گاهى اوقات معلّم مى خواهد
كار خوبى انجام دهد اما بد از آب در مى آيد، لذا به شما عزيزان سفارش
مى كنم كه مواظب باشيد؛ پرخاشگر نباشيد، شخصيت بچه ها را نكوبيد كه
شررها پديد مى آيد و يقين داشته باشيد كه با ادب و با تسلط بر اعصاب
بهتر مى توانيد بچه ، نوجوان و يا جوان را تربيت كنيد تا با پرخاشگرى ،
پرخاشگرى چيزى جز ضعف اعصاب نتيجه نخواهد داشت و سفارش مى كنم كلمات
استهزاءآميز و فحش بر زبانتان جارى نشود. من شاگردى را سراغ دارم كه بر
اثر فحش معلّم خود را كُشت و يا جنايتكار شد. افرادى بودند كه زيان بى
ادب ، موجب كشته شدن آن ها گرديد و به قول شاعر، زبان سرخ سر سبز مى
دهد بر باد.
خدا نكند علم براى كسى غرور بياورد زيرا همان علم موجب بدبختى و به
كشتن دادن وى مى شود. اصولا غرور انسان را به زمين مى زند و فرقى از
اين بابت براى فرد و يا جمع نيست . اسلام و قرآن مى گويد،اگر لشكر
اسلام هم دچار غرور گردد، حتما شكست خواهد خورد.
واقعه اى تاريخى را در رابطه با غرور عليم و عواقب آن عنوان مى كنم .
((ابن مقفّع )) اديب بزرگ
و موجب افتخار ايران ، در دورران بين العباس و در دربار داراى جاه و
مقام بالاى بود. او مغرور بود و بدليل همين غرور علمى بد زبان . او كه
در بصره زندگى مى كرد و نسبت به حاكم بصره نه تنها اعتنايى نداشت بلكه
حتى در جلسه اى به او اهانت كرد و حاكم نيز كينه ى او را به دل گرفت و
همواره در پى يافتن بهانه و فرصتى براى انتقام بود.
اتفاقا عموى منصور دوانقى - خليفه ى وقت - سر به شورش برداشت ولى شكست
خورد. منصور قصد مجازات عموى خود را داشت اما نزديكانش از او خواستند
كه عموى خود را امان دهد، منصور قبول كرد و گفت : ((امان
نامه اى بنويسد و بياوريد تا امضاء كنم .))
اطرافيان نزد ابن مقفّع رفتند و او نيز از روى غرورى كه ذكر شد، امان
نامه را به صورت بدى نوشت . او نوشت : ((منصور
باخود عهد كرد كه عمويش را ببخشد و اگر نبخشيد از حكومت عزل و اموالش
مصادره شود.)) امان نامه را پيش منصور آوردند
و او از متن نامه عصبانى شد اما چيزى نگفت و به حاكم بصره دستور داد
ابن مقفّع را گوشمالى دهد واز اسب غرور پايين آورد. اينك زمان مناسب
براى انتقام را حاكم بصره يافته بود، پس به دستور وى ابن مقفّع فرا
خوانده شد. لحظه اى كه ابن مقفّع برابر حاكم قرار گرفت صحنه ى عجيبى
بود، حكم منصور در دست حاكم بصره و تنورى پر از آتش ، آماده . در ابتدا
ابن مقفّع سعى كرد شماتت هاى گذشته را تكرار نمايد و موقعى كه آن را بى
فايده ديد به التماس پرداخت ، ليكن آن هم سودى برايش نداشت . حاكم بصره
ابتدا دست و پاى او را بريد و در تنور انداخت و بدنبال آن خود ابن
مقفّع را هم به تنور سرايز نمود و در آن را بست ، و بدين ترتيب خون ابن
مقفّع به علت زبان پرخاشگر ريخته شد و غرور علمى ، او را به كشتن داد.
من بارها به معلّم ها گفته ام ، با بچه هاى خود و با شاگردانتان با
مهربانى صحبت كنيد و به آنان ((عزيزم
)) و ((جانم
)) بگوئيد. اگر شاگرد شما خيلى هم كودن باشد باز
هم با رفتار شما و با همين ((عزيزم
)) و ((جانم
)) شما استعداد پيدا مى كند.
آيا مى توان شاگرد كودن را با استعداد كرد؟ شما معلمين بگوئيد:
((آرى ، اگر من معلّم باشم مى توانم شاگرد كودن
را با استعداد كنم .)) و همچنين با افتخار
بگوئيد: ((ما كسانى هستيم كه مى توانيم افراد
دلمرده و بى نشاط را با نشاط كنيم ، افراد منحرف را به راه بياوريم و
شقاوتمندان را سعادتمند كنيم )).
تصميم بگيريد و تمرين كنيد تا موفق شويد كه مُهر سعادت بر پرونده هاى
بچه ها بزنيد، مُهر سعادت به سرنوشت نوجوانان و جوانان ؛ و شما مى
توانيد.
و اما سومين قسمت از معلومات عمومى ((معلومات
عمومى دينى )) است . اگر از يك معلّم ، دبير و
يا استاد خواسته شود كه خدا را اثبات نمايد، بايد قادر باشد فورا با
برهان اثبات كند و برهان استاد بايد بالاتر از معلّم و برهان معلّم
بالاتر از افراد معمولى باشد. اگر از معلّم پرسيده شود كه به چه دليلى
قرآن معجزه است ، بايد بتواند بالفاصله جواب بدهد و حتى جواب هاى
متعدد، در پاسخ به باسواد به يك شكل و در پاسخ به كودك به شكل ديگر تا
قابل فهم بر ايشان باشد. از طرف ديگر معلّم نبايد در بيان احكام ناتوان
باشد و در جواب به نوجوان در ارتباط با شكّيّات نماز، مقارنات نماز و
بالاءخره مسائلى كه يك معلّم مبتلاى به آن است ، دچار مشكلى باشد.
اينها از معلومات عمومى دينى است كه هر مسلمان بايد بداند و معناى
طلب
العلم فريضة على كل مسلم همين است ، يعنى هر مرد و زن ، اعم از
بى سواد و باسواد بايد معلومات عمومى دينى داشته باشد.
رساله ى مرجع تقليد مى بايد در دست معلّم مانند موم باشد و بايد به هر
مسئله اى از آن جواب بگويد. يك معلّم بايد اصول دين خود را با برهان
بداند، و آگاه باشد كه اصل پنجم از اصول دين ((معاد))
است و مسلمانان - اعم از سنى و شيعه - اعتقاد به روزى به نام روز قيامت
دارند كه در آن روز، روح و جسم - همين جسم فعلى ما- وارد صف محشر مى
شوند و افراد خوب به بهشت مى روند و اشخاص بد راهى جهنم مى گردند و اگر
پرسشى در اين مورد پيش آمد بايد براى بچه ، نوجوان ، جمع دوستان ، بى
سواد و باسواد، هر يك به صورت مناسب پاسخ بگويد.
معلّم ها بايد بتوانند قرآن بخوانند. از ديدگاه اسلام ، يك معلّم هر
چند مدرك ديپلم و فوق ديپلم و با تدريس عالى و معدل بيست ، اما ناتوان
در خواند قرآن ، معلّم خوبى نيست . چه بسيار افرادى را سراغ داريم كه
بى سواد هستند اما قادر به تلاوت قرآن مى باشند و چه بسيار پيرمردها و
پيرزن هايى كه حتى نمى توانند اسم خود را بنويسند اما قرآن را مى
خوانند.
همه ، به ويژه معلّم ها نبايد سفارش قرآن كريم را در مورد
((قرائت قرآن )) فراموش
كنيم .
فاقرءوا ما تيسر من القرءان
(مزمل ، 20)
يعنى تا مى توانيم بايد قرآن بخوانيم و در برنامه زندگى ما بايد حتما
قرآن باشد. آيه ى فوق را مقايسه كنيد با آن خانم معلّم يا آن دبيرى كه
در قرآن خواندن روان نيست يا سر و كار و تدبير در آن ندارد. همانگونه
كه بيسوادى براى فرد عادى ننگ است ، به همان صورت ناتوانى در خواندن
قرآن بر يك معلّم نقص و ننگ است . خواندن قرآن از معلومات عمومى دينى
است ، با قرآن سر و كار داشته باشيد.
معلومات عمومى دينى براى يك معلّم لازم و واجب است و اتفاقا اكثر
معلمين در اين مسئله مشكل دارند و نمى توانند قرآن بخوانند و يا به
احكام و مسائل دين آشنايى كافى ندارند در حالى كه علاوه بر اين بايد در
مواقع و مسائل دين آشنايى كافى ندارند در جالى كه علاوه بر اين بايد در
مواقع مقتضى قادر به ارائه برهان محكم نيز در اثبات مسائل مهم دينى
باشند.
پيامبر اكرم (ص) به پير زنى رسيدند و پرسيدند: ((براى
وجود خداوند در عالم چه دليلى دارى ؟)) پيرزن كه
با چرخ نخ ريسى مشغول به كار بود دست از كار كشيد و عرض كرد:
((اين چرخ محتاج به دست من است تا در گردش باشد
والا از حركت مى ايستد، آيا جهان با اين پهناورى و وسعت نياز به فاعل و
مؤثرى ندارد كه آن را به گردش در آورد؟)) پيامبر
(ص) از اين استدلال شادمان شد و فرمود:عليكم
بدين العجائز يعنى مانند اين پيرزن ، با برهان و استدلال صحبت
كنيد.
معلّم گاهى با افراد و كسانى كه پا را از گليم خود درازتر مى كنند
برخورد دارد. اين افراد شهباتى را مطرح مى كنند اگر معلّم معلومات لازم
را نداشته باشد در مى ماند و بعضى اوقات اين شبهات در دل معلّم عقده مى
شود و -العياذ باللّه - كافر مى شود. از معلمين تقاضا دارم كه اگر دچار
شبهه اى شدند، فورا آنرا از اهل فن بپرسند تا گره آنان بدست ايشان
برطرف شود. اگر شيطان انس به شما شبهه اى القاء كرد، نگذاريد در ذهن
شما باقى بماند چرا كه گاهى از ((ضمير خودآگاه
)) به ((ضمير ناخودآگاه
)) مى رود و موجب بدبينى نسبت به دين مى شود. پس
مواظب باشيد كه پاى خود را از گليم خود درازتر نكنيد. مى گويم معلومات
عمومى دينى بايد داشته باشيد نه تخصص در علم كلام . اگر شبهه قوى باشد
حتما متخصص هاى علم كلام و فلسفه بايد جواب بدهند و هر كس نبايد پايش
را درازتر از گليم خود بكند و پاسخ بدهد. همانطور كه در آغاز طرح شد يك
معلّم بايد در هر سه قسم معلومات عمومى و بويژه در قسمت سوم آن يعنى
معلومات عمومى دينى آگاهى لازم و كافى داشته باشد. تقاضا دارم در مورد
معلومات عمومى دينى كار كنيد و اميدوارم ان شاء اللّه از اين نظر قوى
باشيد.
خلاصه ى درس پانزدهم
- يك معلّم بايد داراى معلومات عمومى عالى باشد.
- تحصيلات مناسب ، نحوه ى معاشرت اجتماعى و اطلاعات دينى ، جنبه هاى
مختلف معلومات عمومى است .
- خط زيبا از امتيازاتى است كه شايسته است معلمين به آن آراسته باشند.
- عدم آگاهى از اصطلاحات روز و نحوه ى صحيح برخورد با اقشار مختلف
جامعه يك نقص بزرگ است .
- اگر علم اسباب غرور انسان شود موجبات بدبختى او را فراهم مى آورد.
- كسب معلومات عمومى دينى ، آشنايى با احكام دينى به ميزان ضرورت و
قرائت صحيح قرآن كريم از جمله خصايص خوب معلمين است .
درس شانزدهم : تقوا
يكى از شرايط اوليه براى مسلمان داشتن تقوا است ، در غير اين
صورت در قرآن از او سلب اسلام شده است . قرآن كريم در همان ابتدا مى
فرمايد:
هدى للمتقين يعنى اينكه قرآن آمده است تا فراد باتقوا را هدايت
كند و بعد از ذكر چند صفت براى متقين ، مى فرمايد:
ان
الذين كفروا سوآء عليهم ءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون ختم اللّه
على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم
(بقره ، 6)
در اينجا به جاى آنكه بفرمايد:ان
الذين فقوا مى فرمايد:ان
الذين كفروا يعنى كسى كه خدا ترس نباشد و فاسق باشد، او را اصلا
مسلمان نمى دانم ، و بعد هم زنگ خطر به صدا در مى آورد و مى فرمايد،
اگر با تقواى نباشى ، قرآن نمى تواند تو را هدايت كند. اگر فاسق باشى
ديگر در گوش تو خواندن و محراب و منبر، در قلب تو اثر نمى گذارد و ديگر
حرف حق را نمى توانى بپذيرى . لذا اسلام از همه مى خواهد كه متقى و
متعهد باشند و خصوصا از افراد داراى مسئوليت اجتماعى ، تقواى بيشترى را
طلب مى كند. از يك زن خانه دار تقوا مى خواهد اما از يك زن كه در
اجتماع است ، تقواى بيشترى مى خواهد از آن جهت كه اگر زن در اجتماع
باشد ولى تقوا نداشته باشد، آن را به لجن مى كشاند. دنياى امروز فريادش
بلند است به اين دليل كه در لجنزار شهوت غوطه ور است و نمى داند چه
كند. چرا اين مصيبت براى دنياى امروز پيش آمده است ؟ چون زن در اجتماع
بى تقوا است . لذا اگر زن تقوا نداشته باشد و خدا ترس نباشد و در
اجتماع نيز حضور پيدا كند، بايد فاتحه ى آن اجتماع را خواند، به ويژه
اگر خانم هاى معلّم ، دبير يا استاد آنگونه باشند.
از بحث ها گذشته استفاده شد كه معلّم امانتدار است و بچه ها، نوجوانان
و جوانان اجتماع امانت هايى هستند كه جامعه به او سپرده است ، اگر امين
(معلّم ) خائن شد آن امانت ظايع خواهد گرديد. همانگونه كه سپردن مل به
شخصى كه امانتدار نيست موجب ضايع شدن آن مى گردد و هزاران بلا بر سر
مال مى آيد، سپردن يك انسان به دست كسى كه متقى نيست ، هر چند از نظر
وراثت و تربيت خانوادگى هم عالى باشد، آن خائن غير متقى ، اين انسان را
گمراه خواهد كرد. چه بسيار اتفاق افتاده است كه يك استاد فاسق بلاهاى
فراوان بر سر جامعه وارد آورده و جنايات زشت نسبت به آن روا داشته است
.
فرهنگ استعمارى و فرهنگى كه يهوديان به جهان اسلام عرضه مى كنند و
متاءسفانه امروز رواج فراوان در ممالك اسلامى دارد، دو ركن دارد. ركن
اول آن ، ارائه يك مشت تئورى و فرضيات است كه مطالعه ى آن ها كسب را
متخصص و باسواد نمى كند؛ لذا شما مى بيند كه در كشورهاى استعمار زده
مدرسه و دانشگاه وجود دارد اما باسواد در آن ها بسيار كم است و اصولا
معناى فرهنگ استعمارى ، دادن غرور علمى و بى سواد بار آوردن است تا اين
ممالك وابسته باشند و اگر نباشد اين وابستگى ، منافع استعمارگان در خطر
خواهد بود. از همين رو است كه در مقابل انقلاب اسلامى ايران موضع مى
گيرند و همواره در نطق هايشان اين جمله است كه ((منافع
ما در خطر است )). ركن دوم فرهنگ استعمارى ، بى
تقوايى است و اين فرهنگى است كه معلّم آن خائن است .
فرهنگ استعمارى يعنى نه آموزش و نه پرورش ، اما اسلام مى گويد، اگر
فرهنگ صحيح مى خواهيد بايد هم آموزش داشته باشيد(براى تخصص ) و هم
پرورش داشته باشيد(براى تعهد و تقوا). بدا به حال آن جامعه اى كه آموزش
داشته باشد ولى پرورش نه . واى بر دبيرستانى كه دبيران آن ضد معنويت ،
ضد روحانى و يا ضد انقلاب باشند. واى بركلاسى كه معلّم آن بدون در نظر
داشتن خدا در آن حاضر گردد. فسادهايى كه در بعضى مدارس ديده مى شود
از همين جا سرچشمه مى گيرد. به همين دليل است كه در نظام جمهورى اسلام
همواره براى تصدى مسئوليت هاى كليدى گفته مى شود بايد فرد متعهد انتخاب
شود.
قرآن كريم درباره ى آموزش و پرورش در ابتداى سوره ى جمعه مى فرمايد:
هو
الذى بعث فى الاءمّيّن رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم الكتاب
و الحكة و ان كانوا من قبل لغى ضلال مّبين
پيامبر (ص) براى آموزش و پرورش آمده است و اين مى رساند كه جامعه
همانطور كه تخصص لازم دارد، به تعهد نيز نياز دارد. در همين سوره ى
جمعه ، حتى تربيت و پرورش مقدم بر آموزش دانسته شده است ، در ادامه مى
فرمايد:
مثل
الّذين حمّلوا التّوراة ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا بئس
مثل القوم الّذين كذّبوا باءيت اللّه لايهدى القوم الظّالمين
(جمعه ، 5)
يعنى اينكه پيامبر اكرم (ص) همراه با معجزه براى پرورش و آموزش
فرستاده شده است . اين آيات ابتدا هدف از بعثت تمامى انبياء، از جمله
پيامبر اكرم (ص) و همچنين اهميت دبستان و دبيرستان و دانشگاه را بيان
مى نمايد و سپس مى فهماند كه اگر آموزش بدون پرورش باشد، چيزى جز حيوان
بار آوردن نيست و مى فرمايد: عالم بى عمل و فاسق ، الاغى است كه بار
كتاب دارد واين بار نه تنها برايش نفعى ندارد بلكه ضرر هم دارد براى
اينكه او را خسته مى كند. قرآن شريف كه همواره زبان آرامى را به كار مى
رود، در اينجا براى آنكه زنگ خطر را به صدا در آورد، الفاظى را به كار
برده است كه اگر مسئله به آن اندازه مهم نبود، از آن ها استفاده نمى
كرد.
اين سوره و آيات آن به ما چه مى فهماند؟ مى گويد كه اى معلّم ! اگر با
تقوا نباشى ، انسان نيستى . اگر در كلاس تو تعهد و تقوى حكمفرما نباشد،
اين كلاس ، اطاق آدم ها نيست . اگر بر دبستان ، دبيرستان و دانشگاه
تقوا حاكم نباشد، اين اماكن ديگر جاى غير انسان ها است . قرآن كريم در
آيه اى ديگر عالم فاسق را به سگ تشبيه كرده است :
ولو
شئنا لرففعنه بها ولكنّه اءخلد الى الاءرض و اتّبع هواه فمثله كمثل
الكلب ان تحمل عليه يهلث اءو تتركه يهث ذلك مثل القوم الّذين كذّبوا
فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون
(اعراف ، 176)
مى فرمايد ((عالم بى تقوا))
مانند سگى هار و گزنده است ، اگر به او حمله كنى به تو حمله خواهد كرد
و اگر كارى به كارش نداشته باشى هم باز دست از سر تو بر نمى دارد و
حمله مى كند؛ مثل ((بلعم باعورا))(10)،
عالمى كه علم داشت اما تقوا نداشت ، آموزش ديده بود اما پرورش نشده
بود.
تاءكيد قرآن در آيه اول سوره ى مباركه ى جمعه به خوبى بيانگر آن است كه
معلّم بايد متقى باشد و علاوه بر آن بايد سازنده ى افراد با تقوا باشد.
يك خانم معلّم ضمن آنكه خود عفت بايد داشته باشد و با حجاب باشد، بايد
شاگردانش را با عفّت بار بياورد. معلّم علاوه بر آنكه بايد اهل نماز
باشد و خدا ترس و بايد حق الناس را در نظر داشته باشد، لازم است كه
دانش آموزانش را هم با تعهد، با تقوا و با ملكات فاضله تربيت نمايد و
بدا به حال بچه هايى كه زير دست معلمين بى تقوا هستند.
در اينجا لازم مى بينم نكته اى را كه قبلا متذكر شده ام مجددا تاءكيد
نمايم و آن مسئله امانتدارى معلّم است كه خيانت در آن ، گناه بزرگى است
. گناه فوق به اندازه اى بزرگ است كه پيامبر (ص) در وصيت خود نيز بدان
اشاره نموده است . اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: ((به
هنگام رحلت پيامبر اكرم (ص)، سر ايشان بر دامن من بود و در اين حال بر
سه مسئله تاءكيد فراوان داشتند.
اول : اى مردم ! امت من را كه امانت من است ، حفظ و مراعات كنيد(حتى
جمله اى از پيامبر (ص) نقل مى شود كه فرمودند
ولو
فى الخيط و المخيط يعنى امانتدار باشد، ولو در يك سوزن يا نخ ).
دوم : نماز را در اول وقت ، با خضوع و ادب و با تعقيب بخوانيد تا كمك
شما در دنيا و آخرت باشد و سومين سفارش ايشان در مورد زير دستان است .))
اين سفارش در مورد افرادى نظير زن و بچه و يا آن زمان كه غلام ها زير
دست خانواده ها بودند مطرح است كه در قرآن بنام
ما
ملكت ايمانكم ، ايمانهم ، اطلاق شده است و در روايتى از پيامبر
نيز آمده اس
امّتى الصلة و ما ملكت ايمانهم .
آنچه مهم است اين است كه وصاياى اول و سوم مستقيما با كار معلّم مرتبط
است و بايد بگويم كه وصيت دوم نيز مربوط به معلمين است . پيامبر (ص) مى
فرمايند كه وصيت دوم نيز مربوط به معلمين است . پيامبر (ص) مى فرمايند
كه اگر يك نخ يا سوزن به امانت گرفته ايد بايد آن را صحيح باز گردانى ،
چه رسد به نسلى كه زير دست معلّم است و امين نبودن در آن موجب به خطر
انداختن نسل آينده مى شود و بالاتر از آن ، گفتم كه هر چه مصيبت براى
اسلام پيش آمده و مى آيد از يهود و حزب صهيونيست است امااگر يك معلّم
بى تقوا باشد - اگر چه دشمن يهود - كارش ترويج يهود و آن چيزى است كه
صهيونيست ها مى خواهند. كوتاهى در اين امر، كم كارى در تعهد و تقوا و
آموزش و پرورش ، خيانت است ، خيانت در امانت . توجه داشته باشيد كه
پيامبر (ص) هنگام وفات به معلمين سفارش كرده است كه مواظب بچه ها،
نوجوانان و جوانان مردم باشيد. وصيت سوم نيز مربوط به معلّم ها است ،
يعنى همانگونه كه والدين در خانه بايد به تربيت زيردستان (بچه هاى خود)
بپردازند و اگر نكنند به وصيت پيامبر (ص) عمل نكرده اند، يك معلّم ، يك
دبير و بالاءخره يك استاد نيز بايد اين چنين باشد. در مورد وصيت دوم هم
كه مرتبط با كار معلّم است ، بايد معلّم نماز را خوب بخواند و با عمل
خود نماز را به شاگردان خود بياموزد.
خلاصه ى درس شانزدهم
- اسلام از همگان خواسته است كه متقى و متعهد باشند و آن را از
شروط اوليه مسلمان بودن دانسته است .
- اشخاصى كه در اجتماع مسئوليت بالاترى دارند، بايستى از تقواى بيشترى
برخوردار باشند.
- فرهنگ استعمارى با ترويج تئورى ها و فرضيات بى ارزش از يك طرف و بى
تقوايى از ديگر سو به جهان اسلام يورش آورده است .
- در اعتقاد اسلامى بايد آموزش و پرورش افرادى متعهد متخصص بوجود آورد.
- معلّم هم بايد خود متقى باشد و هم اينكه افراد با تقوا تربيت و به
اجتماع تحويل نمايد. كم كارى در امر تدريس و كوتاهى در تعهد و تقوا و
آموزش و پرورش خيانت در امانت است و نسل هاى بعد را با خطر مواجه مى
سازد.
درس هفدهم : چه چيز قادر به كنترل غرايز انسان
است ؟ (عقل -علم -تربيت )
در بين علماى ((علم اخلاق
)) در مورد اين سؤ ال كه ((چه چيز قادر
به كنترل غرايز انسان است ؟)) اختلاف است . اگر
انسان خود را در اختيار تمايلات نفسانى قرار دهد، به شقاوت و بدبختى
كشيده مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:
بل
يريد الانسان ليفجر اءمامه
(قيامت ، 5)
يعنى انسان علاقه مند است كه جلويش باز باشد و بر غرايزش نيروى كنترلى
نباشد و اگر اين خواسته انسان تحقق يابد، هم خودش بيچاره مى شود و هم
جامعه را بدبخت و بيچاره مى كند ولذا حتما بايد اين غرايز كنترل شوند.
سؤ الى كه مطرح است اين است كه نيروى كنترل كننده چيست ؟ در پاسخ به
اين سؤ ال ، بعضى نظير فلاسفه ((عقل
)) را ذكر مى كنند و معتقدند كه اگر عقل فرد يا
جامعه قوى شود، نيروى كنترل كننده محسوب مى شود و انصافا نيز چنين است
.
عقل چيز خوبى است به قول خواجه عبداللّه انصارى
(11) چه خوش مى گويد:((به آن
كسى كه عقل دادى ، چه ندادى ؟ و به آنكه عقل ندادى ، چه دادى ؟))
احمق اگر چه دنيا را داشته باشد، هيچ ندارد و از آن طرف عاقل هر چند
هيچ نداشته باشد، بالاتر از دنيا را دارد. در قرآن شريف و در روايات از
عقل تمجيد فراوان شده است . در قرآن به انسانى كه قوّه ى تميز داشته
باشد و خوب را از بد تشخيص دهد، بشارت داده شده است .
الّذين يستمعون القول فيتّبعون اءحسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و
اولئك هم اءولوا الاءلباب
(زمر، 18)
رستگارى فقط براى كسى است كه عقل دارد و قادر به تميز خوب از بد است ؛
خوب را مى گزيند و بد را رها مى كند. در روايات مى خوانيم كه آنچه را
خداوند اول خلق كرد عقل بود. خداوند به عقل خطاب كرد ((بيا))،
آمد و خطاب كرد ((برو))
رفت ؛ يعنى عقل ، تابع صرف بود. از جانب خداوند خطاب شد: به عزت و
جلالم سوگند كه تو را به هر كس بدهم او سعادتمند است و هر كس تو را
نداشته باشد، هيچ ندارد؛ به عزت و جلالم سوگند، به واسطه ى تو ثواب و
عقاب مى كنم .
((حُمق )) بد درى است ،
لذا غزالى
(12) در وصيت به پسرش مى گويد: ((پسر
جان ! با احمق صحبت نكن ، زيرا احمق را نمى توانى هدايت كنى .))
روايتى از حضرت عيسى (ع) كه فرموده اند: ((من
توانستم مرده را زنده كنم اما نتوانستم احمق را تربيت كنم .))
اگر احمق شبانه روز عبادت كند وسال ها نيز به آن مشغول باشد، عبادت هاى
او ارزشى ندارد و مانند اعمالش سبك است . از سوى خداوند امر شد كه به
سراغ عابد احمقى بروند و او را امتحان كنند. آمدند و به عبد گفتند:
((الحمداللّه وضع خوبى دارى . مجرّدى و در مكان
خلوت ، رابطه با خداوند دارى و روزى تو نيز كه از عالم غيب مى رسد؛
ديگر چه حاجتى دارى ؟)) عبد آهى كشيد و گفت :
((غمى دارم كه نمى دانيد.))
گفتند: ((چه غمى ؟)) گفت
: ((اين علف ها را ببينيد؛ خشك مى شوند و از بين
مى روند، اگر خدا الاغى مى داد كه آن را مى چراندم ، چقدر خوب بود!))
احمق معمولا اينگونه است . عقل چيز خوبى است و خوشا به حال كسانى كه
عقل دارند، لذا از جوانان تقاضا دارم روى عقل و تعقل خود كار كنند تا
آدم پخته اى شوند. اگر شما مى خواهيد عقلتان كامل و قوى شود، حرف عقل
را بشنويد و آنرا زير پا نگذاريد و اگر حرف عقل را زير پا نهاديد، كم
كم احمق مى شويد و عقل خود را با اين كار از بين مى بريد. قرآن كريم مى
فرمايد:
انّ
شرّ الدّوآبّ عند اللّه الصّم البكم الّذين لا يعقلون
(انفال ، 22)
يعنى كسى كه عقل دارد اما تعقل ندارد، آن كسى كه فكر دارد ولى تفكر
ندارد، پست تر از گرگ بيابان و پلنگ درنده و ميكرب سرطان است . براى
قوى شدن عققل بايد از آن كار كشيد.
عقل يك نيروى كنترل كننده است اما با اين اشكال كه اين نيرو هميشه قادر
به كنترل انسان نيست . تا هنگامى كه غرايز و تمايلات انسانى توفانى
نشده است و در حالت عادى ، عقل براى انسان عاقل ، راهنما است . انسان
در حالت عادى اگر عقل قوى داشته باشد، اين عقل او را كنترل مى كند و
نمى گذرد گناه ، كارهاى خلاف عقل و اعمال خلاف شرع و مخالف رسومات
اجتماعى انجام دهد اما اگر غريزه توفانى شد، ديگر البته صدايى كه به
جايى نمى رسد، صداى عقل است و ديگر عقل قادر نخواهد بود كارى انجام
دهد. مثلا -الياذ باللّه - اگر براى دختر و پسر عشقى پيدا شود - عشق به
معناى توفانى شدن غريزه جنسى - و اين غريزه توفانى شود، عقل هر چه به
عاشق بخواند و عاقل ها هم هر اندازه به او گوشزد نمايند، هيچ فايده اى
نخواهد داشت ، بلكه عاشق در جواب شعر مى خواند و مى گويد:
((ديوانه اى از شهر برون شد، شده باشد...))
عقل به او مى گويد كه آبروى تو و طايفه ات خواهد رفت و او در جواب مى
گويد، برود. عقل به دختر خانم مى گويد: اگر خداى ناكرده كسى بفهمد،
ابروى تو كه مى رود هيچ ، آبروى شهر تو هم خواهد رفت و او در پاسخ مى
گويد: برود.