ويژگى هاى معلّم خوب

استاد آيه الله حسين مظاهرى

- ۱۰ -


خلاصه ى درس هجدهم
- وجدان اخلاقى از جمله وسايل كنترل غرايز است و اسلام اهميت فراوانى براى آن قائل است .
- انسان توسط وجدان اخلاقى نسبت به كارهاى نيك ترغيب مى شود و پس از انجام كارهاى صحيح نيز مورد تحسين آن واقع مى شود. در مورد اعمال نادرست وجدان اخلاقى به صورت عكس عمل مى كند.
- اگر وجدان اخلاقى فعال باشد، كمك كننده ى خوبى است تا بسيارى از مفاسد از زندگى انسان دور شود.
- يك معلم خوب و داراى وجدان اخلاقى ، رفتارش با شاگردانش همانند نحوه ى برخورد و رفتارش با فرزندان خود است .
درس نوزدهم : وجدان اخلاقى (2)
تا ايجا گفته شد كه ((وجدان اخلاقى )) يكى از نيروهاى كنترل كننده ى انسان است و قرآن كريم نيز به آن اهميت داده است . تذكرى كه لازم است داده شود اين است كه بايد مواظب بود كه وجدان اخلاقى زنده نگهداشته شود و به عبارت ديگر اگر مى خواهيم كه وجدان اخلاقى پرورش يابد و تقويت گردد، بايد آن هنگام كه ما را تشويق و ترغيب مى كند، حرفش را بشنويم و عمل كنيم و در وقتى كه تهديدمان مى كند و عمل ناپسند ما را تقبيح ، تازيانه هاى او را به جان بخريم ، در اين حالت پرورش پيدا مى كند. اگر شما اينگونه عمل نمائيد، آدمى عاطفى خواهيد شد و اگر هم آدم عاطفى شديد در مدرسه يك معلم عاطفى و در جامعه يك انسان عاطفى هستيد. اما اگر حرف وجدان اخلاقى را نشنويد، مانند درختى كه به آن آب داده نشود، كم كم پژمرده مى شود و از شما ماءيوس مى گردد و سر انجام مى ميرد. در قرآن اسم اين كار ((قساوت قلب )) گذاشته شده است و در قسمتى از قرآن كريم آمده است : واى بر كسى كه عاطفه ندارد و سنگدل است . در جايى ديگر مى فرمايد: آن كس كه سنگدل است و عاطفه ندارد، ديگر خيرى در او ديده نمى شود؛ و يك تشبيهى هم قرآن مى كند و مى فرمايد: سنگ گاهى فايده دارد، از آن آب چشمه جارى مى شود، سنگ گاهى از خوف خداوند ذره ذره مى شود اما اگر دل انسان سنگ شد و عاطفه در آن نبود و وجدان اخلاقى مُرد؛ اين دل از سنگ بدتر خواهد شد و ديگر خيرى در آن دل و آن انسان نيست . يعنى دل اين افراد از سنگ سخت تر مى شود و از خدا نمى ترسند. كسى كه وجدان اخلاقى نداشته باشد يك انسان خود گرا و خود خور است و بد اخلاق .
راستى اين آمريكا، شوروى ، آلمان و ديگر ابرقدرت ها چقدر سنگدل هستند. كارشان به آنجا رسيده است كه معادن عظيم كشورهاى ضعيف را غارت مى كنند و مردم آن ها را علاوه بر بى فرهنگى در فقر شديد نيز قرار مى دهند و اين فقر به اندازه اى شديد است كه چندين هزار بچه در اين ممالك از بد غذايى يا بى غذايى مى ميرند، در حالى كه اهالى اين مناطق روى معادن طلا و نفت زندگى مى كنند و اين عمل قساوت است . قرآن كريم مى فرمايد:
و اذا سمعوا ما اءنزل الى الرّسول ترى اءعينهم تفيض من الدّمع مما عرفوا من الحقّ يقولون ربنا ءامنّا فاكتبنا مع الشهدين
(مائده ، 83)
آيه ى شريفه مربوط به يهودى ها است و اين مصيبت ها را اين يهودى ها بر سر دنيا آورده اند. امروز دستگاه حكومت در اختيار صهيونيست ها و يهودى ها است و اين آيه شريفه در اين رابطه ، زنگ خطرى است . مى گويد كه اگر انسان قسىّ القلب شد و وجدان اخلاقى و عاطفى را از دست داد، چه زن و چه مرد، در خانه استثمارگر است و مى خواهد كه در رفاه باشد هر چند به قيمت در سختى افتادن ديگران . چنين شخصى اگر به عنوان معلم به دبستان ، دبيرستان يا دانشگاه راه يابد باز هم آدمى است استثمارگر و استعمارگر و به قول امروزى ها، مى خواهد حرفش را تحميل كند، مى خواهد اعمال قدرت كند.
يك معلم بايد پدرى مهربان باشد و اگر زن است مادرى دلسوز، نه يك استثمارگر. انسان قسىّ القلب راضى است كه تمام افراد جامعه بميرند تا او در رفاه باشد. مثال هايى در جامعه وجود دارد كه فكر جامعه است ، مانند آنكه مى گويد: ((ديگر كه براى من نجوشد، سر سگ در او بجوشد!)) يا ((آب بيايد دنيا را بگيرد. اما خانه من باقى بماند!)) اين مثال هاى عاميانه و غلط از كجا تشكيل شده است ؟ از انسان هايى خودخواه كه فقط به فكر خودشانند. كسب كه به فكر ديگران نيست خودگرا است ، اگر به مدرسه مى رود براى پول به جيب زدن و به رفاه رسيدن است و از همين رو است كه اگر يك مقدار حقوقش كم باشد به قول عوام ((به سيم آخر مى زند)) و مثلا به من و يا سايرين و به هر كس كه دست او برسد نامه مى نويسد و به اصطلاح فحش مى دهد! معلوم است ، اين فرد استثمارگر است ، نتوانسته استثمار بكند، اينگونه عمل مى كند.
قبل از اين مطرح شد كه اگر به حرف وجدان اخلاقى توجه كنيم و بدان عمل نمائيم پرورش مى يابد و انسان مبدل به انسانى عاطفى مى شود. عزيزان من ! اگر عاطفه نداشته باشيم به افراد خانواده خويش نيز ترحم نخواهيم كرد. خانم اگر عاطفه نداشته باشد به بچه خود توهين خواهد كرد و كتك خواهد زد، چه رسد به بچه هاى سر كلاس ، حالا مى خواهد عقده اى شود يا نه ! اگر مرد عاطفه نداشته باشد حتى كودك يك يا دو ساله خود را نيز به باد كتك مى گيرد.
بر اساس روايات ، همه ى ظالم ها را در يك جا جمع مى كنند، يعنى ((ريگان )) را با فردى كه در خانه اش ظلم كرده و همينطور ((صدام )) را با معلمى كه به شاگردان خود توهين مى كند، در يك محل جمع مى كنند، تا آجا كه اگر كسى به ظالمى به اندازه ى ريختن آب در دواتش يا تراشيدن قلمش كمك كند نيز كنار همان ظالم قرار مى دهند. اشكال مى شود كه قرار گرفتن صدام و ريگان كنار هم امرى دست اما يك معلم بد اخلاق ديگر چرا همراه آنان ؟ كسانى كه روايات را از ديد تحليل اخلاقى بررسى مى كنند در پاسخ اين سؤ ال مى گويند كه هر ظالم و بى عاطفه اى تنها به آن مقدار كه قدرت داشته باشد، ظلم مى كند. آن خانم كه در كلاس به دانش آموزان توهين مى كند اگر قدرت ((تاچر)) را داشته باشد به اندازه ى او ظلم خواهد كرد و به ههين ترتيب آقاى معلمى كه در كلاس يا منزل به بچه كتك مى زند اگر به جاى ((ريگان )) يا ((بوش )) بود، همانند آنان عمل مى كرد ولى حالا كه قدرتش به اندازه آنان نيست و نمى تواند بر همه ى دنيا ظلم كند، در خانه ظلم مى كند. همين فرد اگر قدرت ظلم در خانه را هم نداشته باشد به سگ و گربه ظلم مى كند و اگر گربه اى را گوشه اى يافت سنگى را به سويش پرتاب مى كند. خدا نكند كسى بى عاطفه شود كه تا آنجا پيش ‍ مى رود كه مال بچه يتيم را مى خورد و يا اينكه ((ريگان )) مى شود و مال آفريقائيهاى سياه بيچاره و گرسنه را مى خورد. كارى بكنيد كه عاطفه داشته باشد.
انسان آن هنگام كه ده دنيا مى آيد، عاطفه همراه او است . آيات قرآن كريم مى گويد كه انسان با عاطفه است و داراى وجدان اخلاقى و تا آنجا قرآن كريم به اين وجدان اهميت داده است كه بدان قسم ياد نموده است ولى انسان وجدان اخلاقيش را مى كشد و نابود مى كند. تقاضايى كه دارم اين است كه عاطفه خود را آبيارى كنيد و پرورش دهيد و نگذاريد پژمرده شود. پيش از اين بيان شد كه در هنگام كار خلاف ، ضربات وجدان آغاز مى شود، اما بايد دانست كه اين ضربات به تدريج ضعيف مى شود و اگر حرفش ‍ شنيده نشود عاقبت به اتمام مى رسد. مثلا شما عزيزان در پاره اى موارد و زمينه ها از نفس لوّامه و وجدان اخلاقى بسيار عالى برخورداريد. براى نمونه اگر متوجه شويد كه شخصى نگاه شهوت آميز به زن مردم كرد، ناراحت مى شويد. نسبت به دزدى وجدان اخلاقى شما بسيار قوى است از اين رو هيچ وقت دزدى نمى كنيد و يا اگر بدانيد پسرى يا دخترى دوستى دارد ديگر با آن پسر حرف نمى زنيد و ديگر خانم ها با آن دختر حرف نمى زنند و مراوده نمى كنند و اصلا از كلاس و جمع خودشان بيرونش مى كنند. در اين موارد كه ذكر شد و امثال آن وجدان اخلاقى ما قوى است اما در بعضى چيزها نه مانند غيبت ، شايعه پراكنى و تهمت زدن كه بارها به سنگينى گناه و عقوبت سخت آنان اشاره كرده ام و در بين افراد فراوان ديده مى شود.
پيامبر اكرم (ص) فرمودند: زمانى بر امت بيايد كه نه تنها از غيبت كردن ناراحت نمى شوند بلكه لذت نيز مى برند و غيبت نُقل مجالس خواهد شد. قرآن مى فرمايد: مرگ بر آن كسى باد كه سخنى را مى شنود و بدون استدلال مى پذيرد و پراكنده اش مى كند؛ اين شايعه پراكنى است كه زياد مشاهده مى شود. بعضى اوقات كه نفس لوّامه مى ميرد و مبدّل به نفس محسنه مى شود از اينكه تهمت مى زند يا غيبت مى شوند خوشحال است و بر اثر زخم زبان زدن احساس لذت مى كند. علماى علم اخلاق به اين حالت نفس ‍ محصنه مى گويند. اشخاص گاهى مى گويند: ((دلم حال آمد از اينكه فلان حرف را به او زدم !)) يعنى آنكه من وجدان اخلاقى ندارم و وجدان اخلاقيم مرده است و قرآن مى فرمايد كه واى بر چنين شخصى .
به همه سفارش مى كنم اگر نفس لوّامه مرده است ، زنده اش كنيد. چرا در مورد غيبت ، تهمت و يا شايعه پراكنى و دروغ نفس لوّامه مرده است ؟ براى اينكه به نصايح او توجه نكرده ايم . خدا نكند كه فردى نگاه به نامحرم بكند، بار اول از عمل خويش ناراحت مى شود و دفعه ى دوم نيز همينطور و در دفعات بعدى نيز ضربات وجدان بر او وارد مى شود ولى اگر توجه به آن نكند كم كم تاءثير ضربات از بين مى رود تا يك وقت به آنجا مى رسد كه نگاه حرام مى كند و لذت هم مى برد و ديگر وجدان اخلاقى عكس العمل نشان نمى دهد و كشته شده است .
اول چيزى كه يك معلم بايد داشته باشد وجدان اخلاقى است و اگر مايليد يك معلم خوب باشيد وجدان خود را دريابيد.
نكته ى ديگرى كه بايد به شما عزيزان متذكّر شوم و تقاضا نمايم كه به آن اهميت دهيد اين است كه بدانيد زنده شدن وجدان اخلاقى در انسان بسيار ارزنده است و انسانيت را در شخص زنده و شكوفا مى كند و در ضمن براى آخرت هم خيلى خوب است و علاوه بر اينها براى كسانيكه سير و سلوك دارند نيز مفيد مى باشد. از سفارش هايى كه علمتاى علم اخلاق به شاگردان خود مى كنند اول اين است كه شبانه روز خدمتى براى اجتماع بكنند و دل دوسه نفر را به دست آورند، خصوصا قلب افراد بى گناه مانند بچه ها را.
از علامه مجلسى (15) قصيه اى را تعريف مى كنند. مى دانيد كه علامه ى مجلسى از مقام بالايى برخوردار است . يادم نمى رود، در مجلسى كه استاد بزرگوارم رهبر عظيم الشاءن انقلاب نيز حضور داشتند، شخصى گفت : ((علّامه مجلسى ، آخوند دربارى بود)) امام از انى جمله خيلى ناراحت شدند و فرمودند: ((نگوييد علّامه آخوند دربارى بود، بگوييد شاه عباس ‍ نوكر علّامه مجلسى بوده است .)) علّامه مجلسى ، شيخ بهايى و چند نفر ديگر از اين علما، با حضور خود در سلسله صفويّه كارهاى عظيمى انجام دادند و اصلا بايد بگويم شيعه الآن مرهون همين افراد است . قبل از اينها در ايران تنها شهرهاى قم ، سبزوار و دهى بين همدان و ارك شيعه بودند. حضور علّامه ها و شيخ بهايى ها(16) و كاشف الغطاءها(17) در اين دستگاه ها توانست شيعه گرى را به دست ملت ما برساند ولذا مقام اينها خيلى عالى است .
محدّث زاده ، پسر مرحوم آقا شيخ عباس قمى - رضوان اللّه تعالى عليه - مى گفت كه من چيزى قبلا راجع به علّامه مجلسى گفته بودم ، در خواب پدرم را ديدم كه خيلى غضبناك بود و به من گفت : اى پسر تو را چه به علّامه مجلسى ؟ علّامه مجلسى درصدر علما است .
علّامه مجلسى با شاگرد خود، مرحوم جزايرى ، وعده گذاشتند كه هر كدام زودتر از دنيا برفتند، به خواب ديگرى بيايند. ابتدا علّامه در گذشت و پس ‍ از مدتى به خواب شاگردش آمد. مرحوم جزايرى پرسيد: ((آقا! چه شد؟))(جمله اى كه براى بحث ما بسيار ارزنده است اين پاسخى است كه علّامه مجلسى به شاگردش داد) علّامه گفت : ((دو چيز به درد من خورد. يكى آنكه روزى تگرگ مى باريد و من بچه گربه اى را ديدم كه اين طرف و آن طرف مى رود. دلم به حالش سوخت و او را زير لباسم گرفتم و به مسجد رفتم . پس از ايستادن تگرگ او را رها كردم . ديگر آنكه روزى يك سيب در دستم بود و ضمن عبور بچه اى كوچك كه در دامن مادرش بود آن سيب را ديد و ذوق كرد و من نيز سيب را به آن كودك دادم . اين دو كار خيلى برايم فايده داشت .)) بايد توجه داشت كه علّامه صاحب مجموعه ى گرانقدر بحارالانوار است ولى اشاره او به اين دو عمل بود. در همين رابطه يكى از بزرگان مى گفت : ((زمانى يك حال ((بى توفيقى )) پيدا كردم (عرفا به اين حال مى گويند ((قبض ))) و نمى دانستم از كجا سرچشمه گرفته است تا اينكه در خواب به من گفته شد كه گنجشكى از دستم شكايت كرده است . وقتى از خواب بيدار شدم به ياد آوردم كه مدتى قبل عده اى از كودكان را ديده بودم كه بچه گنجشكى را گرفته بودند و با آن بازى مى كردند و من بى آنكه اعتنايى كرده باشم مشاهده كردم و گذشتم . اكنون دريافته بودم كه علت بى توفيقى ام همان است و دليل عدم پيشرفتم در سير و سلوك خود را يافتم . از اين بابت بسيار افسرده و ناراحت بودم . به صحرا رفتم ، ناگهان بچه گنجشكى را در دهن مار ديدم ، عصاى خود را بلند نمودم ، مار ترسد، و گنجشك را رها كرد و به سوراخش خزيد. بچه گنجشك را گرفتم و نوازش ‍ كردم و به مادرش رساندم .)) سپس ادامه مى دهد كه در خواب ديدم (البته اين ها خواب نيست بلكه به آن ((كشف و شهود)) مى گويند، اما چون نمى خواهند ((منيّتى پيدا شود، اسمش را خواب مى گذارند): ((در خواب به من گفتند كه گنجشكى پيش خدا از من تشكر كرد. وقتى از خواب برخاستم احساس كردم آماده و با نشاط هستم و لذت در عبادت براى من پيدا شده است .))
تقاضا دارم دل بچه را بدست بياوريد. اگر لياقت دارد نمره 5/17 او را 18 بدهيد، با همين نيم نمره دلش را بدست بياوريد. با يك ((جانم ))، ((عزيزم )) مى شود دل او را بدست آورد. از او عصبانى نباش و با عاطفه باش . حق كشى نكنيد بله ، به افرادى كه لياقت ندارند بدون علت نمره ندهيد، اين واضح است اما خشك هم نباشيد. مثلا نمره ى همه 20 باشد اما نمره يك نفر 75/19. اين كار بدى است . اگر يك روانشناس يا روانكار به اين عمل بنگرد، اين را بيمارى مى داند. اگر هم شاگرد لياقت نداشت با او كار شود تا لياقت پيدا كند. كارى كنيد كه دل بچه ها را بدست بياوريد.
خلاصه ى درس نوزدهم
- شرط ادامه ى فعاليت وجدان اخلاقى آن است كه زنده نگهداشته شد، يعنى آن هنگام كه تشويق و تحسين مى كند مبادرت به انجام عمل كنيم و هر گاه عملى را ناپسند و غلط مى نماياند از انجام آن كار دورى جوييم .
- نشنيدن صداى وجدان شدت آن را كاهش مى دهد و هر چه كمتر به آن توجه شود ضعيف تر خواهد شد تا آنكه قطع مى شود و قساوت قلب پديد مى آيد.
- به فرموده ى قرآن كريم ، انسان از آن زمان كه به دنيا مى آيد عاطفه همراه او است اما بسيارى از افراد اين عاطفه و وجدان اخلاقى را نابود مى كنند. با از بين رفتن وجدان اخلاقى نه تنها فرد از انجام گناه ناراحت نمى شود بلكه در او احساس لذت بوجود مى آيد و قرآن مى فرمايد واى بر چنين شخصى .
درس بيستم : وجدان اخلاقى (3)
بحث ما در رابطه با وجدان اخلاقى بود و تاكنون دانستيم كه وجدان اخلاقى از نعمت هاى بزرگ است و كاربرد عجيبى نيز دارد و انصافا اگر جاذبه محبت و عشق در عالم وجود نبود، قطعا همه ى موجودات من جمله انسان منقرض مى شدند. به محبت و عاطفه به دليل خصوصيتى كه در انسان ايجاد مى كنند، وجدان اخلاقى مى گوئيم .
به راستى اگر انسان وجدان نداشته باشد و اگر عاطفه و محبت اجتماعى در او نباشد، از هر ميكروبى پست تر مى شود. قرآن شريف در ارتباط با حبّ به مال انسان قضيه اى را از حضرت داود نقل مى كند و مى فرمايد دو برادر شكايتى را پيش آن حضرت مطرح كردند. يكى از برادرها گفت : ((برادر من نود و نه گوسفند دارد و من تنها يكى و اينك برادر من قصد دارد كه اين يك گوسفند را هم از من بگيرد تا او صد گوسفند داشته باشد و من هيچ .)) شنديدن اين جمله موجب ((گُل كردن )) عاطفه حضرت داود شد، لذا فرمود: ((آن برادر به تو ظلم مى كند.)) مشخص است كه اين اظهار نظر مخالفت مقام شامخ حضرت داود است چرا كه مى بايست از شاكى تقاضاى شاهد براى ادّعايش مى كرد و بر درستى يا نادرستى اظهارات او اطّلاع كافى مى يافت ، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: ما داود را امتحان كرديم . بعد هم حضرت داود پشيمان شد.
قضيه ى فوق كه در قرآن آمد براى اين منظور است كه نشان دهد اگر انسان عاطفه نداشته باشد به جايى ميرسد كه مايل است همه چيز متعلق به او باشد و ديگران بى چيز باشند. طبع انسان يعنى طبع غريزى او حب مال است . در مابقى غرايز نيز به همين شكل ، يعنى اگر - العياذ باللّه - انسان شهوتران شد كارش مى رسد به آنجا كه خواهان حرمسرا است و اگر جاه طلب باشد، بدنبال رياست كل جهان است و در مقابل ، ديگران چيزى نداشته باشند. اگر غرايز انسان توفانى شود تا آن مرحله پيش مى رود كه با گناه و بى گناه و كوچك و بزرگ فرقى براى او ندارد و به فرموده ى قرآن كريم ، طبع انسان طورى است كه اگر بيفتد در مسير ضلالت ، ديگر نه چشم حقيقت بين دارد و نه گوش حقيقت شنو و نه دلى كه بفهمد.
ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين لايبصرون بها و لهم ءاذان لايستمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اءولئك هم الغافلون
(اعراف ، 179)
اگر يكى از تمايلات انسان بر او غلبه كرد از نظر معنوى كر، كور و نافهم مى شود و به تعبير قرآن شريف ، اگر افتاد در راه ضلالت و نيروى كنترل كننده اى نداشت از چهار پا بدتر مى شود.
ضمن بررسى سيره ى انباء و ائمه اطهار، گاهى مشاهده مى شود كه آنان از تحريك عاطفى استفاده مى نمودند. در تاريخ آورده اند كه شخصى خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و از همسايه اش شكايت كرد. پيامبر (ص) از او خواستند كه صبر كند و با همسايه اش بسازد. همسايه ى خوب فقط اين نيست كه ظلم به همسايه يكند و رفيق خوب تنها اين نيست كه به رفيق خود خوبى كند بلكه همسايه و رفيق خوب آن است كه بر بدى همسايه و رفيقش ‍ بسازد. اين يك فرمول و يك جمله ى اخلاقى است در اسلام . زن و شوهر خوب تنها اين نيست كه به يكديگر خوبى كنند كه به طور عادى اينگونه است بلكه از ديدگاه پيامبر اكرم (ص)، مرد خوب آن است كه بر بدى همسر خود بسازد و صبر و گذشت و فداكارى داشته باشد و به همين شكل زن نسبت به شوهرش .
پس از مدتى كه پيامبر (ص) مرد را نصيحت نموده بود، مجددا مرد برگشت و از بدى هاى فراوان همسايه اش شكايت نمود واين بار نيز پيامبر اكرم (ص) او را دعوت به صبر نمودند فرمودند: اگر انسان بر بدى ديگران صبر نمايد اجر و پاداش عظيم دارد، به اندازه اى كه قرآن شريف مى فرمايد، براى هر كار خوب يك حساب و كتابى است ولى براى صبر حساب و كتابى نيست و خداوند بى حد و حساب پاداش عنايت مى كند.
قل ياعباد الّذين ءامنوا اتّقوا ربّكم للذين اءحسنوا فى هذه الدنيا حسنة و اءرض اللّه واسعة انما يوفى الصّابرين اءجرهم بغير حساب
(زمر، 10)
مدتى بعد، مردى براى سومين بار خدمت پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد: ((يا رسول اللّه ! ديگر نمى توانم صبر و گذشت داشته باشم ، همسايه ام آزار بسيارى نسبت به من روا مى دارد)). پيامبر اكرم (ص) فرمودند: ((روز جمعه قبل از نماز جمعه ، اثاثيّه ى منزل خود را بگذار وسط كوچه ، زن و بچه ى خود را نيز همچنين .)) مرد به توصيه پيامبر (ص) عمل نمود و هنگامى كه عابرين علت را از اين حركت او جويا مى شدند در پاسخ مى گفت : ((واى از همسايه ى بد!)) مردم در اطراف او جمع شدند(اين نشان مى دهد كه احساسات مردم عليه همسايه بد تحريك شد و مشخص ‍ مى نمايد كه قصد پيامبر (ص) از چنين توصيه اى چه بوده است ) اين عكس ‍ العمل مردم و فشارى كه به همسايه بد وارد آمد بالاءخره كار را به جايى رساند كه همسايه بد مجبور به التماس شد و به همسايه خود گفت : ((آقا! مرا ببخش ، اشتباه كردم . ديگر بدى نخواهم كرد)) و بالاءخره با التماس و خواهش ، همسايه اش را به منزل باز گردانيد و از اين راه همسايه بد تنبه شد و دست از كار بد و ناشايست خود برداشت .
پيامبر (ص) با اين دستور چه كردند؟ ايشان با استفاده از وجدان اخلاقى و به كار گرفتن عواطف مردم ، عموم را عليه خطاكار به حركت در آوردند. تحريك احساسات و عواطف قادر به انجام كارهاى فراوانى است . از معلم ها تقاضا دارم كه در كلاس از اين وسيله به شايسته ترين شكل بهره بردارى كنند.
خانم معلم ها بطور طبيعى قدرت تحريك عواطف دارند. زن هر چند از نظر جسمى ضعيف تر از مرد است اما پروردگار عالم اسلحه تحريك عاطفه را در اختيار او نهاده است كه عموم در برابر آن خاضع هستند. اگر ظلمى به زنها شود سلاح گريه و همچنين نحوه ى صحبت ايشان مؤثرترين حربه ى آنان است . به همين دليل است كه به هيچ وجه جنجال آفرينى و زبان درازى و امثال آن مطابق روحيات اين قشر نيست اگر هم ديده شود كه خانمى زبان دراز است و در مقابل شوهرش مى ايستد و به راستى مسلط بر شوهرش ‍ شده است ، بدانيد بر خود تحميل كرده است و اين با وجدان و عاطفه و ذاتش سازگار نيست . اينكه گفته مى شود زن ((ناقص العقل )) است ، اشتباه است ؛ اين به معناى بيشتر بودن عواطف او است . فعاليت اصلى زنان خانه دارى ، شوهر دارى و عمدتا تربيت و بچه دارى است ، از اين رو بايد از نظر عاطفه و احساسات قدرتمند باشد.
بهترين روش شكوفا نمودن استعداد شاگردان ، تحريك احساس و عاطفه آن ها است وگاهى يك ((آفرين )) گفتن به آنان موجب رشد استعدادشان است . اگر معلم در عوض زخم زبان ، تند خويى و پرخاشگرى نسبت به شاگردان - كه غلط و گناه است - تحريك عاطفه كند، قطعا شاگرد بى استعداد، استعداد پيدا مى كند.
پيش از اين نيز متذكر شدم كه مبادا فكر كنيد نمى توان افراد بى استعداد را مستعد نمود. بدانيد كه غالب مخترعين از نظر استعداد علمى ضعيف بودند. براى نمونه ((انيشتين )) با آن فرضيه ى بسيار مشكل كه ارائه نمود و افراد قادر به درك آن قليل اند؛ در حالاتش نوشته است كه بارها در دبستان و دبيرستان مردود شده بود. پاستور، گاليله ، نيوتن وبسيارى ديگر نيز وضعيت بهترى نداشتند ولى به درجات عالى رسيدند. گفتم معلم ها قادر به شكوفا نمودن استعداد شاگردان و به پيش راندن آنانند ولى متاءسفانه اكثر معلم ها عاطفه اى كه اسلام مى خواهد، ندارند و فقر مالى روى آنان اثر مى گذارد. معلم دبير و يا استادى كه خود فردى عقب مانده است و زير بار مشكلات زندگى فرسوده ، نمى تواند بچه كم استعداد را جلو بياورد، حتى گروهى از علماى اسلامى كه به مقامات بلندى رسيدند داراى استعداد كم يا ضعيف بودند. در مخترعين و علما چيزهايى مشاهده مى شود كه باعث تعجب است و به سختى باور كردنى است مثلا درباره ى يكى از مخترعين جايى چنين خواندم : بنا به روال غربى ها كه با سگ و گربه انس و الفتى دارند و حتى گاهى برايشان قبرستان مى سازند، آن مخترع هم علاقه ى خاصى به گربه داشت و گاهى نيمه هاى شب به انتظار گربه بيدار مى ماند تا موقعى كه گربه از گردش شبانه باز گردد و او در را برويش بگشايد و بتواند داخل منزل شود. بالاءخره پس از مدت ها تفكر به اين نتيجه رسيد كه نجارى خبر كنند تا سوراخى در درب خانه ايجاد نمايد و گربه در ورود و خروج مشكلى نداشته باشد. نجارى را به منزل آورد و به او گفت كه دو سوراخ زير در بوجود آورد و وقتى نجار پرسيد: ((چرا دو سوراخ ؟)) مخترع گفت : ((يكى بزرگتر براى گربه ى مادر و آن يكى كوچكتر براى بچه اش )). نجار گفت : ((خوب ، همان سوراخ كه گربه بزرگ از آن عبور مى كند، بچه گربه نيز وارد و خارج خواهد شد و احتياجى به دو سوراخ نخواهد بود)) مخترع وقتى اين حرف را شنيد با تعجب گفت : ((عجب ، اين را ديگر نمى دانستم !))