورى اند و زندگى متوقف بر آنها مى باشد. چيزى كه نبايد از آن
غفلت نمود اين است كه ((قانون )) نيز
در كنترل كامل انسان ناتوان است و همان اشكالى كه براى نيروهاى قبلى ذكر شد، در
اينجا نيز مطرح است . قانون خوب است اما در جلوت نه در خلوت . مثلا فرد بى عفت هر
چند در جمع براى ناموس ديگران خطرى ايجاد نكند اگر فرصتى در خلوت بيابد يك جنايتكار
به تمام معنى مى شود. انسان بايد نيرويى در او باشد كه در همه حال وى را كنترل كند
و آن چيزى به غير از قانون است . نكته ديگر اينكه قانون مى تواند جلوى مردم را
بگيرد اما جلوى قانونگذار را نه . اگر -العياذ باللّه - رشوه خوارى ، پارتى بازى و
زور در جايى حكمفرما شد، ديگر از قانون نمى توان انتظارى داشت و جايى كه قانون براى
مسئول نيست ، ظلم فراوان است . ديگر آنكه قانون براى اوقات عادى مناسب است اما
هنگامى كه يكى از غرايز انسان بر او مستولى شود ديگر از قانون كارى بر نمى آيد. اگر
انسان غضب كند، با اينكه مى داند كه زندان و كيفر و اعدام خواهد شد اما ديگرى را به
قتل مى رساند. دانسته ديگران را مى كشد، چرا؟ براى آنكه عصبانى شده است . اگر مردى
در خانه پرخاشگر باشد، هر چند مى داند كه فشار قبر خواهد داشت و مى داند كه
بداخلاقى در خانه موجب پديد آمدن عقده ى حقارت در بچه ها مى شود ولى به هنگام غضب
فريادش بلند مى شود و اگر بى دين باشد، زن خود را نيز كتك مى زند.
گاهى قانون هم نمى تواند انسان را كنترل كند. اگر خانم معلم پرخاشگر باشد، هر چند
درس علوم تربيتى خوانده باشد يا روانشناس باشد و از عواقب پرخاشگرى دقيقا مطلع ،
اما همين خانم روزى چند مرتبه در كلاس به بچه ها توهين مى كند. وقتى غضب كرد و
عصبانى شد، ديگر به فكر اينكه اين عمل چه تاءثيرى بر محصّل خواهد گداشت و يا قانون
چه برخوردى با او خواهد كرد، نخواهد بود و همه را در آن حال فراموش مى كند. به همان
ترتيب كه در مورد وجدان اخلاقى شرح داده شد، قانون نيز تنها در مواقع عادى و غير
توفانى مؤثّر است و اين سد خاكى در مقابل سيل نمى تواند مقاومت كند.
مطلب ديگر آنكه اصولا قانون به مقام شامخ انسان نمى خورد، يعنى آنكه انسان اگر
انسان باشد، قانون لازم ندارد. بنا به عقيده ى جامعه شناسان ((تورم
قانون دليل بر انحطاط جامعه است )) و چه جمله ى خوبى ! اگر
ديديد در مملكتى ، قانون روى قانون و تبصره روى تبصره وجود دارد، بدانيد آن جامعه
منحط است . از شاهكارهاى قرآن ، توجه به مقام شامخ انسان و احترام به آن است .
اسلام كه از نظر قانون غنى است و مى تواند هر جامعه اى را از هر نظر اداره كند،
همين اسلام وقتى مراجعه به كتاب آسمانى آن ، قرآن مى كنيم مى بينيم كه از بين حدود
هفت هزار آيه ، تنها ششصد آيه آن قانون است و بقيه مربوط به اخلاق . قرآن مى گويد:
آمده ام انسان بسازم و اگر بتوانم آدم بسازم ، آدم قانون نمى خواهد. براستى نيز
اينگونه است . اگر كسى آدم باشد، ديگر روز و شب و بود و نبود پليس فرقى برايش ندارد
و در هيچ حالتى از چراغ قرمز عبور نمى كند و يا با انحراف غير قانونى موجب را بندان
نمى شود. اگر ديديد كه پليس به انسان ها مى گويد در پياده رو راه برويد و به دوچرخه
سوار مى گويد از پياده رو عبور نكن ، اين دليل انحطاط اين انسان ها است چرا كه اگر
انسان باشد با دوچرخه از پياده رو عبور نمى كند حتى اگر نيمه شب باشد و هيچكس هم
نباشد. قرآن براى جنايتكارها و خيانتكارها است كه اين ضد قانون را آورده است و در
حقيقت اگر انسان ، انسان باشد، قانون لازم ندارد؛ اگر به قانون احتياج پيدا كرد،
دريابد كه انسانيت و شعور كامل ندارد.
معمولا چه در زمان طاغوت و چه در زمان حاضر، بررسى پرونده هاى موجود در شهربانى و
دادگسترى و دادگاه ها، مربوط به افرادى است كه سرو كار با منبر و محراب ندارند و
بسيار كم پيدا مى شوند كه سرو كار با منبر و محراب داشته باشند اما پرونده در
دادگاه داشته باشند مگر اينكه جنايتكارى دامن او ملّوث كرده باشد و او را از مسجد و
منبر به شهربانى و دادگاه كشانده باشد. كسى كه آدم باشد، كسى كه خدا را حاضر و ناظر
بداند و به عبارت ديگر كسى كه ايمان در دلش رسوخ كرده باشد، اصلا و ابدا قانون لازم
ندارد. چه بسيار ديده شد كه براى نمونه چيزى گم شده و يك روز و دو روز و ده روز در
مسجد افتاده است تا صاحبش پيدا شود و بردارد. از همين رو در اسلام مستحب است كه
گمشده را برنداريم تا صاحب آن بيابد و بردارد.
كسى كه به راستى ايمان در دلش رسوخ كرده باشد نه تنها به ناموس مردم خيانت نيم كند
بلكه حتى نگاه شهوت آميز هم نمى كند. زن شايسته پرخاشگر نيست ، بد حجاب نيست ، چه
در خلوت و چه در جلوت ، چه در مدرسه و چه در غير مدرسه . اگر براستى زن باشد، انسان
باشد، عفت و وفا دارد؛ بد حجابى ندارد. چه قانون براى حجاب بگذارند يا نگذارند حجاب
او درست است و اصلا كارى به اين كارها ندارد چرا كه عفيف است و انسان . بعضى از زن
ها دنبال سوژه اى هستند، مثلا اگر عمامه به سرى يا مسئولى بگويد چادر هم نباشد طورى
نيست او مى گويد حالا كه اين طور است پس بايد بدون حجاب بيرون آمد مگر نه اينكه
چادر هم نباشد طورى نيست ! معلوم است كه اين فرد انسان نيست بلكه بدنبال سوژه است ،
وقتى با همين خانم كه يك كلمه ، حجاب را رعايت نمى كند، صحبت شود، معلوم مى شود كه
از نطر عفت عقب است . لذا قانون خوب است اما نه اينكه توانايى كنترل صددرصد انسان
را داشته باشد بلكه محتاج چيز ديگرى است تا بتواند انسان را متقى و با فضايل پرورش
دهد.
خلاصه ى درس بيست و يكم
- از آنجا كه انسان ذاتا تمايل به زندگى در اجتماع را دارد، نيازمند به وجود
قوانينى در جهت سامان دادن به كارهاى جامعه مى باشد. قانون براى آن است كه هر كس به
حق خود برسد و در ضمن كسى از حقى كه براى او معين شده است تجاوز ننمايد.
- قرآن كريم يكى از اهداف پيامبران را ايجاد و وضع قانون صحيح در اجتماع بر شمرده
است .
- قرآن از جمله ابزارى است كه براى كنترل انسان به كار برده مى شود.
- دو اشكال عمده براى قوانين مطرح مى شود: اول آنكه معولا كارآيى آن تنها در انظار
ديگران بروز مى كند و در خلوت و عدم نظارت قدرت برتر، بسيار كم رنگ مى شود و ديگر
آنكه قانون در مقابل كسى كه آن را وضع مى كند ناتوان است .
- قانون نيز مانند ساير قوايى كه تاكنون مطرح شد در هنگام استيلاى غرايز بر انسان
به شدت ناتوان مى شود.
درس بيست و دوم : امر به معروف و نهى از منكر(1)
يكى از نيروهاى كنترل كننده انسان ((نظارت ملى
)) است و به عبارت قرآن كريم ((امر به
معروف و نهى از منكر)). امر به معروف و نهى از منكر در رديف
نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج و جهاد واقع شده است ، يعنى از جمله فروع دين است و
قرآن به اندازه اى بر آن تاءكيد دارد كه آن را يكى از بال هاى سعادت مى داند. اگر
فردى يا اجتماعى از اين دستورات سرپيچى نمايد، قرآن با قسم مى فرمايد كه او زيانكار
است .
سوره ى والعصر اگر چه سوره ى مختصرى است اما دينايى معنى در آن نهفته است . اين
سوده مى فرمايد:
والعصر انّ
الانسان لفى خسر الّا الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا
بالصّبر
(والعصر،)
قسم به عصر- يعنى قسم به عصاره ى عالم خلقت كه حضرت ولى عصر(عج ) باشد - همه ى
انسان ها در زيانكارى اند؛ همه ورشكسته ، شقاوتمند و بدبخت هستند الا يك طايفه و آن
يك طايفه را اينگونه معرفى مى نمايد:
كنتم خير اءمه
اءخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون باللّه و لو ءامن اءهل
الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤمنون و اءكثرهم الفاسقون
(آل عمران ، 110)
به جز افرادى كه ايمان دارند و بر طبق ايمان خود عمل مى كنند. و بعبارت ديگر، امر
به معروف و نهى از منكر دارد. در آيه اى ديگر مى فرمايد:
والمؤمنون و
المؤمنات بعضهم اءوليآء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر
(توبه ، 71)
مسلمان و مؤمن دوست يكديگرند - و بعد علامت دوستى را مى فرمايد- مواظب يكديگر
هستند، بر يكديگر نظارت دارند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. نظير اين سوره
و اين آيات در قرآن فراوان است ، لذا همه و مخصوصا معلم ها بايد بدانند كه وظيفه ى
امر به معروف و نهى از منكر نظير وظيفه ى نماز است و همانطور كه مكلفيم نماز بخوانم
، مكلف هستيم كه امر به معروف و نهى از منكر نمائيم .
در اسلام امر به معروف و نهى از منكر به چهار قسم منحصر مى شود. قسمت اول مربوط به
فقه و فقاهت است . بنا به فرموده ى قرآن براى حفظ فقه و فقاهت و براى اينكه علماى
دين باشند و اسلام را نگهدارى كنند، دستهاى بايد مهيا گردند براى مجتهد و فقيه شدن
و ديگران نيز بايد از نظر امكانات آن گروه را تاءمين نمايند تا در رفاه و آسايش
باشند و در همين ارتباط به طور رسا و موكد مى فرمايد:
و ما كان
المؤمنون لينفروا كافة فلولانفر من كل فرقة منهم طآئفة ليتفقهوا فى الّذين و
لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون
(توبه ، 122)
يعنى حتما حوزه هاى علميه بايد در بين مسلمانان تاءسيس شود تا در آنها گروهى براى
تبليغ دين تربيت شوند؛ به اين مى گوئيم ((نظارت بنيادى در
امر به معروف و نهى از منكر)). وظيفه يك روحانى اين است كه
دين خدا را حفظ كند و علاوه بر آنكه خود متدين است و به دين عمل مى كند، مواظب دين
هم باشد و اگر خطرى پيش آمد
ولو بلغ ما بلغ
كوشش كند تا خطر را دور نمايد.
فتوايى را كه استاد جليل القدر، امام امت راجع به كتاب توهين آميز آيات شيطانى
نوشته ى سلمان رشدى مرتد صادر فرمودند از اين قبيل است . اين فتواى اخير در جهان سر
و صدا بپا كرده است و شيطان ها توجه پيدا كرده اند كه فتواهاى از اين نوع قادر به
تكان دادن دنيا است ، نظير فتواى تحريم تنباكو در زمان ميرزاى شيرازى .(18)
شياطين جهانى از علما ضربه خورده اند، آن هم ضربه هاى كارى . اگر همين علما نبودند
انگلستان همان روزهاى اول ايران را جزء مستعمرات خودش قرار مى داد به همان شكلى كه
در جنگ جهانى اول عراق ، لبنان ، شام مصر را مستعمره ى خود نمود. افرادى نظير آيت
اللّه كاشانى و آيت اللّه خوانسارى تفننگ بر دوش نهادند. چيزى كه براى انگلستان
اهميت داشت حضورشان در صحنه بود نه تفنگهايشان . و انگليس ضربه خورد و عقب نشينى
كرد. ضربه اى را كه اينك رهبر عظيم الشاءن انقلاب به انگليس وارد كرد نيز ضربه اى
سخت و كارى بود و نبايد خيال كرد چون رسانه هاى گروهى آنان فريادشان بلند است ، پس
ضربه نخورده اند، بلكه ضربه اى سخت خورده اند.
و اما قسم دوم : قرآن كريم مى فرمايد بايد هيئت آمرين به معروف و ناهين عن المنكر
داشته باشيم .
يعنى دولت اسلامى بايد وزارتخانه اى داشته باشد كه افراد آن كارشان نظارت بر كارهاى
ديگران و امر به معروف ونهى از منكر باشد. اگر پليس وظيفه شناس باشد و يا اگر
كميته حالت افراط گرى و تفريط گرى نداشته باشد از همين قبيل است و به راستى كه اگر
يك انجمن اسلامى در دانشكده ها يا دبيرستانى طرز كار كردن را بداند و بتواند كار
كند، هم كار خوبى است و هم اينكه عملش از نظر قرآن امضا شده است . قرآن شريف در اين
ارتباط مى فرمايد كه در بين شما دسته اى باشند كه وظيفه ى آنان نظارت و امر به
معروف و نهى از منكر باشد. يكى از كارهاى جمهورى اسلامى انشاء اللّه اين باشد. در
ممالك اسلامى جايى را سراغ نداريم كه آمرين به معروف ناهين عن المنكر باشند الا
حجاز كه آن ها هم كارهايشان بسيار زشت است و فقط مواظب هستند كه مبادا كسى قبر رسول
اكرم (ص) يا حجرالاسود را ببوسد. هر چند كار بى مزه اى مى كنند و اگر اين گروه
نبودند خيلى بهتر بود اما اسم خوبى دارند و در تمامى ممالك اسلامى بايد گروه آمرين
به معروف و ناهين از منكر با اعمال صحيح وجود داشته باشند و اميدوارم جمهورى اسلامى
بتواند شاهكارهايى را كه قرآن و اسلام دارند يكى پس ديگرى پياده نمايد.
سومين قسم آنكه همه ى افراد بايد بر كارهاى يكديگر نظارت داشته باشند كه به اين مى
گويند ((نظارت ملى )). قرآن مى
فرمايد، اگر امت اسلام بهترين امت به دليل نظارت ملى است .
و كذلك جعلناكم
امة وسطا لتكونو شهداء على الناس و يكون الزسول عليكم شهيدا و ما جعلنا الناس
القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت
لكبيره الا على الّذين هدى اللّه و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ان اللّه باالناس
لرءوف رحيم
(بقره ، 143)
اى مسلمان ! بهترين اديان تعلق به تو دارد و تو بهترين ملت ها هستى و الگو و سر مشق
براى جامعه ى بشر. رفيق بايد مواظب رفيقش باشد و اگر غيبتى كرد، نگاه شهوت آميزى
نمود و يا گناهى از او سر زد با زبان به او اعتراض نمايد و جلوى او را بگيرد. هر
گاه ديد رفيقش باابالى در نماز است از او بخواهد كه نماز را اول وقت بخواند. زن بر
شوهر، شوهر بر زن و هر دو بر بچه هايشان نظارت داشته باشند. اگر كسى ديد كه رفيقش
موعظه و پند و نصيحت دست از گناهش بر نمى دارد با او قطع رابطه نمايد و در صورت
اصرار بر گناه كاملا رفاقت خود را قطع نمايد. به اين مى گوئيم ((مبارزه
ى منفى )) و اين مبارزه منفى لازم است كه در زندگى مسلمان
باشد. اگر با زبان خوش به رفيق خود گفت كه نماز و روزه را بپاى دارد و دروغ نگويد،
غيبت نكند، تهمت نزند و ... و رفيقش پذيرفت كه خوب وگرنه چنين رفيقى بدرد نمى خورد
بايد قطع رابطه كند. بنا به فرموده ى قرآن اين عمل بسيار مؤثر است و از همه تقاضا
دارم كه به نظارت ملى توجه داشته باشند.
امر به معروف و نهى از منگر مانند نماز و روزه واجب است و بى تفاوتى راجع به رفيق و
جامعه و زن و شوهر گناه بزرگى است ، به اندازه اى بزرگ كه به حضرت شعيب
(19) از جانب خداوند خطاب آمد كه : ((شعيب !
تصميم گرفته ام كه صد هزار نفر از امت تو را هلاك كنم ، از امت تو چهل هزار بد
هستند و شصت هزار خوب .)) حضرت شعيب گفت : ((خدايا!
اينكه بدها كيفر اعمال زشت خويش را ببيند، درست اما خوب ها ديگر چرا؟))
از سوى خداوند خطاب شد: ((براى آنكه بدها گناه كردند و خوب
ها ديدند و سكوت كردند.)) اين امر به معناى آن است كه در
زندگى آنان امر به معروف و نهى از منكر نبود، لذا از همين لحظه تصميم بگيريد كه
رفيق خود را تربيت كنيد، برادر وار و بدون توهين و سرزنش و به شكلى كه كسى هم نباشد
و خجالت نكشد، او را از گناه باز داريد. آيينه وار گناهان رفيق خود را به او نشان
دهيد كه المؤمن
مرآت المؤمن .
و بالاخره قسمت چهارم از امر به معروف و نهى از منكر، ((انتقاد))
است . انتقاد، عيوب ديگران را به آنان گفتن است البته به نحوى كه لطمه به شخصيت و
احساساتشان وارد نيايد يعنى بايد برادرانه عيب جويى كرد. عيب جويى بر سه قسم است :
اول آنكه پشت سر باشد كه به آن غيبت مى گوئيم و گناهش بسيار بسيار بزرگ است و دوم
عيب جويى در رو است اما همراه با تحقير، سرزنش ، استهزاء و خوار نمودن فرد كه اين
هم اگر گناهش از غيبت بيشتر نباشد، كمتر نيست و قرآن كريم اين دو دسته را كنار هم
گذاشته است و مى فرمايد: ((واى بر عيب جوى ، چه پشت سر و چه
رو در رو)) نو سوم نيز انتقاد است . مثلا اگر كسى پرخور است
يا زياد مى خوابد و ... بايد همانند آيينه عيب هاى او را به وى نشان داد. بايد
عيوبى را كه هر چند گناه نيست ولى در شاءن و شخصيت يك مسلمان هم نيست به وى تذكر
داد تا عيب ها رفع گردند.